[hadith]لَمْ یَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدید سُلْطَانٍ وَ لَا تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِب زَمَانٍ وَ لَا اسْتِعَانَةٍ عَلَی نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا شَرِیکٍ مُکَاثِرٍ وَ لَا ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَکِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ. لَمْ یَحْلُلْ فِی الْأَشْیَاءِ فَیُقَالَ هُوَ [فِیهَا] کَائِنٌ وَ لَمْ یَنْأَ عَنْهَا فَیُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ. لَمْ یَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ وَ لَا تَدْبیرُ مَا ذَرَأَ وَ لَا وَقَفَ بهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ وَ لَا وَلَجَتْ عَلَیْهِ شُبْهَةٌ فِیمَا قَضَی وَ قَدَّرَ، بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْکَمٌ وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ. الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 381-376

قوله علیه السلام: «لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان الی قوله منافر»، 

«خداوند خلق را، برای این که سلطنتش استوار گردد نیافرید.» می گوییم: خداوند کارهایش را بخاطر هدفی انجام نمی دهد و اگر هدفی را در نظر بگیرد، خود از سود و فایده آن هدف منزّه و پاک خواهد بود. 

دلیل ادّعای اول آن که اگر افعال خداوند به منظور هدفی انجام گیرد وجود و عدم آن یا نسبت به خداوند متعال یا برابر است یا نیست اگر وجود و عدم آن برابر باشد، باطل است زیرا ترجیح بدون مرجّح لازم می آید، و اگر برابر هم نباشد باطل است به این دلیل که هرگاه برابر نباشد، حصول فایده و غرض شرط کمال خداوند خواهد بود. و لازم می آید بدون آن غرض، حق تعالی ناقص باشد، دلیل بطلانش نیز همین ایجاب نقص می باشد. 

اگر اشکال شود که داشتن غرض به نسبت ذات مقدس حق نیست، بلکه به نسبت بندگان، و مقصود احسان به آنان می باشد، یعنی غرض خداوند از فعل خود احسان وجود به بندگان می باشد. 

در پاسخ این اشکال می گوییم: اگر غرض از احسان و نیکی به غیر و یا عدم آن نسبت به ذات حق برابر باشد، یعنی چه احسان کند، و یا ترک احسان کند، و یا نسبت به ذات حق تغییری پدید نمی آید باز همان ترجیح بدون مرجّح لازم می آید، ولی اگر احسان کردن اولویّت بیشتری دارد باز همان مشکل کمال و نقص در باره حق تعالی پیش می آید. با این توضیح، نمی توان برای کار خدا هدفی در نظر گرفت. 

آنچه در این فصل از سخن امام (ع) آمده این است که غرض خداوند از آفرینش استواری بخشیدن به سلطنت خویش و ترس از پیشامدهای زمان و کمک خواهی علیه رقبا و شرکا را نفی می کند. صحت و درستی این ادّعا بخوبی روشن است. زیرا خداوند هیچ چیز را برای رسیدن به أهداف فوق الذّکر ایجاد نکرده است. این کلام امام (ع) منزّه دانستن خداوند از هر پیرایه ای را ثابت می کند، بدین توضیح که مطلق غرض و هدف را از فعل خداوند نفی کرده است.

آنچه تاکنون گفته شد، در باره نفی غرض و فایده از فعل خداوند بود، امّا منزّه دانستن حق تعالی از فایده و غرضهای مخصوصی که امام (ع) فرموده است به شرح زیر می باشد. 

اصولا کسی نیازی به استواری بخشیدن سلطنت خود دارد که در پادشاهی اش نقص داشته باشد، ولی چون خداوند، در همه چیز از همه چیز بطور مطلق بی نیاز است، صحیح است که بگوییم: در آفرینش هدفی ندارد و از پیشامدهای روزگار نمی ترسد و از هیچ موضوعی متضرّر نشده یا سود نمی برد. 

ترس و امید از ویژگیهای ممکنات بوده موجب نقص و کمال می شود، و هیچ یک از این دو، در باره خداوند متعال متصوّر نیست. چه این که حق تعالی در معرض تغییر و زوال قرار ندارد. بنابه آنچه که توضیح داده شد، چون خداوند از ناحیه اشیا تأثیرپذیر نیست و از انفعال پاک و منزّه است هیچ یک از امور فوق برای وی نمی توانند غرض و هدف باشند و برای کمک طلبی علیه شریک و ضد و مخالفین خود هم این امور را انجام نمی دهد زیرا یاری خواستن از غیر برای مغلوب ساختن مخالفان، نشانه ضعف، درماندگی، و ترس است. خداوند درمانده نیست تا کمک بخواهد. در اصل شریک و ضد و مخالفی ندارد، تا نیازمند یاوری باشد شبه، مثل و مانندی ندارد تا به یاریش بیایند. هدف امام (ع) از ذکر این عبارت منزّه دانستن حق تعالی از صفات آفریدگان، و ویژگیهای آنان می باشد. 

قوله علیه السلام: «و لکن خلایق مربوبون و عباد داخرون»، 

«ولی موجودات، آفریدگانی تحت تربیت خداوند و بندگانی زیر فرمان اویند.» یعنی مخلوقات را از جود، وجود که همان ریزش خیر بر هر پذیرنده خیر است آفریده بی آنکه بخلی و منعی و یا تأخیری در کار باشد. بدین لحاظ هر چیزی و هر کسی بنده در اختیار و مملوک اوست و او صاحب اختیار و مالک همه کس و همه چیز می باشد. 

قوله علیه السلام: «لم یحلل فی الأشیاء فیقال هو فیها کائن»، 

«در اشیا حلول نکرده است تا گفته شود که خداوند بدانها قائم و پابرجاست.» در این عبارت امام (ع) می خواهند مکان داشتن را از خداوند سلب کنند. در وارسته بودن خداوند از داشتن جا و مکان اختلاف نظر فراوان و بحثهایی طولانی است. در نزد عموم افراد معنای معقولی که از لفظ «حلول» فهمیده می شود قوام یافتن موجودی، به وجود دیگری است که برای موجود حلول کننده زمینه ثبات و بقا باشد. روشن است که اطلاق به این معنی بر واجب الوجود محال است، زیرا لازم می آید که وجود حق تابع غیر باشد، و این نیاز خداوند را ثابت می کند و می دانیم که هر نیازمندی ممکن الوجود است. 

افضل متأخرین، خواجه نصیر الدّین طوسی -که خداوند او را زنده بدارد- در باره معنای حلول چنین گفته است: «حلول شیء در شی ء، قابل تصور نیست، مگر زمانی که حلول کننده بدون محلّ تعیّن پیدا نکند. و چون واجب الوجود به غیر خود متّکی نیست، پس محال است در غیر خود حلول داشته باشد.» با روشن شدن معنای حلول و با توجّه به این که بودن در مکان و جای گرفتن در آن، و دوگانگی مکان با شیء نیازمند به مکان در حقیقت به چیزهایی گفته می شود، که اطلاق حلول بر آنها صحیح باشد. از طرفی چون خداوند متعال منزّه از حلول است اطلاق این امور بر خداوند سبحانه تعالی جایز نیست. به همین دلیل که در اشیا حلول نمی کند، در آنها نیز قرار ندارد. با این که در اشیا مکان نگرفته از آنها دور نیست و با آنها دوگانگی و مبانیت و جدایی نیز ندارد. 

قوله علیه السلام: «لم یؤده خلق ما ابتدء، و لا تدبیر ما ذرء»، 

«به خاطر آفرینش موجودات خستگی بر خداوند راه نیافته و در اداره امور نیاز به اندیشه و فکر پیدا نکرده است.»

خستگی در باره حیوانات قابل تصوّر است که کارهایشان را به وسیله اعضا و جوارح انجام می دهند. چون خداوند تبارک و تعالی جسم نیست و کارهای خود را با وسایل و ابزار جسمانی انجام نمی دهد، از جهت خلق و آفرینش خسته نمی شود. 

امام (ع) به منظور مبالغه در عدم خستگی خداوند از ایجاد و خلق از جمله «ما ابتدأ» استفاده کرده است، زیرا آغاز کار دارای سختی فراوانی است. تمام کردن کاری که تازه شروع می شود، تدبیر و اندیشه ای که برای بهبود آن لازم است ایجاب می کند که تمام جزئیات ذات و صفات آن شی ء دائما از ریز و درشت، زیر نظر گرفته شود، و مطابق حکمت و توجّه خاص باشد. کلام امام (ع) در عدم خستگی حق تعالی از خلقت و آفرینش، شبیه آیه شریفه قرآن بیان این حقیقت است: «أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بخَلْقِهِنَّ». 

قوله علیه السلام: «و لا وقف به عجز عمّا خلق»، 

«از آنچه آفرید ناتوانی به او دست نداد.» این سخن امام (ع) به کمال قدرت و توانایی حق تعالی اشاره دارد. چنان که پیش از این توضیح داده شد محال است که ذات مقدسش دچار عجز شود. 

قوله علیه السلام: «و لا ولجت علیه شبهة فیما قضی و قدّر»، 

«در باره آنچه که حکم کرد و مقدّر فرمود اشتباهی برایش رخ نداد.» این کلام امام (ع) به کمال دانش خداوند اشاره کرده و هر نوع اشتباهی را از فعل خداوند، دور می داند. 

توضیح مطلب این است که: اشتباه برای عقل در امور عقلانی صرف که غامض و غیر بدیهی باشد اجتناب ناپذیر است، زیرا قوه واهمه همواره در محسوسات پذیرفته است و در باره معقولات محض قابل صدق نیست. بنا بر این عقل موقع جدا ساختن، در معقولات صرف مورد معارضه و مخالفت احکام قوّه واهمه واقع می شود و هرگاه مطلوب عقلانی امری دشوار باشد چه بسا که شبیه آن در احکام وهمی یافت شود و نفس آدمی آن را حق پندارد و مقدّمه استدلال قرار دهد و نتیجه باطل به دست آورد که در ظاهر شباهت به حق داشته باشد. اما چون خداوند متعال از نیروی جسمانی پاک و منزّه است و علم خداوند نیز ذاتی اوست، محال است که در احکام قضائیه و قدریّه حق تعالی اشتباهی صورت پذیرد و یا بدان شکی عارض شود، زیرا شک و اشتباه از ویژگیهای قوای جسمانی است. معنای قضا و قدر الهی را پیش از این توضیح دادیم و نیازی به تکرار آن نیست. 

قوله علیه السلام: «بل قضاء متقن و علم محکم»، 

«حکم خداوند پایدار و دانشش استوار است.» معنای این عبارت حضرت این است، که کار خداوند از فساد، شبهه و غلط به دور می باشد. 

قوله علیه السلام: «و امر مبرم»، 

این جمله به معنای «قدر» که توضیح و تشریحی بر قضای محکم الهی است اشاره دارد و بخوبی روشن است که معنای «لحکم» همان استواری، بی عیب و نقص بودن کار است وقتی که کار محکم و استوار باشد انجام آن قطعیّت پیدا می کند. 

قوله علیه السّلام: «المأمول مع النقم المرهوب مع النعم، المرجوّ من النعم»،

«کسانی که دچار خشم خدا باشند، باز هم به او آرزو بسته اند و کسانی که دارای نعمتهای الهی هستند از وی هراسان و بیمناکند.» خداوندی که هم سخت گیر و هم مورد آرزو و برآورنده نیاز است، هم نعمت می دهد و هم مورد ترس که مبادا بر اثر ناسپاسی نعمتها را سلب کند.

این دو صفت «مأمول» و «مرهوب» دلالت بر کمال ذات و عمومیّت فیض و بخشندگی خداوند داشته، و بیان کننده این حقیقت هستند. خداوند از نعمتهایی که به بندگان ارزانی می دارد، هدف خاصّی برای خود ندارد، بلکه اقتضای ذات او این است، هر موجودی که استحقاق فیض گیری داشته باشد چون وجود او، جود مطلق، و بخشش همگانی است، فیوضات خود را بر فیض گیرنده، عطا می فرماید. شرح مطلب این است که، هرگاه برای بنده ای از بندگان، عذاب و پیشامد ناگواری پدید آید، آماده آمرزش خواهی و شکرگزاری می شود، تا خداوند آمرزش و غفران را بوی افاضه کند و عذاب از او برطرف شود. با وجودی که نعمتهای الهی در مورد چنین بنده ای فراوان است، انتظارش این است که خداوند او را مورد عنایت قرار دهد، چه تنها خداوند است که می تواند آرزوهایش را برآورد و از او رفع مشکل کند، عذاب و سختیها را برطرف کند و نعمتها را بر بنده اش استمرار بخشد، بنا بر این، بخشندگی و آمرزش ویژه حق تعالی است. 

خداوند در قرآن کریم به همین حقیقت اشاره فرموده است: «وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ» در نعمت بخشیدن خداوند چنین است که با وجود بی توجّهی بندگان و غفلت آنان از شکرگزاری، تنها اوست که مشکلات را رفع و عذاب و سختیها را برطرف می کند. بنا بر این با وجودی که خداوند بر بنده ای خشم گرفته باشد، می توان به او امید بست و از وی نعمت خواست. در هر حال تنها او، آری تنها او کمک دهنده است، و گریزی از او جز به او نیست. 

امّا دیگران که مخلوق او هستند، در خشمشان آرزوی رحمت نبوده و هنگامی که نعمت دهند ترس از آنان همراه نعمت دهندگی نیست. هیچ موجودی نمی تواند هم مرجع آرزو و هم مورد ترس، که دو حالت متضادّند واقع شود.