[hadith]من کلام له (علیه السلام) فی صفة رجل مذموم ثم فی فضله هو (علیه السلام): 

أَمَّا إِنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لَا یَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ. أَلَا وَ إِنَّهُ سَیَأْمُرُکُمْ بسَبِّی وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّی، فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِی فَإِنَّهُ لِی زَکَاةٌ وَ لَکُمْ نَجَاةٌ؛ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ، فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّی، فَإِنِّی وُلِدْتُ عَلَی الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَی الْإِیمَانِ وَ الْهِجْرَةِ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 223

از سخنان آن حضرت (ع) برای یاران خویش [در این خطبه که با عبارت «اما انه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم مندحق البطن» (هان که پس از من بزودی مردی گشاده گلو و شکم برآمده بر شما چیره خواهد شد) شروع می شود مطالب زیر طرح و بررسی شده است ]:

بسیاری از مردم چنین پنداشته اند که منظور علی علیه السّلام از آن مرد زیاد بن ابیه بوده است و بسیاری دیگر پنداشته اند مقصود او حجاج بوده و گروهی پنداشته اند که مغیرة بن شعبه را منظور داشته است. به نظر من [ابن ابی الحدید]، علی (ع) معاویه را منظور داشته است، زیرا اوست که موصوف به پرخوری و شیفتگی به خوراک است. شکم او چندان بزرگ بود که چون می نشست روی رانهایش می افتاد. معاویه در عین حال که در مورد صله دادن و بخشیدن اموال بخشنده و جواد بوده است در مورد خوراک بخیل بوده است. گویند او با یکی از اعراب صحرانشین که به هنگام غذا خوردن او حاضر بود و برای معاویه گوسپند بریانی آورده بودند مزاح کرد، و آن اعرابی که به چگونگی خوردن معاویه و گوسپند بریان خیره می نگریست، معاویه به او گفت: گناه این گوسپند چیست که به آن چنین نگاه می کنی، مگر پدرش تو را شاخ زده است اعرابی گفت: این مهربانی تو بر آن به چه سبب است آیا مادرش ترا شیر داده است. یکی از اعراب نزد معاویه غذا می خورد و معاویه که می دید او پرخوری می کند به او گفت: آیا برای تو کاردی بیاورم آن مرد گفت: «کارد هر کس در سر اوست» معاویه پرسید: نامت چیست گفت: لقیم. گفت: از همان مشتق شده ای. معاویه چون خوراک می خورد بسیار می خورد و سپس می گفت سفره را بردارید و جمع کنید، به خدا سوگند سیر نشدم ولی خسته و ملول شدم.

اخبار فراوان رسیده است که پیامبر (ص) کسی را سوی معاویه فرستادند و او را فراخواندند. مشغول غذا خوردن بود نیامد. دوباره فرستادند همچنان مشغول خوردن بود. پیامبر بر او نفرین کرد و فرمود: «پروردگارا شکمش را سیر مگردان». شاعر در این باره گفته است: «چه بسیار دوستانی برای من هستند که گویی شکمشان چاه «ویل» است، گویا معاویه در احشاء آنان است».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 224

[ابن ابی الحدید پس از ایراد یک مسئله کلامی درباره اینکه چگونه ممکن است به انجام کاری فرمان داد که می دانیم صورت نمی گیرد موضوعات تاریخی زیر را بحث کرده است.]

روایاتی که درباره دشنام دادن معاویه و دار و دسته او به علی (ع) آمده است:

در مورد این گفتار علی علیه السّلام که در این خطبه فرموده است: «آن شخص به شما فرمان می دهد که مرا دشنام دهید و از من بیزاری بجویید» می گوییم [ابن ابی الحدید]: معاویه در شام و عراق و نقاط دیگر به مردم دستور داد علی علیه السّلام را دشنام دهند و از او بیزاری بجویند، و بر فراز منابر مسلمین در این باره خطبه خوانده می شد و این کار در دوره حکومت بنی امیه و بنی مروان سنت معمول و رایج شد تا هنگامی که عمر بن عبد العزیز (رض) به حکومت رسید و این سنت ناپسند را از میان برداشت. شیخ ما ابو عثمان جاحظ می گوید: معاویه در آخر خطبه نماز جمعه چنین می گفت: «پروردگارا همانا ابو تراب در دین تو الحاد ورزید و [مردم را] از راه تو باز داشت. بار خدایا او را نفرین کن نفرینی سخت و او را عذاب ده عذابی دردناک» همین الفاظ را به همه آفاق اسلام نوشت و تا روزگار حکومت عمر بن-  عبد العزیز بر همه منابر همین کلمات را می گفتند.

ابو عثمان جاحظ همچنین می گوید: هشام بن عبد الملک چون حج گزارد در موسم حج برای مردم سخنرانی کرد. کسی برخاست و گفت: ای امیر المومنین امروز روزی است که خلیفگان در آن لعنت کردن ابو تراب را مستحب می دانستند. گفت: بس کن که ما برای این کار نیامده ایم.

مبرد در کتاب الکامل می نویسد که خالد بن عبد الله قسری هنگامی که در دوره حکومت هشام، امیر عراق بود علی علیه السّلام را بر منبر لعن می کرد و چنین می گفت: «پروردگارا علی بن ابی طالب بن عبد المطلب بن هاشم را که داماد رسول خدا (ص) و شوهر دختر اوست و پدر حسن و حسین است لعنت کن» و سپس روی به مردم می کرد و می گفت: آیا با کنایه لعن کردم؟ جاحظ همچنین نقل می کند که گروهی از بنی امیه به معاویه گفتند:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 225

ای امیر المومنین به آنچه می خواستی رسیدی، مناسب است از لعنت کردن این مرد دست برداری. گفت: نه، به خدا سوگند [دست بر نمی دارم ] تا آنکه کودکان با لعن او پرورش یابند و سالخوردگان فرتوت گردند و هیچ کس فضیلتی از او نقل نکند.

جاحظ همچنین می گوید: عبد الملک با فضل و بردباری و استواری و برتری که داشت، فضیلت علی علیه السّلام بر او پوشیده نبود و می دانست که لعن کردن او در مجامع عمومی و ضمن خطبه ها و منابر از چیزهایی است که سستی و منقصت آن به خود او بر می گردد، زیرا هر دو از نسل عبد مناف بودند و ریشه و اصل آنان یکی است و نژاد آنان از یک اساس است و شرف و فضل علی علیه السّلام هم به او بر می گردد و به حساب او هم منظور می شود ولی به خیال خود می خواست با این کار اساس پادشاهی خود را استوار کند و آنچه را پیشینیان او انجام می دادند تأکید کند و این موضوع را در دلهای مردم جای دهد که برای خاندان هاشم در حکومت بهره یی نیست و سرورشان که همگی به او پناه می برند و به فخر او افتخار می کنند حال و مقدارش این است. بنابر این کسانی که نسب خود را به علی (ع) می رسانند به مراتب از این حکومت دورترند و برای رسیدن به آن وامانده تر.

مورخان روایت کرده اند که ولید بن عبد الملک در دوره حکومت خود، علی علیه السّلام را یاد کرد و گفت: خدایش لعنت کناد او دزد و دزدزاده بوده است و اعراب کلمه «الله» را غلط تلفظ کرد و آن را مجرور خواند. مردم از غلط او آن هم در موردی که هیچکس غلط نمی خواند تعجب کردند و از اینکه علی علیه السّلام را به دزدی نسبت داد شگفتی آنان بیشتر شد و گفتند: نمی دانیم کدامیک از این دو موضوع شگفت انگیزتر است. ولید اعراب واژه ها را غلط می خواند.

هنگامی که مغیرة بن شعبه از جانب معاویه امیر کوفه بود به حجر بن عدی فرمان داد که میان مردم بر پا خیزد و علی علیه السّلام را لعنت کند او نپذیرفت. مغیره تهدیدش کرد. حجر برخاست و گفت: ای مردم امیر شما به من فرمان داده است که علی را لعنت کنم، او را لعنت کنید. مردم کوفه گفتند: خدایش نفرین کناد و او [حجر بن عدی ] عمدا و با قصد، ضمیر [ه ] را به مغیره بازگرداند.

زیاد هم تصمیم گرفت که تمام مردم کوفه را به بیزاری جستن از علی علیه السّلام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 226

و نفرین او مجبور کند و گفته بود هر کس را که از این کار سرپیچی کند خواهد کشت و خانه اش را ویران خواهد کرد. خداوند همان روز او را گرفتار طاعون کرد و پس از سه روز مرد-  خدایش نیامرزاد. و این حادثه در زمان حکومت معاویه رخ داد.

و حجاج بن یوسف، که خدایش لعنت کناد، همواره علی علیه السّلام را لعنت می کرد و فرمان به لعن او می داد. روزی که سوار بود مردی جلو او را گرفت و گفت: ای امیر خانواده ام به من ستم کرده و نامم را علی نهاده اند. نام مرا تغییر بده و به من صله یی ببخش که من فقیرم. گفت: به مناسبت این لطافت گفتارت نام ترا چنان نهادم و ترا به فلان حکومت گماشتم آنجا برو.

اما عمر بن عبد العزیز (رض) می گوید: پسر بچه یی بودم که پیش یکی از پسران عتبة بن مسعود قرآن می خواندم. روزی از کنار من گذشت و من با کودکان مشغول بازی بودم و علی را لعن می کردیم. احساس کردم که او را خوش نیامد. او به مسجد رفت، من هم کودکان را رها کردم و پیش او رفتم تا درس خود و آنچه را حفظ کرده بودم بر او بخوانم. همین که مرا دید به نماز ایستاد و نمازش را طول داد گویی از من رویگردان بود و من این موضوع را دریافتم. چون نمازش پایان یافت بر من روی ترش کرد. گفتم: شیخ را چه می شود گفت: پسرکم آیا تو امروز علی را لعن می کردی گفتم: آری. گفت: از چه هنگامی دانسته ای که خداوند بر اهل بدر پس از اینکه از آنان اظهار رضایت فرموده است خشم گرفته باشد گفتم: پدرجان مگر علی از اهل بدر بوده است گفت: ای وای بر تو مگر تمام جنگ بدر قائم به وجود او نبوده است گفتم: دیگر این کار را تکرار نمی کنم. گفت: خدا را، که دیگر هرگز چنین مکنی. گفتم: آری اطاعت می کنم و پس از آن دیگر او را لعن نکردم.

پس از آن گاهی کنار منبر مدینه حاضر می شدم و پدرم که در آن هنگام امیر مدینه بود روزهای جمعه که خطبه نماز جمعه می خواند می شنیدم که تمام مطالب خطبه را با فصاحت کامل می خواند، ولی همین که به لعن کردن علی علیه السّلام می رسد نمی تواند فصیح سخن گوید و درماندگی و لغزش فراوان در گفتارش آشکار می شود که فقط خداوند میزان آن را می داند. من از این موضوع تعجب می کردم تا آنکه روزی به او گفتم: پدرجان، تو از همه مردم فصیح تر و سخن ورتری، موضوع چیست

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 227

که روز سخنرانی تو [در نماز جمعه ] نخست می بینم که تواناترین سخنوری. ولی همین که به لعن این مرد می رسی گنگ و سرگشته می شوی؟ گفت: پسرم این مردم شامی و غیر شامی که پای منبر من می بینی اگر فضل این مرد [علی علیه السّلام ] را چنان می دانستند که پدرت می داند یک نفر هم از ایشان از ما پیروی نمی کرد. این سخن او هم در سینه ام جا گرفت و این گفتار او همراه گفتار معلم من در ایام کودکی مرا بر آن واداشت که با خداوند عهد کردم که اگر برای من در خلافت بهره یی باشد آن را حتما تغییر دهم و چون خداوند بر من با خلافت منت گزارد لعن را از خطبه ها انداختم و عوض آن مقرر داشتم این آیه را تلاوت کنند: «همانا خداوند به دادگری و نیکی کردن و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد و از کارهای ناپسند و زشتی و ستم نهی می کند شاید که پند بپذیرید». و این فرمان را برای همه آفاق نوشتم و معمول گردید.

کثیر بن عبد الرحمان [کثیر عزة] ضمن ستایش و مدح عمر بن عبد العزیز از این موضوع که او دشنام دادن را برداشته است یاد کرده و چنین سروده است: «به ولایت رسیدی، علی را دشنام نمی دهی و اشخاص بی گناه را نمی ترسانی و بدی گنهکار را نمی پذیری. با عفو خود گناهان را فرو می پوشی و با این کار که انجام می دهی هر مسلمانی راضی است...». سید رضی هم که رحمت خدا بر او باد در همین مورد چنین سروده است: «ای پسر عبد العزیز، اگر چشم بر جوانمردی از بنی امیه می گریست همانا بر تو می گریستم و من چنین می گویم که هر چند خاندان تو پاک و پاکیزه نبودند ولی تو همانا که پاک بودی. تو ما را از دشنام و تهمت پاکیزه ساختی و اگر امکان پاداش دادن می بود پاداشت می دادم...». ابن کلبی از پدرش، از عبد الرحمان بن سائب نقل می کند که روزی حجاج به عبد الله بن هانی، که مردی از خاندان اود و از قبیله قحطان بود و میان قوم خویش محترم و همراه حجاج در همه جنگهایش شرکت کرده بود و از یاران و ویژگان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 228

او بود گفت: به خدا سوگند من هنوز چنان که باید پاداش ترا نداده ام. آن گاه حجاج به اسماء بن خارجه که سالار بنی فزارة بود پیام فرستاد دخترت را به ازدواج عبد الله بن هانی در آور. او گفت: نه به خدا سوگند هرگز و کرامتی نخواهد بود. حجاج تازیانه ها را خواست. اسماء که گرفتاری را دید گفت: آری دخترم را به همسری او در می آورم. حجاج سپس به سعید بن قیس همدانی، سالار یمانی ها پیام فرستاد دخترت را به همسری عبد الله که از اعقاب اود است در آور. او گفت: اود کیست نه به خدا سوگند هرگز و کرامتی نخواهد بود. حجاج بانگ برداشت که شمشیر آورید. سعید گفت: آزادم بگذار تا با خاندان خود مشورت کنم. او با آنان مشورت کرد. گفتند: دخترت را به ازدواج او در آور و خویشتن را بر این فاسق عرضه مدار. او هم دخترش را به همسری عبد الله در آورد. حجاج به عبد الله گفت: من دختران سالارهای فزاره و همدان را به ازدواج تو در آوردم که سالار همدان بزرگ کهلان هم هست، و کجا قابل مقایسه با خاندان اود عبد الله بن هانی گفت: ای امیر، خداوند کار ترا سامان دهاد. چنین مگو که ما را مناقبی است که برای هیچ کس از اعراب فراهم نیست. حجاج گفت: آن مناقب کدام است گفت: هرگز در هیچیک از انجمنهای ما به امیر المومنین عبد الملک دشنام داده نمی شود. گفت: به خدا سوگند این منقبتی بزرگ است. عبد الله گفت: از خاندان ما هفتاد مرد در جنگ صفین همراه امیر المومنین معاویه بوده اند و فقط یک مرد از ما همراه ابو تراب بوده است و به خدا سوگند تا آنجا که می دانم مرد بدی بوده است. حجاج گفت: این هم منقبت بزرگی است. عبد الله گفت: گروهی از زنان ما نذر کردند که اگر حسین بن علی کشته شود هر یک ده شتر قربانی کنند و این کار را انجام دادند. گفت: این هم خود منقبتی است. عبد الله گفت: مردی هم در خاندان ما بود که هر گاه دشنام دادن به ابو تراب به او پیشنهاد می شد هماندم او را لعنت می کرد و دو پسرش حسن و حسین و مادرشان فاطمه را هم لعنت می کرد. حجاج گفت: به خدا سوگند که این هم خود منقبتی است. عبد الله گفت: و برای هیچ کس از اعراب این زیبایی و نمکی که در ماست وجود ندارد. حجاج خندید و گفت: ای ابو هانی از این یکی درگذر و عبد الله مردی سیه چرده بود و آبله رو و بر سرش چند برآمدگی وجود داشت و چانه اش کژ و لوچ و بسیار زشت بود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 229

عبد الله بن زبیر هم علی علیه السّلام را دشمن می داشت و همواره بر او عیب می گرفت و دشنام می داد. عمر بن شبه و ابن کلبی و واقدی و دیگر مورخان نقل کرده اند که عبد الله بن زبیر به روزگاری که مدعی خلافت بود چهل نماز جمعه گزارد و در آن بر پیامبر (ص) درود نفرستاد و گفت: هیچ چیز مرا از بردن نام پیامبر (ص) باز نمی دارد مگر اینکه گروهی باد به بینی خود می اندازند. محمد بن حبیب و ابو عبیدة معمر بن مثنی در روایت خود گفته اند: ابن زبیر گفته است به این جهت که پیامبر (ص) را خاندانکی بد است که چون نام او برده می شود سر می جنبانند.

سعید بن جبیر می گوید: عبد الله بن زبیر به عبد الله بن عباس گفت: این چه حدیثی است که از تو می شنوم ابن عباس گفت: کدام را می گویی گفت: نکوهش و سرزنش من. عبد الله بن عباس گفت: من شنیدم پیامبر (ص) می فرمود: «چه بد مردی است آن کس که سیر باشد و همسایه اش گرسنه». عبد الله بن زبیر گفت: چهل سال است که کینه شما اهل بیت را در سینه نهان داشته ام. سعید بن جبیر آن گاه تمام حدیث گذشته را نقل می کند.

همچنین عمر بن شبه، از سعید بن جبیر نقل می کند که می گفته است: عبد الله بن زبیر مشغول سخنرانی بود و به علی علیه السّلام دشنام داد. این خبر به محمد بن حنفیه رسید، در همان حال که ابن زبیر خطبه می خواند آمد. برای او تختی نهادند او خطبه ابن زبیر را قطع کرد و گفت: ای گروه اعراب، چهره هایتان زشت باد آیا باید علی نکوهش شود و شما حضور داشته باشید همانا که علی دست خدا برای کوبیدن دشمنان خدا بود، و به فرمان خداوند صاعقه یی بود که آن را بر کافران و منکران حق خود فرو فرستاد. او آنان را به سبب کفرشان کشت و بازماندگان ایشان از او کینه به دل گرفتند و در اندیشه خود برای او حسد و شمشیر فراهم ساختند. هنوز پسر عمویش که درودهای خدا بر او باد زنده بود و نمرده بود و چون خداوند او را به جوار خود ببرد و آنچه نزد خود داشت برای او برگزید، مردانی کینه های خود را برای او آشکار ساختند و خود را تسکین دادند. برخی از آنان حق او را در ربودند و برخی کسانی را برای کشتن او گماشتند و برخی او

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 230

را دشنام دادند و با مطالبی یاوه او را متهم ساختند، و اگر برای ذریه و ناصران دعوت علوی دولتی فراهم شود استخوانهای آنان را بیرون خواهد آورد و گورهای آنان را خواهد شکافت-  هر چند بدنهای آنان امروز پوسیده است و زندگان ایشان کشته شده اند-  و گردنهایشان را خوار و زبون خواهد ساخت. خدای بزرگ آنان را به دست ما عذاب داد و زبون ساخت و ما را بر ایشان پیروزی بخشید و دلهای ما از آنان تسکین یافت. همانا به خدا سوگند علی را هیچ کس دشنام نمی دهد مگر اینکه دشنام پیامبر (ص) را در دل نهان می دارد و می ترسد آن را بر زبان آورد و با دشنام دادن به علی علیه السّلام به پیامبر (ص) کنایه می زند. همانا هنوز میان شما کسانی هستند که مرگ آنان را فرو نگرفته و عمرشان دراز است و این سخن پیامبر (ص) را درباره علی (ع) شنیده اند که فرموده است: «ترا جز مومن دوست نمی دارد و جز منافق کسی به تو کینه نمی ورزد» و آنان که ستم می کنند بزودی خواهند دانست به چه کیفر گاهی باز می گردند.

ابن زبیر سخنرانی خود را ادامه داد و گفت: پسران فاطمه ها اگر سخن بگویند آنان را معذور می دارم ولی پسر مادر حنفیة را چه رسد که سخن گوید؟ محمد به او گفت: ای پسر ام رومان چرا سخن نگویم مگر از همه فاطمه ها جز یکی دیگران مادر من نیستند آن یکی هم که مادر من نیست افتخارش به من می رسد، زیرا مادر دو برادر من است. من پسر فاطمه دختر عمران بن-  عاند بن مخزوم هستم که مادر بزرگ رسول خدا (ص) است و من پسر فاطمه بنت اسد هستم که سرپرست رسول خدا و همچون مادر او بوده است. به خدا سوگند اگر حفظ احترام خدیجه دختر خویلد نبود هیچ استخوانی در خاندان اسد بن عبد العزی باقی نمی گذاشتم مگر آنکه آنرا در هم می شکستم. و برخاست و رفت.

درباره احادیث جعلی در نکوهش علی علیه السّلام:

شیخ ما ابو جعفر اسکافی که خدایش رحمت کناد از کسانی است که به حقیقت معروف به دوستی علی علیه السّلام و مبالغه کنندگان در تفضیل او بر دیگران است.

 جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 231

هر چند اعتقاد به تفضیل میان عموم اصحاب بغدادی ما شایع است ولی ابو جعفر اسکافی از همگان در این عقیده استوارتر و عقیده اش خالصانه تر است. او می گوید: معاویه گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را وادار کرد که اخبار زشتی را درباره علی علیه السّلام که مقتضی طعن و تبری از او باشد جعل کنند و برای ایشان پاداشی مقرر داشت که قابل توجه بود و آنان چیزهایی که او را راضی کند ساختند. از جمله اصحاب ابو هریره، عمرو عاص و مغیرة بن شعبه هستند و از تابعین، عروة بن زبیر است.

زهری نقل می کند که عروة بن زبیر می گفته است عایشه برایم نقل کرد که در خدمت پیامبر (ص) بودم. در این هنگام عباس و علی آمدند پیامبر فرمود ای عایشه این دو بر ملتی غیر ملت من یا غیر دین من خواهند مرد. عبد الرزاق، از معمر نقل می کند که می گفته است دو حدیث را که عروة بن زبیر از عایشه در نکوهش علی علیه السّلام نقل کرده بود زهری می دانست. روزی درباره آن دو حدیث از زهری پرسیدم. گفت: ترا با عایشه و عروه و احادیث آن دو چه کار و با آن می خواهی چه کنی خداوند به آن دو داناتر است من آن دو را در مورد احادیثی که درباره بنی هاشم نقل می کنند متهم می دانم.

گوید: حدیث نخست همان بوده که ما آن را آوردیم. حدیث دوم این است که عروه مدعی است که عایشه برای او چنین نقل کرده که گفته است: من در حضور پیامبر (ص) بودم ناگاه عباس و علی آمدند پیامبر به من فرمود: «ای عایشه اگر از اینکه به دو مرد دوزخی بنگری خوشحال می شوی به این دو که آمدند بنگر». من نگریستم و دیدم عباس بن عبد المطلب و علی بن ابی طالب هستند.

و اما از عمرو بن عاص حدیثی نقل شده است که آن را بخاری و مسلم هر دو در صحیح خود با ذکر سلسله سند که به عمرو عاص می رسد آورده اند که می گفته است: شنیدم پیامبر (ص) می فرمود: «همانا خاندان ابو طالب، اولیای من نیستند، همانا ولی من خداوند و مومنان صالح هستند».

اما از ابو هریره حدیثی نقل شده که معنای آن چنین است که علی علیه السّلام در

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 232

زمان زندگانی پیامبر (ص) از دختر ابو جهل برای خود خواستگاری کرد. این کار پیامبر (ص) را خشمگین کرد و بر منبر خطبه ایراد کرد و ضمن آن چنین گفت: خداوند این کار را نخواهد، ممکن نیست دختر ولی خدا و دختر ابو جهل دشمن خدا با هم جمع شوند. همانا فاطمه پاره تن من است هر چه او را آزار دهد مرا آزار می دهد و اگر علی می خواهد با دختر ابو جهل ازدواج کند از دختر من حتما جدا شود و آن وقت هر چه می خواهد انجام دهد. یا سخنی فرموده است که معنای آن چنین است، و این حدیث از قول کرابیسی مشهور است.

می گویم [ابن ابی الحدید] این حدیث هم در هر دو صحیح مسلم و بخاری از قول مسور بن-  مخرمة زهری نقل شده است و سید مرتضی آنرا در کتاب خویش که نامش تنزیه الانبیاء و الائمة است آورده و گفته است روایت حسین کرابیسی است و او مشهور به انحراف از اهل بیت علیهم السّلام و دشمنی و ستیز با ایشان است و روایتش پذیرفته نمی شود. و به مناسبت شایع بودن و پراکنده شدن این خبر، مروان بن ابی حفصة آن را در قصیده یی که در مدح هارون سروده آورده است و در آن قصیده از فرزندان فاطمه علیهم السّلام نام برده و بر ایشان تاخته و آنان را نکوهش کرده است و علی (ع) را بیشتر نکوهش کرده و بر او دشنام داده و ضمن آن چنین گفته است: «پدرتان علی را که از شما برتر بود اهل شوری که همگی با فضیلت بودند به حکومت نپذیرفتند و او با خواستگاری کردن دختر ابو جهل لعین، دختر رسول خدا را ناراحت کرد که پیامبر هم از آن ناراحت شد...» و این خبر به صورتهای گوناگون و با افزونیهای مختلف نقل شده است.

برخی از مردم ضمن همین خبر این عبارت را هم آورده اند «بر فرض که از هر دامادی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 233

نکوهش شده باشیم از دامادی ابو العاص بن ربیع نکوهش نشده ایم». برخی از مردم هم ضمن همین خبر این موضوع را هم نقل می کنند که پیامبر فرموده است: «همانا خاندان مغیرة به علی پیام فرستاده اند که دختر ایشان را به همسری خود در آورد» و چیزهای دیگر.

به عقیده من [ابن ابی الحدید] بر فرض که این خبر صحیح باشد، در آن مورد بر امیر المومنین هیچگونه اعتراض و سرزنشی وارد نیست زیرا این مسئله مورد اجماع امت است که بر فرض علی علیه السّلام دختر ابو جهل را بر سر فاطمه علیها السّلام به همسری می گرفت جایز بود و داخل در حکم عمومی آیه یی بود که اجازه گرفتن چهار همسر را داده است، و این دختر ابو جهل که به آن اشاره شده مسلمان بوده است زیرا این افسانه-  بر فرض صحت-  مربوط به پس از فتح مکه است که مردمش خواه و ناخواه مسلمان شده بودند و راویان خبر همگی در این موضوع موافق هستند، و چیزی جز این باقی نمی ماند که اگر این خبر صحیح باشد پیامبر (ص) چون حالت غیرت و خشم فاطمه (ع) را دیده اند علی (ع) را بر این کار مورد عتاب خانوادگی قرار داده اند آن چنان که هر پدری فرزند خود را وادار می کند که رضایت همسر خود و آشتی با او را مورد نظر داشته باشد و ممکن است گفتگوی اندکی در این مورد صورت گرفته باشد و سپس آن را تحریف کرده و بر آن افزوده باشند، و اگر در این باره به احوال پیامبر (ص) با همسرانش دقت کنی که گاه میان آنان خشم و قهر و گاه آشتی بود و گاه نارضایی و گاه رضایت تا آنجا که یک بار کار تا مرحله طلاق کشید و از همبستر-  شدن با آنان خودداری کرد و گاه کار به قهر و ترک آمد و شد با آنان منجر شد و اگر در روایات صحیحی که در مورد چگونگی برخورد زنان پیامبر با آن حضرت و آنچه به او می گفتند بیندیشی خواهی دانست آنچه که حاسدان و کینه توزان و عیبجویان بر علی (ع) خرده گرفته اند در قبال احوال پیامبر (ص) با همسرانش همچون قطره یی از اقیانوس است و اگر در این باره هیچ داستانی جز داستان ماریه قبطیه [مادر جناب ابراهیم پسر رسول خدا] و آنچه که در آن میان پیامبر (ص) و دو همسرش [حفصه و عایشه ] بوجود آمد و سخنانی که گفته شد نبود کافی خواهد بود و چنان شد که در باره آن دو همسر پیامبر قرآن فرود آمد که در محراب ها خوانده و در مصاحف نوشته می شد و خطاب به آن دو چیزی گفته شده است که اگر اسکندر با آنکه پادشاه همه جهان بوده است زنده می بود و با پیامبر (ص) جنگ و ستیز می کرد به او چنان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 234

گفته نمی شد و آن آیه این است که «و اگر برای آزار پیامبر با یکدیگر اتفاق کنید، خدا یار اوست و جبریل و مومنان صالح و فرشتگان هم یار و مددکار اویند» و پس از آن وعید و تخویف داده و فرموده است: «امید است که اگر شما را طلاق دهد...» تا آخر آیات سپس برای آنان زن نوح و زن لوط را مثل زده است که نسبت به همسر خود خیانت کردند و برای آنان در پیشگاه خدا کاری ساخته نیست و تمام آیات معلوم است.

بنابراین اگر آنچه در این خبر از تعصب فاطمه (ع) بر علی (ع) و غیرت آن بانوی گرامی از اینکه خاندان مغیره پیشنهاد کرده اند دخترشان را علی (ع) به همسری خود در آورد آمده است با این اخبار مقایسه شود همچون مقایسه نوعی سرزنش با جنگ بسوس است ولی کسی را که گرفتار خواسته دل و تعصب است علاجی نیست.

اینک به دنباله سخنان شیخ خود، ابو جعفر اسکافی که خدایش رحمت کناد، بر می گردیم. او می گوید: اعمش نقل می کرد که چون ابو هریره در «سال جماعت» همراه معاویه به عراق آمد به مسجد کوفه در آمد و چون کثرت کسانی را که به استقبال او آمده بودند دید بر روی دو زانوی خود نشست و چند بار با دست خویش بر جلو سر و پیشانی خود زد و گفت: ای مردم عراق آیا تصور می کنید که ممکن است من بر خدا و رسول خدا دروغ ببندم و خویشتن را در آتش افکنم به خدا سوگند شنیدم که پیامبر (ص) می فرمود: «برای هر پیامبر حرمی است و حرم من در مدینه است میان عیر تا ثور و هر کس در آن کار تازه و بدعتی پدید آورد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر اوست» و خدا را گواه می گیرم که علی در آن بدعت نهاد. چون این سخن ابو هریره باطلاع معاویه رسید او را گرامی داشت و به او جایزه داد و به حکومت مدینه گماشت.

گویم [ابن ابی الحدید]: گفتار ابو هریره که گفته است «میان عیر تا ثور» ظاهرا

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 235

غلطی است که از راوی این سخن سرزده است، زیرا ثور نام کوهی در مکه است که به آن ثور اطحل هم می گویند و غاری که پیامبر (ص) و ابوبکر داخل آن شدند در آن کوه قرار دارد و به آن «اطحل» گفته می شده است، زیرا اطحل بن عبد مناف بن ادبن طابخة بن الیاس بن مضر بن نزار بن عدنان در آن کوه ساکن بوده است و گفته اند اطحل نام اصلی کوه است و «ثور» به آن افزوده شده و او ثور بن عبد مناف است و صحیح آن این است که میان عیر تا کوه احد.

اما این سخن ابو هریره که گفته است «علی علیه السّلام در مدینه بدعت نهاده است.» پناه بر خدا از این دروغ، که امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السّلام پرهیزگارتر و خدا ترس تر از این بوده است و به خدا سوگند او عثمان را چنان نصرت و یاری داد که اگر جعفر بن ابی طالب هم محاصره شده بود برای او هم نظیر همین را انجام می داد. ابو جعفر اسکافی می گوید: ابو هریره در نظر مشایخ ما غیر قابل اعتماد است و روایات او پسندیده و مورد قبول نیست. عمر او را تازیانه زد و گفت: بسیار روایت نقل می کنی و اگر بر رسول خدا (ص) دروغ بسته باشی با تو جنگ خواهم کرد. سفیان ثوری، از منصور، از ابراهیم تیمی نقل می کند که می گفته است: آنان [بزرگان علم حدیث ] از ابو هریره فقط احادیثی را می پذیرفته اند که در آن سخنی از بهشت و دوزخ باشد.

ابو اسامه، از اعمش نقل می کند که می گفته است: ابراهیم مردی بود که حدیث او صحیح بود و هر گاه حدیثی می شنیدم پیش او می رفتم و آن را به او عرضه می داشتم. روزی چند حدیث را به او عرضه داشتم که از ابو صالح، از ابو هریره بود. گفت: مرا از قضاوت درباره احادیث ابو هریره آزاد بگذار که بزرگان ما بسیاری از احادیث او را رها می کردند. و از علی علیه السّلام روایت شده که فرموده است: درغگوترین مردم یا دروغگوترین قبایل بر رسول خدا (ص) ابو هریره دوسی است.

ابو یوسف هم می گوید: به ابو حنیفه گفتم ممکن است خبری از پیامبر (ص) برسد که با مبانی قیاس ما مخالف باشد، با آن چه می کنی گفت: اگر آن حدیث را راویان مورد اعتماد نقل کرده باشند رأی خود را رها و به آن عمل می کنیم. گفتم: در مورد روایاتی که ابوبکر و عمر نقل کرده اند چه می گویی گفت: بر تو باد که از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 236

آن دو بپذیری. گفتم: علی و عثمان چگونه اند گفت: همچنانند، و همین که دید من صحابه را می شمرم، گفت: همه اصحاب جز چند مرد عادلند و از جمله کسانی که عادل نیستند ابو هریره و انس بن مالک را شمرد.

سفیان ثوری، از عبد الرحمان بن قاسم، از عمر بن عبد الغفار نقل می کند که می گفته است: چون ابو هریره با معاویه به کوفه آمد، شامگاهان کنار باب کنده می نشست و مردم هم گرد او می نشستند. جوانی از مردم کوفه پیش او آمد و نشست و گفت: ای ابو هریره ترا به خدا سوگند می دهم آیا شنیده ای که رسول خدا (ص) برای علی بن ابی طالب فرموده است: «بار خدایا دوست بدار هر کس که او را دوست می دارد و دشمن بدار هر کس که او را دشمن می دارد» گفت: آری به خدا سوگند شنیده ام. آن جوان گفت من خدا را گواه می گیرم که تو با دشمن او دوستی ورزیدی و با دوست او دشمنی کردی و از جای خود برخاست.

و راویان روایت کرده اند که ابو هریره میان راه و در کوچه و بازار با کودکان بازی می کرد و غذا می خورد و در حالی که امیر مدینه بود خطبه می خواند و می گفت: سپاس خداوندی را که دین را قیام و ابو هریره را امام قرار داده است و مردم را می خنداند و در حالی که امیر مدینه بود در بازار حرکت می کرد و چون به مردی می رسید که جلو او حرکت می کرد با هر دو پای خود بر زمین می کوبید و می گفت: راه راه که امیر آمد و مقصودش خودش بود. می گویم [ابن ابی الحدید] تمام این موارد را ابن قتیبه در کتاب المعارف خود ضمن بیان شرح حال ابو هریره آورده است، و گفتار او در این مورد حجت است زیرا در این باره ابن قتیبه متهم به بدخواهی او نیست. ابو جعفر اسکافی می گوید: مغیره بن شعبه هم بر منبر کوفه همواره آشکارا علی علیه السّلام را لعن می کرد و این بدان سبب بود که به روزگار عمر بن خطاب به او خبر رسیده بود که علی (ع) فرموده است: اگر مغیره را ببینم او را با سنگهای خودش سنگباران خواهم کرد. یعنی زنای محصنه یی که مغیره انجام داده بود و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 237

ابو بکره در آن باره شهادت داده ولی زیاد از گواهی دادن خودداری کرده بود و مغیرة بدین سبب و امور دیگری که در نفس او جمع شده بود علی را دشمن می داشت. اسکافی همچنین می گوید: روایات مکرر رسیده است که عروة بن زبیر هرگاه از علی علیه السّلام یاد می کرد از شدت خشم پره های بینی او تکان می خورد و دست بر هم می زد و به علی دشنام می داد و می گفت: این موضوع که از آنچه نهی شده است خودداری می کرد برای او با آن همه خونهای مسلمانان که ریخته است بهره یی ندارد.

اسکافی می گوید: میان محدثان هم کسانی بوده اند که احادیث بسیار زشت و ناروا درباره او نقل کرده اند. از جمله حریز بن عثمان است که علی (ع) را دشمن می داشت و بر او عیب می گرفت و اخبار دروغ در مورد او روایت می کرد و محدثان دیگر روایت کرده اند که حریز را پس از مرگ او در خواب دیدند و به او گفتند: خداوند با تو چه کرد گفت اگر دشمن داشتن من علی را نبود نزدیک بود که مرا بیامرزد.

می گویم: ابوبکر احمد بن عبد العزیز جوهری در کتاب السقیفه گفته است ابو جعفر بن جنید، از ابراهیم بن جنید، از محفوظ بن مفضل بن عمر، از ابو البهلول یوسف بن یعقوب، از حمزة بن حسان-  که وابسته و از بردگان آزاد کرده بنی امیه بود و بیست سال مؤذن بود و چند بار حج گزارده بود و ابو البهلول بسیار او را می ستود-  نقل می کرد که حمزه می گفته است. نزد حریز بن عثمان رفتم از علی بن ابی طالب یاد کرد و گفت: او همان کسی است که حرم رسول خدا (ع) را برای خونریزی حلال کرده است و نزدیک بود [آنجا ویران و] آن کار انجام شود.

محفوظ می گوید: به یحیی بن صالح و حاظی گفتم تو از مشایخی که نظیر حریز هستند روایت نقل می کنی ترا چه می شود که از حریز حدیث نقل نمی کنی گفت: وقتی پیش او رفتم نوشته یی به من داد که در آن نوشته بود. فلان کس از فلان برای من حدیث کرد که چون مرگ پیامبر (ص) فرا رسید وصیت نمود که دست

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 238

علی بن ابی طالب علیه السّلام قطع و بریده شود من آن نوشته را به او پس دادم و دیگر روا نمی دارم از او چیزی بنویسم.

ابوبکر جوهری می گوید: ابو جعفر از ابراهیم، از محمد بن عاصم-  صاحب کاروانسراها-  نقل می کرد که می گفته است: حریز بن عثمان به ما گفت: ای مردم عراق شما علی بن ابی طالب را دوست می دارید و ما او را دشمن می داریم، به او گفتند: به چه سبب گفت: چون او نیاکان مرا کشته است. محمد بن عاصم می گفته است حریز بن عثمان پیش ما منزل کرده بود.

ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد، می گوید: مغیرة بن شعبه مردی دنیادار بود و دین خود را در قبال در آمدی اندک می فروخت و او معاویه را با بدگویی از علی (ع) راضی می کرد، آن چنان که روزی در مجلس معاویه گفت: رسول خدا دختر خود را به سبب محبت به علی نداد بلکه می خواست با آن کار نیکی های ابو طالب را نسبت به خود جبران نماید. ابو جعفر می گوید: در نظر ما این موضوع ثابت است که مغیره چند بار-  که بیرون از شمار است-  علی (ع) را بر منبر عراق [کوفه، بصره ] لعن کرده است و روایت شده است که چون مغیره مرد و او را به خاک سپردند مردی که سوار بر شتر مرغ نر بود آمد و کنار گور او ایستاد و این دو بیت را خواند: «این نشان خانه مغیره است که آن را می شناسی. همه زناکاران آدمیان و پریان بر آن پایکوبی می کنند. ای مغیره اگر پس از ما با فرعون و هامان ملاقات کردی بدان که خدای صاحب عرش انصاف دهنده است». گوید به جستجوی آن شخص بر آمدند. از نظر ایشان پوشیده ماند و هیچ کس را ندیدند و دانستند که او از پریان بوده است.

اسکافی می گوید: اما مروان بن حکم کمتر و کوچکتر از آن است که در شمار این اشخاص از صحابه که نام بردیم و سوء نیت آنان را توضیح دادیم به حساب آید، که او و پدرش حکم بن ابی العاص الحاد خود را آشکارا بیان می کردند و آن دو ملعون و رانده شده بودند. پدرش دشمن پیامبر (ص) بود، راه رفتن آن حضرت را مسخره و تقلید می کرد و چشمهای خود را بر آن حضرت کج می کرد و زبانش را به استهزاء بیرون می آورد و ریشخند می زد و بر آن حضرت خرده می گرفت، و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 239

این در حالی بود که زیر دست و در قبضه تصرف پیامبر و در مدینه بود و می دانست که پیامبر (ص) برای کشتن او قدرت دارد و در هر ساعت از روز و شب که بخواهد می تواند او را بکشد، و آیا ممکن است چنین کاری از غیر کسی که سخت خرده گیر و کینه توز و دشمن است سر بزند و کار او به آنجا کشید که پیامبر (ص) او را از مدینه بیرون راند و به طائف تبعید نمود، اما مروان پسرش از لحاظ عقیده خبیث تر و از لحاظ الحاد و کفر بزرگتر است و او همان کسی است که روزی که سر حسین علیه السّلام را به مدینه بردند و او در آن روز امیر مدینه بود، آن سر را بر دستهای خود حمل می کرد و چنین می خواند: «ای خوشا این خنکی تو در دو دست و این سرخی [خونی ] که بر دو گونه ات روان است، گویا دیشب را میان دو لشکرگاه گذرانده ای».

آن گاه سر را به سوی مرقد پیامبر (ص) پرتاب کرد و گفت ای محمد امروز به جای روز بدر، و این سخن او ملهم از شعری است که یزید بن معاویه هم روزی که سر امام حسین (ع) پیش او رسید به آن تمثل جست و آن خبر مشهور است. می گویم: هر چند شیخ ما ابو جعفر اسکافی چنین گفته است ولی صحیح آن است که مروان در آن هنگام امیر مدینه نبوده است و امیر مدینه در آن زمان عمرو بن سعید بن-  عاص بوده است و سر امام حسین (ع) را نزد او نبردند. عبید الله بن زیاد نامه یی به او نوشت و او را به کشته شدن امام حسین مژده داد. او آن نامه را روی منبر خواند و آن رجز را خواند و در حالی که به مرقد پیامبر اشاره می کرد می گفت: امروز در قبال روز بدر. گروهی از انصار بر این سخن او اعتراض کردند و آنرا سخت ناپسند دانستند. این موضوع را ابو عبیدة در کتاب المثالب آورده است.

گوید: واقدی آورده است که معاویه پس از صلح امام حسن (ع) و اجتماع مردم بر حکومتش از شام به عراق آمد، خطبه خواند و گفت: ای مردم پیامبر (ص)

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 240

به من فرمود: «تو بزودی پس از من به حکومت می رسی، سرزمین مقدس را برگزین که در آن ابدال هستند. من اینک شما را برگزیدم، ابو تراب را لعنت کنید. آنان او را لعنت کردند، فردای آن روز معاویه نامه یی نوشت و آنان را جمع کرد و آنرا برای ایشان خواند و در آن چنین نوشته بود: این نامه یی است که آنرا امیر المومنین معاویه، صاحب وحی خداوندی که محمد را به پیامبری مبعوث فرموده نوشته است. محمد (ص) امی بود، نه می خواند و نه می نوشت و از میان اهل خود وزیری که نویسنده امین باشد برگزید. وحی بر محمد نازل می شد و من آنرا می نوشتم و او نمی دانست که من چه می نویسم و میان من و خدا هیچیک از خلق او نبودند. همه حاضران گفتند: ای امیر المومنین راست می گویی.

ابو جعفر اسکافی می گوید: همانا روایت شده است که معاویه برای سمرة بن جندب صد هزار درهم فرستاد تا روایت کند که شأن نزول این دو آیه در مورد علی بن ابی طالب است. «گفتار پاره یی از مردم در زندگی دنیا ترا به تعجب می آورد و خدای را بر آنچه در دل اوست گواه می گیرد و او سخت خصومت است، و چون برگردد با شتاب در زمین حرکت می کند تا تباهی در آن کند و کشت و زرع و نسل را نابود گرداند و خداوند تباهی را دوست ندارد» و [همچنین روایت کند] که آیه «از مردمان کسی هست که جان خود را برای طلب خشنودی خدا بفروشد» درباره ابن ملجم نازل شده است. سمرة آن مبلغ را نپذیرفت. معاویه دویست هزار درهم فرستاد نپذیرفت. سیصد هزار درهم فرستاد نپذیرفت و چون چهار صد هزار درهم فرستاد پذیرفت و همانگونه روایت کرد.

اسکافی می گوید: این صحیح و درست است، که بنی امیه از اظهار فضایل علی علیه السّلام جلوگیری می کردند و کسی را که در این مورد روایتی می کرد شکنجه می دادند و چنان شد که هر گاه کسی می خواست حدیثی از علی (ع) نقل کند که مربوط به فضایل او نبود و مربوط به شرایع دین بود باز هم جرأت نداشت که نام او را ببرد، بلکه می گفت از ابو زینب چنین نقل می کنم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 241

عطاء از عبد الله بن شداد بن هاد نقل می کند که می گفته است: دوست می دارم آزادم بگذارند که یک روز تا شب درباره فضائل علی بن ابی طالب علیه السّلام حدیث نقل کنم و در قبال آن، گردنم را با شمشیر بزنند.

اسکافی می گوید: اگر احادیث وارده در فضل علی (ع) در کمال شهرت و فراوانی و بسیاری نقل آن نمی بود که در این باره به کمال غایت رسیده است، بدون تردید نقل آنها از بیم و تقیه از خاندانهای اموی و مروانی با توجه به طول مدت حکومت و شدت دشمنی آنان متوقف می ماند، و اگرنه این است که خداوند را در این بزرگمرد رازی نهفته است که آنرا فقط کسانی که باید بدانند می دانند، هرگز یک حدیث هم در فضیلت او نقل نمی شد و یک منقبت هم برای او شناخته نمی شد. مگر نمی بینی که اگر سالار شهری بر یکی از مردم آن شهر خشم بگیرد و مردم را از نام بردن و یاد کردن از او به خیر و صلاح باز دارد نخست گمنام می شود و سپس نام او هم به فراموشی سپرده می شود و او در حالی که موجود است معدوم و در حالی که زنده است مرده پنداشته می شود. این خلاصه یی بود از آنچه شیخ ما ابو جعفر اسکافی که رحمت خدا بر او باد در این باره در کتاب التفضیل آورده است.

ذکر کسانی که از علی (ع) منحرف بوده اند:

گروهی از مشایخ بغدادی ما گفته اند که شماری از صحابه و تابعین و محدثان از علی علیه السّلام منحرف و نسبت به او بد عقیده بوده اند. برخی از ایشان مناقب او را پوشیده داشته و دشمنان او را فقط برای گرایش به دنیا دوستی و ترجیح دادن دنیا بر آخرت یاری داده اند. از جمله ایشان انس بن مالک است و چنان بود که علی (ع) در میدان کنار دار الحکومة یا میدان کنار مسجد جامع مردم را سوگند داد و فرمود: کدامیک از شما شنیده است که پیامبر (ص) فرمود: «هر کس من مولای اویم علی مولای اوست» دوازده مرد برخاستند و گواهی دادند. انس بن مالک که میان مردم بود برنخاست، علی (ع) به او فرمود: ای انس چه چیزی مانع از آن شد که برخیزی و گواهی دهی تو که در آن روز حضور داشتی. گفت: ای امیر المومنین سالخورده

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 242

شده ام و فراموش کرده ام. علی عرضه داشت: پروردگارا، اگر دروغگوست او را گرفتار پیسی کن آن چنان که عمامه آن را فرو نپوشاند. طلحة بن عمیر می گوید: به خدا سوگند پس از آن، پیسی را در پیشانی او و میان چشمهایش دیدم. عثمان بن مطرف نقل می کند که مردی در اواخر عمر انس بن مالک از او درباره علی بن ابی طالب (ع) پرسید. انس گفت: من پس از آن روز که در میدان اتفاق افتاد سوگند خورده و تعهد کرده ام هیچ حدیثی در مورد علی (ع) را پوشیده ندارم. علی روز رستاخیز سالار همه پرهیزگاران است و به خدا سوگند این سخن را از پیامبرتان شنیده ام.

ابو اسرائیل، از حکم، از ابو سلیمان موذن نقل می کند که علی علیه السّلام. مردم را سوگند داد که چه کسی شنیده است که پیامبر (ص) می گوید: «هر کس من مولای اویم علی مولای اوست» گروهی برای او گواهی دادند. زید بن ارقم که از این گفتار رسول خدا آگاه بود خودداری کرد و گواهی نداد. علی (ع) او را نفرین کرد که چشمش کور شود، و کور شد. زید بن ارقم پس از اینکه کور شده بود آن حدیث را برای مردم نقل می کرد.

گویند، اشعث بن قیس کندی و جریر بن عبد الله بجلی، علی علیه السّلام را دشمن می داشتند و علی (ع) هم خانه جریر بن عبد الله را ویران کرد. اسماعیل پسر جریر می گفته است: علی خانه ما را دوبار ویران کرد. حارث بن حصین نقل می کند که رسول خدا (ص) به جریر بن عبد الله دو لنگه کفش از کفشهای خود را داد و به او فرمود: این دو را نگهداری کن که از میان رفتن آن دو، مایه از میان رفتن دین توست. در جنگ جمل یک لنگه از آن کفشها گم شد و هنگامی که علی (ع) او را نزد معاویه فرستاد یکی دیگر هم گم شد و جریر پس از آن از علی (ع) جدا شد و از شرکت در جنگ کناره گرفت.

سیره نویسان روایت کرده اند که اشعث بن قیس کندی از دختر علی (ع) خواستگاری کرد. علی (ع) او را پاسخ درشتی داد و گفت: ای پسر جولاهک گویا

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 243

پسر ابی قحافه ترا مغرور ساخته است. ابوبکر هذلی، از زهری، از عبید الله بن عدی بن خیار بن نوفل بن عبد مناف نقل می کند که اشعث بر خاست و به علی علیه السّلام گفت: مردم چنین می پندارند که رسول خدا (ص) با تو عهدی کرده که آن را با کس دیگری نکرده است. علی گفت: رسول خدا با من همان چیزی را عهد نموده که در نیام شمشیر من است و غیر از آن با من عهدی نکرده است. اشعث گفت: اگر مدعی این موضوع هستی به زیان توست نه به سود تو، آن را رها کن تا از تو فاصله گیرد. علی (ع) به او فرمود: تو از کجا علم داری که چه چیز به زیان یا سود من است، جولاهکی پسر جولاهک و منافقی پسر کافر، من از تو بوی سستی و درماندگی می یابم سپس به عبید الله بن عدی بن خیار نگریست و فرمود: ای عبید الله چیزهای خلاف می شنوی و امور عجیب می بینی و سپس این بیت را خواند. «اینک گرفتار افسون بز چران شده ام و از پی او می روم ولی این بزچران ترا در مورد من به شک و تردید نیندازد».

ما پیش از این و در روایات گذشته گفتیم که سبب گفتار اشعث که «این به زیان توست نه به سود تو» چیز دیگری بوده و روایات در این باره مختلف است.

یحیی بن عیسی رملی، از اعمش نقل می کند که جریر و اشعث به صحرای کنار کوفه رفتند. ناگاه سوسماری در حال دویدن از کنار آن دو گذشت. آنان که سرگرم گفتگو و نکوهش علی (ع) بودند، آن سوسمار را با کنیه صدا زدند که: ای ابا حسل بیا دست خود را برای خلافت بگشای تا با تو بیعت کنیم چون این گفتارشان به [اطلاع ] علی (ع) رسید فرمود: آن دو روز رستاخیز در حالی محشور می شوند که پیشاپیش آنان سوسماری در حرکت خواهد بود.

ابو مسعود انصاری هم از علی علیه السّلام منحرف بود. شریک، از عثمان بن ابی زرعه، از زید بن وهب نقل می کند که می گفته است: در حضور علی (ع)

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 244

بودیم سخن از این رفت که آیا هنگام عبور جنازه ها باید [به احترام ] برخاست یا نه؟ ابو مسعود انصاری [بدون آنکه منتظر اظهار نظر علی علیه السّلام بماند] گفت: ما که بر می خاستیم. علی فرمود: آن حکم برای هنگامی بود که شما یهودی بودید.

و شعبه، از عبید بن حسن، از عبد الرحمان بن معقل نقل می کند که می گفته است در حضور علی علیه السّلام بودم مردی از ایشان درباره عده زن شوی مرده و باردار پرسید. فرمود: باید هر مدتی را که بیشتر است عده نگه دارد. مردی گفت: ابو مسعود می گوید: وضع حمل آن زن پایان عده اوست. علی (ع) فرمود: آن جوجه این مسئله را نمی داند و چون سخن علی (ع) به اطلاع ابو مسعود رسید، گفت: آری و به خدا سوگند من می دانم که آخر زمان شر است. منهال، از نعیم بن دجاجة نقل می کند که می گفته است در حضور علی (ع) نشسته بودم که ابو مسعود انصاری آمد. علی (ع) فرمود: باز این جوجه پیش شما آمد و چون آمد و نشست علی (ع) فرمود: شنیده ام برای مردم فتوی می دهی گفت: آری و به آنان خبر می دهم که آخر الزمان شر است. فرمود: آیا در این باره از پیامبر (ص) چیزی شنیده ای گفت: آری شنیدم می فرمود: «سال صد بر مردم فرا نمی رسد که بر روی زمین چشمی باز باشد و مژه بزند». علی (ع) فرمود: همین گونه تیر به تاریکی می اندازی و حال آنکه گمان تو اشتباه است. مقصود پیامبر (ص) این بوده که از حاضران در محضرش در سال صد هیچ چشمی بر روی زمین باز نیست. و آیا آسایش جز پس از سال صد است.

جماعتی از سیره نویسان روایت کرده اند که علی علیه السّلام می گفته است کعب-  الاحبار بسیار دروغگوست. و کعب از علی (ع) منحرف بوده است. نعمان بن بشیر-  انصاری هم از علی (ع) منحرف و دشمن او بوده است و همراه با معاویه در خونریزیها

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 245

سخت فروشد و او از امیران یزید بن معاویه نیز بوده است. نعمان بن بشیر تا هنگامی که کشته شده بر همین حال بوده است.

روایت شده که عمران بن حصین هم از منحرفان از علی (ع) بوده و علی او را به مداین تبعید کرده است، و چنان بود که می گفت: اگر علی بمیرد نمی دانم مرگ او برایش چگونه است ولی اگر کشته شود در آن صورت شاید امیدی به نجات او داشته باشم. بعضی از مردم هم عمران بن حصین را از شیعیان پنداشته اند.

سمرة بن جندب از شرطه های زیاد بود. عبد الملک بن حکیم، از حسن بصری نقل می کند که می گفته است: مردی از اهل خراسان به بصره آمد، اموالی را که با خود داشت به بیت المال سپرد و رسید پرداخت زکات خویش را گرفت و سپس وارد مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد. در همان هنگام سمره که رئیس شرطه های زیاد بود او را گرفت و متهم ساخت که از خوارج است و او را پیش آورد و گردنش را زد، و چون به چیزهایی که همراه او بود نگریستند آن رسید پرداخت زکات را که به خط سرپرست بیت المال بود دیدند. ابوبکره گفت: ای سمرة مگر نشنیده ای که خداوند متعال می فرماید: «همانا آن کس که زکات می پردازد و نام پروردگارش را یاد می کند و نماز می گزارد رستگار است» گفت: برادرت مرا به این کار فرمان داد. اعمش از ابو صالح نقل می کند که می گفته است به ما گفته شد مردی از اصحاب رسول خدا (ص) آمده است. نزد او رفتیم دیدیم سمرة بن جندب است. کنار یکی از پاهایش شراب و کنار پای دیگرش یخ بود. گفتیم: این چیست گفتند: گرفتار نقرس است، در همین حال گروهی پیش او آمدند و گفتند: ای سمره فردا پاسخ خدای خود را چگونه می دهی مردی را پیش تو می آورند و می گویند از خوارج است فرمان به قتل او می دهی، سپس یکی دیگر را می آورند و می گویند آنکه کشتی از خوارج نبوده است بلکه جوانی بوده است که در پی کار خود بوده و اشتباه شده است، خارجی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 246

همین یکی است که حالا آورده ایم، و به کشتن دومی اشاره می کنی. سمره گفت: چه عیبی در این کار است اگر از اهل بهشت بوده به بهشت می رود و اگر دوزخی بوده به دوزخ می رود.

و اصل، وابسته ابو عیینة، از جعفر بن محمد بن علی علیه السّلام از پدرانش نقل می کند که می فرموده است: سمرة بن جندب در نخلستان مردی از انصار یک خرمابن داشت و آن مرد را آزار می داد. او به پیامبر (ص) شکایت برد. رسول خدا به سمره پیام فرستاد و او را خواست و به او فرمود: این خرمابن خود را به این مرد بفروش و بهای آن را بگیر. گفت: این کار را نمی کنم. فرمود: خرمابنی به جای این خرما بن خود بگیر. گفت: این کار را هم نمی کنم. فرمود: نخلستانش را بخر. گفت: نمی خرم. فرمود: این خرمابن را به من واگذار کن و در قبال آن بهشت از تو خواهد بود. گفت: چنین نخواهم کرد. پیامبر (ص) به مرد انصاری فرمودند: «برو درخت خرمای او را قطع کن که او را در آن حقی نیست.» شریک روایت می کند که عبد الله بن سعد، از حجر بن عدی برای ما نقل کرد که می گفته است: به مدینه آمدم و کنار ابو هریره نشستم. گفت: از کجایی گفتم: اهل بصره ام. گفت: سمرة بن جندب در چه حال است گفتم: زنده است. گفت: طول عمر هیچکس به اندازه طول عمر او برای من خوش نیست. گفتم: برای چه گفت: پیامبر (ص) به من و او و حذیفة بن الیمان فرمودند: «آن کس از شما که دیرتر از دو تن دیگر بمیرد در دوزخ است». حذیفه پیش از ما درگذشت و اکنون من آرزو دارم که پیش از سمرة درگذرم. گوید: سمره چندان زنده بود تا در شهادت حسین (ع) حضور داشت.

احمد بن بشیر از مسعر بن کدام نقل می کند که می گفته است سمرة بن جندب هنگام حرکت امام حسین (ع) به کوفه، سالار شرطه عبید الله بن زیاد بود و مردم را برای حرکت و خروج به جنگ با امام حسین تشویق می کرد. و از منحرفان از امیر المومنین علی علیه السّلام و دشمنان او عبد الله بن زبیر است که پیش تر از او نام بردیم. علی (ع) می فرمود: زبیر همواره از ما اهل بیت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 247

بود تا آنکه پسرش عبد الله رشد کرد و او را به تباهی کشاند.

و عبد الله همان کسی بود که زبیر را وادار به جنگ کرد و همو بود که رفتن عایشه را به بصره در نظرش درست جلوه می داد. عبد الله مردی بد زبان و بسیار دشنام گو بود. بنی هاشم را دشمن می داشت و علی علیه السّلام را لعن می کرد و دشنام می داد. علی (ع) هم در نماز صبح و نماز مغرب قنوت می خواند و در قنوت، معاویه و عمرو عاص و مغیرة و ولید بن عقبه و ابو الاعور سلمی و ضحاک بن قیس و بسر بن ارطاة و حبیب بن مسلمه و ابو موسی اشعری و مروان بن حکم را لعن می کرد و آنان هم او را نفرین و لعن می کردند.

شیخ ما ابو عبد الله بصری متکلم که خدای متعال رحمتش کناد، از نصر بن عاصم لیثی، از پدرش نقل می کند که می گفته است: وارد مسجد رسول خدا شدم دیدم مردم می گویند از غضب خدا و غضب رسول خدا به خدا پناه می بریم. گفتم: چه خبر است گفتند: هم اکنون معاویه برخاست و دست ابو سفیان را گرفت و از مسجد بیرون رفتند و پیامبر (ص) فرمود: «خداوند تابع و متبوع را لعنت کناد، چه بسیار روزهای سخت که برای امت من از این معاویه کفل بزرگ خواهد بود». گوید: علاء بن حریز بن قشیری روایت کرده است که پیامبر (ص) به معاویه فرمودند: «ای معاویه براستی تو بدعت را سنت و زشت را پسندیده خواهی کرد. خوراک تو بسیار و ستم تو گران و بزرگ است». گوید: حارث بن حصیره، از ابو صادق، از ربیعة بن ناجذ نقل می کند که می گفته است علی (ع) می فرمود: ما و خاندان ابو سفیان در مورد حکومت ستیز کردیم و حکومت به همان گونه که بود باز می گردد. می گویم [ابن ابی الحدید]: ما در خلاصه ای که از کتاب نقض السفیانیه فراهم ساختیم در این مورد آنچه بسنده بود آوردیم. صاحب کتاب الغارات از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 248

ابو صادق، از جندب بن عبد الله نقل می کند که می گفته است در محضر علی علیه السّلام سخن از مغیرة بن شعبه و کوشش او همراه معاویه شد. علی فرمود: مغیره که باشد؟ اسلام او به مناسبت ستم و مکری بود که نسبت به چند تن از قوم خود انجام داده بود و آنان را غافلگیر کرد و کشت، آن گاه از آنان گریخت و به حضور پیامبر (ص) آمد همچون کسی که به اسلام پناه آورد، و به خدا سوگند از هنگامی که مدعی مسلمانی شده است هیچ کس در او هیچ گونه خضوع و خشوعی ندیده است. همانا از مردم ثقیف تا روز قیامت گروهی فرعون منش هستند که همواره از حق کناره می گیرند و آتش جنگ را بر می فروزند و ستمکاران را یاری می دهند. همانا ثقیف مردمی عهد شکن و حیله سازند که به هیچ عهدی وفا نمی کنند و دشمن اعرابند، گویی ایشان عرب نیستند. البته گاهی هم میان ایشان مردانی نیکوکار بوده اند، که از جمله ایشان عروة بن مسعود است و ابو عبید بن مسعود که در جنگ قس ناطف شهید شد و براستی که نیکوکاران در میان قبیله ثقیف بیگانه و غریب اند.

شیخ ما ابو القاسم بلخی می گوید: از چیزهایی که معلوم است و به سبب اشتهار آن در آن هیچ شکی نیست و مردم هم همگی با آن موافقند این است که ولید بن عقبة بن ابی معیط، علی (ع) را دشمن می داشته و او را دشنام می داده است. و او به روزگار زندگی پیامبر (ص) با علی (ع) ستیز می کرد و او را آزار می داد. ولید به علی گفت: من از تو شجاعتر و بیباکترم و پیکان نیزه ام تیزتر است. علی علیه السّلام به او فرمود: ای فاسق ساکت شو و خداوند متعال در مورد آن دو این آیه را نازل فرمود: «آیا آن کس که مومن است همچون کسی است که فاسق است، هرگز یکسان نیستند». بنابراین با توجه به آیات مذکور ولید به روزگار پیامبر (ص) به «فاسق» موسوم شده است آن چنان که کسی او را جز با همین صفت یعنی «ولید فاسق» نمی شناخت. و این آیه از آیاتی است که به موافقت علی (ع) نازل شده است همان گونه که چند جای قرآن هم به موافقت عمر نازل شده است. خداوند متعال در آیه دیگری هم ولید را «فاسق» نامیده است و آن آیه ای است که ضمن آن فرموده است:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 249

«اگر فاسقی برای شما خبری آورد تحقیق کنید». سبب نزول این آیه مشهور است که ولید بر بنی المصطلق دروغ بست و ادعا کرد که آنان از پرداخت زکات خودداری کرده و شمشیر کشیده اند و چنان بود که پیامبر (ص) فرمان داد برای رفتن به جنگ ایشان لشکر مجهز شود و خداوند متعال در بیان دروغگویی ولید و برائت ساحت آن قوم این آیه را نازل فرمود. ولید در نظر رسول خدا (ص) نکوهیده و ناپسند بود و پیامبر (ص) او را سرزنش می کرد و از او رویگردان بود. ولید هم پیامبر (ص) را دشمن می داشت و سرزنش می کرد. پدرش عقبة بن ابی معیط هم دشمن کبود چشم و کور دل پیامبر (ص) در مکه بود و رسول خدا و خانواده اش را سخت آزار می داد که اخبار او در این مورد مشهور است، و چون پیامبر (ص) روز بدر بر او چیره شده او را گردن زد. و پسرش ولید از این سبب وارث خشم و کینه شدید نسبت به محمد (ص) و خاندان او بود و بر همان خشم و کینه بود تا در گذشت.

شیخ ابو القاسم بلخی می گوید: و او یکی از همان کودکان است که چون پدرش عقبه را آوردند گردن بزنند، به پیامبر گفت: ای محمد چه کسی عهده دار کودکانم خواهد بود فرمود: «آتش، گردنش را بزنید». گوید: ولید شعری هم سروده است که قصد او رد کردن گفتار پیامبر (ص) است که فرموده بود: «اگر علی را ولایت دهید او را رهنما و رهنمون شده خواهید یافت».

گوید: داستان آن شعر چنین است که چون علی علیه السّلام کشته شد فرزندانش تصمیم گرفتند که مرقد او را از بیم تعرض بنی امیه پوشیده بدارند [و به همین سبب مقتضیاتی فراهم آوردند]. از این رو در همان شب-  شب دفن علی علیه السّلام-  مردم را نسبت به مزار او دچار تصورات گوناگون کردند. پسران علی (ع) نخست تابوتی را که از آن بوی کافور بر می خاست بر شتر نری نهادند و با ریسمانها استوار بستند و در تاریکی شب همراه تنی چند از افراد مورد اعتماد خویش آن را از کوفه بیرون فرستادند و خود شایع کردند که آن را به مدینه می برند تا کنار مرقد فاطمه (ع) به خاک بسپارند. همچنین استری بیرون آوردند که بر آن جنازه ای پوشیده و در پارچه پیچیده

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 250

بود و چنین تصور می شد که می خواهند آن را در حیره به خاک بسپارند. چند گور هم کندند، یکی در مسجد و یکی کنار میدان قصر-  یعنی ساختمان حکومتی-  و یکی هم در حجره ای از خانه های خاندان جعدة بن هبیره مخزومی و کنار دیوار خانه عبد الله بن یزید قسری-  کنار در کاغذ فروشان که در قبله مسجد بود-  و یکی در کناسة و یکی هم در ثویة و بدین ترتیب محل آرامگاه آن حضرت بر مردم پوشیده ماند و از محل دفن او کسی به حقیقت، جز پسرانش و برخی از یاران بسیار مخلص او، آگاه نشد. آنان سحرگاهان آن شب-  بیست و یکم-  پیکر شریفش را بیرون بردند و در نجف و همان جا که به «غری» معروف است بر طبق وصیت و عهدی که با آنان کرده بود به خاک سپردند و محل دفن او بر مردم پوشیده ماند. از صبح آن روز شایعات مختلفی که با یکدیگر به شدت تفاوت داشت میان مردم منتشر شد و سخنان گوناگون در مورد محل گور شریف آن حضرت نقل شد. گروهی هم مدعی شدند که همان شب جماعتی از قبیله طی آن شتر را که همراهانش آن را گم کرده بودند پیدا کردند و دیدند بر آن صندوقی است، پنداشتند در آن مال است و چون متوجه شدند، ترسیدند که از ایشان مطالبه شود، صندوق را دفن کردند و شتر را کشتند و گوشت آن را خوردند. این خبر میان بنی امیه شایع شد و آنرا راست پنداشتند و ولید بن عقبه ابیاتی سرود و [ضمن آن ] از آن حضرت یاد کرد: «در صورتی که شتر به سبب حمل جسد او گم شود او هرگز راهنما و هدایت شده نبوده است».

شیخ ابو القاسم بلخی همچنین از جریر بن عبد الحمید، از مغیرة ضبی نقل می کند که می گفته است گروهی که می خواستند به عیادت ولید بن عقبه که گرفتار بیماری سختی بود بروند از کنار حسن بن علی (ع) گذشتند. امام حسن (ع) هم به عیادت او آمد. ولید به او گفت: من از هر چه که میان من و همه مردم بوده است به پیشگاه خداوند توبه می کنم مگر از آنچه میان من و پدرت بود که از آن توبه نمی کنم. شیخ ما ابو القاسم بلخی می گوید: و به سبب آنکه روزگار حکومت عثمان، علی (ع) بر او حد جاری کرد و از ولایت کوفه عزل شد دشمنی و کینه اش با علی سخت تر شد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 251

اخبار صحیحی که محدثان در صحت آن هیچ شک و تردید ندارند اتفاق دارد که پیامبر (ص) به علی (ع) فرموده است: «کسی جز منافق تو را دشمن نمی دارد و کسی جز مومن تو را دوست نمی دارد».

گوید حبه عرنی از علی (ع) روایت می کند که فرموده است: خدای عز و جل میثاق هر مومن را بر دوستی من گرفته است و میثاق هر منافقی را بر دشمنی با من گرفته است و اگر بینی مومن را با شمشیر بزنم مرا دشمن نمی دارد و اگر دنیا را بر منافق ببخشم مرا دوست نمی دارد.

عبد الکریم بن هلال، از اسلم مکی از، ابو الطفیل نقل می کند که می گفته است خودم شنیدم که علی (ع) می فرمود: اگر بینی مومن را با شمشیر بزنم مرا دشمن نمی دارد و اگر بر منافق زر و سیم نثار کنم مرا دوست نخواهد داشت. خداوند میثاق مومنان را به محبت من و میثاق منافقان را به دشمنی و کینه توزی با من گرفته است و هیچ مومنی به من کینه ندارد و هیچ منافقی هرگز مرا دوست ندارد.

شیخ ابو القاسم بلخی همچنین می گوید: گروه بسیاری از محدثان از جماعتی از صحابه روایت کرده اند که می گفته اند: ما به روزگار پیامبر (ص) منافقان را نمی شناختیم مگر به کینه توزی آنان نسبت به علی بن ابی طالب.

ابراهیم بن هلال صاحب کتاب الغارات در زمره کسانی که از علی علیه السّلام جدا شده و به معاویه پیوسته اند. یزید بن حجیه تیمی، از بنی تیم بن ثعلبة بن بکر بن وائل را نام برده است. علی علیه السّلام او را به امارت ری و دستبنی [بخشی گسترده میان ری و همدان ] گماشت. او خراج را شکست و اموال را برای خود برداشت و علی (ع) او را به زندان انداخت و یکی از بردگان آزاد کرده خود به نام سعد را بر او گماشت ولی یزید هنگامی که سعد خواب بود شتران خود را که آماده بود نزدیک آورد و گریخت و به معاویه پیوست و این دو بیت را سرود:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 252

«من سعد را گول زدم و شترانم مرا همچون تیر به شام رساندند و چیزی را که بهتر بود برگزیدم. سعد را همچنان که زیر عبا خفته بود رها کردم و سعد غلامی سرگشته و گمراه است».

یزید خود را به رقه رساند و هر کس که از علی (ع) جدا می شد نخست خود را به رقه می رساند و آنجا می ماند تا معاویه اجازه ورود دهد. رقه، رها و قرقیسیاء و حران از شهرهای تحت حکومت معاویه بود و ضحاک بن قیس بر همه آنها امارت داشت. هیت، عانات، نصیبین، دارا، آمد و سنجار از شهرهای تحت تصرف علی علیه السّلام بود و مالک اشتر بر آنها امارت داشت و آن دو همه ماهه با یکدیگر جنگ و برخورد می کردند. یزید بن حجیه در همان حال که در رقه بود اشعاری در هجو علی (ع) سرود که از جمله آن ابیات چنین است: «ای وای که در رقه شب من چه طولانی است بدون اینکه گرفتار عشق و درد شده باشم نخوابیده ام...» ابراهیم بن هلال ثقفی می گوید: روزی که یزید بن حجیه گریخت، زیاد بن-  خصفه تیمی به علی علیه السّلام گفت: ای امیر المومنین مرا از پی او گسیل دار تا او را برگردانم. چون این سخن او به اطلاع یزید بن حجیه رسید چنین سرود: «به زیاد بگو که من او را کفایت کردم و کارهای خود را رو به راه ساختم و آنچه را که او آن را سرزنش می کرد رها کردم، دری استوار و مورد اعتماد را گشودم که نمی توانی بر آن راه یابی...» ابن هلال می گوید: یزید بن حجیه شعر دیگری هم به عراق فرستاد که در آن علی (ع) را نکوهش کرده و گفته بود که از دشمنان است. علی (ع) بر او نفرین کرد و پس از نماز به یاران خود فرمود: دستهایتان را بلند کنید و بر او نفرین فرستید و علی (ع) نفرین کرد و آنان آمین گفتند.

ابو الصلت تیمی می گوید: نفرین علی علیه السّلام بر او چنین بود: «پروردگارا همانا یزید بن حجیه با اموال مسلمانان گریخته و به قوم تبهکار پیوسته است. خدایا مکر و حیله او را از ما کفایت فرما و او را مکافات کن، مکافات ستمکاران». گوید: مردم، دستهای خود را بر افراشتند و آمین گفتند. عفاق بن شرحبیل بن ابی رهم تمیمی که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 253

پیری سالخورده بود و از کسانی است که بعد از شهادت حضرت امیر المومنین، علیه حجر بن عدی شهادت داد و معاویه او را کشت، پرسید که این قوم بر چه کسی نفرین می کنند گفتند: بر یزید بن حجیه. گفت: ای خاک بر دستهایتان باد آیا بر اشراف ما نفرین می کنید مردم برخاستند و او را چندان زدند که نزدیک بود بمیرد. زیاد بن خصفه برخاست-  او از شیعیان علی (ع) بود-  و گفت: پسر عموی مرا به من واگذارید.

علی (ع) فرمود: پسر عمویش را به او واگذارید. مردم دست از او برداشتند و زیاد دست عفاق را گرفت و او را از مسجد بیرون برد و کنار او حرکت می کرد و خاک از چهره اش می زدود و عفاق می گفت: به خدا سوگند تا هنگامی که بتوانم حرکت کنم و راه بروم شما را دوست نمی دارم، به خدا سوگند هرگز شما را دوست نخواهم داشت. زیاد می گفت: این برای تو زیانبخش تر و بدتر است. زیاد ضمن یاد آوری این نکته که مردم عفاق را چگونه می زدند این ابیات را سروده است: «عفاق را به هدایت فراخواندم ولی نسبت به من غل و غش کرد و پشت به حق کرد و ناهنجار می گفت و خشمگین بود. اگر حضور و دفاع من از عفاق نمی بود از او هم همچون عنقاء نامی باقی نمی ماند [بلای بزرگی بر او می رسید]...» عفاق به زیاد گفت: اگر من هم شاعر می بودم پاسخت را می دادم ولی من شما را از سه خصلت که در شماست آگاه می کنم که به خدا سوگند خیال نمی کنم با آن سه خصلت شما از این پس به چیزی برسید که شما را شاد کند. نخست اینکه شما بسوی مردم شام حرکت کردید و در سرزمین ایشان بر ایشان وارد شدید و با آنان جنگ کردید و همین که آنان پنداشتند که شما بر آنان چیره خواهید شد قرآنها را بر افراشتند و شما را مسخره کردند و با این حیله شما را از خود کنار زدند و به خدا سوگند که دیگر هرگز با آن کوشش و تندی و شماری که وارد آن سرزمین شدید وارد نخواهید شد. دوم آنکه شما داوری فرستادید آن قوم هم داوری فرستادند. داور شما، شما را خلع کرد، داور آنان، آنان را پایدار ساخت. سالار آنان در حالی که به او لقب امیر المومنین داده شده بود برگشت و شما در حالی که یکدیگر را لعن می کنید و نسبت به یکدیگر کینه دارید برگشتید و به خدا سوگند که آن قوم همواره در برتری هستند و شما در فرود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 254

سوم آنکه قاریان قرآن و دلیران شما با شما مخالفت کردند، شما بر آنان حمله بردید و با دست خود آنان را سر بریدید و به خدا سوگند که پس از آن همواره سست و ناپایدارید.

گوید: عفاق پس از آن هرگاه از کنار ایشان می گذشت می گفت: خدایا من از ایشان بیزارم و دوست پسر عفانم. و آنان می گفتند: پروردگارا ما دوستان علی هستیم و از ابن عفان و از تو ای عفاق بیزاریم. گوید: عفاق از این کار دست بردار نبود. قوم او مردی که جملات مسجع را همچون جملات کاهنان می ساخت دیدند و به او گفتند: ای وای بر تو آیا نمی توانی با جملات مسجع خود شر این مرد را از ما کفایت کنی گفت: آسوده باشید او را کفایت کردم، و چون عفاق از کنار آنان گذشت و آن سخن خود را تکرار کرد، آن مرد به او مهلت نداد و گفت: خدایا عفاق را بکش که نفاق در سینه نهان دارد و شقاق را آشکار و فراق را هویدا ساخته است و اخلاق را دگرگون کرده است. عفاق گفت: ای وای بر شما، چه کسی این [مرد] را بر من چیره ساخته است آن مرد خودش گفت: خداوند مرا برانگیخته و بر تو چیره ساخته است تا زبان تو را ببرم و پیکان ترا از کار بیندازم و شیطان ترا برانم. گوید: از آن پس دیگر آن مرد از کنار قوم خود عبور نمی کرد بلکه از کنار قبیله مزینه عبور می کرد.

دیگر از کسانی که از علی علیه السّلام جدا شده است، عبد الله بن عبد الرحمان بن-  مسعود بن اوس بن ادریس بن معتب ثقفی است که نخست از همراهان معاویه بود و در جنگ صفین به علی (ع) پیوست و همراه او در جنگ شرکت کرد، باز به معاویه پیوست و علی علیه السّلام او را «هجنع» یعنی درازقد نامید.

دیگر از آن اشخاص، قعقاع بن شور است، که علی علیه السّلام او را به امارت کسکر گماشت و از برخی کارهای او ناراحت شد، از جمله اینکه زنی را به همسری

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 255

گرفت که صد هزار درهم کابین او قرار داد و قعقاع گریخت و به معاویه پیوست.

دیگر از کسانی که گریخت و به معاویه پیوست نجاشی شاعر از خاندان حارث بن کعب بود. او در جنگ صفین شاعر مردم عراق بود و علی (ع) به او فرمان داد تا پاسخ شاعران شام-  همچون کعب بن جعیل و دیگران-  را بدهد، نجاشی در کوفه میگساری می کرد و علی (ع) بر او حد شرابخواری زد، او خشمگین شد و به معاویه پیوست و علی (ع) را هجو گفت.

ابن کلبی، از عوانه نقل می کند که می گفته است: نجاشی روز اول ماه رمضان از خانه اش بیرون آمد و از کنار ابو سمال اسدی که کنار خانه خود نشسته بود عبور کرد. ابو سمال به او گفت: کجا می خواهی بروی. گفت: به کناسة می روم. گفت: میل داری از کله های گوسپند و گوشت آمیخته با دنبه که از دیشب سر شب در تنور نهاده ام و هم اکنون کاملا پخته و آماده شده است بخوری نجاشی گفت: ای وای بر تو، در نخستین روز رمضان گفت: ما را از آنچه نمی دانیم رها کن. نجاشی گفت: پس از خوراک چه داری گفت: شرابی ارغوانی که نفس را خوشبو می کند و در رگها جریان می یابد و بر نیروی جنسی می افزاید و خوراک را هضم و گوارا می کند و شخص زبان بسته و گول را گویا می کند. نجاشی آنجا فرود آمد. نخست هر دو چاشت خوردند و سپس برایش باده آورد و باده گساری کردند. چون نزدیک غروب شد شروع به عربده کشی کردند. همسایه یی داشتند از شیعیان علی علیه السّلام که نزد او آمد و داستان آن دو را گفت. علی (ع) گروهی را فرستاد تا خانه را محاصره کردند.ابو سمال به یکی از خانه های بنی اسد پرید و گریخت. نجاشی گرفتار شد و او را به حضور علی (ع) آوردند چون صبح شد او را در حالی که شلواری بر پا داشت سر پا نگهداشتند. نخست هشتاد تازیانه اش زدند و سپس بیست تازیانه دیگر بر او زدند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 256

او گفت: ای امیر المومنین هشتاد تازیانه حد میگساری را دانستم ولی این افزونی به چه سبب؟ فرمود برای گستاخی تو نسبت به خدا و اینکه روزه ماه رمضان را افطار کردی. و سپس او را همچنان میان مردم سراپا نگهداشت. کودکان بر سر نجاشی فریاد می کشیدند و می گفتند: نجاشی به خود کثافت کرده است نجاشی به خود کثافت کرده است و او می گفت هرگز، که شلوار من یمانی و استوار می باشد و سر بند آن مویین است. گوید: در این هنگام هند بن عاصم سلولی از کنار نجاشی گذشت و بر او ردایی راه راه انداخت و [مردم ] بنی سلول شروع به عبور کردن از کنار او کردند و بر او رداهای بسیار افکندند آن چنان که بر او ردای بسیاری جمع شد. نجاشی بنی سلول را مدح کرد و چنین سرود: «هر گاه خداوند بخواهد بر یکی از بندگان صالح و پرهیزگار خویش درود فرستد، درود خداوند بر هند بن عاصم باد. من هر سلولی را که فراخوانده ام بیدرنگ به سوی فراخواننده برتری و مکارم شتافته است...» نجاشی سپس به معاویه پیوست و علی (ع) را هجو گفت و چنین سرود: «چه کسی این پیام را از من به علی می رساند که من در زینهاری قرار گرفتم و دیگر بیمی ندارم. من چون در امور شما اختلاف دیدم خود را به جایگاه حق کشاندم».

عبد الملک بن قریب اصمعی، از ابن ابی الزناد نقل می کند که می گفته است: هنگامی که معاویه بار عام داده بود نجاشی پیش او رفت. معاویه که نجاشی را با آنکه برابر او بود ندیده بود به پرده دار خود گفت: نجاشی را بخوان. نجاشی گفت: ای امیر المومنین من نجاشی هستم که برابرت قرار دارم همانا مردان به تنومندی سنجیده نمی شوند، تو از هر مرد به کوچکترین اعضای او یعنی دل و زبانش نیاز داری. معاویه گفت: وای بر تو، آیا تو این شعر را گفته ای که: «اسب تیز رو که سخت تاخت و تاز می کرد و شیهه او چون غرش بود، در حالی که نیزه ها نزدیک بود، پسر حرب را از معرکه رهاند و همین که با خود گفتم پیکان نیزه ها او را فرو گرفت، دو ساق و دو قدم تیزرو او را از آوردگاه به در برد».

معاویه آن گاه با دست، ملایم به سینه نجاشی زد و گفت: ای وای بر تو، کسی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 257

چون مرا اسب از آوردگاه نمی برد. نجاشی گفت: ای امیر المومنین منظور من در این شعر تو نبودی من عتبه را در نظر داشتم.

مولف کتاب الغارات روایت می کند که چون علی علیه السّلام نجاشی را حد زد، یمانی ها از این کار خشمگین شدند. صمیمی ترین فرد یمانی ها با نجاشی طارق بن عبد الله بن کعب نهدی بود که نزد علی (ع) رفت و گفت: ای امیر المومنین ما نمی پنداشتیم که مطیع و نافرمان و اهل وحدت و تفرقه افکنان، در پیشگاه والیان دادگر و کانهای فضیلت، در پاداش یکسان باشند، تا این کار ترا نسبت به برادرم حارث دیدم. تو در سینه های ما آتش افروختی و کارهای ما را پراکنده ساختی و ما را به راهی کشاندی که چنین می بینیم که هر کس به آن راه رود به آتش در افتد. علی علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: «و همانا که آن جز بر مردم خدا ترس، گران است». ای مرد نهدی مگر جز این بوده که نجاشی مردی از مسلمانان است که حرمتی از حرمتهای خداوند را دریده و ما او را حد زده ایم که کفاره اش بوده است وانگهی خداوند متعال می فرماید: «دشمنی قومی شما را وادار به آن نکند که دادگری نکنید. دادگری کنید که آن به پرهیزگاری نزدیک تر است».

گوید: چون طارق از نزد علی علیه السّلام بیرون آمد اشتر او را دید و گفت: ای طارق تو به امیر المومنین گفته ای: دلهای ما را آکنده از سوز خشم و کارهای ما را پراکنده کرده ای طارق گفت: آری، من گفته ام. اشتر گفت: به خدا سوگند آن چنان که تو گفته ای نیست. دلهای ما گوش به فرمان اوست و کارهای ما همه برای او هماهنگ است. طارق خشمگین شد و گفت: ای اشتر بزودی خواهی دانست نه چنان است که گفته ای. و چون شب فرا رسید او و نجاشی شبانه به سوی معاویه رفتند. چون به دربار معاویه رسیدند آن کس که اجازه ورود می داد نزد معاویه رفت و خبر داد که طارق و نجاشی آمده اند. در آن هنگام گروهی از سرشناسان مردم از جمله عمرو بن-  مره جهنی و عمرو بن صیفی و دیگران حضور معاویه بودند، و چون طارق و نجاشی نزد او در آمدند، معاویه به طارق گفت: خوشامد بر آنکه درختش پر شاخ و برگ و ریشه اش استوار است آن کس که همواره سرور بوده و کسی بر او سروری نکرده است، مردی که از او خطا و لغزشی پدیدار شد و از شخصی فتنه انگیز که مایه گمراهی بود

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 258

پیروی کرد، شخصی که پای در رکاب فتنه کرد و بر پشت آن سوار شد و سپس به تاریکی و ظلمت فتنه و صحرای سرگردانی آن در آمد و گروه بسیاری از سفلگان بی دل و اندیشه از او پیروی کردند: «آیا در قرآن تدبر نمی کنند یا بر دلها قفل های آن است». طارق برخاست و گفت: ای معاویه من سخن می گویم و ترا خشمگین نسازد.

آن گاه در حالی که بر شمشیر خود تکیه زد چنین گفت: همانا آن کس که در همه حال ستوده است فقط پروردگاری است که برتر از همه بندگان خویش است و بندگان همه در نظر اویند و نسبت به کردار و گفتار همه بندگان بینا و شنواست. میان ایشان از خودشان پیامبری برانگیخت تا بر آنان کتابی را که خود هرگز آن را نخوانده بود و با دست خویش نمی نوشت، که یاوه گویان به شک و تردید می افتادند، بخواند و سلام و درود بر آن پیامبر باد که نسبت به مومنان بسیار مهربان و نیکوکار بود. اما بعد، همانا که ما در محضر امامی پرهیزگار و دادگر بودیم و همراه مردانی پرهیزگار و درست کردار از اصحاب رسول خدا (ص) که همواره گلدسته هدایت و نشانه های دین بوده اند و همگی پشت در پشت هدایت یافتگان و شیفتگان دین بوده اند نه دنیا، و همه خیر و نیکی در ایشان بود. پادشاهان و سران مردم و افراد خانواده دار و شریف که نه عهدشکن بودند و نه ستمکار از آنان پیروی می کردند و کسی از آنان رویگردان نشده است مگر به سبب حق و تلخی آن، که چون آن را چشیدند تاب نیاوردند، یا به سبب سختی راه ایشان. آنان که رویگردان شده اند بدین سبب است که دنیاپرستی و پیروی از خواهشهای نفسانی بر آنان چیره شده است، و امر خدا مقدر است و نافذ. پیش از ما جبلة بن ایهم به سبب گریز از خواری و نپذیرفتن زبونی در راه خدا از اسلام جدا شد، اینک ای معاویه اگر ما بار بستیم و به تو پیوستیم و رکاب به سوی تو زدیم بر خود مباهات مکن. این سخن خویش را می گویم و از خداوند بزرگ برای خودم و همه مسلمانان آمرزش می طلبم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 259

این سخنان بر معاویه سخت گران آمد و خشمگین شد، اما خویشتنداری کرد و گفت: ای بنده خدا، ما به آنچه گفتیم نخواستیم ترا به رنج تشنگی اندازیم و از آبشخور امید دورت کنیم ولی سخن گاه گفته می شود و نه چنان است که کردار مطابق آن گفتار باشد. معاویه طارق را همراه خود بر تخت خویش نشاند و چند جامه زربفت و پارچه گرانبها بر او افکندند و روی به سوی او کرد و تا هنگامی که او برخاست همچنان با او سخن می گفت.

چون طارق برخاست عمرو بن مره و عمرو بن صیفی-  که هر دو از قبیله جهینة بودند-  نیز برخاستند و چون بیرون آمدند او را سخت سرزنش کردند که چرا با معاویه چنان سخن گفته است. طارق گفت: به خدا سوگند من برای آن سخنرانی بر نخاستم مگر اینکه پنداشتم زیر زمین برای من بهتر از روی زمین است و این بر اثر شنیدن سخنان معاویه بود که بر کسی عیب و نقص گرفت که به مراتب از او در دنیا و آخرت بهتر است و بر ما بالید و به سلطنت خویش فریفته شد. وانگهی بر دیگر یاران پیامبر (ص) عیب گرفت و از مقام ایشان کاست و آنان را نکوهش کرد و من در برابرش ایستادم و خداوند بر من واجب کرده است که در آن مقام، جز حق نگویم و برای کسی که در این اندیشه نباشد که فردا [قیامت ] به کجا می رود چه خیری است چون این سخن طارق به اطلاع علی علیه السّلام رسید، فرمود: اگر این مرد نهدی آن روز کشته می شد شهید بود. معاویه پس از حکمیت به ابو العریان هیثم بن اسود-  که از هواخواهان عثمان بود و همسرش از شیعیان علی (ع) بود و اخبار مربوط به لشکر معاویه را می نوشت و برگردن اسبها می آویخت و آنها را به لشکرگاه علی (ع) می فرستاد و آنان آن اخبار را به امیر المومنین می دادند-  گفت: ای هیثم آیا در جنگ صفین مردم عراق نسبت به علی خیر خواه تر بودند یا مردم شام نسبت به من گفت: عراقیان پیش از آنکه گرفتار این بلای تفرقه بشوند برای سالار خود خیرخواه تر بودند. گفت: از کجا این سخن را می گویی گفت چون مردم عراق بر مبنای دین نسبت به او خیر خواه بودند و حال آنکه مردم شام بر مبنای مصالح دنیایی خویش نسبت به تو خیر خواهی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 260

می کردند و دینداران شکیباترند و آنان اهل بینش و بصیرت اند و حال آنکه دنیاداران، اهل طمع هستند، ولی به خدا سوگند چیزی نگدشت که عراقیان هم دین را پشت سر خود انداختند و به دنیا چشم دوختند و به تو پیوستند. معاویه گفت: پس چه چیز اشعث را بازداشت که نزد ما آید و آنچه داریم طلب کند. گفت: چون اشعث خود را گرامی تر از این می دانست که در جنگ سالار باشد و در آزمندی، دنباله رو.

و از جمله کسانی که از علی علیه السّلام جدا شدند برادرش عقیل بن ابی طالب بوده است. عقیل به کوفه آمد و حضور امیر المومنین رسید و از او چیزی [بیش از سهم خود] مطالبه کرد. علی (ع) مقرری او را پرداخت. عقیل گفت: من چیزی از بیت المال می خواهم. فرمود: تا روز جمعه همین جا باش. چون علی (ع) نماز جمعه گزارد به عقیل فرمود: در مورد کسی که به این جمعیت خیانت کند چه می گویی گفت: بسیار مرد بدی است. فرمود: تو به من فرمان می دهی که به آنان خیانت کنم و به تو ببخشم. عقیل چون از حضور امیر المومنین بیرون آمد به سوی معاویه رفت و معاویه همان روز که عقیل به شام رسید صد هزار درهم به او پرداخت و سپس عقیل را با کنیه مورد خطاب قرار داد و گفت: ای ابو یزید آیا من برای تو بهترم یا علی گفت: علی را چنان دیدم که در خیر و ثواب خود را بیش از من مواظبت می کند و ترا چنان دیدم که مرا بیشتر از خودت [در مصالح دنیایی ] مواظبی. معاویه به عقیل گفت: در شما خاندان هاشم نوعی نرمی و ملایمت است. گفت: آری در ما ملایمت و نرمی است بدون آنکه سرچشمه اش سستی و ناتوانی باشد و قدرت و عزتی است که از زور و ستم نیست، و حال آنکه ای معاویه نرمی شما غدر و مکر است و صلح و سلم شما کفر. معاویه گفت: ای ابو یزید نه این همه.

ولید بن عقبه در مجلس معاویه به عقیل گفت: ای ابو یزید برادرت در ثروت و توانگری از تو پیش افتاده است. گفت: آری بر بهشت هم از من و تو پیشی گرفته است: ولید گفت: به خدا سوگند که دهان علی آغشته به خون عثمان است. عقیل گفت: ترا با قریش چه کار به خدا سوگند تو میان ما همچون کسی هستی که بزغاله یی او را شاخ زده باشد. ولید خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند اگر تمام مردم زمین در کشتن عثمان دست داشته باشند همگان گرفتار عذاب سختی خواهند بود، و راستی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 261

که برادرت از همه این امت عذابش سخت تر خواهد بود. عقیل گفت: خاموش باش به خدا سوگند ما به یکی از بندگان او مشتاق تر از مصاحبت با پدرت عقبة بن ابی معیط هستیم.

روزی عمرو عاص نزد معاویه بود، عقیل آمد، معاویه به عمرو عاص گفت: امروز ترا از رفتار خود با عقیل خواهم خنداند. همین که عقیل سلام داد معاویه گفت: خوشامد بر کسی که عمویش ابو لهب است. عقیل گفت: و سلام بر کسی که عمه اش «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب فِی جِیدها حَبْلٌ» است. و می دانیم که ام جمیل همسر ابو لهب دختر حرب بن امیه [خواهر ابو سفیان و عمه معاویه ] است.

معاویه گفت: ای ابو یزید، گمان تو درباره عمویت ابو لهب چیست گفت: هنگامی که دوزخ رفتی به سمت چپ برو، او را خواهی دید که با عمه ات، حمالة الحطب، همبستر شده است. ای معاویه آیا خیال می کنی فاعل بهتر است یا مفعول معاویه گفت: به خدا سوگند هر دوشان بدند. دیگر از کسانی که از امیر المومنین علیه السّلام جدا شده است حنظله کاتب بوده است که او و جریر بن عبد الله بجلی با یکدیگر از کوفه به قرقیسیاء رفتند و گفتند: ما در شهری که بر عثمان عیب گرفته شود نمی مانیم.

و از کسان دیگری که از علی (ع) جدا شده اند وائل بن حجر حضرمی است که خبر آن در داستان بسر بن ارطاة نقل شده است.

مؤلف کتاب الغارات از اسماعیل بن حکیم، از ابو مسعود جریری نقل می کند که می گفته است: سه تن از بصریان برای دشمنی با علی علیه السّلام با یکدیگر پیوند دوستی داشتند. آنان مطرف بن عبد الله بن شخیر و علاء بن زیاد و عبد الله بن شقیق بودند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 262

مولف کتاب الغارات می گوید: مطرف بن عبد الله بن شخیر مردی عابد و زاهد بود. هشام بن حسان، از سیرین نقل می کند که می گفته است عمار بن یاسر به خانه ابو مسعود رفت. ابن شخیر هم آنجا بود، از علی (ع) به گونه ای یاد کرد که ناروا بود، عمار بانگ بر او زد که ای فاسق، تو هم اینجایی ابو مسعود گفت: ای ابو یقظان [کنیه عمار یاسر] ترا به خدا سوگند می دهم در مورد میهمان خودم.

گوید: بیشتر دشمنان علی علیه السّلام مردم بصره و طرفداران عثمان بودند و و کینه های جنگ جمل در سینه هایشان بود. علی علیه السّلام چون در دین بسیار استوار بود کمتر به فکر دلجویی بود، او با علمی که در دین داشت و با اینکه فقط از حق پیروی می کرد دیگر به این موضوع اعتنا نداشت که چه کسی راضی خواهد بود و چه کسی ناراضی.

گوید: یونس بن ارقم، از یزید بن ارقم، از ابی ناجیه-  برده آزاد کرده ام هانی-  نقل می کند که می گفته است: حضور علی علیه السّلام بودم. مردی پیش او آمد که جامه سفر بر تن داشت و گفت: ای امیر المومنین من از شهری به حضورت آمده ام که در آن هیچ دوستداری برای تو ندیدم. علی (ع) پرسید: از کجا می آیی گفت: از بصره. فرمود: همانا آنان اگر می توانستند مرا دوست بدارند دوست می داشتند. من و شیعیانم در عهد و میثاق خداییم، نه تا روز قیامت بر ما کسی افزوده می شود و نه کاسته.

ابو غسان بصری نقل می کند که عبید الله بن زیاد در بصره چهار مسجد ساخت که برای کینه توزی نسبت به علی بن ابی طالب علیه السّلام و در افتادن به جان او بنا شده بود، و آن چهار مسجد: مسجد بنی عدی، مسجد بنی مجاشع، مسجدی که در محله علاف ها در بار انداز بصره قرار داشت و مسجدی در محله قبیله ازد بود.

از جمله کسانی که درباره او نقل شده که علی (ع) را دشمن می داشته و نکوهش می کرده است حسن بن ابو الحسن بصری است که کنیه اش ابو سعید بوده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 263

حماد بن سلمه از قول حسن بصری نقل می کند که می گفته است: اگر علی در مدینه خرمای خشک می خورد برایش بهتر از کارهایی بود که بدان در آمد. و نیز از او روایت می کنند که مردم را از نصرت دادن علی (ع) باز می داشته است. همچنین در مورد او روایت کرده اند که گرفتار وسواس بود و یک بار که برای نماز وضو می گرفت و بر دست و پای خود آب فراوان می ریخت. علی (ع) او را دید و گفت: ای حسن، آب بسیاری می ریزی. او گفت: خونهای مسلمانانی که امیر المومنین بر زمین ریخته است بیشتر است. علی (ع) پرسید: این کار ترا اندوهگین ساخته است گفت آری. فرمود: همواره اندوهگین باشی. گویند از آن پس حسن بصری تا هنگام مرگ همواره اندوهگین و ترشروی و دژم بود.

ولی یاران [معتزلی ] ما این موضوع را درباره حسن بصری رد و آن را انکار می نمایند و می گویند او از دوستداران علی بن ابی طالب علیه السّلام بوده و از کسانی است که همواره او را تعظیم می کرده است.

ابو عمر بن عبد البر محدث در کتاب معروف خود، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، نقل می کند که کسی از حسن بصری درباره علی علیه السّلام پرسید. حسن گفت: به خدا سوگند تیری استوار و راست از تیرهای خداوند برای دشمن خدا بود. او از عالمان وارسته و با فضیلت و سابقه این امت بود و به پیامبر خدا (ص) نزدیک بود، در اجرای فرمان خداوند کسل و خواب آلوده نبود و در دین خدا سرزنش شده و نسبت به مال خداوند خائن نبود. فرامین واجب قرآن را نیکو انجام داد و بدین سان به بوستانهایی بهجت انگیز دست یازید. ای فرومایه علی این چنین بود.

واقدی نقل می کند از حسن بصری-  که پنداشته می شد از علی (ع) منحرف است و چنان نبود-  درباره علی (ع) پرسیدند. گفت: من چه بگویم درباره کسی که چهار خصلت مهم در او جمع است: نخست اینکه او برای ابلاغ برائت از مشرکان، مورد اعتماد و امین بود. دوم، گفتار رسول خدا (ص) به او در جنگ تبوک، و اگر به چیزی دیگر غیر از نبوت که آن را استثناء نموده است دسترس نمی داشت آنرا هم استثناء می کرد. سوم این گفتار پیامبر (ص) که فرموده است: دو چیز گرانسنگ، کتاب خدا و عترت من هستند. چهارم اینکه هرگز کسی را بر او امارت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 264

نداد و حال آنکه بر دیگران امیران متعدد گماشت.

ابان بن عیاش می گوید: از حسن بصری در مورد علی (ع) پرسیدم. گفت: درباره او چه بگویم که سابقه و فضل و نزدیکی به رسول خدا و دانش و حکمت و فقه و اندیشه و فراوانی مصاحبت و دلیری و پایداری و تحمل سختی و پارسایی و قضاوت در او جمع بود. همانا علی در کار خویش سخت بلند مرتبه است، خداوند علی را رحمت کناد و درود خدا بر او باد من گفتم: ای ابو سعید، آیا برای کسی غیر از پیامبر می گویی درود خدا بر او باد گفت: هر گاه نامی از مسلمانان برده می شود برای آنان طلب رحمت کن و بر پیامبر و افراد خاندانش خاصه بر بهترین فرد خاندانش درود بفرست. گفتم: آیا علی از حمزه و جعفر بهتر است گفت: آری. گفتم: و از فاطمه و دو پسرش بهتر است گفت: آری به خدا سوگند که او از همه افراد خاندان محمد (ص) بهتر است و چه کسی می تواند شک کند که او بهتر از همه ایشان است و حال آنکه پیامبر (ص) فرموده است: «پدر حسن و حسین از آن دو بهتر است». هرگز بر علی نام مشرک اطلاق نشده و هرگز به گناه باده گساری متهم نبوده و همانا که رسول خدا (ص) به فاطمه (ع) فرموده است: «ترا به همسری بهترین فرد امت خویش در آوردم» و اگر در امت کسی بهتر از او می بود استثناء می نمود، و پیامبر (ص) میان اصحاب خود عقد برادری بست، و میان خود و علی عقد برادری منعقد کرد و پیامبر (ص) خود از همه مردم بهتر و برادرش نیز از همگان بهتر است. ابان می گوید: به او گفتم: ای ابو سعید پس این سخنان که می گویند تو درباره علی گفته ای چیست؟ گفت: ای برادر زاده خون خود را از این ستمگران حفظ می کنم و اگر آن سخنان نمی بود تیرها بر من می بارید.

شیخ ما ابو جعفر اسکافی-  که رحمت خداوند متعال بر او باد-  موضوعی را

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 265

گفته است که آن را در کتاب الغارات ابراهیم بن هلال ثقفی هم دیده ام و آن این است که با آنکه تشیع بر کوفه غلبه داشت برخی از فقیهان کوفه با علی (ع) ستیز می کردند و او را دشمن می داشتند و از جمله آنان مره همدانی است. ابو نعیم فضل بن دکین، از فطر بن خلیفه نقل می کند که می گفته است: از مره شنیدم که می گفت: اگر علی (ع) شتری نر می داشت و برای خاندان خود آب کشی می کرد برای او بهتر از این کاری بود که دارد. اسماعیل بن بهرام، از اسماعیل بن محمد، از عمرو بن مره نقل می کند که می گفته است: به مره همدانی گفته شد، چرا خود را از علی کنار کشیده ای گفت: با کارهای پسندیده اش از ما پیشی گرفت و ما گرفتار کارهای ناپسندش شدیم. اسماعیل بن بهرام می گوید: برای ما روایت کرده اند که او دشنامهای بدتر می داده که ما از بیان آن خودداری می کنیم.

فضل بن دکین هم از قول حسن بن صالح نقل می کند که می گفته است: ابو صادق بر جنازه مرة همدانی نماز نگزارد. فضل همچنین می گوید: شنیده ام ابو صادق به هنگام زنده بودن مره گفته است: به خدا سوگند هرگز ممکن نیست سقف یک حجره بر سر من و مره سایه افکند. می گوید: چون مره مرد، عمرو بن شرحبیل هم بر جنازه او حاضر نشد و گفت: به این جهت که در دل خود نسبت به علی بن-  ابی طالب کینه یی داشت بر جنازه او حاضر نمی شوم.

ابراهیم بن هلال ثقفی می گوید: مسعودی هم از قول عبد الله بن نمیر این موضوع را برای ما روایت کرد و سپس خود عبد الله بن نمیر هم گفت: به خدا سوگند اگر مردی که در دلش چیزی نسبت به علی علیه السّلام داشته باشد و بمیرد من هم بر جنازه اش حاضر نمی شوم و بر او نماز نمی گزارم.

دیگر از ایشان، اسود بن یزید و مسروق بن اجدع هستند. سلمة بن کهیل می گوید: آن دو نزد یکی از همسران پیامبر (ص) می رفتند و از علی علیه السّلام بدگویی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 266

می کردند و اسود بر همان حال مرد ولی مسروق تغییر عقیده داد و نمرد مگر آنکه هیچ گاه برای خداوند نماز نمی گزارد، تا آنکه پس از آن بر علی بن ابی طالب علیه السّلام درود بفرستد و این به سبب حدیثی بود که از عایشه در فضیلت علی شنیده بود. ابو نعیم فضل بن دکین، از عبد السّلام بن حرب، از لیث بن ابی سلیم نقل می کند که مسروق می گفته است: علی همچون جمع کننده هیزم در شب است. ولی پیش از آنکه بمیرد از این عقیده خود باز گشت.

سلمة بن کهیل می گوید: من و زبید یمامی پس از مرگ مسروق نزد همسرش رفتیم. او ضمن گفتگو برای ما گفت که مسروق و اسود بن یزید در دشنام دادن به علی علیه السّلام افراط کرده اند. اسود بر همان حال مرد ولی مسروق نمرد تا آنکه خودم از او شنیدم بر علی درود می فرستد. پرسیدیم: این تغییر حالت برای چه در او پیش آمد گفت: به سبب آنچه که از عایشه شنیده بود که [او] از پیامبر (ص) درباره فضیلت کسی که خوارج را بکشد، روایت می کرده است.

ابو نعیم، از عمرو بن ثابت، از ابو اسحاق نقل می کند که می گفته است: سه تن هرگز علی بن ابی طالب را باور نداشته اند و آن سه تن مسروق و مره و شریح بودند. و نقل شده است که چهارمین ایشان هم شعبی است. و از هیثم، از مجالد، از شعبی روایت شده است که مسروق از درنگ خود در پیوستن به علی علیه السّلام پشیمان شد.

اعمش، از ابراهیم تیمی نقل می کند که علی علیه السّلام به شریح، پس از قضاوتی که در موردی کرده بود و علی (ع) آن را درست نمی دانست، فرمود: به خدا سوگند ترا دو ماه به «بانقیا» تبعید می کنم تا میان یهودیان قضاوت کنی. و در همان هنگام علی علیه السّلام کشته شد. سالها گذشت و پس از اینکه مختار بن ابی عبید قیام کرد به به شریح گفت: امیر المومنین در آن روز به تو چه فرمود گفت: چنین فرمود. مختار گفت: به خدا سوگند حق نداری بر زمین بنشینی و باید به بانقیا بروی و میان یهودیان قضاوت کنی. و او را به آنجا تبعید کرد و او دو ماه میان یهودیان قضاوت کرد.

دیگر از آنان ابو وائل شقیق بن سلمه است. او از طرفداران عثمان بود که همواره بر علی (ع) طعنه می زد. و گفته شده است که او عقیده خوارج را داشته است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 267

و در اینکه او با خوارج همراه شده و بیرون رفته است اختلافی نیست، ولی او در حالی که توبه کرد و از آن عقیده دست برداشت به حضور علی (ع) بازگشت. خلف بن خلیفه می گوید: ابو وائل می گفته است: چهار هزار تن بودیم که بیرون رفتیم و علی پیش ما آمد و چندان با ما گفتگو کرد که دو هزار تن از ما برگشتند.

مؤلف کتاب الغارات، از عثمان بن ابی شیبة، از فضل بن دکین، از سفیان ثوری نقل می کند که می گفته است از ابو وائل شنیدم می گفت: من در جنگ صفین شرکت کردم و چه صفهای بدی بود همو می گوید: ابوبکر بن عیاش، از عاصم بن ابی النجود نقل می کرد که می گفته است: ابو وائل «عثمانی» بود و زربن حبیش، «علوی».

و از کسانی که سخت کینه توز و دشمن علی (ع) بوده است ابو بردة پسر ابو موسی اشعری است که دشمنی با او را مستقیم از پدر خویش به ارث برده است. عبد الرحمان بن جندب می گوید: ابو برده به زیاد بن ابیه گفت: گواهی می دهم که حجر بن عدی به خداوند کافر شده است همچون کفر آن مرد اصلع [طاس ]. عبد الرحمان می گفته است: ابو برده از این سخن خود قصد نسبت دادن کفر به علی علیه السّلام را داشته است که آن حضرت اصلع بوده است. همو می گوید: عبد الرحمان مسعودی از ابن عیاش منتوف نقل می کند که می گفته است خودم حاضر بودم که ابو بردة به ابو عادیه جهنی-  قاتل عمار یاسر-  گفت: آیا عمار را تو کشته ای گفت: آری گفت: دست خود را به من بده، آن را گرفت و بوسید و گفت: هرگز آتش تو را لمس مکناد. و ابو نعیم، از هشام بن مغیره، از غضبان بن یزید نقل می کند که می گفته است خودم دیدم که ابو برده به ابو عادیه-  قاتل عمار بن یاسر-  می گفت: خوشامد بر برادرم اینجا بیا. و او را کنار خود نشاند.

دیگر از منحرفان از امیر المومنین علیه السّلام، ابو عبد الرحمان سلمی قاری است. مولف کتاب الغارات از عطاء بن سائب نقل می کند که مردی به ابو عبد الرحمان سلمی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 268

گفت: ترا به خدا سوگند می دهم اگر چیزی را از تو بپرسم حقیقت آن را به من می گویی گفت: آری، و چون ابو عبد الرحمان تأکید کرد که راست خواهد گفت، آن مرد گفت: ترا به خدا سوگند می دهم سبب آنکه علی را دشمن می داری این نیست که روزی در کوفه اموالی را تقسیم کرد و به تو و خانواده ات از آن چیزی نرسید گفت: اینک که مرا به خدا سوگند دادی آری، سبب آن همین بود.

ابو عمر ضریر، از ابی عوانه نقل می کند که می گفته است میان عبد الرحمان بن عطیه و ابو عبد الرحمان سلمی در مورد علی (ع) گفتگویی بود، سلمی رو به او کرد و گفت: می دانی چه چیزی سالار ترا بر ریختن خونها گستاخ کرد و مقصودش علی (ع) بود. عبد الرحمان بن عطیه به او گفت: چه چیزی او را گستاخ کرد، بی پدر کس دیگری جز تو باشد گفت: او برای ما حدیث کرد که رسول خدا (ص) به اصحاب خود که در جنگ بدر شرکت کرده بودند فرمود: «هر چه می خواهید بکنید که شما آمرزیده اید» یا سخنی نزدیک به این سخن.

عبد الله بن عکیم، عثمانی و عبد الرحمان بن ابی لیلی، علوی بود. موسی جهنی از قول دختر عبد الله بن عکیم نقل می کند که می گفته است: روزی آن دو با یکدیگر گفتگو می کردند. پدرم به عبد الرحمان می گفت: اگر سالار تو [علی (ع)] صبر کند مردم به او می گروند.

سهم بن طریف، عثمانی و علی بن ربیعه، علوی بود، وقتی امیر کوفه گروهی را برای گسیل داشتن به جنگی تعیین کرد و سهم بن طریف را هم از ایشان قرار داد، سهم به علی بن ربیعه گفت: نزد امیر برو و با او درباره من گفتگو کن تا مرا معاف دارد. علی بن ربیعه پیش امیر آمد و گفت: خداوند سامانت دهاد سهم کور است او را معاف دار. گفت: معافش کردم. سپس آن دو یکدیگر را دیدند. علی به سهم گفت: من به امیر گفتم که تو کوری و مقصودم این بود که کور دلی.

قیس بن ابی حازم هم علی علیه السّلام را سخت دشمن می داشت. وکیع، از اسماعیل بن ابی خالد، از خود قیس بن ابی حازم نقل می کند که می گفته است: من نزد علی علیه السّلام رفتم تا در مورد حاجتی که داشتم با عثمان مذاکره کند، نپذیرفت و از این سبب او را دشمن می دارم.

می گویم: [ابن ابی الحدید] مشایخ متکلم ما-  رحمت خدا بر آنان باد-  این

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 269

روایتی را که او از قول پیامبر (ص) نقل می کند که فرموده است: «شما پروردگار خود را خواهید دید همان گونه که ماه شب چهاردهم را می بیند» از او نمی پذیرند و می گویند: چون او علی (ع) را دشمن می دارد فاسق است و از او نقل می کنند که می گفته است: شنیدم علی (ع) روی منبر کوفه می گفت: «به جنگ بازماندگان احزاب بروید» و به این سبب کینه او در دلم جا گرفت.

سعید بن مسیب هم از منحرفان از علی علیه السّلام است و عمر بن علی بن-  ابی طالب او را پاسخی درشت داده است. عبد الرحمان بن اسود، از ابو داود همدانی نقل می کند که می گفته است: در مسجد نزد سعید بن مسیب بودم عمر بن علی بن-  ابی طالب علیه السّلام آمد. سعید گفت: ای برادر زاده نمی بینم که همچون برادران و پسر عموهایت بسیار به مسجد بیایی. عمر گفت: ای پسر مسیب آیا لازم است هر گاه به مسجد می آیم خود را به تو نشان دهم سعید گفت: دوست ندارم خشمگین شوی.

شنیدم پدرت می گفت: مرا از سوی خداوند مقامی است که برای خاندان عبد المطلب بهتر از هر چیزی است که بر روی زمین است. عمر گفت: من هم شنیدم پدرم می فرمود: هیچ سخن حکمت آمیزی در دل منافق باقی نمی ماند و از دنیا نمی رود تا آن را بر زبان آرد. سعید گفت: ای برادر زاده مرا منافق قرار دادی گفت: همین است که به تو گفتم. و برگشت.

زهری هم از منحرفان از علی علیه السّلام است. جریر بن عبد الحمید، از محمد بن شیبه نقل می کند که می گفته است: در مسجد مدینه حاضر بودم و دیدم که زهری و عروة بن زبیر نشسته اند و درباره علی (ع) سخن می گویند و سپس به او دشنام دادند و سخن آنان به گوش علی بن حسین علیهما السّلام رسید. آمد و کنار ایشان ایستاد و فرمود: ای عروه برای تو همین بس که پدرم [جدم ] با پدرت به پیشگاه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 270

خدا محاکمه برد و خداوند به سود پدرم و زیان پدرت حکم فرمود، و اما تو ای زهری اگر در مکه می بودیم دمه آهنگری پدرت را نشانت می دادم. و با اسناد بسیار روایت شده است که عروة بن زبیر می گفته است هیچ کس از اصحاب پیامبر (ص) تکبر و ناز نمی کردند مگر علی بن ابی طالب و اسامة بن زید.

عاصم بن ابی عامر بجلی، از یحیی بن عروة نقل می کند که می گفته است: هرگاه پدرم نام علی را می برد دشنامش می داد، ولی یک بار به من گفت: پسر جان به خدا سوگند مردم از علی و یاری دادن او بازنایستادند مگر اینکه همگی در طلب دنیا بودند. اسامة بن زید کسی را پیش او فرستاد که عطای مرا بده و به خدا سوگند تو می دانی که اگر به کام شیر هم می رفتی من همراهت بودم. علی (ع) برای او نوشت این مال از کسانی است که برای آن جهاد کرده اند ولی من در مدینه اموالی دارم از آن هر چه می خواهی بردار. یحیی پسر عروه می گوید: تعجب می کردم که پدرم علی (ع) را این چنین توصیف می کند و در عین حال از او منحرف است و بر او عیب می گیرد. زید بن ثابت هم هواخواه عثمان بود و در آن مورد سخت تعصب می ورزید.

عمرو بن ثابت هم از طرفداران عثمان بود و علی (ع) را دشمن می داشت و او همان کسی است که از ابو ایوب انصاری حدیث «شش روز از شوال را...» روایت کرده است. روایت شده است که عمرو بن ثابت سوار می شد و میان دهکده های شام می گشت و مردم را جمع می کرد و می گفت: ای مردم علی مردی منافق بود. در شب «عقبه» می خواست پیامبر (ص) را مورد حمله قرار دهد. او را لعنت کنید. و مردم یک دهکده او را لعن می کردند و او به دهکده دیگر می رفت و همین سخن خود را تکرار می کرد و آنان را به لعن علی (ع) فرمان می داد و عمرو بن ثابت به روزگار معاویه بوده است.

مکحول هم از کسانی بود که علی (ع) را دشمن می داشت. زهیر بن معاویه، از حسن بن حر نقل می کند که می گفته است: مکحول را دیدم که آکنده از بغض نسبت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 271

علی علیه السّلام بود، چندان با او سخن گفتم که نرم شد و آرام گرفت.

محدثان از حماد بن زید نقل می کنند که می گفته است: اصحاب علی را نسبت به او پر محبت تر از «اصحاب گوساله» نسبت به گوساله آنها می بینم. و این گفتار بسیار زشتی است.

و روایت شده است که در حضور شبابة بن سوار سخن از فرزندان علی (ع) و اینکه آنان در جستجوی خلافتند به میان آمد. او گفت: به خدا سوگند هرگز به آن نخواهند رسید. به خدا خلافت برای علی هم مستقیم نبود و یک روز هم به آن شاد نشد و چگونه ممکن است به فرزندانش برسد هیهات نه، به خدا سوگند کسی که به کشته شدن عثمان راضی باشد مزه خلافت را نخواهد چشید.

شیخ ما ابو جعفر اسکافی می گوید: همه مردم بصره و گروه بسیاری از مردم کوفه و مدینه او را دشمن می داشتند و مردم مکه هم همگی و بدون استثنا او را دشمن می داشتند و تمام افراد قریش با او ستیز می کردند و عموم مردم همراه بنی امیه و بر ضد او بودند.

عبد الملک بن عمیر، از عبد الرحمان بن ابی بکره نقل می کند که می گفته است شنیدم علی علیه السّلام می گفت: هیچ کس از مردم آنچه که من از غم و اندوه دیده ام ندیده است. و سپس گریست، درود خدا بر او باد. شعبی، از شریح بن هانی نقل می کند که علی علیه السّلام عرضه می داشت: پروردگارا من از تو بر ضد قریش کمک می خواهم که آنان پیوند خویشاوندی مرا بریدند و حق مرا ربودند و منزلت بزرگ مرا کوچک ساختند و همگان بر ستیز با من هماهنگ شدند.

جابر از ابو الطفیل نقل می کند که می گفته است شنیدم علی (ع) عرضه می داشت: پروردگارا، من از تو بر ضد قریش کمک می خواهم زیرا آنها پیوند خویشاوندی مرا بریدند و حق مرا غصب کردند و بر ستیز با من در کاری که من به آن سزاوارتر بودم هماهنگ شدند و سرانجام گفتند: بعضی از حق را بگیر و بعضی از آن را رها کن.

مسیب بن نجبة فزاری می گوید: علی علیه السّلام می فرمود: هر کس از بنی امیه را در آب دیدید سرش را چندان در آب فرو برید که آب به دهانش وارد شود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 272

عمرو بن دینار، از ابن ابی ملکیه، از مسور بن مخرمة نقل می کند که عبد الرحمان بن عوف، عمر بن خطاب را دید و گفت: مگر ما در قرآن نمی خواندیم «با آنان در پایان کار جنگ کنید همان گونه که در آغاز آن جنگ کردید» عمر گفت: چرا، ولی آن برای هنگامی است که بنی امیه امیران و بنی مخزوم وزیران باشند ابو عمر نهدی می گوید: از علی بن حسین علیهما السّلام شنیدم می گفت: در مکه و مدینه بیست مرد نیست که ما را دوست داشته باشد.

سفیان ثوری از عمرو بن مره از ابو البختری نقل می کند که می گفته است: مردی که علی بن حسین را دشمن می داشت پیش رویش او را ستود. علی به او فرمود: من پایین تر از چیزی هستم که می گویی و بالاتر از آنم که در دل می پنداری.

ابو غسان نهدی می گوید: گروهی از شیعیان علی علیه السّلام در رحبه به حضورش رسیدند، در حالی که بر حصیری کهنه نشسته بود. فرمود: چه چیزی شما را اینجا آورد گفتند: دوستی و محبت تو ای امیر المومنین. فرمود: همانا هر کس مرا دوست بدارد مرا در جایی که دوست می دارد ببیند خواهد دید و هر کس مرا دشمن بدارد در جایی که خوش نمی دارد مرا ببیند خواهد دید. آن گاه فرمود هیچ کس پیش از من، جز پیامبر خدا که درود بر او باد، خدا را عبادت نکرده است. روزی در حالی که من و پیامبر در سجده بودیم ابو طالب ناگهان بر ما در آمد و گفت: این کار را آشکارا کردید سپس به من که نوجوانی بودم گفت: مواظب باش پسر عمویت را یاری ده، هان که او را رها نکنی. و سپس شروع به تشویق من در مورد همکاری و یاری دادن او کرد. رسول خدا (ص) به او فرمود: «عمو جان آیا تو با ما نماز نمی گزاری» گفت: ای برادرزاده فعلا نه، و مرا به سجده وامدارید و رفت.

جعفر بن احمر، از مسلم اعور، از حبه عرنی نقل می کند که علی علیه السّلام فرموده است: هر که مرا دوست بدارد با من خواهد بود. همانا که اگر همه روز روزه بگیری و همه شب بر پا باشی و نماز بگزاری و میان صفا و مروه یا رکن و مقام کشته شوی و به هر مقام که می خواهی برسی خداوند ترا با آن کس که در هوای

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 273

او هستی برانگیزد، اگر بهشتی است در بهشت و اگر دوزخی است در دوزخ.

جابر جعفی از علی علیه السّلام نقل می کند که می فرموده است: هر کس ما اهل بیت را دوست می دارد آماده شود، آماده شدنی برای بلا و سختی.

ابو الاحوص، از ابو حیان، از علی علیه السّلام نقل می کند که فرموده است: در مورد من دو مرد هلاک می شوند: آنکه در محبت افراط و غلو کند و آن کس که دشمنی سرسخت باشد.

حماد بن صالح، از ایوب، از کهمس نقل می کند که علی علیه السّلام فرموده است: سه گروه در مورد من هلاک می شوند: آن کس که مرا لعن کند و شنونده ای که آن را اقرار کند و بر دوش کشنده بهتان و او عبارت است از پادشاه سرکشی که با لعنت بر من به او تقرب جویند و در حضورش از دین من بیزاری جویند و از حسب من بکاهند و همانا که حسب من حسب رسول خدا (ص) است و دین من دین اوست. و سه گروه در مورد من رستگار می شوند. آن کس که مرا دوست دارد و آن کس که دوستدار مرا دوست بدارد و آن کس که با دشمن من ستیز و دشمنی کند. هر کس کینه مرا بر قلب خود بیفشاند یا مردم را بر کینه من تحریک کند یا از قدر و منزلت من بکاهد بداند که خداوند دشمن و ستیزه کننده با اوست و خداوند دشمن کافران است.

محمد بن صلت، از محمد بن حنفیه روایت می کند که می گفته است: هر کس ما را دوست بدارد خداوند او را به دوستی ما سود می رساند، هر چند اسیری میان دیلمان باشد.

ابو صادق از ربیعة بن ناجد، از علی علیه السّلام نقل می کند که می گفته است رسول خدا (ص) به من فرمود: «همانا در تو شباهتی از عیسی بن مریم است که مسیحیان او را چنان دوست می دارند که او را به منزلتی که برای او روا نیست رسانده اند و یهودیان چنان او را دشمن می دارند که به مادرش تهمت زدند».

مولف کتاب الغارات، این سخن علی علیه السّلام را که در آن سخن از بیزاری

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 274

جستن است به گونه دیگری غیر از آنچه در نهج البلاغه آمده نقل کرده است. او می گوید: یوسف بن کلیب مسعودی، از یحیی بن سلیمان عبدی، از ابو مریم انصاری، از محمد بن علی باقر (ع) نقل می کند که فرموده است: علی (ع) بر منبر کوفه خطبه خواند و فرمود: بزودی بر شما دشنام دادن به من عرضه می شود و بزودی در آن مورد شما را سر می برند. اگر به شما دشنام دادن بر من پیشنهاد شد دشنامم دهید و اگر بر شما تبری جستن از من پیشنهاد شد همانا که من بر دین محمد (ص) هستم و نفرموده است: «از من تبری مجویید».

همچنین می گوید: احمد بن مفضل، از حسن بن صالح، از جعفر بن محمد (ص) نقل می کند که علی علیه السّلام فرموده است: به خدا سوگند شما را برای اینکه مرا دشنام دهید خواهند کشت و با دست خود به گلوی خویش اشاره کرد و سپس گفت: اگر به شما فرمان دادند که به من دشنام دهید، دشنام بدهید ولی اگر به تبری جستن از من فرمان دادند همانا که من بر آیین محمد (ص) هستم. و آنان را از اظهار برائت باز نداشته است.

شیخ ما ابو القاسم بلخی-  که خدایش رحمت کناد-  از سلمة بن کهیل، از مسیب بن نجبة نقل می کند که می گفته است: در حالی که علی (ع) خطبه ایراد می کرد مردی برخاست و بانگ برداشت که وای از ستمی که بر من شده است. علی علیه السّلام او را نزد خود خواند و چون نزدیک آمد به او فرمود: بر تو یک ستم شده است و حال آنکه بر من به شمار ریگها. گوید در روایت عباد بن یعقوب آمده است که علی (ع) او را فرا خواند و به او فرمود: آرام باش من هم به خدا سوگند مظلوم هستم. بیا بر آنکس که به ما ستم کرده است نفرین کنیم.

سدیر صیرفی، از ابو جعفر محمد بن علی باقر (ع) روایت می کند که می گفته است علی علیه السّلام بیمار شد ابوبکر و عمر از او دیدن کردند و چون از خانه او بیرون آمدند حضور پیامبر (ص) رفتند. فرمود: از کجا می آیید گفتند: از علی عیادت کردیم. فرمود: او را چگونه دیدید گفتند: چنان دیدیم که بیماری او خطرناک است.

فرمود: «هرگز او نخواهد مرد تا نسبت به او غدر و ستم بسیار شود آن چنان که در این امت از لحاظ صبر و شکیبایی سرمشقی گردد که مردم پس از او، از او سرمشق گیرند».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 275

عثمان بن سعید نیز از عبد الله بن غنوی نقل می کند که علی علیه السّلام در رحبه برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم گویا شما فقط می خواهید من این سخن را بگویم و می گویم که سوگند به خدای آسمان و زمین که پیامبر امی (ص) با من عهد کرده و فرموده است: «امت بزودی پس از من با تو غدر و مکر می کند».

هیثم بن بشیر، از اسماعیل بن سالم نظیر حدیث فوق را روایت کرده است و بیشتر اهل حدیث این خبر را با همین الفاظ یا کلماتی نزدیک به آن نقل کرده اند.

ابو جعفر اسکافی هم نقل می کند که پیامبر (ص) به خانه فاطمه (ع) آمد. علی (ع) را در حالت خواب یافت. فاطمه خواست او را بیدار کند فرمود: «آزادش بگذار که بسیار شب زنده داریهای طولانی پس از من خواهد داشت و چه بسیار ستم و جفای سخت که از کینه نسبت به او به خاندان من خواهد شد.» فاطمه (ع) گریست. پیامبر فرمودند: «گریه مکن که شما دو تن با من خواهید بود و در موقف کرامت نزد من هستید».

و عموم مردم روایت کرده اند که پیامبر (ص) در مورد علی (ع) فرموده اند: «این دوست من است و من دوست اویم. با هر کس که با او دشمنی کند دشمنم و با هر کس که با او در صلح و آشتی باشد، آشتی هستم». یا با الفاظی نزدیک به این عبارت نقل کرده اند. محمد بن عبید الله بن ابی رافع، از زید بن علی بن حسین (ع) نقل می کند که پیامبر (ص) به علی (ع) فرموده است: «دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خدای عز و جل است».

یونس بن خباب، از انس بن مالک نقل می کند که می گفته است: همراه رسول خدا (ص) بودیم علی هم با ما بود. از کنار بوستانی گذشتیم. علی گفت: ای رسول خدا می بینی که چه بوستان خوبی است. پیامبر فرمود: «ای علی بوستان تو در بهشت از این بسیار بهتر است» و از کنار هفت بوستان گذشتیم و علی (ع) همان سخن را گفت و پیامبر همان پاسخ را دادند. سپس پیامبر ایستادند، ما هم ایستادیم. پیامبر سر خود را بر سر علی نهاد و گریست. علی پرسید: ای رسول خدا چه چیزی شما را به گریه واداشته است فرمود: کینه هایی در دل قومی که آنرا برای تو آشکار نمی کنند مگر پس از آنکه مرا از دست بدهند». علی گفت: ای رسول خدا آیا شمشیر بر دوش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 276

نگیرم و آنان را نابود نسازم فرمود: بهتر آن است که صبر کنی. گفت: اگر صبر کنم چه خواهد بود گفت: سختی و مشقت خواهی دید. علی پرسید آیا در آن دین من سلامت خواهد بود فرمود: آری، علی گفت: در این صورت به سختیها اعتنایی نخواهم کرد و اهمیت نمی دهم.

جابر جعفی، از امام باقر نقل می کند که گفته است علی علیه السّلام می گفت: از هنگامی که خداوند محمد (ص) را به پیامبری برانگیخت از این مردم آسایش ندیدم. قریش از همان هنگام که کوچک بودم مرا بیم می دادند و چون بزرگ شدم با من دشمنی کردند تا آنکه خداوند رسول خویش را قبض روح نمود و آن رویدادی سخت و بزرگ بود و بر آنچه می گویید و انجام می دهید خداوند یاری دهنده است.

مؤلف کتاب الغارات از اعمش، از انس بن مالک نقل می کند که می گفته است شنیدم پیامبر (ص) می فرمود: بزودی مردی از امت من بر مردم چیره می شود که گشاده گلو و فراخ روده است. بسیار می خورد و سیر نمی شود. گناه جن و انس را بر دوش می کشد. روزی به جستجوی امارت بر می آید، هرگاه بر او دست یافتید شکمش را بدرید. گوید: در آن هنگام چوبدستی در دست رسول خدا (ص) بود و به شکم معاویه اشاره می کرد. می گویم [ابن ابی الحدید]: این خبر مرفوع کاملا مناسب است با آنچه که علی علیه السّلام در نهج البلاغه فرموده است و گفتار ما را تأکید می کند که منظور امیر المومنین از آن شخص، معاویه بوده است نه آن چنان که بسیاری از مردم پنداشته اند که منظور زیاد بن ابیه یا مغیره بوده است.

جعفر بن سلیمان ضبعی، از ابو هارون عبدی، از ابو سعید خدری نقل می کند که می گفته است: پیامبر (ص) روزی برای علی (ع) رنج و گرفتاریهایی را که پس از او خواهد دید بیان کرد و در آن باره بسیار توضیح داد. علی (ع) به پیامبر (ص) عرض کرد: ای رسول خدا، تو را به حق پیوند خویشاوندی سوگند می دهم تا به درگاه خدا دعا کنی و بخواهی که مرا پیش از تو قبض روح نماید. پیامبر فرمودند: چگونه ممکن است در مورد مدت عمر تو که مقدر و مقرر شده است چیزی مسالت کنم علی گفت: ای رسول خدا در چه مورد با آنان که به من فرمان جنگ با ایشان را

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 277

داده ای جنگ کنم فرمود: در مورد بدعت پدید آوردن در دین.

اعمش، از عمار دهنی، از ابو صالح حنفی نقل می کند که می گفته است علی علیه السّلام روزی به ما گفت: دیشب رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و از آنچه بر سرم آمده است شکایت کردم، تا آنکه گریستم. پیامبر به من فرمودند نگاه کن. نگاه کردم، پاره سنگهایی بزرگ آنجا بود و دو مرد به زنجیر کشیده را نیز دیدم. (اعمش می گفته است آن دو مرد معاویه و عمرو عاص بودند.) من شروع به کوبیدن سرهای آن دو با سنگ کردم، آنان می مردند و زنده می شدند و من همچنان با سنگ سر آنها را می کوبیدم تا از خواب بیدار شدم.

عمرو بن مره نیز نظیر این حدیث را از ابو عبد الله بن سلمه نقل می کند که علی (ع) فرموده است: دیشب پیامبر (ص) را در خواب دیدم. به آن حضرت شکایت بردم، فرمود: این جهنم است بنگر چه کسی را در آن می بینی. نگریستم معاویه و عمرو عاص را دیدم که آنها را از پای خود باژگونه در آتش آویخته اند و سرهای آنان را با سنگ می کوبیدند.

قیس بن ربیع، از یحیی بن هانی مرادی، از قول مردی از قوم خود-  بنام زیاد بن فلان-  نقل می کند که می گفته است: ما و گروهی از شیعیان و ویژگان علی علیه السّلام در خانه اش بودیم. به ما نگریست و چون هیچ بیگانه یی ندید، فرمود: این قوم بزودی بر شما چیره می شوند دستهایتان را قطع می کنند و بر چشمهایتان میل خواهند کشید. مردی از میان ما گفت: ای امیر المومنین تو در آن هنگام زنده خواهی بود فرمود: هرگز، خداوند مرا از آن حفظ نماید. علی (ع) نگریست و متوجه شد که یکی از ما گریه می کند. فرمود: ای پسر زن کم عقل آیا می خواهی لذتها در دنیا و درجات را در آخرت با هم داشته باشی همانا که خداوند به صابران وعده داده است.

زرارة بن اعین از پدرش، از امام باقر (ع) نقل می کند که می گفته است: علی علیه السّلام چون نماز صبح می گزارد همچنان تا هنگامی که آفتاب می دمید تعقیب می خواند و پس از طلوع خورشید درویشان و بینوایان و دیگران گردش جمع می شدند و به آنان فقه و قرآن می آموخت و در ساعت معینی از آن مجلس

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 278

بر می خاست. روزی برخاست و از کنار مردی گذشت و آن مرد به علی (ع) دشنامی داد. (زراره می گوید: امام باقر (ع) هم نام آن شخص را نگفت) علی (ع) هماندم برگشت و به فراز منبر رفت و فرمان داد مردم را به مسجد فرا خوانند [و چون آمدند نخست ] خدا را حمد و ستایش کرد و بر پیامبر درود فرستاد و سپس چنین فرمود: ای مردم، همانا هیچ چیز پر بهره تر و محبوبتر در پیشگاه خداوند متعال از بردباری و دانش امام نیست و هیچ چیز زیانبخش تر و ناپسندتر در پیشگاه خداوند از نادانی و خشونت امام نیست. همانا آن کس را که از نفس خویش پند دهنده یی نباشد از سوی خدا برای او نگهدارنده ای نخواهد بود. همانا هر کس از خویشتن انصاف دهد خدای بر عزت او می افزاید. همانا که زبونی در راه فرمانبرداری از خداوند به خدا نزدیکتر است از توانگری و عزت در معصیت خداوند. سپس فرمود: آن کس که پیش تر آن سخن را گفت کجاست آن شخص نتوانست انکار کند، برخاست و گفت: ای امیر المؤمنین من بودم علی (ع) گفت: همانا اگر بخواهم می توانم بگویم. آن مرد گفت: چه خوب است عفو و گذشت نمایی که تو شایسته آنی. فرمود: آری عفو کردم و گذشتم. گوید: به امام باقر گفته شد: علی (ع) چه می خواست بگوید فرمود: می خواست نسب آن مرد را بیان کند.

همچنین زراره می گوید: به جعفر بن محمد علیهما السلام گفته شد اینجا گروهی هستند که بر علی (ع) عیب و خرده می گیرند. فرمود: این بی پدرها به چه چیز بر او خرده می گیرند آیا در او چیزی برای عیب گرفتن وجود دارد به خدا سوگند هرگز دو کار که طاعت خدا بود بر علی (ع) عرضه نشد مگر آنکه سخت ترین و دشوارترین آن را انجام داد. او چنان عمل می کرد که گویی میان بهشت و دوزخ ایستاده و به ثواب و پاداش بهشتیان می نگرد و برای رسیدن به آن عمل می کند و به عذاب دوزخیان می نگرد و برای نجات از آن عمل می کند و هر گاه که برای نماز بر می خاست چون می خواست بگوید «روی به سوی کسی می آورم که آسمانها و زمین را آفریده است» چنان رنگش می پرید که در رخسارش نمایان می شد. او از کار و زحمتی که به دست خود انجام داده و چهره اش به عرق نشسته بود و دستهایش در آن پینه بسته بود هزار برده آزاد کرد و چون او را مژده دادند که در مزرعه او قناتی چنان به آب رسیده که به بلندی گردن شتران پرواری از آن آب می جهد، نخست فرمود: به وارثان مژده دهید، مژده. آن گاه همان قنات را برای درویشان و بینوایان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 279

و در راه ماندگان وقف نمود تا هنگامی که خداوند زمین و هر کس را بر آن است به ارث برد، تا خداوند آتش را از چهره علی باز دارد. و خداوند آتش را از چهره اش باز داشته است.

عباد، از ابو مریم انصاری نقل می کند که علی علیه السّلام می فرموده است: کافر و زنازاده مرا دوست نمی دارند. جعفر بن زیاد، از ابو هارون عبدی، از ابو سعید خدری نقل می کند که می گفته است: ما به نور ایمان خود، علی بن ابی طالب علیه السّلام را دوست می داشتیم و هر کس او را دوست می داشت می دانستیم که از ماست.

درباره گفتار علی که فرموده: در آن صورت مرا دشنام دهید که مایه فزونی من است...

مسأله سوم: در معنی این گفتار امیر المومنین که ضمن همین خطبه فرموده است: «در آن صورت دشنامم دهید که برای من مایه فزونی و برای شما مایه نجات است.» می گوییم: امیر المومنین (ع) برای آنان دشنام دادن را به هنگامی که به آن مجبور شوند روا دانسته است. خداوند متعال هم اجازه داده است که به هنگام اجبار، کلمه کفر بر زبان آورند و فرموده است: «مگر کسی که مجبور شود و دل او مطمئن به ایمان باشد» و بدیهی است که به زبان آوردن کفر، بزرگتر از دشنام دادن به امام است. اما این سخن که فرموده است: «برای من مایه زکات و برای شما مایه نجات است». یعنی شما با اظهار داشتن دشنام من از کشته شدن نجات پیدا می کنید، و برای

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 280

زکات هم دو معنی احتمال داده می شود: یکی آنچه که در اخبار نقل شده از پیامبر (ص) آمده است که دشنام دادن به مؤمن مایه افزونی حسنات اوست. دیگر آنکه شاید منظور نظر علی (ع) این است که دشنام دادن آنان به من حتی در همین دنیا هم از قدر و منزلت من نمی کاهد بلکه موجب شرف و بلندی قدر و منزلت و شهرت من می شود. و همین گونه هم بوده است که خداوند متعال اسبابی را که دشمنان علی (ع) به خیال خود وسیله بدنام کردن و به فراموشی سپردن او می پنداشته اند سبب انتشار شهرت و نیکنامی او در خاوران و باختران زمین قرار داده است.

ابو نصر نباته در شعری که خطاب به سید جلیل، محمد بن عمر علوی سروده است همین موضوع را در نظر داشته و چنین گفته است: «نیای بزرگوار و وصی پیامبر تو نخستین کس است که منار هدایت را بر افراشته و نماز گزارده و روزه گرفته است. قریش می خواست ریسمان فضیلت او را بگسلد ولی تا قیام قیامت موجب استواری بیشتر تار و پود آن شد.» من [ابن ابی الحدید] نیز از همین شاعر پیروی کرده ام و برای ابو المظفر هبة اللّه بن موسی موسوی که خدایش رحمت کناد قصیده یی سروده ام و در آن از پدر و نیاکانش نام برده ام.«مادرت مروایدی است که از گوهر مجد راضی و پسندیده و گرامی است، و نیای تو امام موسی است که فرو برنده خشم بود تا آنجا که آنرا به فراموشی می سپرد...» ما در اینجا برخی از اشعار قبل و بعد را هم آورده ایم و شعر، حدیثی است که به یکدیگر پیوسته است و آنچه پیش و پس از آن می آید مکمل معنی آن است و مقصود را توضیح می دهد.

و اگر بگویی چه مناسبتی میان لفظ زکات و انتشار نام نیک و شهرت است، می گویم: زکات به معنی رشد و افزونی است و صدقه مخصوص و واجب را هم از همین جهت زکات نامیده اند، که مال زکات دهنده را می افزاید و انتشار نام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 281

نیک هم نوعی رشد و افزونی است.

اختلاف رأی در معنی سب و برائت:

مسئله چهارم: اگر گفته شود چگونه علی علیه السّلام گفته است: «اما دشنام دادن، مرا دشنام دهید که برای من زکات و برای شما نجات است. اما بیزاری جستن و تبری، از من تبری مجویید». چه فرقی میان دشنام دادن و تبری جستن است و چگونه علی (ع) اجازه سب و دشنام دادن به آنان داده ولی از تبری جستن آنان را منع نموده است و حال آنکه ظاهرا دشنام دادن زشت تر از تبری جستن است.

پاسخ این است که اصحاب [معتزلی ] ما فرقی در مورد دشنام دادن به علی (ع) و تبری جستن از او نمی گذارند و هر دو را حرام و فسق و گناه کبیره می دانند و اما بر کسی که به این دو کار مجبور شود با کی نیست. همچنان که هنگام ترس، اظهار کلمه کفر هم جایز است. البته برای شخص جایز است دشنام ندهد و تبری نجوید هر چند کشته شود، به شرط آنکه مقصود او فقط اعزاز و حفظ حرمت دین باشد همان گونه که برای او جایز است که تسلیم کشته شدن بشود و برای حفظ حرمت و عزت دین، کلمه کفر را بر زبان نیاورد. امیر المومنین علیه السّلام تبری جستن را از آن جهت بسیار زشت تر شمرده است که کلمه «برائت» در قرآن عزیز فقط برای تبری جستن از مشرکان بکار رفته است. مگر نمی بینی که خداوند متعال می فرماید: «برائتی از خدا و رسولش از عهد مشرکانی که با آنان عهد بسته اید» و خداوند متعال می فرماید: «همانا خداوند و رسولش از مشرکان بری هستند» و بر حسب عرف شرعی این کلمه صرفا به مشرکان اطلاق می شود و به همین جهت است که این نهی موجب شده است که لفظ «برائت» را بدتر و حرام تر از دشنام بدانند هر چند هر دو مورد، ناپسند و حرام است. مثلا انداختن قرآن در کثافت [مستراح ] به مراتب ناپسندتر از انداختن قرآن در خم شراب است، هر چند که این هر دو کار حرام و در یک حکم است. اما امامیه از علی (ع) روایت می کنند که فرموده است: چون شما را به برائت از ما واداشتند گردنهای خودتان را برای آنکه زده شود دراز کنید.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 282

امامیه همچنین می گویند: تبری جستن از علی (ع) جایز نیست هر چند سوگند خورنده راستگو باشد. در آن صورت باید کفاره سوگند دهد و می گویند: حکم تبری جستن از خداوند متعال و پیامبر و علی و هر یک از ائمه علیهم السّلام یکی است و جایز نیست. و می گویند: اگر کسی را مجبور به دشنام دادن کنند جایز است که دشنام دهد و جایز نیست که در آن مورد ایستادگی کند و خود را برای کشته شدن تسلیم سازد. اما در صورتی که کسی را مجبور به تبری جستن کنند جایز است که در آن مورد برای کشته شدن تسلیم شود و البته جایز است که ظاهرا تبری هم بجوید ولی بهتر این است که تسلیم کشته شدن شود.

معنی گفتار علی که فرموده است: «انی ولدت علی الفطرة»:

مسئله پنجم: اگر گفته شود چگونه علی علیه السّلام علت نهی تبری جستن از خود را این موضوع قرار داده که فرموده است: «من بر فطرت [صحیح ] متولد شده ام.» و این تعلیل، به ایشان تخصیص ندارد زیرا هر کس بر فطرت [صحیح ] متولد می شود، و پیامبر (ص) فرموده است: «هر مولودی بر فطرت متولد می شود و همانا که پدر و مادرش او را یهودی یا مسیحی می کنند».

پاسخ این است که علی علیه السّلام نهی از برائت از خود را به مجموعه علتهایی دانسته است که عبارت است از: تولدش بر فطرت و اینکه از همگان بر ایمان آوردن به خدا و هجرت، پیشگام تر بوده است و فقط به یکی از این علتها نپرداخته است و مقصودش از ولادت بر فطرت این است که در دوره جاهلی زاده نشده است.

و چنانکه می دانیم علی علیه السّلام در سال 30 بعد از عام الفیل متولد شده و پیامبر (ص) چهل سال پس از عام الفیل به پیامبری مبعوث گردید. و در اخبار صحیح آمده است که پیامبر (ص) ده سال پیش از مبعث آوای فرشتگان را می شنید و پرتوی می دید ولی کسی او را مورد خطاب قرار نمی داد و این امور، مقدمات تحکیم پیامبری ایشان بود و در واقع حکم این ده سال همچون حکم ایام رسالت آن حضرت است و کسی که در آن سالها متولد شده و در دامن پیامبر و با تربیت او پرورش یافته است همچون کسی است که در دوره پیامبری رسول خدا متولد شده باشد و او زاده دوره جاهلی محض شمرده نمی شود و حال چنان شخصی با احوال دیگر صحابه پیامبر (ص) که بخواهند خود را در فضل نظیر او بدانند تفاوت دارد. و روایت شده است سالی که

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 283

علی علیه السّلام متولد شده همان سالی است که پیامبری رسول خدا (ص) در آن آغاز شد و آن حضرت ندای سروشهایی را از سنگها و درختان می شنید و پرده از برابر چشمش برداشته شد و اشخاص و پرتوهایی را می دید. هر چند در آن سال چیزی به ایشان خطاب نمی شد و همان سال، سالی است که پیامبر عبادت و کناره گیری از مردم و رفتن به کوه حرا را آغاز کرد و همچنان آن کار را ادامه داد تا آنکه وحی بر او نازل شد و پیامبری او آشکار گردید. پیامبر (ص) به همین سبب و به مناسبت تولد علی علیه السّلام در آن سال، آن را فرخنده و مبارک می دانست و آن را سال خیر و برکت نامیده بود و چون در شب ولادت علی (ع)، پیامبر (ص) کراماتی از قدرت خداوند را مشاهده کرد که پیش از آن مشاهده نکرده بود به افراد خاندان خود فرمود: «امشب برای ما نوزادی متولد شد که خداوند به سبب او برای ما درهای بسیاری از نعمت و رحمت را گشود». و همان گونه بود که پیامبر فرموده بود، زیرا علی (ع) ناصر و حمایت کننده پیامبر بود و چه بسیار اندوهها که از چهره پیامبر زدود و یا شمشیر علی (ع) دین اسلام پابرجا و پایه ها و ارکان آن استوار شد.

و ممکن است در این مورد تفسیر دیگری کرد و آن این است که منظور علی (ع) از این گفتار خود که «من بر فطرت زاییده شده ام» یعنی فطرت نابی که هیچ دگرگونی نیافته و انحرافی پیدا نکرده است، و معنی گفتار پیامبر هم که می گوید: «هر مولودی بر فطرت متولد می شود» یعنی خداوند در هر مولودی با عقلی که در او آفریده و با اعطای صحت حواس و مشاعر به او می تواند به توحید و عدل ذات باری تعالی پی ببرد و هیچ مانعی در آن قرار نداده است که او را از این کار باز دارد، اما پس از آن چگونگی تربیت و عقیده پدر و مادر و الفت و انس به آنان و حسن ظن به اعتقاد ایشان ممکن است او را از فطرتی که بر آن زاییده شده باز دارد. و در مورد امیر المومنین علیه السّلام چنین نبوده است و فطرت آن حضرت هیچ تغییری نکرده و هیچ مانعی نه از سوی پدر و مادرش و نه از سوی دیگران برای رشد فطرت [صحیح ] او پدید نیامده است و حال آنکه دیگران که بر فطرت متولد شده اند از راستای آن دگرگونی یافته اند و آن فطرت از ایشان زایل شده است.

و ممکن است چنین معنی کنیم که امیر المومنین علیه السّلام از کلمه فطرت اراده «عصمت» کرده است و اینکه از هنگام تولد هرگز کاری ناپسند انجام نداده و هرگز به اندازه یک چشم بر هم زدن هم کافر نبوده است و هرگز مرتکب خطا و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 284

اشتباهی در امور متعلق به دین نشده است و این تفسیری است که امامیه از این سخن می کنند.

آنچه راجع به سبقت علی علیه السّلام برای مسلمانان شدن گفته شده است:

مسئله ششم: ممکن است گفته شود چگونه علی فرموده است: «از همگان بر ایمان آوردن پیشی گرفتم» و حال آنکه گروهی از مردم گفته اند که ابوبکر در مسلمان شدن بر او مقدم بوده است و گروهی دیگر گفته اند: زید بن حارثه بر او پیشی گرفته است پاسخ این است که بیشتر محدثان و بیشتر محققان در سیره روایت کرده اند که علی علیه السّلام نخستین کسی است که اسلام آورده است و ما در این باره سخن ابو عمر یوسف بن عبد البر محدث معروف را در کتاب استیعاب نقل می کنیم: ابو عمر ضمن شرح حال علی علیه السّلام می گوید: از سلمان و ابوذر و مقداد و خباب و ابو سعید خدری و زید بن اسلم نقل شده است که علی (ع) نخستین کس است که مسلمان شده است و این گروه او را بر دیگران از این جهت فضیلت داده و برتر دانسته اند. ابو عمر می گوید: ابن اسحاق هم گفته است نخستین کس که به خدا و به محمد رسول خدا (ص) ایمان آورده علی بن ابی طالب علیه السّلام است و این گفتار ابن شهاب هم هست با این تفاوت که می گوید: «نخستین کس از مردان است که پس از خدیجه مسلمان شده است».

ابو عمر می گوید: احمد بن محمد، از احمد بن فضل، از محمد بن جریر، از علی بن عبد الله دهقان، از محمد بن صالح، از سماک بن حرب، از عکرمة، از ابن عباس نقل می کند که می گفته است: علی (ع) را چهار خصلت است که برای هیچ کس غیر از او نیست: او نخستین کس از عرب و عجم است که با پیامبر (ص) نماز گزارده است، و اوست که لوای پیامبر (ص) در هر جنگی همراهش بوده است و اوست که هنگامی که دیگران گریختند، با پیامبر شکیبایی و ایستادگی کرد و اوست که پیکر پیامبر را پس از مرگ غسل داد و به خاک سپرد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 285

ابو عمر می گوید: از سلمان فارسی هم روایت شده است که گفته است: نخستین کس از این امت که کنار حوض بر پیامبر خود وارد می شود نخستین کس از ایشان است که مسلمان شده است-  یعنی علی بن ابی طالب. همین حدیث را به صورت «مرفوع» از قول سلمان از پیامبر (ص) هم آورده اند که فرموده است: «نخستین کس از این امت که کنار حوض بر من وارد می شود نخستین مسلمان ایشان، یعنی علی بن ابی طالب، است».

ابو عمر می گوید: مرفوع بودن این حدیث سزاوارتر است زیرا امثال آن را با رأی نمی توان درک کرد. ابو عمر می گوید اسناد آن نیز چنین است: احمد بن قاسم، از قاسم بن اصبغ، از حارث بن ابی اسامة، از یحیی بن هاشم، از سفیان ثوری، از سلمه بن کهیل، از ابو صادق، از حنش بن معتمر، از علیم کندی، از سلمان فارسی نقل می کند که می گفته است پیامبر (ص) فرمودند: «نخستین کس از شما که کنار حوض بر من وارد می شود نخستین مسلمان شما، یعنی علی بن ابی طالب، است».

ابو عمر می گوید: ابو داود طیالسی، از ابو عوانه، از ابی بلج، از عمرو بن میمون، از ابن عباس نقل می کند که می گفته است: نخستین کس که پس از خدیجه با پیامبر (ص) نماز گزارد علی بن ابی طالب است.

ابو عمر می گوید: عبد الوارث بن سفیان، از قاسم بن اصبغ، از احمد بن زهیر بن حرب، از حسن بن حماد، از ابو عوانه، از ابی بلج، از عمرو بن میمون، از ابن عباس نقل می کند که می گفته است: علی پس از خدیجه نخستین کس است که ایمان آورده است.

ابو عمر می گوید: در این اسناد هیچ گونه خدشه یی برای کسی باقی نمی ماند که در صحت آن و مورد اعتماد بودن نقل کنندگان تردیدی کند.

ممکن است این مطالب که اینجا آوردیم به ظاهر با آنچه که در مورد ابو بکر صدیق نقل کردیم معارض باشد و صحیح آن است که ابو بکر، نخستین کسی است که اسلام خود را آشکار ساخت. مجاهد و دیگران هم همین گونه گفته اند که از ابو بکر قوم و قبیله اش دفاع می کردند.

ابو عمر می گوید: ابن شهاب، عبد الله بن محمد بن عقیل، قتاده و ابن اسحاق همگی بر این قول اتفاق دارند که علی نخستین کس از مردان است که مسلمان شده است و نیز متفقند که خدیجه نخستین کسی است که به خدا و رسولش ایمان آورد و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 286

پیامبر را تصدیق کرده و پس از او علی (ع) است. از ابو رافع هم نظیر همین روایت نقل شده است.

ابو عمر می گوید: عبد الوارث، از قاسم، احمد بن زهیر، از عبد السلام بن صالح، از عبد العزیز بن محمد دراوردی، از عمر-  وابسته و آزاد کرده غفیره-  نقل می کند که از محمد بن کعب قرظی پرسیدند: نخستین کس که اسلام آورد علی است یا ابو بکر گفت: سبحان الله علی نخستین کس از آن دو تن است که اسلام آورده است، ولی کار بر مردم مشتبه شده است و این به آن سبب است که علی (ع) اسلام خود را از ابو طالب پوشیده می داشت ولی ابو بکر از هنگامی که مسلمان شد اسلام خود را آشکار ساخت.

ابو عمر می گوید: ما را در این شکی نیست که علی نخستین کس از آن دو است که اسلام آورده است. عبد الرزاق هم در جامع خود از معمر، از قتادة، از حسن بصری و دیگران نقل می کند که می گفته اند: نخستین کس که پس از خدیجه اسلام آورد علی بن ابی طالب علیه السّلام بوده است. معمر، از عثمان جزری، از مقسم، از ابن عباس نقل می کند که می گفته است نخستین کس که اسلام آورد علی بن ابی طالب بوده است.

ابو عمر می گوید: ابن فضیل از اجلح از حبة بن جوین عرنی نقل می کند که می گفته است شنیدم علی (ع) می گفت: من خداوند را پنج سال پیش از آنکه کسی از این امت او را عبادت کند عبادت کرده ام. ابو عمر همچنین، از شعبة، از سلمة بن کهیل، از حبه عرنی نقل می کند که می گفته است شنیدم علی (ع) می گفت: من نخستین کسی هستم که با رسول خدا (ص) نماز گزارده ام.

ابو عمر می گوید: سالم بن ابی الجعد می گوید: به ابن الحنفیة گفتم: آیا ابو بکر از میان آن دو [ابو بکر و علی ] نخست مسلمان شده است؟ گفت نه.

ابو عمر می گوید: مسلم ملایی، از انس بن مالک نقل می کند که می گفته است پیامبر (ص) روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و علی علیه السّلام روز سه شنبه نماز گزارد.

ابو عمر می گوید: زید بن ارقم می گفته است نخستین کس که پس از رسول خدا (ص) به خداوند ایمان آورده علی بن ابی طالب بوده است.

ابو عمر می گوید: این حدیث از زید بن ارقم به چند طریق نقل شده است. از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 287

جمله نسایی و اسلم بن موسی و کسان دیگری جز آن دو آن را از قول عبد الوارث، از قاسم، از احمد بن زهیر، از علی بن جعد، از شعبة، از عمرو بن مرة، از ابو حمزة انصاری نقل می کنند که می گفته است زید بن ارقم می گفت: نخستین کس که با رسول خدا (ص) نماز گزارد علی بن ابی طالب بود.

ابو عمر می گوید: عبد الوارث، از قاسم، از احمد بن زهیر بن حرب، از پدرش، از یعقوب بن ابراهیم بن سعد، از ابن اسحاق، از یحیی بن ابی الاشعث، از اسماعیل بن ایاس بن عفیف کندی از پدرش از جدش نقل می کند که می گفته است: من مردی بازرگان بودم برای حج به مکه آمدم و نزد عباس بن عبد المطلب رفتم تا کالاهایی از او بخرم و عباس هم مرد بازرگانی بود. به خدا سوگند در همان حال که من در منی پیش او بودم مردی از خیمه یی که نزدیک عباس بود بیرون آمد نخست به خورشید نگریست و چون دید نیمروز شده است برای نماز ایستاد سپس از همان خیمه که آن مرد بیرون آمده بود زنی بیرون آمد و پشت سر آن مرد به نماز ایستاد و سپس نوجوانی که در حد بلوغ بود از همان خیمه بیرون آمد و همراه آن مرد به نماز ایستاد. به عباس گفتم: این کیست گفت: این مرد برادر زاده ام محمد بن عبد الله بن عبد المطلب است. پرسیدم: این زن کیست گفت: همسرش خدیجه دختر خویلد. گفتم: این نوجوان کیست گفت: علی بن ابی طالب و پسر عموی محمد (ص) است. پرسیدم: چه کار می کنند گفت: نماز می گزارد و او [محمد (ص)] را پیامبر می پندارد و هیچ کس جز همسرش و همین نوجوان که پسر عموی اوست از او پیروی نکرده است. او چنین می پندارد که بزودی گنجینه های خسروان و قیصرها را برای امت خویش خواهد گشود. عفیف کندی که بعدها مسلمان شد و اسلامی پسندیده داشت می گفت: اگر خداوند در آن روز اسلام را به من روزی می فرمود من نفر دومی می بودم که با علی همراهی می کردم.

ابو عمر می گوید: ما ضمن بیان زندگی عفیف کندی در این کتاب [الاستیعاب ] این موضوع را با چند طریق و سلسله سند آورده ایم. ابو عمر می گوید: و علی علیه السّلام فرموده است: من همراه رسول خدا فلان قدر نماز گزاردم که کسی جز من و خدیجه همراه او نبوده است.

همه این روایات و اخبار را ابو عمر یوسف بن عبد البر در کتاب مذکور آورده است و همان گونه که می بینی نزدیک به اجماع است. ابو عمر می گوید: اختلاف در

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 288

مورد سن علی علیه السّلام به هنگام مسلمان شدن اوست. حسن بن علی حلوانی در کتاب المعرفة می گوید: عبد الله بن صالح، از لیث بن سعد، از ابو الاسود محمد بن عبد الرحمان نقل می کند که می گفته است به او خبر رسیده است که علی و زبیر در هشت سالگی مسلمان شده اند. ابو الاسود یتیم عروه این سخن را می گوید، و ابن ابی خیثمة هم از قتیبة بن سعید از لیث بن سعد از ابو الاسود همین موضوع را نقل می کند و معمر بن شبة هم، از حرامی، از ابو وهب، از لیث، از ابو الاسود نقل کرده است. لیث می گوید: علی و زبیر هجرت کردند در حالی که در آن هنگام هیجده ساله بودند. ابو عمر می گوید: و من هیچکس دیگر را نمی شناسم که این قول را باور داشته باشد.

ابو عمر می گوید: حسن بن علی حلوانی می گوید: عبد الرزاق، از معمر، از قتاده، از حسن بصری نقل می کند که علی (ع) در حالی که پانزده ساله بود مسلمان شد.

ابو عمر می گوید: ابو القاسم خلف بن قاسم بن سهل، از قول ابو الحسن علی بن محمد بن اسماعیل طوسی، از ابو العباس محمد بن اسحاق بن ابراهیم سراج، از محمد بن مسعود، از عبد الرزاق، از معمر، از قتادة، از حسن بصری نقل می کند که می گفته است: علی علیه السّلام نخستین کسی است که مسلمان شده است و او در آن هنگام پانزده یا شانزده ساله بوده است.

ابو عمر می گوید: ابن وضاح می گفته است: من در حدیث هیچ گاه کسی را داناتر از محمد بن مسعود و در رأی کسی را داناتر از سحنون ندیده ام.

ابو عمر می گوید: ابن اسحاق هم می گوید: نخستین انسان مذکری که به خدا و رسولش ایمان آورده علی بن ابی طالب است که در آن هنگام ده ساله بوده است.

ابو عمر می گوید: روایات درباره میزان سن علی علیه السّلام به هنگامی که مسلمان شده است مختلف است. [در پاره ای از روایات ] گفته شده است: سیزده، دوازده، پانزده یا شانزده ساله بوده است، همچنین ده و هشت سال هم گفته شده است.

او می گوید: عمر بن شبه، از مدائنی، از ابن جعده، از نافع، از ابن عمر نقل می کند که می گفته است: علی در سیزده سالگی مسلمان شده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 289

گوید: ابراهیم بن منذر حرامی، از محمد بن طلحه، از قول جدش-  اسحاق بن یحیی-  از طلحه نقل می کند که می گفته است: علی بن ابی طالب علیه السّلام، زبیر بن عوام، طلحة بن عبید الله و سعد بن ابی وقاص هم سن و سال بوده اند.

ابو عمر همچنین می گوید: عبد الله بن محمد بن عبد المومن، از اسماعیل بن علی خطبی، از عبد الله بن احمد بن حنبل نقل می کند که می گفته است: پدرم برایم گفت که حجین، از حبان، از معروف، از ابو معشر نقل می کرد که می گفت: علی علیه السّلام و طلحه و زبیر هم سن بودند.

عبد الرزاق، از حسن بصری و دیگران نقل می کند که می گفته است: نخستین کس که پس از خدیجه اسلام آورد علی بن ابی طالب علیه السّلام بود و در آن هنگام پانزده یا شانزده سال داشت.

ابو عمر همچنین می گوید: ابو زید عمر بن شبه، از شریح بن نعمان، از فرات بن-  سائب، از میمون بن مهران، از ابن عمر نقل می کند که می گفته است: علی علیه السّلام در سیزده سالگی مسلمان شد و در شصت و سه سالگی در گذشت. و این روایت به نظر من صحیحترین روایتی است که در این مورد گفته شده است و خدا داناتر است.

نقل سخن ابو عمر از کتاب الاستیعاب پایان یافت.

و بدان که مشایخ متکلم ما تقریبا در این موضوع که علی بن ابی طالب نخستین کسی است که مسلمان شده است اختلافی نداشته اند. شاید برخی از نخستین مشایخ بصریان با این موضوع مخالفتی داشته اند ولی در این زمان آنچه که مورد اتفاق است و در همه تصنیفات ایشان و در نظر متکلمان معتزله خلاف آن یافت نمی شود این است که علی علیه السّلام از همه مردم به اسلام و ایمان پیشگام تر است.

و بدان که امیر المومنین علیه السّلام همواره خودش هم مدعی این موضوع بوده و به آن مباهات می کرده است و آن را از جمله دلایل افضل بودن خودش بر دیگران قرار می داده است و به آن تصریح کرده و مکرر فرموده است: که من صدیق اکبر و فاروق اول هستم. پیش از اسلام ابو بکر مسلمان شده ام و پیش از نماز گزاردن او نماز گزارده ام. و همین کلام را ابو محمد بن قتیبة بدون هیچ تغییری

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 290

در کتاب المعارف خود آورده است در حالی که او در کار خود متهم نیست.

و از جمله اشعاری که از امیر المومنین در این معنی نقل و روایت شده است ابیاتی است که مطلع آن چنین است: «محمد نبی (ص)، برادر و پدر همسر من می باشد و حمزه سید الشهداء عموی من است».

و ضمن آن چنین می گوید: «از همه شما زودتر به اسلام پیشی گرفتم در حالی که نوجوانی نزدیک و در حد بلوغ بودم».

اخباری که در این مورد وارد شده است به راستی بسیار است و این کتاب را گنجایش ذکر آن نیست و باید آنها را از جایگاه خود به دست آورد و هر کس در کتابهای سیره و تاریخ تأمل کند آنچه را گفتیم در می یابد.

کسانی که معتقدند ابو بکر پیش از علی مسلمان شده است گروهی اندک اند و ما در این باره نیز آنچه را که ابن عبد البر در کتاب الاستیعاب، ضمن شرح حال ابو بکر آورده است می آوریم. ابو عمر می گوید: خالد بن قاسم، از احمد بن محبوب، از محمد بن عبدوس، از ابو بکر بن ابی شیبه، از قول یکی از مشایخ ما، از مجالد، از شعبی نقل می کند که می گفته است: من از ابن عباس پرسیدم-  یا در حضور من از او سؤال شد-  کدامیک از مردم پیش از همه مسلمان شده است ابن عباس گفت: مگر این ابیات حسان بن ثابت را نشنیده ای که می گوید: «هر گاه می خواهی خاطره خوشی از برادری مورد اعتماد فرایاد آری، از برادرت ابو بکر و کارهای پسندیده اش یاد کن،... آنکه نفر دوم و ستوده دیدار و نخستین کس از همه مردم است که پیامبر (ص) را تصدیق کرده است». و روایت شده است که پیامبر (ص) به حسان فرمود: «آیا درباره ابو بکر چیزی سروده ای» گفت: آری و همین ابیات را خواند و این بیت نیز از همان [شعر]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 291

است: «نفر دوم در آن غار بلند که چون دشمنان بر کوه شدند گرد آن غار می گشتند».

پیامبر خوشحال فرمودند: «ای حسان، آفرین بر تو». و در این ابیات بیت دیگری هم روایت شده که چنین است: «او از میان همگان، شخص مورد علاقه و محبت پیامبر است و پیامبر هیچ کس را با او معادل نمی داند».

ابو عمر همچنین می گوید: شعبه از عمرو بن مرة از ابراهیم نخعی نقل می کند که می گفته است: نخستین کس که مسلمان شده ابو بکر بوده است.

او می گوید: جریری، از ابو نصر نقل می کند که ابو بکر ضمن گفتگو به علی علیه السّلام گفت: من پیش از تو مسلمان شدم و علی این موضوع را درباره او انکار نکرد.

ابو عمر می گوید: ابو محجن ثقفی هم اشعاری سروده و ضمن آن درباره ابو بکر چنین گفته است: «تو صدیق نامیده شده ای و حال آنکه دیگر مهاجران بدون هیچ انکاری فقط به نام خود موسومند. خدای گواه است که تو بر اسلام [آوردن ] پیشی گرفته ای...» ابو عمر می گوید: و به طرق مختلف برای ما از ابو امامه باهلی نقل کرده اند که می گفته است عمرو بن عبسة می گفته است: به حضور پیامبر (ص) که در بازار عکاظ بودند رسیدم و گفتم: ای رسول خدا چه کسی در این آیین از تو پیروی کرده است فرمود آزاده و برده یی-  یعنی ابو بکر و بلال. عمرو بن عبسة گفته است: در این هنگام من هم مسلمان شدم.

اینها مجموع مطالبی است که ابو عمر بن عبد البر در این مورد ضمن شرح حال ابو بکر آورده است و معلوم است که با روایات پیشینی که در مورد سبقت علی علیه السّلام آورده است قابل مقایسه نیست و بی گمان، صحیح همان است که ابن عبد البر اظهار داشته به اینکه علی (ع) پیش از ابو بکر مسلمان شده، ولی اسلام خود را آشکار نکرده است و چون ابو بکر نخستین کسی است که اسلام خود را آشکار

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 292

ساخته است چنین گمان رفته که او پیش از علی (ع) مسلمان شده است.

در مورد زید بن حارثة، ابو عمر بن عبد البر-  که خدای از او خشنود باد-  در کتاب الاستیعاب در شرح حال او می گوید: معمر بن شبه در جامع خود از زهری نقل می کند که می گفته است: ما هیچکس را نمی شناسیم که پیش از زید بن حارثه مسلمان شده باشد.

عبد الرزاق می گوید: من هیچ کس غیر از زهری را نمی شناسم که این موضوع را گفته باشد. حال آنکه مؤلف الاستیعاب تنها همین روایت را دلیل بر سبقت اسلام زید دانسته و آن را هم چیز غریبی شمرده است.

مجموع آنچه آوردیم نشان می دهد که علی (ع) پیش از همه مردم مسلمان شده است و اقوال مخالف شاذ و نادر است و روایات نادر نیز به حساب نمی آید.

آنچه در مورد سبقت علی (ع) در هجرت آمده است:

مسأله هفتم: اگر گفته شود چگونه می گویند: «علی سبقت در هجرت داشته است و حال آنکه معلوم است که گروهی از مسلمانان پیش از او هجرت کرده اند که از جمله ایشان عثمان بن مظعون و دیگرانند، و ابو بکر نیز پیش از او هجرت کرده بود زیرا او همراه پیامبر (ص) هجرت گزید و حال آنکه علی علیه السّلام با آن دو همراه نبود، چه در بستر رسول خدا (ص) شب را سر کرد و چند روز [در مکه ] توقف کرد تا ودیعه هایی را که نزد او بود به صاحبانش مسترد دارد و پس از آن هجرت کرد.

پاسخ این است که علی علیه السّلام نفرموده است: «از همه مردم بر هجرت پیشی گرفتم.» بلکه گفته است: «پیشی گرفتم.» و این کلمه دلالت بر سبقت آن حضرت بر همگان ندارد، در این هم شبهه ای نیست که او از بیشتر مهاجران، در هجرت پیشی گرفته است و فقط تنی چند، پیش از او هجرت کرده اند. و از این گذشته قبلا گفتیم که علی (ع)، برتری خود و تحریم بیزاری جستن از خویش را در حال اجبار، معلول چند عامل دانسته که از جمله آن، ولادت او بر فطرت و سبقت او بر ایمان و سبقت او بر هجرت است و این سه موضوع برای هیچکس جز او جمع نشده است و با مجموعه این امور از همه مردم متمایز است. وانگهی الف و لام در کلمه «الهجرة» ممکن است برای هجرت عهد ذهنی نباشد بلکه برای بیان جنس باشد، و امیر المومنین در هجرتهایی که پیش از هجرت به مدینه صورت می گرفته است بر ابو بکر و دیگران

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 293

پیشی گرفته است، و پیامبر (ص) چند بار از مکه هجرت کرد و میان قبایل عرب می گشت و از سرزمین قومی به سرزمین قومی دیگر می رفت و حال آنکه در این هجرت ها هیچ کس جز علی (ع) همراه او نبوده است.

در هجرت پیامبر (ص) به سرزمین قبیله بنی شیبان، هیچ کس از سیره نویسان در این موضوع اختلاف ندارد که علی علیه السّلام و ابو بکر، همراه پیامبر بوده اند و آنان از مکه سیزده روز غایب بودند و چون نصرت و یاری لازم را از بنی شیبان ندیدند به مکه باز گشتند.

مدائنی در کتاب الامثال، از مفضل ضبی نقل می کند که چون پیامبر (ص) برای عرضه داشتن خود بر قبایل، از مکه بیرون رفت [نخست ] به قبیله ربیعه رفت و علی علیه السّلام و ابو بکر نیز همراه ایشان بودند. به یکی از قرارگاههای اعراب رسیدند، ابو بکر-  که نسب شناس بود-  پیش رفت سلام داد پاسخ او را دادند. ابو بکر پرسید: شما از کدام قبیله اید گفتند: از ربیعه ایم. گفت: آیا از سران و اشراف ایشانید یا از گروههای متوسط گفتند: از سران بزرگ. گفت: نسب شما به کدامیک از سران بزرگ می رسد گفتند: از ذهل اکبر. ابو بکر گفت: آیا عوف که درباره او گفته اند: آزاده ای در برابر او نیست و همه برده اویند، از شماست گفتند: نه.

ابو بکر پرسید: آیا بسطام صاحب رایت که همه قبایل به او توجه می کنند از شماست گفتند: نه. پرسید آیا جساس که پناه دهنده پناهندگان و مددکار و مدافع همسایگان است از شماست گفتند: نه. گفت: آیا حوفزان کشنده پادشاهان و گیرنده جان آنان از شماست گفتند: نه. گفت: آیا مزدلف که صاحب عمامه مشخص و یکتاست از شماست گفتند: نه. پرسید: آیا شما داییهای پادشاهان کنده اید گفتند: نه. ابو بکر گفت: پس در این صورت شما ذهل بزرگ نیستید شما ذهل کوچکید. نوجوانی که تازه بر چهره اش موی رسته و نامش دغفل بود برخاست و این بیت را خواند:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 294

«کسی که از ما چیزی می پرسد، بر اوست که ما هم از او بپرسیم و بار و سنگینی را، بر فرض که آن را نشناسی، باید تحمل کنی». ای فلان تو از ما پرسیدی و ما بدون آنکه چیزی از تو پوشیده داریم پاسخت گفتیم، اینک بگو تو از کدام قبیله ای ابو بکر گفت: از قریش. جوان گفت: به به قبیله شرف و ریاست. از کدام شاخه قریشی گفت: از تیم بن مرة. گفت: کار را آسان کردی «و به تیرانداز، میدان دادی». آیا قصی بن کلاب که همه قبایل «فهر» را جمع کرد و به او «مجمع» می گفتند از شماست گفت نه. پرسید: آیا هاشم که برای قوم خود ترید فراهم می کرد از شماست گفت: نه. پرسید: آیا شیبة الحمد [عبد المطلب ] که به پرندگان آسمان هم خوراک می داد از شماست گفت: نه. پرسید: آیا از گروهی هستی که برای کوچ کردن مردم از عرفات اجازه می دهند گفت: نه. پرسید: آیا از گروهی هستی که عهده دار پذیرایی حجاج باشند گفت: نه. پرسید: آیا از گروهی هستی که مورد مشورت قرار می گیرند گفت: نه. پرسید: آیا از پرده دارانی گفت: نه. پرسید: آیا از کسانی هستی که عهده دار آبرسانی و آب دادن به حاجیانند ابو بکر گفت: نه. و لگام ناقه خود را کشید و شتابان به سوی رسول خدا (ص) برگشت و از دست آن نوجوان می گریخت. دغفل این مصراع را خواند: «گرفتار سیل خروشان شد که او را در کام خود کشید. همانا به خدا سوگند، اگر می ایستادی به تو خبر می دادم که از فرومایگان قریشی». پیامبر (ص) لبخند زد و علی علیه السّلام گفت: ای ابو بکر گرفتار مرد زیرکی شدی و در دام افتادی. گفت: آری «دست بالای دست بسیار است» و بلاء و گرفتاری بر زبان گماشته است. و [این سخن ابو بکر] به صورت ضرب المثل در آمد.

اما هجرت پیامبر (ص) به طائف، فقط علی علیه السّلام و زید بن حارثه در روایت ابو الحسن مدائنی همراه ایشان بودند و ابو بکر همراهشان نبود و در روایت محمد بن اسحاق چنین است که در آن سفر فقط زید بن حارثه همراه ایشان بوده است و پیامبر (ص) در این هجرت چهل روز از مکه غایب بود و در پناه مطعم بن عدی وارد مکه شد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 295

اما هجرت پیامبر (ص) به سرزمین بنی عامر بن صعصعه و برادران ایشان-  از قبیله قیس عیلان-  که در آن هیچ کس جز علی علیه السّلام به تنهایی همراه آن حضرت نبوده است، این هجرت بلافاصله پس از درگذشت ابو طالب صورت گرفت و به پیامبر (ص) چنین وحی شد: از مکه برو که یاری دهنده تو درگذشت. پیامبر به قبیله بنی عامر رفت برای اینکه از آنان یاری طلبد و خویشتن را در پناه ایشان قرار دهد و در این سفر فقط علی (ع) همراهش بود. پیامبر برای آنان قرآن خواند که پاسخ مثبت ندادند و آن دو-  که درود خدا بر ایشان باد-  به مکه برگشتند و مدت غیبت ایشان از مکه ده روز بود و این نخستین هجرتی است که پیامبر (ص) شخصا انجام داده است. ولی نخستین هجرتی که یاران پیامبر انجام دادند و آن حضرت شخصا در آن هجرت شرکت نداشت، هجرت به حبشه است که جمع بسیاری از اصحاب از راه دریا به حبشه هجرت کردند که از جمله ایشان جعفر بن ابی طالب علیه السّلام است. آنان چند سال از حضور پیامبر غایب بودند و سپس گروهی از ایشان که به سلامت ماندند به حضور پیامبر برگشتند و جعفر مدتی طولانی آنجا بود و در سال فتح خیبر به حضور پیامبر (ص) برگشت و پیامبر-  که درود خدا بر او و خاندانش باد-  فرمود: «نمی دانم به کدامیک بیشتر خوشحالم، آیا به آمدن جعفر یا به فتح خیبر».