[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما قلّد محمد بن أبی بکر مصرَ فملکت علیه و قتل:

وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِیَةَ مِصْرَ هَاشمَ بْنَ عُتْبَةَ، وَ لَوْ وَلَّیْتُهُ إِیَّاهَا لَمَّا خَلَّی لَهُمُ الْعَرْصَةَ وَ لَا أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ، بلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّد بْنِ أَبی بَکْرٍ، فَلَقَدْ کَانَ إِلَیَّ حَبیباً وَ کَانَ لِی رَبیباً.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 3، ص: 132-123

و من کلام له علیه السّلام، لمّا قلّد محمّد بن ابی بکر مصر، فمُلکت علیه و قُتل.

از سخنانی است که امام علیه السلام پس از آن که فرمان حکومت «مصر» را به «محمّد بن ابی بکر» داد و او در صحنه مبارزه با دشمن مغلوب و کشته شد، ایراد فرمود

.

خطبه در یک نگاه:

بعد از جنگ «صفّین»، به خاطر تمرّد «خوارج»، «معاویه» که نیرو و توان تازه ای در خود دید، به فکر تسخیر «مصر» که از مراکز مهم کشور اسلامی و از منابع بزرگ مالی بود افتاد. در آن هنگام «محمّد بن ابی بکر» که از یاران خاصّ علی علیه السلام بود در آنجا حکومت می کرد. «معاویه»، «عمروعاص» را مطابق وعده ای که به او داده بود به حکومت مصر برگزید و با شش هزار سرباز سواره، روانه «مصر» کرد، سوارانی که گروه عظیمی از آنها به انگیزه خون خواهی «عثمان» در این طریق گام نهادند؛ زیرا گمانشان این بود که «محمّد بن ابی بکر» قاتل «عثمان» است و باید از او انتقام گرفت

.

اضافه بر این، «معاویه» نامه های متعدّدی برای هوادارانش در «مصر» فرستاد و آنها را به حمایت از «عمروعاص» و مبارزه با «محمّد بن ابی بکر» تشویق کرد و دشمنان را نیز به سختی تهدید نمود

. «

محمّد بن ابی بکر» جریان را برای امام علیه السلام نوشت و از حضرتش کمک خواست و از طرفی مردم «مصر» را به جنگ با «عمرو بن عاص» فراخواند و چهار هزار مرد جنگی را آماده پیکار کرد. دو هزار نفر آنها را به استقبال «عمروعاص» فرستاد و خودش با دو هزار نفر دیگر در «مصر» باقی ماند. آنها که به مقابله با «عمروعاص» رفتند با آنان درگیر شده و ضربات سنگینی بر آنان وارد کردند؛ ولی سرانجام مغلوب شده و فرمانده آنها کشته شد. این امر در اطرافیان «محمّد بن ابی بکر» اثر گذارد و گروهی فرار کردند و متفرّق شدند و «محمّد بن ابی بکر» چون خود را تنها با یاران اندکی دید، عقب نشینی کرد و مخفی شد. «عمروعاص»، «معاویة بن حُدَیج» را به تعقیب او فرستاد، تا آن که بر او دست یافت و به طرز بسیار قساوت مندانه ای او را شهید کرد؛ سرش را از تن جدا کرد و جسدش را در شکم چهارپای مرده ای گذاشته، به آتش کشید

!

خبر شهادت «محمّد بن ابی بکر» به علی علیه السلام رسید؛ آن حضرت به قدری متأثّر شد که آثار حزن و اندوه در چهره مبارکش نمایان گشت و این سخن را درباره او بیان فرمود.

محمّد بن ابی بکر و حکومت مصر:

این سخن را علی(علیه السلام) زمانی فرمود، که سپاه معاویه به «مصر» حمله کرد و نماینده امیر مؤمنان علی(علیه السلام)، «محمّد بن ابی بکر» به شهادت رسید و امام(علیه السلام) بسیار اندوهگین شد، چراکه یکی از نزدیکترین یاران خود را از دست داده بود.

امام(علیه السلام) در سخنی که بوی مذمّت نسبت به بعضی از اطرافیانش از آن برمی خیزد، چنین فرمود: «من می خواستم «هاشم بن عُتبه» را زمامدار مصر کنم و اگر او را والی آن منطقه کرده بودم، عرصه را بر آنها (لشکر معاویه) خالی نمی گذارد و به آنها فرصت نمی داد» (وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِیَةَ مِصْرَ هَاشمَ بْنَ عُتْبَةَ، وَ لَوْ وَلَّیْتُهُ إِیَّاهَا لَمَا خَلَّی لَهُمُ الْعَرْصَةَ(1)، وَ لاَ أَنْهَزَهُمُ(2) الْفُرْصَةَ).

این سخن ظاهراً اشاره به این دارد که امام(علیه السلام) با تمام علاقه ای که به «محمّد بن ابی بکر» و ایمانی که به صفا و صداقت او داشت، ترجیح می داد شخص قویتری مانند «هاشم بن عُتبه» معروف به «مرقال» را که هم از «محمّد بن ابی بکر» شجاعتر بود و هم آزموده تر و باتجربه تر، به جای او به ولایت مصر برگزیند; ولی گویا گروهی از اصحابش اصرار به انتخاب «محمّد بن ابی بکر» داشتند، به دلیل این که او فرزند «ابوبکر» بود و «مصریان» شناخت بیشتری روی او دارند; به علاوه در ماجرای عثمان و دادخواهی مردم «مصر» در برابر او، با «مصریان» همکاری و همگامی داشت. به همین دلیل، از نفوذ بالایی در افکار مصریان برخوردار بود و پذیرش زیادی نسبت به او داشتند.

با این حال امام(علیه السلام) می دانست که «محمّد بن ابی بکر» کم سنّ و سال و کم تجربه است، گرچه امتیازات فراوانی دارد، ولی مقاومت او در برابر مشکلات به اندازه «هاشم» نیست; امّا اصحاب و یاران از این ویژگی ها کاملاً آگاه نبودند و به حضرت فشار آوردند و اصرار کردند، همان فشارها و اصرارهایی که شبیه آن در داستان «حَکَمَین» ظاهر شد و امام(علیه السلام) را ناگزیر به پذیرش پیشنهاد طرفداران این فکر نمود و سرانجام که آثار سوء حکمیّت را دیدند، پشیمان شدند، ولی آن پشیمانی سودی نداشت.

امام(علیه السلام) در این سخن به طور غیرمستقیم آن گروه را سرزنش می کند که اگر می گذاشتند «هاشم بن عُتبه» را (که شرح حال او در نکته ها خواهد آمد) برای حکومت «مصر» برگزیند، سرنوشت مصر طور دیگری بود و این منطقه مهم، به آسانی از دست نمی رفت.

ولی از آنجا که ممکن است، بعضی از این سخن امام(علیه السلام) چنین تصوّر کنند که حضرت، «محمّد بن ابی بکر» را نکوهش می کند، امام(علیه السلام) به دنبال این سخن می افزاید: «در عین حال من «محمّد بن ابی بکر» را نکوهش نمی کنم; چه این که او مورد علاقه من بود و (همچون فرزندان خودم) در دامان من پرورش یافته بود!» (بلاَ ذَمٍّ لِمُحَمَّد بْنِ أَبی بَکْر، وَ لَقَدْ کَانَ إِلَیَّ حَبیباً وَ کَانَ لِی رَبیباً).

در واقع امام(علیه السلام) می فرماید: «محمّد بن ابی بکر» در کار خود، کوتاهی نکرد و آنچه در توان داشت به کار گرفت، ولی توانش بیش از این نبود!

قابل توجّه این که در بعضی از روایات آمده، امام(علیه السلام) هنگامی که از شهادت «محمّد بن ابی بکر» باخبر شد، فرمود: «رَحِمَ اللّهُ مُحَمَّداً! کَانَ غُلاَماً حَدَثاً، لَقَدْ کُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ اُوَلِّیَ الْمِرْقَالَ هَاشمَ بْنَ عُتْبَةَ مِصْرَ، فَإِنَّهُ لَوْ وَلاَّهَا لَمَا خَلاَّ لاِبْنِ الْعَاصِ وَ أَعْوَانِهِ الْعَرْصَةَ، وَ لاَ قُتِلَ إلاَّ وَ سَیْفُهُ فی یَدهِ بلاَ ذَمٍّ لِمُحَمَّد، فَلَقَدْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ فَقَضَی مَا عَلَیْهِ; خدا رحمت کند محمّد (بن ابی بکر) را! جوان نورسی بود، من تصمیم داشتم مرقال، «هاشم بن عُتبه» را والی مصر کنم (ولی گروهی مانع شدند) به خدا سوگند! اگر والی مصر شده بود، عرصه را بر عمروعاص و یارانش تنگ می کرد و (اگر شهید می شد) کشته نمی شد، مگر این که شمشیر در دست او بود; با این حال «محمّد بن ابی بکر» را نکوهش نمی کنم، او نهایت تلاش خود را به خرج داد و آنچه بر او بود (و در توان داشت) ادا کرد.»

این که امام(علیه السلام) می فرماید: او مورد علاقه من بود و در دامنم پرورش یافته بود. به خاطر این بود که بعد از مرگ ابوبکر، همسرش «اسماء» مادر «محمّد بن ابی بکر» به همسری علی(علیه السلام) درآمد در حالی که «محمّد» در سنین کودکی بود و در آغوش علی(علیه السلام) پرورش یافت و از همان طفولیّت با محبّت و عشق علی(علیه السلام) آشنا شد و مراحل ولایت را به سرعت پیمود، تا آنجا که علی(علیه السلام) را پدر خود می شمرد و حضرت نیز او را همچون فرزند خویش می دید و به او سخت علاقه داشت.


نکته ها:

1- هاشم مرقال که بود؟

«هاشم» فرزند «عتبه» بود و با این که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر(صلی الله علیه وآله) محسوب می شد، خودش مسلمانی بسیار پرشور و باافتخار بود و از یاران برجسته پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امیر مؤمنان(علیه السلام) محسوب می شد و این سخن از او است که به امیر مؤمنان علی(علیه السلام) می گفت: «به خدا سوگند! دوست ندارم که تمام آنچه روی زمین است و آنچه زیر آسمان قرار دارد، ملک من باشد و در برابر آن یکی از دشمنان تو را دوست داشته باشم، یا یکی از دوستان تو را دشمن!» او در جنگ «صفّین» در رکاب علی(علیه السلام) بود، و آرزو داشت در راه خدا و در برابر امیر مؤمنان(علیه السلام) شربت شهادت بنوشد و بسیار شجاعانه جنگید و از آنجا که در امر جهاد سرعت به خرج می داد او را «مرقال» گفتند (زیرا «مرقال» به معنای سریع و پرتحرّک است) و سرانجام به آرزوی خود رسید و پس از جنگ نمایانی در میدان صفّین شهید شد و لشکریان علی(علیه السلام) و خود آن حضرت، از شهادت او اندوهگین شدند.

سپس فرزندش پرچم را به دست گرفت و بر لشکر معاویه حمله کرد و جنگ نمایان و شایسته تحسینی داشت; سرانجام اسیر شد، او را نزد معاویه آوردند، میان او و «معاویه» و «عمرو بن عاص» سخنان زیادی رد و بدل شد و او شجاعانه از مکتب علی(علیه السلام) دفاع کرد; عاقبت معاویه دستور داد او را زندانی کنند.

«هاشم» از همان آغاز جوانی شجاعت نمایانی داشت. در جنگ «یرموک» که بزرگترین پیروزی در ناحیه شامات نصیب مسلمانان شد، او فرماندهی بخشی از سواران لشکر اسلام را بر عهده گرفته بود و در همین میدان بود که یکی از چشم های خود را از دست داد و به همین دلیل بود که بعضی او را «اعور» (صاحب یک چشم) می نامیدند و در جنگ «قادسیّه» که عمویش «سعد بن ابیوقّاص» فرمانده لشکر بود، شرکت داشت. می گویند سبب فتح مسلمین، شجاعت و کفایت «هاشم» بود، فتحی که بعداً به عنوان «فتح الفتوح» نامیده شد. و در جنگ «صفّین» فرمانده جناح چپ لشکر امیر مؤمنان علی(علیه السلام) بود.

در حالات «هاشم» آمده است: «روزی در «صفّین» در میان اصحاب خود، مشغول جنگ بود که جوانی از لشکر معاویه در حالی که شمشیر می زد و لعن می کرد و ناسزا می گفت، نزدیک هاشم آمد. «هاشم» به او گفت: «ای جوان! این سخنانی را که تو می گویی و این جنگ (بی هدفی را) که دنبال می کنی روز قیامت حساب و کتابی دارد، از خدا بترس و به فکر زمانی باش که خدا از تو درباره این کارت سؤال می کند!» جوان گفت: «من با شما می جنگم زیرا پیشوای شما آنگونه که به من گفته اند، نماز نمی خواند و شما هم نماز نمی خوانید و برای این با شما جنگ می کنم که پیشوای شما خلیفه ما را کشته است و شما او را در کشتن خلیفه یاری کردید». «هاشم» گفت: «تو را با «عثمان» چه کار؟ او را اصحاب پیامبر و قاریان قرآن به خاطر کارهایی که بر خلاف قرآن انجام داد، کشتند و اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) اصحاب دین خدا و شایسته ترین افراد برای نظارت در امور مسلمین هستند. امّا اینکه گفتی مولای ما علی(علیه السلام) نماز نمی خواند، او نخستین کسی است که با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نماز خواند و به او ایمان آورد و اینها را که می بینی با او هستند (و همچون پروانگان گرد شمع وجود او می گردند) همه آنها قاریان قرآن هستند، شب را به پا می خیزند و خدا را عبادت می کنند; مراقب باش اشقیای مغرور، تو را در دینت فریب ندهند!»

سخنان «هاشم» جوان را منقلب کرد، صدا زد ای بنده خدا، من گمان می کنم تو مرد صالحی هستی (و سخنانت نور صدق و راستی دارد) آیا راه توبه ای برای من می یابی؟ گفت: آری به سوی خدا بازگرد، او توبه تو را می پذیرد. جوان دست از جنگ کشید و برگشت، مردی از شامیان به او گفت: «این مرد عراقی تو را فریب داد» جوان گفت: «نه! او مرا نصیحت کرد (و هدایت فرمود).»

آری یاران علی(علیه السلام) همچون خودش در میدان نبرد نیز دست از هدایت گمراهان بر نمی داشتند. سعی آنها کشتن دشمن نبود، بلکه سعیشان در هدایت آنان بود.

به هر حال «هاشم» و «عمّار» در روز «صفّین» با شجاعت و شهامت تمام، جنگیدند و شربت شهادت را عاشقانه نوشیدند و یاران علی(علیه السلام) از شهادت آن دو سخت ناراحت شدند.(3)


2- گوشه ای از زندگانی محمّد بن ابی بکر

همانگونه که در آغاز خطبه اشاره شد «محمّد بن ابی بکر» فرزند خلیفه اوّل و مادرش «اسماء بنت عمیس» است که نخست، همسر «جعفر بن ابی طالب» شد و بعد به ازدواج «ابوبکر» درآمد و بعد از «ابوبکر» افتخار همسری «علی(علیه السلام)» را پیدا کرد و چون «محمّد» در آن زمان کوچک بود، در دامان «علی(علیه السلام)» و در سایه او پرورش یافت و پرتوی از خلق و خوی آن امام بزرگوار، در وجودش انعکاس یافت.

او در «حجّة الوداع» (سال دهم هجری) تولّد یافت و در «مصر» در حالی که 28 سال بیشتر از عمرش نمی گذشت، شربت شهادت نوشید و از یاران خاصّ «علی(علیه السلام)» و عاشقان مکتبش بود; بعضی او را از مقرّبان آن حضرت و بعضی او را از «حواریّین» آن حضرت می شمردند. این تعبیرات نشانه نهایت نزدیکی او به مکتب امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است.

«مسعودی» در «مروج الذّهب» نقل می کند: هنگامی که «محمّد بن ابی بکر» به «مصر» رسید، نامه ای به «معاویه» نوشت (که حکایت از مقام والای معرفت و شناخت او، نسبت به ولایت امیر مؤمنان علی(علیه السلام) می کند) به این مضمون: «بعد از حمد و ثنای خداوند، نخستین کسی که دعوت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را اجابت کرد و ایمان آورد و سخن او را تصدیق نمود و مسلمان شد، برادر و پسر عمّش علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود، او رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را بر همه کس مقدّم شمرد و در برابر هر حادثه ای جان خود را در برابر او سپر ساخت، با دشمنانش جنگید و با کسانی که با او از درِ صلح درآمده بودند، صلح نمود و همواره در تمام ساعات شب و روز و در تنگناهای وحشت و گرسنگی از او - با جان خود - دفاع می کرد و به جایی رسید که در میان پیروان مکتبش شبیه و مانندی نداشت...».

و جالب این که معاویه در پاسخ او به فضائل علی(علیه السلام) اعتراف کرد، ولی با سخن شیطنت آمیزی سعی کرد، در او نفوذ کند، نوشت: «ما فضل «علی بن ابی طالب» را می دانیم و حق او بر ما لازم است، ولی هنگامی که پیامبر چشم از دنیا فروبست، این پدر تو و فاروقش عمر بود که حق او را گرفتند و فرمان او را مخالفت کردند.(4)»

این سخن را با آخرین نامه ای که «علی(علیه السلام)» درباره «محمّد» به اهل مصر نوشت تکمیل می کنیم، در این نامه چنین آمده است: «امیرتان محمّد را به خوبی یاری کنید و بر اطاعت و فرمان او ثابت قدم باشید، تا بر حوض کوثرِ پیامبرتان وارد شوید.(5)»

در نامه سی و پنجم «نهج البلاغه» در بخش نامه ها خواهیم دید، که علی(علیه السلام) مدح بلیغ و تمجید گویایی از «محمّد بن ابی بکر» می کند.

از جالب ترین فرازهای زندگی «محمّد بن ابی بکر» این است: هنگامی که در «مصر» حکومت می کرد، نامه ای به امام امیر مؤمنان(علیه السلام) نوشت و درخواست بیان جامعی در امور دین کرد و امام(علیه السلام) نامه بسیار جامع و پرمعنایی برای او و «اهل مصر» مرقوم داشت، و «محمّد» همواره این نامه را با خود داشت و در آن نظر می کرد و به آن عمل می نمود، هنگامی که شهید شد «عمروعاص» آن نامه را ضمن مدارک و اسناد دیگری که از «محمّد» بدست آورد، برای «معاویه» فرستاد; «معاویه» در آن نامه نظر می کرد و از مضامین عالی آن تعجّب می نمود، هنگامی که «ولید بن عقبه» اعجاب معاویه را مشاهده کرد، به او گفت: «این نامه ها را بسوزان». «معاویه» به او گفت: «خاموش باش! تو عقل و شعور کافی نداری!» «ولید» ناراحت شد و گفت: «تو عقل کافی نداری. آیا این خردمندی است که مردم بدانند نامه و احادیث ابوتراب (علی(علیه السلام)) نزد تو است و از آنها درس آموخته ای؟ پس چرا با او می جنگی؟» معاویه گفت: «وای بر تو، به من می گویی دانشی این چنین را بسوزانم؟ به خدا سوگند! من از آن جامع تر و استوارتر و روشن تر نشنیده ام!».(6)


پی نوشت:

  1. «عَرْصَه» از مادّه «عَرص» (بر وزن غرس) به معنای بازی کردن و جست و خیز نمودن است و از آنجایی که این کار در جاهای وسیع انجام می شود، به صحن خانه و همچنین جاهایی از آن، که بنایی ساخته نشده و میدانگاه هایی که در میان خانه های شهر وجود دارد، اطلاق می شود و «خالی نگذاشتن عرصه» کنایه از مجال ندادن به دشمن است.

  2. «اَنْهَز» از مادّه «نهز» (بر وزن نبض) در اصل به معنای برخاستن و حرکت کردن و یا حرکت دادن است و «انتهاز فرصت» کنایه از غنیمت شمردن و استفاده کردن از فرصت است. 

  3. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 6، صفحه 93. 

  4. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 61.

  5. اعیان الشیعة، جلد 10، صفحه 250، و سفینة البحار، مادّه «هشم» و کتب تاریخی دیگر. 

  6. سفینة البحار، مادّه «هشم» و مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 61 به بعد و مصادر دیگر.