[hadith]و من کلام له (علیه السلام) قاله لبعض أصحابه لما عزم علی المسیر إلی الخوارج، و قد قال له: إن سرتَ یا أمیرالمؤمنین فی هذا الوقت، خشیتُ ألا تظفر بمرادک، من طریق علم النجوم. فقال (علیه السلام):

أَ تَزْعُمُ أَنَّکَ تَهْدی إِلَی السَّاعَةِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَ تُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَةِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بهِ الضُّرُّ؟ فَمَنْ صَدَّقَکَ بهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ وَ اسْتَغْنَی عَنِ الِاسْتِعَانَةِ باللَّهِ فِی نَیْلِ الْمَحْبُوب وَ دَفْعِ الْمَکْرُوهِ، وَ تَبْتَغِی فِی قَوْلِکَ لِلْعَامِلِ بأَمْرِکَ أَنْ یُولِیَکَ الْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ، لِأَنَّکَ بزَعْمِکَ أَنْتَ هَدَیْتَهُ إِلَی السَّاعَةِ الَّتِی نَالَ فِیهَا النَّفْعَ وَ أَمِنَ الضُّرَّ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 465

این گفتار را امام (ع) به هنگام حرکت به سوی خوارج در پاسخ فردی از اصحاب که معتقد بود از علم نجوم دریافته است که زمان برای حرکت مناسب نیست و پیروزی نصیب نمی شود ایراد فرموده است.

روایت شده است که اشاره کننده به این موضوع، شخصی بنام عفیف و برادر اشعث بن قیس بود که بدان هنگام، علم نجوم می آموخته است. 

آنچه از راز حکمت نبوی در نهی از آموختن علم نجوم تاکنون روشن شده است دو امر است بشرح زیر:

1-  آموزنده علم نجوم بدان شدیدا سرگرم می شود و بسیاری از شنوندگان به دستورات و پیشگوییهای منجّم اعتماد پیدا می کنند و از آنچه به گردش سیّارات نسبت داده می شود ترسان شده و یا بدان دل می بندند. در این رابطه از توجّه به خدا بازمانده نظرشان را گردش ستارگان به خود جلب می کند. در انجام کارهای مهم که باید به خدا رجوع کنند. دچار غفلت می شوند، و این امر با مقصود شارع مقدس اسلام منافات دارد چه منظور صاحب شریعت جز توجّه مدام خلق به سوی خدا و به یادداشتن معبود برای روا کردن نیازشان چیز دیگری نیست. 

2-  احکام نجوم، خبر دادن از اموری است که در آینده تحقّق می یابد و این شبیه آگاهی داشتن از امور غیبی است و از طرفی بیشتر مردم مانند عوام، زنها، و بچّه ها فرقی میان علم غیب و خبر دادن از غیب نمی گذارند. بنا بر این آموختن این احکام و مطابق آنها دستور دادن موجب گمراهی بیشتر مردم، و سستی اعتقادشان در باره معجزات می شود، چون احکام نجومی نوعی خبر دادن از کاینات جهان می باشد. بعلاوه همه اینها سبب می شود، تا مردم در باره عظمت خداوند بی اعتقاد شوند و در باره آیات کریمه قرآن که ذیلا نقل می کنیم تردید کنند. خداوند تعالی در باره علم غیب می فرماید: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ» «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْب لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ» و باز می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ». 

وقتی که منّجم چنین تصوّر کند که حوادث آینده را می تواند کشف کند، پس ادّعا کرده است که پیشامدها را می داند، و قادر است که بداند در چه محلّی از دنیا روی می دهند و این عین تکذیب قرآن است. 

این دو وجه که توضیح داده شد، دلیل حرام بودن کهانت، سحر و جادو، فال و امثال آنها از لحاظ عقلی است. مطابق دلیل عقلی در تکذیب احکام سحر و جادو کهانت و علم نجوم از دیدگاه شریعت نیز نقل شده است و صاحب نظرانی که در این باره بحث کرده اند دو گروهند:

1-  متکلّمان 2-  حکما و فلاسفه.

متکلّمان نیز بدو دسته و به ترتیب زیر تقسیم می شوند:

الف-  معتزله: استدلال معتزله در تکذیب منجّمین به یکی از دو امر است. 

1-  شریعت منجّم را تکذیب کرده است. و به اعتقاد معتزله هر حکم شرعی در بردارنده جهتی عقلی است، هر چند برای ما آن جنبه عقلانی واضح و آشکار نباشد. بنا بر این چون شریعت منجّم را تکذیب کرده است عقلا باید دارای ضرر و خطری باشد. 

2-  احکامی که منجّم بیان می کند. چون در رابطه با اسباب و ابزاری است که به وسیله آنها خبر می دهد و در آن اسباب کون و فساد راه می یابد و به دلیل این که صحت و درستی آنها مورد مناقشه و اختلاف است قابل پیروی و اعتماد نمی باشد. 

ب-  اشاعرة: هر چند اینان معتقدند که مؤثّری در وجود جز خداوند نمی باشد، و پندار بعضی از آنها این است که با این طرز تفکّر از نسبت دادن تأثیرات جوّی به ستارگان رهایی یافته و اشکالی بر آنها وارد نیست. امّا طبق عقیده اشاعره اشکالی ندارد که خداوند متعال نزدیک شدن ستاره ای به ستاره دیگری یا حرکت آن را نشانه وقوع حادثه ای قرار دهد. با در نظر گرفتن این اعتقاد که ستارگان می توانند علامت حوادث باشند بطلان قواعد نجومی ثابت نمی شود. مگر این که بگوییم، اسباب و ابزار منجّم کامل نیست و احاطه کامل بر شناخت ستارگان ندارد. بنا بر این احکامی که صادر می کند مورد مناقشه است. 

2-  حکما: در اصول عقلی حکما ثابت شده است، که هر چه در این جهان فسادپذیر باشد، ناگزیر دارای چهار علت و سبب است «علت فاعلی-  مادّی، صوری و غایی» علّت فاعلی نزدیک به تحقّق پدیده ها حرکات آسمانی است و از آن جلوتر، نیروی محرّک آسمانها قرار دارد و بدین سان تا به وجود خداوندی که، به هر چیزی استحقاق وجودی اش را می بخشد، منتهی شود. 

علّت مادّی آن چیزی است، که صورتها را می پذیرد. هر صورت پذیری به صورت پذیر ما قبل خود تکیه دارد تا به قابل اوّل که مادّه عناصر مشترکه است منتهی شود. 

علّت صوری شکلی است که علّت مادّی آن را می پذیرد. 

علّت غایی چیزی است که فعل برای آن، انجام می گیرد. 

در توضیح علّت فاعلی، که ما در این جا آن را حرکات آسمانی نامیدیم، لازم است شرحی بیاوریم. بعضی از موجودات این جهان در تحقّق وجودی خود، نیازمند گردش یک مرتبه فلک هستند. و بعضی دیگر نیازمند گردشهای مکرّر و پیوسته فلک می باشند. 

حکما برای هر یک از اجزای اثرپذیر این جهان در اثرپذیری، شرایط و استعدادهایی را لازم می دانند که هر استعداد در شکل مخصوص پدیده تحقّق می یابد، و به همین ترتیب هر صورت قبلی، نوعی استعداد برای رسیدن به صورت بعدی پدیده خواهد بود و با زهر صورتی در تحقّق خود نیازمند حرکات متّصله فلک می باشد. 

بروز هر استعدادی، زمان معیّن، حرکت مشخّص، و پیوستگی خاصّی را می طلبد، که درک بشری از تشخیص همه آنها عاجز است.

با روشن شدن نظر حکما می گوییم: احکامی که علم نجوم صادر می کند، جزئی و یا کلّی هستند. حکم جزئی، مثل این که بگوید فلان شخص در آینده چنین و چنان خواهد شد. روشن است که شناخت چنین حکمی برای انسان میسّر نیست، زیرا اطّلاع یافتن بر حکمی ممکن است به دلیل آگاهی یافتن بر علّت فاعلی آن باشد، چنان که مثلا فهمیده شود، گردش معین فلان ستاره، یا پیوستگی آن به فلان ستاره، موجب پادشاهی شخصی بر کشوری شده است و هیچ علّت فاعلی دیگر جز همان گردش معیّن و پیوستگی خاصّ نداشته است چنین ادّعا و استدلالی باطل است چه ممکن است که علّت فاعلی ناشناخته دیگری داشته باشد. بلی نهایت سخنی که در این مورد می توان گفت، این است. که گردش معین همین ستاره و یا پیوستگی خاصّ آن، در فلان زمان حادثه مشابهی را که پادشاهی شخص دیگری بوده، تحقّق بخشیده است. این سخن را می توان گفت و قیاس گرفت ولی این ادّعا را عقل نمی تواند بپذیرد چون بعید نیست که خصوصیّت دیگری در آن مورد مشابه وجود داشته است، که حال نیست، چون وقایع بطور کامل تکرار نمی شوند. بنا بر این از حادثه معیّنی نمی توان بر واقعه مشابه آن، استدلال کرد به این دلیل که واجب نیست تأثیرات گوناگون، اثرات مشابه داشته باشند. مضافا بر این که عقل نظر قطعی می دهد که از علّتهای فاعلی جز پیوستگی ستارگان و نزدیکی آنان به یکدیگر، آگاهی دیگری ندارد با وجودی که پدیده های عالم وجود به گردش خاصی یا اتّصال واحدی تکیه ندارند و بعضا معلول چندین گردش و اتّصالند که رویهم رفته سلسله علت فاعلی را تشکیل می دهند. نتیجه بحث این که، حکم جزئی را منجّم از طریق شناخت علت فاعلی نمی تواند به دست آورد. و نیز ممکن است منجّم بخواهد از طریق شناخت علّت مادّی پدیده حکم چیزی را بفهمد. 

منجّم از طریق علّت مادّی نیز نمی تواند وقوع حادثه ای را اطّلاع بدهد، زیرا درک استعداد مادّه ای برای تحقّق یافتن چیزی و فراهم بودن همه شرائط زمانی، مکانی، آسمانی و زمینی در محدوده شناخت ما، قطعیّت صدور حکم را ایجاب نمی کند، زیرا بشر قادر نیست که بر تمام شرایط و ویژگیهای آن احاطه کامل پیدا کند از طریق علّت صوری و غایی نیز منجّم نمی تواند بر علّت حکم وقوف یابد، زیرا نهایت چیزی که از این طریق قابل درک است این است که فلان ماده استعداد پذیرفتن فلان صورت، شکل و مقدار را دارد. یا فایده وجودی آن چیست و چه مقدار بدان توجّه و عنایت شده است. بدیهی است که احاطه بر تمام استعدادها و پذیرش کلیّه صور برای انسان مقدور نیست. نتیجه آن که منجّم قادر به کشف حکم جزئی از مسیر علل چهارگانه نمی باشد. 

با توضیح فوق روشن شد که منجّم نمی تواند درک کند، ولی آیا حکم کلّی را می تواند بفهمد مثلا گفته شود که هرگاه فلان حرکت خاص در افلاک پدید آمده است فلان حادثه اتفاق افتاده است و منجّم از رؤیت جزئیّات متشابه مکرّر و آثار و نتایج آنها که فراوان صورت گرفته است یک حکم کلّی به دست آورد و تجربه وقوع آن را تأیید کند و در چنین زمینه ای حکم کلّی قابل تطبیق بر موارد جزئی را بیان دارد. در این صورت حکم کلّی منجّم به تجربه باز می گردد و این فرض قابل قبول است چون تجربه از تکرار امور متشابهی که حسّ آنها را ضبط کند حاصل می شود. و عقل بر پایه این ادراکات حسّی مبادرت به استنباط حکم کلی می کند. مثل این که با تکرار صور احساسی فراوان بر سوزان بودن آتش، حکم می دهد که آتش سوزنده است. سوزنده بودن آتش حکمی است کلّی که بر اثر تکرار فراوان و احساسات بی شمار بدان قطع حاصل شده است. امّا کیفیت گردش افلاک و روابط ستارگان به امور محسوس یقین آور باز نمی گردد هر چند مشابهتها و نزدیک بودن بعضی با بعضی را تا حدّی می توان فهمید ولی انسان نمی تواند بر تمام جزئیات آگاهی بیابد و تمام شباهتها و تفاوتها را دریابد. زیرا چنان که می دانیم کار منجم این است که زمان را به ماه، هفته، ساعت، و دقیقه و ثانیه تقسیم می کند. و حرکت افلاک و ستارگان را در برابر زمان، نسبت سنجی می کند. و همه این امور تقریبی است و مبنائی حقیقی ندارند. نهایت چیزی که در این مورد می توان گفت. این است که اثرات جوّی، در بلند مدّت بهتر آشکار می شود و به اثبات می رسد. ولی به هر حال چون اسباب و علل در تحقّق یک حادثه متفاوت است. نمی توان ادّعای تجربه، و حصول علم کلّی ثابت بی تغییر و دارای نتیجه دایمی به سبک واحد را داشت. بر فرض که تفاوتی در بعضی حوادث تاکنون دیده نشده باشد، باز هم علم آور نیست، که یقین داشته باشیم در آینده به شکل گذشته امور جریان خواهد یافت، چون تضمینی برای بقای آمادگی و دیگر علل جوّی و زمینی، وجود ندارد در حالی که علم تجربی بر محور بقای اسباب و تکرار آنها دور زده و تحقّق می یابد. امّا در حوادث آینده جهان، به دلیل عدم قدرت انسان بر درک همه اسباب و تکرار آنها علم تجربی حاصل نمی شود. بنا بر این منجم حکم کلّی را نمی تواند کشف کند، چون تجربه ای در کار نیست. 

قوله علیه السلام: «أ تزعم إلی قوله الضّرّ»، 

آیا گمان تو این است که ساعت نیک را برای حرکت می دانی... امام (ع) با بیان این جمله درجه ثبات و صحّت این ادّعا را می پرسند، که براستی چقدر به گفته خود اعتماد دارد. چون در عرف، عادت بر این بوده است که کاهنان با قاطعیّت از آینده خبر می داده اند. این منجّم نیز ادّعای فهم خطر را داشته و حرکت برای جهاد را در آن ساعت مناسب نمی دیده است.

قوله علیه السلام: «فمن صدّقک بهذا إلی قوله الضرر»، 

این سخن امام (ع) نهایت تنفّرش را از پذیرش احکام منجّمان و اعتقاد به گفته آنان می رساند. بدین توضیح که هر کس ادّعای آنان را قبول کند ملتزم چند امر بشرح زیر شده است:

1-  کسی که گفته منجّمان را تصدیق کند، لازمه اش این است که قرآن را تکذیب کند و چه تکذیب قرآن را قبلا توضیح داده ایم. 

2-  تصدیق کننده منجّم از یاری خدا، در رسیدن به مقصود، و جلوگیری از ضرر بی نیاز خواهد بود. یعنی در هر مشکلی که فرارویش قرار گیرد به جای این که به درگاه خداوند در رفع آن مشکل تضرّع کند، به منجّم متوسّل می شود و چاره کار را از او می خواهد. 

3-  کسی که در امور خود به منجّم رجوع کند، حمد و سپاس خویش را نثار منجم می کند، چه او را در کار خود مفید و مؤثّر می داند. اعتقاد به این که جز خداوند مؤثّری در جهان نیست از میان می رود. 

پذیرفتن پیشگوییهای منجّم و تصدیق کلام وی، مستلزم شدن به امور سه گانه فوق می باشد، که امام (ع) به صورت برهانی مطابق شکل اوّل و به شرح زیر آورده اند. خطاب به منجّم: - پندار تو این است که ساعت نفع و ضرر را تشخیص می دهی (صغری) -هر که پندارش این باشد، خود را به جای خدا سزاوار ستایش، تصدیق کننده اش می داند (کبری) - نتیجه این که: منجّم نفس خود را شایسته ستایش تصدیق کننده اش می داند. 

در این قیاس چون کبری، از امور خیالی است، گاهی شخص سخنور و خطیب از آن استفاده می کند تا مخاطب خود را از اموری که مورد نهی است متنفّر کند. امام (ع) نیز آن را برای تنفّر خود، در زمینه نهی از پذیرفتن سخن منجّم به کار برده اند.