[hadith]و من کلام له (علیه السلام) لما أشیر علیه بألّا یتبع طلحة و الزبیر و لا یرصد لهما القتال و فیه یبین عن صفته بأنه (علیه السلام) لا یُخدَع:
وَ اللَّهِ لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَی طُولِ اللَّدْمِ حَتَّی یَصِلَ إِلَیْهَا طَالِبُهَا وَ یَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا، وَ لَکِنِّی أَضْرِبُ بالْمُقْبلِ إِلَی الْحَقِّ الْمُدْبرَ عَنْهُ وَ بالسَّامِعِ الْمُطِیعِ الْعَاصِیَ الْمُرِیبَ أَبَداً حَتَّی یَأْتِیَ عَلَیَّ یَوْمِی. فَوَاللَّهِ مَا زلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبیَّهُ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ) حَتَّی یَوْمِ النَّاس هَذَا.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص105
این خطبه با عبارت «و الله لا اکون...» شروع می شود
.
طلحه و زبیر و نسب آن دو:
ابو محمد طلحة بن عبید الله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة، پدرش پسر عموی ابو بکر و مادرش صبعة، دختر حضرمی است و پیش از آنکه همسر عبید الله شود همسر ابو سفیان صخر بن حرب بوده است. ابو سفیان او را طلاق داد، ولی دلش همچنان در پی او بود و درباره اش شعری سرود که مطلع آن چنین است: من و صبعه هر چند آنچنان که می بینم از یکدیگر دوریم، ولی وداد و دوستی ما وداد نزدیک است.» این بیعت همراه ابیات مشهور دیگری است. و طلحه یکی از آن ده تنی است که برای او گواهی و مژده به بهشت رفتن داده شده است و یکی از اصحاب شوری است و او را در جنگ احد در دفاع از پیامبر (ص) اثری بزرگ است و یکی از انگشتهایش شل شد و او دست خود را سپر رسول خدا در برابر شمشیر کافران قرار داد و پیامبر فرمودند: امروز طلحه کاری کرد که بهشت برای او واجب شد.
زبیر، ابو عبد الله زبیر بن عوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی است
.
مادرش صفیة دختر عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، عمه رسول خدا (ص) است. او هم یکی از آن ده تنی است که مژده به بهشت داده شده اند و یکی از شش تن اعضای شوری است و از کسانی است که در جنگ احد همراه پیامبر پایداری کرد و بسیار زحمت کشید و پیامبر (ص) فرموده اند: «برای هر پیامبر حواری است و حواری من زبیر است». و حواری یعنی ویژگان و دوستان مخصوص هر کس
.
بیرون آمدن طارق بن شهاب برای استقبال از علی (ع):
طارق بن شهاب احمسی برای استقبال از علی (ع)، که به تعقیب عایشه و اصحاب او به ربذه آمده بود، آمد. طارق از شیعیان و اصحاب علی علیه السلام است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص106
طارق می گوید پیش از آنکه علی (ع) را ببینم پرسیدم: چه چیز موجب آمدن او شده است گفته شد: طلحه و زبیر و عایشه با او مخالفت کرده و به بصره رفته اند. با خود گفتم: این جنگ خواهد بود آیا من باید با ام المومنین و حواری رسول خدا جنگ کنم این کاری بس بزرگ است، آنگاه با خود گفتم: آیا علی را که نخستین مومنان است که به خدا ایمان آورده و پسر عموی پیامبر و وصی اوست رها کنم این که گناه بزرگتری است.
پیش علی (ع) آمدم و سلام دادم و کنارش نشستم. ایشان موضوع خود و آن قوم را برای من بازگو فرمود و آنگاه با ما نماز ظهر گزارد، و چون از گزاردن نافله خویش آسوده شد، حسن پسرش پیش او آمد و گریست. علی (ع) پرسید: ترا چه شده است گفت: از این می گریم که فردا شما کشته می شوی و هیچ یار و یاوری برای شما نیست، من از شما مکرر تقاضا و خواهش کردم و مخالفت کردید. علی (ع) فرمود: همواره مانند کنیز زاری می کنی. چه چیزی را خواسته و گفته ای که من با تو مخالفت کرده ام گفت: هنگامی که مردم عثمان را محاصره کردند، از شما استدعا کردم گوشه گیری کنید و گفتم مردم پس از اینکه عثمان را بکشند هر کجا باشی به جستجوی تو بر می آیند تا با تو بیعت کنند که چنان نکردی. پس از کشته شدن عثمان پیشنهاد کردم با بیعت موافقت نکنی تا همه مردم بر آن کار هماهنگ شوند و نمایندگان قبایل عرب به حضورت بیایند، نپذیرفتی، و چون این قوم با تو مخالفت کردند، تقاضا کردم از مدینه بیرون نیایی و ایشان را به حال خود رها کنی، اگر مردم و امت بر تو جمع شدند چه بهتر، و گرنه باید به قضای خدا راضی شوی.
در این هنگام علی علیه السلام این خطبه را ایراد فرمود. طارق بن شهاب هر گاه این داستان را نقل می کرد می گریست.