[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) لما عزموا علی بیعة عثمان:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاس بهَا مِنْ غَیْرِی؛ وَ وَاللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً، الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زبْرِجِهِ.[/hadith]
پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 222-213
و من خطبة له علیه السّلام لمّا عزموا علی بیعة العثمان.
این سخن را هنگامی بیان فرمود که گروهی از مردم تصمیم گرفته بودند، با عثمان بیعت کنند
.
خطبه در یک نگاه:
بعضی از شارحان نهج البلاغه شأن ورودی برای این خطبه ذکر کرده اند که خلاصه آن چنین است: هنگامی که شورای شش نفره بعد از عمر به دستور او تشکیل شد، «عبدالرّحمن بن عوف» و «سعد بن ابی وقّاص» و «طلحه» به «عثمان» رأی دادند و طبعاً وی به عنوان خلیفه، برنده شد؛ «علی علیه السلام» از بیعت خودداری کرد
و فرمود: «ما حقّی داریم اگر به آن برسیم حقّ خود را می گیریم و اگر ما را از حقّ خود بازدارند، مانند کسی خواهیم بود که بر ترک شتر سوار شود (ولی ما صبر می کنیم تا به حقّمان برسیم) هر چند زمانی طولانی و تاریک بر این حال بگذرد
.»
سپس رو به آنها کرد و فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم آیا در آن روز که «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» میان مسلمانها پیمان برادری برقرار کرد (و هر کسی فردی را به عنوان برادر خود پذیرفت) آیا در میان شما کسی جز من وجود دارد که با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیمان برادری بسته باشد؟» همه گفتند: نه. بعد فرمود: «آیا در میان شما کسی جز من هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره او گفته باشد: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهذَا مَوْلَاهُ» گفتند: نه. فرمود: «آیا در میان شما کسی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره او گفته باشد: تو نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسی هستی جز این که بعد از من پیامبری نیست؟» «أَنْتَ مِنِّی بمَنْزلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلَّاأَنَّهُ لَانَبیَّ بَعْدی» عرض کردند: نه ... و به همین ترتیب بخش مهمّی از فضایل خود را برشمرد.
در این هنگام «عبدالرّحمن» که سخت از این سخنان برآشفته بود و شرایط را برضدّ توطئه خود در حال تغییر می دید، کلام «علی علیه السلام» را قطع کرد و گفت: ای علی! مردم عثمان را می خواهند (و این خود نشان می دهد که توطئه ای در این زمینه در کار بوده و الّا شورای شش نفری «عمر» تنها منتخب او بودند و ارتباطی به مردم نداشت) پس خود را به زحمت نینداز و در معرض خطر قرار نده! سپس «عبدالرّحمن» رو به سوی گروه پنجاه نفری کرد که سرکرده آنها «ابوطلحه» بود و مأموریت داشتند هر کس با نتیجه شورا مخالفت کند، خونش را بریزند؛ گفت: «ای ابوطلحه! عمر چه دستوری به تو داده است؟» گفت: «به من دستور داده کسی که اختلافی در میان مسلمین بیندازد او را بکشم.» در اینجا «عبدالرّحمن» رو به سوی «علی علیه السلام» کرد و گفت: بنابراین
بیعت کن وگرنه دستور عمر را درباره تو اجرا خواهیم کرد. اینجا بود که امام علیه السلام خطبه مورد بحث را بیان کرد و به ناچار بیعت نمود تا اختلافی در میان مسلمین واقع نشود و فرمود: «شما همگی به خوبی می دانید که من از دیگران برای خلافت سزاوارترم (ولی افسوس که منافع شخصی شما اجازه نمی دهد که حق به حق دار برسد) ولی من مادامی که مسلمانان را به انحراف نکشانید، سکوت خواهم کرد، بگذارید ظلم و ستم تنها بر من رود
.
همه می دانید از هر کس شایسته ترم!
این سخن را «امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)» در آستانه گزینش شورای شش نفره «عمر» نسبت به «عثمان» ایراد فرمود. زیرا همان طور که می دانیم «عمر» در آستانه وفاتش برای انتخاب خلیفه بعد از خود، یک شورای شش نفری تعیین کرد (علی(علیه السلام)، عثمان، عبدالرّحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقّاص) و گروهی را مأمور کرد که این شش نفر را تحت فشار قرار دهند، که در مدّت سه روز فردی را از میان خود به عنوان خلیفه مسلمین برگزینند و از آنجا که علی(علیه السلام) حاضر نشد به شرایط نامشروع بعضی از اهل شورا تن در دهد، تمایل به «عثمان» پیدا کردند و به او رأی دادند و «عثمان» را به عنوان خلیفه برگزیدند.
امام(علیه السلام) که در برابر عمل انجام شده قرار گرفت، گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود. نخست فرمود: «شما خوب می دانید که من از هر کس به امر خلافت شایسته ترم» (لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاس بهَا مِنْ غَیْرِی).
اشاره به این که اگر من در برابر تصمیم شما کوتاه بیایم، نه به خاطر این است که در شایستگی خودم کمترین شکّ و تردیدی دارم.
سپس به دلیل این موضوع پرداخت و فرمود: «به خدا سوگند! تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو به راه باشد (و عثمان راه سلامت را پیش گیرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختیار می کنم.» (وَ وَاللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمینَ، وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّةً).
اشاره به این که من اگر کوتاه بیایم، به خاطر مصالح مسلمین است; مبادا در این لحظاتِ حسّاس که دشمنان در داخل و خارج برای خاموش کردن نور اسلام توطئه می کنند، اختلافی در داخل به وجود آید و شکافی در صفوف مسلمین ایجاد شود و آنها از آن بهره بگیرند. یا خونهای بی گناهان در این راه ریخته شود; من این ستم را بر خودم می پذیرم و از حقّ خود صرف نظر می کنم، ولی این تا زمانی است که ظلم و فساد از ناحیه حکومت وقت، در محیط اسلام ظاهر نشود.
سپس می افزاید: «من در برابر این سکوت و مصلحت اندیشی (اوّلاً:) اجر و پاداش الهی و فضل او را می طلبم» (الْتِمَاساً لاَِجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ).
(و ثانیاً:) «می خواهم در برابر زر و زیورهایی که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید، پارسایی ورزیده باشم» (وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ(1) مِنْ زُخْرُفِهِ(2) وَ زبْرِجِهِ(3)).
امام(علیه السلام) در این عبارت کوتاه حقایق مهمّی را بیان فرموده است.
نخست این که: او از همه افراد برای جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شایسته تر بود و آنهایی که به خاطر منافع شخصی یا کینه و حسادت او را از حقّ خود بازداشتند، هم بر او ستم کردند، و هم بر مسلمین (که آنها را از چنین پیشوای شایسته ای، محروم نمودند).
دیگر این که: سکوت امام(علیه السلام) و تسلیم در برابر شرایط موجود، هرگز بی قید و شرط نبود; بلکه مشروط به این بوده که کار مسلمانان سامان یابد و بر کسی ظلم و ستمی نشود.
و دیگر این که: امام(علیه السلام) در برابر این سکوت تلخ و بسیار رنج آور، اجر و پاداش الهی را می طلبید و در ضمن می خواست اثبات کند آنچه را آنها از زرق و برق دنیا به خاطر آن بر سر و سینه می زنند و به اصطلاح «سر و دست می شکنند» چیز بی ارزشی است، که در ترازوی سنجش فکر بلند امام(علیه السلام) وزنی ندارد.
پاسخ به چند پرسش:
در اینجا چند سؤال باقی می ماند؟
نخست این که: آیا مفهوم این سخن آن است که سکوت امام(علیه السلام) در دوران خلافت خلیفه اوّل و دوّم، دلیل بر این است که آنها از مسیر حقّ و عدالت خارج نشدند، و گر نه امام قیام می نمود و اعتراض می کرد؟
پاسخ این سؤال آن است که امام(علیه السلام) به یقین از آن وضع رضایت نداشت و همانطور که در «خطبه شقشقیّه» و غیر آن آمده، اعتراض خود را نسبت به وضع آن زمان پنهان نکرد، منتهی در آغاز کار، با خودداری از بیعت با خلیفه اوّل و اعتراض بر آنچه در «سقیفه» گذشت، آنچه را باید بگوید، گفت (همانگونه که در شرح خطبه 67 گذشت) و بعد که پایه های خلافت آنها محکم شد و اعتراض بر آنان سودی نداشت سکوت اختیار کرد، مبادا درگیری در داخل حکومت اسلامی، سبب تضعیف آن گردد.
و از اینجا جواب این سؤال نیز روشن می شود که چرا امام به «عثمان» اعتراض نکرد، در حالی که خطاهای او در مورد بذل و بخشش بیت المال به خویشاوندانش و سپردن پست های حسّاس کشور اسلامی به افراد نالایق، بر هیچ کس مخفی نبود، آیا این سکوت دلیل بر رضایت آن حضرت به اعمال «عثمان» است؟
بی شکّ امام نه در برابر «عثمان» سکوت کرد و نه نسبت به اعمال او رضایت داد، اعتراض به تبعید «ابوذر» به «ربذه» و پاره ای از کارهای دیگر، به خوبی نشان می دهد که امام(علیه السلام) نسبت به اعمال «عثمان» معترض بود و از جمله گواهان روشن بر این معنا همان چیزی است که از امام(علیه السلام) در آخرین روزهای عمر «عثمان» نقل شده است که وقتی «عثمان» از اجتماع مسلمانان از بلاد مختلف اسلامی در مدینه با خبر شد شخصاً به منزل امام(علیه السلام) آمد و عرض کرد: «تو نزد مردم قدر و منزلت داری و همه به سخنانت گوش فرا می دهند، اوضاع را که مشاهده می کنی چقدر بحرانی است، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنی و آنان را از این راه که در پیش گرفته اند، منصرف سازی.»
امام(علیه السلام) فرمود: «با چه شرطی آنها را راضی و منصرف نمایم؟» «عثمان» گفت: «به این شرط که من از این به بعد با صلاح دید تو رفتار کنم». امام(علیه السلام) فرمود: «من بارها با تو درباره خلافکاریها سخن گفته ام و تو هم وعده دادی که عمل کنی ولی به سخنان «مروان» و «معاویه» و «ابن عامر» گوش فرادادی و پیمانت را با من شکستی.»
با این حال، امام(علیه السلام) قول مجدّد «عثمان» را دایر به اصلاح روشهای نادرست خلافتش پذیرفت و به اتّفاق «سی نفر» از مهاجران و انصار، با کسانی که از «مصر» آمده بودند و بر ضدّ «عثمان» شوریده بودند، سخن گفت و «مصریان» پذیرفتند که به «مصر» بازگردند(4) سپس «عثمان» کارهای خلاف دیگری انجام داد، که شرح آن در جلد اوّل ذیل «خطبه شقشقیّه» (صفحه 371) تحت عنوان «علل شورش بر ضدّ عثمان» گذشت و تدابیر امام(علیه السلام) در خاموش کردن آتش فتنه، به خاطر خلافکاری های جدید، بر باد رفت.
این سخن به خوبی نشان می دهد که امام(علیه السلام) بارها و بارها به اعمال عثمان اعتراض کرده بود و از او پیمان گرفته بود که وضع خود را اصلاح کند، ولی عثمان چنان تحت نفوذ وسوسه های «مروان» و «معاویه» بود، که هرگز وضع خود را - هر چند در ظاهر - اصلاح نکرد.
در خطبه «164» نهج البلاغه نیز، شرح مفصّلی در این زمینه آمده است که هنگامی که مردم نزد «امام» جمع شدند و از «عثمان» شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با «عثمان» در این زمینه صحبت کند و از او بخواهد که از اشتباهاتش دست بردارد، حضرت نزد او آمد و او را نصیحت کرد و به اعمالش اعتراض فرمود و او را از ستم کاری بر حذر داشت و از اینکه در آن سنّ و سال، زمام اختیار خود را به دست «مروان» (و افرادی مانند او) بسپارد زنهار دارد! «عثمان» هم از امام(علیه السلام) تقاضا کرد که از مردم بخواهد به او مهلت دهند، تا حقوق از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و امام(علیه السلام) با صراحت فرمود: «آنچه مربوط به مدینه است مهلتی در آن نیست و آنچه مربوط به بیرون مدینه است، مهلتش به اندازه زمان رسیدن دستور تو به آنهاست.»
سؤال دیگر اینکه: داستان شورای شش نفری «عمر» که به انتخاب «عثمان» انجامید، آیا یک شورای واقعی هر چند بسیار محدود و خصوصی در میان شش نفر بود که «عمر» آنها را انتخاب کرد؟ یا توطئه ای بود در لباس شورا که «علی(علیه السلام)» را با این توطئه از خلافت کنار بگذارند و «عثمان» را به جای آن حضرت بنشانند؟ آنچه در مورد شأن ورود خطبه گفتیم به خوبی گواهی می دهد که احتمال دوّم قویتر است. و نیز قراین روشن دیگری داریم که احتمال دوم را تقویت می کند (شرح این مطلب را می توانید در جلد اوّل این کتاب، در شرح خطبه سوم نهج البلاغه یعنی «خطبه شقشقیّه» از صفحه 368 به بعد بخوانید). آری شورایی که به گفته «ابن ابی الحدید» (دانشمند معروف اهل سنّت) سبب تمام فتنه هایی بود که بعد از مرگ «عمر» رخ داد و حتّی تمام فتنه هایی که تا پایان جهان، در میان مسلمین رخ می دهد، از آن توطئه زشتی سرچشمه گرفت، که سبب روی کار آمدن «عثمان» شد و پایان بسیار دردناکی داشت و سپس حکومت «معاویه» در شام و جنگ های «صفّین» و «نهروان» و «جمل» و حوادث دیگر(5)...! (6)
پی نوشت:
-
«تَنَافَسْتُمُوه» از مادّه «مُنافسه» به معنای رقابت در بدست آوردن چیزی است که آن را نفیس می شمرند (هر چند در واقع نفیس نباشد) و اشیای مرغوب را از این جهت «نفیس» می گویند، که انسان نفس خود را برای بدست آوردن آن، به زحمت می اندازد.
-
«زُخْرُف» در اصل به معنای طلاست و به معنای زینت نیز اطلاق شده است و گاه گفته اند که در اصل به معنای زینت است و اگر به طلا «زخرف» گفته می شود، چون یکی از وسایل زینتی است و «مزخرف» به سخنان فریبنده و به ظاهر زیبا گفته می شود و همچنین به خانه های زینتی و مانند آن.
-
«زبْرِج» آن نیز مانند «زُخرف» به معنای طلا و زینت آمده است و به هر چیزی که ظاهر زیبایی داشته باشد - هر چند در باطن بر خلاف آن باشد- نیز اطلاق شده است.
-
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد دوم، صفحه 129 به بعد.
-
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 11، صفحه 11.
سند خطبه: بعضی از شارحان نهج البلاغه از کلام «ابن ابی الحدید» در اینجا چنین استفاده کرده اند که در نزد او روایتی طولانی وجود داشته که امیرمؤمنان علی علیه السلام سخنانی را بعد از بیعت «عبدالرّحمن بن عوف» و حاضران مجلس با «عثمان» بیان فرموده است و سخنی که در این خطبه آمده است بخشی از آن است، امام علیه السلام در بیانات مشروح خود، فضایل و سوابق خویش را بیان فرموده، و با صراحت می گوید: «که برای خلافت از همه کس شایسته تر است، ولی اکنون که مردم به غیر او روی آورده اند، سکوت می کند مشروط بر اینکه امور مسلمین بر محور صحیح، گردش کند.» (شرح نهج البلاغه علّامه خویی، جلد 5، صفحه 223
).