[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما قلّد محمد بن أبی بکر مصرَ فملکت علیه و قتل:

وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِیَةَ مِصْرَ هَاشمَ بْنَ عُتْبَةَ، وَ لَوْ وَلَّیْتُهُ إِیَّاهَا لَمَّا خَلَّی لَهُمُ الْعَرْصَةَ وَ لَا أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ، بلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّد بْنِ أَبی بَکْرٍ، فَلَقَدْ کَانَ إِلَیَّ حَبیباً وَ کَانَ لِی رَبیباً.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 404-401

از سخنان آن حضرت (ع) است که پس از شهادت محمد بن ابی بکر ایراد فرموده است:

«وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِیَةَ مِصْرَ هَاشمَ بْنَ عُتْبَةَ -وَ لَوْ وَلَّیْتُهُ إِیَّاهَا لَمَّا خَلَّی لَهُمُ الْعَرْصَةَ- وَ لَا أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ -بلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّد بْنِ أَبی بَکْرٍ- فَلَقَدْ کَانَ إِلَیَّ حَبیباً وَ کَانَ لِی رَبیباً». 

شرح: 

امام (ع) محمد بن ابی بکر را به عنوان حاکم مصر تعیین کرد و به آن دیار فرستاد، پس از جنگ صفین و جریان حکمیت معاویه به پیشرفت کارش امیدوار شد و چشم طمع به تصرف مصر دوخت. از طرفی عمرو عاص با همین شرط که ولایت مصر بدو واگذار شود، با معاویه بیعت کرده و در جنگ صفّین بر علیه امام (ع) با معاویه همراهی می کرد. 

پس از جنگ صفّین معاویه عمرو عاص را با شش هزار سواره برای تسلّط بر مصر گسیل داشت بعلاوه در خود مصر هم جماعت زیادی بودند، که خونخواه عثمان بودند و باورشان این بود که محمّد بن ابو بکر عثمان را کشته است. این گروه عظیم از عمرو عاص جانب داری می کردند. معاویه نامه ای به بزرگان مصر نوشته، طرفداران خود را به حمایت از عمرو عاص ترغیب و دشمنان را بر مخالفت تهدید کرده بود. 

هر چند محمّد بن ابی بکر نامه ای برای امیر مؤمنان (ع) نوشت و جریان را باستحضار رسانده، از امام (ع) کمک مالی و نیروی انسانی خواست، امّا برای دریافت جواب زنده نماند. حضرت بعد از رسیدن خبر شهادت او این کلمات را بیان داشت.

داستان از این قرار بود که محمد از مردم مصر خواست که برای پیکار با عمرو عاص آماده شوند. تنها چهار هزار نفر آمادگی خود را اعلام کردند. 

محمّد دو هزار نفر را به فرماندهی کنانة بن بشر برای رویارویی با عمرو عاص به خارج مصر فرستاد، و خود با دو هزار نفر در مصر ماند. کنانة بن بشر پایداری سختی کرد و از سپاهیان عمرو عاص جماعت زیادی کشته شد. استقامت کنانة بن بشر بی نظیر بود. آن قدر، پایداری کرد تا به شهادت رسید و همراهانش نیز به شهادت رسیدند. پس از شهادت کنانة بن بشر مردم، از اطراف محمّد پراکنده شدند. عمرو عاص وارد مصر شد و به تعقیب محمّد پرداخت. محمّد فرار کرد و در خرابه های اطراف مصر پنهان شد. عمرو عاص به مقرّ محمد وارد شد و یکی از فرماندهان لشکرش به نام معاویة بن خدیج کندی را مأموریّت داد تا محمّد را پیدا کند. معاویة بن خدیج کندی وقتی به محمّد دست یافت که از تشنگی می مرد. 

محمّد را جلو آوردند و گردنش را زدند و جنازه اش را در پوست خر مرده ای قرار داده آتش زدند. پس از رسیدن نامه محمّد به امام (ع) حضرت با یکی از فرماندهانش به نام مالک بن کعب و دو هزار نفر برای یاری دادن محمّد به سوی مصر حرکت کرد. پس از پنج شبانه روز طی طریق، خبر شهادت محمّد و سقوط مصر به امام (ع) رسید. آثار غم بر چهره حضرت نمایان گردید. فرمود خداوند محمّد را، بیامرزد، جوان نو رسیده و کم تجربه ای بود و سپس این کلام را ایراد فرمود. 

تصمیم حضرت بر این که هاشم بن عتبه را به دلیل خردمندی و تجربه ای که داشت بر ولایت مصر بگمارد. پدر عتبه، ابی وقّاص، همان کسی است که روز احد دندانهای پیامبر را شکست و لب آن حضرت را مجروح ساخت ولی هاشم از شیعیان مخلص امام (ع) بود، و در جنگ صفّین در معیّت آن بزرگوار بخوبی از عهده آزمایش سخت کارزار برآمد. 

قوله علیه السلام: «لما خلّی لهم الفرصة»: 

«اگر هاشم والی مصر بود صحنه کارزار را چنان که محمّد بن ابی بکر رها کرد، ترک نمی کرد.» گمان محمّد این بود که فرار، او را از مرگ نجات می دهد، ولی اگر پایداری می کرد، مردم در کنار او می ماندند و اگر هم کشته می شد به مرگ با شرافت مرده بود. 

قوله علیه السلام: «و لا أنهزهم الفرصة»: 

در این عبارت امام (ع) «فرصة» را کنایه از مصر آورده و منظور حضرت این است که اگر هاشم بن عتبه فرمانروای آن دیار بود، عمرو عاص و دارو دسته اش بر آنجا تسلّط نمی یافتند. 

قوله علیه السلام: «بلا ذمّ لمحمّد ...»: 

از این کلام قصد ملامت محمّد را ندارم. امام (ع) برای رفع هر نوع شبهه و دست آویزی می فرمایند: ستودن هاشم به کاردانی و تجربه و مهارت دلیل بدگویی از محمّد نیست بلکه به دو دلیل محمّد در خور ستایش است. 

اوّل آن که محمّد برای من دوست داشتنی است، روشن است که امام (ع) بدون رضایت خدا و رسولش کسی را دوست نمی دارد، خدای محمّد را رحمت کند از پارسایان و عبادت گران قریش بود. 

دوّم آن که محمّد، تربیت یافته امام (ع) بود و در دامن آن حضرت بزرگ شده بود. همین قرابت و نزدیکی محمّد نسبت به آن بزرگوار موجب دوستی و عدم بدگویی از او می گردید. 

محمّد بن ابی بکر به این دلیل ربیب امام بود، که مادرش اسماء بنت عمیس، همسر جعفر بن ابی طالب از مهاجران حبشه است. عبد اللّه جعفر از همین اسماء به دنیا آمد. پس از آن که جعفر در جنگ موته به شهادت رسید ابو بکر با اسماء ازدواج کرد و محمّد از اسماء به دنیا آمد. بعد از وفات ابو بکر، اسماء به ازدواج امیر مؤمنان در آمد. چون محمّد کوچک بود تحت تکفّل حضرت قرار گرفت. به همین دلیل امام (ع) می فرمود: محمّد فرزند من بحساب می آید هرچند از صلب ابو بکر بدنیا آمده است.