[hadith]من کلام له (علیه السلام) و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جریر بن عبد الله البجلی إلی معاویة و لم ینزل معاویة علی بیعته:

إِنَّ اسْتِعْدَادی لِحَرْب أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ إِغْلَاقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَیْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ، وَ لَکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لَا یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً وَ الرَّأْیُ عِنْدی مَعَ الْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَ لَا أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ. وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَیْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بمَا جَاءَ [بهِ] مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه وآله)؛ إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَی الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ أَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالًا فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیَّرُوا.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2    ، صفحة 236

 از سخنان امام (ع) است که در زمینه پیشنهاد اصحاب برای جنگ با قاسطین، به دنبال فرستادن جریر بن عبد اللّه بجلی به سوی معاویه، ایراد فرموده است. 

می گویم (شارح) پس از رسیدن آن حضرت به خلافت ظاهری، بسیاری از صحابه امام (ع) به دلیل فراوانی گمانشان این بود که معاویه اطاعت نخواهد کرد و به همین دلیل پس از گسیل داشتن جریر، یاران آن بزرگوار پیشنهاد آمادگی برای جنگ با شامیان را دادند. 

روایت شده است. هنگامی که تصمیم رفتن جریر را آن حضرت مطرح کرد، جریر عرض کرد به خدا سوگند، ای امیر مؤمنان نفعی از یاری من به تو نخواهد رسید، و امیدی به فرمانبرداری معاویه هم ندارم. حضرت در پاسخ فرمودند: «قصد من از فرستادن تو اتمام حجّتی است بر معاویه» و سپس نامه ای بدین مضمون نوشت: «پس از حمد و سپاس پروردگار، بدان که بیعت کردن مردم در مدینه با من، برای تو الزام آور است، هر چند که تو حضور نداشته، و در شام باشی. زیرا مردمی که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند، همان افراد و با همان ویژگی با من بیعت کردند. با وجود بیعت اکثریّت مردم، نه اقلیّت حاضر حق دارد که مخالفت کند و نه افراد غائب می توانند بیعت وارد کنند. چه این که شورای مهاجر و انصار، وقتی که تحقّق یابد و به وحدت کلمه ای برسند و فردی را پیشوا قرار دهند، نهایت رضامندی آنها را می رساند. بنا بر این اگر کسی از فرمان آنها با طعن و سرزنش و یا هوای نفس خارج شود، بر مهاجر و انصار است که او را بفرمانبرداری توصیه کنند اگر قبول نکرد، چون راهی غیر از راه مسلمین اختیار کرده، با او پیکار خواهند کرد. و خداوند نیز به دلیل پشت کردن وی به جامعه مسلمان، از او روی گردان شده وارد جهنمش می کند، و چه بد جایگاهی است جهنّم. 

آگاه باش که طلحه و زبیر با من بیعت کرده و سپس آن را نقض کردند، نقض بیعت آنها بمنزله ردّ بیعت بود. من به همین دلیل بر علیه آنها جهاد کردم، تا حق ثابت شده، و فرمان خدا بر خلاف میل آنها آشکار گردید. حال تو ای معاویه به جامعه اسلامی بپیوند، زیرا من از همه بیشتر سلامت جان تو را خواهانم مگر این که خود را با من درگیر سازی که در این صورت با تو می جنگم و خدا را علیه تو به کمک می گیرم و اکنون که فراوان از کشندگان عثمان سخن می گویی اول به میان مردم در آی و سپس مردم شام را برای داوری به نزد من بیاور تا من شما را با استدلال از کتاب خدا قانع کنم. 

امّا بهانه ای که تو برای عدم بیعت با من آورده ای، مانند بهانه جوییهایی است که کودکان برای شیرخوردن می گیرند. بجان خود سوگند، اگر بدیده خرد، و نه با هوای نفس به موضوع قتل عثمان بنگری، خواهی دید، که من پاکترین فرد قریش نسبت به قتل وی می باشم. بدان و متوجّه باش که تو از آزاد شدگانی هستی، که زیور خلافت بر اندام آنها روا نبوده، شایستگی عضویّت در شورا را ندارند. من جریر بن عبد اللّه را که فردی با ایمان و جزء مهاجران است به سوی تو فرستادم، تصمیم خود را بگیر و بیعت کن. بدیهی است که هیچ قدرت و نیروئی جز نیروی حق تعالی نیست». 

بخشهایی از این نامه، در نامه های دیگر حضرت به معاویه آمده است. در پاسخ این نامه، معاویه چنین نوشت: پس از حمد خدا، بجان خودم سوگند، اگر تو در خون عثمان دست نداشته باشی و مردمی که با تو بیعت کردند همان افرادی باشند که با خلفای پیش از تو بیعت کردند. در این صورت تو از نظر شایستگی و احترام همچون ابو بکر، عمر و عثمان بودی ولی تو مردم را در باره عثمان گمراه کردی و انصار را از اطراف عثمان پراکنده ساختی، و نادانان از تو فرمانبرداری کردند و ضعفا از ناحیه تو قوّت و نیرو گرفتند. 

مردم شام، جز جنگ با تو چیزی را قبول نمی کنند، تا ناگزیر شوی کشندگان عثمان را تسلیم آنها کنی اگر قبول کنی، و قاتلین عثمان را دستگیر و تحویل دهی، آن گاه است که شورای مسلمین تشکیل می شود. 

ای علی، به بقای زندگیم سوگند، دلیلی که بر علیه من اقامه کرده ای نمی تواند همان دلیلی باشد که بر علیه طلحه و زبیر، اقامه شده است زیرا طلحه و زبیر با تو بیعت کرده بودند، ولی من بیعت نکرده ام. استدلال تو بر علیه مردم شام، نیز نمی تواند همان دلیلی باشد که بر علیه مردم بصره آورده ای، چه این که مردم بصره فرمانبردار تو شده اند، و مردم شام از تو اطاعت نمی کنند. 

البتّه بزرگواری تو در اسلام و قوم و خویشی ات با پیامبر اسلام (ص) و مقام و جایگاهت در میان قریش قابل انکار نیست. در خاتمه نامه قصیده کعب بن جمیل را نوشت. و این دو مصرع از آن قصیده است. 

أری الشام تکره اهل العراق            و اهل العراق لها کارهونا

ما (شارح) بخشی از این قصیده را قبلا ذکر کردیم. 

بنا به روایتی نامه ای که امام (ع) همراه جریر کرده برای معاویه به شام فرستاد مضمونش چنین بود: «ای معاویه، من تو را از ولایت امری شام بر کنار کردم سرپرستی مردم شام را به جریر بسپار، و السّلام.» و سپس به جریر فرمود: «مواظب فریب کاری آنها باش. اگر ولایت امری شام را به تو سپرد و به سوی من آمد، شما در شام می مانید، و اگر تعلّل ورزید و قبول نکرد، باز می گردی.» هنگامی که جریر نامه حضرت را به معاویه داد، شروع به بهانه جویی کرد. 

از جمله این که باید با مردم شام در این باره مشورت کند. جریر بدون نتیجه بازگشت. 

پس از بازگشت جریر، معاویه بر پشت نامه امام (ع) نوشته بود که: چه کسی شما را بخلافت قبول کرده است تا شما بخواهید، مرا از مقامم برکنار کنید و السّلام، و سپس نامه را برای حضرت به کوفه فرستاد. 

فرموده حضرت: «انّ استعدادی...»،

مقصود این است تا زمانی که جریر در شام و نزد مردم آن جاست، آنها در باره قبول بیعت و یا ردّ آن تامّل داشته و می اندیشند، اگر چه همه مردم شام چنین نباشند، گروهی یقینا در این مایه فکری هستند. با این وصف اگر ما، آماده پیکار شویم، این خبر به مردم شام می رسد، و آنها را برای جنگ و ستیز و برخورد با ما وادار خواهد کرد. این موضوع، کار مردم شام را بکلّی مشکل کرده، موجب انصراف «آنها که زمینه فکری داشته و یا در دلشان قصد پیوستن به ما را داشته باشند» می گردد. و دور داشتن مردم شام از تفکّر در این باره خلاف حزم و احتیاط است.

و سپس می فرمایند «قد وقّتّ الی قوله عاصیا»،

«برای جریر تعیین وقت کرده ام...» یعنی زمانی را مقرّر کرده ام، که جریر بتواند از شام باز گردد، و اگر در تاریخی که تعیین کرده ام خلاف کند، به یکی از دو طریق خواهد بود. یا به دلیل فریب خوردگی جریر و وعده های دروغینی است که شامیان در پاسخ به جریر، بمنظور آمادگی لازم از جهت کارزار به وی می دهند و یا به دلیل سرپیچی و تخلّف از فرمان من خواهد بود. 

اگر کسی اشکال کند، که چگونه حضرت تخلّف جریر را به یکی از دو امر منحصر کرده اند با این که ممکن بود تخلّف وی و بموقع نیامدنش، دلیل دیگری مثل بیماری یا مردن و یا هدف دیگری می داشت در پاسخ گوییم: حضرت قصد حصر حقیقی را نداشته اند، منحصر کردن تخلّف جریر از بموقع نیامدن به دلیل گمان بیشتری بوده، که از قراین و علایم امور به دست می آمده است. بعلاوه سخن امام (ع) در باره آن پیشامدهای اضطراری که از جانب خداوند فرا می رسد نیست زیرا فرا رسیدن قضای الهی مورد بحث نیست و تذکر آن هم مفید نیست. امّا موانع اختیاری در نیامدن جریر به گمان غالب یا از ناحیه مردم شام به دلیل فریب و خدعه بوده، و یا تأخیر در خبر رسانی از ناحیه خود جریر به دلیل تخلّف و عصیان فرمان حضرت بوده است. چه این که تصوّر نمی رفت، شخصیّتی مانند جریر شخصیّتی در چنین موضوع مهمّی، وظیفه را ترک کند و به کارهای شخصی خود بپردازد با توجّه به زمینه هایی که یاد شد، اندیشه صحیح صبر و تأمّل در کار بود، و لذا امام (ع) می فرماید: «الّرأی مع الأناة» نظر درست، تأمّل در کار است. یعنی نظر حقّی که، تمام اندیشمندان بر درستی آن اتّفاق نظر دارند، دستیابی به مقصود و به پیروزی قطعی رسیدن، جز با پایداری و تفکّر در موضوع کار حاصل نمی شود. 

منظور از «اناة» در کلام حضرت آن برآورد فکری است که در به دست آوردن صورت بهتر کار و مصلحت فراگیر، انسان را در رسیدن بمقصود ارشاد می کند. بدین دلیل است که بعضی از حکما برای تاکید بیشتر، امر به تأمّل و تفکّر کرده گفته اند: آن کس که در کارها اندیشه نداشته باشد، هر چند به مطلوب دست یابد، به مقصد نرسیده است. معنای کلام حکما این است که هرچند بدون فکر، انسان به مقصود برسد، چون از روی تأمل و تفکّر نبوده در کار تقصیر می کند، و نتیجه همواره پشیمانی و نرسیدن به مقصود است. کسی که بدون فکر به مقصود مورد نظرش دست یابد آن مقصود بسیار اندک و ارزش قابل توجّهی ندارد. 

حضرت فرمود: «فارودوا و لا اکره لکم الاعداد»، 

در کار شکیبا باشید و از آمادگی شما برای جنگ کراهتی ندارم پس از آن که حضرت اصحاب خود را به ارزشمندی تفکّر در کارها توجه می دهد آمادگی آنها را برای پیکار به سه دلیل رد نمی کنند. بشرح زیر:

1-  شایسته بود اصحاب، در باره این موضوع چنان هوشیار باشند که بمجرّد فرمان حضرت، برای جهاد آماده باشند. 

2-  کسی خیال نکند که امام (ع) به دلیل ضعف و ناتوانی آماده کارزار با مردم شام نمی شود و این سبب شود تا اصحاب در اراده و تصمیم شان سستی ورزند. 

3-  نظر ابن ابی الحدید این است که آن حضرت آمادگی ظاهری را منع کرده، و با گفتن این که «از آمادگی شما کراهت ندارم»، منظور این بوده است که اصحاب در خفا برای جنگ آماده شوند. 

به نظر ابن میثم، توجیهی که ابن ابی الحدید برای کلام امام (ع) آورده است برای فرار از تناقض خیالی است که در ظاهر کلام حضرت دیده می شود، و آن تناقض عبارت است از ترک آمادگی و تفکّر در بخشی از کلام، و ناپسند نداشتن آمادگی در بخش دیگر سخن حضرت. ولی با شرحی که ما برای کلام امام (ع) آوردیم روشن شد که تناقضی در کار نیست، زیرا ترک آمادگی برای جنگ، در وقتی معیّن، و ناپسند ندانستن آمادگی و هوشیار بودن در زمانی بعد از آن چنان که اشاره شد تناقضی ندارد.

در عبارت «و لقد ضربت... او الکفر...» امام (ع) لفظ: «عین»، «أنف»، «ظهر»، و «بطن» را که حقایقی در وجود حیوانند به عنوان استعاره، برای خصلتهای معاویه در مورد خلافت، و مخالفت مردم شام با خلافت خود، به عنوان استعاره بالکنایه آورده اند. «عین» و «انف» کنایه از این امر مهم و چکیده آن بکار رفته، زیرا چشم و دماغ با ارزشترین عضو صورت انسانند. و منظور از «ضرب» به عنوان استعاره، کنایه ای از قصد با اهمیّتی است که حضرت به موضوع می داده است. و لفظ ظاهر و باطن را کنایه از بررسی همه جانبه، و اندیشه عمیق آورده اند. و عبارت «تقلّب» را برای رسیدگی کامل به همه جوانب مصلحت و عرضه داشتن یک امور بر خرد ذکر نموده اند. نتیجه آن که: 

حضرت فرمود: «فلم ار لی الّا القتال أو الکفر...»، 

راهی برای من جز پیکار با معاویه و شامیان، و یا پشت پا زدن به دینی که پیامبر (ص) آورده است. نیست. 

این سخن حضرت پس از تفکر عمیق و در نظرگیری تمام جهات دوراندیشی، در باره مخالفت آنان روشن می کند که وظیفه ای جز جنگ با قاسطین ندارد. و تذکّر می دهد که اگر این راه را اختیار نکند لزوما باید به آنچه که بر رسول خدا (ص) نزول یافته کافر گردد. بدین بیان که انتخاب یکی از دو امر «جنگ با شامیان و یا کفر ورزیدن بدین» الزامی است. یعنی اگر جنگ را اختیار نکند، لزوما جهاد ترک شده و ترک جهاد، موجب کفر ورزیدن است. امّا کفر ورزیدن آن بزرگوار امر عالی است. بنا بر این قتال با شامیان حتی خواهد بود. 

منظور حضرت از کفر، هم کفر حقیقی است، زیرا سخن گذشته امام (ع) که این موضوع را کاملا بررسی کرده، ظاهر و باطنش را، با وجودی که اطرافیان صلاح نمی دانسته اند سنجیده، و راهی جز جنگ و یا انکار شریعت محمدی (ص) نیافته، دلیل روشن این حقیقت است. 

اگر معترض بگوید: دلیل منحصر بودن وظیفه آن بزرگوار در جنگ و یا کفر ورزیدن بدیانت چیست با این که حضرت می توانست جنگ را ترک کند و به دین رسول خدا (ص) نیز کافر نشود. پاسخ این اعتراض بدو صورت داده شده است:

1-  شارحان نهج البلاغه پاسخ داده اند که رسول خدا (ص) فرمان پیکار با مخالفان را به آن حضرت داده بود. به دلیل گفته خود امام (ع) که فرموده اند: «به من دستور داده شده است که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگم.» بنا بر این اگر جنگ با آنها را ترک می کرد، با این که اسلام در خطر بود با فرمان رسول خدا مخالفت کرده بود. روشن است که مخالفت با رسول خدا از شخصیّتی مثل امام قابل تصور نیست، مگر از باب اعتقاد نداشتن بدرستی آن، و این همان انکار و کفر است. 

2-  احتمال دوّم در پاسخ این است که لفظ «جحد و انکار» را حضرت مجازا برای سهل انگاری بکار برده باشند، تا بزرگی موضوع را برای شنوندگان اثبات کنند. این گونه مجاز فراوان به کار می رود. 

حضرت در این قسمت به دفع تهمتی که از ناحیه معاویه به وی وارد شده و آن ادّعای دروغین قتل عثمان که دست آویز مخالفت مردم شام قرار گرفته، می پردازد و به مختصری از اعمال ناروای عثمان که سبب قتلش شد اشاره می فرماید. 

منظور از «والی» در عبارت آن حضرت، عثمان و مقصود از «احداث» امور ناروایی بود که به او نسبت داده شده، موجب بدگوییهای مردم شده بود. با این توضیح که عثمان با انجام کارهای جدید و ناپسند خود، باعث شد تا مردم بر علیهش حرفهایی بزنند، کارهایش را نپسندند، سرزنشش کنند و سپس از قدرت برکنارش سازند. کارهای ناروای بدعت گونه عثمان را سیره نگاران ده چیز و به شرح ذیل نقل کرده اند. 

1-  سپردن سرپرستی مسلمین به تبهکارانی که شایستگی اخلاقی و اسلامی نداشتند، و صرفا به دلیل خویشاوندی با عثمان بدون در نظرگیری حرمت اسلامی شان منصوب شده بودند مانند ولید بن عقبه فاسق، که در نهایت به شرابخواری و می گساری شهرت یافت، و سعید بن عاص که، کارهای زشتش موجب شد مردم کوفه بر او بشورند، اخراجش کنند. 

و عبد اللّه بن ابی سرح، ستمکار که مردم مصر از ستمگری وی بدادخواهی آمدند. این همان عنصر پلیدی است که مسلمانها وی را متّهم به قتل محمد بن ابی بکر نماینده امیر المؤمنین (ع) کرده، معتقد بودند که در باره شهادت محمد بن ابی بکر نامه نگاری کرده است و از مکاتبات سرّی او ناروای بدست آوردند، و به سبب جاسوسی و خیانت، مردم از او شکایت داشتند و سرانجام بر وی شوریده و محاصره اش کردند. 

2-  بازگرداندن حکم بن ابی العاص از تبعیدگاه به مدینه. پیامبر (ص) وی را به دلیل افسادش تبعید کرده بود. ابو بکر و عمر نیز او را از تبعید برنگردانده بودند. عثمان با سنت پیامبر (ص) و رفتار شیخین مخالفت و بی هیچ دلیلی اقدام ببازگشت ابی العاص از تبعید کرد. 

3-  اموال فراوانی از بیت المال مسلمانها را، به اقوام و خویشانش بخشید، بدون آنکه استحقاقی داشته باشند از جمله به چهار نفر از قریش که با دختران عثمان ازدواج کرده بودند، چهارصد هزار دینار داد، و به مروان حکم نیز چهارصد هزار دینار بخشید. و بروایتی یک پنجم بیت المال آفریقا را به مروان داد. 

و این خلاف سنّت رسول خدا (ص) و روش خلفای قبل از وی بود. 

4-  قانون قرقگاه یا «حمی» را که رسم جاهلیت بود زنده کرد. با وجودی که پیامبر (ص) میان مسلمین در آب و علف چراگاهها برابری و مساوات برقرار کرده بود. 

5-  تعهّدات جنگی را از صدقات بیت المال پرداخت کرد. با این که خلافت دیانت بود. 

6-  با وجودی که عبد اللّه مسعود از بزرگان و دانشمندان صحابه امّت بود، بدستور عثمان چنان او را زدند که بعضی از استخوانهای پهلویش شکست و این ستمی آشکار بود. 

7-  تمام مسلمین را در جمع آوری قرآن بر قرائت زید بن ثابت متقاعد و قرآنهای دیگر را باطل کرد و آنها را سوخت با این که نوشته های دیگر قرآن نیز نازل شده بودند، و این عملی بر خلاف رسول خدا (ص) و خلفای بعد از پیامبر بود. 

8-  عثمان به کتک زدن عمار بن یاسر اقدام کرد به طوری که وی بر اثر کتک فراوان دچار فتق شد، با وجودی که عمّار از شرافتمندترین اصحاب بود. 

عثمان این حدیث که: «عمّار بمنزله پوست میان دو چشم من است و او را سپاه ستمگر می کشند، و هرگز شفاعت من بدانها نخواهد رسید» را از پیامبر شنیده بود. برای همین بود که عمّار با شورشیان و دادخواهان در کشتن عثمان همکاری می کرد. و روایت، شده است که پس از کشته شدن عثمان، عمّار گفت: کافری را کشتیم. 

9-  اقدامی که بر علیه ابو ذر کرده، و سرانجام به ربذه تبعیدش کرد. با این که ابو ذر از اصحاب بزرگوار پیامبر بود و رسول خدا (ص) او را چنین ستوده بود. 

10-  عبید اللّه عمر بن خطّاب را از حدّ واجب معاف داشت، با وجودی که عبید اللّه، هرمزان مسلمان را بصرف یک تهمت که او ابو لؤلوء را به قتل عمر وادار کرده، کشته بود. عثمان عبید اللّه را حتّی بر انجام آن قتل مؤاخذه نکرد. امیر المؤمنین (ع) در دوران خلافت خود از عبید اللّه مطالبه خون هرمزان را کرد.

اینها که برشمردیم ملامتهای مشهوری است که برای عثمان نقل کرده اند. طرفداران عثمان از این بدعتها جوابهای استحسانی داده اند که در کتابهای مطول باید جستجو کرد، این مطاعن را به دلیل این که خطبه ایجاب می کرد به اختصار آوردیم.