[hadith]من کلام له (علیه السلام) فی صفة رجل مذموم ثم فی فضله هو (علیه السلام): 

أَمَّا إِنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لَا یَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ. أَلَا وَ إِنَّهُ سَیَأْمُرُکُمْ بسَبِّی وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّی، فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِی فَإِنَّهُ لِی زَکَاةٌ وَ لَکُمْ نَجَاةٌ؛ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ، فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّی، فَإِنِّی وُلِدْتُ عَلَی الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَی الْإِیمَانِ وَ الْهِجْرَةِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 656-637

«

فی صفة رجل مذموم، ثم فی فضله هو علیه السّلام».

«این خطبه در باره شخص نکوهیده ای است و سپس امام علیه السّلام از صفات برجسته خود سخن می گوید

خطبه در یک نگاه:

در این که امام این سخن را در باره چه کسی فرموده، بین شارحان نهج البلاغه گفتگوست، ولی مشهور این است که این سخن در باره معاویه است

. «

ابن ابی الحدید» در «شرح نهج البلاغه» خود می نویسد: «گروهی معتقدند که این سخن در باره «زیاد» است و گروهی دیگر آن را در باره «حجّاج» یا در باره «مغیره» می دانند، ولی به عقیده من این سخن در باره معاویه است چرا که صفاتی که در این خطبه آمده از ویژگی های اوست

.

سپس می افزاید: «معاویه بسیار غذا می خورد و صدا می زد سفره غذا را از مقابل من بردارید، به خدا سوگند سیر نشدم، هر چند خسته شدم

».

«

ابو عثمان جاحظ» در کتاب «السفیانیه» نقل می کند که «ابو ذر» در یکی از سخنان اعتراض آمیزش به «معاویه» گفت من از رسول خدا شنیدم که می فرمود

: «

إذا ولی الأمّة الأعین الواسع البلعوم الّذی یأکل و لا یشبع فلتأخذ الأمّة حذرها منه»، «هنگامی که بر امّت اسلامی مردی درشت چشم و گلو گشاد که پیوسته می خورد و سیر نمی شود حاکم شد، امّت اسلامی باید از او بر حذر باشد

».

از شباهت زیادی که این سخن کوتاه رسول خدا با برداشتی که ابو ذر غفاری از آن داشته است با خطبه مورد بحث دارد، به خوبی استفاده می شود که این خطبه در باره معاویه است

.

و نیز همان نویسنده روایات متعدّدی از منابع معروف مانند «تاریخ طبری»، «تاریخ خطیب»، «کتاب صفّین» و امثال آن از «ابو سعید خدری» و «عبد اللّه بن مسعود» نقل می کند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه -یا- فاضربوا عنقه»، «هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید- یا- گردن او را بزنید

».

شباهت این تعبیر با تعبیری که در خطبه مورد بحث آمده، نیز گواهی می دهد که این خطبه در باره معاویه است

.

شاهد و گواه دیگر بر این موضوع، مسأله سبّ است که در ذیل خطبه به آن اشاره شده. همه می دانیم کسی جز معاویه مردم را تشویق به سبّ و ناسزاگویی بر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در منابر و خطبه های جمعه نمی کرد و تعجب در این است که با این گواه روشن چگونه بعضی برای این خطبه مصداق های دیگری را جستجو کرده اند! آیا خاستگاهی جز تعصّب دارد؟! به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه از کسی سخن می گوید که در آینده بر امّت

اسلامی حاکم می شود: مردی پرخور و زیاده طلب و شکم بزرگ که مردم را به ناسزاگویی به امام تشویق می کند

.

امام علیه السّلام ضمن این پیشگویی، گوشه ای از وظائف مردم را در برابر چنین کسی بیان می دارد و چنانکه تاریخ می گوید: پیش بینی امام علیه السّلام به طور کامل، در زمان حکومت معاویه بوقوع پیوست

.

در ذیل این خطبه، امام به پاره ای از افتخارات بزرگ خود نیز اشاره می فرماید

.

مراقب باشید دشمن خطرناکی در راه است!

شواهد متعدّدی از احادیث رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و سخنان بزرگان پیشین در دست است که امام (علیه السلام) در این خطبه از حاکم شدن معاویه بر امّت پیشگویی می کند و به مفاسدی که از این حاکمیت سرچشمه می گیرد اشاره می کند، نخست می فرماید: «آگاه باشید بعد از من مردی گشاده گلو و شکم بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد می خورد و آنچه را نمی یابد جستجو می کند» (أَمَّا إنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ(1)، مُنْدَحِقُ(2) البَطْنِ، یَأْکُلُ مَایَجِدُ وَ یَطْلُبُ ما لا یَجِدُ).

این تعبیر ممکن است اشاره به وضع ظاهری او باشد که طبق بسیاری از روایات چنین اوصافی را داشت و به همین دلیل بسیار غذا می خورد. و ممکن است کنایه از وضع روحی او در امر حکومت باشد، که مردی زیاده طلب و حریص بود و در امر حکومت چیزی او را سیر نمی کرد. و بعید نیست که هر دو معنی، هم معنی حقیقی و هم معنی کنایی منظور باشد چرا که او دارای این صفات، در هر دو جهت بود.

سپس امام در ادامه این سخن دستور قتل چنین فردی را صادر کرده، می فرماید: «او را بکشید ولی هرگز نخواهید کشت»! (فَاقْتُلُوهُ، وَلَنْ تَقْتُلُوهُ!)

به یقین مخاطب این سخن مردم عراقند که امام (علیه السلام) دانست آنها به حکم ضعف روحیه و ناتوانی در تصمیم گیری و پراکندگی افکار، یا توانایی بر کشتن معاویه ندارند و یا اگر بتوانند، چنین شجاعت و شهامت و اراده و تصمیمی در آنها وجود ندارد.

اما چرا این مرد از دیدگاه امام (علیه السلام) واجب القتل بوده، روشن ترین دلیل آن همان فسادی است که در میان مسلمین بر پا کرده بود و از بارزترین مصداق های «مفسد فی الارض» بود چرا که علاوه بر ایجاد ناامنی در کشور اسلام، جنگ هایی به راه انداخت که خون بسیاری از مسلمانان در آن ریخته شد.

گذشته از این، بدعت هایی در اسلام گذاشت که اگر ادامه می یافت اسلام به کلّی دگرگون می شد.

اضافه بر اینها او دستور سبّ امیرمؤمنان (علیه السلام) را صادر کرده بود، همان کسی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش فرموده بود: «مَنْ سَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنی» کسی که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده» و به یقین کسی که رسول الله را سب کند مهدورالدّم است(3).

امام (علیه السلام) در این سخن، از بعضی از حوادث آینده پرده برداشته و بروشنی بیان می فرماید که آنها موفق به قتل او نخواهند شد، و این از علم غیبی است که امام (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آموخته بود.

در ادامه این سخن، از یکی دیگر از حوادث آینده پرده برمی دارد و می فرماید: «آگاه باشید او به شما فرمان می دهد که مرا دشنام دهید! و از من بیزاری جویید!» (أَلاَ وَ إِنَّهُ سَیَأْمُرُکُمْ بسَبِّی وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّی).

این نشان می دهد که تا چه حدّ معاویه کینه توز و حریص بر مقام بود، او می دانست فضائلی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره علی (علیه السلام) گفته است و همه اصحاب و یاران شنیده اند شرق و غرب جهان را فرا خواهد گرفت و هر یک از این احادیث دلیلی بر بی اعتباری حکومت او و باطل بودن ادعاهای اوست، به همین دلیل، برای جلوگیری از این خطر نخست تلاش کرد که مردم شام از این احادیث بی خبر بمانند و نقل آنها را به کلّی ممنوع ساخت.

از سوی دیگر، دستور سبّ و دشنام آن حضرت را در منابر و در خطبه های نماز جمعه رواج داد و خطبای مزدورش را مجبور به این کار ساخت، بدیهی است جایی که مجبور به سبّ امام باشند هرگز قدرت بر ذکر فضائل او نخواهند داشت و این یکی از زشت ترین بدعت های معاویه بود که هیچ توجیه گر متعصّبی نیز توجیهی برای آن ندارد و به گفته شاعر عرب:

أَ عَلَی الْمَنابرِ تُعْلِنُونَ بسَبَّهِ *** وَ بسَیْفِه نُصِبَتْ لَکُمْ أَعْوادُها

«آیا بر منبرها آشکارا او را دشنام می دهید در حالی که چوبه این منبرها با شمشیر او برای شما بر پا شد»(4).

جالب توجه این که طرفداران معاویه نیز به این حقیقت «که این بدعت را برای تحکیم غاصبانه و ظالمانه خود گذارده اند» اعتراف کرده اند، از جمله این که کسی از مروان سؤال کرد: چرا علی را بر منابر دشنام می گویید؟

او در جواب گفت: «إنَّهُ لا یَسْتَقیمُ لَناَ الاَْمْرُ إلاّ بذلِکَ» «کار حکومت ما بدون آن (یعنی سب علی) سامان نمی یابد».(5)

سپس امام در برابر این بدعت وقیحانه، به یارانش چنین دستور می دهد: «اما بدگویی را (به هنگام اجبار دشمن) به شما اجازه می دهم چرا که این موجب فزونی مقامات معنوی من و باعث نجات شماست; ولی در مورد بیزاری جستن، هرگز از من بیزاری مجویید زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته ام و در «ایمان و اسلام» و «هجرت» بر دیگران پیشی گرفته ام»! (فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِی، فَإِنَّهُ لی زَکاةٌ، وَ لَکُمْ نَجَاةٌ وَ أَمَّا الْبَراءَةُ فَلاَ تَتَبَرَّأُوا مِنِّی، فَإِنّی وُلِدْتُ عَلَی الْفِطْرَةِ، وَ سَبَقْتُ إِلَی الاِْیمَانِ وَ الْهِجْرَةِ).

آیا امر به سب، امر واجب الزامی است یا فقط جنبه اباحه دارد، ظاهر آن، امر الزامی است به خاطر این که مایه حفظ خون شیعیان راستین و رساندن دعوت مکتب اهل بیت به آیندگان شد.

ولی با توجه به این که طبق تعبیر علمای اصول، امر در جایی آمده است که احتمال ممنوعیت (توهّم خطر) وجود دارد، ظهور در الزام نخواهد شد و تنها اباحه را می رساند بنابراین کسانی همچون «رشید هجری» و «میثم تمّار» و «قنبر» و «سعیدبن جبیر» که مقاومت کردند و حاضر نشدند کمترین اهانتی به ساحت مقدّس مولی علی (علیه السلام) کنند و در همین راه شربت شهادت نوشیدند، نه تنها کار خلافی نکردند، بلکه به ایثار و فداکاری بزرگی دست زدند.

از این سخن، به خوبی روشن می شود که اگر انسان با ایمانی از سوی دشمن هتّاک و بی ایمان، مورد هتک قرار گیرد، یا مردم را اجبار به هتک او کند، نه تنها از مقامات او کاسته نمی شود، بلکه خداوند به جبران این اهانت بر کرامت و عظمت مقام او می افزاید و او را از هر نظر پاک و پاکیزه می کند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چه تفاوتی میان سب (دشنام) و برائت (بیزاری جستن) است که امام علی (علیه السلام) اوّلی را اجازه می دهد و دومی را به سه دلیل اجازه نمی دهد: نخست تولّد بر فطرت اسلام و ایمان، دوم پیشگام بودن در پذیرش اسلام و ایمان به رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)، و سوم پیشگام شدن در هجرت از مکّه به مدینه و پیوستن به پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و یاری او.

«مفسّران نهج البلاغه» در تفاوت میان این دو (سب و ناسزا، و برائت جستن) سخنان بسیاری دارند که قسمت قابل ملاحظه ای از آن تکلّف است و قانع کننده نیست; آنچه در تفسیر این تفاوت نزدیکتر به نظر می رسد یکی از دو چیز است:

نخست این که سب و دشنام یک انسان، می تواند اشاره به بدی او باشد، ولی مفهوم آن کفر و شرک و بی ایمانی نیست، اما بیزاری جستن (هر چند با زبان باشد) مفهومش بیزاری از دین و آئین اوست همان گونه که در آغاز سوره برائت می خوانیم: «بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ اِلَی الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ»: «این اعلام بیزاری از سوی خدا و پیامبرش به کسانی از مشرکان است که شما با آنها عهد بسته اید (و عهدشان را شکسته اند)».

بنابراین، مفهوم برائتِ از امام (علیه السلام)، برائت از دین و اسلام بود، لذا امام (علیه السلام) اجازه نداد حتّی به زبان از او برائت جویند و به اسلام و قرآن اهانت کنند، در واقع اجازه اهانت به شخص خود را داد، ولی اجازه اهانت به مکتبش را نداد (هر چند با لفظ باشد!)

دیگر این که بسیاری از مردم تصوّرشان این است که اگر مجبور به سخنی شدند نمی توانند تنها به الفاظ قناعت کنند و نیّت آن نیز همراه آن سخن به طور اجتناب ناپذیر خواهد بود، به همین دلیل هر گاه کسی را مجبور به اجرای صیغه طلاق کنند معمولا موقع اجرای صیغه هم قصد لفظ را می کند و هم قصد معنی را، هر چند طلاق به خاطر اکراه باطل است ولی قصد انشا در آن هست و لذا فقهاء در این گونه موارد برای ابطال طلاق، به عدم قصد معنی استناد نمی کنند، بلکه به اکراه استناد می نمایند، (دقت کنید).

در مورد سبّ و دشنام نیز مسأله همین طور است، به هنگام اجبار هر دو را قصد می کنند هم لفظ و هم معنی را، چون قادر به تفکیک این دو از هم نیستند.

بدیهی است قصد سب بسیار بد است، ولی قصد برائت بسیار بدتر از آن می باشد، زیرا مفهوم اوّلی نفی احترام یک انسان است و مفهوم دومی ابراز بیزاری از مکتب و آئین او یعنی اسلام می باشد و هیچ مسلمانی این کار را نمی کند.

دلیل های سه گانه ای که امام (علیه السلام) برای نهی از تبرّی جستن فرموده، نیز شاهد این مدّعاست.

شایان توجه این که امام (علیه السلام) ـ همان گونه که در بالا اشاره شد ـ در مقام نهی از تبرّی جستن، به سه چیز اشاره می کند:

نخست این که می گوید: «من بر فطرت توحید زاده شده ام». (فَاِنّی وُلِدْتُ عَلَی الفِطْرَةِ)، در حالی که طبق آیه قرآن و روایات اسلامی همه انسانها بر فطرت توحید متولّد می شوند، این چه امتیازی است که امام به آن اشاره فرموده است؟

با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود، و آن این که بسیاری از مردم با این که با فطرت توحید متولّد می شوند تحت تأثیر پدر و مادر غیر موحّد یا جوامع آلوده به شرک به زودی از راه توحید منحرف می گردند، در حالی که امام (علیه السلام) در آغوش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرورش یافت و از دست او غذا می خورد و در سایه او تربیت می شد بگونه ای که کمترین گرد و غبار شرک و جاهلیت عرب، بر دامان او ننشست و از مادری پاک و با ایمان و پدری موحّد تولّد یافت، آن هم در زمانی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوران آمادگی برای رسالت را می گذراند، صدای فرشتگان را می شنید و نور عالم بالا را مشاهده می کرد.

«ابن ابی الحدید» در شرح «نهج البلاغه» خود نقل می کند که در روایتی آمده است: آن سالی که علی (علیه السلام) در آن تولّد یافت همان سالی است که مقدمات رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن سال شروع شد، صدای زمزمه (توحید را از) سنگها و درختان می شنید، پرده ها از مقابل چشم او کنار رفت، نورهای تازه و افراد تازه ای را مشاهده می کرد (اشاره به فرشتگان است) ولی هنوز دستور خاصّی به آن حضرت داده نشده بود.

پیامبر آن سال را سال برکت شمرد و آن را به نام «سنة الخیر و سنة البرکة» نامید و در آن شب ولادت علی (علیه السلام) وقتی که قدرت الهی و کرامات بی سابقه پروردگار را مشاهده نمود چنین فرمود: «لَقَدْ وُلِدَ لَنا اللَّیْلَةَ مَوْلُودٌ یَفْتَحُ اللهُ عَلَیْنا بهِ اَبْواباً کَثیرَةً مِنَ النِّعْمَةِ وَ الرَّحْمَةِ; امشب فرزندی برای ما دیده به جهان گشود، که خداوند به برکت او درهای بسیاری از نعمت و رحمت را بر ما باز کرد.»(6)

دیگر این که: «من سبقت در ایمان داشتم» (وَ سَبَقْتُ اِلَی الاِْیمانِ).

امت اسلامی متّفقند که از میان زنان نخستین کسی که ایمان آورد «خدیجه کبری» بود و در میان دانشمندان اسلامی اعمّ از سنّی و شیعه مشهور و معروف این است که نخستین کسی که از میان مردان ایمان آورد علی(علیه السلام) بود، بلکه به گفته «ابن ابی الحدید» هیچکس از علمای اسلام در این مسأله تردید ندارد(7).

با توجه به این که در شرح و تفسیر خطبه 71 شواهد و قرائن لازم برای این مسأله ذکر خواهد شد فعلا از آن صرفنظر می کنیم.

و سومین دلیل این که: «من پیشگام در هجرت بودم» (وَالْهِجْرَةِ).

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه امام پیشگام در هجرت بود; زیرا اگر منظور هجرت از مکّه به مدینه است، که سرآغاز تاریخ اسلام شد و هر جا هجرت بدون ذکر قرینه خاصّی گفته می شود ذهنها متوجه آن می شود، امام (علیه السلام) نخستین مهاجر نبود، چرا که می دانیم «ابوبکر» به هنگام هجرت، «پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)» را همراهی می کرد.

در پاسخ این سؤال می گوییم: اوّلا علی (علیه السلام) از همان لحظه اول آماده بود پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را همراهی کند و این که زمان کوتاهی در مکه ماند صرفاً به دستور خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود که می خواست در آن شب تاریخی یعنی «لیلة المبیت» علی(علیه السلام)در جای او بخوابد تا مشرکان از نقشه هجرت آگاه نشوند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به سلامت از مکّه بیرون رود و از این گذشته، علی (علیه السلام) مأمور بود امانتهای مردم را که نزد پیامبر بود به آنها بسپارد و زنانی از نزدیکان پیامبر را همراه بر دارد و در نخستین فرصت حرکت کند; بنابراین او در امر هجرت پیشگام بود و اگر چند روزی تأخیر افتاد تنها به فرمان پیغمبر بود.

جالب این که طبق گفته «شیخ طوسی» در «امالی» علی (علیه السلام) در دومین شبی که پیغمبر در غار بود به دیدار پیغمبر در غار شتافت، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) دستور داد که دو شتر برای او و همراهش آماده سازد و مخفیانه به نزدیکی غار بیاورد، ابوبکر گفت من شتر را قبلا آماده کردم پیامبر به علی (علیه السلام) دستور داد پول شترهای ابوبکر را بپردازد و علی (علیه السلام) چنین کرد(8)» و این نشان می دهد که علی (علیه السلام) در هر مرحله برای همراهی پیامبر آمادگی داشت و جز به دستور او در مکّه نماند. ثانیاً: گروهی که در نخستین مرحله به پیغمبر پیوستند آنها را سابقین و پیشگامان در هجرت می نامند و علی (علیه السلام) از آنان بود(9).


نکته ها:

1 ـ چرا امام نام شخص مورد نظر را نبرده است؟

همان گونه که در بالا اشاره شد تمام قرائن نشان می دهد که منظور امام(علیه السلام) از شخصی که اوصافش را در این خطبه بیان فرموده، «معاویه» بوده است، چرا که این اوصاف مخصوصاً مسأله دستور سب بر هیچ کس جز معاویه تطبیق نمی کند.

ممکن است این تعبیر مبهم به خاطر رعایت متانت در بیان باشد، و یا به خاطر برانگیخین حسّ کنجکاوی مردم که سبب می شود مطلب را با توجه به ذکر اوصاف، به طور عمیق تر دریابند، اضافه بر این چون این خطبه مشتمل بر پیشگویی های روشنی است علی (علیه السلام) نمی خواهد بیش از این پرده از روی مطلب بردارد.

2ـ چرا معاویه «مهدورالدّم» بود؟

امام (علیه السلام) در این خطبه دستور می دهد مردی که واجد این صفات است باید کشته شود، در عین حال می فرماید: «شما بر این کار قدرت نخواهید داشت!»

در اینجا این سؤال پیش می آید که به چه دلیل او مهدورالدّم بود؟

جواب این سؤال از نظر دانشمندان و فقها روشن است، زیرا هر کس بر امام معصوم خروج کند ناصبی است و مسلمان نیست، و او بر امامی خروج کرد که هم به نصّ رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) امامت او ثابت بود و هم از طریق بیعت عامه مردم.

اضافه بر این بی شک معاویه از کسانی بود که فساد در ارض را، بصورت گسترده ای پی ریزی کرد، و به خاطر سرپیچی از بیعت امام و لشکرکشی بر ضد او خونهای زیادی را بر زمین ریخت، حرکت های ایذایی معاویه از طریق فرستادن گروههایی برای قتل و غارت در اطراف عراق مشهور و معروف است، فرمان او مبنی بر کشتن «محمد بن ابی بکر» در «مصر» و «مالک اشتر» و کارهای دیگری از این قبیل، او را در صف اوّل «مفسدان فی الارض» قرار می دهد که طبق نظر صریح قرآن، مجازات آنها قتل است.

حال اگر افراد متعصّبی همه این واقعیت ها را نادیده بگیرند و به بهانه واهی اجتهاد، همه این جنایات را توجیه کنند و واقعیات را انکار نمایند مطلب دیگری است!

در حدیث معروفی که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده می خوانیم که خطاب به علی(علیه السلام) فرمود: «یا عَلی حَرْبُکَ حَرْبی وَ سلْمُکَ سلْمی;(10)

«ای علی! جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و می دانیم که جنگ با رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) موجب کفر بود و چنان کسی کافر حربی محسوب می شد که خون او مباح است.

و نیز در حدیث دیگری آمده است که: «ابن عباس هنگامی که چشمش نابینا شده بود از کنار گروهی گذشت از آنها سخن مبهمی شنید. به راهنمای خود گفت اینها چه می گفتند؟ گفت: علی (علیه السلام) را سب می کردند. گفت: مرا به سوی آنها برگردان. هنگامی که برگشت به آنها گفت کدامیک از شما خداوند متعال را سب می کنید؟ گفتند: سبحانَ الله! کسی که خداوند را سب کند کافر می شود. گفت: کدامیک از شما رسول خدا را سب می کنید؟ گفتند: سبحانَ الله! هر که سبّ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) کند کافر می شود. گفت کدامیک از شما سب علی بن ابی طالب می کنید؟ گفتند: این کار را کرده ایم. ابن عباس گفت: من خدا را به شهادت می طلبم و گواهی می دهم که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: «مَنْ سَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنی وَ مَنْ سَبَّنی فَقَدْ سَبَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَ مَنْ سَبَّ اللهَ اَکَبِّهُ اللهُ عَلی مِنْخَرَیْهِ فِی النّارِ»; «کسی که علی را دشنام گوید مرا دشنام گفته و کسی که مرا دشنام گوید خدا را دشنام گفته و کسی که خدا را دشنام گوید خدا او را به رو در آتش دوزخ می افکند». ابن عباس بعد از پایان این سخن راه خود را پیش گرفت و رفت و به راهنمای خود گفت: گوش کن ببین چه می گویند. گفت: چیزی نگفتند.

ابن عباس گفت: هنگامی که این سخن را به آنها گفتم قیافه های آنها را چگونه دیدی؟ او در جواب این شعر را خواند:

نَظَرُوا اِلَیْکَ باَعْیُن مُحْمَرَّة! *** نَظَرَ التُّیوُس اِلَی شفارِ الْجازرِ!

«آنها با چشمهای سرخ شده به سوی تو نگاه می کردند; همچون نگاه بزها به کارد سلاّخ!»

ابن عباس گفت: پدرت به قربانت باز هم بگو! او شعر دیگری بر آن اضافه کرد:

خِزَرَ الْعُیُونُ نَواکِسَ اَبْصارِهِمْ! *** نَظَرَ الذَّلیلُ اِلَی الْعَزیز الْقاهِرِ!

«چشمان آنها گرد و کوچک شده بود، و نگاه خود را به زیر افکنده بودند، همچون انسان ذلیلی که در برابر شخص قوی قاهری، قرار می گیرد!»

ابن عباس بار دیگر گفت: پدرت به قربانت باز هم بگو! گفت: دیگر چیزی به خاطرم نمی آید. ابن عباس گفت: ولی من دنباله آن را می دانم.

اَحْیائُهُمْ عارٌ عَلی اَمْوالِهْم *** وَالْمَیِّتُونَ فَضیحَةٌ لِلْغابرِ!

«زندگان آنها برای مردگانشان ننگ هستند و مردگانشان مایه رسوایی بازماندگان!»(11)

بدیهی است اینها همه در صورتی است که سب با اراده و از روی اختیار صورت گیرد، اما کسی را که مجبور یا تهدید به مرگ کنند، از این حکم مستثنی است.

این نکته نیز در پایان این بحث قابل اهمیت است که «ابن ابی الحدید» در شرح نامه 65 می گوید: ما فرض کنیم که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به خلافت علی(علیه السلام) بعد از خود تصریح نکرده باشد، آیا معاویه نمی دانست که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هزار بار (در موارد متعدّد) فرمود: «اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَ سلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ; من با کسی که با تو جنگ کند اعلان جنگ می کنم و با کسی که با تو صلح کند اعلان صلح می کنم.» و نیز فرمود: «حَرْبُکَ حَرْبی وَ سلْمُکَ سلْمی; جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من»(12). بدیهی است کسی که با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جنگ کند یا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او اعلان جنگ دهد مهدورالدّم خواهد بود، بنابراین بر گفتار امام (علیه السلام) در خطبه بالا اشکالی باقی نمی ماند.

3 ـ تاریخچه اسف بار سبّ و ناسزاگویی به امام (علیه السلام)

از تواریخ به خوبی استفاده می شود نخستین کسی که این کار زشت و قبیح را پایه گذاری کرد معاویه بود. مرحوم «علاّمه امینی» در کتاب نفیس «الغدیر» می نویسد: «معاویه» پیوسته اصرار داشت که روایاتی در نکوهش مقام امام امیرمؤمنان (علیه السلام) جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیری رسیدند. هنگامی که پایه های بغض و عداوت اهل بیت (علیه السلام) در قلوب ناپاکان محکم شد سنّت زشت لعن و سبّ مولا علی(علیه السلام) را به دنبال نماز جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا و حتی در محل نزول وحی یعنی مدینه رواج داد.

اصرار معاویه در این معنی تا آنجا بود که وقتی در مراسم حج شرکت کرد و وارد مدینه شد تصمیم داشت بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) لعن مولا علی (علیه السلام) کند به او گفتند در اینجا «سعدبن ابی وقاص» است و به این کار رضایت نخواهد داد قبلا با او مشورت کن. «سعد» گفت: اگر چنین کاری کنی من دیگر به مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نخواهم آمد. معاویه هنگامی که چنین دید اقدام به لعن نکرد تا زمانی که سعد از دنیا رفت.

به هر حال این مسأله به صورت سنّت سیّئه ای در ایّام بنی امیه رواج یافت تا زمان «عمربن عبدالعزیز» رسید و او این رسم شوم را برانداخت.

«ابوعثمان جاحظ» می گوید: گروهی از بنی امیه که آثار منفی این مطلب و مقاومت های مردمی را در برابر آن می دیدند به معاویه گفتند تو به آنچه می خواستی رسیدی دیگر از لعن علی دست بردار، گفت: نه به خدا سوگند باید آن قدر ادامه دهم تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچکس فضیلتی برای علی نگوید.

در مورد این که چرا و چگونه «عمربن عبدالعزیز» این سنّت زشت و قبیح را برانداخت در تواریخ به دو چیز اشاره شده: نخست این که «عمر بن عبدالعزیز» استادی داشت که او را شدیداً از این کار بر حذر داشت و فضایل علی (علیه السلام) را برای او بازگو نمود; دیگر این که هنگامی که پدرش در خطبه نماز جمعه در زمانی که امیر مدینه بود وقتی که به ادای لعن و سب می رسید زبانش می گرفت و لکنت پیدا می کرد، با این که مرد فصیح و زبان آوری بود، «عمربن عبدالعزیز» از او پرسید: پدر این لکنت زبان تو از چیست؟» پاسخ داد: فرزندم! شامیانی که پای منبر ما می نشینند اگر از فضایل این مرد بزرگ آن اندازه که پدرت می داند بدانند احدی از آنها از ما پیروی نخواهد کرد.(13)

ولی ظاهراً عامل اصلی بالاتر از اینها بود. لعن و دشنام ها سبب شد که گروهی از مردم آگاه، به نشر فضایل علی (علیه السلام) بپردازند و احادیث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در فضایل علی(علیه السلام) سینه به سینه و زبان به زبان در جلسات خصوصی یادآور شوند و تدریجاً مقاومت های مردمی از گوشه و کنار شروع شد و مردم نفرت خود را از این سنّت زشت که پاکترین و با فضیلت ترین مردان اسلام را هدف قرار می داد ابراز داشتند. حاکمان بنی امیه متوجه شدند که نه تنها به هدف خود نرسیده اند، بلکه شاید نتیجه معکوس بگیرند و هوشیاری عمربن عبدالعزیز سبب شد که قبل از دیگران به این واقعیت برسد لذا در پیشگیری از این کار پیشگام شد. و این امر (مسأله سب و لعن) و ضایعات ناشی از آن چهل سال طول کشید و بر هفتاد هزار منبر سب و لعن صورت می گرفت.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه گروهی از مسلمانان ـ هر چند ناآگاه ـ پذیرفتند که پیشوای بزرگ اسلام را، کسی که فضایل او شرق و غرب را پر کرده بود، به باد دشنام و ناسزاگویی بگیرند؟

پاسخ این سؤال با توجه به کارهای معاویه در شام روشن است. او تمام تلاش و کوشش خود را در این زمینه به کار برد تا نسلی را که بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تولّد یافته و روی کار آمده بودند در بی خبری کامل قرار دهد. به علاوه بعضی از صحابه را تطمیع کرده بود تا احادیثی در نکوهش علی (علیه السلام) جعل کنند و به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت دهد.

ابن ابی الحدید از استاد خود «ابوجعفر اسکافی» چنین نقل می کند که «معاویه» جمعی از صحابه و گروهی از تابعین را وادار کرده بود که روایات زشتی درباره علی(علیه السلام) جعل کنند که نتیجه اش بدگویی مردم و بیزاری جستن آنها باشد و برای آنها جایزه های مهمی قرار داده بود، آنها نیز احادیثی جعل کردند که معاویه را راضی کرد. یکی از آنها ابوهریره و دیگری «عمروبن عاص» و «مغیرة بن شعبه» بود و از گروه تابعین «عروة بن زبیر».

به همین دلیل «ابوجعفر اسکافی» می افزاید احادیث «ابوهریره» نزد اساتید ما قابل قبول نیست و از عمر نقل می کند که او را با تازیانه زد و گفت تو احادیث فراوانی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کنی (در حالی که مدت کوتاهی نزد آن حضرت بوده ای) بنابراین معلوم می شود که دروغ بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می بندی.(14)

4 ـ تقیّه، سپر دفاعی در مقابل دشمن

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا به مناسبت خطبه بالا بحث تقیّه و مشروعیّت آن را پیش کشیده اند، گرچه این یک مسأله پر اهمیت و دامنه داری است ولی لازم است در اینجا بحث فشرده ای درباره آن داشته باشیم و شرح آن را به موارد مناسب دیگر موکول کنیم.

«تقیّه» در لغت به معنی خویشتنداری یا پرهیز از چیزی است و در اصطلاح تعاریف مختلفی برای آن ذکر کرده اند که از همه روشنتر این است که گفته شود: تقیّه عبارت است از پنهان نمودن اعتقادات یا اعمال دینی به خاطر ترس از ضرر یا مصلحتی از مصالح دیگر، از جمله حفظ وحدت و پرهیز از هرگونه اختلاف در مقابل دشمنان مشترک.

این معنی ریشه قرآنی دارد و درباره یاران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن زمان که مسلمانان در اقلیت بودند اتّفاق افتاد; آنجا که می فرماید: «لا یَتَّخِذ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فی شَیء; افراد با ایمان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند رابطه ای با خدا ندارد». سپس می افزاید: (اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقیةً); «مگر این که از آنها تقیّه کنید».(15)

در این آیه با صراحت مسأله تقیّه در برابر دشمنان بی منطق مطرح شده است به گونه ای که جایی برای گفتگو باقی نمی گذارد.

داستان تقیّه «عمار» در برابر مشرکان که او را مجبور به ادای کلماتی بر ضدّ اسلام و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کرده بودند مشهور است، او به حکم ناچاری تسلیم فشار مخالفان شد و آنچه را می خواستند بر زبان جاری کرد و گریه کنان به نزد پیامبر آمد و از این می ترسید که دین و ایمانش بر باد رفته باشد، پیامبر او را دلداری داد و فرمود: چون کلمات کفرآمیز تو از روی اکراه و اجبار بوده، لطمه ای به ایمان تو وارد نمی کند و در همین جا بود که آیه شریفه ذیل نازل شد: (مَنْ کَفَرَ باللهِ مِنْ بَعْد اِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بالاْیمانِ ...)(16); کسانی که بعد از ایمان کافر شوند جز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است ... غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمی در انتظارشان».(17)

داستان مؤمن آل فرعون که در سوره «غافر» در قرآن مجید آمده، نمونه زنده دیگری از تقیّه های هدفدار است، چرا که قرآن با صراحت می گوید: (وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلا أَنْ یَقُولَ رَبّیَ اللهُ وَ قَدْ جائَکُمْ بالْبَیّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ); مرد با ایمانی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت، گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید به خاطر این که می گوید: پروردگار من «الله» است در حالی که دلائل روشنی از سوی پرودگارتان برای شما آورده است»(18).

قرآن این مرد را می ستاید و سخنان او را با اهمیّت یاد می کند، این موضوع نشان می دهد که «تقیّه» او مرضیّ خداوند متعال بوده است.

در روایات اسلامی نیز تعبیرات فراوانی درباره اهمیت «تقیّه» و این که آن سپر مؤمن است و او را در برابر دشمنان حفظ کرده و نیرویش را برای مواقع حسّاس ذخیره می کند یا این که بخش مهمّی از دین تقیّه است و کسی که تقیّه نداشته باشد ایمان ندارد و ایمان بدون تقیّه مانند تن بی سر است و این که تقیّه از افضل اعمال است چرا که از هدر دادن نیروها جلوگیری می کند، وارد شده است که بحث درباره همه آنها تدوین کتاب مستقلّی را می طلبد و علاقمندان می توانند به کتاب «القواعد الفقهیه» قاعده هفتم (جلد اول) مراجعه نمایند.

اضافه بر همه اینها تقیّه، فلسفه بسیار روشنی دارد و آن این که گاه می شود، اظهار عقیده باطنی خطر جانی، ناموسی و مالی برای انسان دارد، در حالی که هیچ فائده قابل ملاحظه ای بر آن مترتّب نمی شود، در اینجا عقل می گوید که بیهوده نباید نیروها را به هدر داد، بلکه باید آنها را از طریق تقیّه برای مواقع حساس حفظ کرد.

تعبیر به «تُرس المؤمن» یا «جُنّة المؤمن» که هر دو به معنی سپر است نیز اشاره به همین معناست.

در واقع «تقیّه» به معنی فرار از زیر بار مسؤولیت ها نیست، بلکه شبیه تاک تیک های جنگی است که از طریق استتار، نیروهای خودی را در مقابل بیگانه حفظ می کند تا بموقع از آنها بهره گیری کامل شود.

شرح بیشتر درباره این معنی را در همان کتاب «القواعد الفقهیه» قاعده هفتم مطالعه فرمایید.

پی نوشت:

1 ـ «بلعوم» (بر وزن حلقوم) به همان معنی حلقوم و مجرای عبور غذا است و «رحبُ البلعوم» (گلوگشاد) می تواند به معنی واقعی کلمه بوده باشد و یا اشاره به پرخوری ظاهری، یا روحی و روانی باشد بگونه ای که انسان به آسانی از چیزی سیر نشود.

2 ـ «مندحق» از ماده «دحق» (بر وزن قطع) به معنی دفع کردن، و دور نمودن و بیرون فرستادن چیزی است و از آنجا که وقتی شکم بزرگ شود برآمدگی و برجستگی مخصوصی پیدا می کند، گویی که از محل خود بیرون آمده است، از این رو به اشخاص «شکم بزرگ» «مندحق البطن» اطلاق می شود.

3 ـ این حدیث را «حاکم» در کتاب «مستدرک الصحیحین» جلد اول، صفحه 121، (چاپ حیدرآباد) ذکر کرده است.

4 ـ بحارالانوار، جلد 45، صفحه 137.

5 ـ الغدیر، جلد 10، صفحه 264.

6 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 4، صفحه 115 به بعد.

7 ـ همان مدرک، صفحه 122.

8 ـ «امالی» «شیخ طوسی»، جلد 2، صفحه 82 و «بحار»، جلد 19، صفحه 63.

9 ـ بعضی از مفسران «نهج البلاغه» تفسیرهای دیگری نیز برای این سخن گفته اند از جمله این که منظور از هجرت در اینجا هجرت به «طائف» است که علی (علیه السلام) پیغمبر را همراهی می کرد و یا این که منظور از مهاجران کسانی هستند که بعد از هجرت پیغمبر به او پیوستند.

10 ـ «احقاق الحق»، جلد 6، صفحه 440 و 441.

11 ـ مرحوم «علامه امینی» در جلد دوم «الغدیر» این حدیث را از گروهی از دانشمندان اهل سنّت مانند «محبّ الدّین طبری» در «ریاض» و «گنجی شافعی» در «کفایه»، «حموی» در «فرائد» و «ابن صباغ مالکی» در «الفصول المهمّة» نقل کرده است (الغدیر/ جلد 2/ صفحه 300) برای احاطه به مدارک بیشتر درباره این حدیث نبوی، به جلد هفدهم احقاق الحق، صفحه 2 تا 7 و جلد 6 احقاق الحق صفحه 423 به بعد مراجعه فرمایید.

12 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 18، صفحه 24.

13 ـ الغدیر، جلد 2، صفحه 101 به بعد و جلد 10، صفحه 257 به بعد و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 4، صفحه 58 به بعد.

14 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 4، صفحه 63 و 67 ـ برای آگاهی بیشتر بر چگونگی احادیث ابوهریره و جعلیات او می توانید به کتاب «ابوهریرة» تألیف علاّمه محقّق «سید شرف الدّین» مراجعه کنید.

15 ـ سوره آل عمران، آیه 28.

16 ـ این آیه به اتفاق مفسّران شیعه و اهل سنّت درباره عمار یاسر یا مانند او از مسلمانان نخستین نازل شده است. درست است که عمار را مجبور کردند سخنان کفرآمیز بگوید ولی او تظاهر کرد که من این سخنان را از روی اعتقاد می گویم و از آئین محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) برگشته ام تا وی را رها کنند.

17 ـ سوره نحل، آیه 106.

18 ـ سوره غافر، آیه 28.