[hadith]من کلام له (علیه السلام) و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جریر بن عبد الله البجلی إلی معاویة و لم ینزل معاویة علی بیعته:

إِنَّ اسْتِعْدَادی لِحَرْب أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ إِغْلَاقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَیْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ، وَ لَکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لَا یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً وَ الرَّأْیُ عِنْدی مَعَ الْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَ لَا أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ. وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَیْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بمَا جَاءَ [بهِ] مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه وآله)؛ إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَی الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ أَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالًا فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیَّرُوا.[/hadith]

این خطبه با عبارت «ان استعدادی لحرب اهل الشام و جریر عندهم» (همانا آماده شدن من برای جنگ با مردم شام در حالی که جریر پیش ایشان است) شروع می شود.

[در این خطبه که پس از فرستادن جریر بن عبد الله بجلی نزد معاویه به منظور آماده شدن یاران خود برای جنگ با شامیان ایراد فرموده است بحث تاریخی طرح نشده است. پس از توضیح درباره برخی از لغات و اصطلاحات مبحث جدلی مطاعن عثمان و دفاع قاضی عبد الجبار معتزلی از او، اعتراضات سید مرتضی (ره) را با استفاده از کتاب المغنی قاضی و کتاب الشافی سید مرتضی به تفصیل آورده است که تا صفحه هفتاد جلد سوم ادامه دارد، و چون در چارچوب کلام و عقاید است موضوع آن خارج از بحث ماست. پس از آن موضوع تاریخی چگونگی بیعت جریر بن عبد الله بجلی را با امیر المومنین (ع) آورده است که بخواست خداوند متعال در آغاز جلد بعد خواهد آمد.] سپاس فراوان خداوند متعال را که توفیق ترجمه این بخش را ارزانی فرمود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 1

[ضمن شرح خطبه چهل و سوم مباحث تاریخی زیر آمده است.]

بیعت جریر بن عبد اللّه بجلی با علی علیه السّلام:

اما خبر جریر بن عبد اللّه بجلی و گسیل او توسط امیر المومنین-  علیه السّلام-  به سوی معاویه را از کتاب صفین نصر بن مزاحم بن بشار منقری نقل می کنیم، و اخبار مربوط به آمدن علی (ع) را به کوفه پس از جنگ جمل و مکاتبه و گسیل داشتن اشخاصی را پیش معاویه و دیگران و پاسخ معاویه و مکاتبه معاویه با او و دیگران را در آغاز کار و تا هنگام حرکت علی (ع) به صفین بیان می کنیم.

نصر بن مزاحم می گوید: محمد بن عبید اللّه، از جرجانی برای من نقل کرد که چون علی (ع) پس از جنگ به کوفه آمد با کارگزاران و عاملان مکاتبه کرد، از جمله برای جریر بن عبد اللّه بجلی نامه یی نوشت و آن را همراه زحر بن قیس جعفی فرستاد. جریر، کارگزار عثمان بر همدان [و متن نامه چنین ] بود: اما بعد، «همانا خداوند حال و نعمت هیچ قومی را دگرگون نمی سازد تا زمانی که خود آن قوم حال نفسانی خود را دگرگون کنند و هرگاه خداوند برای قومی-  به واسطه اعمالشان-  اراده عذاب فرماید، هیچ راه دفاعی برای آن نخواهد بود و برای آنان هیچکس جز خداوند را یارای آنکه آن بلا را برگرداند نیست». و تو را آگاه می کنم از خبر زمانی که آهنگ لشکرهای طلحه و زبیر کردیم، که نخست بیعت مرا شکستند و آنچه نسبت به کارگزار من، عثمان بن حنیف کردند. من از مدینه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 2

همراه مهاجران و انصار حرکت کردم و چون به عذیب رسیدم پسرم حسن و عبد اللّه بن عباس و عمار بن یاسر و قیس بن سعد بن عباده را نزد مردم کوفه گسیل داشتم و از آنان خواستم حرکت کنند که پذیرفتند و آمدند و همراه ایشان حرکت کردم تا کنار بصره فرو آمدم. نخست در دعوت ایشان حجت تمام کردم و لغزش را بخشیدم و ایشان را به رعایت عهد و بیعت فرا خواندم و سوگند دادم، ولی آنان هیچ چیز جز جنگ با مرا نپذیرفتند و من از خداوند بر علیه آنان یاری خواستم و گروهی کشته شدند و دیگران پشت به جنگ دادند و به شهر خود گریختند و از من همان چیزی را خواستند که من پیش از شروع جنگ از ایشان خواسته بودم. من هم عافیت را پذیرفتم و شمشیر از ایشان برداشتم و عبد اللّه بن عباس را به فرمانداری ایشان گماشتم و به کوفه آمدم و اینک زحر بن قیس را پیش تو فرستادم و هر چه می خواهی از او بپرس. و السّلام».

گوید: چون جریر آن نامه را خواند، برخاست و گفت: ای مردم این نامه امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السّلام است که امین دین و دنیاست، و کار او و دشمنش چنان شد که ما خدا را بر آن سپاس داریم و همانا پیشگامان مهاجران و انصار و تابعان با او بیعت کرده اند و اگر این کار به شورایی میان مسلمانان هم واگذار می شد باز علی از همگان به خلافت سزاوارتر بود. همانا هستی و بقا در جماعت و هماهنگی و نیستی در پراکندگی است و همانا علی تا هنگامی که شما راست و پایدار باشید بر حق بر شما حاکم است و هر گاه به کژی گرایش پیدا کنید کژی شما را راست خواهد کرد. مردم گفتند: گوش به فرمانیم و بر این کار راضی و خشنودیم. جریر پاسخ نامه علی علیه السّلام را نوشت و فرمانبرداری خود و قوم را اعلان کرد.

نصر می گوید: مردی از قبیله طی که خواهرزاده جریر بن عبد اللّه بجلی و همراه علی (ع) بود، اشعار زیر را سرود و همراه زحر بن قیس برای دایی خود جریر فرستاد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 3

«ای جریر بن عبد اللّه، هدایت را رد مکن و با علی بیعت کن که من خیر خواه تو هستم. همانا که علی پس از احمد (ص) بهترین کسی است که بر شنها گام نهاده است و مرگ بامداد و شامگاه فرا رسنده است. گفتار پیمان گسلان را رها کن که-  ای ابا عمرو-  آنان سگهایی هستند که پارس کننده اند...» نصر بن مزاحم می گوید: سپس جریر بن عبد اللّه میان مردم همدان برپا خاست و خطبه خواند و ضمن آن چنین گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که حمد را برای خویشتن برگزید و آن را ویژه خود فرمود بدون آنکه خلق را در آن سهمی باشد، در حمد و ستایش او را انبازی نیست و در مجد و بزرگی او را همتایی نه، و خدایی جز خدای یگانه نیست. اوست جاودانه برپا، و پروردگار آسمان و زمین، و گواهی می دهم که محمد (ص) بنده و رسول اوست که او را با پرتو روشن و حق-  گویا گسیل فرمود، فرا خواننده به خیر و راهنمای به هدایت است. سپس گفت: ای مردم همانا علی برای شما نامه یی نوشته است که پس از آن هر سخن که گفته شود بی ارزش است، ولی از پاسخ دادن به نامه چاره یی نیست، و بدانید که مردم در مدینه بدون هیچگونه پروایی با علی بیعت کرده اند که او به کتاب خدا و سنتهای حق عالم است و همانا طلحه و زبیر بیعت علی را بدون آنکه بدعتی پدید آمده باشد شکستند و مردم را بر او شوراندند و به این نیز بسنده نکردند و به او اعلان جنگ دادند و ام المؤمنین عایشه را با خود بیرون آوردند و علی چون با آن دو رویاروی شد در فرا خواندن آنان به حق، حجت را تمام نمود و نسبت به بازماندگان نیکی کرد و مردم را بر کار حق که می شناختند واداشت و این [سخن که گفتم ] برای روشن ساختن آنچه که از شما پوشیده مانده کافی است و اگر توضیح بیشتری می خواهید خواهیم داد و هیچ نیرویی نیست مگر از خدا، سپس گفت: «نامه علی برای ما رسید و ما این نامه را به سرزمین عجم رد نمی کنیم و از آنچه در آن آمده است سرپیچی نخواهیم کرد تا نکوهش و سرزنش نشویم.

ما والیان این مرز خود هستیم که قدرتمندان را خوار و زبون می سازیم و از اهل ذمه [و پیمان ] حمایت می کنیم...». نصر بن مزاحم می گوید. مردم از شعر و سخنان جریر، خوشحال شدند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 4

ابن ازور قسری هم درباره [این کار] جریر بن عبد اللّه بجلی این ابیات را سروده و او را ستوده است: «به جان پدرت سوگند که اخبار منتشر می شود و جریر با خطبه خود کار را روشن ساخت، و سخنی گفت که در آن به مردانی از هر دو گروه که گناهشان بزرگ بود دشنام داد...»

بیعت اشعث با علی علیه السّلام:

نصر بن مزاحم می گوید: علی علیه السّلام برای اشعث-  که کارگزار عثمان بر آذربایجان بود-  نامه یی نوشت و او را به اطاعت و بیعت فرا خواند. جریر بن عبد اللّه بجلی هم برای اشعث نامه نوشت و او را بر اطاعت از امیر المؤمنین و قبول دعوت آن حضرت تشویق کرد [و ضمن نامه یی برای او چنین نوشت ]: اما بعد، چون تقاضای بیعت با علی به من رسید، آن را پذیرفتم و برای رد کردن آن دلیل و راهی نیافتم. من در آنچه از کار عثمان که بی حضور من صورت گرفته است اندیشیدم و چنان ندیدم که رعایت عهد او بر من لازم باشد و حال آنکه مهاجران و انصار که آنجا حضور داشتند حداکثر کاری که انجام دادند این بود که در مورد او متوقف ماندند. تو هم بیعت علی را بپذیر که به بهتر از او دست نخواهی یافت و این را هم بدان که پذیرش بیعت علی بهتر از کشتار مردم بصره است. و السّلام.

نصر می گوید: اشعث هم بیعت علی را پذیرفت و فرمانبرداری خود را اعلان کرد. در این هنگام جریر از مرز همدان حرکت کرد و در کوفه به حضور علی علیه السّلام آمد و با او بیعت کرد و در آنچه که مردم از اطاعت و لزوم فرمانبرداری آن حضرت در آمده بودند در آمد.

دعوت علی (ع) معاویه را به بیعت و اطاعت و سرپیچی معاویه از آن:

نصر بن مزاحم می گوید: هنگامی که علی علیه السّلام خواست فرستاده یی پیش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 5

معاویه گسیل دارد، جریر بن عبد اللّه گفت: ای امیر المؤمنین مرا پیش معاویه بفرست که او همیشه نسبت به من اظهار دوستی و نزدیکی می کند. پیش او می روم و از او می خواهم که حکومت را به تو واگذار کند و بر حق با تو متفق و هماهنگ باشد و در عوض تا هنگامی که از فرمان خدا اطاعت و از آنچه در قرآن است پیروی کند یکی از امیران و کارگزاران تو باشد. مردم شام را هم به اطاعت و قبول حکومت تو دعوت می کنم و چون بیشترشان از خویشاوندان و اهل دیار من هستند امیدوارم که از دعوت من سرپیچی نکنند.

مالک اشتر به امیر المومنین گفت: سخن او را تصدیق مکن و او را گسیل مدار که به خدا سوگند چنین گمان می کنم که خواسته او خواسته ایشان و نیت او نیت آنان است.

علی علیه السّلام به اشتر گفت: آزادش بگذار تا ببینیم با چه چیزی نزد ما بر می گردد. علی (ع) جریر بن عبد اللّه را گسیل داشت و هنگام فرستادن، او را گفت: می بینی که شماری از یاران خردمند و متدین پیامبر (ص) اطراف من هستند و من برای این کار، تو را از این جهت از میان آنان برگزیدم که پیامبر (ص) درباره تو فرموده است «که تو از گزیدگان مردم یمنی». اینک این نامه مرا پیش معاویه ببر، اگر او هم در آنچه دیگر مسلمانان در آمده اند در آمد، چه بهتر و گرنه عهد و پیمانش را به خودش برگردان و به او بگو که من به امیری او راضی نیستم و عموم مردم هم به خلافت او راضی نیستند.

جریر گام در راه نهاد و هنگامی که به شام رسید در بارگاه معاویه ساکن شد و چون پیش معاویه رفت، نخست ستایش و نیایش خدا را بر زبان آورد و سپس گفت: ای معاویه، اهل دو حرم [مکه و مدینه ] و مردم دو شهر بزرگ [کوفه و بصره ] و مردم حجاز و یمن و مصر و عروض [عمان ] و اهل بحرین و یمامه همگی بر خلافت و حکومت پسر عمویت اتفاق و بیعت کرده اند و از سرزمینها فقط همین دژها که تو در آن هستی باقی مانده است و اگر سیلی از آن دره ها بر این سرزمین جاری شود آن را غرق خواهد کرد. اینک من پیش تو آمده ام و ترا به بیعت با این مرد فرا می خوانم و این کار موجب هدایت و سعادت تو خواهد بود. و نامه علی علیه السّلام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 6

را به معاویه داد که در آن چنین نوشته بود: «اما بعد، همانا بیعتی که در مدینه با من شده است بر تو نیز که در شام هستی واجب است، زیرا همان قوم که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده اند با من نیز بیعت کرده اند و با همان شرط که با ایشان بیعت شده بود و پس از آن برای کسی که در آن حاضر بوده است حق انتخاب دیگری نیست و آن کسی که غایب بوده است نمی تواند آن را رد کند و همانا شوری از مهاجران و انصار است که چون بر بیعت با مردی اجتماع کردند و او را امام نامیدند رضا و خشنودی خداوند هم در این کار است و اگر کسی به سبب عیبجویی یا بدعتی از این کار سرپیچید او را به آن فرا می خوانند و اگر نپذیرفت با او جنگ می کنند تا از راه مؤمنان پیروی کند، و خداوند او را واگذار خواهد کرد و او را به جهنم خواهد انداخت و چه بد سرانجامی است.

همانا طلحه و زبیر با من بیعت کردند و سپس بیعت مرا شکستند و این پیمان شکنی ایشان همچون برگشتن ایشان از دین بود و من در این باره با آنان جهاد کردم و حق آشکار شد و فرمان خداوند آشکار و پیروز گردید، هر چند آنان ناخوش می داشتند. اکنون تو در آنچه که مسلمانان در آمده اند در آی، که بهترین کار در مورد تو از نظر من [صلح و] عافیت است و اینکه خود را بر بلا عرضه نکنی، ولی اگر خود را در معرض آن قرار دهی با تو جنگ خواهم کرد و از خداوند علیه تو یاری خواهم طلبید.

درباره قاتلان عثمان هم سخن بسیار گفته ای، اینک نخست در آنچه مردم در آمده اند [اطاعت و بیعت ] در آی و سپس در آن باره با آن قوم محاکمه کن، تا تو و ایشان را بر آنچه در کتاب خداوند آمده است وا دارم و اما آنچه را که اراده کرده ای و می خواهی، همچون فریب دادن کودک به هنگام باز گرفتن از شیر است و به جان خودم سوگند اگر با عقل خود و بدون هوی و هوس بنگری مرا از همه قریش از خون عثمان بری تر خواهی یافت و این را هم بدان که تو از اسیران جنگی آزاد شده هستی که خلافت آنان را نشاید و شوری هم به آنان عرضه نمی شود. اینک جریر بن عبد اللّه بجلی را که اهل ایمان و هجرت است، پیش تو [و کسانی که آنجا هستند] گسیل داشتم، بیعت کن و نیرویی نیست جز از خداوند.»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 7

چون معاویه آن نامه را خواند جریر بن عبد اللّه برخاست و خطبه خواند و چنین گفت: «سپاس خداوندی را که به واسطه نعمتها ستوده شده است و از او آرزوی بیشی و فزونی و امید پاداش می رود، و در سختیها باید از او یاری جست. او را می ستایم و از او یاری می جویم تا در کارهایی که خردها در آن سرگردان و اسباب و وسایل مضمحل است یاری فرماید و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند یکتای بی انباز نیست و «همه چیز جز او نابود شونده است. حکم و فرمان از آن اوست و به سوی او باز می گردید.» و گواهی می دهم که محمد بنده و رسول اوست که او را پس از دوره ارسال فترت پیامبران گذشته و روزگاران پیشین و کالبدهای پوسیده و گروههای سرکش گسیل فرمود. او رسالت را تبلیغ کرد و برای امت، خیر خواهی نمود و حقی را که خداوندش ودیعه سپرده و به ادای آن دستور داده بود به امت خویش رساند. درود خدا بر آن رسول مبعوث و گزیده و بر خاندانش باد.

ای مردم کار عثمان آنان را که آنجا حاضر بودند حیران و سرگردان ساخت تا چه رسد به کسانی که غایب بوده اند. همانا مردم با علی بی آنکه خونخواه باشد یا خون کسی برگردنش باشد بیعت کرداند، طلحه و زبیر هم از کسانی بودند که با او بیعت کردند و سپس بدون هیچ سببی بیعت او را شکستند. همانا که این دین فتنه انگیزیها را تحمل نمی کند و نیز اعراب هم آن را تحمل نمی کنند. همین دیروز در بصره فتنه خونباری رخ داد و اگر این بلا تکرار شود بقایی برای مردم نخواهد بود، و اینک همه امت با علی بیعت کرده اند. به خدا سوگند اگر خود، مالک کار خویش بودیم باز هم برای خلافت کسی جز او را بر نمی گزیدیم، وای معاویه تو هم در آنچه مردم در آمده اند در آی.

و اگر می گویی: عثمان مرا به ولایت گماشته و هنوز مرا عزل نکرده است، این سخنی است که اگر گفتن آن جایز باشد هرگز برای خداوند دینی برپا نخواهد ماند و باید هر چه در دست هر کس هست همواره از او باشد و حال آنکه خداوند برای والیان دیگر هم همان حقی را که برای پیشینیان بوده قرار داده است و امور را پیوسته قرار داده که برخی دیگر را نسخ می کند.» آن گاه جریر [بر جای خود] نشست.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 8

نصر بن مزاحم می گوید: معاویه به جریر گفت: منتظر باش من هم باید در این کار بنگرم و از نظر مردم شام آگاه شوم. چند روزی که گذشت معاویه دستور داد که منادی بانگ نماز جماعت زند و چون مردم جمع شدند به منبر رفت و چنین گفت: سپاس خداوندی را که سران و بزرگان را ارکان اسلام و شرایع را برهان ایمان قرار داده است و اخگر اسلام در سرزمین مقدس، که خود آنجا را محل پیامبران و بندگان صالح خویش قرار داده است، فروزان شده است، و مومنان را در سرزمین شام در آورده و آن سرزمین را برای ایشان و آنان را برای آن سرزمین پسندیده است که پیشاپیش از اطاعت و خیر خواهی آنان نسبت به خلفای خود آگاه بوده است، و ایشان را بر پا دارندگان فرمان خویش و مدافعان دین و حریم آن قرار داد. و آن گاه ایشان را مایه نظام کار این امت و نشانه های بارز راه نیکی ها قرار داد و خداوند به وسیله ایشان، پیمان شکنان را می راند و هماهنگی و دوستی مومنان را فراهم می کند. اینک ما از خداوند یاری می جوییم تا ما را در کار مسلمانان که انسجام آن از هم گسیخته و نزدیکی آنان به دوری تبدیل شده است یاری دهد.

پروردگارا ما را بر آن کسانی که می خواهند فتنه خفته ما را بیدار کنند و افراد ما را که در ایمنی هستند بترسانند و قصد دارند خونهای ما را بریزند و راههای ما را نا امن سازند نصرت عنایت کن. و خداوند خود می داند که ما برای آنان [شکنجه و] عقابی را اراده نکرده ایم و پرده یی را ندریده ایم و اسب و سپاهی به سوی ایشان نرانده ایم. آری خداوند ستوده از کرامت خویش جامه یی بر ما پوشانده است که هرگز تا طنین صدا از کوه می رسد و باران فرو می بارد و هدایت شناخته می شود با میل خویش از تن بیرون نمی آوریم، ولی حسد و ستم آنان را بر این کار واداشته است و ما از خداوند بر علیه آنان یاری می جوییم. ای مردم به خوبی می دانید که من خلیفه امیر المؤمنین عمر بن خطاب و خلیفه امیر المومنین عثمان بن عفان برشمایم و هیچ گاه هیچ کس از شما را بر کاری که از آن شرم و آزرم داشته باشد وادار نکرده ام و می دانید که من خونخواه عثمان هستم. بدون تردید او مظلوم کشته شده است و خداوند متعال می فرماید: «و هر کس مظلوم کشته شود برای ولی او قدرت و تسلط قرار دادیم و او در خونریزی زیاده روی مکند که او از جانب ما مؤید و نصرت داده شده است،» و من اینک دوست دارم که آنچه در مورد کشته شدن عثمان در دل

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 9

دارید به من بگویید.» مردم شام همگان بر پا خاستند و پاسخ دادند: ما خونخواه عثمان هستیم. و با معاویه در آن مورد بیعت کردند و به او اطمینان دادند که جان و مال خویش را برای او مبذول دارند تا انتقام خویش را بگیرند یا آنکه روحشان به خداوند ملحق شود.

نصر می گوید: معاویه چون آن روز را به شب آورد از گرفتاری خویش اندوهگین بود و همین که شب او را فرو گرفت در حالی که افراد خانواده اش پیش او بودند این ابیات را خواند: «شب من فرا رسید در حالی که به سبب این شخص که با سخنان یاوه آمده است وسوسه ها مرا فرو گرفته است. جریر پیش من آمده است با حوادثی فشرده که در آن موجب بریده شدن بینی [خونریزی و زبونی ] خواهد بود. در حالی که میان من و او شمشیر قرار دارد، با او حیله گری می کنم و من جامه پستی را بر تن نخواهم کرد. اگر مردم شام فرمانبرداری درستی، آنچنان که مشایخ ایشان در مجالس خود وصف کرده اند داشته باشند، با اسبان و سواران چنان صدمه یی بر علی بزنم که هر خشک و تری را در هم ریزد و من بهترین چیزی را که افراد به آن نائل شده اند آرزو می کنم و از [پادشاهی و] سرزمین عراق ناامید نیستم.» می گویم: [ابن ابی الحدید] لغت جبهه که در این ابیات آمده به معنی «اسب» است و از جمله گفتار رسول خدا (ص) است که فرموده است: «لیس فی الجبهة صدقة» یعنی در اسب، پرداخت زکات نیست.

نصر بن مزاحم می گوید: جریر بن عبد اللّه همچنان معاویه را به بیعت با علی (ع) تحریک می کرد. معاویه به او گفت: ای جریر، این کار ساده یی نیست و کاری است که امور بعد هم به آن بستگی دارد. بگذار آب دهانم را فرو دهم و در این کار بنگرم. معاویه اشخاص مورد اعتماد خویش را فرا خواند. برادرش به او گفت که از عمر و عاص یاری بخواهد و به معاویه گفت: عمر و عاص کسی است که او را خوب می شناسی، او در حالی که عثمان زنده بود از او کناره گیری کرد و طبیعی است که از کار و حکومت تو بیشتر کناره گیری کند، مگر اینکه دین او خریده شود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 10

ما در مباحث گذشته ماجرای فرا خوانده شدن عمرو عاص توسط معاویه و نیز شرطی که معاویه با او کرد که ولایت مصر به وی واگذار شود و اینکه عمرو عاص موفق شد شرحبیل بن سمط سالار و پیرمرد یمنیهای مقیم شام را با گماشتن گروهی از مردان که نزد او به قتل عثمان توسط علی (ع) گواهی دادند و بدینگونه او را برای جنگ با علی (ع) آماده کردند و سینه اش را از کینه علی آکندند و او و یارانش را به خونخواهی عثمان بر انگیختند مفصل بیان کرده ایم و نیازی به بازگویی آن نیست.

نصر بن مزاحم می گوید: محمد بن عبید اللّه از قول جرجانی برای من نقل کرد که می گفته است: شرحبیل نزد حصین بن نمیر آمد و به او گفت پیام بفرست که جریر بن عبد اللّه بجلی پیش ما بیاید. حصین به جریر پیام داد که شرحبیل پیش ماست تو هم برای دیدار ما بیا، و چون جریر و شرحبیل در خانه حصین به یکدیگر رسیدند شرحبیل به جریر گفت: ای جریر با کاری سست پیش ما آمده ای که ما را در کام شیر بیفکنی وانگهی می خواهی شام را با عراق در آمیزی و علی را بسیار ستایش می کنی و حال آنکه او قاتل عثمان است و خداوند از آنچه گفته ای روز قیامت از تو خواهد پرسید. جریر روی به شرحبیل کرد و گفت: ای شرحبیل اما این سخن تو که من کاری سست را عرضه داشته ام، چگونه کار سستی است که همه مهاجران و انصار بر آن اتفاق کرده اند و با طلحه و زبیر به سبب رد کردن آن جنگ شده است اما این سخنت که من ترا در کام شیر افکنده ام [باید بگویم که ] این تویی که خود را در کام شیر افکنده ای، اما آمیزش و هماهنگی مردم شام با مردم عراق چنان است که هماهنگی و آمیزش این دو ملت با یکدیگر در کار حق بهتر از آن است که در باطل از یکدیگر جدا و پراکنده باشند. اما این سخن تو که علی عثمان را کشته است، به خدا سوگند در آن باره هیچ اطلاع صحیحی در دست تو نیست و فقط از راه دور و از غیب تهمت می زنی.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 11

آری تو به دنیا مایل شده ای، وانگهی از زمان سعد بن ابی وقاص چیزی در دل داری.

چون گفتگوی آن دو به اطلاع معاویه رسید کسی پیش جریر فرستاد و او را سخت سرزنش کرد. نصر می گوید: نامه یی هم که نویسنده آن شناخته نشد برای شرحبیل نوشته شد که در آن این ابیات آمده بود: «ای شرحبیل ای پسر سمط از هوای نفس پیروی مکن که برای تو در دنیا هیچ چیزی نمی تواند بدل و عوض دین تو باشد... پسر هند به علی تهمت و بهتان می زند و حال آنکه در سینه پسر ابی طالب خداوند از هر چیز بزرگتر است و علی در مورد عثمان هیچ دشنامی نداد و نه کسی را بر او شوراند و نه او را کشت... علی از میان همه افراد خاندان پیامبر وصی اوست و کسی است که در فضیلتش به نام او مثال می زنند.» نصر می گوید: هنگامی که شرحبیل آن نامه را خواند هراسناک در اندیشه فرو رفت و گفت این نامه، مایه نصیحت و خیرخواهی در دین من است و به خدا سوگند در این کار هیچ گونه شتابی نمی کنم هر چند نفس مرا به سوی آن نیاز و کشش است. و نزدیک بود از یاری معاویه دست بردارد و بر جای خود بایستد، ولی معاویه مردانی را برگماشت که پیش او آمد و شد می کردند و کشته شدن عثمان را با اهمیت جلوه می دادند و علی را به آن کار متهم می ساختند و گواهی یاوه و دروغ می دادند و نامه های جعلی بر او عرضه می داشتند تا موفق شدند عقیده او را برگردانند و عزم او را در مورد یاری دادن معاویه استوار کنند نصر می گوید: عمر بن سعد با استاد خود برای ما نقل کرد که معاویه کسی را

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 12

پیش شرحبیل بن سمط فرستاد و گفت بخوبی می دانی که چون حق را پذیرفتی و پاسخ دادی پاداش تو بر عهده خداوند است و مردم صالح هم پیشنهادت را پذیرفتند ولی این کاری که ما می خواهیم انجام دهیم تمام و کامل نخواهد شد مگر با رضایت همه مردم، بنابر این حرکت کن و در شهرهای شام اعلان کن که علی عثمان را کشته است و بر مسلمانان واجب است که خون عثمان را مطالبه کنند.

شرحبیل حرکت کرد و نخست به شهر حمص درآمد و در میان آنان برای خطبه برخاست. شرحبیل که میان مردم شام به امانتداری و پارسایی و خداپرستی مشهور بود، چنین سخن گفت: ای مردم همانا که علی، عثمان را کشت و گروهی از اصحاب رسول خدا (ص) در این باره بر او خشم گرفتند و علی به جنگ با ایشان پرداخت و آن جمع شکست خورد و علی مردان صالح ایشان را کشت و بر همه سرزمینها چیره شد مگر شام و اینک علی شمشیر خود را بر دوش نهاده و آهنگ کشتار و مرگ دارد تا چه هنگامی به سوی شما آید یا آنکه خداوند کاری تازه پدید آورد و ما هیچ کس را نمی یابیم که در جنگ با او قویتر از معاویه باشد، بنابر این کوشش کنید و بر پاخیزید. همه مردم، غیر از گروهی از پارسایان حمص، دعوت او را پذیرفتند و آن پارسایان به او گفتند: خانه های ما هم مسجد ماست و هم گورستان ما و تو خود داناتری به آنچه که [انجام می دهی و به مصلحت ] می بینی.

گوید: شرحبیل همه شهرهای شام را به قیام و حرکت واداشت و بر هر قومی که می گذشت آنچه می گفت مورد قبول واقع می شد. نجاشی بن حارث که دوست شرحبیل بود ابیات زیر را سرود و برای او فرستاد: «ای شرحبیل تو برای دین از دین و آیین ما جدا نشدی، بلکه به سبب کینه یی که جریر مالکی داشت این کار را انجام دادی و هم به سبب خشم و گله یی که میان او و سعد ظاهر شد و همچون آوازخوانی شدی که شتری ندارد ولی آواز می خواند...»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 13

نصر می گوید: عمر بن سعد از نمیر بن وعلة از شعبی نقل می کند که می گفته است شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله کندی پیش معاویه آمد و گفت: تو کارگزار و پسر عموی امیر المومنین عثمان هستی ما هم همگی مؤمنیم. اکنون اگر مردی هستی که با علی و قاتلان عثمان جنگ کنی تا ما انتقام خون خود را بگیریم یا آنکه جان بر سر این کار نهیم، ترا بر خود حاکم قرار می دهیم و گرنه ترا عزل می کنیم و کسی دیگر غیر از ترا که بخواهیم بر خود حاکم می کنیم و سپس با او چندان جهاد می کنیم تا انتقام خون عثمان را بگیریم یا در آن راه نابود شویم.

جریر بن عبد اللّه که آنجا حاضر بود گفت: ای شرحبیل، آرام باش که خداوند اینک خونها را حفظ فرموده و پراکندگی را پایان داده و کار این امت را سر و سامان بخشیده است و نزدیک است کار این امت به آرامش برسد. بر حذر باش که میان مردم تباهی نیاوری و از گفتن این سخن پیش از آنکه شایع شود و گفتاری از تو آشکار گردد که نتوانی جلو آن را بگیری، خودداری کن. شرحبیل گفت: به خدا سوگند که این سخن را هرگز پوشیده نمی دارم. سپس برخاست و سخن گفت و مردم از هر سو گفتند: راست می گوید، راست می گوید، سخن صحیح سخن اوست و اندیشه درست اندیشه اوست. در این هنگام جریر از معاویه و عموم مردم شام نا امید شد.

نصر می گوید: محمد بن عبید اللّه، از جرجانی برایم نقل کرد که معاویه پیش از آن به خانه جریر آمد و به او گفت: ای جریر نظری دارم. گفت: بگو، [معاویه ] گفت: برای سالارت بنویس که مصر و شام را در اختیار من بگذارد و پس از مرگ خودش نیز بیعت با کسی را بر گردن من نگذارد تا من خلافت را به او واگذارم و نامه هم به عنوان خلافت برای او بنویسم. جریر گفت: هر چه می خواهی بنویس تا من هم [زیر نامه تو و با نامه ] تو بنویسم. معاویه در این باره نامه نوشت و علی (ع) در پاسخ برای جریر چنین نوشت: «اما بعد. معاویه می خواهد برگردنش بیعتی نباشد و اینکه بتواند هر کاری را که دوست می دارد انتخاب کند، وانگهی قصد دارد تا هنگامی که مزه دهان مردم شام را بچشد ترا سرگردان و معطل بدارد. هنگامی که من هنوز در مدینه بودم مغیرة بن شعبه به من اشاره کرد و گفت: که معاویه را به حکومت شام بگمارم و من

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 14

این پیشنهاد او را نپذیرفتم و خدای آن روز را به من نشان ندهد که گمراهان را بازوی خود قرار دهم. اگر این مرد با تو بیعت کرد چه بهتر و گرنه باز گرد. و السلام». نصر می گوید: و چون این نامه معاویه میان اعراب شایع شد ولید بن عقبه اشعاری سرود و برای معاویه فرستاد [که مضمون آن، تحریک بر جنگ بود]: «ای معاویه همانا شام، شام توست به شام خودت استوار باش و افعیها را بر خود وارد مکن. با شمشیرهای تیز و نیزه ها از آن حمایت کن و چنان مباش که سست بازو و ناتوان باشی.

علی نگران است که چه پاسخی به او خواهی داد جنگی برای او آماده ساز که موهای پیشانی را سپید کند...» نصر می گوید: ولید بن عقبه همچنین اشعار زیر را هم برای معاویه فرستاد که در آن هم او را به جنگ تشویق کرده [و گفته است ] که پاسخی به نامه یی که جریر آورده است ننویسد: «... برای یمانیها کلمه یی بگو تا در پناه آن سخن به حکومتی که خواهان آن هستی برسی، باید بگویی امیر المؤمنین عثمان را دشمنی کشته است که نزدیکان و خویشاوندانش او را بر او شورانده اند».

نصر می گوید: جریر روزی برای تجسس و اطلاع از اخبار بیرون آمد. ناگاه به نوجوانی برخورد که بر شتر خود سوار بود و این ابیات را ترنم می کرد: «حکیم بن جبله و عمار اندوهگین و محمد پسر ابی بکر و اشتر و مکشوح مرادی گرفتاریها را از پی می کشیدند. در آن فتنه برای زبیر و دوست نزدیک او [طلحه ] هم اهدافی بود که گرفتاریها را بیشتر بر می انگیختند. اما علی به خانه خود پناه برده بود و نه به آن کار دستور می داد و نه از آن نهی می کرد...» جریر به او گفت: ای برادر زاده، تو کیستی گفت: نوجوانی از قریش، و اصل من از ثقیف است. من پسر مغیرة بن اخنس بن شریق هستم که پدرم همراه عثمان روز جنگ در خانه عثمان کشته شده است. جریر از شعر او و سخنش تعجب کرد و آن را برای علی (علیه السّلام) نوشت و علی فرمود: به خدا سوگند این نوجوان در شعر و سخن خود خطایی نکرده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 15

نصر می گوید: در حدیث صالح بن صدقه آمده است که جریر همچنان نزد معاویه ماند و درنگ کرد تا آنجا که مردم، او را متهم ساختند و علی علیه السّلام هم فرمود: من برای جریر وقتی را معین کردم که پس از آن نباید آنجا بماند مگر اینکه نسبت به او خدعه و مکر شده باشد یا اینکه عاصی شده باشد. بازگشت جریر چندان به تأخیر افتاد که علی (علیه السّلام) از او ناامید شد.

همچنین می گوید: محمد و صالح بن صدقه می گویند: که علی (علیه السّلام) پس از آن برای جریر چنین نوشت: «چون این نامه من به تو رسید معاویه را به تعیین کار وادار کن و او را بین جنگی خوار و زبون کننده و صلحی که در آن به خطای خود اقرار کند، مخیر کن. اگر جنگ را برگزید پیمان امان را لغو کن و اگر صلح را پذیرفت از او بیعت بگیر. و السّلام» گوید: چون این نامه به دست جریر رسید نزد معاویه آمد و نامه را برای او خواند و به او گفت: ای معاویه هیچ چیز جز گناه، موجب زنگار قلب نمی گردد و سینه جز به توبه و بازگشت به سوی خداوند گشاده نمی شود و چنین گمان می برم که بر قلب تو زنگار است و ترا می بینم میان حق و باطل سرگردان مانده ای، گویی منتظر چیزی هستی که در دست غیر توست.

معاویه گفت: به خواست خداوند در نخستین مجلس به تو جواب قطعی خواهم داد، و چون معاویه پس از آنکه رأی آنان را سنجید با آنان بیعت کرد [و ایشان بیعت او را پذیرفتند] به جریر گفت: پیش سالار خودت برگرد و نامه یی نوشت که در آن اعلان جنگ داده بود و پایین نامه اشعار کعب بن جعیل را نوشت [که مطلع آن چنین است ]: «می بینم که مردم شام مردم عراق را ناخوش می دارند و مردم عراق هم آنان را ناخوش می دارند» و ما این شعر را در مباحث پیشین آورده ایم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 16

ابو العباس محمد بن یزید مبرد در کتاب الکامل چنین آورده است: که چون علی علیه السّلام تصمیم گرفت جریر را پیش معاویه بفرستد، جریر گفت: ای امیر المؤمنین به خدا سوگند من در یاری دادن خود از تو چیزی را دریغ نمی دارم ولی برای تو در معاویه طمعی نبسته ام. علی (علیه السّلام) فرمود: مقصود من این است که حجت را بر او تمام کنم. و چون جریر نزد معاویه رسید معاویه در مورد بیعت با او امروز و فردا می کرد، جریر به او گفت: منافق [به طور عادی ] نماز نمی گزارد مگر اینکه چاره یی از نمازگزاردن نیابد [که در آن صورت نماز می گزارد]. معاویه گفت: این موضوع همچون خدعه ای نیست که برای از شیر باز گرفتن کودک می شود، به من مهلت بده تا آب دهانم را فرو برم که این کاری است که کارهای پس از آن هم به آن بستگی دارد.

آن گاه همراه جریر نامه علی علیه السّلام را پاسخ داد: «از معاویة بن صخر، به علی بن ابی طالب. اما بعد، به جان خودم سوگند اگر این قوم که با تو بیعت کرده اند در حالی بود که تو از خون عثمان مبرا می بودی تو نیز مانند ابوبکر و عمر و عثمان بودی، ولی تو مهاجران را بر عثمان شوراندی و انصار را هم از یاری دادن او بازداشتی. نادان از تو اطاعت کرد و ضعیف به سبب تو قوی شد و مردم شام هیچ چیز جز جنگ با ترا نمی پذیرند مگر اینکه کشندگان عثمان را به ایشان تسلیم کنی و اگر این کار را کردی خلافت میان شورایی از مسلمانان تعیین خواهد شد. به جان خودم سوگند حجت و برهان تو بر من چون حجت و برهان تو بر طلحه و زبیر نیست که آن دو با تو بیعت کرده بودند و من با تو بیعت نکرده ام و دلیل و حجت تو بر مردم شام هم همچون دلیل و حجت تو بر مردم بصره نیست که بصریان با تو بیعت و از تو اطاعت کرده اند، ولی شامیان از تو هرگز اطاعت نمی کنند. البته شرف تو در اسلام و قرابت ترا به پیامبر (ص) و موضع ترا نسبت به قریش منکر نیستم و رد نمی کنم.» و در آخر نامه هم اشعار کعب بن جعیل را نوشت که مطلع آن چنین است: «می بینم که شامیان عراقیان را ناخوش می دارند و عراقیان هم آنان را ناخوش می دارند».

ابو العباس مبرد می گوید: علی علیه السّلام در پاسخ این نامه معاویه چنین

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 17

مرقوم فرمود: از امیر المومنین علی بن ابی طالب، به معاویة بن صخر بن حرب. اما بعد، همانا نامه یی از تو برای من رسید، نامه مردی است که نه او را بینشی است که هدایتش کند و نه رهبری که او را به راه راست آورد، هوای نفس او را فرا خوانده و او اجابت کرده است و گمراهی او را رهبری کرده و او از آن پیروی کرده است، چنین پنداشته ای که گناه [واهی ] من در مورد عثمان بیعت مرا که بر عهده توست تباه کرده و حال آنکه به جان خودم سوگند من هم فقط مردی از مهاجران بودم همچنان که آنان در آن کار در آمدند در آمدم و همان گونه که ایشان از آن بر آمدند بر آمدم، و چنین نیست که خداوند آنان را به گمراهی جمع فرماید و بینش آنان را فرو کوبد و کوردلشان قرار دهد. و از این گذشته ترا با عثمان چه کار که تو مردی از بنی امیه هستی و پسران عثمان به مطالبه خون او از تو سزاوارترند، و اگر می پنداری که تو در خونخواهی تواناتری، نخست به بیعتی که مسلمانان در آمده اند در آی، سپس از آن قوم پیش من محاکمه آور. اما اینکه میان خودت و طلحه و زبیر و میان مردم شام و مردم بصره فرق نهاده ای، به جان خودم سوگند که این موضوع برای همه یکسان است، که بیعتی همگانی بوده است و در آن اختیار و تجدید نظری نیست. اما شرف من در اسلام و نزدیکی من به رسول خدا (ص) و جایگاه من در میان قریش را هم، به جان خودم سوگند، اگر می توانستی انکار کنی انکار می کردی. سپس علی (ع) نجاشی را، که یکی از افراد قبیله بنی حارث بن کعب است، فرا خواند و به او فرمود: پسر جعیل، شاعر شامیان است و تو شاعر مردم عراقی، پاسخ آن مرد را بده. او گفت: ای امیر المؤمنین نخست شعر او را برای من بخوان.

فرمود: هم اکنون شعر آن شاعر را برای تو می خوانم و اشعار کعب را برای نجاشی خواند و نجاشی در پاسخ چنین سرود: «ای معاویه چیزی را که هرگز نخواهد بود رها کن، که خداوند آنچه را که از آن حذر می کنید محقق فرموده است. علی همراه عراقیان و حجازیان به سوی شما می آید. چه خواهید کرد...»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 18

می گویم [ابن ابی الحدید]: اشعار کعب بن جعیل از اشعار نجاشی استوارتر و زیرکانه تر و بهتر و در عین حال در بیان مقصد پلید رساتر است.

نصر بن مزاحم در این نامه علی (ع)، پس از جمله «و خداوند بینش آنان را فرو نگرفته و کورشان نکرده است» این عبارات را افزون بر آن آورده است: «من کسی را تحریض نکرده ام که گناه امر کننده بر من باشد، و نه کسی را کشته ام که قصاص بر من واجب باشد و اما این سخن تو، که اهل شام حاکمان بر مردم حجازند، یک مرد از شامیان را بیاور که در شوری پذیرفته شده باشد و خلافت برای او روا بوده و به خلافت رسیده باشد و اگر تو چنین ادعایی کنی همه مهاجران و انصار ترا تکذیب خواهند کرد و گواه از قریش حجاز هم برای تو می آورم. اما اینکه در مورد کار عثمان به من تهمت می زنی و دروغ می بندی، آنچه می گویی از حق و علم و یقین نیست. این افزونی که نصر بن مزاحم آورده است دلیل بر آن است که در نامه معاویه به علی (ع) چنین آمده بوده است که «شامیان بر حجازیان حاکم اند» و حال آنکه ما چنین چیزی در نامه او نیافته ایم.

اخبار متفرقه:

نصر بن مزاحم روایت می کند و می گوید: همین که عثمان کشته شد، سواران برای اعلان خبر کشته شدن او آهنگ شام کردند. گوید: روزی همچنان که معاویه نشسته بود مردی که چهره خود را پوشانده بود از راه رسید و چهره خود را گشود و به معاویه گفت: ای امیر المؤمنین آیا مرا می شناسی گفت: آری تو حجاج بن خزیمة بن صمه هستی، آهنگ کجا داری گفت: قصد تقرب به تو را دارم و خبر مرگ پسر عفان را اعلان می کنم و سپس ابیاتی [به این مضمون ] سرود: «همانا پسر عموهایت، فرزندان عبدالمطلب، بدون هیچ دروغ و تردید پیر و سالار شما را کشتند و تو سزاوارترین اشخاص به قیام هستی، قیام کن و ای معاویه، به خاطر خدا و رضای او خشم بگیر...»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 19

[نصر] گوید: منظورش علی علیه السّلام بود. نصر می گوید: معاویه به حجاج بن خزیمة گفت: آیا تو می توانی مردم را به جوش و خروش فرا خوانی گفت: آری. گفت: پس موضوع را به مردم خبر بده. حجاج به معاویه گفت: ای امیر المومنین (در حالی که هیچکس پیش از او عنوان «امیر المومنین» را به معاویه نداده بود) من از کسانی بودم که همراه یزید بن اسد قسری برای یاری دادن و فریادرسی عثمان حرکت کردیم. من و زفر بن حارث پیشاپیش حرکت می کردیم، با مردی برخوردیم که گمان می رفت از قاتلان عثمان باشد او را کشتیم. و ای امیر المؤمنین، به تو می گویم که تو به جهاتی از علی نیرومندتری و این جهات در او نیست، زیرا مردمی همراه تو هستند که چون سخنی بگویی سخن نمی گویند و چون فرمانی دهی علت آن را نمی پرسند و حال آنکه همراه علی مردمی هستند که چون سخنی بگوید، سخن می گویند و چون فرمانی دهد از سبب آن می پرسند. بنابراین گروهی اندک از همراهان تو بهتر از گروهی بسیار از همراهان او هستند، و بدان که علی جز با رضایت خود، راضی نمی شود و رضایت او موجب خشم تو خواهد بود وانگهی خواسته های تو و علی یکسان نیست که علی به عراق بدون شام راضی نخواهد شد و حال آنکه تو به حکومت شام بدون عراق راضی و خشنودی.

نصر می گوید: سینه معاویه از خبر کشته شدن عثمان تنگی گرفت و از اینکه او را یاری نداده بود پشیمان شد و این ابیات را خواند: «خبری به من رسید که در آن برای نفس غم و اندوه و برای چشمها مایه گریه ای طولانی و بسیار است. در آن خبر نابودی همه جانبه و درماندگی نهفته است و مایه بریده شدن بینی های مردم نژاده است. سوگ کشته شدن امیر المؤمنین، و این خبری است که از وحشت آن نزدیک است کوههای استوار فرو ریزد...» نصر می گوید: حجاج بن خزیمه بر مردم شام افتخار می کرد که او نخستین کس است که با عنوان «امیر المؤمنین» به معاویه سلام داده است.

نصر می گوید: صالح بن صدقه، از ابن اسحاق، از خالد خزاعی و غیر او کسانی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 20

که متهم به وضع و جعل حدیث نیستند برای ما نقل کرده اند که چون عثمان کشته شد و نامه علی علیه السّلام در مورد عزل معاویه از حکومت شام به دست او رسید، خود به منبر رفت و بانگ برداشت تا مردم جمع شوند و چون مردم جمع شدند برای ایشان خطبه ای خواند. نخست حمد و ثنای خدا را بر زبان آورد و بر پیامبر درود فرستاد و سپس گفت: ای مردم شام همانا به خوبی می دانید که من خلیفه امیر المؤمنین عمر بن خطاب و خلیفه عثمان هستم، عثمان کشته شده است من پسر عمو و خونخواه او می باشم و خداوند متعال می فرماید: «هر کس مظلوم کشته شود برای ولی او [حکومت و] تسلط قرار داده ایم» و اینک دوست می دارم آنچه از کشته شدن خلیفه در دل خود دارید به من بگویید.

مرة بن کعب برخاست و در آن روز در مسجد چهار صد تن، یا در آن حدود، از اصحاب پیامبر (ص) حضور داشتند. مره گفت: به خدا سوگند اینجا که ایستاده ام می دانم میان شما کسانی هستند که در افتخار مصاحبت با رسول خدا از من جلوترند ولی من پیامبر (ص) را در نیمروزی بسیار گرم دیدم و شنیدم که می فرمود: «همانا فتنه یی در شهر اتفاق خواهد افتاد». در این هنگام مردی که روبند بر چهره داشت از آنجا گذشت و پیامبر فرمودند: و این مرد که روبند و نقاب بر چهره دارد آن روز بر حق خواهد بود. من برخاستم و بازوی آن مرد را گرفتم و روبند از چهره اش گشودم آن گاه دیدم عثمان است. چهره اش را به سوی رسول خدا (ص) برگرداندم و گفتم: ای رسول خدا همین شخص را می گویید فرمود: آری. در این هنگام مردم شام دست در دست معاویه نهادند و با او برای خونخواهی عثمان بیعت کردند که در آن کار امارت با او باشد و طمع به خلافت نبندد و پس از آن، امر خلافت با شوری باشد.

ابراهیم بن حسن بن دیزیل، در کتاب صفین خود، از ابوبکر بن عبد اللّه هذلی نقل می کند که ولید بن عقبه نامه یی به معاویه نوشت و ضمن سرزنش او از تأخیر در خونخواهی عثمان، او را به جنگ تشویق نمود و از اینکه با نامه نگاری،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 21

امروز و فردا کند او را باز داشت [و چنین سرود]: «هان به معاویة بن حرب بگو که تو از جانب برادری مورد اعتماد، سرزنش و نکوهش شده ای. همچون شتر بازداشته در پرچین، روزگار می گذرانی. در دمشق باز داشته ای و مثل تو و نامه نوشتن به علی، مانند زنی است که می خواهد پوست فاسد شده را دباغی کند...» گوید: معاویه در پاسخ او فقط یک بیت از شعر اوس بن حجر را نوشت: «و چه بسیار کس که از بردباری و تحمل ما دچار شگفتی می شود، ولی اگر آتش جنگ به سوی او زبانه کشد از بیم سخن نمی گوید».

ابن دیزیل همچنین روایت می کند که چون علی علیه السّلام آهنگ شام کرد مردی را فراخواند و به او گفت که مجهز شود و عازم دمشق گردد و چون به دمشق رسید مرکوب خویش را کنار در مسجد بخواباند و بدون آنکه جامه سفر از تن بیرون آورد وارد مسجد شود که مردم چون نشانه های سفر و غریب بودن او را ببینند بیشتر از او سؤال خواهند کرد و به آنان بگوید: من علی را در حالی ترک کردم که با مردم عراق قصد حمله به شما را داشت، و دقت کند که آنان چه می کنند. آن مرد همان گونه رفتار کرد. مردم جمع شدند و از او سؤال کردند و او همچنان به ایشان می گفت، و جمعیت انبوهی گرد او جمع شدند و از او سؤال می کردند. معاویه اعور سلمی را پیش او فرستاد و او رفت و از او پرسید که همان پاسخ را داد. اعور سلمی نزد معاویه برگشت و آن خبر را به او داد و معاویه دستور جمع شدن مردم را در مسجد داد و سپس برای سخنرانی برخاست و به شامیان گفت: همانا علی همراه لشکرهای عراق، آهنگ شما کرده است. نظرتان چیست مردم سر به زیر افکندند و چانه های خود را به سینه هایشان چسباندند و هیچ نمی گفتند، در این هنگام ذو الکلاع حمیری

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 22

برخاست و با لهجه حمیری گفت: اظهار نظر و رأی بر عهده تو و انجام آن بر عهده ماست.

معاویه از منبر فرو آمد و میان مردم جار زد که به اردوگاه خود بروند. آن مرد هم پیش علی علیه السّلام برگشت و موضوع را گزارش داد. علی (ع) هم مردم را به تجمع در مسجد فرا خواند و برخاست و خطبه ای ایراد کرد و گفت: کسی را که به شام فرستاده بودم بازگشته است و خبر آورده که معاویه همراه شامیان آهنگ عراق کرده است. چاره و رأی چیست در این هنگام مردمی که در مسجد حاضر بودند به هیاهو آمدند و یکی می گفت: رای درست چنین است و دیگری می گفت: رای درست چنان است و چندان جنجال و هیاهو شد که علی علیه السّلام از سخن ایشان چیزی نفهمید و نتوانست درک کند که چه کسی درست می گوید و چه کسی نادرست. و از منبر فرود آمد و در حالی که الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا می گفت افزود: حکومت را پسر هند جگر خواره یعنی معاویه در ربود.

ابن دیزیل همچنین از عقبة بن مکرم، از یونس بن بکیر، از اعمش نقل می کند که می گفته است ابو مریم دوست علی (ع) بود و چون شنید که آن حضرت گرفتار اختلاف نظر اصحاب خود شده است به کوفه آمد و بیخبر خود را به علی (ع) رساند، آن چنان که علی علیه السّلام سر خویش را بلند کرد و ناگهان دید ابو مریم بالای سر او ایستاده است: فرمود: ای ابو مریم چه چیز ترا پیش من کشانده است گفت: چیزی جز علاقه به تو موجب آمدن من نبوده است. من با تو عهد کرده بودم که اگر عهده دار حکومت امت شوی آنانرا بسنده و کافی خواهی بود و اینک شنیده ام که گرفتار اختلاف نظر این مردم شده ای. علی علیه السّلام فرمود: ای ابو مریم من گرفتار اشرار خلق خدا شده ام. می خواهم آنان را به کاری که مصلحت است وادارم، ولی از من پیروی نمی کنند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 23

ابن دیزیل، از عبد اللّه بن عمر، از زید بن حباب، از علاء بن جریر عنبری، از حکم بن عمیر ثمالی که مادرش دختر ابو سفیان است نقل می کند که پیامبر (ص) روزی به یاران خود روی کرد و فرمود: ای ابوبکر چون خلیفه شوی و اگر این کار صورت گیرد چه می کنی گفت: امیدوارم این کار هرگز صورت نپذیرد رسول خدا فرمود: ای عمر اگر تو خلیفه شوی چه می کنی گفت: سنگ خواهم خورد که در آن صورت گرفتار شر خواهم بود. فرمود: ای عثمان اگر تو خلیفه شوی چه می کنی گفت: خود می خورم و می خورانم و اموال را تقسیم می کنم و ستم نمی کنم. رسول خدا فرمود: ای علی اگر تو خلیفه شوی چگونه رفتار خواهی کرد گفت: به اندازه روزی و قوت خود می خورم و از قبیله [مسلمانان ] حمایت می کنم و یک خرما را هم تقسیم می کنم و نوامیس را پوشیده می دارم. پیامبر (ص) فرمودند: هر آینه جملگی شما بزودی والی می شوید و بزودی خداوند اعمال شما را خواهد دید. سپس فرمود: ای معاویه تو هنگامی که خلیفه شوی چه خواهی کرد گفت: خدا و رسولش داناترند.

فرمود: «تو اساس و رأس همه ویرانیها و کلید ستمهای گسسته و پیوسته هستی. کار زشت را نیکو و کار نیکو را زشت می شماری، آن چنان که کودک در آن بزرگ و بزرگ در آن سالخورده می شود. مدت تو اندک ولی ستم تو بسیار بزرگ خواهد بود.» همچنین ابن دیزیل، از عمر بن عون از هشیم، از ابو فلج، از عمرو بن میمون نقل می کند که می گفته است عبدالله بن مسعود می گفت: چگونه خواهید بود وقتی که فتنه یی را ببینید که در آن شخص بزرگ، سالخورده و کودک بزرگ می شود و آن فتنه چنان میان مردم جریان پیدا می کند که آن را سنت می پندارند و چون آن فتنه تغییر پیدا کند گفته می شود این کار زشت است.

همچنین ابن دیزیل، از حسن بن ربیع بجلی، از ابو اسحاق فزاری، از حمید طویل، از انس بن مالک، در تفسیر این آیه که خداوند فرموده است: «پس اگر ببریم ترا، همانا که ما از ایشان انتقام گیرنده ایم یا نشان دهیم آنچه که به تو وعده کرده ایم، همانا به تحقیق ما بر ایشان توانائیم»، می گفته است خداوند متعال پیامبر خود را گرامیتر از این داشته است که میان امتش چیزی را که خوش نمی دارد به او بنمایاند، ولی انتقام و نقمت باقی است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 24

ابن دیزیل همچنین می گوید: عبد اللّه بن عمر، از قول عمرو بن محمد، از اسباط، از سدی، از ابو المنهال، از ابو هریره نقل می کند که می گفته است: پیامبر (ص) فرموده اند: از خدای خود برای امتم سه چیز مسئلت کردم، دو چیز آن را به من ارزانی فرمود و یکی را از من بازداشت. از خداوند خواستم که امت من همگی و یکباره کافر نشوند که این استدعا را پذیرفت. از خداوند خواستم که آنان را با عذابهایی که امتهای دیگر را عذاب نموده است عذاب نکند و این را هم به من عطا فرمود. از خداوند مسئلت کردم که جنگ و درگیری میان ایشان نباشد که این را نپذیرفت و از من باز داشت.

ابن دیزیل همچنین از یحیی بن عبد اللّه کرابیسی، از ابو کریب، از ابو معاویه، از عمار بن زریق، از عمار دهنی، از سالم بن ابی الجعد نقل می کند که می گفته است مردی نزد عبد اللّه بن مسعود آمد و گفت: خداوند متعال از اینکه به ما ظلم کند ما را در امان قرار داده است، ولی از اینکه گرفتار فتنه کند امان نداده است. بنابراین اگر فتنه یی پیش آید به نظر تو چگونه رفتار کنم ابن مسعود به او گفت: در آن حال به کتاب خداوند پناه ببر. آن مرد گفت: اگر چنان شد که هر یک از دو طرف فتنه مردم را به کتاب خدا فرا خواندند چه کنم ابن مسعود گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: «چون میان مردم اختلاف پدید آید، پسر سمیه همراه حق است» یعنی عمار.

همچنین ابن دیزیل از یحیی بن زکریا، از علی بن قاسم، از سعید بن طارق، از عثمان بن قاسم، از زید بن ارقم نقل می کند که می گفته است پیامبر (ص) فرمودند: «آیا می خواهید شما را به کسی راهنمایی کنم که تا هر گاه که به او توجه داشته باشید هرگز هلاک نخواهید شد همانا ولی شما خداوند است و به درستی که امام شما علی بن ابی طالب می باشد، خیرخواه او باشید و او را تصدیق کنید که جبریل این موضوع را به من خبر داده است.» اگر بگویی این حدیث، نص صریح در امامت است و معتزله در این باره چه می کنند می گویم [ابن ابی الحدید]: ممکن و جایز است که پیامبر (ص) اراده فرموده باشد

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 25

که علی امام و پیشوا در فتاوی و احکام شرعیه است نه در خلافت وانگهی ما قبلا سخن مشایخ بغدادی خود را گفتیم و خلاصه آن این است که امامت از علی (ع) بوده است و اگر در آن مورد راغب باشد و برای آن منازعه کند بدون تردید حق اوست، ولی اگر آن را در مورد کسی دیگر اقرار و در مطالبه حق خود سکوت نماید ما همان شخص را امام خود می دانیم و معتقد به صحت خلافت او می شویم و امیر المؤمنین علی علیه السّلام با سه خلیفه و امام پیش از خود منازعه نکرده و شمشیر نکشیده است و مردم را هم بر ضد ایشان نشورانده است و این موضوع نشان آن است که بر خلافت آن سه تن اقرار نموده است و به همین سبب ما آن سه تن را دوست می داریم و در مورد ایشان اعتقاد به خیر و صلاح و طهارت داریم و اگر علی علیه السّلام با آنان جنگ می کرد و بر ایشان شمشیر می کشید و از اعراب در جنگ با ایشان یاری می خواست و فریادرسی می کرد، درباره آنان هم همان اعتقادی را داشتیم که در مورد کسانی که با آنان جنگ کرده است و حکم به گمراهی و فسق آنان می کردیم.

ابن دیزیل می گوید: عمرو بن ربیع، از سری بن شیبان، از عبد الکریم نقل می کند که چون عمر بن خطاب زخم خورد گفت: ای یاران محمد (ص) خیرخواه یکدیگر باشید که اگر چنان نکنید عمرو بن عاص و معاویة بن ابی سفیان در خلافت بر شما پیروز می شوند.

می گویم: [ابن ابی الحدید]: محمد بن نعمان، معروف به «مفید» که یکی از امامیه است در یکی از کتابهای خود می گوید: عمر با این سخن خود خواسته است معاویه و عمرو عاص را به طلب خلافت تحریک کند و بر انگیزد و آن دو را به طمع خلافت اندازد، که معاویه کارگزار و حاکم او بر شام و عمرو عاص نیز کارگزار و حاکم او بر مصر بوده است، و عمر ترسیده است که عثمان از وصول به خلافت ناتوان ماند و خلافت به علی علیه السّلام برسد و این سخنان را به مردم گفته است تا برای آن دو نقل شود و آن دو که در مصر و شام هستند اگر خلافت به علی علیه السّلام برسد آن دو اقلیم در تصرف آنان بماند. و این سخن در نظر من از استنباطهایی است که از کینه و دشمنی سرچشمه گرفته است و عمر از خداوند بیش از آن می ترسیده است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 26

که چنین چیزی به ذهن او خطور کند، ولی او با زیرکی و فراست صادقانه خود که بسیاری از امور آینده را می دیده است این سخن را گفته و پیش بینی کرده است.

همچنان که عبد اللّه بن عباس در وصف عمر می گفته است: به خدا سوگند، گویی اوس بن حجر در شعر زیر کسی جز او را در نظر نداشته است که می گوید: «زیرک مردی که گمانی را که به تو می برد چنان است که گویی آنرا دیده و شنیده است.» ابن دیزیل، از عفان بن مسلم، از وهب بن خالد، از ایوب، از ابو قلابه، از ابی الاشعث، از مرة بن کعب نقل می کند که می گفته است: پیامبر (ص) از وقوع فتنه یی سخن گفت و زمان آن را بسیار نزدیک معین کرد و در همان حال مردی که چهره خود را با جامه اش پوشانده بود از آنجا گذشت و پیامبر (ص) فرمود «این مرد و یارانش در آن روز بر حق خواهند بود»، من برخاستم و شانه آن مرد را گرفتم و گفتم ای رسول خدا او همین مرد است فرمود آری. و آن مرد عثمان بن عفان بود.

می گویم [ابن ابی الحدید]: این حدیث را گروه بسیاری از محققان و محدثان نقل کرده اند، از جمله محمد بن اسماعیل بخاری در کتاب تاریخ کبیر خود با چند سلسله روات آن را آورده است. و کسی را نشاید که بگوید اگر این خبر را صحیح بدانید برای سفیانیها دلیل خواهد بود، زیرا ما می گوییم: این خبر متضمن این معنی است که عثمان و اصحاب او برحقند و این مذهب ماست، زیرا معتقدیم که عثمان مظلوم کشته شده است و او و یاوران او روز جنگ در خانه عثمان بر حق بوده اند و گروهی که او را کشته اند بر حق نبوده اند، اما معاویه و مردم شام که در صفین با علی (ع) جنگ کرده اند مشمول این خبر نیستند. همچنین در الفاظ این خبر لفظ عامی که بتوان به آن متمسک شد، نیامده است. مگر نمی بینی که در این خبر نیامده است: که هر کس به روزگار زندگانی یا پس از مرگ عثمان بخواهد او را یاری دهد یا انتقام او را بگیرد بر حق است و خلاصه اینکه آنچه در این خبر آمده این است که بزودی فتنه یی برپا می شود که عثمان و یارانش در آن بر حق اند و ما این موضوع را نه تنها رد نمی کنیم بلکه مذهب و اعتقاد ماست.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 27

نصر بن مزاحم در کتاب صفین خود نقل می کند که چون عبید اللّه بن عمر بن خطاب به شام و پیش معاویه آمد معاویه به عمرو عاص پیام داد که خداوند با آمدن عبید اللّه بن عمر به شام عمر بن خطاب را برای تو زنده کرده است. چنین اندیشیده ام که او را وادار کنم خطبه یی ایراد کند و گواهی دهد که علی عثمان را کشته است و به علی دشنام دهد.

عمرو عاص گفت: آنچه اندیشیده ای درست و به مصلحت است. معاویه به عبید اللّه بن عمر پیام فرستاد و احضارش کرد و چون آمد به او گفت: ای برادرزاده نام پدرت بر توست. با تمام قدرت بنگر و سخن بگو که تو شخص مورد اعتمادی و هر چه بگویی تصدیق می شود. اینک به منبر برو و به علی دشنام بده و گواهی بده که او عثمان را کشته است.

عبید اللّه بن عمر گفت: ای امیر دشنام دادن به او چگونه ممکن است که پدرش ابو طالب و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم است و من درباره حسب و نسب او چه می توانم بگویم اما شجاعت و نیرومندی او چنان است که دلاوری کوبنده است. ارزش جنگهای او نیز چنان است که می دانی، ولی من خون عثمان را بر گردن او خواهم نهاد. عمرو عاص گفت: به جان پدرت، در این صورت دمل را فشرده ای [همین کافی و بسیار خوب است ].

و چون عبید اللّه بن عمر بیرون رفت، معاویه گفت: به خدا سوگند اگر نه این بود که هرمزان را کشته است و از علی بر جان خود می ترسد هرگز پیش ما نمی آمد. نمی بینی چگونه علی را می ستاید عمرو عاص گفت: اگر بر چیزی [کاملا] پیروز نمی شوی چنگال بزن.

گوید: گفتگوی آن دو به اطلاع عبید اللّه بن عمر رسید و چون برای سخنرانی برخاست آنچه خود می خواست گفت و چون می خواست درباره علی سخن گوید خودداری کرد و سخنی نگفت، و چون از منبر فرود آمد معاویه به او پیام فرستاد که ای برادرزاده، یا گرفتار گمراهی و کم خردی هستی یا خیانت کردی. عبید اللّه پیام داد که خوش نداشتم در مورد مردی که عثمان را نکشته است گواهی قطعی بدهم و دانستم که مردم از من می پذیرند و بدین سبب آن را رها کردم. معاویه او را از خود راند و او را خوار و سبک کرد و تبهکارش خواند. عبید اللّه بن عمر [چنین سرود و] گفت:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 28

«ای معاویه، من در این خطبه دروغ نگفته ام و در مورد خاندان لوی بن غالب، گول و نابخرد نیستم، ولی من دارای نفسی خوددار هستم از اینکه به پیرمردی که در عراق است تهمت بزنم، و اگر آشکارا علی را به کشتن پسر عفان متهم کنم دروغ است و در سرشت من خوی دروغگویی نیست. البته آن قوم کوشش خود را کردند و همچون کژدمها بر گرد او می گشتند و علی نه به آنان گفت: کار پسندیده یی کرده اید و نه کار ناخوشایندی و همچون مار شجاعی که قصد حمله داشته باشد سکوت کرد. اما در مورد پسر عفان گواهی می دهم که او در حالی که از تهمتها بری و جامه توبه کننده پوشیده بود کشته شد. آری در در آن فتنه زبیر را جوش و خروشی بود و طلحه نیز در آن سخت کوشا بود و شوخی نمی کرد. هر چند آن دو پس از آن، توبه خود را آشکار کردند ولی ای کاش می دانستم سرانجام آن دو چیست» گوید: چون این شعر عبید الله بن عمر به اطلاع معاویه رسید کسی پیش او فرستاد و او را راضی کرد و گفت: همین اندازه از تو برای من کافی است.

نصر بن مزاحم از عبید اللّه بن موسی نقل می کند که می گفته است شنیدم سفیان بن سعید، که به سفیان ثوری معروف است، می گفت: من در این موضوع که طلحه و زبیر نخست با علی بیعت کردند هیچ تردید ندارم و چنین نبوده است که آن دو به سبب ستم علی (ع) در حکمی یا تصرف او در غنیمتی بر او خشم و کینه گرفته باشند و هیچ کس با علی جنگ نکرده است مگر اینکه علی (ع) به حق سزاوارتر از او بوده است. نصر همچنین می گوید: که علی علیه السّلام از بصره، روز اول رجب سال سی و ششم هجرت به کوفه رسید و هفده ماه مقیم کوفه بود و در این مدت تبادل نامه میان او و معاویه و عمرو عاص ادامه داشت و سپس به سوی شام حرکت کرد.

نصر می گوید: از ابی الکنود و دیگران روایت شده است که علی علیه السّلام پس از جنگ جمل دوازده شب از رجب سال سی و ششم گذشته بود که وارد کوفه شد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 29

نصر می گوید: علی (ع) در حالی که اشراف مردم بصره و کسان دیگر همراهش بودند به کوفه آمد و مردم کوفه در حالی که اشراف و قاریان همراهشان بودند از او استقبال کردند و برای او به خیر و برکت دعا کردند و گفتند: ای امیر المؤمنین کجا منزل می کنی و فرود می آیی آیا در قصر منزل می کنی فرمود: نه، در رحبه منزل می کنم. و همانجا فرود آمد و بلافاصله حرکت نمود و به مسجد بزرگ [کوفه ] در آمد و دو رکعت نماز گزارد و سپس به منبر رفت و خدای را حمد و ثنا گفت و بر پیامبر درود فرستاد و سپس چنین گفت: «اما بعد، ای مردم کوفه، برای شما تا هنگامی که وضع خود را مبدل و دگرگون نکنید در اسلام فضیلتی است. من شما را به حق فرا خواندم و پذیرفتید و شما آغازگر آن بودید که کار زشت و منکر را تغییر دهید. همانا فضل شما میان شما و خدایتان است. ولی در مورد احکام و قسمت اموال، شما باید سرمشق دیگرانی باشید که دعوت شما را پذیرفته و به راه و روش شما در آمده اند. بدانید که ترسناکترین چیزی که از آن بر شما بیم دارم پیروی از هوای نفس و درازی آرزوست که پیروی از هوای نفس از حق باز می دارد و درازی آرزو آخرت را از یاد می برد. همانا دنیا آهنگ رفتن دارد و پشت کرده و آخرت آهنگ آمدن دارد و روی آورده است و برای این سرا و آن سرا فرزندانی است و شما از فرزندان آن سرا باشید. امروز عمل است بدون حساب و فردا حساب است بدون عمل. سپاس خداوندی را که دوست خویش را یاری داد و دشمن خود را زبون کرد و راستگوی محق را عزت بخشید و پیمان شکن مبطل را خوار ساخت. بر شما باد به ترس از خداوند و فرمانبرداری از آن گروه از اهل بیت پیامبرتان که از خداوند اطاعت می کنند، که آنان به سبب اطاعت از فرمان خدا برای اطاعت شما شایسته ترند و از این گروهی که حرام خدا را حلال دانسته و مدعی هستند و به سوی ما آمده اند سزاوارترند. آنان در حالی که با فضیلت ما ادعای فضل دارند فرماندهی ما را انکار نموده و با حق ما ستیز می کنند و ما را از آن کنار می زنند، و همانا که بدبختی آنچه را که مرتکب شدند چشیدند و بزودی گمراهی و بدبختی اخروی را خواهند دید. همانا مردانی از شما از یاری من خودداری کردند و من برایشان خشمگین و از آنان ناراحتم. آنان را از پیش خود برانید و آنچه را ناخوش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 30

می دارند به سمع آنان برسانید تا ناراحت شوند و بدینگونه حزب خدا به هنگام پراکندگی شناخته شود.» مالک بن حبیب یربوعی که سالار شرطه علی علیه السّلام بود برخاست و گفت: ای امیر المؤمنین، به خدا سوگند من کلام ناپسند و سخن درشت گفتن به ایشان را برای ایشان کم می دانم و به خدا سوگند اگر فرمان دهی آنان را می کشیم.

علی علیه السّلام گفت: سبحان اللّه و فرمود: ای مالک، از مقصد دور افتاده ای و از حد معمول گذشته ای و در خصومت و دشمنی فرو رفته ای. او گفت: ای امیر المؤمنین، همانا اندکی ستم و تند روی در این کار که برای شما پیش آمده است بهتر از صلح و سازش با دشمنان است. علی علیه السّلام فرمود: ای مالک خداوند چنین مقرر نداشته بلکه خداوند سبحان فرموده است: «جان در قبال جان» بنابر این چه معنی دارد که از تندروی و خشونت سخن به میان آید، و خداوند متعال فرموده است: «و هر کس مظلوم کشته شود برای ولی او حکومت و تسلط قرار داده ایم، پس در مقام انتقام اسراف نکند» و اسراف در قتل این است که کسی غیر از قاتل را بکشی و خداوند از این کار منع کرده و همین کار تندروی است.

در این هنگام ابو بردة بن عوف ازدی که از کسانی بود که از یاری علی (ع) خودداری کرده بود، برخاست و گفت: ای امیر المؤمنین، به نظر تو این کشتگان که اطراف عایشه و طلحه و زبیر کشته شدند به چه سبب و به چه جرمی کشته شدند علی علیه السّلام فرمود: بدان سبب کشته شدند که شیعیان و کارگزاران مرا کشتند. آنان برادر ربیعه عبدی را، که خدای از او خشنود باد، با گروهی دیگر از مسلمانان که گفته بودند ما همچون شما بیعت خویش را نمی شکنیم و آن چنان که شما مکر کردید مکر و غدر نمی کنیم، بدینسان مورد هجوم قرار دادند و همگی را کشتند و من از آنان خواستم که قاتلان این برادران دینی مرا به من بسپرند تا در قبال خون آنان ایشان را قصاص کنم و کتاب خدا میان من و ایشان حکم باشد، نپذیرفتند و با من جنگ کردند و حال آنکه بیعت من برگردن ایشان بود و خون نزدیک به هزار تن از شیعیان من هم بر عهده ایشان بود و بدین سبب آنان را کشتم. آیا در این باره شک و تردیدی داری گفت: آری در شک و تردید بودم ولی اینک دانستم و خطا

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 31

و گناه آن قوم بر من روشن شد و فهمیدم که تو بر صواب و هدایتی.

نصر بن مزاحم می گوید: پیرمردان قبیله ازد می گفتند، که ابو بردة بن عوف از هواداران عثمان بوده است و با وجود این در جنگ صفین به همراه علی علیه السّلام شرکت کرده است ولی پس از بازگشت از صفین با معاویه مکاتبه می کرد و چون معاویه پیروز شد قطعه زمینی در ناحیه فلوجة به او بخشید. و نسبت به او کریم و بخشنده بود.

گوید: در این هنگام علی علیه السّلام آماده شد که از منبر فرود آید و مردانی برخاستند که سخن بگویند، ولی همین که دیدند آن حضرت از منبر فرود می آید نشستند و سکوت کردند. گوید: علی علیه السّلام در کوفه به خانه جعدة بن هبیرة مخزومی منزل کرد.

می گویم [ابن ابی الحدید]:، جعده، پسر خواهر امیر المؤمنین (یعنی ام هانی) است و ام هانی همسر هبیرة بن ابی وهب مخزومی است که جعده را برای او زایید و جعده مردی شریف بود.

نصر بن مزاحم می گوید: و چون علی علیه السّلام وارد کوفه شد کنار در مسجد پیاده شد و نخست در مسجد دو رکعت نماز گزارد و سپس از مسجد بیرون آمد و در حضورش نشستند. علی علیه السّلام احوال مردی از اصحاب پیامبر (ص) را که در کوفه ساکن بود پرسید. کسی گفت: خداوند او را برای خود برگزید [یعنی مرده است ]. علی علیه السّلام فرمود: خداوند هیچیک از خلق خویش را برای خود بر نمی گزیند. همانا خداوند متعال با مرگ، عزت و قدرت نفس خویش و زبونی بندگان را اراده کرده است و سپس این آیه را تلاوت فرمود: «مردگان بودید، شما را زنده کرد سپس شما را می میراند و باز شما را زنده می کند». نصر بن مزاحم می گوید: و چون باروبنه علی (ع) رسید، گفتند: آیا در قصر منزل می کنی فرمود: کاخ تباهی نه، در آن ساکن مشوید.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 32

نصر همچنین می گوید: هنگام بازگشت امیر المؤمنین از بصره، سلیمان بن صرد خزاعی به حضور ایشان آمد. علی (ع) او را نکوهش و سرزنش کرد و فرمود: شک و تردید کردی و درنگ نمودی و فریب ساختی و حال آنکه در نظر من از اشخاص مورد اعتماد بودی و چنان می پنداشتم که در یاری دادن من از همگان شتابانتری. چه چیز ترا از خاندان پیامبرت بازداشت و چه چیز باعث شد نصرت آنان را ترک کنی؟ سلیمان بن صرد گفت: ای امیر المؤمنین، کارها را به گذشته بر مگردان و در مورد آنچه گذشته است مرا سرزنش مکن و دوستی مرا برای خود برگزین تا خیر خواهی من ویژه تو گردد و هنوز کارها باقی مانده است که ضمن آن دشمن را از دوست خود باز خواهی شناخت. علی (ع) سکوت کرد. سلیمان اندکی نشست و سپس برخاست و نزد حسن بن علی (ع)، که کنار در مسجد نشسته بود، رفت و گفت: آیا ترا به شگفتی وا دارم که چه توبیخ و سرزنشی از امیر المؤمنین شنیدم. امام حسن (ع) فرمود: همانا نسبت به کسی که امید به مودت و خیرخواهی او می رود سرزنش و نکوهش می شود، سلیمان گفت: فتنه هایی در حال صورت گرفتن است که بزودی نیزه ها در آن سیراب و شمشیرها بیرون کشیده می شود و به امثال من احساس نیاز خواهد شد و این عتاب مرا بر بی مهری من حمل مکنید و خیرخواهی مرا مورد اتهام قرار مدهید. حسن (ع) فرمود: خدایت رحمت کناد، تو در نظر ما متهم نیستی.

نصر می گوید: سعید بن قیس ازدی هم به حضور علی (ع) آمد و سلام داد. فرمود: سلام بر تو هر چند که از درنگ کنندگان بودی. سعید گفت: ای امیر المومنین خدا نکند و من از آن گروه نبوده ام. فرمود: آری انشاء اللّه که چنین است. نصر می گوید: عمر بن سعد، از یحیی بن سعید، از محمد بن مخنف نقل می کند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 33

که می گفته است، در سالی که بالغ شدم همراه پدرم به حضور علی (ع) رفتم و این هنگام آمدن او از بصره بود. مردانی در حضور علی (ع) بودند که آنان را نکوهش می کرد و می گفت: چه چیزی شما را از یاری من بازداشت و حال آنکه شما اشراف قوم خود هستید. به خدا سوگند اگر این کار از سستی نیت و کمی بینش سرچشمه گرفته باشد شما نابود شدگانید و اگر از شک و تردید شما در فضیلت من و اینکه [دشمن را] بر ضد من یاری دهید سرچشمه گرفته باشد، خود دشمنید. گفتند: ای امیر المؤمنین خدا نکند که چنین باشیم. ما نسبت به تو تسلیم و سرسپرده ایم و با دشمن تو در حال جنگ و ستیزیم، و سپس شروع به عذرخواهی کردند و هر یک بهانه یی ذکر کردند. یکی گفت: بیمار بودم و دیگری گفت: در آن هنگام در کوفه نبودم. به آنان نگریستم و ایشان را شناختم و دیدم عبد اللّه بن معتم عبسی و حنظلة بن ربیع تمیمی-  که هر دو از اصحاب پیامبر (ص) شمرده می شوند-  و ابو بردة بن عوف ازدی و غریب بن شرحبیل همدانی بودند.

گوید: در این هنگام علی (ع) به پدرم نگریست و فرمود: ولی مخنف بن مسلم و قوم او از شرکت در جنگ تخلف نکردند و مثل ایشان همچون مثل آن قوم نیست که خداوند متعال درباره آنان فرموده است: «و همانا گروهی از شما از جنگ باز-  می ایستد و اگر بر شما مصیبتی رسد می گوید خدا بر ما منت نهاد که همراهشان نبودم و اگر فضل خداوند شامل حال شما گردد، آن چنان که گویی میان شما و او دوستی نبوده است، می گوید ای کاش با ایشان می بودم و بهره یی بزرگ می بردم». نصر بن مزاحم می گوید: سپس علی علیه السّلام در کوفه ماند و شنّی [شنّ بن-  عبد القیس ] در این باره ابیات زیر را سروده است: «به این امام بگو این جنگ فرو نشست و خاموش شد و بدینگونه نعمت تمام فرا رسید. آری ما از جنگ با کسانی که پیمان شکستند آسوده شدیم ولی در شام مار کری است که افسون برنمی دارد...».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 34

نصر گوید: علی علیه السّلام از روزی که وارد کوفه شد نماز خویش را [که قبلا شکسته می گزارد] کامل می گزارد و چون جمعه فرا رسید برای مردم خطبه خواند و چنین فرمود: «سپاس و ستایش خداوندی را که او را می ستایم و از او یاری و هدایت می طلبم، و از گمراهی به خداوند پناه می برم «هر که را خدای هدایت فرماید، گمراه کننده یی برای او نیست و هر که را خدای گمراه کند، او را راهنمایی نخواهد بود» و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند یکتا که او را انبازی نیست وجود ندارد و گواهی می دهم که محمد (ص) بنده و رسول اوست که او را برای ابلاغ فرمان خویش برگزیده و به پیامبری خویش مختص کرده است او گرامیترین خلق خدا در پیشگاه او و محبوبترین ایشان در دل اوست. پیامهای پروردگار خویش را ابلاغ کرد و برای امت خود خیرخواهی نمود و آنچه بر عهده اش بود انجام داد.

اینک شما را به بیم از خداوند و تقوی سفارش می کنم، که تقوی بهترین چیزی است که بندگان خدا به آن سفارش می کنند و نزدیکترین چیزها به رضوان خداوند است و سرانجام آن در پیشگاه حق بهتر است. شما به تقوی و بیم از خداوند فرمان داده شده اید و برای احسان و فرمانبرداری آفریده شده اید. دوری کنید از آنچه که خداوند در آن باره شما را از خویشتن بر حذر داشته است که او از عذابی سخت ترسانده و بیم داده است، و از خدای چنان بترسید که در آن هیچ سستی و کاهلی نباشد و عمل کنید بدون آنکه بخواهید آن را به دیگران نشان دهید یا به گوش آنان برسانید و همانا هر کس که برای غیر خدا عمل کند، خداوند او را با همان چیزی که برای آن عمل کرده است وا می گذارد و هر کس مخلصانه برای خدا عمل کند خداوند پاداش او را بر عهده می گیرد. از عذاب خدا بترسید که خداوند شما را نام بیهوده نیافریده است و هیچ کار شما را بیهوده رها نکرده است. آثار شما را نام نهاده و کارهای شما را می داند و مدت عمر شما را برای شما مقدر فرموده و نبشته است. به جهان شیفته مشوید که برای اهل آن سخت فریبنده است. فریب خورده کسی است که به دنیا فریب خورده باشد و بنای دنیا به سوی نیستی است «و اگر بدانند جهان دیگر خانه زندگانی جاودانه است». از خداوند منزلت شهیدان، همنشینی و دوستی با پیامبران و زندگی نیکبختان را مسئلت می کنم که ما برای او و از آن اوییم.»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 35

نصر بن مزاحم می گوید: آن گاه علی علیه السّلام کارگزاران خویش را برگزید و آنان را به شهرها گسیل داشت و با جریر بن عبد اللّه بجلی برای معاویه نامه یی را که بیان آن گذشت مرقوم فرمود. نصر بن مزاحم می گوید: هنگامی که جریر بن عبد اللّه بجلی نزد معاویه و منتظر پاسخ او بود، معاویه به عمرو عاص گفت: مصلحت چنین می بینم که برای مردم مکه و مدینه نامه یی بنویسیم و در آن موضوع کشته شدن عثمان را یادآور شویم و با نوشتن این نامه، یا به خواسته خود می رسیم یا آنکه آنان را از هجوم به خود باز می داریم. عمرو گفت: تو برای سه گروه می خواهی نامه بنویسی، گروهی که به حکومت علی راضی هستند و این نامه تو چیزی جز بصیرت برایشان نمی افزاید، گروهی که هوادار عثمانند و نامه تو چیزی بر آنها نمی افزاید و گروهی که کناره گرفته اند و تو در نظر ایشان بهتر و مورد اعتمادتر از علی نیستی. معاویه گفت: آن بر عهده من است و چنین نوشتند. «اما بعد، اگر پاره یی از امور از ما پوشیده مانده است این مسئله بر ما پوشیده نیست که علی، عثمان را کشته است و دلیل این کار این است که کشندگان عثمان، مقرب درگاه اویند و اینک ما فقط قاتلان عثمان را مطالبه می کنیم که آنان به ما سپرده شوند و ایشان را بکشیم و این بر طبق حکم کتاب خداوند است و اگر علی آنان را به ما بسپرد از او دست برمی داریم و سپس خلافت را همان گونه که عمر بن خطاب عمل کرد به شورایی وامی گذاریم تا خلیفه را تعیین کند و ما خود طالب خلافت نیستیم. شما در این کار، ما را یاری دهید و در ناحیه خود قیام کنید و پیش ما آیید که چون دستهای ما و شما بر یک کار متحد شود علی از آن به بیم خواهد افتاد. و السّلام».

عبد اللّه بن عمر [بن خطاب ] در پاسخ آن دو چنین نوشت: «اما بعد، به جان خودم سوگند که شما جایگاه نصرت و پیروزی را اشتباه گرفته اید و می خواهید از جای دوری بر آن دست یابید. با این نامه شما خداوند بر شک در این کار، جز شک و تردید نیفزود. شما را با شورا و خلافت چه کار؟ اما تو ای معاویه از آزادشدگان از اسارت و بردگی هستی و تو ای عمرو عاص متهم هستی. همانا خویشتن را از این کار باز دارید که برای شما میان ما دوست و یاری دهنده یی نیست. و السّلام».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 36

نصر می گوید: و مردی از انصار نیز همراه نامه عبد اللّه بن عمر ابیاتی برای آن دو نوشت: «ای معاویه همانا که حق، واضح و روشن است و چنان نیست که تو و عمرو عاص پنداشته اید. امروز پسر عفان را برای مکر و فریب برای ما مطرح می کنی، همان گونه که پس از خلافت علی (ع) آن دو پیرمرد-  طلحه و زبیر-  چنان کردند. این فتنه هم همچون آن فتنه و کاملا همانند آن است، همچون سراب و آب نمایی که مسافران بدان فریفته می شوند...»

نصر بن مزاحم می گوید: عدی بن حاتم طایی برخاست و به علی علیه السّلام گفت: ای امیر المؤمنین نزد من مردی [خردمند] است که هیچ کس همتای او نیست و او می خواهد به دیدار پسر عمویش حابس بن سعید طایی به شام برود و اگر او را فرمان دهیم که با معاویه دیدار کند شاید بتواند او و مردم شام را در هم شکند. علی علیه السّلام فرمود: آری پیشنهاد خوبی است و سپس عدی او را به این کار فرمان داد-  نام آن مرد خفاف بن عبد اللّه بود. خفاف پس از آنکه پیش پسر عموی خود، حابس بن سعد، رسید و حابس سالار مردم قبیله طی در شام بود، با او گفتگو کرد و گفت: با عثمان در مدینه بوده و سپس همراه علی علیه السّلام به کوفه آمده است. خفاف مردی خوش ظاهر و زبان آور و اهل شعر بود. حابس فردای آن روز خفاف را پیش معاویه برد و گفت: این پسر عموی من است که هر چند با علی به کوفه آمده ولی در مدینه همراه عثمان بوده است و مردی مورد اعتماد است. معاویه به خفاف گفت: درباره عثمان بگو. گفت: آری مکشوح او را محاصره کرد و حکیم درباره او فرمان صادر کرد و عمار یاسر آنرا اجراء نمود. سه تن درباره کار عثمان به تنهایی کوشش کردند تا او را از میان بردارند و آنان عدی بن حاتم و اشتر نخعی و عمرو بن حمق بودند و دو تن دیگر و طلحه و زبیر در مورد کشتن او کوشش کردند و علی از همه مردم از خون عثمان مبراتر است. معاویه پرسید: سپس چه شد گفت: آن گاه مردم برای بیعت با علی همچون پروانگان هجوم آوردند

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 37

و آن چنان بود که رداها از تن می افتاد و کفشها گم می شد و سالخوردگان زیر دست و پا می ماندند، و نه او از عثمان یاد کرد و نه از عثمان پیش او نام برده می شد و سپس آماده حرکت شد و مهاجران و انصار سبک بار همراهش حرکت کردند و سه تن همراهی با او را در جنگ خوش نداشتند و آن سه تن سعد بن مالک و عبد اللّه بن عمر و محمد بن مسلمه بودند و علی هیچکس را به زور وادار به شرکت [در جنگ ] نکرد و به همانان که سبک بار همراهش شده بودند بسنده کرد و حرکت کرد تا به کوهستانهای قبیله «طی» رسید در این هنگام گروهی از قبیله ما به یاری او آمدند و او با ایشان می توانست مردم را فرو کوبد. میان راه به او خبر رسید که طلحه و زبیر و عایشه به بصره رفته اند مردانی را به کوفه گسیل داشت و آنان را فرا خواند که دعوتش را پذیرا شدند و به بصره حرکت کرد و آن شهر به تصرفش در آمد و سپس به کوفه بازگشت. کودکان و سالخوردگان و عروسها همگان از شوق و شادی دیدارش شتابان به حضورش شتافتند، و من در حالی از علی (ع) جدا شدم که آهنگی جز برای حرکت به شام نداشت.

معاویه از گفتار خفاف هراسان شد. در این هنگام حابس به معاویه گفت: ای امیر، او برای من شعری خواند که عقیده مرا درباره عثمان تغییر داد و علی را در نظرم بزرگ ساخت. معاویه گفت: ای خفاف آن شعر را برای من بخوان و وی شعری برای او خواند که [مضمون ] مطلع آن چنین است: «در حالی که شب دامن گسترده بود و پهلوی من بر بستر آرام نمی گرفت چنین سرودم» در این شعر چگونگی احوال و کشته شدن عثمان را آورده است و چون طولانی است از بیان تمام آن خودداری می کنیم و از جمله چنین می گوید: «همانا گذشت آنچه گذشت و روزگار بر آن سپری شد همچنان که گذشته ها سپری شده است، و من سوگند به کسی که مردم برای او حج می گزارند سوار بر شتران لاغر اندام باریک میان بودم...» گوید: معاویه [از شنیدن آن ] درهم شکست و به حابس گفت: چنین می پندارم که این شخص جاسوس علی است. او را از پیش خود بیرون کن که مبادا مردم شام را بر ما تباه کند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 38

نصر می گوید: عطیة بن غنی، از زیاد بن رستم نقل می کند که می گفته است معاویه علاوه بر نامه یی که برای مردم مدینه نوشت، نامه های اختصاصی برای عبد الله بن عمر و سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمه نوشت. نامه اش به عبد الله بن عمر چنین بود: «اما بعد، همانا پس از کشته شدن عثمان هیچ کس از قریش در نظر من محبوبتر و شایسته تر از تو نبود که مردم بر خلافت او متحد شوند. سپس این موضوع را به یاد آوردم که تو او را یاری ندادی و بر یاران او هم طعنه می زدی از این رو بر تو دگرگون شدم ولی ستیز و مخالفت تو با علی این موضوع را بر من آسان کرد و برخی از کارهای ترا از ذهن من زدود. اینک خدایت رحمت کناد، ما را برای گرفتن حق این خلیفه مظلوم یاری بده که من نمی خواهم بر تو فرمانروایی کنم بلکه آن را برای تو می خواهم و بر فرض که تو آن را نپذیری به شورایی میان مسلمانان واگذار خواهد شد.»

عبد اللّه بن عمر در پاسخ او نوشت: «اما بعد، همین اندیشه تو، که ترا در من به طمع انداخته است، موجب آمده تا ترا این چنین کند که شده ای. آیا از میان مهاجران و انصار، علی و طلحه و زبیر و عایشه ام المومنین را رها کنم و از تو پیروی کنم و اما این پندار یاوه تو که من بر علی طعنه می زنم به جان خودم سوگند که من از لحاظ ایمان و هجرت و قرب به رسول خدا (ص) و تحمل زحمت در مصاف با مشرکان همپایه علی نیستم، ولی در این مورد بر من عهد و پیمانی شده که ناچار در آن متوقف ماندم و با خود گفتم اگر این هدایت باشد، امر مستحبی است که رها کرده ام و اگر گمراهی باشد شری است که از آن نجات یافته ام پس خود را از ما بی نیاز گردان [یاری ما را به حساب میاور]. و السّلام.

نامه معاویه به سعد بن ابی وقاص چنین بود: «اما بعد، همانا سزاوارترین و شایسته ترین مردم به یاری دادن عثمان از میان قریش، اعضای شوری بودند که حق او را ثابت کردند و او را بر دیگران برگزیدند. با آنکه طلحه و زبیر در شوری عضو بودند و همچون تو مسلمان بودند او را یاری دادند و عایشه ام المومنین هم در آن کار شتابان و سبکبار شرکت کرد. اینک تو آنچه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 39

را که ایشان به آن راضی شده اند ناخوش مدار و آنچه را پذیرفته اند رد مکن که ما تعیین خلیفه را به شورایی از میان مسلمانان واگذار خواهیم کرد.»

سعد بن ابی وقاص برای او چنین نوشت: «اما بعد، عمر فقط کسانی از قریش را عضو شوری قرار داد که هر یک شایسته خلافت بودند و هیچیک از ما برای خلافت از دیگری شایسته تر نبود مگر اینکه در موردش جملگی موافقت کنیم. البته آنچه که در ما وجود دارد در علی هم موجود است و حال آنکه فضایلی که در او وجود دارد در ما نیست. وانگهی این کاری است که من آغازش را خوش نمی داشتم تا چه رسد به پایانش، اما طلحه و زبیر اگر در خانه های خود اقامت می کردند برای ایشان بهتر بود و خداوند آنچه را که ام المومنین انجام داد بیامرزد. و السّلام.»

نامه معاویه برای محمد بن مسلمه چنین بود: «اما بعد، من این نامه را برای تو نمی نویسم که امیدی به بیعت کردن تو داشته باشم، ولی می خواهم به تو تذکر دهم که از چه نعمتی محروم شدی و در چه شک و تردیدی افتادی. تو که شجاع و سوارکار انصار و پشتیبان مهاجران هستی مدعی شده ای که پیامبر (ص) به تو فرمانی داده اند که فقط باید همان گونه رفتار کنی و می گویی ایشان ترا از جنگ کردن با «اهل قبله» نهی کرده اند. آیا نمی بایست اهل قبله را از جنگ کردن با یکدیگر باز می داشتی و حال آنکه بر تو واجب بود که آنچه را پیامبر (ص) خوش نمی داشته اند برای ایشان خوش نداشته باشی. مگر تو عثمان و کسانی را که در خانه بودند مسلمان نمی دانستی اما قوم تو از فرمان خداوند سرپیچی کردند و عثمان را یاری ندادند و خداوند از ایشان و تو درباره آنچه اتفاق افتاده است روز قیامت خواهد پرسید. و السّلام.»

محمد بن مسلمه در پاسخ او چنین نوشت. «اما بعد، همانا کسانی که فرمانی از پیامبر (ص) نشنیده بودند و آنچه در دست من است در دست نداشتند از این کار کناره گیری کردند و پیامبر (ص) به آنچه که اتفاق افتاد پیش از آنکه واقع شود مرا آگاه کرده اند و چون چنان شد شمشیر خود را شکستم و در خانه ام نشستم و در قبال دین اندیشه و رای را متهم کردم که برای من هیچ معروفی که به آن فرمان دهم و هیچ منکری که از آن نهی کنم روشن نبود. اما تو،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 40

به جان خودم سوگند که در جستجوی چیزی جز دنیا نیستی و از چیزی جز هوس پیروی نمی کنی و اگر عثمان را پس از مرگش می خواهی یاری دهی به هنگامی که زنده بود خوار و زبونش کردی. و السّلام.»

جدا شدن جریر بن عبد اللّه بجلی از علی علیه السّلام:

ما تاکنون آنچه که می خواستیم درباره احوال امیر المؤمنین (ع) از هنگام بازگشت ایشان از جنگ بصره به کوفه و پیامهایی که میان او و معاویه رد و بدل شد و آنچه که میان معاویه و دیگر اصحاب از تقاضای یاری و فریاد خواهی انجام یافت بنویسیم نوشتیم و اینک می خواهیم آنچه را که پس از بازگشت جریر بن عبد اللّه به حضور امیر المؤمنین اتفاق افتاده است و اینکه شیعیان جریر را متهم به تحریک و تشویق معاویه بر ضد خود کردند و موجب آمد تا جریر از امیر المؤمنین کناره بگیرد توضیح دهیم.

نصر بن مزاحم می گوید: صالح بن صدقه با اسناد خود چنین نقل می کند که چون جریر به حضور علی (ع) برگشت سخن مردم درباره تهمت زدن به او بسیار شد. یک بار که مالک اشتر و جریر حضور علی علیه السّلام بودند، اشتر گفت: ای امیر المؤمنین به خدا سوگند اگر مرا پیش معاویه فرستاده بودی برای تو بهتر از این مرد بودم که آن قدر به او فرصت داد و پیش او درنگ کرد که هر دری را امید داشت بگشاید گشود و هر دری را که از آن بیم داشت بست. جریر گفت: به خدا سوگند اگر تو پیش آنان رفته بودی ترا می کشتند و مالک را از عمرو عاص و ذو الکلاع و حوشب ترساند و گفت: آنان می پندارند که تو از قاتلان عثمانی.

مالک اشتر گفت: ای جریر به خدا سوگند اگر پیش آنان رفته بودم از پاسخ این تهمت درمانده نبودم و این موضوع بر من سنگین نبود و معاویه را در چنان حالی قرار می دادم که او را از تفکر و اندیشه در آن مورد باز می داشتم. جریر گفت: هم اکنون پیش آنان برو. گفت: اینک که آنان را به تباهی کشانده ای و میان ایشان شر و فتنه پای گرفته است.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 41

نصر بن مزاحم همچنین، از نمیر بن وعلة، از شعبی نقل می کند که می گفته است: جریر و اشتر در حضور علی (ع) بودند، اشتر گفت: ای امیر المؤمنین، آیا تو را از فرستادن جریر باز نداشته بودم و آیا از دشمنی و ستیز او آگاهت نکرده بودم و سپس شروع به سرزنش جریر کرد و گفت: ای برادر بجلی عثمان دین ترا با حکومت همدان از تو خرید و به خدا سوگند تو سزاوار و شایسته نیستی که بگذارند روی زمین راه بروی. همانا پیش آنان رفته ای که دستاویزی برای پیوستن به ایشان داشته باشی و اکنون هم که پیش ما برگشته ای ما را از ایشان بیم می دهی. به خدا سوگند که تو از ایشانی و کوشش ترا فقط برای ایشان می بینم. اگر امیر المؤمنین پیشنهاد مرا بپذیرد باید تو و امثال ترا به زندان اندازد و نباید از زندان بیرون آورده شوید تا این امور همگی اصلاح شود. و خداوند ستمگران را نابود کند. جریر گفت: به خدا سوگند دوست می داشتم که تو جای من فرستاده می شدی ولی به خدا سوگند که باز نمی گشتی.

گوید: و چون جریر این سخنان و نظایر آنها را از گفتار مالک اشتر شنید از علی (ع) جدا شد و به قرقیسیا رفت و گروهی از عشیره او که قسری بودند به او پیوستند و در جنگ صفین از قسریها فقط نوزده مرد شرکت کردند و حال آنکه از احمس هفتصد مرد شرکت کردند. نصر می گوید: مالک اشتر درباره آنکه جریر بن عبد اللّه او را از عمرو عاص و حوشب و ذوالکلاع ترسانده بود چنین سروده است: «ای جریر به جان خودت سوگند که گفتار عمروعاص و دوستش معاویه در شام و سخنان ذو الکلاع و حوشب ذو ظلیم در نظر من سبکتر از پر شتر مرغ است...»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 42

نسب جریر و پاره یی از اخبار او:

ابن قتیبه در کتاب المعارف خود آورده است که جریر در سال دهم هجرت در ماه رمضان به حضور پیامبر رسید و مسلمان شد و با رسول خدا بیعت کرد. جریر زیبا روی و سپید چهره بود و پیامبر (ص) در مورد او فرموده اند: «گویی فرشته بر چهره اش دست کشیده است.» و عمر بن خطاب می گفته است: جریر یوسف این امت است و چنان کشیده قامت بود که بر کوهان شتران کشیده قامت سوار می شد و در حالی که روی زمین ایستاده بود بر کوهان شتر آب دهان می انداخت و طول کفش او یک ذراع بود. معمولا ریش خود را هنگام شب با زعفران خضاب می بست و به هنگام صبح آنرا می شست و رنگی زرین بر آن باقی می ماند. او از همراهی علی (ع) و معاویه کناره گرفت و در جزیره و نواحی آن مقیم شد تا آنکه در شراة به سال پنجاه و چهار هجری و روزگار حکومت ضحاک بن قیس بر کوفه، در گذشت.

نسب جریر را ابن کلبی در جمهرة الانساب چنین آورده است: جریر بن عبد اللّه بن جابر بن مالک بن نضر بن ثعلب بن جشم بن عویف بن حرب بن علی بن مالک بن سعد بن بدیر بن قسر است که نامش ملک بن عبقر بن اراش بن عمرو بن غوث بن نبت بن زید بن کهلان است. مورخان و سیره نویسان گفته اند که علی علیه السّلام خانه جریر و گروهی از کسانی را که همراه او از علی جدا شدند ویران کرده است و از جمله ایشان خانه ابو اراکة بن مالک بن عامر قسری است که داماد جریر یعنی شوهر دخترش بوده است، و محل خانه اش از دیرباز معروف به خانه ابی اراکه بوده است و شاید امروز این نام فراموش شده باشد.