[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما قلّد محمد بن أبی بکر مصرَ فملکت علیه و قتل:

وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِیَةَ مِصْرَ هَاشمَ بْنَ عُتْبَةَ، وَ لَوْ وَلَّیْتُهُ إِیَّاهَا لَمَّا خَلَّی لَهُمُ الْعَرْصَةَ وَ لَا أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ، بلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّد بْنِ أَبی بَکْرٍ، فَلَقَدْ کَانَ إِلَیَّ حَبیباً وَ کَانَ لِی رَبیباً.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 190

از سخنان آن حضرت (ع) درباره محمد بن ابو بکر [در این خطبه که پس از حکومت محمد بن ابی بکر بر مصر و کشته شدن او ایراد شده است و با عبارت «و قد اردت تولیة مصر هاشم بن عتبة» (همانا می خواستم هاشم بن عتبه را بر مصر بگمارم) آغاز می شود مباحث زیر آمده است]:

محمد بن ابی بکر و فرزندانش:

مادر محمد بن ابی بکر اسماء دختر عمیس بن نعمان بن کعب مالک بن قحافة بن خثعم است. او نخست همسر جعفر بن ابی طالب بود و همراه او به حبشه هجرت کرد و برای جعفر در حبشه عبد الله بن جعفر را [که از شدت بخشندگی به جواد معروف است ] زایید، پس از آنکه جعفر در جنگ موته شهید شد. ابو بکر با اسماء ازدواج کرد و محمد را برای او زایید و پس از آنکه ابو بکر درگذشت علی بن ابی طالب (ع) با اسماء ازدواج کرد و محمد «ربیب» و پرورش یافته وی و به منزله فرزند اوست. او از کودکی با شیر آمیخته به دوستی اهل بیت و تشیع تغذیه شده و بر آن پرورش یافته است و برای خود پدری جز علی نمی شناخته است و برای هیچکس فضیلت علی (ع) را قائل نبوده است، تا آنجا که علی (ع) هم می گفته است: محمد پسر من از صلب ابو بکر است. کنیه محمد، به گفته ابن قتیبه، ابو القاسم بوده است. کسان دیگری غیر از وی کنیه او را عبد الرحمان گفته اند.

محمد از پارسایان قریش بوده است. او از کسانی است که روز جنگ خانه عثمان بر ضد او مردم را یاری داده است، و این مسأله که او عهده دار کشتن عثمان بوده یا نبوده مورد اختلاف است. از جمله فرزندان محمد بن ابی بکر قاسم بن-  محمد است که فقیه و فاضل حجاز بوده است و از فرزندان قاسم عبد الرحمان بن-  قاسم است که کنیه اش ابو محمد و او هم از فضلای قریش بوده است. ام فروة هم دختر قاسم بن محمد است که او را ابو جعفر محمد بن علی باقر (ع) به همسری برگزیده و او جعفر بن محمد صادق علیه السلام را زاییده است. سید رضی در این قصیده خود به ام فروة اشاره می کند که می گوید: «گروهی با کسانی که آنان از ایشان نیستند به ما افتخار می کنند آن هم به خاندانهای تیم و عدی به هنگامی که سوابق برشمرده می شود... و اگر علی نمی بود هرگز بر پشته های شرف فرا نمی رفتند و شتران خود را در چمنزار و آبشخوری از آن فرود نمی آوردند...» این سخن او که می گوید: «و اگر علی نمی بود...» ناظر به گفتار مأمون است که ضمن ابیاتی که در مدح علی (ع) سروده چنین گفته است: «مرا به سبب محبت ورزیدن به ابو الحسن نکوهش می کنند و در نظرم این خود از شگفتیهای این روزگار است».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 191

بیتی که سید رضی به آن نظر داشته این بیت مأمون است: «اگر علی نمی بود هرگز برای بنی هاشم فرماندهی فراهم نمی شد و در طول روزگار همواره خوار و زبون می بودند و نسبت به آنان عصیان و ستم می شد».

هاشم بن عتبة بن ابی وقاص و نسب او:

هاشم بن عتبة بن ابی وقاص مالک بن اهیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن-  مرة بن کعب بن لوی بن غالب، برادر زاده سعد بن ابی وقاص یکی از ده تنی است که به آنان مژده به بهشت داده شده است. پدرش عتبة بن ابی وقاص همان کسی است که در جنگ احد دندانهای میانه رسول خدا (ص) را شکست و لبها و چهره پیامبر را درید و رسول خدا (ص) شروع به پاک کردن خون از چهره خویش کرد و می فرمود: چگونه ممکن است قومی که چهره پیامبر خود را با خون خضاب می کنند و او آنان را به پروردگارشان فرا می خواند رستگار شوند و خداوند عز و جل در این مورد این آیه را نازل فرمود: «از این کار بر تو چیزی نیست که خدای یا توبه دهد ایشان را یا عذاب کند که آنان ستمگرانند». حسان بن ثابت هم در این مورد اشعاری سروده و ضمن آن گفته است: «ای عتیب پسر مالک پروردگار من تو را فرو کوبد و پیش از مرگ صاعقه یی بر تو فرو فرستد...» حسان بن ثابت ضمن این اشعار به عتبة بن مالک «بنده عذره» گفته است و این

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 192

بدان سبب است که درباره نسب عتبه و برادران و نزدیکانش اختلاف است و گروهی از نسب شناسان گفته اند: آنان از قبیله عذره و فرزند خواندگان قریش هستند. خبر و داستان ایشان در کتب انساب آمده است.

عبد الله بن مسعود و سعد بن ابی وقاص به روزگار حکومت عثمان در موردی اختلاف پیدا کردند و به ستیز پرداختند، سعد بن ابی وقاص به عبد الله بن مسعود گفت: ای بنده هذیل ساکت باش. عبد الله هم به او گفت: ای بنده عذره ساکت باش.

هاشم بن عتبه ملقب به مرقال است و چون همواره شتابان به جنگ می رفته این لقب به او داده شده است. او از شیعیان علی است و هنگامی که به شرح گفتار امیر المومنین در جنگ صفین برسیم خبر کشته شدن هاشم را به تفصیل خواهیم آورد.

اما گفتار امیر المومنین که در این خطبه می گوید: «برای آنان عرصه مصر را خالی نمی گذاشت» بدین سبب است که محمد بن ابی بکر که خدایش رحمت کناد همینکه کار بر او دشوار شد مصر را برای شورشیان رها کرد و چنین پنداشت که با گریز خود جانش را نجات می دهد، و نجات پیدا نکرد، او را گرفتند و کشته شد. گفتار دیگر علی (ع) هم که می گوید: «به آنان فرصت نمی داد» یعنی به گونه یی رفتار نمی کرد که آنان فرصتی یابند.

ما اینک نخست کسانی را که علی علیه السلام به حکومت مصر گماشته است تا هنگامی که مصر به تصرف معاویه در آمد و محمد بن ابی بکر کشته شد نقل می کنیم. و مطالب خود را در این باره از کتاب ابراهیم بن سعد بن هلال ثقفی یعنی الغارات برگرفته ایم.

حکومت قیس بن سعد بن عبادة بر مصر و عزل او:

ابراهیم می گوید: محمد بن عبد الله بن عثمان ثقفی، از علی بن محمد بن ابی سیف، از کلبی برای ما نقل کرد که محمد بن ابی حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبد شمش که در مصر بود مصریان را برای کشتن عثمان تحریض می کرد. چون مصریان آهنگ عثمان کردند و او را به محاصره در آوردند محمد بن ابی حذیفة بر کارگزار و حاکم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 193

عثمان در مصر که عبد الله بن سعد بن ابی سرح بود شورش کرد و او را که از خاندان عامر بن لوی بود از مصر بیرون راند و خود با مردم نماز می گزارد. عبد الله بن سعد بن-  ابی سرح از مصر بیرون آمد و در نواحی مرزی فلسطین مقیم و منتظر شد تا ببیند کار عثمان به کجا می کشد، در این هنگام سواری پیدا شد. او به سوار گفت: ای بنده خدا چه خبر داری خبر مردم در مدینه چگونه بود گفت: مسلمانان عثمان را کشتند. ابن ابی سرح انا لله و انا الیه راجعون گفت و پرسید: ای بنده خدا، پس از آن چه کردند گفت: با پسر عموی پیامبر (ص)، یعنی علی بن ابی طالب، بیعت کردند. او باز هم استرجاع کرد. آن مرد به او گفت: چنین می بینم که کشته شدن عثمان و حکومت علی در نظر تو یکسان است. گفت: آری. سپس آن مرد با دقت بر او نگریست و او را شناخت و گفت: خیال می کنم تو عبد الله بن سعد امیر مصر هستی. گفت: آری.

گفت: اگر ترا به زنده بودن نیاز است برای نجات خویش بشتاب که تصمیم علی و یارانش درباره تو و یارانت چنین است که اگر بر شما دست یابند شما را می کشند یا از سرزمین مسلمانان تبعید می کنند، و هم اکنون امیر مصر اندکی پس از من خواهد آمد. پرسید: چه کسی امیر مصر شده است گفت: قیس بن سعد بن عباده. ابن ابی سرح گفت: خداوند محمد بن ابی حذیفه را از رحمت خود دور بدارد که بر پسر عموی خود ستم کرد و با آنکه عثمان متکفل او بود و او را پرورش داد و نسبت به او نیکی کرد و در امان خود پناه داد برای کشتن او کوشش کرد و مردان را مجهز و گسیل داشت تا عثمان کشته شد و او بر کار گزارش خروج کرد. ابن ابی سرح از آنجا بیرون آمد و خود را به دمشق و پیش معاویه رساند.

ابراهیم می گوید: قیس بن سعد بن عبادة از شیعیان و خیر خواهان علی (ع) بود و چون علی عهده دار خلافت شد به او فرمود: به مصر برو که ترا به حکومت آن گماشتم، اینک بیرون دروازه مدینه برو و افراد مورد اعتماد و کسانی را که دوست می داری همراهت باشند جمع کن، تا هنگامی که وارد مصر می شوی لشکری با تو باشد که این موضوع برای دشمن تو مایه بیم و برای دوست تو مایه عزت است و چون به خواست خداوند وارد مصر شدی نسبت به نیکان نیکی کن و نسبت به آشوبگران سختگیر باش و با عموم مردم مدارا کن، که مدارا و مهربانی فرخنده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 194

قیس گفت: ای امیر المومنین، خدایت رحمت فرماید آنچه گفتی فهمیدم، اما سپاه را من برای تو باقی می گذارم که اگر به آنان نیازمند شدی نزدیک تو باشند و اگر خواستی آنان را به سویی گسیل داری برای تو آماده باشند و من خود و افراد خانواده ام به مصر می رویم. اما آنچه در مورد مدارا و احسان که به من سفارش فرمودی از خداوند متعال هم در این باره یاری می جویم.

گوید: قیس همراه هفت تن از افراد خاندان خویش بیرون آمد و چون به مصر رسید به منبر رفت و فرمان داد تا نامه یی را که همراهش بود برای مردم بخوانند و در آن نامه چنین آمده بود: از بنده خدا امیر المومنین علی به هر کس از مسلمانان که این نامه من بر او ابلاغ شود. سلام بر شما باد، نخست همراه شما خداوندی را که خدایی جز او نیست ستایش می کنم.

اما بعد، خداوند متعال با تدبیر و قضای خود و گزینه پسندیده خویش اسلام را دین خود و فرشتگان و پیامبران خویش قرار داده است و پیامبران خود را بدان منظور به سوی بندگان گسیل فرموده است. و از جمله چیزهایی که خداوند با آن این امت را گرامی داشته و فضیلت را ویژه او گردانیده است که محمد (ص) را برای آنان مبعوث فرموده است و او به ایشان کتاب و حکمت و سنت و فرایض را آموخت و آنان را تأدیب کرد که هدایت یابند و جمع کرد تا پراکنده نشوند و پاکیزه شان ساخت تا پاک شوند. و چون آنچه را در این باره بر عهده اش بود انجام داد، خدایش او را به سوی خویش باز گرفت. سلامها و درود و رحمت و رضوان خداوند بر او باد.

آن گاه مسلمانان پس از او دو امیر صالح را به خلافت برگزیدند و آن دو به کتاب و سنت عمل کردند و سیرت رسول خدا را زنده داشتند و از سنت تجاوز نکردند و درگذشتند. خدایشان رحمت کناد پس از آن دو حاکمی به حکومت رسید که بدعتها پدید آورد. امت نخست فرصت اعتراض یافتند و اعتراض کردند و پس از آن خشم گرفتند و تغییرش دادند. آنگاه بیامدند و با من بیعت کردند و من از پیشگاه خداوند طلب هدایت می کنم و برای تقوی از او یاری می جویم. همانا برای شما بر عهده ما عمل به کتاب خدا و سنت رسول او و قیام به حق آن و خیر خواهی برای شما در غیاب شماست و در آنچه بر خلاف گویید از خداوند یاری می طلبیم. و خدای ما را بسنده و بهترین کارگزار است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 195

همانا قیس بن سعد انصاری را به امیری شما فرستادم. با او همکاری کنید و او را بر حق یاری دهید. او را فرمان دادم تا نسبت به نیکوکارتان نیکی کنید و بر آشوبگر شما سخت گیرد و با عوام و خواص شما مهربانی و مدارا کند. او از کسانی است که روش او را می پسندم و به صلاح و خیر اندیشی او امیدوارم. از بارگاه خداوند برای خود و شما عمل پاک و پاداش بزرگ و رحمتی فراخ مسألت می دارم. و سلام و رحمت و برکتهای خدا بر شما باد این نامه را عبد الله بن ابی رافع در صفر سال سی و ششم نوشت.

ابراهیم ثقفی می گوید: چون نامه خوانده شد قیس بن سعد بن عباده برای خطبه برخاست. نخست ستایش و نیایش خدا را بر زبان آورد و سپس چنین گفت: سپاس خداوندی را که حق را بیاورد و باطل را نابود کرد و ستمگران را کوبید. ای مردم، ما با بهترین کسی که پس از پیامبر خویش می شناختیم بیعت کردیم، اینک برخیزید و با شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرش بیعت کنید و اگر ما به کتاب خدا و سنت رسولش عمل نکردیم ما را بر گردن شما بیعتی نخواهد بود. مردم برخاستند و بیعت کردند و مصر و توابع آن برای قیس استوار شد و او کارگزاران خویش را به نواحی آن گسیل داشت. فقط در یکی از شهرهای مصر که مردمش موضوع کشته شدن عثمان را گناهی بزرگ می دانستند و مردی از بنی کنانة به نام یزید بن حارث آنجا بود درنگ پیش آمد. آنان به قیس پیام دادند که ما به حضورت نمی آییم، تو کار گزاران خود را بفرست که زمین زمین توست، ولی ما را به حال خود آزاد بگذارد تا بنگریم که کار مردم به کجا می انجامد.

محمد بن مسلمة بن مخلد بن صامت انصاری قیام کرد و خبر کشته شدن عثمان را برای مردم بازگو کرد و از آنان خواست تا برای خونخواهی عثمان قیام کنند. قیس به او پیام فرستاد: ای وای بر تو، آیا بر من شورش می کنی به خدا سوگند، دوست نمی دارم در قبال کشتن تو پادشاهی مصر و شام از من باشد، خون خود را حفظ کن. مسلمة بن مخلد پیام داد: تا هنگامی که تو والی مصر باشی من از قیام بر ضد تو خودداری می کنم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 196

قیس بن سعد بن عباده مردی با اندیشه و دور اندیش بود، به کسانی که کناره گرفته بودند پیام فرستاد که شما را مجبور به بیعت نمی کنم و شما را به حال خود رها می سازم و با شما مدارا می کنم و دست از شما باز می دارم و با آنان و مسلمه بن-  مخلد مدارا کرد و به گردآوری خراج پرداخت. و هیچکس با او ستیز نکرد.

ابراهیم ثقفی می گوید: علی علیه السلام به جنگ جمل رفت در حالی که قیس حاکم مصر بود و چون از بصره به کوفه برگشت قیس همچنان بر مصر حکومت می کرد و وجود او بیش از همه مردم بر معاویه گران می آمد، زیرا مصر و توابع آن به شام نزدیک است و معاویه بیم داشت که مبادا علی (ع) همراه مردم عراق و قیس هم با مردم مصر بر او حمله کنند و او میان آن دو [به دام] افتند، لذا معاویه پیش از آن که علی علیه السلام از کوفه به صفین حرکت کند برای قیس بن سعد بن عبادة چنین نوشت: از معاویة بن ابی سفیان، به قیس بن سعد. سلام بر تو باد همراه تو خداوندی را که خدایی جز او نیست می ستایم. اما بعد، همانا اگر شورش شما بر عثمان به سبب بدعتی بود که دیدید و یا تازیانه یی که زده بود و یا به خاطر آنکه مردی را دشنام داد و دیگری را نکوهش کرد و یا اینکه نوجوانان خاندان خود را به کارگزاری می گماشت، خود نیکو می دانستید که ریختن خونش روا نیست و آن کار برای شما جایز نمی باشد، ولی مرتکب گناهی بزرگ شدید و کاری سخت ناستوده انجام دادید. اینک ای قیس اگر از کسانی بوده ای که مردم را بر کشتن او جمع کرده و کشیده ای، به سوی خدا توبه کن که توبه پیش از مرگ ممکن است کارساز باشد. اما در مورد سالار تو [علی علیه السلام ] یقین پیدا کرده ایم که او مردم را وادار و تحریک به کشتن عثمان کرده است و سرانجام او را کشتند. و همانا بیشتر قوم تو از خون عثمان برکنار نیستند. اینک ای قیس اگر می توانی در زمره کسانی باشی که خونخواه عثمان باشند چنان کن و در این کار از ما بر ضد علی پیروی کن. اگر من پیروز شوم تا هنگامی که زنده باشم حکومت «دو عراق» برای تو و حکومت حجاز نیز برای هر یک از افراد خانواده ات که دوست داشته باشی خواهد بود و افزون از این هم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 197

هر چه از من می خواهی بخواه، که هر چه بخواهی به تو خواهم داد و تصمیم و رای خود را در آنچه برای تو نوشتم برای من بنویس.

و چون نامه معاویه به قیس رسید خوش داشت که با او امروز و فردا کند و کار خود را برای او آشکار نسازد و شتابی هم در اعلان جنگ به او نکند. از این رو در پاسخ او چنین نوشت. اما بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را درباره عثمان نوشته بودی فهمیدم، این کار و موضوعی است که من اصلا به آن نزدیک نشده ام. نوشته بودی سالار من کسی است که مردم را بر عثمان شورانیده و تحریک کرده است تا او را کشته اند. این هم کاری است که من هرگز بر آن آگاه نبوده ام و تذکر داده بودی که بیشتر افراد خاندان من از خون عثمان برکنار نیستند و حال آنکه به جان خودم سوگند که خویشاوندان من از همه مردم برای اصلاح کار او کوشاتر بودند. اما آنچه که از من خواسته ای که با تو برای خونخواهی عثمان بیعت کنم و چیزهایی که بر من عرضه داشتی فهمیدم و این کاری است که مرا در آن فکر و نظر است و نمی توان در آن مورد شتاب کرد و به هر حال من اینک از تو دست باز می دارم و از جانب من کاری که ناخوشایندت باشد سرنخواهد زد، تا به خواست خداوند متعال تو بیندیشی و ما هم بیندیشیم. و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد.

ابراهیم ثقفی می گوید: همینکه معاویه نامه قیس را خواند که گاه به او نزدیک شده است و گاه فاصله گرفته است [آن را دو پهلو یافت ] و احساس ایمنی نکرد که در این باره خدعه و فریبی نیندیشیده باشد و برای قیس چنین نوشت: اما بعد نامه ات را خواندم نه چنانت نزدیک دیدم که ترا در حال صلح و دوست پندارم و نه چنانت دور دیدم که در حال جنگ و دشمن پندارم، ترا همچون ریسمان چاهی ژرف دیدم که چون من با حیله و نیرنگ فریب نمی خورد آن هم در حالی که با او مردان بسیار و لگام اسبان فراوان باشد. اینک اگر آنچه را به تو عرضه داشتم پذیرفتی آنچه به تو خواهم بخشید از آن تو خواهد بود و اگر نپذیری مصر را بر تو آکنده از سواران و پیادگان خواهم کرد. و السلام.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 198

چون قیس نامه معاویه را خواند و دانست که او طول دادن و امروز و فردا کردن را از او نخواهد پذیرفت، آنچه در دل داشت برای معاویه آشکار ساخت و برای او چنین نوشت: از قیس بن سعد به معاویة بن ابی سفیان: اما بعد، شگفتا که مرا مردی سست اندیشه پنداشته ای و به فریب دادن من طمع بسته ای که بخواهی مرا به راهی که خود می خواهی برانی-  جز تو دیگری بی پدر باشد-  طمع داری که من از دایره اطاعت مردی که از همه مردم به حکومت سزاوارتر و از همگان گویاتر بر حق و رهنمونتر و از همگان به رسول خدا نزدیک تر است بیرون آیم و فرمان می دهی به اطاعت تو درآیم که از همگان برای حکومت دورتر و دروغگوتر و گمراهتر و از همگان از رسول خدا دورتری وانگهی پیش تو قومی گمراه و گمراه کننده و طاغوتهایی از طاغوتهای شیطان جمع شده اند. اما اینکه گفته ای مصر را بر من از سواران و پیاده گان انباشته می کنی، اگر من ترا از این کار باز ندارم و فرصت آنرا به دست آوری مرد خوشبختی خواهی بود. و السلام.

و چون این نامه قیس به معاویه رسید نا امید شد و جایگاه او هم در مصر بر او گران آمد. و هر کس دیگر هم که به جای قیس می بود برای معاویه خوشایند و مطلوب می نمود، زیرا او از قدرت و شجاعت و دلیری و سختگیری قیس بر خود آگاه بود. از این رو معاویه برای مردم چنین اظهار داشت: قیس با شما بیعت کرده است، برای او دعا کنید. معاویه نامه یی را که در آن ملایمت نشان داده و او را به خود نزدیک ساخته بود برای مردم خواند و نامه یی هم از سوی قیس جعل کرد و برای مردم شام خواند که متن آن چنین بود: برای امیر معاویة بن ابی سفیان، از قیس بن سعد.

اما بعد، همانا که کشتن عثمان حادثه بزرگی در اسلام بود. در کار خود و دین خویش نگریستم دیدم نمی توانم از قومی پشتیبانی کنم که پیشوای مسلمان و محترم و پاک و نیکوکار خود را کشتند. اینک در درگاه خداوند سبحان از گناهان خود آمرزش می خواهیم و از او حفظ دین خود را مسألت می کنیم. آگاه باش که من با شما از در صلح و سازش درآمده ام و به تو در باره جنگ با قاتلان امام هدایت مظلوم پاسخ مثبت می دهم و هر چه دوست می داری از اموال و مردان از من بخواه تا به خواست خداوند شتابان برای تو روانه دارم. و سلام و رحمت و برکات خدا بر امیر باد.

گوید: در تمام شام شایع شد که قیس با معاویه صلح کرده است. جاسوسان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 199

علی بن ابی طالب این خبر را به او دادند که آنرا بسیار بزرگ دانست و تعجب نمود.

پسران خود حسن و حسین و محمد و عبد الله بن جعفر را خواست و موضوع را به آنان گفت و پرسید: رای شما چیست عبد الله بن جعفر گفت: کار آمیخته با شک را رها کن به کاری که موجب نگرانی نیست توجه نمای. قیس را از حکومت مصر عزل کن. علی فرمود: به خدا سوگند، من این کار و اتهام را در مورد قیس تصدیق نمی کنم. عبد الله گفت: ای امیر المومنین او را از حکومت عزل کن، اگر آنچه گفته شده است راست باشد او از کار کناره گیری نخواهد کرد.

گوید: در همان حال که ایشان مشغول گفتگو بودند نامه یی از قیس بن سعد بن-  عباده رسید که در آن چنین نوشته بود: «اما بعد، ای امیر المومنین که خدایت گرامی دارد و عزت دهد، به تو گزارش می دهم که اینجا مردانی هستند که از بیعت کردن کناره گرفتند و از من خواستند دست از ایشان بدارم و آنان را به حال خود بگذارم تا کار مردم روبراه شود و ایشان بنگرند و ما هم بنگریم. من چنین مصلحت دیدم که از ایشان دست بدارم و در جنگ با ایشان شتاب نکنم و در این میان نسبت به آنان الفت و مهربانی می کنم شاید خداوند دلهای آنان را به راه آورد و از گمراهی آنان را پراکنده سازد. والسلام.» عبد الله بن جعفر گفت: ای امیر المومنین اگر پیشنهاد او را بپذیری که آنان را به حال خود رها کند کار بالا می گیرد و فتنه ریشه می دواند و بسیاری از کسانی که می خواهی به بیعت تو درآیند از بیعت خودداری می کنند. به قیس فرمان جنگ با آنان را بده و علی علیه السلام برای او چنین نوشت: اما بعد، به سوی قومی که نوشته ای برو، اگر در بیعتی که مسلمانان در آمده اند درآمدند چه بهتر وگرنه با آنان نبرد کن. والسلام.

گوید: چون این نامه به قیس رسید و آنرا خواند نتوانست خویشتنداری کند و برای علی (ع) چنین نوشت: اما بعد، ای امیر المومنین فرمان می دهی با قومی که از تو دست داشته و به فتنه یی دست نیازدیده اند جنگ کنم و حال آنکه آنان در صدد جنگ نیستند. پیشنهاد مرا بپذیر و از ایشان دست بدار که رای و مصلحت در رها کردن ایشان است. و السلام.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 200

چون این نامه برای امیر المومنین رسید عبد الله بن جعفر گفت: ای امیر المومنین محمد بن ابی بکر را به مصر گسیل دار تا کار آنجا را کفایت کند و قیس را از حکومت عزل کن. به خدا سوگند، به من خبر رسیده که قیس می گوید: حکومتی که جز با کشتن مسلمة بن مخلد سر و سامان نگیرد حکومت بدی است. و گفته است: به خدا سوگند، دوست ندارم پادشاهی شام و مصر از من باشد و من مسلمة بن مخلد را بکشم.

چون عبد الله بن جعفر برادر مادری محمد بن ابی بکر بود دوست می داشت برای برادرش حکومت و امارتی فراهم آید و علی علیه السلام محمد بن ابی بکر را بر مصر گماشت و این به مناسبت محبت خودش به او و خواسته عبد الله بن جعفر برادرش بود. علی (ع) همراه محمد بن ابی بکر نامه یی برای مردم مصر نوشت و او حرکت کرد. چون به مصر رسید قیس به او گفت: امیر المومنین را چه شده است و چه چیزی او را دگرگون ساخته است آیا کسی میان من و او در افتاده است گفت: نه این حکومت حکومت تو است-  میان محمد بن ابی بکر و قیس بن سعد خویشاوندی سببی بود، قریبة دختر ابو قحافه، خواهر ابو بکر صدیق، همسر قیس بود. یعنی قیس شوهر عمه محمد بن ابی بکر بود-  قیس به محمد بن ابی بکر گفت: نه به خدا سوگند، حتی یک ساعت هم با تو نمی مانم. و هنگامی که علی (ع) او را از حکومت مصر عزل کرد خشمگین شد و از مصر به مدینه رفت و به کوفه نزد علی نرفت.

ابراهیم ثقفی می گوید: قیس در عین حال که دلیر و شجاع بود، بخشنده و بسیار با فضیلت نیز بود. علی بن محمد بن ابی سیف، از هاشم، از عروة، از پدرش نقل می کند که چون قیس بن سعد از مصر بیرون آمد به یکی از خانواده های بلقین رسید و کنار آب ایشان فرود آمد. صاحبخانه ذبیحه ای کشت و برای او آورد و فردای آن روز هم این کار را تکرار کرد. سپس روز سوم هم به سبب بدی هوا قیس ناچار از ماندن شد و آن مرد برای ایشان همچنان شتر پروار کشت. روز بعد هوا صاف شد و چون قیس خواست از آنجا کوچ کند بیست جامه از جامه های گرانبهای مصری و چهار هزار درهم پیش همسر آن مرد نهاد و گفت: چون شوهرت آمد اینها را به او تسلیم کن. و حرکت کرد. هنوز ساعتی بیش نگذشته بود که صاحب آن منزل در حالی که سوار بر اسب

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 201

بود و نیزه ای در دست و آن جامه ها و درهم ها را نیز همراه داشت فرا رسید و گفت: هان ای گروه این جامه ها و درهمهای خود را بگیرید. قیس گفت: ای مرد برگرد که ما آنرا نخواهیم گرفت. گفت: به خدا سوگند که باید حتما بگیرید. قیس گفت: خدا پدرت را بیامرزد، مگر تو ما را گرامی نداشتی و پسندیده از ما میزبانی نکردی اینک خواسته ایم سپاسی از تو داشته باشیم، در این کار عیبی نیست. آن مرد گفت: ما برای میزبانی و پذیرایی از میهمان خود چیزی نمی گیریم، به خدا سوگند، هرگز نخواهم گرفت. قیس به همراهان خود گفت: اینک که از گرفتن آن خودداری می کند از او پس بگیرید و به خدا سوگند هیچ مردی از عرب غیر از او بر من فضیلت و برتری نیافت.

ابراهیم ثقفی می گوید: ابو المنذر می گفت: قیس ضمن راه از کنار خانه مردی از قبیله بلی که نامش اسود بن فلان بود گذشت. او قیس را گرامی داشت و چون قیس خواست از آنجا برود جامه و درهمهایی پیش همسر اسود نهاد. چون اسود آمد همسرش آنها را به او داد، آن مرد خود را به قیس رساند و گفت: من پذیرایی و میهمانی خود را نمی فروشم. به خدا سوگند، یا باید این را بگیری یا این نیزه را میان پهلوهایت فرو خواهم کرد. قیس به همراهانش گفت: ای وای بر شما پس بگیرید.

ابراهیم ثقفی می گوید: قیس همچنان به راه خود ادامه داد تا به مدینه رسید، حسان بن ثابت که از طرفداران عثمان بود، در مقام سرزنش درآمد و به او گفت: علی بن ابی طالب ترا از کار برداشت و حال آنکه عثمان را کشته ای، گناه بر تو باقی ماند و علی هم نیکو سپاسگزاری نکرد. قیس او را بسختی مورد سرزنش قرار داد و گفت: ای کوردل کور چشم، به خدا سوگند، اگر بیم آن نبود که ممکن است میان عشیره من و عشیره تو جنگ درگیرد گردنت را می زدم. و او را از پیش خود بیرون کرد.

ابراهیم ثقفی می گوید: سپس قیس و سهل بن حنیف هر دو از مدینه بیرون آمدند و خود را به کوفه و حضور علی رساندند. قیس موضوع کار خود و آنچه در مصر بود گزارش داد و علی علیه السلام سخن او را تصدیق فرمود. قیس و سهل هر دو در جنگ صفین همراه علی (ع) شرکت کردند. ابراهیم می گوید: قیس مردی کشیده قامت و از همگان بلندتر بود و چهره و جلو سرش موی نداشت. او مردی شجاع و کار آزموده بود و تا دم مرگ نیز خیر خواه علی و فرزندانش باقی ماند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 202

ابراهیم ثقفی می گوید: ابو غسان، از علی بن ابی سیف برای من نقل کرد که می گفته است: قیس بن سعد بن عباده به هنگام زندگی رسول خدا (ص) در سفری همراه ابو بکر و عمر بود، او برای آن دو و دیگران هزینه می کرد می بخشید. ابو بکر به او گفت: اینگونه هزینه را اموال پدرت هم پاسخگو نیست، اندکی دست نگهدار. چون از آن سفر برگشتند سعد بن عباده به ابو بکر گفت: می خواهی پسرم را بخیل بارآوری و حال آنکه ما قومی هستیم که نمی توانیم بخل را تحمل کنیم.

گوید: قیس بن سعد چنین دعا می کرد: بار خدایا به من ستایش و بزرگواری و سپاسگزاری ارزانی فرمای، که ستایشی نباشد جز به کردارهای پسندیده، و بزرگواری نباشد جز به ثروت. بار خدایا به من وسعت ده که کمی و اندکی در خور من نیست و من هم یارای تحمل آنرا ندارم.

ولایت محمد بن ابی بکر بر مصر و اخبار کشته شدنش:

ابراهیم ثقفی می گوید: فرمان علی (ع) به محمد بن ابی بکر که در مصر خوانده شد چنین بود: «این عهدی است از بنده خدا علی امیر المومنین به محمد بن ابی بکر، هنگامی که او را به ولایت مصر گماشت. او را به تقوای خداوند در نهان و آشکار و ترس از خداوند در غیاب و حضور و نرمی و ملایمت بر هر مسلمان و سختگیری نسبت به هر تبهکار و به دادگری بر اهل ذمه و انصاف دادن به مظلوم و شدت بر ظالم و عفو و احسان نسبت به مردم به آنچه که بتواند و تا آنجا که در توان اوست، فرمان می دهد. و خداوند نیکو کاران را پاداش خواهد داد. به او فرمان می دهد که کسانی را که در ناحیه اویند به اطاعت و همبستگی فرا خواند که برای آنان در این کار چندان فرجام پسندیده و پاداش بزرگ است که ارزش آنرا نمی توان سنجید و کنه آن شناخته نمی شود. و به او فرمان داده است تا خراج آن سرزمین را همانگونه که در پیش گرفته می شده است بگیرد و از آن همانگونه که در پیش تقسیم می شد تقسیم کند، و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 203

اگر آنان را نیازی باشد که با او دیدار کنند میان آنان در مجلس خود و دیدار با آنان مواسات کند، تا دور و نزدیک نزد او یکسان باشند. و او را فرمان می دهد که میان مردم به حق حکم کند و به عدالت قیام کند و از هوس پیروی نکند و در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده نهراسد، که خداوند همراه کسی است که پرهیزگار است و اطاعت او را برگزیند. و السلام.» این عهد را عبد الله بن ابی رافع، آزاد کرده رسول خدا، روز اول رمضان سال سی و ششم نوشت.

ابراهیم می گوید: سپس محمد بن ابی بکر برای ایراد خطبه برخاست و چنین گفت: اما بعد، سپاس خداوندی را که ما و شما را، در مورد اختلاف در حق، هدایت فرمود و ما و شما را در بسیاری از چیزها بصیرت داد که نادانان از آن کوردل ماندند. آگاه باشید که امیر المومنین مرا بر امور شما ولایت داد و با من چنان عهد کرد که شنیدید، و بیش از این نیز به طور شفاهی مرا سفارش فرموده است. و من تا آنجا که بتوانم هرگز درباره خیر شما کوتاهی نخواهم کرد و توفیق من جز به خداوند نخواهد بود. بر او توکل و به سوی او بازگشت می کنم. اگر آنچه از رفتار و کردار من دیدید که در راه اطاعت از خدا و تقوا بود، خدا را بر آن ستایش کنید که او راهنمای به آن است و اگر عملی دیدید که به حق نبود به من گزارش دهید و مرا بر آن مورد عتاب قرار دهید که من به آن سعادتمندتر خواهم بود و شما به آن سزاوارید که اعتراض کنید. خداوند ما و شما را به کار پسندیده موفق داراد ابراهیم ثقفی می گوید: یحیی بن صالح، از مالک بن خالد اسدی، از حسن بن-  ابراهیم، از عبد الله بن حسن بن حسن برای من نقل کرد که علی علیه السلام هنگامی که محمد بن ابی بکر را به مصر گسیل فرمود نامه یی خطاب به مردم مصر نوشت که در آن محمد را هم مورد خطاب قرار داد و چنین بود: اما بعد، من شما را در کارهای نهان و آشکارتان و در هر حالی که باشید به تقوی سفارش می کنم. و باید هر کس از شما بداند که این جهان خانه آزمون و فنا

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 204

شدن است و آن جهان خانه پاداش و جاودانگی است. هر کس بتواند آنچه را که باقی می ماند بر آنچه نابود می شود برگزیند چنین کند، که سرای دیگر جاودانه است و این جهان فانی می شود.

خداوند به ما و شما بینشی در آنچه به ما نشان داده است عنایت فرماید و فهم آنچه را برای ما تفهیم کرده است ارزانی دارد، تا از آنچه به ما فرمان داده است کوتاهی نکنیم و به آنچه از آن ما را نهی فرموده است دست نیازیم. ای محمد بدان که هر چند تو به بهره خود از این جهان هم نیازمندی ولی توجه داشته باش که به بهره خود از آخرت نیازمندتری و چون دو کار برای تو پیش آید که یکی مربوط به دنیا و دیگری مربوط به آخرت تو باشد، کاری را آغاز کن که مربوط به امر آخرت باشد. رغبت خود را در خیر بیشتر کن و باید نیت تو در آن پسندیده باشد زیرا خداوند عز و جل به بنده خود به اندازه نیت او عطا می کند و اگر کسی نیکویی کند و نیکو کاران را دوست بدارد و موفق به عمل خیر نشود به خواست خداوند ممکن است همچون کسانی باشد که به آن عمل کرده اند. پیامبر (ص) هنگامی که از تبوک مراجعت کرد، فرمود: همانا در مدینه کسانی بودند که شما در هیچ مسیری حرکت نکردید و از هیچ دره یی فرود نیامدید مگر اینکه با شما بودند، فقط بیماری آنان را از همراهی ظاهری با شما باز داشت-  مقصود پیامبر (ص) این بوده است که آنان نیت همراهی با شما را داشتند. و سپس ای محمد بدان که من ترا به فرماندهی و ولایت بزرگترین سپاه خودم که مردم مصر هستند، گماشتم و ترا سرپرست کار مردم کردم. شایسته است که در آن کار بر خود بترسی و از دین خود بر حذر باشی هر چند یک ساعت از روز باشد، و اگر بتوانی که پروردگار خودت را برای رضای خاطر کسی از آفریده های او به خشم نیاوری چنین کن، زیرا خداوند جایگزین همه چیز است و هیچ چیز جایگزین خدا نیست. بر ستمگر سختگیر باش و برای اهل خیر نرم باش و آنان را به خود نزدیک گردان و ایشان را اطرافیان و برادران خویش قرار بده. والسلام.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 205

ابراهیم می گوید: یحیی بن صالح، از مالک بن خالد، از حسن بن ابراهیم، از عبد الله بن حسن بن حسن نقل می کرد که علی (ع) برای محمد بن ابی بکر و مردم مصر نوشت: اما بعد، شما را سفارش می کنم به ترس از خداوند و عمل به آنچه شما را از آن می پرسند و شما در گرو آن هستید و به سوی آن می روید که خداوند عز و جل می گوید: «هر کس گرو کاری است که انجام می دهد» و خداوند متعال فرموده است: «و خداوند شما را از خودش بر حذر می دارد و بازگشت به سوی خداوند است» و فرموده است: «سوگند به خدای تو که بدون تردید از همه آنان از آنچه عمل می کردند خواهیم پرسید». بنابراین ای بندگان خدا، بدانید که خداوند از شما درباره اعمال کوچک و بزرگ شما خواهد پرسید. اگر عذاب کند این ما هستیم که ستمکارانیم و اگر رحم فرماید و بیامرزد او بخشنده ترین بخشندگان است و بدانید بهترین حالتی که بنده به رحمت و مغفرت خداوند نزدیک است هنگامی است که به فرمان خداوند عمل می کند و همواره آهنگ توبه دارد. بر شما باد به تقوای خداوند عز و جل که چندان خیر در آن جمع است که هیچ چیز جز آن دارای چنان خیری نیست. با تقوا چندان خیر به دست می آید که با چیز دیگر دست یافتنی نیست و خیر دنیا و آخرت با تقوا حاصل می شود و با هیچ چیز دیگر چنان فراهم نمی شود، خداوند سبحان می فرماید: «و به آنان که تقوا پیشه ساختند گفته شود: که خدای شما چه چیز نازل فرمود گویند: خیر و نیکی برای کسانی که در این دنیا نیکو کارند در همین دنیا هم نیکی است و همانا که سرای آخرت بهتر و سرای متقیان چه نیکو سرایی است».

و ای بندگان خدا بدانید که مومنان متقی خیر این جهان و آن جهان را برده اند. آنان با اهل دنیا در دنیای ایشان شریکند و حال آنکه دنیا داران در برکات آخرت با ایشان شریک نیستند. خداوند عز و جل می گوید: «بگو چه کسی زینتهای خداوند و روزیهای پاکیزه یی را که برای بندگانش آفریده است حرام کرده است»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 206

مومنان در دنیا به بهترین صورت سکونت کردند و به بهترین صورت از آن خوردند، با اهل دنیا در دنیای ایشان شریک بودند، از بهترین چیزها که آنان خوردند و آشامیدند و پوشیدند و از بهترین خانه ها که آنان ساکنند ایشان هم بهره مند شدند.

بدینگونه لذت اهل دنیا را بردند با این تفاوت که آنان فردای قیامت همسایگان خدای عز و جل هستند. هر چه از خداوند تقاضا کنند تقاضای آنان رد نمی شود و هیچ لذتی از آنان کاسته نمی شود و همانا در این کار چندان نعمت است که هر کس خردی داشته باشد مشتاق آن می شود.

و ای بندگان خدا، بدانید که شما هر گاه از خدای خود بترسید و تقوا را پیشه سازید و حرمت پیامبر خود را در اهل بیت او حفظ کنید او را به بهترین نوع عبادت کرده اید و او را به بهترین یادها یاد کرده اید و او را به بهترین نوع سپاسگزاری کرده اید و بهترین صبر را پیشه کرده اید و بهترین جهاد را بر عهده گرفته اید، هر چند دیگران نماز خود را به ظاهر طولانی تر از نماز شما بگذارند و بیش از شما روزه داشته باشند و البته به شرط آنکه برای خدا متقی تر و برای اولیایی که از آل محمد (ص) هستند خیر خواهتر و متواضع تر باشند. ای بندگان خدا از مرگ و فرا رسیدن و زبون ساختن آن بر حذر باشید که مرگ کاری بزرگ را با خود می آورد، اگر پس از آن خیر باشد خیری است که هرگز شری همراه آن نیست و اگر شر باشد شری است که هیچ خیری همراه آن نیست و روح هیچکس از کالبدش بیرون نمی رود مگر آنکه خودش می داند به چه راهی می رود، آیا به بهشت می رود یا دوزخ و آیا دشمن خداوند است یا دوست اوست. اگر دوست خداوند باشد درهای بهشت برای او گشوده و راهش برای او هموار و نمودار می شود. او به آنچه خداوند برای دوستان خود در بهشت فراهم فرموده است می نگرد، از همه گرفتاری آسوده می شود و هر سنگینی از دوش او برداشته می شود، و اگر دشمن خدا باشد درهای آتش برای او گشوده و و راه رسیدن به آن برایش آشکار می شود و چون به آنچه خداوند برای دوزخیان آماده ساخته است می نگرد با همه ناخوشایندها رویاروی و از همه شادیها جدا می شود.

خداوند متعال چنین فرموده است: «آنانی را که ستمگر بر خویش بودند چون فرشتگان جانشان را می گیرند سر تسلیم پیش می گیرند و می گویند: ما کار بدی نمی کردیم. آری خداوند به آنچه می کردید آگاه است، اینک وارد درهای دوزخ

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 207

شوید و در آن جاودانه که جایگاه متکبران چه بد جایگاهی است.» و ای بندگان خدا بدانید که از مرگ راه گریزی نیست، از آن بترسید و آمادگی آنرا در خود فراهم سازید که شما به هر حال رانده شدگان مرگید، اگر بر جای باشید شما را می گیرد و اگر بگریزید به شما خواهد رسید. او از سایه شما به شما نزدیکتر است و بر موی پیشانی شما گره خورده است، دنیا پیشینیان شما را در نوردیده است.بنابراین هنگامی که نفسهای شما در باره شهوتهای دنیا با شما ستیز می کند و شما را به سوی آن می برد. فراوان مرگ را فرایاد آرید که مرگ بسنده ترین واعظ است.

پیامبر (ص) فرموده است: «از مرگ فراوان یاد کنید که در هم شکننده لذتهاست». ای بندگان خدا بدانید که آنچه پس از مرگ است از مرگ سخت تر است، البته برای کسی که خدایش نیامرزد و بر او رحمت نیاورد. از گور و تنگنا و فشار و تاریکی آن بترسید که گور همه روزه چنین سخن می گوید: من خانه خاک و خانه غربت و خانه کرمهایم. و گور، گلستانی از گلستانهای بهشت است، یا مغاکی از مغاکهای دوزخ. چون مسلمان می میرد زمین به او می گوید: درود و خوشامد بر تو باد تو از کسانی بودی که از راه رفتن تو بر پشت خودم احساس خوشی می کردم. اینک که من عهده دار تو شده ام خواهی دانست که رفتارم با تو چگونه است. آنگاه تا آنجا که چشم او می بیند برایش گشاده می شود. و چون کافر به خاک سپرده می شود زمین می گویدش: درود و خوشامد بر تو مباد تو از کسانی بودی که خوش نمی داشتم بر پشت من راه روی. اینک که من عهده دار تو شدم خواهی دانست که رفتارم با تو چگونه است. و چندان بر او تنگ می شود که دنده هایش به یکدیگر می پیوندد.و بدانید زندگی سخت که خداوند سبحان فرموده است «همانا او را زندگی سختی است» منظور عذاب گور است و همانا بر کافر در گور مارهای بزرگی گماشته می شوند که گوشت او را تا هنگامی که از گور برانگیخته شود می گزند و اگر یکی از آن مارها بر زمین بدمد زمین هرگز چیزی نمی رویاند.

ای بندگان خدا بدانید که نفسها و بدنهای لطیف و ناز پرورده شما که عذاب

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 208

اندکی آنرا از پای درمی آورد از تحمل چنین عذابی ناتوان است. پس اگر می توانید بر جسم و جان خویش رحم کنید و آنرا از چیزی که شما را طاقت و صبر بر آن نیست حفظ کنید و به آنچه که خداوند سبحان دوست می دارد عمل کنید و هر چه را خوش نمی دارد رها کنید، و چنین کنید. و هیچ نیرو و توانی جز به یاری خداوند نیست.

ای بندگان خدا بدانید آنچه پس از گور است سخت تر از آن است، روزی که در آن کودک پیر و بزرگ فرتوت می شود «و هر شیر دهنده ای بچه شیری خود را از بیم فراموش می کند.» و بترسید «روزی را که دژم و اندوه افزاست» «و سختی آن همه را در برگیرنده است» همانا بیم و شر آن روز چنان فراگیر است که فرشتگانی که گناه ندارند و آسمانهای استوار هفتگانه و کوههای پا بر جا و زمینهای گسترده از آن می ترسند «و آسمان شکافته شود و در آن روز سست گردد». و دگرگون شود «گلگونه و سرخ همچون روغن زیتون گداخته» «و کوهها همچون آب نما باشد» پس از آنکه سخت و استوار بوده است. و خداوند سبحان می فرماید: «و در صور دمیده شود و هر کس که در زمین و آسمانهاست مدهوش شود مگر آن کس که خداوند خواهد» بنابراین، چگونه خواهد بود حال کسی که خداوند را با گوش و چشم و دست و زبان و شکم و فرج معصیت کرده است اگر خدای نیامرزد و رحمت نیاورد. و بدانید آنچه پس از آن روز است سخت تر و ناگوارتر است، آتشی که ژرفای آن بسیار و گرمایش سخت و عذاب آن تازه و گرزهایش آهنین و آبش خونابه آمیخته با چرک است. عذاب آن کاسته نمی شود و کسی که در آن ساکن است نمی میرد [تا از عذاب خلاص شود] خانه یی است که خداوند سبحان را در آن رحمتی نیست و دعایی در آن مستجاب و پذیرفته نمی شود. با وجود این، رحمت خداوند که همه چیز را در برگرفته است از اینکه بندگان را فرا گیرد عاجز نیست. «و بهشتی که گستره آن چون گستره آسمان و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 209

زمین است» خیری است که پس از آن هرگز شری نخواهد بود و لذت و شهوتی است که هرگز نیستی و پایان نمی پذیرد و انجمنی است که هرگز پراکندگی پیدا نمی کند، قومی که همسایه خدا شده اند و غلامان بهشتی برابر ایشان با ظرفهای زرین که در آن میوه و ریحان است آماده خدمت ایستاده اند. و همانا مردم بهشت در هر جمعه رحمت خداوند جبار را بیشتر می بینند. آنان که به رحمت خدا نزدیک ترند بر منبرهایی از نور خواهند بود و طبقه پس از ایشان بر منبرهای یاقوت و طبقه دیگر بر منبرهای مشک خواهند بود و در همان حال که به رحمت و ثواب خدا می نگرند و خداوند بر آنان چشم رضا و مرحمت دارد ابری ظاهر می شود و بهشتیان را فرا می گیرد و بر آنان چندان نعمت و لذت و شادمانی و خوشی فرومی بارد که اندازه آنرا جز خداوند سبحان کسی نمی داند. با وجود این آنچه که از آن برتر است رضوان و خشنودی خداوند بزرگ است. همانا اگر ما را جز به اندکی از آنچه بیم داده اند بیم نداده بودند. سزاوار بودیم که ترس ما از آنچه طاقت و توان شکیبایی بر آن را نداریم بسیار باشد و اینکه شوق ما نسبت به آنچه که از آن بی نیازی و چاره نیست افزون گردد. ای بندگان خدا اگر می توانید ترس خدا را در خود افزون کنید چنین کنید که بندگی و فرمانبرداری بنده به اندازه بیم اوست و همانا بهترین مردم در فرمانبرداری از خدا آنانی هستند که بیشتر از او می ترسند.

ای محمد بنگر نماز خود را چگونه می گزاری که تو پیشوایی و برای تو شایسته است در عین حال که آن را به صورت کامل و پسندیده و اول وقت می گزاری کوتاه و مختصر کنی و هر پیشنمازی که با قومی نماز می گزارد هر کم و کاستی که در نماز او و نماز آن قوم باشد گناهش بر عهده اوست و از نماز آنان چیزی کاسته نمی شود. بدان که هر کار تو تابع نماز توست. هر کس نماز را تباه سازد در تباه کردن چیزهای دیگر بدتر است. نیکو وضو گرفتن تو از لوازم تکمیل نماز است، آن را نیکو انجام بده که وضو نیمی از ایمان است. از خداوندی که می بیند و دیده نمی شود و در فراترین دیدگاه است مسألت می کنم که ما و ترا از پرهیزگارانی قرار دهد که بر ایشان بیمی نیست و اندوهگین نمی شوند.

ای مردم مصر اگر می توانید چنان باشید که گفتارتان مطابق کردارتان و نهانتان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 210

چون آشکارتان باشد، آنگونه رفتار کنید و زبانهایتان مخالف با دلهایتان نباشد. خداوند ما و شما را با هدایت محفوظ بدارد و ما و شما را به صراط مستقیم برساند. بر شما باد که از دعوت و ادعای این دروغگو، پسر هند، بر حذر باشید و تأمل و دقت کنید و بدانید که امام هدایت با امام پستی، و وصی پیامبر با دشمن پیامبر یکسان نیست.

خداوند ما و شما را از آن گروه قرار دهد که دوست می دارد و از آنان خشنود است و من خود شنیدم رسول خدا (ص) می فرمود: «من درباره امت خودم از مومن و مشرک بیمی ندارم که مومن را خداوند با ایمانش حفظ می فرماید و از کردار ناپسندش جلوگیری می کند و مشرک را هم با شرک او خوار و زبون می دارد، ولی از منافق در گفتار، بر امت خود بیم دارم، چیزی می گوید که می پسندید و کرداری دارد که ناپسند می دارید.» و ای محمد بدان که بهترین فقه پارسایی در دین خداوند است و عمل به اطاعت از او، و بر تو باد بر تقوی در کارهای پوشیده و آشکارت. ترا به هفت چیز سفارش می کنم که اصول عمده اسلام است: از خدا بترس و در راه خدا از مردم مترس.

بهترین گفتارها آن است که کار و عمل آن را تصدیق کند. در یک مسأله دو قضاوت مختلف مکن که کارت دچار تناقض شود و از حق منحرف شوی. برای عموم رعیت خود همان چیزی را بخواه که برای خود می خواهی و آنچه را برای خود ناخوش می داری برای آنان هم ناخوش بدار. احوال رعیت خود را اصلاح کن و در مورد حق در ژرفناها در آی و از سرزنش سرزنش کننده مترس. با هر کس که با تو رایزنی و مشورت می کند خیرخواهی کن و خویشتن را سرمشق همه مسلمانان دور و نزدیک قرار بده. خداوند دوستی و صمیمیت ما را صمیمیت و دوستی پرهیزگاران و مخلصان قرار دهد و میان ما و شما را در بهشت رضوان جمع فرماید که بر تختهای رویاروی بنشینیم. ان شاء الله. ابراهیم ثقفی می گوید: عبد الله بن محمد بن عثمان، از علی بن محمد بن-  ابی سیف، از یاران خود نقل می کند که چون این نامه را علی علیه السلام برای محمد بن-ابی بکر نوشت، محمد همواره آنرا در مد نظر داشت و از آن ادب می آموخت.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 211

همینکه عمرو عاص بر او پیروز شد و او را کشت تمام نامه های او را گرفت و برای معاویه گسیل داشت و معاویه در این نامه می نگریست و از آن تعجب می کرد. ولید بن-  عقبه که پیش معاویه بود و شیفتگی او را به این نامه دید به او گفت: دستور بده این سخنان را بسوزانند. معاویه گفت: خاموش باش که تو را رایی نباشد. ولید گفت: آیا این رأی و اندیشه است که مردم بدانند سخنان ابو تراب پیش تو است و از آن چیز می آموزی معاویه گفت: ای وای بر تو آیا به من دستور می دهی علمی این چنین را بسوزانم به خدا سوگند، هرگز علمی را نشنیده ام که از این جامع تر و استوارتر باشد. ولید گفت: اگر این چنین از علم و قضاوت او تعجب می کنی برای چه با او می جنگی گفت: اگر این نبود که ابو تراب عثمان را کشته است هر فتوایی که می داد به حکم او رفتار می کردیم. معاویه آنگاه اندکی سکوت کرد و سپس به همنشینان خود نگریست و گفت: ما نمی گوییم که این نامه ها از علی بن ابی طالب علیه السلام است. بلکه می گوییم اینها از نامه های ابو بکر صدیق است که نزد پسرش محمد بوده است و ما به آن می نگریم و از آن بهره مند می شویم.

گوید: این نامه ها همواره در خزائن بنی امیه بود تا هنگامی که عمر بن-  عبد العزیز به خلافت رسید و او بود که آشکار ساخت که این نامه ها از علی بن ابی طالب علیه السلام است.

می گویم: ظاهرا شایسته تر آن است بگوییم: نامه یی که معاویه در آن می-  نگریست و از آن تعجب می کرد و بر طبق آن فتوی و حکم می داد عهدنامه علی علیه السلام به اشتر نخعی بوده است و آن یگانه عهدی است که مردم از آن ادب و قضاوت و سیاست و احکام را می آموزند و این عهدنامه هنگامی که اشتر مسموم شد و پیش از آنکه به مصر برسد درگذشت در اختیار معاویه قرار گرفت و او به آن نظر می کرد و دچار شگفتی می شد. البته که آن عهدنامه و نظایر آن شایسته است که در گنجینه های پادشاهان نگهداری شود.

ابراهیم ثقفی می گوید: و چون به علی علیه السلام خبر رسید که آن عهدنامه در اختیار معاویه قرار گرفته است سخت اندوهگین شد. بکر بن بکار، از قیس بن ربیع،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 212

از میسرة بن حبیب، از عمرو بن مره، از عبد الله بن سلمه برای من نقل کرد که می گفت: علی علیه السلام با ما نماز گزارد و چون نمازش تمام شد این ابیات را خواند: «همانا اشتباهی کردم که معذور نیستم، ولی بزودی پس از آن زیرک خواهم شد و در زیرکی مستمر خواهم بود و کار پراکنده از هم گسیخته را جمع خواهم ساخت». گفتیم: ای امیر المومنین ترا چه می شود فرمود: من محمد بن ابی بکر را بر مصر گماشتم او برای من نوشت که او را علمی به سنت نیست. پس برای او کتابی [نامه یی ] نوشتم که در آن ادب و سنت بود. او کشته شد و آن نامه به تصرف دیگران درآمد.

ابراهیم ثقفی می گوید: عبد الله بن محمد، از ابو سیف برای من نقل کرد که می گفت: محمد بن ابی بکر هنوز یک ماه کامل در مصر نمانده بود که به گوشه گیرانی که قیس بن سعد با آنان صلح کرده بود پیام فرستاد و گفت: یا به اطاعت ما درآیید یا از سرزمین ما بروید. آنان پاسخ دادند که ما چنین نمی کنیم. ما را آزاد بگذار تا ببینیم کار مردم به کجا می رسد و در مورد ما شتاب مکن. محمد نپذیرفت. آنان به مواظبت از خود پرداختند و آماده می شدند و از دستور محمد امتناع می ورزیدند. آنگاه جنگ صفین پیش آمد و آنان نخست از محمد بیم داشتند و چون خبر معاویه و مردم شام و پس از آن موضوع حکمیت به آنان رسید و آگاه شدند که علی و عراقیان از شام و نبرد با معاویه به عراق خود برگشته اند بر محمد بن ابی بکر گستاخ شدند و عهد شکنی و ستیز خود را برای او آشکار ساختند. محمد که چنین دید ابن جمهان بلوی را همراه یزید بن-  حارث کنانی به جنگ آنان فرستاد. آن دو با ایشان جنگ کردند و آنان هر دو را کشتند. محمد بن ابی بکر سپس مردی از قبیله کلب را به جنگ آنان فرستاد که او را هم کشتند. در این هنگام معاویة بن حدیج که از قبیله سکاسک است خروج کرد و مردم را به خونخواهی عثمان فراخواند، آن قوم و مردم بسیار دیگری دعوت او را پذیرفتند و مصر بر محمد بن ابی بکر تباه شد. و چون خبر قیام آنان بر ضد محمد بن ابی بکر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 213

به علی (ع) رسید، فرمود: برای مصر جز یکی از این دو تن را شایسته نمی بینم یا دوست خودمان که او را از حکومت مصر در گذشته بر کنار کردیم-  یعنی قیس بن سعد بن عباده-  یا مالک بن حارث اشتر. علی (ع) هنگامی که از جنگ صفین به کوفه برگشت اشتر را به حکومت «جزیره» که قبلا هم عهده دار آن بود فرستاد و به قیس بن-  سعد فرمود: فعلا تا موضوع حکمیت روشن نشده است سرپرستی شرطه مرا بر عهده بگیر و سپس به حکومت آذربایجان برو. قیس سالار شرطه بود و چون موضوع حکمیت پایان یافت علی (ع) به اشتر که در نصیبین بود چنین نوشت: اما بعد، تو از کسانی هستی که برای برپا داشتن دین به آنان پشتگرم هستم و غرور و نخوت گنهکار را با آنان درهم می شکنم و زبانک مرزهای هولناک را با آنان می بندم، محمد بن ابی بکر را که بر حکومت مصر گماشته ام، گروهی بر او خروج کرده اند. او جوانی کم سن و سال است و تجربه یی در مورد جنگها ندارد. پیش من بیا تا در مورد آنچه لازم است بیندیشیم. کسی از یاران مورد اعتماد و خیرخواه خودت را بر منطقه حکومت خویش بگمار. و السلام.

اشتر پیش علی (ع) آمد و بر حکومت خود شبیب بن عامر ازدی را به جانشینی گماشت. شبیب پدر بزرگ کرمانی است که در خراسان با نصر بن سیار بود. چون اشتر به حضور علی رسید داستان مصر و خبر مردم آنرا به او فرمود و و افزود که کسی جز تو برای حکومت مصر نیست. خدایت رحمت کناد به مصر برو و من با توجه به رای و اندیشه خودت سفارشی نمی کنم در هر چه که بر تو دشوار آمد از خداوند یاری بخواه و نرمی و شدت را با هم بیامیز و تا هنگامی که مدارا کارساز باشد مدارا کن و هنگامی که جز شدت چاره یی نباشد شدت کن. اشتر از پیش علی (ع) بیرون آمد مرکوب و بار و بنه اش را آوردند، جاسوسان معاویه پیش او آمدند و خبر دادند که اشتر به حکومت مصر گماشته شده است. این کار بر او سخت گران آمد که بر مصر طمع بسته بود و دانست که اگر اشتر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 214

به مصر برسد از محمد بن ابی بکر بر او سختگیرتر خواهد بود. معاویه به یکی از کارگزاران خراج که بر او اعتماد داشت پیام فرستاد که اشتر حاکم مصر شده است اگر کار او را برای من کفایت کنی تا من زنده باشم و تو زنده باشی خراجی از تو نخواهم گرفت. به هر گونه که می توانی برای کشتن او چاره سازی کن. اشتر حرکت کرد چون به «قلزم» رسید، یعنی جایی که کشتیها از مصر به حجاز می روند، توقف کرد. همان مرد که محل خدمتش آنجا بود به اشتر گفت: ای امیر اینجا منزلی است که در آن خوراکی و علوفه بسیار است من هم از کارگزاران خراجم، اینجا بمان و استراحتی کن. نخست برای او خوراکی آورد که چون آنرا خورد برای او شربت عسل که آمیخته با سم کرده بود آورد و همینکه اشتر آن را نوشید درگذشت.

ابراهیم ثقفی می گوید: امیر المومنین علی (ع) همراه اشتر برای مردم مصر نامه یی نوشت. متن آنرا شعبی، از صعصعة بن صوحان روایت می کند که چنین بوده است: از بنده خدا علی امیر المومنین به مسلمانان مقیم مصر. سلام خدا بر شما باد من همراه شما پروردگار را که خدایی جز او نیست می ستایم. اما بعد، من بنده یی از بندگان خدا را پیش شما فرستادم که به هنگام بیم و روزهای خطر نمی خوابد و برای گریز از پیشامدهای ناگوار هرگز از جنگ با دشمن باز نمی ایستد، از پیشروی فروگذار نیست و در تصمیم گرفتن سرگشته نیست. او از دلیرترین بندگان خداوند و از نژاده ترین ایشان است. او برای تبهکاران از شعله آتش زیانبخش تر است و از همه مردم از ننگ و عار دورتر. او مالک بن حارث اشتر است. شمشیر برنده یی که نه کند است نه سست ضربت. در صلح بردبار و در جنگ استوار است. دارای اندیشه اصیل و صبر جمیل است. سخنش را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید، اگر به شما فرمان حرکت دهد حرکت کنید و اگر فرمان دهد که مقیم باشید اقامت کنید. که او جز به فرمان من حرکت و درنگ نمی کند. من شما را با فرستادن او پیش شما بر خویشتن برگزیدم و این به منظور خیرخواهی برای شما و سختگیری بر دشمن شماست. خداوندتان با هدایت محفوظ و با تقوی پایدار بدارد و ما و شما را به انجام آنچه خوش می دارد و می پسندد موفق بدارد. و سلام و رحمت خدا بر شما باد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 215

ابراهیم می گوید: جابر از شعبی روایت می کند که می گفته است: که مالک چون برگردنه افیق رسید درگذشت. ابراهیم می گوید: و طبة بن علاء بن منهال غنوی، از پدرش، از عاصم بن کلیب از پدرش نقل می کند که چون علی (ع) اشتر را به حکومت مصر فرستاد و این خبر به معاویه رسید کسی را روانه کرد که از پی او مصر برود و به او فرمان غافلگیر کردن و کشتن او را داد. او همراه خود دو توشه دان داشت که در هر دو آشامیدنی بود. او خود را به اشتر رساند و با او همنشینی می کرد. اشتر روزی از او آب خواست که او از یکی از آن توشه دانها به او آب داد و چون روز دیگر از او آب خواست از توشه دان دیگر آبش داد که در آن زهر بود. اشتر همینکه آب را نوشید گردنش خم شد و درگذشت و چون به تعقیب و جستجوی آن مرد آمدند از دست ایشان گریخت.

ابراهیم می گوید: محرز بن هشام، از جریر بن عبد الحمید، از مغیره ضبی نقل می کند که می گفته است: معاویه یکی از بردگان آزاد کرده خاندان عمر را بر اشتر گماشت. آن مرد همواره برای اشتر از فضیلت علی و بنی هاشم سخن می گفت تا آنجا که اشتر بر او اعتماد کرد و انس گرفت. روزی اشتر از بارو بنه خویش جلو افتاد یا آنان جلو افتادند، اشتر آب خواست همان آزاد کرده خاندان عمر گفت: آیا شربت آمیخته با آرد سرخ کرده می خوری او شربت سویق زهرآگین را به اشتر داد و اشتر در گذشت معاویه هنگامی که آن مرد را برای دسیسه کشتن مالک اشتر روانه کرد به شامیان گفت: بر اشتر نفرین کنید و آنان نفرین کردند و چون خبر مرگ اشتر رسید گفت: دیدید که چگونه نفرین شما مورد اجابت قرار گرفت ابراهیم ثقفی می گوید: به طرق دیگری روایت شده است که اشتر در مصر پس از جنگ شدیدی کشته شده است، و صحیح آن است که به او مایع مسمومی خورانده شد و پیش از آنکه به مصر برسد درگذشت.

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله بن عثمان، از علی بن محمد بن ابی سیف مدائنی برای ما نقل کرد که معاویه روی به مردم شام کرد و گفت: ای مردم همانا علی اشتر را به مصر گسیل داشته است، دعا کنید و از خداوند بخواهید شر او را از شما

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 216

کفایت کند. و آنان پس از هر نماز بر او نفرین می کردند و آن کسی که به او شربت آمیخته با زهر را خورانده بود آمد و خبر مرگ اشتر را آورد. معاویه برای ایراد سخن میان مردم برخاست و گفت: اما بعد همانا که برای علی بن ابی طالب دو دست راست بود که یکی در جنگ صفین بریده شد و او عمار بن یاسر بود و دیگری امروز قطع شد و او مالک اشتر بود.

ابراهیم ثقفی می گوید: و چون خبر مرگ اشتر به علی رسید، فرمود: انا لله و انا الیه راجعون ستایش خداوند پروردگار جهانیان را. بار خدایا، من مصیبت از دست دادن او را برای رضای تو حساب می کنم که مرگ او از سوگهای بزرگ روزگار است. سپس گفت: خدای مالک را رحمت فرماید که به عهد خویش وفا کرد و مرگش در رسید و خدای خود را دیدار کرد. هر چند ما خود را واداشته ایم که پس از مصیبت خود به فقدان رسول خدا بر هر سوگی صبر و شکیبایی کنیم که سوگ پیامبر از بزرگترین سوگهاست.

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن هشام مرادی، از جریر بن عبد الحمید، از مغیره ضبی برای ما نقل کرد که می گفته است: کار علی (ع) همواره استوار بود تا اشتر درگذشت و اشتر در کوفه محترمتر و سرورتر از احنف در بصره بوده است.

ابراهیم می گوید: محمد بن عبد الله، از ابو سیف مداینی، از قول گروهی از مشایخ قبیله نخع نقل می کند که می گفته اند: چون خبر مرگ اشتر به علی (ع) رسید به حضورش رفتیم دیدیم بر [مرگ ] او سخت اندوه و افسوس می خورد و سپس فرمود: آفرین خدا بر مالک باد مالک چه بود اگر کوهی بود، کوهی برافراشته و بزرگ بود و اگر سنگی بود، بسیار سخت و شکست ناپذیر بود. به خدا سوگند، مرگ تو جهانی را ویران کرد و جهانی را هم شادمان کرد. آری بر مثل مالک باید گریه کنندگان بگریند، و مگر کسی چون مالک وجود دارد علقمة بن قیس نخعی می گوید: علی همواره اندوه می خورد و آه می کشید تا آنجا که پنداشتیم مصیبت زده اوست نه ما، و چند روز این تأثر در چهره اش دیده می شد.

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله، از مدائنی، از قول یکی از آزاد-  کردگان اشتر نقل می کرد که چون مالک اشتر کشته شد میان بارهای او به این نامه که علی (ع) برای مردم مصر نوشته بود برخوردند و متن آن چنین بود:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 217

از بنده خدا امیر المومنین به آن گروه از مسلمانان که چون نسبت به خداوند در زمین عصیان شد و جور و ستم بر نیکوکار و بد کار سایه افکند و نه حقی باقی ماند که در کنارش استراحت شود و نه از کار زشت نهی شد، برای خاطر خدا خشم گرفتند. سلام بر شما باد، من همراه شما پروردگاری را که خدایی جز او نیست می ستایم. اما بعد، من بنده یی از بندگان خدا را پیش شما گسیل داشتم که در بیم و خوف نمی خسبد و از بیم پیشامدهای بد از رویارویی با دشمنان خودداری نمی کند. او بر کافران از سوزش آتش شدیدتر است. او مالک بن حارث اشتر مذحجی است.سخنش را شنوا باشید و اطاعت کنید که او شمشیری از شمشیرهای خداوند است که سست ضربه و کند نیست. اگر به شما فرمان داد که درنگ کنید اطاعت کنید و اگر فرمان داد از حمله باز ایستید همانگونه رفتار کنید، که او پیشروی و درنگ نمی کند مگر به فرمان من. من شما را در مورد او بر خود ترجیح دادم و این به سبب خیرخواهی او و شدت مراقبت و حمله بر دشمن اوست. خداوند شما را با حق محفوظ و در تقوی پایدار بدارد. و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله، از مدائنی، از قول رجال خود نقل می کند که چون به محمد بن ابی بکر خبر رسید علی (ع) اشتر را به مصر گسیل داشته است بر او گران آمد. علی علیه السلام پس از مرگ اشتر برای او چنین مرقوم فرمود: اما بعد، به من خبر رسید که تو از گسیل داشتن اشتر به منطقه حکومت خودت افسرده شده ای. توجه داشته باش من این کار را از این جهت انجام ندادم که ترا در جهاد سست پنداشته باشم یا اینکه بخواهم که تو بر کوشش خود بیفزایی و بر فرض که این کار را از دست می دادی و ترا از آن برکنار می ساختم ترا به حکومتی که بر تو آسانتر و خوشتر باشد می گماشتم. همانا این مردی که او را به ولایت مصر گماشتم برای ما مرد خیرخواهی بود و بر دشمن ما سختگیر بود. رحمت خدا بر او باد که روزگارش به سر آمد و به مرگ برخورد و ما از او راضی هستیم، خدایش از او خشنود باد و پاداش او را افزون و سرانجامش را خوش فرماید. اینک در صحرای باز به جنگ دشمن خود برو و برای جنگ دامن بر کمر زن و با حکمت و موعظه پسندیده مردم را به خدای خویش فراخوان، یاد خدا و یاری جویی از او را فراوان انجام بده و از او بترس تا مهم ترا کفایت و ترا بر ولایت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 218

خودت یاری فرماید. خداوند ما و ترا در مورد آنچه جز به رحمت او به آن نتوان رسید یاری فرماید. والسلام. گوید: محمد بن ابی بکر پاسخ علی علیه السلام را چنین نوشت: به بنده خدا امیر المومنین، از محمد بن ابی بکر. درود بر تو، همراه تو خداوندی را که خدایی جز او نیست ستایش می کنم. اما بعد، نامه امیر المومنین به من رسید آنچه را در آن بود دانستم و فهمیدم، هیچکس بر دشمن امیر المومنین سختگیرتر و بر دوست او مهربانتر و نرمتر از من نیست. اینک بیرون آمده ام و لشکرگاه ساخته ام و همه مردم را امان داده ام، جز کسانی را که به ما اعلان جنگ داده و مخالفت و ستیز خود را آشکار ساخته اند. و من فرمان امیر المومنین را پیروی می کنم و آن را حفظ می کنم و بدان پناه می برم و آن را بر پا می دارم و در همه حال از خداوند باید یاری جست. و سلام و رحمت و برکات خدا بر امیر المومنین باد.

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله بن عثمان، از ابی سیف مدائنی، از ابی جهضم ازدی نقل می کند که چون شامیان از جنگ صفین بازگشتند منتظر ماندند تا ببینند نتیجه داوری دو داور چه می شود. چون داوران برگشتند و مردم شام به عنوان خلافت با معاویه بیعت کردند موجب افزونی قدرت معاویه شد و حال آنکه عراقیان با علی بن ابی طالب (ع) اختلاف پیدا کردند. معاویه همت و اندوهی جز مصر نداشت که از مصریان به سبب نزدیکی آنان به شام بیم داشت وانگهی از سختگیری مصریان بر طرفداران عثمان در وحشت بود، ولی این را هم می دانست که در مصر گروهی هستند که کشته شدن عثمان ایشان را خوش نیامده است و با علی مخالفند و امیدوار بود که اگر در مصر جنگ با علی را آشکار سازد و بر آن پیروز شود از درآمد فراوان در جنگ با علی بهره خواهد برد. معاویه قریشیانی را که با او بودند فراخواند و آنان عمرو عاص سهمی و حبیب بن مسلمه فهری و بسر بن ارطاة عامری و ضحاک بن قیس فهری و عبد الرحمان بن خالد بن ولید مخزومی بودند، افراد غیر قرشی هم مانند شرحبیل بن سمط حمیری و ابو الاعور سلمی و حمزة بن مالک همدانی را فراخواند و به آنان گفت: آیا می دانید شما را برای چه کاری فراخوانده ام.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 219

گفتند: نه. گفت: شما را برای کاری فراخوانده ام که برای من مهم است و امیدوارم خداوند متعال در آن مورد یاری دهد. آنان یا یکی از ایشان گفتند: خداوند کسی را بر غیب آگاه نفرموده است و نمی دانیم چه می خواهی. عمرو عاص گفت: به خدا سوگند، چنین می بینم که موضوع این سرزمینهای مصر و بسیاری جمعیت و فراوانی خراج آن ترا به خود مشغول داشته است و ما را دعوت کرده ای تا از رأی و اندیشه ما در آن باره بپرسی. اینک اگر برای این کار ما را فراخوانده و جمع کرده ای تصمیم بگیر و قاطع باش که رایی پسندیده داری، زیرا که در فتح مصر عزت تو و یارانت و خواری و زبونی دشمنت و سرکوبی مخالفانت نهفته است.

معاویه گفت: ای پسر عاص آری برای تو هم بسیار مهم است. و این به آن سبب بود که عمرو عاص با معاویه در مورد جنگ با علی بیعت کرده بود به شرط آنکه تا هنگامی که زنده باشد مصر در اختیار او قرار بگیرد. معاویه روی به یاران خود کرد و گفت: این مرد-  یعنی عمرو عاص-  گمانی برده است و گمانش مطابق با حقیقت است. دیگران گفتند: ولی ما نمی فهمیم شاید رأی ابو عبد الله درست باشد. عمرو گفت: مرا ابو عبد الله می گویند بهترین گمانها گمانی است که شبیه یقین باشد.

سپس معاویه ستایش و نیایش بجا آورد و گفت: اما بعد، دیدید که خداوند در این جنگ شما با دشمن شما چه کرد آنان آمده بودند و در این شک نداشتند که شما را ریشه کن می سازند و سرزمینهایتان را تصرف می کنند و جز این باور نداشتند که شما در چنگ ایشان خواهید بود «و خداوند آنان را با خشم خودشان برگرداند و به خیری نرسیدند و خداوند مومنان را در کارزار کفایت کرد» و زحمت جنگ با آنان را از شما کفایت فرمود، و با آنان به پیشگاه خداوند داوری بردید و خداوند به سود شما و زیان ایشان حکم فرمود، سپس به ما وحدت کلمه ارزانی داشت و میان ما را اصلاح کرد و آنانرا دشمنان یکدیگر و پراکنده قرار داد، آنچنان که برخی به کفر برخی دیگر گواهی می دهند و برخی خون برخی دیگر را می ریزند. به خدا سوگند، امیدوارم که خداوند این کار را برای ما تمام کند و اینک چنین مصلحت می بینم که درباره جنگ مصر چاره سازی کنم. رای شما چیست عمرو بن عاص گفت: از آنچه پرسیدی به تو خبر دادم و به آنچه شنیدی بر تو اشاره کردم. معاویه به دیگران گفت: رای شما چیست گفتند: ما همان را مصلحت می بینیم که عمرو عاص

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 220

مصلحت دید. گفت: آری عمرو هر چند محکم و استوار آهنگ همان چیزی را دارد که گفت، ولی برای ما تفسیر نکرد که سزاوار است چگونه رفتار کنیم عمرو گفت: من اینک به تو اشاره می کنم که چه باید بکنی: عقیده من این است که لشکری گسیل داری که بر ایشان مردی با تدبیر و برنده باشد و به مصر رود و در آن پیشروی کند، در آن حال بزودی مصریانی که با ما هم عقیده باشند به ما می پیوندند و او را یاری می دهند و اگر سپاه تو و پیروانت در مصر با یکدیگر بر دشمنان تو متفق شوند امیدوارم که خداوند ترا یاری دهد و پیروزی ترا آشکار سازد. معاویه گفت: آیا پیشنهاد دیگری نداری که غیر از این باشد و آن را در مورد خود و ایشان عمل کنیم گفت: نه چیزی نمی دانم.

معاویه گفت: من عقیده دیگری جز این دارم، چنین معتقدم که با پیروان و دشمنان خودمان مکاتبه کنیم، به پیروان خود دستور دهیم تا بر کار خودشان پایدار باشند و رفتن خود را پیش آنان مژده دهیم و دشمنان خود را به صلح دعوت کنیم و به سپاسگزاری خود امیدوار سازیم و از جنگ خود آنان را بیم دهیم، بدینگونه اگر بدون جنگ آنچه دوست داریم فراهم شود چه بهتر و گرنه پس از آن می توانیم با آنان جنگ کنیم. ای پسر عاص، تو مردی هستی که برای تو در شتاب و عجله فرخندگی است و حال آنکه برای من در درنگ و مدارا فرخندگی است. عمرو گفت: به آنچه خداوندت ارائه فرماید عمل کن. به خدا سوگند، من نمی بینم که کار تو و ایشان به جنگ نینجامد.

گوید: در این هنگام برای مسلمه بن مخلد انصاری و معاویة بن حدیج کندی که قبلا با علی مخالفت کرده بودند چنین نوشت: اما بعد، همانا که خدای عز و جل شما را برای کار بزرگی برگزیده است که به آن وسیله پاداش شما را بزرگ و درجه و مرتبه شما را میان مسلمانان بلند قرار دهد. شما به خونخواهی خلیفه مظلوم قیام کرده اید و برای خاطر خدا به هنگامی که حکم قرآن متروک مانده و رها شده است خشم گرفته اید و با اهل ستم و جور جهاد کرده اید. اینک شما را به رضوان خدا مژده باد و به یاری دادن سریع دوستان خدا و و مواسات با شما در کار این جهانی و سلطنت ما تا آنجا که شما را خشنود گرداند و حق شما را به شما برساند. اکنون در کار خود استوار باشید و با دشمن خود جهاد کنید و کسانی را که بر شما پشت کرده اند به هدایت فراخوانید، گویی لشکر بر سر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 221

شما سایه افکنده و آنچه را که شما خوش نمی دارید برطرف می سازد و آنچه می خواهید ادامه خواهد یافت. و سلام و رحمت خدا بر شما باد. معاویه این نامه را با یکی از آزاد کردگان خویش که نامش سبیع بود گسیل داشت و او نامه را به مصر برای آن دو برد.

در آن هنگام همچنان محمد بن ابی بکر حاکم مصر بود و این گروه هر چند به او اعلان جنگ داده بودند ولی از هر گونه اقدامی بر ضد او بیم داشتند. سیبع نامه را به مسلمة بن مخلد داد. او نامه را خواند و گفت: آنرا پیش معاویة بن حدیج ببر و سپس پیش من برگرد تا پاسخ آنرا از سوی خودم و او بنویسم. فرستاده نامه را برای معاویة بن حدیج برد و برای او خواند و گفت: مسلمه به من فرمان داده است نامه را پیش او برگردانم تا از سوی خودش و تو پاسخ دهد. گفت: به او بگو این کار را حتما انجام دهد. او نامه را نزد مسلمة آورد و او از سوی خود و معاویة بن-  حدیج این چنین پاسخ داد: اما بعد، این کاری که خود را داوطلب انجام آن کرده ایم و خداوند ما را بر دشمنان برانگیخته است کاری است که در آن امید به پاداش و ثواب خدای خود و پیروزی بر مخالفان خویش بسته ایم و انتقامجویی نسبت به کسانی است که بر پیشوای ما [عثمان ] خروج کردند و سرزمین ما را مورد تاخت و تاز قرار دادند. ما موفق شده ایم در این سرزمین خود همه ستمگران را برانیم و افراد عادل و دادگر را به قیام با خود واداشته ایم، تو در نامه خود یادآور شده ای که از امکانات سلطنت خود و آنچه داری ما را یاری می دهی. به خدا سوگند ما نه به خاطر مال قیام کرده ایم و نه اراده آنرا داریم اگر خداوند برای ما آنچه را که می خواهیم و در طلب آن هستیم فراهم نماید و آنچه را آرزوی آنرا داریم به ما ارایه فرماید همانا که دنیا و آخرت از پروردگار جهانیان است و خداوند هر دو را به گروهی از بندگان خویش پاداش داده است، همچنان که در کتاب خویش فرموده است «خداوند پاداش پسندیده آخرت را به آنان عنایت می فرماید و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد».

اینک تو سواران و پیادگان خویش را گسیل دار. دشمن ما نخست بر ما گستاخ بود و ما میان ایشان اندک بودیم، در صورتی که امروز آنان از ما به ترس افتاده اند و ما با آنان اعلان جنگ کرده ایم. اگر نیروی امدادی از جانب تو به ما برسد خداوند پیروزی را نصیب تو

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 222

خواهد کرد. هیچ نیرویی جز بر خدا نیست و او ما را بسنده و بهترین کارگزار است.

گوید: این نامه در حالی به دست معاویه رسید که در فلسطین بود، او همان افراد قرشی و غیر قرشی را که قبلا نام بردیم فراخواند و آن نامه را برای آنان خواند و سپس پرسید: نظرتان چیست گفتند: چنین مصلحت می بینیم که لشکر گران از سوی خود گسیل داری و تو به خواست و فرمان خداوند مصر را خواهی گشود. معاویه: به عمرو عاص گفت: ای ابا عبد الله برای حرکت به مصر آماده شو و او را با شش هزار تن گسیل داشت و چون عمرو عاص حرکت کرد معاویه برای بدرقه او حرکت کرد و هنگام بدرود او گفت: ای عمرو ترا به تقوای از خدا و مدارا سفارش می کنم که امر فرخنده ای است و تو را به درنگ کردن سفارش می کنم که شتاب از شیطان است و به اینکه هر کس به تو روی آورد او را بپذیری و او را مهلت بده، اگر توبه کرد و برگشت که از او می پذیری و اگر نپذیرفت حمله کردن پس از شناخت در اتمام حجت بهتر و سرانجامش نیکوتر است. و مردم را به صلح و جماعت فراخوان و اگر پیروز شدی یارانت برگزیده و بهترین مردم در نظر تو باشند و و نسبت به همگان نیکی کن.

گوید: عمرو با سپاه حرکت کرد و چون به مصر نزدیک شد طرفداران عثمان پیش او جمع شدند. او اقامت کرد و برای محمد بن ابی بکر چنین نوشت: اما بعد، ای پسر ابو بکر خون و جان خود را از من دور بدار که دوست ندارم ناخن من ترا دریابد و مردم در این سرزمینها در ستیز با تو متحد و از پیروی تو پشیمان شده اند و اگر جنگ درگیرد ترا تسلیم می کنند. «از مصر بیرون رو که من برای تو از خیرخواهانم». والسلام.

گوید: عمرو عاص همراه نامه خود نامه یی را هم که معاویه برای محمد بن-  ابی بکر نوشته بود برای او فرستاد و در آن نامه چنین آمده بود: اما بعد، سرانجام ستم و شورش بدبختی بزرگ است و ریختن خون حرام، کسی را که مرتکب آن شده است از بدبختی در این دنیا و عذاب سخت در آخرت به سلامت نمی دارد. و ما هیچکس را نمی دانیم که از تو بر عثمان بیشتر ستم کرده و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 223

عیب گرفته باشد و بیش از تو با او ستیز کرده باشد. با کسانی که بر او شورش کردند همراهی کردی و آنان را یاری دادی و همراه کسانی که خون او را ریختند خونش را ریختی و با این حال گمان می بری که من از تو چشم پوشیده و در خوابم و به سرزمین و شهری می آیی و در آن امان می یابی، در حالی که بیشتر مردمش یاران من اند و اندیشه مرا دارند و سخن ترا نمی پذیرند و از من علیه تو فریاد خواهی می کنند. من گروهی را پیش تو گسیل داشتم که بر تو سخت خشمگین هستند. خونت را خواهند ریخت و با جهاد با تو به خداوند تقرب می جویند و با خداوند عهد بسته اند که ترا بکشند و بر فرض که چنین تعهدی هم نمی کردند باز هم خداوند ترا به دست ایشان یا دست گروهی دیگر از اولیای خود خواهد کشت. من ترا بر حذر می دارم و می ترسانم که خداوند از تو انتقام می گیرد و قصاص خون ولی و خلیفه خود را از تو، به سبب ظلم و ستم تو بر او، خواهد گرفت که تو در محاصره عثمان و روز جنگ در خانه او با وی در افتادی و دشمنی کردی و با سرنیزه پهن خود میان احشاء و رگهای گردنش زدی. با همه اینها من کشتن ترا خوش نمی دارم و دوست نمی دارم این کار را در مورد تو بر عهده بگیرم و هر کجا باشی خداوند هرگز ترا از بدبختی برکنار نمی دارد بنابراین، برو و جان خود را نجات بده. و السلام.

گوید: محمد بن ابی بکر هر دو نامه را در هم پیچید و برای علی علیه السلام فرستاد و برای او چنین نوشت: اما بعد، ای امیر المومنین، عاصی پسر عاص در کناره های مصر فرود آمده است و کسانی از مردم این سرزمین که با او همعقیده بوده اند پیش او جمع شده اند، او همراه لشکری بزرگ است. از کسانی هم که پیش من هستند نوعی سستی می بینم، اگر ترا به سرزمین مصر نیازی است با اموال و مردان مرا یاری کن. و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.

گوید: علی علیه السلام برای محمد بن ابی بکر چنین نوشت: اما بعد، پیک تو نامه ات را پیش من آورد، نوشته بودی پسر عاص در لشکری گران فرود آمده است و کسانی که با او همعقیده بوده اند به او پیوسته اند، بیرون رفتن کسانی که با او همعقیده اند بهتر از اقامت آنان پیش توست و نوشته بودی که از کسانی که پیش تو هستند نوعی سستی دیده ای، بر فرض که ایشان سست شوند تو سست مشو، شهر خود را استوار کن و پیروانت را نزد خود جمع کن و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 224

میان لشکرگاه خودت نگهبانان و پاسداران بگمار و کنانة بن بشر را که معروف به خیرخواهی و تجربه و دلیری است به مقابله آن قوم بفرست، من هم مردم را بر هر مرکوب رام و سرکش پیش تو می فرستم، تو در مقابل دشمن پایداری کن و با بصیرت پیشروی داشته باش و با نیت خالص خود و در حالی که کار خود را برای خداوند انجام دهی با آنان جنگ کن، و بر فرض که گروه تو از لحاظ شمار کمتر باشند خداوند متعال گروه اندک را یاری می دهد و گروه بسیار را خوار می سازد. دو نامه آن دو تبهکار را که در گناه همدست و بر گمراهی یکدل شده اند و برای حکومت به یکدیگر رشوه می دهند و بر دینداران تکبر می فروشند خواندم، آنان که همچون کسانی که پیش از ایشان بودند از کار خود فقط در این جهان بهره مند خواهند شد. بنابراین، هیاهو و درخشش ظاهری آن دو به تو زیانی نخواهد رساند و اگر تاکنون به آنان پاسخ نداده ای پاسخی که سزاوار آن هستند بنویس که هر چه بخواهی برای پاسخ آنان داری. والسلام.

گوید: محمد بن ابی بکر پاسخ نامه معاویه را چنین نوشت: اما بعد، نامه ات برای من رسید، در مورد عثمان اموری را نوشته بودی که من از آن نزد تو پوزش نمی خواهم، و فرمان داده بودی از تو فاصله بگیرم و دور شوم، گویی خیرخواه منی و مرا از جنگ می ترسانی، گویی نسبت به من مهربانی و حال آنکه من امیدوارم جنگ به زیان شما تمام شود و خداوند شما را در آن هلاک کند و خواری و زبونی بر شما فرود آورد و بر جنگ پشت کنید، و بر فرض که در این جهان امر به سود شما باشد، به جان خودم سوگند چه ستمگرانی را که شما یاری داده اید و چه مومنانی را که شما کشته و مثله کرده اید. بازگشت به سوی خداوند است و کارها به او باز می گردد و او مهربانترین مهربانان است. و از خدا درباره آنچه شما می گویید باید یاری خواست.

گوید: محمد بن ابی بکر پاسخ نامه عمرو بن عاص را نیز چنین نوشت: اما بعد، نامه ات را فهمیدم و آنچه را گفته بودی دانستم. چنین پنداشته ای که خوش نداری از تو ناخنی به من بند شود، خدا را گواه می گیرم که تو از یاوه گویانی و حال آنکه پنداشته ای که خیرخواه منی و سوگند می خورم که تو در نظر من متهم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 225

[به دروغی ] هستی و نیز پنداشته ای که مردم این سرزمین مرا از خود رانده و از پیروی من پشیمان شده اند. آنان حزب تو و حزب شیطان رجیم هستند و خداوند پروردگار جهانیان ما را بسنده و بهترین کارگزار است. و من بر خداوند نیرومند مهربان که پروردگار عرش عظیم است توکل کرده ام.

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله، از مدائنی نقل می کرد که می گفته است: عمرو عاص آهنگ مصر کرد. محمد بن ابی بکر میان مردم برخاست و پس از سپاس و ستایش خداوند چنین گفت: اما بعد، ای گروه مسلمانان و مؤمنان همانا مردمی که هتک حرمت می کنند و در گمراهی می افتند و با زور و ستم گردنکشی می کنند به دشمنی شما برخاسته اند و با لشکرها آهنگ شما کرده اند. هر کس بهشت و آمرزش را می خواهد به جنگ آنان برود و در راه خدا با آنان جهاد کند. خدایتان رحمت کناد همراه کنانة بن بشر شتابان بروید.

حدود دو هزار مرد با کنانة رفتند و محمد بن ابی بکر همراه دو هزار تن از پی آنان بود و در پایگاه خویش اندکی ماند. عمرو بن عاص به مقابله کنانة که فرمانده مقدمه محمد بن ابی بکر بود آمد و همینکه عمرو نزدیک کنانة رسید گروهها را پیاپی به مقابله کنانة فرستاد، گروهی بعد از گروهی، ولی هر گروهی از شامیان که می رسید کنانة با همراهان خود بر آنها حمله می کرد و چنان ضربه می زد که آنان را به سوی عمرو عاص می راند و این کار را چند بار انجام داد. عمرو عاص که چنین دید به معاویة بن-  حدیج کندی پیام فرستاد و او با شمار بسیاری به یاری او آمد. کنانة چون آن لشکر را بدید از اسب خویش پیاده شد یارانش هم پیاده شدند او شروع به شمشیر زدن بر آنان کرد و این آیه را تلاوت می کرد «هیچ نفسی نمی میرد مگر به فرمان خدا، اجلی است ثبت شده» و چندان با شمشیر بر ایشان ضربت می زد تا آنجا که شهید شد.

خدایش رحمت کناد ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله، از مدائنی، از محمد بن یوسف نقل

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 226

می کند که چون کنانة کشته شد عمرو عاص آهنگ محمد بن ابی بکر کرد و چون یاران محمد از گرد او پراکنده شده بودند او آرام بیرون آمد و به راه خویش ادامه داد تا آنکه به ویرانه یی رسید و به آن پناه برد. عمرو بن عاص آمد و داخل شهر «فسطاط» شد و معاویة بن حدیج به تعقیب و جستجوی محمد بن ابی بکر بیرون رفت، به چند تن غیر مسلمان در کنار راه رسید و از آنان پرسید: آیا ناشناسی از کنار آنان نگذشته است نخست گفتند: نه. سپس یکی از ایشان گفت: من در این خرابه رفتم دیدم مردی آنجا نشسته است. معاویة بن حدیج گفت: سوگند به خدای کعبه که خود اوست. و همگی دوان دوان رفتند تا پیش محمد رسیدند و او را بیرون آوردند و نزدیک بود از تشنگی بمیرد و او را به فسطاط آوردند. در این هنگام برادر محمد بن ابی بکر، عبد الرحمان که در لشکر عمرو عاص بود برخاست و به عمرو گفت: به خدا سوگند، نباید برادرم اعدام شود به معاویة بن حدیج پیام بده و او را از این کار منع کن. عمرو بن عاص به معاویه پیام فرستاد که محمد را پیش من آور. معاویة گفت: شما کنانة بن بشر را که پسر عموی من است کشتید و اکنون من محمد را آزاد کنم هرگز «آیا کافران شما بهتر از آنانند، یا برای شما برائتی در کتابهای آسمانی است» محمد گفت: قطره یی آب به من بیاشامانید.

معاویة بن حدیج گفت: خدا مرا سیراب نکناد اگر هرگز به تو قطره آبی بدهم، شما عثمان را از اینکه آب بیاشامد مانع شدید و او را در حالی که روزه بود و محرم کشتید و خداوند به او از شربت گوارای بهشتی نوشاند. به خدا سوگند، ای پسر ابو بکر ترا در حالی که تشنه باشی خواهم کشت و خداوند از آب سوزان و چرکابه خونین دوزخ به تو می آشاماند. محمد بن ابی بکر به او گفت: ای پسر زن یهودی ریسنده این به دست خداوند است که دوستانش را سیراب می کند و دشمنانش را تشنه می دارد و آنان تو و افراد نظیر تو و کسانی هستند که تو آنان را دوست می داری و آنان ترا دوست می دارند. به خدا سوگند، اگر شمشیرم در دستم بود نمی توانستید به من این چنین دسترسی پیدا کنید. معاویة بن حدیج به او گفت: آیا می دانی با تو چه خواهم کرد ترا در شکم این خر مرده می کنم و سپس آنرا آتش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 227

می زنم. محمد گفت: بر فرض که با من چنین کنید چه بسیار که نسبت به اولیای خدا چنین کرده اند. به خدا سوگند، آرزومندم که خداوند این آتشی که مرا به آن می ترسانی بر من سرد و سلامت بدارد همچنان که خداوند برای خلیل خود، ابراهیم چنین کرد و امیدوارم آن آتش را بر تو و دوستانت قرار دهد همانگونه که بر نمرود و دوستانش قرار داد و نیز امیدوارم که خداوند تو و پیشوایت معاویه و این شخص را-  اشاره به عمرو عاص کرد-  به آتش سوزان بسوزاند «که هر چه فروکش کند خداوند بر فروزندگی آن بیفزاید».

معاویة بن حدیج به او گفت: من ترا با ستم نمی کشم، بلکه در قبال خون عثمان بن عفان می کشم. محمد گفت: ترا با عثمان چه کار مردی که ستم ورزید و حکم خدا و قرآن را دگرگون ساخت و خداوند متعال فرموده است: «کسانی که به آنچه خدا فرستاده است حکم نکنند آنان کافرانند». «آنان ستمگرانند». «آنان فاسقانند». ما بر او نسبت به کارهای ناروایی که کرد خشم گرفتیم و خواستیم آشکارا خود را از خلافت خلع کند، نپذیرفت و گروهی از مردم او را کشتند. معاویة بن حدیج خشمگین شد و او را جلو آورد و گردنش را زد و سپس جسدش را درون شکم خر مرده یی کرد و آتش زد.

چون این خبر به عایشه رسید بر او سخت زاری و بیتابی کرد و در تعقیب هر نمازی قنوت می خواند و بر معاویة بن ابی سفیان و عمرو بن عاص و معاویة بن حدیج نفرین می کرد و اهل و عیال و فرزندان برادرش را تحت تکفل گرفت و قاسم بن محمد هم میان آنان بود. گوید: معاویة بن حدیج مردی پلید و نفرین شده یی بود که به علی بن ابی طالب علیه السلام دشنام می داد.

ابراهیم ثقفی می گوید: عمرو بن حماد بن طلحة قناد، از علی بن هاشم، از پدرش، از داوود بن ابی عوف برای ما حدیث کرد که معاویة بن حدیج در مسجد مدینه به حضور حسن بن علی علیهما السلام آمد. حسن به او فرمود: ای معاویه وای بر تو تو همانی که امیر المومنین علی علیه السلام را دشنام می دهی همانا به خداوند سوگند،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 228

اگر روز قیامت او را ببینی، و تصور نمی کنم که او را ببینی، در حالی خواهی دید که ساقهای پایش را برهنه کرده و به چهره اشخاصی نظیر تو می کوبد و آنانرا از کنار حوض [کوثر] می راند همانگونه که شتران بیگانه را می رانند.

ابراهیم می گوید: محمد بن عبد الله بن عثمان، از مدائنی، از عبد الملک بن عمیر، از عبد الله بن شداد برای من نقل کرد که عایشه پس از کشته شدن محمد سوگند خورد که هرگز تا هنگامی که می میرد گوشت کباب شده نخورد، و هیچگاه پای او نمی لغزید مگر اینکه می گفت: نابود باد معاویة بن ابی سفیان و عمرو عاص و معاویة بن حدیج ابراهیم می گوید: هاشم روایت می کرد که چون خبر کشته شدن محمد و آنچه نسبت به او کرده بودند به مادرش اسماء بنت عمیس رسید خشم خود را به ظاهر فروخورد و به محل نمازگزاردن خود رفت و چنان شد که خون از دهان [یا پستانهای] او فوران کرد.

ابراهیم می گوید: ابن عایشه تیمی، از قول رجال خود، از کثیر نوا نقل می کرد که به روزگار زندگی رسول خدا (ص) ابو بکر به جنگی رفته بود. اسماء بنت عمیس که همسرش بود خواب دید گویی ابو بکر موهای سر و ریش خود را حنا بسته و جامه سپیدی بر تن دارد. او پیش عایشه آمد و خواب خود را برای او نقل کرد. عایشه گفت: اگر خوابت درست باشد ابو بکر کشته شده است، خضاب او خون او و جامه سپیدش کفن اوست و گریست. در همین حال که او می گریست پیامبر-  (ص) وارد شد و پرسید: چه چیزی او را به گریه واداشته است گفتند: ای رسول خدا، کسی او را به گریه نینداخته است اسماء خوابی را که درباره ابو بکر دیده است بیان کرد، و چون برای پیامبر نقل شد فرمود: «چنان نیست که عایشه تعبیر کرده است بلکه ابو بکر به سلامت باز می گردد و اسماء را می بیند و اسماء به پسری حامله می شود و نامش را محمد خواهد گذاشت و خداوند او را مایه خشم کافران و منافقان قرار می دهد».

گوید: و همان گونه بود که رسول خدا (ص) خبر داد. ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله، از مدائنی برای ما نقل کرد که چون

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 229

محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر کشته شدند عمرو عاص برای معاویه چنین نوشت: اما بعد، ما با محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر که همراه لشکرهایی از مصر بودند برخوردیم و آنان را به کتاب و سنت فراخواندیم. آنان از پذیرش حق خودداری کردند و در گمراهی سرگشته ماندند. ما با آنان جنگ کردیم و از خدای عز و جل یاری خواستیم و خداوند بر چهره و پشت ایشان زد و شانه و دوش آنان را در اختیار ما گذاشت و محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر کشته شدند. و سپاس خداوند پروردگار جهانیان را.

ابراهیم می گوید: محمد بن عبد الله، از مدائنی، از حارث بن کعب بن عبد الله بن-  قعین، از حبیب بن عبد الله برای من نقل کرد که می گفته است: به خدا سوگند، من خود پیش علی (ع) نشسته بودم که عبد الله بن معین و کعب بن عبد الله از سوی محمد بن-  ابی بکر به حضورش آمدند و پیش از واقعه از او یاری و فریادرسی خواستند. علی (ع) برخاست و میان مردم ندا داده شد که جمع شوند و مردم جمع شدند. علی (ع) به منبر رفت و سپاس و ستایش خدا را بجا آورد و از پیامبر نام برد و بر او درود فرستاد و سپس چنین گفت: اما بعد، این صدای استغاثه و فریاد خواهی محمد بن-  ابی بکر و برادران مصری شماست. پسر نابغه [عمرو عاص ]، که دشمن خدا و دشمن هر کسی است که خدا را دوست می دارد و دوست هر کسی است که با خدا ستیز می کند، آهنگ ایشان کرده است. مبادا که گمراهان در کار باطل خود و گرایش به راه طاغوت بر گمراهی و بطلان خویش از شما استوارتر جمع شوند و حال آنکه شما بر حقید. آنان با شما و برادرانتان جنگ را آغاز کرده اند. اینک ای بندگان خدا، برای یاری دادن و مواسات به یاری آنان بشتابید. مصر از شام بزرگتر است و مردمش بهترند. مبادا در مورد مصر مغلوب شوید که باقی ماندن مصر در دست شما مایه عزت و شوکت شما و نگونبختی دشمن شماست. به سوی جرعة بروید تا به خواست خداوند متعال فردا همگان آنجا باشیم.

گوید: جرعه نام جایی میان حیره و کوفه است. گوید: فردای آن روز علی (ع) پیاده به جرعه رفت و صبح زود آنجا بود و تا نیمروز همانجا ماند یکصد مرد هم به او نپیوستند. برگشت و چون شب شد به اشراف کوفه پیام فرستاد و آنانرا فراخواند. آمدند و در قصر حکومتی به حضورش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 230

رسیدند، و او سخت افسرده و اندوهگین بود. فرمود: سپاس خداوند را بر هر کاری که تقدیر فرموده و بر هر سرنوشتی که مقدر داشته است و مرا گرفتار شما کرده است. گروهی که چون فرمان می دهم اطاعت نمی کنند و چون فرامی خوانم پاسخ نمی دهند، کسان دیگری جز شما بی پدر باشند شما در مورد نصرت دادن خودتان و جهاد در راه حق خودتان چه انتظاری و چه چشمداشتی دارید؟ مرگ در این دنیا از خواری و زبونی در قبال غیر حق بهتر است. به خدا سوگند، اگر مرگم فرا رسد که خواهد رسید، مرا از مصاحبت شما سخت خشمناک خواهد یافت. مگر دینی وجود ندارد که شما را جمع کند مگر غیرت و حمیتی نیست که شما را به خشم آورد مگر نمی شنوید که دشمن از سرزمینهای شما می کاهد و بر شما حمله می آورد این مایه شگفتی نیست که معاویه جفا کاران فرومایه و ستمگر را فرا می خواند، بدون اینکه به آنان عطا و کمک هزینه یی دهد و در هر سال یک یا دو و سه بار تقاضای او را می پذیرند و هر جا که او خواهد می روند. اینک من شما را که خردمندان و بازمانده مردمید دعوت می کنم [آن هم با پرداخت کمک هزینه و به برخی از شما با پرداخت مقرری سالیانه ] و شما اختلاف نظر می کنید و از گرد من پراکنده می شوید و نسبت به من نافرمانی و با من مخالفت می کنید.

مالک بن کعب ارحبی برخاست و گفت: ای امیر المومنین مردم را با من گسیل فرمای که «دیگر جای درنگ نیست» و اجر و ثواب جز در کارهای سخت و ناخوش داده نمی شود. سپس به مردم نگریست و گفت: از خدا بترسید و دعوت امام خود را پاسخ دهید و او را یاری دهید و با دشمن خود جنگ کنید. ای امیر المومنین ما به سوی ایشان می رویم. علی (ع) به سعد، آزاد کرده خود فرمود: جار بزند که ای مردم همراه مالک بن کعب به مصر بروید. و چون سفر سخت و مکروهی بود [و مالک بن کعب را خوش نمی داشتند] تا یک ماه کسی بر او جمع نشد، و چون گروهی بر او جمع شدند مالک بن کعب با آنان از کوفه بیرون آمد و کنار شهر پایگاه ساخت. علی علیه السلام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 231

بیرون آمد. و نگریست همه کسانی که با مالک جمع شده بودند حدود دو هزار بودند. علی فرمود: در پناه نام خدا حرکت کنید، شما چگونه اید به خدا سوگند، گمان نمی کنم پیش از آنکه کار آنان از دست بشود به آنان برسید. مالک با آنان بیرون شد و پنج شب از حرکت آنان گذشته بود که حجاج بن غزیة انصاری به حضور علی آمد و عبد الرحمان بن مسیب فزاری هم از شام آمد. ابن مسیب فزاری از جاسوسان علی (ع) در شام بود که دیده بر هم نمی نهاد. حجاج بن عزیة انصاری هم با محمد بن ابی بکر در مصر بود. حجاج آنچه را خود دیده بود نقل کرد. فزاری هم گفت: از شام بیرون نیامده است تا هنگامی مژده رسانان یکی پس از دیگری از سوی عمرو عاص رسیده و مژده فتح مصر و کشته شدن محمد بن-  ابی بکر را آورده اند و تا اینکه سرانجام معاویه روی منبر خبر کشته شدن او را اعلام کرده است. فزاری گفت: ای امیر المومنین هیچ روزی را شادتر از روزی که در شام خبر کشته شدن محمد به آنان رسید ندیده ام. علی علیه السلام فرمود: اما اندوه ما بر کشته شدن او نه تنها به اندازه شادی آنان که چند برابر آن است.

گوید: علی (ع) عبد الرحمان بن شریح را پیش مالک بن کعب فرستاد و او را از میان راه برگرداند. گوید: علی (ع) بر محمد بن ابی بکر چندان اندوهگین شد که آشکارا در چهره اش نشان آن دیده می شد و میان مردم برای ایراد سخن برخاست و پس از ستایش و نیایش خداوند چنین فرمود: همانا مصر را تبهکاران و دوستداران جور و ستم و همانان که مردم را از راه خدا بازمی داشتند و اسلام را به کژی می کشاندند گشودند. آگاه باشید که محمد بن-  ابی بکر به شهادت رسید. رحمت خدا بر او باد او را در پیشگاه خداوند به حساب می آوریم. همانا به خدا سوگند، تا آنجا که من می دانم او از آنان بود که انتظار مرگ را می کشید و برای ثواب کار می کرد و از چهره هر نابکار نفرت داشت و چهره مومن را دوست می داشت. همانا به خدا سوگند، من خود را به کوتاهی و ناتوانی سرزنش نمی کنم و من در کار جنگ براستی کوشا و بینایم. من همواره در جنگ پیشگام هستم و راههای دوراندیشی را بخوبی می شناسم و با رای صحیح قیام و از شما آشکارا فریاد خواهی می کنم و بی پرده استغاثه، ولی سخن از من نمی شنوید و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 232

فرمانم را اطاعت نمی کنید تا کارها بد فرجام می شود و شما مردمی هستید که با شما نمی توان در طلب خونی برآمد و از اندوههای درونی کاست، پنجاه و چند شب است که شما را به یاری دادن برادرانتان فرامی خوانم ولی همچون شتری که به درد ناف گرفتار شده برای من نالیدید و چنان زمینگیر شدید همچون کسی که قصد جهاد و کسب اجر و ثواب ندارد. سپس از شما لشکری کوچک و ناتوان و پریشان فراهم آمد «که گویی آنان را به سوی مرگ می برند و خود می نگرند». اف بر شما باد و سپس از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت.

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله، از مدائنی برای ما نقل کرد که علی (ع) برای عبد الله بن عباس که در آن هنگام حاکم بصره بود چنین نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان. از بنده خدا علی امیر المومنین به عبد الله بن-  عباس. سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد اما بعد، همانا مصر گشوده شد و محمد بن ابی بکر شهید شد. او را در پیشگاه خداوند عز و جل حساب می کنیم. من برای مردم نوشتم و در آغاز کار به آنها پیشنهاد کردم و فرمان دادم پیش از وقوع حادثه او را یاری دهند و نهان و آشکار و پیوسته آنانرا فراخواندم، برخی از ایشان با کراهت آمدند و برخی بهانه دروغ آوردند و برخی هم در حالی که دست از یاری ما کشیده بودند فرونشستند. از خداوند مسألت می کنم که برای من از ایشان گشایشی فراهم آورد و بزودی مرا از آنان آسوده فرماید. به خدا سوگند، اگر نه این بود که دل بر شهادت بسته ام و طمع دارم که در جنگ با دشمن خود به شهادت برسم دوست داشتم حتی یک روز هم با این قوم نباشم. خداوند برای ما و تو تقوی و هدایت خویش را مقدر فرماید که خداوند بر هر کار تواناست. و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد.

گوید، عبد الله بن عباس برای علی (ع) چنین نوشت: برای بنده خدا علی امیر المومنین، از عبد الله بن عباس. سلام و رحمت و برکات

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 233

خداوند بر امیر المومنین باد اما بعد، نامه ات رسید که در آن از سقوط مصر و کشته شدن محمد بن ابی بکر سخن گفته بودی و اینکه از خداوند، پروردگار خود خواسته ای تا گشایش و فرجی از دست رعیتی که به آنان گرفتار شده ای به تو ارزانی فرماید. من از خداوند متعال مسألت می کنم که گفتار و نام ترا بلند مرتبه فرماید و بزودی با فرشتگان یاریت دهد و بدان که خداوند برای تو چنین می کند و دعوت ترا عزت می بخشد و دشمنت را زبون می سازد. ای امیر المومنین، باید بگویم که مردم گاهی سستی نشان می دهند ولی باز به نشاط و فعالیت می آیند. ای امیر المومنین با آنان مهربانی و مدارا کن و امیدوارشان ساز و از خداوند بر آنان یاری بخواه تا خداوند اندوهت را کفایت کند. و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد.

ابراهیم ثقفی می گوید: از مداینی روایت شده که گفته است: عبد الله بن عباس از بصره به حضور علی (ع) آمد و او را در مرگ محمد بن ابی بکر تسلیت داد. مدائنی روایت می کند که علی (ع) فرمود: خداوند محمد بن ابی بکر را رحمت فرماید، نوجوان بود و من اراده کرده بودم که هاشم بن عتبة مرقال را بر مصر بگمارم و به خدا سوگند، اگر او [ولایت ] مصر را بر عهده می گرفت هرگز عرصه را برای عمرو عاص و یارانش رها نمی کرد و کشته نمی شد مگر در حالی که شمشیرش در دستش باشد. این سخن من نکوهش محمد نیست که او هم خود را سخت به زحمت انداخت و هر چه بر عهده اش بود انجام داد.

مدائنی می گوید: به علی علیه السلام گفته شد: ای امیر المومنین بر کشته شدن محمد بن ابی بکر سخت بیتابی کردی. فرمود: چه مانعی داشته است، او ربیب و دست پرورده من و برای پسرانم همچون برادر بود و من پدر او و او پسرم محسوب می شد.

خطبه علی علیه السلام پس از کشته شدن محمد بن ابی بکر:

ابراهیم ثقفی از قول رجال خود، از عبد الرحمان بن جندب، از پدرش نقل

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 234

می کند که علی علیه السلام پس از سقوط مصر و کشته شدن محمد بن ابی بکر خطبه یی ایراد کرد و در آن چنین فرمود: اما بعد، همانا که خداوند محمد (ص) را بیم دهنده برای همه جهانیان و امین بر قرآن و گواه بر این امت برانگیخته است و شما گروههای عرب در آن هنگام در بدترین دین و بدترین خانه و سرزمین بودید. روی سنگهای زبر که زیر آن مارهای کر و خاربن پراکنده بود همچون شتران به زانو درآمده بودید. آب ناپاک می آشامیدید و خوراک ناپاک می خوردید. خونهای خود را می ریختید و فرزندان [دختران ] خود را می کشتید و پیوند خویشاوندی خویش را می بریدید و اموال یکدیگر را به حرام و بیهوده می خوردید. راههای شما بیمناک و بتها میان شما بر پا بود. «و بیشتر آنان به خدا ایمان نمی آورند بلکه مشرکند». خدای عز و جل بر شما به وجود محمد (ص) منت نهاد و او را که از خود شما بود به رسالت سوی شما برانگیخت. او به شما کتاب و حکمت و فرائض و سنن را آموخت و به شما به رعایت پیوند خویشاوندی و حفظ خونهایتان و اصلاح میان یکدیگر فرمان داد و مقرر فرمود «که امانتها را به صاحبش برگردانید» و به عهد و پیمان وفا کنید، «و سوگندها را پس از موکد ساختن آن نشکنید» و اینکه به یکدیگر مهربانی و نیکی کنید و بخشش و رحم، و شما را از غارت و ستم و حسد و ظلم و دشنام دادن به یکدیگر و باده نوشی و کم فروشی و کاستن ترازو نهی فرمود و ضمن آنچه از آیات که بر شما خوانده شد، به شما فرمان داد که زنا مکنید و ربا مخورید و اموال یتیمان را با ستم مخورید و امانت ها را به صاحبانش برگردانید و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 235

در زمین تباهی مکنید و از حد خود در نگذرید که خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد. پیامبر (ص) به هر کار خیری که به بهشت نزدیک می کند و از دوزخ دور می سازد شما را فرمان داده و از هر بدی که به دوزخ نزدیک و از بهشت دور می سازد شما را باز داشته است. و چون روزگارش به سر آمد خداوندش او را سعادتمند و پسندیده قبض روح فرمود. وای از این سوگ که نه تنها ویژه خویشاوندان و نزدیکان او بود که برای عموم مسلمانان بود. مصیبتی چون آن مصیبت پیش از آن ندیده اند و پس از آن هم مصیبتی به آن بزرگی و نظیرش نخواهند دید. و چون پیامبر (ص) رحلت فرمود مسلمانان پس از او بر سر فرمانروایی نزاع کردند، و به خدا سوگند هرگز در اندیشه من نمی گذشت و گمانش را نداشتم که عرب پس از محمد (ص) حکومت را از خاندان او برگردانند و مرا از آن برکنار دارند و چیزی مرا به خود نیاورد مگر اینکه دیدم مردم بر ابو بکر جمع شدند و از هر سو به جانب او می دوند تا با او بیعت کنند. من از بیعت دست بداشتم که می دیدم خودم به مقام محمد (ص) سزاوارتر از کسی هستم که پس از او حکومت را بر عهده گرفته است. مدتی همچنان درنگ کردم تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشته اند و برای نابودی دین خدا و ملت محمدی فرامی خوانند. در این هنگام بود که ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در آن رخنه و ویرانی یی ببینم که مصیبت آن به مراتب بزرگتر از این است که فرماندهی بر شما را از دست بدهم، که آن زمامداری بهره چند روزی است و سپس همچون آب نما از میان می رود و همچون ابر پراکنده و از هم پاشیده می شود. در این وقت بود که پیش ابو بکر رفتم و با او بیعت کردم و در آن حوادث بر پا خاستم تا باطل از میان رفت. و فرمان و گفتار خداوند برافراشته است هر چند کافران را ناخوش آید.

ابو بکر امور را بر عهده گرفت هم نرمی داشت و هم استواری، و میانه روی کرد و من در حالی که خیرخواه بودم با او مصاحبت کردم و در آنچه که از خداوند اطاعت می کرد از او با کوشش اطاعت کردم، و طمع و امید قطعی نبستم که اگر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 236

برای او حادثه یی پیش آید و من زنده باشم حکومتی که در آغاز با آن ستیز داشتم به من برگردانده شود و از آن چنان ناامید هم نشدم که هیچ امیدی به آن نداشته باشم، و اگر ویژگی و پیمان خصوصی میان ابو بکر و عمر نبود گمان می کردم ابو بکر حکومت را از من دریغ نمی کند، ولی همینکه در بستر مرگ افتاد به عمر پیام فرستاد و او را به حکومت گماشت. ما هم شنیدیم و اطاعت و خیرخواهی کردیم. عمر حکومت را به دست گرفت. پسندیده سیرت و فرخنده طینت بود. او چون به بستر مرگ افتاد با خویشتن گفتم هرگز حکومت را از من برنمی گرداند. او مرا نفر ششم از آن شش تن قرار داد و آنان از ولایت هیچکس به اندازه ولایت من بر خودشان کراهت نداشتند. آنان پس از رحلت پیامبر (ص) شنیده بودند که چون ابو بکر پافشاری و ستیز کرد من می گفتم ای گروه قریش ما اهل بیت بر این حکومت از شما سزاوارتریم و مخصوصا تا هنگامی که میان ما کسانی باشند که قرآن بدانند و سنت بشناسند و بر دین حق باشند. آن قوم ترسیدند که اگر من بر ایشان حکومت کنم تا هنگامی که زنده باشند نصیب و بهره یی نخواهند داشت، این بود که همگی هماهنگ شدند و حکومت را به عثمان دادند و مرا از آن بیرون نهادند به آن امید که خود به آن برسند و دست به دستش دهند و چون ناامید شدند که از جانب من چیزی به آنان برسد به من گفتند: بشتاب و بیعت کن و گرنه با تو جنگ خواهیم کرد. به ناچار با کراهت بیعت و برای رضای خداوند شکیبایی کردم.

سخنگوی آنان گفت: ای پسر ابی طالب همانا که تو بر حکومت سخت آزمندی. گفتم: شما از من آزمندترید در حالی که از آن دورترید. کدامیک از ما آزمندتریم من که میراث و حق خود را که خدا و پیامبرش برای آن کار سزاوارتر دانسته اند یا شما که بر چهره من می زنید و میان من و آن حایل می شوید مبهوت ماندند و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی فرماید. بار خدایا، من از تو بر قریش یاری می جویم که آنان پیوند خویشاوندی مرا بریدند و مرا تباه ساختند و در حقی که از ایشان بر آن سزاوارتر بودم بر مخالفت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 237

و ستیز با من اجماع کردند و آنرا از من در ربودند و سپس گفتند: حق آن است که بتوانی بگیری و آنرا نگهداری، اینک یا اندوهگین شکیبا باش یا با عقده در گلو بمیر. و چون نگریستم دیدم همراه و مدافع و یاری کننده و کمک دهنده یی جز اهل بیت خود ندارم و دریغ داشتم که مرگ آنانرا فروگیرد، و دیده بر خار و خاشاک فروبستم و آب دهانم را بر استخوان در گلوگیر کرده فروبردم و بر فروخوردن خشمی که تلخ تر از «حنظل» و بر دل دردانگیزتر از تیزی تیغ بود شکیبایی ورزیدم تا آنگاه که خود بر عثمان خشم گرفتید و او را کشتید و سپس پیش من آمدید که با من بیعت کنید. من خودداری کردم و از پذیرفتن پیشنهاد شما دست بداشتم. با من ستیز کردید و دستم را گشودید، من باز دست خود را بستم. دوباره کشیدید و من آنرا بستم و چنان بر من ازدحام کردید که پنداشتم برخی از شما برخی دیگر یا مرا خواهید کشت، و گفتید: با ما بیعت کن که کسی جز تو نمی یابیم و به کسی جز تو راضی نیستیم، بیعت ما را بپذیر تا پراکنده نشویم و اختلاف کلمه پیدا نکنیم. ناچار با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خویش فراخواندم. هر کس با رغبت بیعت کرد پذیرفتم و هر کس خودداری کرد رهایش کردم و او را مجبور نساختم.

از جمله کسانی که با من بیعت کردند طلحه و زبیر بودند و اگر آن دو هم خودداری می کردند مجبورشان نمی ساختم، همانگونه که دیگران غیر از آن دو را مجبور نکردم. آن دو اندکی توقف کردند و چیزی نگذشت که به من خبر رسید از مکه همراه لشکری آهنگ بصره کرده اند و میان آن لشکر هیچکس نبود مگر اینکه با من بیعت کرده و اطاعت مرا پذیرفته بود. طلحه و زبیر بر کارگزار و خزانه داران بیت المال و مردم شهری از شهرهای من که همگان بر بیعت و اطاعت از من بودند وارد شدند و میان آنان تفرقه انداختند و جماعت ایشان را تباه کردند و سپس بر مسلمانانی که شیعیان من بودند حمله بردند گروهی را با خدعه و مکر کشتند و گروهی را دست بسته گردن زدند. دسته یی هم برای خاطر خدا و به پاس من خشم گرفتند و شمشیرهای خود را کشیدند و ضربه زدند تا راستگو و وفادار خدا را دیدار کردند. به خدا سوگند، اگر آنان فقط یکی از مردم بصره را کشته بودند در قبال آن برای من کشتن تمام آن لشکر حلال و روا بود، بگذریم از اینکه آنان از مسلمانان بیش از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 238

آنچه در بصره بر آنها وارد شده بودند کشتند، و خداوند شکست را بهره ایشان قرار داد «و دور باشند [از رحمت خدا] مردم ستمکار». از آن پس در کار مردم شام نگریستم که دسته ها و گروههایی از اعراب بیابانی و آزمند و جفا پیشه و سفله بودند و از هر سو جمع شده بودند. آنان کسانی بودند که می باید ادب شوند و کسی بر ایشان گماشته و دست ایشان گرفته شود. نه از مهاجران بودند و نه از انصار و نه از پیروان نیکوکار ایشان. به سوی ایشان رفتم و آنان را به اطاعت و حفظ جماعت فراخواندم، چیزی جز جدایی و نفاق نخواستند و سرانجام رویاروی مسلمانان ایستادند و آنانرا با تیر و نیزه زخمی کردند و در این هنگام بود که من با مسلمانان به آن گروه حمله بردم و چون شمشیر ایشان را فروگرفت و درد و رنج زخم را احساس کردند قرآنها را افراشتند و شما را به آنچه در آن است دعوت کردند، به شما خبر دادم و گفتم: که ایشان اهل دین و قرآن نیستند و قرآن را برای مکر و خدعه و از سستی و زبونی برافراشته اند، در پی جنگ و گرفتن حق خود باشید. از من نپذیرفتید و به من گفتید: از ایشان بپذیر که اگر حکم قرآن را بپذیرند با ما بر آنچه هستیم هماهنگ خواهند شد و اگر نپذیرند برهان و حجت ما بر آنان بزرگتر و روشن تر می شود. چون شما سست شدید و پیشنهاد مرا نپذیرفتید من هم دست از ایشان برداشتم و قرار صلح میان شما و ایشان بر مبنای حکم دو مرد بود که آنچه را در قرآن زنده کرده است زنده بدارند و آنچه را در قرآن نابود ساخته است نابود کنند. آن دو اختلاف رای پیدا کردند و حکمشان با یکدیگر تفاوت داشت. آنان آنچه را در قرآن بود پشت سر افکندند و با آنچه در آن بود مخالفت کردند، در نتیجه خداوند از هدایت و استواری دورشان کرد و به گمراهی درافکند.

در نتیجه گروهی از ما منحرف شدند و ما هم آنان را تا هنگامی که به ما کاری نداشتند آزاد گذاشتیم. تا آنکه در زمین تباهی بار آورند و شروع به کشتار و فساد کردند. به سوی ایشان رفتیم و گفتیم: قاتلان برادران ما را به ما بسپرید، پس از آن کتاب خدا میان ما و شما حکم باشد. گفتند: ما همگی آنان را کشته ایم و همگان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 239

ریختن خون آنانرا حلال و روا دانسته ایم، وانگهی سواران و پیادگانشان بر ما حمله آوردند و خداوند همه را چون ستمگران به خاک هلاک افکند. چون کار ایشان سپری شد به شما فرمان دادم بیدرنگ به سوی دشمن خود بتازید. گفتید: شمشیرهایمان کند و تیرهایمان تمام شده و بیشتر سرنیزه هایمان از کار افتاده و شکسته است، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ آماده حرکت شویم و بتوانی به شمار کسانی که از ما کشته شده و پراکنده گردیده اند بر شمار جنگجویان ما بیفزایی و این کار موجب نیروی بیشتر ما بر دشمن می شود. شما را به کوفه آوردم و چون نزدیک کوفه رسیدید به شما فرمان دادم در نخیلة فرود آیید و در لشکرگاه خود بمانید و به راه دور مروید و دل بر جهاد بندید و فراوان به دیدار زنان و فرزندان خود مروید که مردم جنگ باید پایدار و شکیبا باشند و کسانی که برای جنگ دامن به کمر زده اند کسانی هستند که از بیداری شبها و تشنگی روزها و گرسنگی شکمها و خستگی بدنها گله یی ندارند. گروهی از شما همراه من برای بدست ندادن بهانه فرود آمدند و گروهی دیگر از شما در حال عصیان و سرپیچی وارد شهر شدند.

نه آنان که ماندند پایداری و شکیبایی کردند و نه آنان که به شهر رفته بودند برگشتند. و وقتی به لشکرگاه خود نگریستیم پنجاه مرد در آن نبود. چون رفتار شما را دیدم پیش شما آمدم و تا امروز نتوانسته ام شما را با خود بیرون ببرم. منتظر چه هستید نمی بینید که اطراف شما کاسته می شود و مصر گشوده شد و شیعیان من در آن کشته شدند به پادگان ها و مرزهای خود که خالی شده است و به شهرهای خود که مورد هجوم واقع می شود نمی نگرید و حال آنکه شمارتان بسیار است و دارای دلیری و شوکتی آشکارید. شما را چه می شود شما را به خدا از کجا ضربت و آسیب می خورید چرا دروغ می گویید و تا چه اندازه جادو می شوید اگر شما عزم خود را استوار کنید و همداستان باشید هرگز هدف قرار نمی گیرید و آگاه باشید که آن قوم بازگشتند و به یکدیگر پیوستند و خیرخواهی کردند، حال آنکه شما سستی کردید و نسبت به یکدیگر بدی کردید و پراکنده شدید و بر فرض که با این حالات پیش من هم فراهم شوید باز سعادتمند و کامیاب نخواهید بود.

همگان جمع و هماهنگ گردید و برای جنگ با دشمن خود یکدل شوید که خامه از شیر آشکار شده و سپیده دم برای آنکه دو چشم دارد پدیدار گشته است. همانا که شما با بردگان آزاد شده پسران بردگان آزاد شده جنگ می کنید، آنانی که ستم پیشه اند و با

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 240

اجبار مسلمان شده اند و در آغاز اسلام همگان با پیامبر دشمن و در حال جنگ بودند. دشمنان خدا و سنت و قرآن و بدعتگذار و فتنه گرند. آنان از اسلام منحرفند و باید از نابکاریهای آنان پرهیز کرد، رشوه خواران و بندگان دنیایند. به من خبر داده شده است که پسر نابغه [عمرو عاص ] با معاویه بیعت نکرده است تا با او شرط کرده است که عطایی به او دهد که از آنچه در دست خود معاویه است بیشتر باشد. دست این کسی که دین خود را به دنیا فروخته است تهی باد و رسوا و زبون باد امانت این مشتری که یاور نابکاری است که نسبت به اموال مسلمانان خیانت کرده است و میان ایشان کسی است که باده نوشی کرد و او را تازیانه زدند و معروف به فساد در دین و کردار ناپسند است. و میان ایشان کسانی هستند که مسلمان نشدند تا برای آنان اندک عطایی مقرر شد. اینان که بر شمردم پیشوایان آن قومند و آن گروه از رهبرانشان که از گفتن بدیهای ایشان خودداری کردم همانند آنانی هستند که گفتم بلکه از آنان بدترند. و این گروهی که گفتم دوست می دارند بر شما والی شوند و میان شما کفر و تباهی و گناهان و چیرگی با زور را آشکار کنند، در پی هوس باشند و به ناحق حکم کنند و شما با آنکه دارای سستی و زبونی هستید و از یاری دادن خودداری می کنید باز هم از آنان بهتر و راهتان به هدایت نزدیکتر است، که میان شما عالمان و فقیهان و افراد نجیب و حکیم و حافظان قرآن و شب زنده داران در سحرها و آباد کنندگان مساجد، به تلاوت قرآن وجود دارد. آیا به خشم نمی آیید و اهتمامی نمی ورزید تا آنجا که سفلگان و بدان و فرومایگان شما در باره ولایت بر شما با شما ستیز کنند. اینک سخن مرا بشنوید و فرمان مرا اطاعت کنید. به خدا سوگند، اگر از من اطاعت کنید گمراه نخواهید شد، و اگر از من نافرمانی کنید هدایت نخواهید شد آماده نبرد شوید و چنان که شاید و باید ساز و برگ آنرا فراهم سازید که شعله ور گردیده و آتش آن بالا گرفته است. تبهکاران در آن جنگ برای شما آماده شده اند تا بندگان خدا را عذاب کنند و فروغ خدا را خاموش سازند. همانا نباید یاران شیطان که اهل آز و فریب هستند و جفا پیشه در گمراهی و باطل خود کوشاتر از اولیای خدا باشند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 241

که اهل نیکی و زهد و توجه به خدایند آن هم در حق و اطاعت از پروردگارشان. به خدا سوگند که من اگر تنها با آنان رویاروی شوم و آنان به اندازه گنجایش زمین باشند از آنان باک نخواهم داشت و به وحشت نخواهم افتاد و من از گمراهی یی که ایشان در آنند و هدایتی که ما بر آنیم هیچ در شک و تردید نیستم بلکه بر اعتماد و دلیل و یقین و بصیرتم، و همانا که من مشتاق دیدار پروردگار خویش و منتظر پسندیده ترین ثواب خداوندم، ولی اندوهی که در دل دارم و غمی که سینه ام را می خلد این است که سفلگان و تبهکاران این امت حکومت این امت را عهده دار شوند و مال خدا را مایه دولت و توانگری خویش و بندگان خدا را بردگان خویش قرار دهند و نابکاران را حزب خود سازند و خدا را گواه می گیرم که اگر این نمی بود این همه شما را سرزنش و تحریض نمی کردم و شما را پس از آنکه سستی و از فرمان سرپیچی کردید به حال خود رها می کردم تا هر زمانی که برای من فراهم باشد خودم با آنان رویاروی شوم که به خدا سوگند، من بر حق و دوستدار شهادتم. اینک «سبکبار و سنگین بار حرکت کنید و با اموال و جانهای خود در راه خدا جنگ کنید که اگر بدانید و بفهمید برای شما بهتر است.» و به زمین مچسبید تا در خواری و زبونی مستقر شوید و بهره شما زیان باشد. همانا مرد جنگی همواره بیدار است و هر کس ناتوان و ضعیف شود نابود می شود و آن کس که جهاد را ترک کند زیانمند زبون است. بار خدایا، ما و ایشان را بر هدایت جمع فرمای و ما و آنان را نسبت به دنیا بی رغبت تر گردان و آن جهان را برای ما و آنان بهتر از این جهان قرار ده.

کشته شدن محمد بن ابی حذیفة:

ابراهیم ثقفی می گوید: محمد بن عبد الله بن عثمان، از مدائنی نقل می کند که چون عمرو عاص مصر را گشود محمد بن ابی حذیفة بن عتبتة بن ربیعة بن عبد شمس دستگیر شد. عمرو او را پیش معاویة بن ابی سفیان که در آن هنگام در فلسطین بود فرستاد. معاویه محمد را که پسر دائیش بود در زندانی که داشت محبوس کرد. او

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 242

مدتی دراز در زندان نماند و گریخت. معاویه با آنکه دوست می داشت او از زندان بگریزد و نجات پیدا کند برای مردم چنین وانمود کرد که گریختن او را از زندان خوش نمی داشته است و به شامیان گفت: چه کسی به جستجوی او بر می آید؟ مردی از قبیله خثعم که نامش عبید الله بن عمرو بن ظلام و مردی دلیر و طرفدار عثمان بود گفت: من به تعقیب او می پردازم. او با سوارانی بیرون رفت در حوارین به او دست یافت و چنان بود که محمد به غاری پناه برده بود. اتفاق را چند خر وارد آن غار شدند و چون او را در غار دیدند هراسان رم کردند و بیرون آمدند خر چرانان که آنجا بودند گفتند: این خران را چیزی پیش آمده است که از این غار رم کردند. آنان که نزدیک غار بودند رفتند و چون او را دیدند بیرون آمدند در همین حال عبید الله بن عمرو بن-  ظلام رسید و از آنان پرسید چنین کسی را ندیده اند و نشانیهای او را برای ایشان گفت. گفتند. او همان کسی است که در غار است. عبید الله آمد و او را از غار بیرون کشید و چون خوش نمی داشت او را پیش معاویه ببرد که آزادش کند گردنش را زد. خدایش رحمت کناد.