[hadith]و قال (علیه السلام) فی سحرة الیوم الذی ضُرِب فیه:
مَلَکَتْنِی عَیْنِی وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَاذَا لَقِیتُ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الْأَوَد وَ اللَّدَد! فَقَالَ ادْعُ عَلَیْهِمْ. فَقُلْتُ أَبْدَلَنِی اللَّهُ بهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بی شَرّاً لَهُمْ مِنِّی.
[قال الشریف: یعنی بالأود الاعوجاج و باللَّدَد الخصام و هذا من أفصح الکلام].[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 247
سخنان آن حضرت در شب ضربت خوردن [در این خطبه که با عبارت «ملکتنی عینی و انا جالس فسنح لی رسول الله صلی الله علیه، فقلت یا رسول الله ماذا لقیت من امتک من الاود و اللدد...» (در حالی که نشسته بودم خواب چشمم را در ربود رسول خدا بر من آشکار شد عرضه داشتم: ای رسول خدا چه بسیار کژی و ستیز که از امت تو دید دیدم...) شروع می شود پس از توضیح برخی از لغات و اصطلاحات مبحث تاریخی زیر آمده است.]:
خبر کشته شدن علی، که خدای چهره اش را گرامی داراد:
لازم است همین جا موضوع کشته شدن علی علیه السلام را نقل کنیم و صحیح ترین مطلبی که در این مورد وارد شده است همان چیزی است که ابو الفرج علی بن حسین اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین آورده است. ابو الفرج علی بن حسین، پس از ذکر سلسله اسناد متفاوت و مختلف از لحاظ لفظ که دارای معنای متفق است و ما گفتار او را نقل می کنیم، چنین گفته است: تنی چند از خوارج در مکه اجتماع کردند و درباره حکومت و حاکمان مسلمانان سخن گفتند و بر حاکمان و کارهای ایشان که بر ضد خوارج صورت گرفته بود خرده گرفتند، و از کشته شدگان نهروان یاد کردند و بر آنان رحمت آوردند و برخی به برخی دیگر گفتند: چه خوب است ما جان خود را برای خداوند متعال
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 248
بفروشیم و این پیشوایان گمراهی را غافلگیر سازیم و بندگان خدا و سرزمینهای اسلامی را از آنان آسوده کنیم و خون برادران شهید خود در نهروان را بگیریم. پس از سپری شدن مراسم حج آنان با یکدیگر در این مورد پیمان بستند. عبد الرحمان بن ملجم گفت: من شما را از علی کفایت می کنم، دیگری گفت: من معاویه را از شما کفایت خواهم کرد و سومی گفت من عمرو عاص را کفایت خواهم کرد. این سه تن با یکدیگر پیمان استوار بستند که بر تعهد خود وفا کنند و هیچیک از ایشان در مورد کار خود سستی نکند و آهنگ آن شخص و کشتن او کند و قرار گذاشتند در ماه رمضان و همان شبی که ابن ملجم علی (ع) را کشت آن کار را انجام دهند.
ابو الفرج می گوید: ابو مخنف، از قول ابو زهیر عبسی نقل می کند که آن دو تن دیگر برک بن عبد الله تمیمی و عمرو بن بکر تمیمی بودند که اولی عهده دار کشتن معاویه و دومی عهده دار کشتن عمرو عاص بود. گوید: آن یکی که قصد کشتن معاویه را داشت آهنگ او کرد و چون چشمش بر معاویه افتاد او را شمشیر زد و ضربه شمشیرش به کشاله ران معاویه خورد. او را گرفتند. طبیب برای معاویه آمد و چون به زخم نگریست گفت: این شمشیر زهر آلوده بوده است، یکی از این دو پیشنهاد مرا انتخاب کن نخست اینکه آهنی را گداخته کنم و بر محل زخم بگذارم دوم آنکه با دارو و شربت ها ترا معالجه کنم که بهبود خواهی یافت، ولی نسل تو قطع خواهد شد. معاویه گفت: من تاب و توان آتش را ندارم از لحاظ نسل هم در یزید و عبد الله آنچه مایه روشنی چشم من باشد وجود دارد و همان دو مرا بس است. پزشک به او شربت هایی آشاماند که معالجه شد و زخم بهبود یافت و پس از آن هم معاویه را فرزندی به هم نرسید.
برک بن عبد الله به معاویه گفت: برایت مژده ای دارم. معاویه پرسید: چیست او؟ خبر دوست خود را به معاویه داد و گفت: علی هم امشب کشته شده است. اینک مرا پیش خود زندانی کن اگر علی کشته شده بود خود می توانی در مورد من آنچه مصلحت بینی انجام دهی و اگر کشته نشده بود به تو عهد و پیمان استوار می دهم که بروم او را بکشم و پیش تو برگردم و دست در دست تو بگذارم تا به آنچه می خواهی فرمان دهی. معاویه او را پیش خود زندانی ساخت و چون خبر آمد که علی (ع) در
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 249
آن شب کشته شده است او را رها کرد. این روایت اسماعیل بن راشد است ولی راویان دیگری غیر او گفته اند: معاویه او را هماندم کشت.
و آن کس که می خواست عمرو عاص را بکشد در آن شب خود را پیش او رساند. قضا را عمرو عاص بیمار شده و دارویی خورده بود و مردی به نام خارجة بن- حنیفة از قبیله بنی عامر بن لوی را برای نمازگزاردن با مردم روانه کرد، و چون خارجة برای نماز بیرون آمد عمرو بن بکر تمیمی با شمشیر بر او ضربت زد و او را سخت زخمی کرد. عمرو بن بکر را گرفتند و پیش عمرو عاص بردند که او را کشت. عمرو عاص فردای آن روز به دیدار خارجه رفت. او که مشغول جان کندن بود به عمرو عاص گفت: ای ابا عبد الله او کس دیگری غیر از ترا اراده نکرده بود. عمرو گفت: آری ولی خداوند خارجه را اراده فرمود. ابن ملجم هم در آن شب علی (ع) را کشت.
ابو الفرج می گوید: محمد بن حسین اشنانی و کسان دیگری غیر از او، از قول علی بن منذر طریقی، از ابن فضیل، از فطر، از ابو الطفیل برای من نقل کردند که می گفته است علی علیه السلام مردم را برای بیعت فراخواند، عبد الرحمان بن ملجم هم برای بیعت آمد. علی (ع) او را دو یا سه بار رد کرد و سپس دست خود را دراز کرد و عبد الرحمان با او بیعت کرد. علی (ع) به او فرمود: چه چیزی بدبخت ترین این امت را از انجام کار خود باز داشته است سوگند به کسی که جان من در دست اوست بدون تردید این ریش من از خون سرم خضاب خواهد شد و سپس این دو بیت را خواند: «کمربندهای خود را برای مرگ استوار کن که مرگ دیدار کننده تو است و چون مرگ به وادی تو فرا رسد بیتابی مکن».
ابو الفرج می گوید: برای ما از طرق دیگری غیر از این سلسله اسناد نقل شده است که علی علیه السلام مقرری و عطای مردم را پرداخت کرد و چون نوبت به ابن ملجم رسید مقرری او را پرداخت نمود و خطاب به او این بیت را خواند:«من زندگی او را می خواهم و او کشتن مرا می خواهد. چه کسی پوزشخواه این دوست مرادی توست» .
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 250
ابو الفرج اصفهانی می گوید: احمد بن عیسی عجلی با اسناد خود، از ابو زهیر عبسی برای من نقل کرد که ابن ملجم از قبیله مراد است که از شاخه های قبیله کنده شمرده می شود. او چون به کوفه رسید با یاران خود ملاقات کرد و تصمیم خود را از آنان پوشیده داشت و با آنان سخنی در مورد تعهد و پیمانی که او و یارانش در مکه برای کشتن امیران مسلمانان بسته بودند نگفت که مبادا فاش شود. روزی به دیدن مردی از یاران خود که از قبیله تیم الرباب بود رفت و آنجا با قطام دختر اخضر که او هم از همان قبیله بود برخورد. پدر و برادر قطام را علی در نهروان کشته بود. او از زیباترین زنان روزگار خویش بود. ابن ملجم چون او را دید بشدت شیفته اش شد و از او خواستگاری کرد. قطام گفت: چه چیزی کابین من قرار می دهی گفت: خودت هر چه می خواهی بگو. گفت: بر تو مقرر می دارم که سه هزار درهم و برده یی و کنیزی بپردازی و علی بن ابی طالب را بکشی. ابن ملجم به او گفت: همه چیزهایی که خواستی غیر از کشتن علی برای تو فراهم است و چگونه برای من ممکن است که او را بکشم. گفت: او را غافلگیر ساز که اگر او را بکشی اندوه جان مرا تسکین می بخشی و زندگی با من بر تو گوارا خواهد بود و اگر کشته شوی آنچه در پیشگاه خداوند است برای تو بهتر از دنیاست. ابن ملجم به او گفت: همانا به خدا سوگند، چیزی انگیزه آمدن من به این شهر جز کشتن علی نبوده است، ولی بیمناکم و از مردم این شهر در امان نیستم. قطام گفت: من جستجو می کنم و کسی را می یابم که در این باره ترا یاری و تقویت کند. سپس به وردان بن مجالد که از افراد قبیله تیم الرباب بود پیام داد و چون آمد موضوع را به او گفت و از او خواست تا ابن ملجم را یاری دهد و او این کار را پذیرفت.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 251
ابن ملجم از آنجا بیرون آمد و پیش مردی از قبیله اشجع که نامش شبیب بن- بجیرة بود رفت و به او گفت: ای شبیب، آیا آماده هستی کاری انجام دهی که برای تو شرف این جهانی و آن جهانی را فراهم آورد. او پرسید: چه کاری است گفت: اینکه مرا در مورد کشتن علی یاری دهی. شبیب با آنکه از خوارج بود گفت: مادر بر سوگت بگرید کاری شگرف و سخت آورده ای، وای بر تو چگونه یارای این کار را خواهی داشت؟ ابن ملجم گفت: برای او در مسجد بزرگ کوفه کمین می سازیم و چون برای نماز صبح بیرون آید غافلگیرش می کنیم و اندوه جانهای خود را از او تسکین می بخشیم و انتقام خونهای خود را می گیریم و در این باره چندان بر شبیب دمید که با او موافقت کرد.
ابن ملجم همراه شبیب پیش قطام آمد. برای قطام در مسجد بزرگ کوفه خیمه یی زده شده و او در آن معتکف بود. آن دو به قطام گفتند: ما بر کشتن این مرد هماهنگ شده ایم. او به آنان گفت: هر گاه خواستید این کار را انجام دهید همین جا به دیدار من آیید. آن دو برگشتند. چند روزی درنگ کردند و سپس همراه وردان بن مجالد که قطام یاری دادن ابن ملجم را بر او تکلیف کرده بود پیش او برگشتند، و شب جمعه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرت بود.
ابو الفرج اصفهانی می گوید: در روایت ابن مخنف این چنین است ولی در روایت ابو عبد الرحمان سلمی آمده است که شب هفدهم رمضان بوده است. ابن ملجم به قطام گفت: امشب شبی است که من با دو دوست دیگر خود قرار گذاشته ایم که هر یک کسی را که آهنگ قتل او را دارد بکشد. می گویم: آن سه تن- یعنی عبد الرحمان و برک و عمرو- در مکه شب نوزدهم رمضان را قرار گذاشته بودند. زیرا معتقد بودند کشتن حاکمان ستمگر تقرب جستن به خداوند متعال است و شایسته ترین اعمال عبادی اعمالی است که در اوقات مبارک و شریف انجام شود. و چون شب جمعه نوزدهم رمضان شبی مبارک و محتملا شب قدر است آن شب را برای انجام کاری که به عقیده خود آنرا تقرب به خدا می پنداشتند انتخاب کرده بودند و براستی باید از اینگونه عقاید تعجب کرد که چگونه بر دلها جاری و بر عقلها
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 252
چیره می شود تا آنجا که مردم گناهان بسیار بزرگ و کارهای بسیار خطیر را انجام می دهند.
ابو الفرج اصفهانی می گوید: قطام پارچه های ابریشمی خواست و بر سینه آنان بست و آنان شمشیرهای خود را بر دوش افکندند و رفتند و برابر دالانی که علی علیه السلام از آن برای نمازگزاردن می آمد نشستند.
ابو الفرج می گوید: در آن شب ابن ملجم با اشعث بن قیس در یکی از گوشه های مسجد خلوت کرده بود و حجر بن عدی از کنار آنان گذشت و شنید که اشعث به ابن ملجم می گوید: بشتاب و هر چه زودتر کار خود را انجام بده که سپیده دم رسوایت می سازد. حجر به اشعث گفت: ای یک چشم، او را کشتی و شتابان به قصد رفتن پیش علی بیرون آمد، ولی ابن ملجم بر او پیشی گرفته و علی را ضربت زده بود و حجر در حالی رسید که مردم فریاد می کشیدند: امیر المومنین کشته شد.
ابو الفرج می گوید: در مورد انحراف اشعث بن قیس از امیر المومنین اخبار بسیاری است که شرح آن طولانی است، از جمله حدیثی است که محمد بن حسین اشنانی، از اسماعیل بن موسی، از علی بن مسهر، از اجلح، از موسی بن ابی النعمان برای من نقل کرد که اشعث بر در خانه علی (ع) آمد و اجازه ورود خواست. قنبر به او اجازه نداد. اشعث به بینی قنبر زد و آنرا خون آلوده کرد. امیر المومنین علیه السلام بیرون آمد و می فرمود: ای اشعث مرا با تو چه کار است به خدا سوگند، آنگاه که اسیر دست برده ثقیف شوی مویهای ریز بدنت از بیم به لرزه درمی آید. گفته شد: ای امیر المومنین برده ثقیف کیست؟ فرمود: غلامی از ایشان است که هیچ خاندانی از عرب را باقی نمی گذارد مگر اینکه آن را به خواری و زبونی می افکند. گفته شد: ای امیر المومنین، چند سال ولایت می کند یا چند سال در مقام خود باقی می ماند فرمود: اگر به آن برسد بیست سال.
ابو الفرج همچنین می گوید: محمد بن حسین اشنانی با اسنادی که آنرا ذکر کرده است برای من نقل کرد که اشعث به حضور علی (ع) آمد و گفتگویی کرد که علی (ع) به او درشتی کرد. اشعث ضمن سخنان خود تعریض زد که بزودی علی را
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 253
غافلگیر خواهد کرد و علی (ع) به او فرمود: آیا مرا از مرگ بیم می دهی و می ترسانی به خدا سوگند، من اهمیت نمی دهم که من به مرگ درآیم یا مرگ به من درآید.
ابو الفرج می گوید: ابو مخنف می گفت: پدرم از عبد الله بن محمد ازدی نقل می کرد که می گفته است من در آن شب همراه گروهی از مردم شهر در مسجد بزرگ کوفه نماز می گزاردم و آنان معمولا تمام شبهای ماه رمضان را از آغاز تا پایان شب نماز می گزاردند. در این هنگام چشم من به چند مرد افتاد که نزدیک دهلیز نماز می گزاردند و همگان پیوسته در حال قیام و رکوع و سجود و تشهد بودند، گویی خسته نمی شوند. ناگاه در سپیده دم علی (ع) آمد و به سوی ایشان رفت و با صدای بلند می گفت: نماز، نماز. من نخست درخشش شمشیری را دیدم و سپس شنیدم کسی می گوید: «ای علی حکمیت خاص خداوند است و از آن تو نیست». سپس درخشش شمشیر دیگری را دیدم و صدای علی علیه السلام را شنیدم که می فرمود: این مرد از دست شما نگریزد.
ابو الفرج می گوید: درخشش شمشیر نخست از شمشیر شبیب بن بجیره بوده است که ضربتی زده و خطا کرده است و شمشیرش بر لبه طاق خورده است و درخشش شمشیر دوم از ابن ملجم بوده است که ضربه خود را بر وسط فرق سر علی (ع) فرود آورده است. مردم از هر سو بر آن دو حمله کردند و هر دو را گرفتند.
ابو مخنف می گوید: قبیله همدان می گویند مردی از ایشان که کنیه اش ابو ادماء بوده ابن ملجم را گرفته است. دیگران گفته اند چنین نیست مغیرة بن حارث بن عبد المطلب قطیفه یی را که در دست داشت بر ابن ملجم افکند و او را بر زمین زد و شمشیر را از دستش بیرون کشید و او را آورد.
گوید: شبیب بن بجیره گریزان از مسجد بیرون زد مردی او را گرفت و بر زمین افکند و بر سینه اش نشست و شمشیرش را از دستش بیرون کشید تا او را بکشد، در این هنگام متوجه شد که مردم آهنگ او دارند و ترسید که مبادا شتاب کنند و خود او را بکشند این بود که از سینه اش برخاست و او را رها کرد و شمشیر را از دست خود افکند و شبیب هم گریخت و به خانه خود رفت. در این هنگام پسر عمویش وارد
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 254
خانه شد و دید که پارچه حریر را از سینه خود می گشاید، به او گفت: این چیست شاید تو امیر المومنین را کشته ای او که می خواست بگوید: نه گفت: آری. پسر عمویش رفت و شمشیر خود را برداشت و به خانه او برگشت و چندان بر او شمشیر زد تا او را کشت.
ابو مخنف می گوید: پدرم برای من از قول عبد الله بن محمد ازدی نقل کرد که می گفته است ابن ملجم را به حضور علی (ع) بردند من هم همراه کسانی که رفته بودند بودم و شنیدم علی (ع) می فرمود: جان در برابر جان. اگر من مردم او را همانگونه که مرا کشته است بکشید و اگر سلامت یافتم درباره او خواهم اندیشید. ابن ملجم گفت: این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و به هزار درهم آنرا زهرآلود کرده ام و اگر ضربه این شمشیر خیانت ورزد خدایش از من دور گرداند. در این هنگام ام کلثوم خطاب به ابن ملجم گفت: ای دشمن خدا، امیر المومنین را کشتی. گفت من پدر ترا کشتم. ام کلثوم. گفت: ای دشمن خدا امیدوارم خطری برای او نباشد. گفت: می بینم که بر علی گریه می کنی، به خدا سوگند، او را ضربتی زدم که اگر میان همه مردم زمین تقسیم شود همه را خواهد کشت.
ابو الفرج می گوید: ابن ملجم را از حضور علی (ع) بیرون بردند و او این ابیات را می خواند: «ای دختر برگزیدگان ما ضربتی سخت بر ابو الحسن زدیم بر جلو سرش که از آن خون بیرون جهید...» گوید: و چون مردم از نماز صبح برگشتند ابن ملجم را احاطه کردند و گوشت بدن او را با دندانهای خویش گاز می گرفتند، گویی درندگان هستند و می گفتند: ای دشمن خدا، دیدی چه کردی بهترین مردم را کشتی و امت محمد را هلاک ساختی و و او همچنان ساکت بود و سخن نمی گفت.
ابو الفرج گوید: ابو مخنف، از ابو الطفیل نقل می کرد که پس از آنکه ابن ملجم علی (ع) را ضربت زده بود صعصعة بن صوحان اجازه ورود خواست که از علی (ع) عیادت کند، و به کسی اجازه ملاقات داده نمی شد. صعصعه به کسی که اجازه ورود
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 255
می داد گفت: از قول من به علی علیه السلام بگو: ای امیر المومنین خداوند در زندگی و مرگ بر تو رحمت آورد که همانا خداوند در سینه تو سخت بزرگ بود و تو به ذات خداوند سخت دانا بودی. آن شخص گفتار صعصعه را به امیر المومنین ابلاغ کرد. فرمود به او بگو: خداوند ترا هم رحمت فرماید که مردی کم زحمت و بسیار یاری دهنده بودی. ابو الفرج می گوید: سپس طبیب های کوفه را برای معاینه جمع کردند و هیچکس از ایشان در مورد زخم علی (ع) داناتر از اثیر بن عمرو بن هانی سکونی نبود. او پزشکی صاحب کرسی بود که زخمها را معالجه می کرد و جزو چهل نوجوانی بود که ابن ولید آنانرا در جنگ عین التمر به اسارت گرفته بود. اثیر همینکه به زخم امیر المومنین علیه السلام نگریست ریه و شش گوسپندی را که هماندم کشته باشند خواست و رگی از آن بیرون کشید و داخل زخم کرد و آهسته در آن دمید و سپس بیرون آورد و بر آن رگ سپیدی های مغز چسبیده بود. او گفت: ای امیر المومنین وصیت خود را انجام بده که ضربت این دشمن خدا به مغز سرت اصابت کرده است.
در این هنگام علی (ع) کاغذ و قلم و دوات خواست و وصیت خود را به این شرح مرقوم داشت: بسم الله الرحمن الرحیم. این چیزی است که امیر المومنین علی بن ابی طالب به آن وصیت می کند. نخست گواهی می دهد که خدایی جز خداوند یگانه نیست و اینکه محمد بنده و رسول اوست که خداوند او را با هدایت و دین حق گسیل فرموده است تا آنرا بر همه ادیان پیروز سازد، هر چند مشرکان ناخوش داشته باشند. درودها و برکتهای خداوند بر او باد «همانا نماز و پرستش و زندگی و مردن من برای خدای پروردگار جهانیان است. او را انبازی نیست. به این مأمور شدم و من نخستین گردن- نهندگانم.» ای حسن تو و همه فرزندان و افراد خاندان خویش و هر کس را که این نامه من به او برسد سفارش می کنم به ترس از خداوند که پروردگار ما و شماست. «و نباید بمیرید مگر آنکه مسلمان منقاد باشید»، «و همگان به ریسمان خدا چنگ زنید
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 256
و پراکنده مشوید» که من خود شنیدم رسول خدا می فرمود: «اصلاح و رفع کدورت میان اشخاص بهتر از همه نمازها و روزه های مستحبی است و آنچه که مایه تباهی و نابودی دین است ایجاد کدورت و فساد میان اشخاص است.» و هیچ نیرو و یارایی جز به خداوند برتر و بزرگ نیست. به ارحام خویش بنگرید و پیوند خویشاوندی را رعایت کنید تا خداوند حساب را بر شما سبک فرماید. خدا را خدا را در مورد یتیمان، مبادا که آنان را با بی توجهی و ستم خود گرسنه بدارید یا آنکه مجبور شوند خواسته خویش را تکرار کنند.
خدا را خدا را در مورد همسایه هایتان که این وصیت و سفارش رسول خدا (ص) است همواره ما را در مورد ایشان سفارش می فرمود تا آنجا که پنداشتیم خداوند بزودی برای آنان سهمی از میراث منظور خواهد فرمود.
خدا را خدا را در مورد قرآن، هیچکس در عمل به احکام آن بر شما پیشی نگیرد. خدا را خدا را در نماز که ستون دین شماست. خدا را خدا را در روزه ماه رمضان که سپر آتش است. خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال و جانهای خود. خدا را خدا را در پرداخت زکات اموال خودتان که خشم پروردگارتان را خاموش می کند. خدا را خدا را در مورد اهل بیت پیامبرتان، مبادا که میان شما بر ایشان ستم شود. خدا را خدا را در مورد یاران پیامبرتان که رسول خدا (ص) در مورد ایشان سفارش فرموده است. خدا را خدا را در باره درویشان و بینوایان، آنانرا در زندگی و وسایل معیشت خود شریک سازید. خدا را خدا را درباره آنچه دستهای شما مالک آن است [بردگان و جانوران ] که این آخرین سفارش پیامبر (ص) بود و فرمود: «شما را در مورد دو گروه ناتوان که در تصرف شمایند سفارش می کنم.» و باز بر نماز مواظبت کنید نماز.
و در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده مترسید تا خداوند کسی را که بر شما آهنگ ستم دارد و نیت بد، از شما کفایت فرماید. برای مردم سخن پسندیده بگویید، همانگونه که خداوندتان به آن فرمان داده است. امر به معروف و نهی از منکر را رها مکنید که کسی دیگر غیر از شما آنرا بر عهده بگیرد و در آن صورت دعا می کنید و پذیرفته نمی شود. بر شما باد به فروتنی و مهرورزی و گذشت و بخشش. و از بریدن و پراکندگی و پشت به یکدیگر کردن بپرهیزید، «بر نیکی و پرهیزگاری یکدیگر را یاری دهید و در گناه و سرکشی یکدیگر را یاری مدهید و از خداوند بترسید که خداوند سخت
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 257
عقوبت کننده است.» خداوند شما خاندان را حفظ فرماید و سنت پیامبرش را میان شما نگهدارد. شما را به خداوند به ودیعه می سپرم که او بهترین ودیعه داران است. و سلام و رحمت خداوند بر شما باد.
ابو الفرج می گوید: ابو جعفر محمد بن جریر طبری با اسنادی که در کتاب خود آورده است از قول ابو عبد الرحمان سلمی برای من نقل کرد که می گفته است: حسن بن علی علیه السلام به من گفت: آن شب از حجره خود بیرون آمدم، پدرم در نمازخانه خود نماز می گزارد، به من گفت: پسرکم امشب را شب زنده دار بودم که اهل خانه را بیدار کنم، زیرا شب جمعه هفدهم رمضان است و در صبح آن جنگ بدر بوده است، لحظه یی خواب چشمانم را در ربود و پیامبر (ص) برای من آشکار شدند. عرضه داشتم: ای رسول خدا چه بسیار کژی و ستیز که از امت تو دیدم. فرمود: بر آنان نفرین کن. گفتم: پروردگارا به جای ایشان بهتر از ایشان به من عنایت کن و به جای من بدتر از من به آنان بده.
حسن علیه السلام گوید: در این هنگام ابن ابی النباح آمد و اعلان وقت نماز کرد. پدرم بیرون رفت من هم پشت سرش رفتم. آن دو او را در میان گرفتند. ضربه شمشیر یکی از آن دو بر طاق خورد ولی دیگری ضربه خود را بر سر علی علیه السلام فرو آورد.
ابو الفرج گوید: احمد بن عیسی، از حسین بن نصر، از زید بن معدل، از یحیی بن شعیب، از ابی مخنف، از فضیل بن خدیج، از اسود کندی و اجلح نقل می کند که هر دو می گفته اند: علی علیه السلام در شصت و چهار سالگی به سال چهلم هجرت در شب یکشنبه بیست و یک ماه رمضان رحلت فرموده است و پسرش حسن (ع) و عبد الله بن-
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 258
عباس او را غسل دادند و او را در سه پارچه که پیراهن در آن نبود کفن کردند و پسرش حسن (ع) بر او نماز گزارد و پنج تکبیر گفت و به هنگام سپیده دم و نماز صبح در رحبه، جایی که به سوی درهای قبیله کنده است به خاک سپرده شد.
این روایت ابو مخنف است. ابو الفرج می گوید: احمد بن سعید، از یحیی بن- حسن علوی، از یعقوب بن زید، از ابن ابی عمیره، از حسن بن علی خلال، از پدر بزرگش نقل می کند که می گفته است: به حسین بن علی علیه السلام گفتم: امیر المومنین (ع) را کجا به خاک سپردید گفت: جسدش را شبانه از خانه اش بیرون آوردیم و از کنار منزل اشعث بن قیس گذشتیم سپس پشت کوفه، کنار «غری» به خاک سپردیم.
می گویم: این روایت حق و صحیح است و کار بر آن استوار است و در گذشته هم گفتیم که فرزندان مردم از همگان به محل قبر پدران خویش آگاهترند، و همین قبری که در غری [نجف ] قرار دارد همان است که فرزندان و اعقاب علی- علیه السلام در زمانهای گذشته و نزدیک آنرا زیارت کرده اند و می گویند: این گور پدر ماست. و هیچکس از شیعه و دیگران در این مورد شک و تردیدی ندارد. منظورم از فرزندان و اعقاب علی (ع) کسانی از نسل حسن و حسین و دیگر فرزندان اوست که متقدمان و متاخران ایشان جز همین قبر را زیارت نکرده و کنار آن نایستاده اند.
ابو الفرج عبد الرحمان بن علی بن جوزی در کتاب تاریخ خود که به المنتظم معروف است ضمن شرح حال و درگذشت ابو الغنایم محمد بن علی بن میمون نرسی که به سبب خوبی قرائت قرآن معروف به ابی [یعنی ابی بن کعب ] بود چنین می نویسد: ابو الغنایم در سال پانصد و ده درگذشت او از محدثان مورد وثوق و حافظ کوفه و از شب زنده داران و اهل سنت بود و می گفت: در کوفه کسی که بر مذهب اهل سنت و از اصحاب حدیث باشد غیر از من وجود ندارد. و می گفت: در کوفه سیصد تن از اصحاب پیامبر (ص) درگذشتند، قبر هیچکدام از ایشان جز قبر امیر المومنین معروف و شناخته شده نیست و آن همین قبری است که هم اکنون هم مردم آنرا زیارت می کنند. جعفر بن محمد علیه السلام و پدرش محمد بن علی علیهم السلام به عراق آمدند و آنرا زیارت کردند در آن هنگام گور معروف شناخته شده و آشکاری
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 259
نبود و بر آن خار بنهایی رسته بود، تا اینکه محمد بن زید، داعی سالار دیلم، آمد و قبر را آشکار ساخت. از یکی از پیر مردان عاقل کوفه که به او اعتماد دارم درباره این سخن خطیب ابو بکر بغدادی که در تاریخ بغداد گفته است «گروهی می گویند این قبری که در ناحیه غری قرار دارد و شیعه آنرا زیارت می کنند گور مغیرة بن شعبه است» پرسیدم، گفت: آنان که چنین می گویند اشتباه کرده اند. گور مغیره و گور زیاد در ناحیه ثویة از سرزمین کوفه است و ما هر دو گور را می شناسیم و این موضوع را از قول پدران و نیاکان خود نقل می کنیم. و برای من ابیات زیر را که شاعر در مرثیه زیاد سروده و ابو تمام آنرا در حماسه آورده است خواند که چنین است: «خداوند بر گوری که در ناحیه ثویه است و باد بر آن گرد و خاک می افشاند درود فرستد و آنرا تطهیر کناد...» همچنین از نقیب طالبی ها قطب الدین ابو عبد الله حسین بن اقساسی که خدایش رحمت کناد، در این باره پرسیدم. گفت: هر کس که این موضوع را برای تو گفته است که گور زیاد در ثویة است صحیح گفته است و ما و تمام مردم کوفه محل گورهای ثقیفیان را می دانیم و تا امروز هم گورستان آنان معروف است و قبر مغیره همانجاست ولی چون خس و خاشاک و شوره زار است با گذشت روزگار آثار آن از میان رفته است و درست مشخص نیست و گورها درهم و برهم شده است. سپس گفت: اگر می خواهی تحقیق کنی. که گور مغیره در گورستان مردم ثقیف است به کتاب الاغانی ابو الفرج علی بن حسین مراجعه کن و ببین در شرح حال مغیره چه می گوید و او اظهار می دارد که مغیره در گورستان مردم ثقیف مدفون است و سخن ابو الفرج که ناقدی روشن ضمیر و آگاه است ترا کافی خواهد بود. من شرح حال مغیره را در کتاب
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 260
اغانی مورد بررسی قرار دادم و دیدم همانگونه است که نقیب گفته است.
ابو الفرج اصفهانی می گوید: مصقلة بن هبیرة شیبانی با مغیرة در موردی منازعه و ستیز داشت، مغیره در سخن خود تواضع کرد و میدان داد تا آنجا که مصقله بر پیروزی بر او طمع بست و بر او برتری جست و دشنامش داد و به مغیره گفت: من شباهتهایی از خودم در پسرت عروه می بینم مغیره در مورد این سخن او گواهانی گرفت و سپس او را پیش شریح قاضی آورد و علیه او اقامه دلیل کرد و شریح به مصقله حد تهمت زد و مصقله سوگند خورد که هرگز در شهری که مغیره در آن ساکن باشد اقامت نکند و تا هنگامی که مغیره مرد وارد کوفه نشد. پس از مرگ او به کوفه آمد، گروهی با او ملاقات کردند و بر او سلام دادند، هنوز از پاسخ به سلام ایشان کاملا آسوده نشده بود که از ایشان پرسید: گورستان ثقیفیان کجاست او را آنجا راهنمایی کردند. گروهی از بردگان و وابستگان او شروع به جمع کردند سنگ کردند. مصقله پرسید: چرا چنین می کنید گفتند: پنداشتیم می خواهی گور مغیره را سنگباران کنی. گفت: آنچه در دست دارید بیفکنید و دور بریزید. سپس کنار گور مغیره ایستاد و گفت: به خدا سوگند، تا آنجا که می دانم برای دوست خود نافع و برای دشمن خود سخت زیانبخش بودی و مثل تو همانگونه است که مهلهل در مورد برادر خود کلیب سروده و چنین گفته است: «همانا زیر این سنگها دور اندیشی عزم استوار و دشمنی ستیزه جو که از چنگ او رهایی ممکن نیست آرمیده است...».
ابو الفرج می گوید: اما در مورد ابن ملجم، امام حسن بن علی پس از دفن امیر المومنین او را احضار کرد و فرمان داد گردنش را بزنند. ابن ملجم گفت: اگر مصلحت بدانی از من عهد و پیمان بگیر و بگذار به شام بروم و ببینیم دوست من نسبت به معاویه چه کرده است، اگر او را کشته است چه بهتر وگرنه معاویه را می کشم و سپس پیش تو برمی گردم و دست در دست تو می نهم تا در مورد من فرمان خود را
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 261
صادر کنی. حسن فرمود: هرگز به خدا سوگند، آب سرد نخواهی نوشید تا روانت به دوزخ درآید. و گردنش را زدند. ام هیثم دختر اسود نخعی از امام حسن استدعا کرد لاشه او را در اختیارش بگذارد و امام حسن آنرا به او واگذاشت و ام هیثم آنرا در آتش سوزاند.
ابن ابی میاس فزاری که از شاعران خوارج است درباره کابین قطام چنین سروده است: «هرگز بخشنده یی از میان توانگران و بینوایان ندیده ام که کابینی چون کابین قطام بپردازد، سه هزار درهم و غلام و کنیزی و ضربت زدن به علی با شمشیر برنده استوار. هیچ کابینی هر چه گران باشد از علی گرانتر نیست و هر هجومی کوچکتر از هجوم ابن ملجم است.» عبد الله بن عباس بن عبد المطلب چنین سروده است: «علی در عراق ریش خود را به دست گرفت و جنباند و سخنی گفت که سوگ آن بر هر مسلمانی بزرگ بود. گفت: بزودی برای این حادثه یی پیش می آید و بدبخت ترین مردم آنرا با خون خضاب خواهد ساخت...».
ابو الفرج اصفهانی می گوید: عمویم حسن بن محمد گفت: محمد بن سعد از قول یکی از افراد خاندان عبد المطلب، که نام او را نبرد، این اشعار را که در مرثیه علی علیه السلام سروده است برای من خواند: «ای گور سرور ما که انباشته از بزرگواری بود، ای گور درود خدا بر تو باد. گوری را که تو در آن آرامیده ای بر فرض که در سرزمین آن باران نبارد زیانی نمی رسد که بخشش دست تو بر زمین بخشش می بارد و کنار تو از سنگ خارا برگ می روید. به خدا سوگند اگر هر کس را که بیابم در قبال خون تو بکشم باز هم انتقام خون خود را از دست داده ام».