[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) بعد فراغه من حرب الجمل فی ذمّ النساء ببیان نقصهنّ‏:

مَعَاشرَ النَّاس، إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ. فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِد، وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَی الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِیثِ الرِّجَالِ. فَاتَّقُوا شرَارَ النِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَی حَذَرٍ، وَ لَا تُطِیعُوهُنَّ فِی الْمَعْرُوفِ حَتَّی لَا یَطْمَعْنَ فِی الْمُنْکَر.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 285

از سخنان آن حضرت (ع) پس از جنگ جمل در نکوهش زنان [در این خطبه که پس از جنگ جمل و در نکوهش زنان ایراد شده است و با عبارت «معاشر الناس ان النساء نواقص الایمان» (ای مردم همانا زنان از ایمان کم بهره اند) شروع می شود ابن ابی الحدید پس از توضیح مختصری درباره نقصان و کم بهره بودن زنان از ایمان، که منظور معاف بودن آنان از نماز در ایام قاعدگی است بحث تاریخی مفصل زیر را ایراد کرده است ]:

تمام این فصل از گفتار علی (ع) درباره عایشه است. اصحاب [معتزلی ] ما هیچ گونه اختلافی ندارند که عایشه در آنچه کرده خطا کرده، ولی معتقدند که توبه کرده است و در حالی که از گناهان خود تائب بوده درگذشته است و از اهل بهشت می باشد.

هر کس در سیره و اخبار کتابی تصنیف کرده نوشته است که عایشه از سرسخت ترین مردم نسبت به عثمان بوده است. تا آنجا که جامه یی از جامه های پیامبر (ص) را بیرون آورد و در خانه خود بر چوبی نصب کرد و به هر کس که به خانه اش می آمد می گفت: این جامه رسول خدا (ص) است که هنوز کهنه و پاره و پوسیده نشده است و حال آنکه عثمان سنت و آیین پیامبر (ص) را کهنه و فرسوده کرده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 286

گویند نخستین کس که عثمان را نعثل نامید-  و نعثل یعنی کسی که موهای ریش و بدنش انبوه است-  عایشه بوده و همواره می گفته است: نعثل را بکشید که خدایش او را بکشد. مدائنی در کتاب الجمل خود روایت کرده است: چون عثمان کشته شد عایشه در مکه بود و چون به شراف رسید از خبر کشته شدن عثمان آگاه شد. او شک و تردید نداشت که طلحه خلیفه خواهد شد. به همین سبب گفت: نعثل از رحمت خدا دور باد، دور بودنی ای کسی که انگشت تو شل است، بشتاب ای ابو شبل و ای پسر عمو بشتاب. گویی هم اکنون به انگشت او می نگرم که مردم شتابان همچون هجوم شتران با او بیعت می کنند.

گوید: چون عثمان کشته شد طلحه کلیدهای بیت المال و شتران گزیده و چیزهای دیگری را که در خانه عثمان بود برداشت، ولی چون کار خلافت او تباه شد و صورت نگرفت، آنها را به علی بن ابی طالب علیه السلام پس داد.

اخبار عایشه در بیرون رفتن او از مکه به بصره، پس از کشته شدن عثمان:

ابو مخنف لوط بن یحیی ازدی در کتاب خود می گوید: چون خبر کشته شدن عثمان به عایشه که در مکه بود رسید، شتابان به سوی مدینه حرکت کرد و می گفت: ای صاحب انگشت شل بشتاب، خدا پدرت را بیامرزد همانا مردم طلحه را شایسته و سزاوار خلافت می دانند. چون به شراف رسید عبید الله بن ابی سلمه لیثی با او روبرو شد. عایشه از او پرسید: چه خبر داری گفت: عثمان کشته شد. عایشه سپس پرسید: پس از آن چه شد؟ عبید گفت: کارها برای آنان به بهترین انجام یافت و با علی بیعت کردند. گفت: دوست می داشتم آسمان بر زمین می افتاد اگر این کار صورت بگیرد. وای بر تو بنگر چه می گویی. گفت: ای ام المومنین حقیقت همان است که به تو گفتم. عایشه شروع به هیاهو و نفرین کرد. عبید گفت: ای ام المومنین ترا چه می شود به خدا سوگند، میان دو کرانه مدینه هیچ کس را شایسته تر و سزاوارتر از او برای خلافت نمی بینم و در همه حالات او برایش مثل و مانندی نمی یابم، به چه سبب به ولایت رسیدن او را خوش نمی داری عایشه به او پاسخ نداد.

گوید: به طرق گوناگون روایت شده است که چون خبر کشته شدن عثمان در مکه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 287

به عایشه رسید، گفت: خدایش از رحمت دور بدارد این نتیجه کارهای خودش بود و خداوند نسبت به بندگان ستمگر نیست.

گوید: قیس بن ابی حازم روایت می کند و می گوید: در سالی که عثمان کشته شد حج گزارده است و هنگامی که خبر مرگ عثمان به عایشه رسید همراه او بوده است که عایشه آهنگ مدینه کرد. قیس می گوید: میان راه می شنیده که عایشه می گفته است: ای صاحب انگشت شل، بشتاب. و هر گاه از عثمان نام می برده می گفته است: خداوند او را از رحمت خود دور بدارد تا آنکه خبر بیعت با علی به او رسیده است. قیس می گوید: در این هنگام عایشه گفت: دوست می داشتم آسمان بر زمین می افتاد. و فرمان داد شترانش را به مکه برگردانند. من هم با او به مکه برگشتم.

میان راه گاه می دیدم با خود چنان سخن می گوید که پنداری با کسی سخن می گوید و می گفت: پسر عفان را مظلوم کشتند من به او گفتم: ای ام المومنین، مگر همین دم نشنیدم که می گفتی خداوند او را از رحمت خویش دور بدارد و من پیش از این ترا در حالی دیده ام که نسبت به عثمان از همه خشن تر و زشتگوتر بوده ای. گفت: آری چنین بود، ولی چون در کار او نگریستم آنان نخست از او خواستند توبه کند و چون مانند سیم سپید و پاک شد، در حالی که روزه بود و محرم، در ماه حرام به سوی او هجوم بردند و کشتندش.

گوید: از طرق دیگر روایت شده است که چون خبر کشته شدن عثمان به عایشه رسید گفت: خدایش از رحمت دور بدارد گناهش او را کشت و خداوند قصاص کارهایش را از او گرفت. ای گروه قریش، مبادا کشته شدن عثمان شما را اندوهگین سازد آن چنان که آن مرد سرخ روی ثمود قوم خود را اندوهگین و درمانده کرد. همانا سزاوارترین مردم به حکومت ذو الاصبع [طلحه ] است. و همینکه اخبار بیعت با علی علیه السلام به او رسید گفت: بیچاره و درمانده شوند که هرگز حکومت را به خاندان تیم باز نمی گردانند.

طلحه و زبیر برای عایشه که در مکه بود نامه یی نوشتند که: مردم را از بیعت با علی بازدار و خونخواهی عثمان را آشکار ساز. آن نامه را همراه خواهر زاده عایشه یعنی عبد الله بن زبیر برای او فرستادند. عایشه چون آن نامه را خواند ستیز خود را ظاهر ساخت و آشکارا خونخواه عثمان شد. ام سلمه (رض) هم در آن سال در مکه بود و چون رفتار عایشه را دید خلاف او رفتار کرد و دوستی و یاری علی علیه السلام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 288

را آشکارا ساخت. و این به مقتضای ستیز و عداوتی است که در سرشت هووها نسبت به هم وجود دارد. ابو مخنف می گوید: عایشه برای فریب ام سلمه و تشویق او به قیام برای خونخواهی عثمان پیش او آمد و گفت: ای دختر ابی امیه تو از میان همسران رسول خدا (ص) نخستین کسی هستی که هجرت کردی وانگهی از همه زنان پیامبر بزرگتری و آن حضرت از خانه تو نوبت را میان ما تقسیم می فرمود و جبریل در خانه تو از همه جا بیشتر آمد و شد داشت. ام سلمه گفت: این سخنان را به چه منظوری می گویی عایشه گفت: عبد الله بن زبیر به من خبر داد که آن قوم نخست از عثمان خواستند توبه کند و همینکه توبه کرد او را در حالی که روزه بود در ماه حرام کشتند. اینک من تصمیم گرفته ام به بصره بروم، طلحه و زبیر هم همراه من خواهند بود. تو هم با ما بیرون بیا شاید خداوند این کار را به دست ما و وسیله ما اصلاح فرماید.

ام سلمه گفت: تو دیروز مردم را بر عثمان می شورانیدی و درباره او بدترین سخنان را می گفتی و نام او در نزد تو چیزی جز نعثل نبود، و تو خود منزلت علی بن ابی طالب را در نظر رسول خدا می شناسی، آیا می خواهی برخی را به تو تذکر دهم. عایشه گفت: آری. ام سلمه گفت: آیا به خاطر داری، روزی من و تو در حضور پیامبر از مکه باز می گشتیم و چون پیامبر (ص) از گردنه «قدید» فرود آمد در سمت چپ با علی در گوشه یی خلوت کرد و چون مدت گفتگوی آنان طول کشید تو خواستی پیش آن دو بروی و سخن آنان را قطع کنی، ترا از آن کار باز داشتم، نپذیرفتی و به آن دو هجوم بردی. اندکی بعد گریان برگشتی، پرسیدم: ترا چه شده است گفتی: در حالی که آن دو آهسته سخن می گفتند شتابان پیش رفتم و به علی گفتم: از نه شبانروز زندگی پیامبر فقط یک شبانروز آن به من تعلق دارد، اینک ای پسر ابی طالب چرا مرا با این یک روز خودم آزاد نمی گذاری؟ در این هنگام پیامبر (ص) خشمگین و در حالی که از خشم چهره اش سرخ شده بود روی به من کرد و فرمود: بر جای خود برگرد به خدا سوگند، هیچکس از افراد خانواده من و مردم دیگر علی را دشمن نمی دارد مگر اینکه از ایمان بیرون است و من پشیمان و درمانده برگشتم. عایشه گفت: آری این موضوع را به یاد دارم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 289

ام سلمه گفت: باز موضوع دیگری را به یاد تو بیاورم. آیا به خاطر داری که من و تو در خدمت پیامبر بودیم، تو مشغول شستن سر پیامبر بودی و من مشغول تهیه کشک و خرما-  که آنرا دوست می داشت-  بودم، در همان حال پیامبر سر خود را بلند کرد و فرمود: «ای کاش می دانستم که کدامیک از شما صاحب آن شتری هستید که موهای دمش انبوه است و سگان حوأب بر او پارس می کنند و او از راه راست منحرف است.» من دست خود را از میان کشک و خرما بیرون کشیدم و گفتم: از این موضوع به خدا و رسول خدا پناه می برم. سپس پیامبر بر پشت تو زدند و فرمودند: «بر حذر باش که تو آن زن نباشی.» سپس خطاب به من فرمودند: «ای دختر ابی امیه، مبادا که تو آن زن باشی، ای حمیراء [عایشه ] توجه داشته باش که من تو را از آن کار بیم دادم و بر حذر داشتم» عایشه گفت: آری این را هم به یاد دارم.

ام سلمه گفت: این موضوع را هم به یاد تو آورم که من و تو در سفری همراه رسول خدا بودیم، علی در آن سفر عهده دار نگهداری کفشها و جامه های پیامبر (ص) بود که آنها را مرمت می کرد و می شست. قضا را یکی از کفشهای پیامبر سوراخ شد، علی آن را برداشت و در سایه خار بنی نشست و به مرمت آن مشغول شد. در این هنگام پدرت همراه عمر آمدند و اجازه خواستند. من و تو پشت پرده رفتیم، آن دو وارد شدند و درباره آنچه می خواستند با پیامبر سخن گفتند، سپس گفتند: ای رسول خدا، ما نمی دانیم تو چه مدت دیگر با ما خواهی بود، اگر مصلحت می دانی به ما بگو پس از تو چه کسی خلیفه ما خواهد بود تا پس از تو او برای ما پناهگاه باشد، پیامبر (ص) به آن دو فرمود: همانا که من هم اکنون جایگاه او را می بینم و اگر او را معرفی کنم از او پراکنده خواهید شد، همانگونه که بنی اسرائیل از هارون بن عمران متفرق شدند. آن دو سکوت کردند و بیرون رفتند، و چون ما از پس پرده بیرون آمدیم تو که نسبت به پیامبر از ما گستاختر بودی، گفتی: ای رسول خدا، چه کسی خلیفه ایشان خواهد بود؟ فرمود: مرمت کننده کفش. به دقت نگریستیم کسی جز علی ندیدیم. تو گفتی: ای رسول خدا، من کسی جز علی را نمی بینیم. فرمود: آری هموست. عایشه گفت: این را هم به خاطر دارم. ام سلمه گفت: بنابراین، خروج و قیام تو چه معنی دارد؟ عایشه گفت به منظور اصلاح میان مردم می روم و به خواست خداوند در این کار امید اجر دارم. ام سلمه گفت: خود دانی. عایشه از پیش او برگشت. ام سلمه آنچه را گفته بود و پاسخی را که شنیده بود برای علی علیه السلام نوشت.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 290

می گویم: اگر بگویی که این موضوع نص صریح بر امامت علی علیه السلام است، بنابراین، تو و یاران [معتزلی ] تو در این باره چه می گویید؟ می گویم: هرگز این موضوع آن چنان که تو پنداشته ای نص نیست، زیرا پیامبر نفرموده است او را خلیفه کردم. بلکه فرموده است: «اگر می خواستم کسی را خلیفه کنم او را خلیفه می کردم» و معنی این کلام حصول استخلاف نیست. البته مصلحت مکلفان در آن بوده اگر پیامبر (ص) مأمور می بودند که در مورد امام پس از خود نصی اظهار فرماید و این هم به مصلحت آنان بوده است که چون پیامبر (ص) آنان را با آراء خودشان واگذاشته و کسی را معین نفرموده است آنان برای خود هر کسی را که خواسته اند انتخاب کنند.

هشام بن کلبی در کتاب الجمل خویش آورده است که ام سلمه از مکه نامه یی به علی علیه السلام نوشته و در آن چنین گفته است: اما بعد، طلحه و زبیر و پیروان ایشان که پیروان گمراهی هستند می خواهند همراه عایشه به بصره بروند. عبد الله بن عامر بن کریز هم همراه ایشان است. او می گوید: عثمان مظلوم کشته شده است و آنان خونخواه اویند. خداوند با نیرو و یارای خود آنان را مکافات خواهد فرمود. و اگر نه این است که خداوند ما را از خروج نهی فرموده است و فرمان داده است که در گوشه خانه بنشینیم بیرون آمدن در خدمت تو را رها نمی کردم و از یاری تو باز نمی ایستادم. اینک پسر خودم عمر بن ابی سلمه را که همچون خودم و جان من است به حضورت گسیل داشتم. ای امیر المومنین نسبت به او سفارش به خیر فرمای. گوید: چون عمر بن ابی سلمه به حضور علی (ع) رسید علی او را گرامی داشت و عمر همچنان در خدمت علی علیه السلام بود و در همه جنگهای آن حضرت با او بود.

امیر المومنین او را به امارت بحرین گماشت و به یکی از پسر عموهایش فرمود: شنیده ام عمر بن ابی سلمه شعر می گوید، چیزی از شعر او برای من بفرست. او ابیاتی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 291

را فرستاد که بیت نخست آن چنین بود: «ای امیر المومنین، اینک که مرا بلند آوازه فرمودی خویشاوندی ترا پاداشی سرشار ارزانی داراد» گوید: علی علیه السلام از شعر او تعجب کرد و او را استحسان فرمود.

نامه ام سلمه به عایشه:

از جمله سخنان مشهوری که گفته شده این است که ام سلمه-  که رحمت خدا بر او باد-  برای عایشه نامه زیر را نوشته است: «همانا تو سپر و دژ میان رسول خدا (ص) و امت اویی و حجاب برای تو به پاس حرمت او مقرر شده است. قرآن دامنت را برچیده و جمع کرده است، آن را آشکار مساز. در گوشه خانه ات بنشین و دامن خود را به صحرا مکش. اگر سخنی از پیامبر (ص) را فرایادت آورم-  که آن را می دانی-  چنان خواهی شد که گویی مار سیاه و سپید ترا گزیده است وانگهی اگر رسول خدا (ص) ترا ببینند که بر شتر تندرو نشسته ای و از آبشخوری به آبشخوری می روی و عهد او را رها کرده و پرده اش را دریده ای چه خواهی گفت؟ همانا ستون دین بر زنان پا بر جا نمی شود و رخنه آن با ایشان ترمیم نمی گردد. صفات پسندیده زنان آهسته و پوشیده سخن گفتن و شرم و آزرم است. گوشه خانه ات را آرامگاه خود قرار بده تا رسول خدا را بر آن حال دیدار کنی.

عایشه گفت: من به خیرخواهی و پند و اندرز تو آگاهم و بدانگونه که پنداشته ای نیست. من از اندیشه تو ناآگاه نیستم، که اگر درنگ کنم و بمانم گناهی نیست و اگر بیرون بروم به قصد اصلاح میان دو گروه از مسلمانانم. این موضوع را ابو محمد بن قتیبه در کتاب خود که در «غریب الحدیث» تصنیف کرده است در باب ام سلمه به این شرح که برایت می آورم نقل کرده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 292

چون عایشه آهنگ بصره کرد، ام سلمه پیش او رفت و به او چنین گفت: «همانا که تو دژ میان رسول خدا و امت اویی و حجاب تو بر پایه حرمت آن حضرت استوار شده است. قرآن دامنت را جمع کرده است، آن را آشکار مساز. در گوشه خانه خود آرام بگیر و دامن بر صحرا میفشان. خداوند خود پاسدار این امت است. اگر رسول خدا می خواست در این باره به تو سفارشی فرماید بدون تردید می فرمود بلکه ترا از سیر و سفر در شهرها نهی فرموده و اینک کژروی می کنی، کژ روی. پایه و ستون اسلام بر فرض که کژی پیدا کند با زنان راست و استوار نمی شود و اگر رخنه یی پیدا کند با آنان ترمیم نمی گردد. کارهای پسندیده زنان دامن زیر پای کشیدن، آزرم و کوتاه گام برداشتن است. اگر پیامبر (ص) ترا در صحرا و فلاتها بر ناقه تندرو ببیند که از آبشخوری به آبشخور دیگر می روی به او چه خواهی گفت؟ سیر و حرکت تو در نظر خداوند است و سرانجام در رستاخیز به حضور پیامبر خواهی رسید در حالی که پرده حجاب را دریده و عهد او را ترک کرده ای. اگر من این راهی را که تو می پیمایی بپیمایم و سپس به من گفته شود به بهشت درآی، از اینکه محمد (ص) را در حالی دیدار کنم که حجاب او را دریده باشم، آرزم خواهم کرد و آن حجاب را او بر من مقرر داشته است. اینک خانه خود را دژ خود و پوشش خود را آرامگاه خویش قرار ده تا به همان حال او را دیدار کنی و تو در آن حال بیشتر مطیع فرمان خدا خواهی بود و بیشتر یاری می دهی از اینکه مرتکب کاری شوی که دین آنرا جایز و روا ندانسته است. بنگر آنچه را که در دین جایز و رواست انجام دهی، و اگر برای تو سخنی را که خود می دانی بگویم چنان خواهد بود که مار پیر و سیاه و سپید ترا گزیده باشد.»

عایشه گفت: پند و خیرخواهی ترا می دانم ولی کار آنچنان که تو پنداشته ای نیست و بسیار راه خوبی است. راهی که در آن دو گروهی که می خواهند جنگ کنند به من متوسل شده اند، تا اصلاح کنم، بنابراین اگر در خانه بنشینم عیبی ندارد و اگر هم بیرون روم در کاری است که مرا از آن چاره نیست و باید از اینگونه کارها انجام دهم.

می گویم: این سخن عایشه سخن کسی است که برای خروج و قیام معتقد به فضیلت است با آنکه می داند خطا و اشتباه است و بر آن پافشاری می کند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 293

چون عایشه آهنگ حرکت به سوی بصره کرد برای او در جستجوی شتر تنومندی برآمدند که هودج او را بر دوش کشد. یعلی بن امیه شتر معروف خود را که نامش «عسکر» و بسیار تنومند و قوی بود آورد. عایشه چون آن شتر را دید پسندید.

شتربان با عایشه درباره قوت و استواری آن شتر به گفتگو پرداخت و ضمن آن نام شتر را بر زبان آورد. عایشه همینکه کلمه «عسکر» را شنید انا للّه و انا الیه راجعون بر زبان آورد و گفت: آنرا ببرید، مرا به آن نیاز نیست. و به یاد آورد که پیامبر (ص) برای او از این شتر نام برده و او را از سوار شدن بر آن منع کرده است. عایشه دستور داد شتر دیگری برای او پیدا کنند و چون شتری که شبیه او باشد پیدا نشد جل و روپوش آن شتر را عوض کردند و به عایشه گفتند: شتری نیرومندتر و پر نیروتر از آن برایت پیدا کردیم و همان شتر را پیش او آوردند که به آن راضی شد.

ابو مخنف می گوید: عایشه به حفصه هم پیام فرستاد و از او خواست خروج کند و همراه او حرکت کند. خبر به عبد الله بن عمر رسید. پیش خواهر آمد و سوگندش داد که چنان نکند و او پس از اینکه آماده حرکت شده بود ماند و بارهایش را پیاده کردند.

مالک اشتر از مدینه خطاب به عایشه که در مکه بود چنین نوشت: اما بعد، همانا تو همسر رسول خدا صلوات اللّه علیه و آله هستی و آن حضرت ترا فرمان داده است که در خانه خود آرام و قرار بگیری، اگر چنان کنی برای تو بهتر است و اگر بخواهی چوبدستی خود را بر دست گیری و روپوش خود را فروافکنی و برای مردم خود را آشکار سازی من با تو جنگ خواهم کرد تا ترا به خانه ات و جایگاهی که خدایت برای تو پسندیده است برگردانم. عایشه در پاسخ او نوشت: اما بعد، تو نخستین عربی هستی که آتش فتنه را برافروخت و به تفرقه فراخواند و با پیشوایان مخالفت کرد و برای کشتن خلیفه کوشش کرد. بخوبی می دانی که خداوند عاجز نیست و از تو انتقام خون خلیفه مظلوم را خواهد گرفت. نامه تو به من رسید آنچه را در آن بود فهمیدم و بزودی خداوند شر تو و شر کسانی را که در گمراهی و بدبختی به تو تمایل دارند از من کفایت خواهد فرمود. ان شاء اللّه.

ابو مخنف می گوید: چون عایشه در مسیر خود به منطقه حوأب-  که نام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 294

آبی از خاندان عامر بن صعصعه است-  رسید سگها بر او پارس کردند، تا آنجا که شتران سرکش رم کردند. یکی از همراهان عایشه به دیگران گفت: می بینید سگهای حوأب چه بسیارند و پارس کردن آنان چه شدید است؟ عایشه لگام شتر را گرفت و گفت: اینها سگهای حوأب هستند. مرا برگردانید، برگردانید که شنیدم رسول خدا چنین می فرمود... و آن خبر را یاد آور شد. کسی از میان قوم به او گفت: خدایت رحمت کناد آرام باش که از حوأب گذشته ایم. عایشه گفت: آیا گواهی دارید؟ برای او پنجاه عرب بیابانی را آوردند و به آنان جایزه یی دادند و همگی برای او سوگند خوردند که اینجا آب حوأب نیست و عایشه به راه خود ادامه داد. و چون عایشه و طلحه و زبیر به ناحیه «حفرابی موسی» که نزدیک بصره است رسیدند، عثمان بن حنیف که در آن هنگام کارگزار علی علیه السلام بر بصره بود، ابو الاسود دوئلی را پیش آنان فرستاد تا از نیت ایشان آگاه گردد. او پیش عایشه رفت و از سبب حرکتش پرسید. گفت: در صدد خونخواهی عثمانم. ابو الاسود گفت: کسی از کشندگان عثمان در بصره نیست. گفت: راست می گویی آنان در مدینه و همراه علی بن ابی طالب هستند، من آمده ام تا مردم بصره را برای جنگ با او آماده و تحریض کنم. چگونه است که از تازیانه عثمان که بر شما اصابت می کرد خشمگین شویم و از شمشیرهای شما برای عثمان به خشم نیاییم؟ ابو الاسود به او گفت: ترا با تازیانه و شمشیر چه کار تو بازداشته رسول خدایی و به تو فرمان داده است در خانه ات آرام بگیری و کتاب پروردگارت را تلاوت کنی. جنگ و جهاد بر زنان نیست و خونخواهی بر عهده ایشان نهاده نشده است و همانا علی به عثمان از تو سزاوارتر و از لحاظ خویشاوندی نزدیکتر است، هر دو از اعقاب عبد مناف اند. عایشه گفت: من باز نمی گردم تا کاری را که بر آن آمده ام انجام دهم. ای ابو الاسود آیا می پنداری کسی اقدام به جنگ با من خواهد کرد؟ ابو الاسود گفت: آری به خدا سوگند، جنگی که سست ترین حالت آن هم بسیار شدید خواهد بود.

گوید: ابو الاسود برخاست و پیش زبیر آمد و گفت: ای ابا عبد الله مردم ترا چنان دیده اند که روز بیعت با ابو بکر قبضه شمشیرت را در دست داشتی و می گفتی: هیچکس برای خلافت سزاوارتر از پسر ابی طالب نیست. این حال تو کجا و آن کجا؟ زبیر سخن از خون عثمان به میان آورد. ابو الاسود گفت: آن چنان که به ما خبر رسیده است تو و دوستت [طلحه ] عهده دار آن کار بوده اید. زبیر به ابو الاسود گفت: پیش طلحه برو و بشنو چه می گوید. او پیش طلحه رفت و دید در گمراهی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 295

خویش خیره سر است و بر جنگ اصرار می ورزد. او پیش عثمان بن حنیف برگشت و گفت: جنگ است، جنگ، برای آن آماده باش. چون علی علیه السلام در بصره فرود آمد عایشه به زید بن صوحان عبدی چنین نوشت: «از عایشه دختر ابو بکر صدیق و همسر پیامبر (ص) به پسر خالص خود، زید بن-  صوحان. اما بعد، در خانه خود اقامت کن و مردم را از یاری علی بازدار و باید از تو اخباری به من برسد که دوست می دارم، که تو در نظر من مطمئن ترین افراد خاندانم هستی. و السلام.» زید در پاسخ او نوشت: از زید بن صوحان، به عایشه دختر ابو بکر. اما بعد، همانا خداوند به تو فرمانی داده است و به ما فرمانی. به تو فرمان داده است در خانه ات آرام بگیری و به ما فرمان داده است جهاد کنیم. نامه ات به من رسید که در آن به من دستور داده بودی خلاف آنچه خداوند به من فرمان داده است رفتار کنم و در آن صورت کاری را که خداوند برای تو مقرر داشته است من انجام می دهم و کاری را که خداوند مرا به آن فرمان داده است تو انجام می دهی. بنابراین فرمان تو اطاعت نمی شود و نامه تو بدون پاسخ است. والسلام.

این دو نامه را شیخ ما ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ از قول شیخ ما ابو سعید حسن بصری روایت کرده است. عایشه در جنگ جمل سوار بر شتری شد که نامش عسکر بود. در هودجی نشست که بر آن شاخه های درخت نصب کرده بودند و روی آن پوست پلنگ کشیده بودند و روی آن زره آهنی نصب کرده بودند.

شعبی، از مسلم بن ابی بکره، از پدرش، ابی بکره نقل می کند که می گفته است: چون طلحه و زبیر به بصره آمدند نخست شمشیر خویش را بر شانه آویختم و قصد یاری دادن آن دو را داشتم و چون پیش عایشه رفتم دیدم او امر و نهی می کند و در واقع فرمان، فرمان اوست. حدیثی را به خاطر آوردم که از پیامبر (ص) شنیده بودم که می فرمود: «هرگز گروهی که کار ایشان را زن تدبیر کند رستگار نخواهند شد». برگشتم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 296

و از ایشان کناره گرفتم. این خبر به صورت دیگری هم روایت شده که چنین است: «گروهی پس از من خروج می کنند که سالارشان زن است. هرگز رستگار نمی شوند».

گوید: رایت سپاه عایشه در جنگ جمل همان شتر او بود و رایتی نداشتند. هنگامی که مردم رویاروی یکدیگر صف کشیده بودند و آماده جنگ می شدند عایشه سخنرانی کرد و چنین گفت: اما بعد، ما بر عثمان تازیانه زدن او و اینکه نوجوانان را به فرماندهی می گماشت و مراتع را قرقگاه قرار می داد عیب می شمردیم. شما از او خواستید رضایت شما را جلب کند و پذیرفت و پس از اینکه او را همچون جامه پاک ساختید و شستید بر او تاختید و خون او را به حرام ریختید. به خدا سوگند می خورم که او از همه شما پاک دامن تر و در راه خدا پرهیزگارتر بود.

و چون دو گروه رویاروی یکدیگر ایستادند علی علیه السلام سخنرانی کرد و چنین فرمود: شما جنگ را با این قوم شروع مکنید تا ایشان شروع کنند که به لطف خداوند شما بر حجت و برهانید. خودداری شما از شروع جنگ و اقدام آنان به جنگ حجت دیگری است و چون با آنان جنگ کردید هیچ زخمی و مجروحی را مکشید و اگر ایشانرا شکست دادید و گریختند، هیچ گریخته و پشت به جنگ داده ای را تعقیب مکنید و هیچ عورتی را برهنه مسازید و هیچ کشته یی را مثله مکنید و چون به قرارگاه ایشان رسیدید هیچ پرده یی را مدرید و وارد خانه یی مشوید و از اموال ایشان چیزی مگیرید و هیچ زنی را با آزار خود به هیجان میاورید. اگر چه به شما و امیران و نیکوان شما دشنام دهند که آنان ناتوان هستند. به ما در آن روزگار که زنان مشرک بودند فرمان داده می شد از ایشان دست بداریم و اگر مردی بر زنی با چوبدستی و ترکه هم می زد او و فرزندانش را پس از او سرزنش می کردند.

افراد قبیله ضبه اطراف شتر کشته شدند آن چنان که همه افراد مهم آنان از بین رفتند. افراد قبیله ازد لگام شتر را گرفتند. عایشه پرسید: شما کیستید گفتند: ازد. گفت: صبر پیشه سازید که آزادگان صبر می کنند. عایشه می گفت: من نصرت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 297

و پیروزی را در ضبه می دیدم و چون آنان را از دست دادم بر من ناخوش آمد و ازد را بر آن کار تشویق کردم و جنگی سخت کردند. و شتر را از هر سو تیرباران می کردند آن چنان که هودج به شکل خارپشتی شد.

چون مردم کنار لگام شتر نابود می شدند و دستها بریده و جانها از بدنها خارج می شد، علی علیه السلام فرمود: مالک اشتر و عمار را پیش من فراخوانید. آن دو آمدند. فرمود: بروید این شتر را پی کنید که تا آن زنده باشد آتش جنگ فرو-  نمی نشنید، آنان شتر را قبله خود قرار داده اند. آن دو رفتند، دو جوان هم از قبیله مراد همراه ایشان بودند که نام یکی از آن دو عمر بن عبد الله بود. آنان همواره به مردم ضربه می زدند تا آنکه به کنار شتر راه پیدا کردند و آن مرد مرادی بر پی های شتر ضربه زد. شتر با بانگی سخت روی پاهای خود نشست و سپس به پهلو غلتید و مردم از اطراف آن گریختند. علی علیه السلام با صدای بلند فرمان داد بندهای هودج را ببرید و سپس به محمد بن ابی بکر فرمود: خواهرت را از من کفایت کن. محمد او را سوار کرد و در خانه عبد الله بن خلف خزاعی مسکن داد.

علی علیه السلام عبد الله بن عباس را پیش عایشه گسیل داشت و به او پیام و فرمان داد که به مدینه برود. گوید: رفتم و چون بر عایشه وارد شدم برای من چیزی که بر آن بنشینیم ننهاد، من خود تشکچه یی را که میان بارهایش بود برداشتم و بر آن نشستم. گفت ای ابن عباس بر خلاف سنت رفتار کردی، در خانه ما بدون اجازه ما بر تشکچه ما نشستی. من گفتم: اینجا آن خانه تو که خداوندت فرمان داده است در آن آرام بگیری نیست و اگر خانه تو می بود بر تشکچه تو بدون اجازه ات نمی نشستم. سپس گفتم: امیر المومنین مرا پیش تو فرستاده و به تو فرمان می دهد به مدینه کوچ کنی. گفت: امیر المومنین کیست؟ امیر المومنین عمر بود. گفتم: عمر و علی. گفت: من نمی پذیرم. گفتم: به خدا سوگند، این خودداری تو کوتاه مدت و پر مشقت و کم بهره بود و شومی و نافرخندگی آن آشکار، و این نپذیرفتن تو بیشتر از زمان دوشیدن میشی طول نکشید و چنان شدی که نه فرمان بدهی و نه از چیزی نهی کنی و نه چیزی می گیری و نه می توانی ببخشی و تو آن چنانی که آن مرد اسدی سروده است: «همواره اهداء قصاید میان ما بر یاد خوش دوستان و فراوانی القاب بود تا

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 298

آنکه تو آنرا رها کردی، گویی کار تو در هر انجمنی همچون وز وز مگس است» ابن عباس می گوید: عایشه چنان گریست که صدای گریه اش از پشت پرده شنیده شد و گفت: من شتابان به خواست خداوند متعال به سرزمین خود برمی گردم. به خدا سوگند، هیچ سرزمینی برای من ناخوش تر از سرزمینی که شما در آن باشید نیست. گفتم: به چه سبب به خدا سوگند، ما ترا مادر مومنان و پدرت را صدیق می دانیم. گفت: ای ابن عباس آیا به وجود پیامبر (ص) به من منت می گزاری گفتم: چرا نباید منت بگزارم که اگر او از تو می بود بر من به وجود او منت می نهادی. سپس به حضور علی علیه السلام رسیدم و سخنان عایشه را به او گفتم. شاد شد و به من فرمود «فرزندانی که برخی از نسل برخی دیگرند و خدای شنوای داناست» و در روایت دیگری فرمود: من به تو دانا بودم که ترا فرستادم.