[hadith]و قال (علیه السلام) فی سحرة الیوم الذی ضُرِب فیه‏:

مَلَکَتْنِی عَیْنِی وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَاذَا لَقِیتُ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الْأَوَد وَ اللَّدَد! فَقَالَ ادْعُ عَلَیْهِمْ. فَقُلْتُ أَبْدَلَنِی اللَّهُ بهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بی شَرّاً لَهُمْ مِنِّی‏.

[قال الشریف: یعنی بالأود الاعوجاج و باللَّدَد الخصام و هذا من أفصح الکلام‏].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، ج‏3، ص: 158-147

و قاله علیه ‏السّلام‏ فی سَحَرةِ الْیَوْمِ الَّذی ضُرِبَ فیه‏.

این سخن را در سحرگاه روزی که در آن ضربت خورد، بیان فرمود.

 

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را در خواب دیدم!

«المغتالین» از «ابوعبدالرّحمان سلمی» نقل می کند: «در آن هنگام که امیر مؤمنان علی(علیه السلام) در بستر شهادت افتاده بود، از او عیادت کردم; فرمود: نزدیک بیا (گویا امام نمی خواست صدای او را دیگران بشنوند) این در حالی بود که زنان گریه می کردند; من نزدیک امام(علیه السلام) آمدم، فرمود: «دیشب می خواستم خانواده ام را بیدار کنم که خواب چشمانم را فراگرفت، در حالی که نشسته بودم». سپس آنچه را در خواب دیده و در متن سخن بالا آمده است، برای او نقل فرمود.

به هر حال، این سخن از شدّت ناراحتی امام(علیه السلام) از کارشکنی های گروهی از امّت و آزارهایی که در صحنه های مختلف به آن حضرت داده اند، پرده بر می دارد و این نخستین بار نیست که امام(علیه السلام) از مردم شکایت می کند، بلکه در خطبه های متعدّدی از «نهج البلاغه» نظیر این معنا با عبارات دیگری دیده می شود که همگی حکایت می کند، گروهی از اصحاب آن حضرت، نه تنها مقامش را نشناختند و حرمتش را پاس نداشتند، بلکه از انواع اذیّت ها و آزارها فروگذار ننمودند.

امام(ع) در آغاز این سخن می فرماید: «در حالی که نشسته بودم، خواب چشمان مرا فراگرفت» (مَلَکَتْنِی عَیْنِی وَ أَنَا جَالِسٌ).

جمله (مَلَکَتْنِی عَیْنِی) (چشمم مالک من شد و بر من مسلّط گشت) کنایه ای است از خواب; زیرا چشم نخستین عضوی است که خواب در آن ظاهر و آشکار می شود و به همین دلیل، به صورت کنایه در مفهوم خواب بکار می رود.

سپس اضافه فرمود: «در خواب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بر من ظاهر شد، عرض کردم: ای رسول خدا! چه کژی ها و عداوتها که از امّتت دیدم؟!» (فَسَنَحَ(1) لِی رَسُولُ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ! مَاذَا لَقِیتُ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الاَْوَد وَ اللَّدَد؟).

شاید کمتر در طول تاریخ بتوانیم برگزیده ای از «اولیاءاللّه» را پیدا کنیم که در مدّت کوتاه حکومتش، با این همه خصومت، دشمنی، کارشکنی، سرکشی و آزار و نامهربانی، رو به رو شده باشد. هم در آن مدّت طولانی بیست و پنج سالی که امام(علیه السلام) خانه نشین بود، و هم در دوران کوتاه حکومتش، دائماً بر ضدّ او کارشکنی می کردند و به طور روزافزونی حضرتش را آزار می دادند; چراکه در دوران خلفا - مخصوصاً خلیفه سوم - به انحرافاتی، از جمله حیف و میل در بیت المال و سپردن مقامات بدست نااهلان، عادت کرده بودند و امام(علیه السلام) می خواست آنها را به مسیر اسلام و راه و رسم پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و اجرای حق و عدالت بازگرداند; ولی این داروی شفابخش، چنان در کام آنها تلخ بود که گاه نزدیکترین آنها نیز تحمّلش را نداشتند و لذا می توان گفت: دوران حکومت امام(علیه السلام)، مملوّ از طوفانها و حوادث تلخ و پی در پی بود.

بنابراین، تعجّب نیست امامی که آن همه صبر و حوصله داشت که خاشاک را در چشم و استخوان را در گلو تحمّل می کرد، در عالم خواب و رؤیا، شکایت امّت به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) برد.

اکنون ببینیم پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جواب امام(علیه السلام) چه می فرماید; «فرمود: آن ها را نفرین کن!» (فَقَالَ: «ادْعُ عَلَیْهِمْ»)

امام(علیه السلام) می گوید: «عرض کردم: خداوند بهتر از آنان را به من دهد، و به جای من شخص بدی را بر آنان مسلّط کند» (فَقُلْتُ: أَبْدَلَنِی اللّهُ بهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وَ أَبْدَلَهُمْ بی شَرّاً لَهُمْ مِنَّی).

چرا در این مکاشفه روحانی، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) دستور نفرین می دهد، در حالی که آن حضرت، «رحمةٌ للعالَمین» بود؟

این به خاطر آن است که گاه ناسپاسی و طغیانگری گروهی از مردم، به جایی می رسد که تمام روزنه های رحمت را به روی خود می بندند و جایی جز برای عذاب و سلب نعمت باقی نمی ماند. در چنین مواردی، نفرین، عین حکمت است. به همین دلیل در تاریخ انبیا می خوانیم که با تمام صبر و شکیبایی و لطف و رحمتی که داشتند، گاه راه را منحصر به نفرین می دیدند; همان گونه که نوح پیامبر(صلی الله علیه وآله) بعد از «نهصد و پنجاه سال!» تبلیغ و روشنگری و هدایت، چاره ای جز نفرین ندید و عرض کرد: «رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الاَْرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً; خداوندا! احدی از کافران را بر صفحه زمین زنده نگذار!»(2) و طوفان آمد و همه را از بین برد.

به هر حال، قابل توجّه است که امام(علیه السلام) با این که همیشه به اصحاب و یاران خود توصیه می کرد، با دشمنان مدارا کنند و نسبت به زیردستان مهربان باشند و حتّی در فرمان معروف «مالک اشتر» تأکید می کند که نسبت به تمام مردم مصر، اعمّ از مسلمان و کافر، لطف و محبّت کند و می فرماید: «آنها یا برادر دینی تواَند و یا انسانی همانند تو»، باید دید تا چه حد او را آزار دادند که خودش راضی به نفرین کردن شد; ولی ادب امام(علیه السلام) در برابر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شایان دقّت است که پیش از اجازه آن حضرت، اقدام به نفرین نکرد.

محتوای نفرین امام(علیه السلام) نیز در خور دقّت می باشد; چراکه نخست برای نجات خویشتن از دست افراد ناسپاس و قدرنشناس دعا می کند، سپس از خدا می خواهد که امام(علیه السلام) را از آنها بگیرد و حاکم ظالمی را بر سر آنان مسلّط کند، تا طعم تلخ اعمال زشت خود را بچشند.

جمله (أَبْدَلَهُمْ بی شَرّاً لَهُمْ مِنِّی) (خداوند بدتر از من را بر آنها مسلّط کند) مفهومش آن نیست که امام(علیه السلام) - العیاذ باللّه - بد بوده و حضرت شخص بدتری را در نفرین خود، برای حکومت بر آنها تقاضا می کند; بلکه در ادبیّات عرب، جمله خیر و شرّ که به معنای «صفت تفضیلی» به کار می رود، الزاماً این مفهوم را القا نمی کند که صفت مورد نظر در هر دو طرف مقایسه، وجود دارد و در یکی بیشتر است; بلکه گاه در طرف مفضول، اصلاً وجود ندارد; همان گونه که در جمله اوّل امام(علیه السلام) نیز این معنا دیده می شود، می فرماید: «خداوند خوبتر از آنها را به من بدهد» در حالی که آنها خوب نبودند، بلکه یک پارچه نفاق و آزار و شرارت بودند.

شاهد این سخن در آیات متعدّدی از قرآن مجید نیز دیده می شود; از جمله در آیه 15 سوره فرقان می خوانیم: «قُلْ أَذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْد; آیا این، (اشاره به دوزخ و عذابهای دوزخی است) بهتر است یا بهشت جاویدان؟!»

و در آیه 62 سوره صافّات می خوانیم: «أَذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّوم; آیا این (نعمتهای جاویدان بهشتی) بهتر است، یا درخت زقّوم (همان درختی که از قعر جهنّم می روید)؟!»

به هر حال، نفرین امام(علیه السلام) در این مکاشفه روحانی به اجابت رسید و پس از چند ساعت، امام(علیه السلام) در محراب شهادت به بزرگترین افتخار نایل آمد و در جوار رحمت خدا و در کنار پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در بهشت قرار گرفت و بعد از او «معاویه» و سپس «یزید» و «حجّاج» بر سر مردم ناسپاس عراق مسلّط شدند و دمار از روزگار آنها درآوردند، که در تاریخ بی سابقه بود.

«سیّد رضی» در پایان این خطبه، به تفسیر دو واژه از واژه های مربوط به این خطبه پرداخته، می گوید: «یَعْنِی بالاَْوَد: الاِْعْوِجَاجَ، وَ باللَّدَد: الْخِصَامَ. وَ هذَا مِنْ أَفْصَحِ الْکَلاَمِ; منظور از «اَوَد» همان اعوجاج و کجی است و «لَدَد» به معنای خصومت است و این تعبیر از فصیح ترین تعبیرات است.»

سخن سیّد رضی - رضوان اللّه علیه - ممکن است اشاره به این باشد که در جمله کوتاه «مَاذَا لَقِیتُ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الاَْوَد وَ اللَّدَد» مفاهیم گسترده و دقیقی نهفته شده است چراکه «اَوَد» در اصل به معنای خم شدن چیزی است که ممکن است، بر اثر بار سنگینی حاصل شود و «لَدَد» به معنای خصومت های شدیدی است که از سوی افراد کینه توز و بی منطق، نسبت به کسی پیدا می شود. در واقع نادانی و حماقت گروهی از امّت، بارهایی از مشکلات و غم و اندوه بر دوش امام(علیه السلام) نهاد; بارهایی که می توانست کمر هر انسانی را بشکند. و عداوت و کینه توزی گروه دیگری که آگاهانه - به خاطر این که امام(علیه السلام) تسلیم هوا و هوسها و خواسته های نامشروع آنها نشده بود - به دشمنی دامن زدند، مشکلات بیشتری را برای امام(علیه السلام) فراهم ساخت.

نتیجه کار این دو گروه به آنجا رسید که امام(علیه السلام) آرزو می کرد هرچه زودتر از میان آنها برود و در جوار صدّیقین و شهدا و اولیاء اللّه، قرار گیرد.


نکته ها:

1- یاران علی(علیه السلام)

در اینکه یاران علی(علیه السلام) از سه گروه تشکیل می شدند، شکّی نیست. گروهی از آنان مخلصان و مؤمنان حقیقی و فداکار و جان برکف بودند که همچون پروانگان، گِرد شمع وجودش می گشتند و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشتند; مانند «مالک اشتر»ها و «عمّار یاسر»ها و «رُشید هَجَری»ها و «میثم تمّار»ها و «کمیل بن زیاد»ها; که در میان یاران امام(علیه السلام) بسیار ممتازند!

گروه دیگری نادان بودند، که نه مقام امام(علیه السلام) را درک می کردند و نه شرایط زمان و مکان را در نظر می گرفتند; نه از خطرات «معاویه» و حکومت او در «شام» آگاه بودند و نه به هنگام نبرد به میدان می آمدند; افرادی بهانه جو، کوته فکر، دهن بین، متلوّن و دم دمی مزاج، که در هیچ امری از امور اجتماعی، قابل اعتماد نبودند.

و گروهی کینه توز لجوج، که به حیف و میل اموال مسلمین در عصر «عثمان» خو گرفته بودند و از علی(علیه السلام) نیز همان را می خواستند و جز به مقام و مال و ثروت - از هر طریقی که باشد- نمی اندیشیدند و در همه جا کارشکنی می کردند و بسیاری از آنها جاسوسان معاویه و عوامل خودفروخته او در کوفه بودند.

با این که علی(علیه السلام) تا آنجا که امکان داشت، به خاطر حفظ مسایل جامعه اسلامی با آنها مدارا می کرد، ولی گاه که قلب او را شدیداً به درد می آوردند، زبان به انتقاد از آنها می گشود و گوشه ای از سوز درونی خود را در قالب الفاظ، بیرون می ریخت; شاید به خود آیند و به راه راست بازگردند.

نمونه هایی از این گله ها را می توان در خطبه های زیر مشاهده کرد:

1- در خطبه بیست و پنج می فرماید: «وَ إِنِّی وَ اللّهِ لاََظُنُّ أَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ مِنْکُمْ باجْتِمَاعِهِمْ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ... اللّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی; سوگند به خدا! می دانستم اینها به زودی بر شما مسلّط خواهند شد; زیرا آنان در یاری از باطلشان متّحدند و شما در راه حق متفرّقید... بارخداوندا! (از بس نصیحت کردم) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند. من آنها را ملول و آنها نیز مرا ملول ساختند».

2- در خطبه بیست و هفتم می فرماید: «فَیَا عَجَباً عَجَباً! - وَ اللّهِ - یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِماعِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ! فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحَاً... یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ! حُلُومُ الاَْطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَددْتُ أَنِّی لَمْ أرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ; شگفتا! شگفتا! - به خدا سوگند! - این حقیقت قلب انسان را می میراند و غم و اندوه می آفریند، که آنها در مسیر باطل این چنین متّحدند و شما در راه حق این چنین پراکنده. روی شما زشت، و همواره غم و غصّه قرینتان باد!... ای کسانی که به مرد می مانید ولی مرد نیستید! ای کودک صفتانِ بی خرد و عروسان حجله نشین! ای کاش هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم».

3- در خطبه بیست و نهم می خوانیم: «أَیُّهَا النَّاسُ! الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، کَلاَمُکُمْ یُوهِی الصُّمَّ الصِّلاَبَ، وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الاَْعْدَاءَ! تَقُولُونَ فِی الْمَجَالِس: کَیْتَ وَ کَیْتَ، فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِیدی حَیَاد!; ای مردمی که بدنهایتان جمع و افکار و خواسته های شما پراکنده است; سخنان داغ شما، سنگ های سخت را درهم می شکند ولی اَعمالِ سستِ شما، دشمنانتان را به طمع می اندازد; در مجالس و محافل می گویید: «چنین و چنان خواهیم کرد.» امّا هنگام جنگ، فریاد می زنید: «ای جنگ از ما دور شو!»».

4- در خطبه شصت و نهم می فرماید: «کَمْ أُدَارِیکُمْ کَمَا تُدَارَی الْبکَارُ الْعَمِدَةُ، وَ الثِّیَابُ الْمُتَدَاعِیَةُ! کُلَّمَا حِیصَتْ مِنْ جَانِب تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَرَ; چه قدر با شما مدارا کنم! همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار، پشتشان مجروح می شود و همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هرگاه گوشه ای از آن را بدوزند، از سوی دیگر پاره می شود».

5- در خطبه نود و هفتم آمده: «أَیُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ المُبْتَلَی بهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ... یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ! مُنِیتُ مِنْکُم بثَلاَث وَ اثْنَتَیْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاع وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَم وَ عُمْیٌ ذَوُو أَبْصَار، لاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ الْبَلاَءِ!; ای کسانی که بدنهایتان حاضر است و عقلهای شما پنهان، و خواسته هایتان متفاوت و ای کسانی که زمامدارانتان به شما مبتلا شده اند،... ای اهل کوفه! من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شده ام: گوش دارید امّا کَرید، سخن می گویید امّا گُنگید، چشم دارید، امّا کورید. نه هنگام نبرد آزادمردانِ صادقید و نه به هنگام آزمایش، برادرانِ قابل اعتماد!».

6- در خطبه یکصد و نوزدهم آمده است: «مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟!... مَا بَالُکُمْ لاَ سُدِّدْتُمْ لِرُشْد وَ لاَ هُدیتُمْ لِقَصْد; شما را چه می شود؟ مگر لالید (چرا سخن نمی گویید؟)... چرا چنین هستید؟ هرگز به راه راست موفّق نشوید! و هیچ گاه در راه حق قدم مگذارید!»

7- در خطبه یکصد و بیست و یکم می خوانیم: «أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِی کَنَاقِش الشَّوْکَةِ بالشَّوْکَةِ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا! الّلهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هذَا الدَّاءِ الدَّوِیِّ; من می خواهم به وسیله شما بیماری ها را مداوا کنم، امّا شما خود درد منید! من به کسی می مانم که بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد، با اینکه می داند خار همانند خار است. بار خداوندا! طبیبان این درد جانگداز خسته شده اند!»

8- در خطبه یکصد و بیست و سه می فرماید: «وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْکُمْ تَکِشُّونَ کَشیشَ الضِّبَاب لاَ تَأْخُذُونَ حَقّاً وَ لاَ تَمْنَعُونَ ضَیْماً; گویا می بینم که به هنگام (فرار) همهمه می کنید، همچون صدایی که از سوسماران به هنگام ازدحامشان به وجود می آید، نه قادر به گرفتن حقّی هستید و نه به جلوگیری از ظلم و ستمی».

9- در خطبه یکصد و بیست و پنج آمده: «أُفٍّ لَکُمْ! لَقَدْ لَقِیتُ مِنْکُمْ بَرْحاً، یَوْماً أُنَادیکُمْ وَ یَوْماً أُنَاجِیکُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ النِّذَاءِ وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ النَّجَاءِ; اف بر شما باد! چه قدر ناراحتی از شما دیدم، یک روز با صدای رسا و آشکارا با شما سخن می گویم و روز دیگر مخفیانه و به گونه آهسته و نجوا، ولی نه آزادمردان راستگویی به هنگام فریادید، و نه برادران مطمئن و رازداری به هنگام نجوا!».

10- و در خطبه یکصد و سی و یک آمده: «أَیَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُکُمْ عَلَی الْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَی مِنْ وَعْوَعَةِ الاَْسَد; ای روحهای پراختلاف! و ای قلبهای پراکنده! شما که بدنهایتان حاضر و قلب هایتان پنهان است; من شما را به سوی حق می کشانم ولی همچون گوسفندانی که از غرّش شیر فرار کنند، می گریزید.»


2- چه کسانی مستحقّ نفرینند؟

همانگونه که در شرح خطبه، اشاره شد، پیامبران و اولیاء اللّه همواره با روح امید، به دعوت اقوام منحرف می پرداختند و با پشتکار و حوصله عجیب، تمام ناراحتی را در این طریق تحمّل می کردند; امّا گاه که تمام درها به روی آنها بسته می شد و به طور کامل از هدایت قوم یا گروهی مأیوس می شدند، به آنها نفرین می کردند; نفرینی که گاه سبب می شد آن گروه فاسد و مفسد، ریشه کن گردند و نسل دیگری جایگزین آنها شود.

در زندگی «پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)» که کانون رحمت برای همه جهانیان بود نیز نمونه هایی از این نفرین ها دیده می شود; از جمله:

1- در حدیثی می خوانیم که: «حکم بن عاص» عموی «عثمان» که ازمخالفان سرسخت «پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)» بود پیوسته آن حضرت را استهزاء می کرد و به اصطلاح با حرکاتش، راه رفتن پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به باد تمسخر می گرفت، شانه هایش را تکان می داد و دستهایش را خم می کرد و پشت سر پیامبر(صلی الله علیه وآله) راه می رفت، روزی پیامبر به او نفرین کرد و فرمود: «همین گونه باش!» و او بعد از آن به هنگام راه رفتن، دائماً شانه هایش می لرزید و دستهایش جمع می شد; سپس پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) او را از مدینه تبعید کرد، و وی را مورد لعن قرار داد.(3)

2- «ابن مسعود» می گوید: «ما با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بودیم و در سایه کعبه نماز می خواندیم، گروهی از «قریش» و «ابوجهل» شتری را در گوشه ای از مکّه نحر کردند و بچّه دان آلوده آن را آوردند و بر پشت پیامبر در حال سجده گذاشتند. فاطمه(علیها السلام) آمد و آن را به کنار زد، هنگامی که نماز تمام شد، پیامبر درباره قریش و مخصوصاً «ابوجهل» و «عتبه» و «شیبه» و «ولید» و «امیّه» و «عقبة بن ابی معیط» نفرین کرد.» «عبداللّه مسعود» می گوید: «چندان نگذشت که کشته همه آنها را در چاه بدر دیدم.»(4)

3- پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به طائفه «مُضَر» نفرین کرد (قبیله «مضر» همان قبیله ای بودند که پیامبر را آزار فراوان دادند) و عرضه داشت: «أَللّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَکَ عَلَی مُضَر وَ اجْعَلْهَا عَلَیْهِمْ کَسنِی یُوسُفَ; خداوندا! مجازاتت را بر قبیله مُضَر شدّت بخش و سالهایی همچون سالهای قحط زمان یوسف(علیه السلام) بر آنها قرار ده!»(5) نفرین پیامبر درباره آنها تحقّق یافت و خشکسالی و قحطی آنها را فراگرفت. بعد از مدّتی مردی از آن قبیله آمد و وضع پریشان آن قبیله را برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل کرد و استمداد نمود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) آنها را بخشید و برای آنها دعای باران کرد و باران فراوانی بارید.(6)

4- در حدیث دیگری آمده است که: پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از محلّی عبور می کرد به «عمرو بن عاص» و «ولید بن عقبه» برخورد کرد که مشغول شرب خمر و غنا بودند و شعری را که در آن ابراز خوشحالی از شهادت «حمزة بن عبدالمطّلب» شده بود می خواندند، پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر آنها نفرین کرد و عرضه داشت: «اَللّهُمَّ الْعَنْهُمَا وَ ارْکُسْهُمَا فِی الْفِتْنَةِ رَکْساً و دُعَّهُمَا فِی النَّارِ دَعّاً; خداوندا! آن دو را لعنت کن و با سر، در اعماق فتنه فروبر و در آتش دوزخ بیفکن!»(7)

5- در حدیث معروفی می خوانیم که: پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در روز جنگ «بدر کبرا» مشتی سنگریزه برداشت و به سوی لشکر قریش پاشید و گفت: «شَاهَتِ الوُجُوهُ; چهره شما زشت باد!» چیزی نگذشت که بادهای شدیدی به سوی لشکر قریش وزیدن گرفت و چهره آنها در هم فرو رفت و سبب هزیمت آنها شد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) عرضه داشت: «أَللّهُمَّ لاَ یَفْلِتُنَّ فِرْعَوْنُ هذهِ الاُْمَّةِ أَبُوجَهْلِ بْنِ هِشَام; خداوندا! فرعون این امّت، ابوجهل موفق به فرار نشود!» (چیزی نگذشت که ابوجهل به دست سربازان اسلام کشته شد).(8)

البتّه موارد نفرین پیامبر(صلی الله علیه وآله) منحصر به اینها نیست و این نشان می دهد که «اولیاءاللّه» با اینکه در مقابل دشمنان خود نهایت تحمّل را داشتند، گاه که درهای هدایت به روی مخالفان بسته می شد و بی شرمی را به آخرین درجه می رساندند، به آنها نفرین می کردند و نفرین علی(علیه السلام) در خطبه مورد بحث نیز، از این قبیل است.(9)


پی نوشت:

  1. «سَنَح» از مادّه «سُنُوح» (بر وزن حضور) به معنای «عبور سریع چیزی از مقابل انسان» است و به معنای «عرضه شدن چیزی بر انسان» نیز آمده است. جمعی از ارباب لغت گفته اند که «سانح» به چیزی گفته می شود که از سمت چپ، به طرف راست از جلو انسان عبور می کند و معمولاً آن را به فال نیک می گیرند و نقطه مقابل آن «بارح» است که از سمت راست، به چپ حرکت می کند و آن را نامبارک می شمارند. 

  2. سوره نوح، آیه 26. 

  3. بحارالانوار، جلد 18، صفحه 59. 

  4. بحارالانوار، جلد 18، صفحه 57.

  5. بحارالانوار، جلد 17، صفحه 230.

  6. بحارالانوار، جلد17، صفحه 230.

  7. بحارالانوار، جلد 20، صفحه 76. 

  8. بحارالانوار، جلد 19، صفحه 257.

سند خطبه: این سخن را گروه کثیری از کسانی که قبل از «سیّد رضی» می زیسته اند نیز نقل کرده اند؛ از جمله «ابن سعد» در «طبقات»، «ابوالفرج اصفهانی» در «مقاتل الطّالبیّین»، «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید»، «ابن قتیبه» در «الامامة و السیاسة»، مرحوم «سیّد مرتضی» در «الغُرر و الدُّرر» و «شیخ مفید» در «ارشاد».( مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 64

).