[hadith]من کلام له (علیه السلام) و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جریر بن عبد الله البجلی إلی معاویة و لم ینزل معاویة علی بیعته:

إِنَّ اسْتِعْدَادی لِحَرْب أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ إِغْلَاقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَیْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ، وَ لَکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لَا یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً وَ الرَّأْیُ عِنْدی مَعَ الْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَ لَا أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ. وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَیْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بمَا جَاءَ [بهِ] مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه وآله)؛ إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَی الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ أَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالًا فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیَّرُوا.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 490-473

من کلام له علیه السّلام و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جریر بن عبد اللّه البجلی إلی معاویة و لم ینزل معاویة علی بیعته

.

هنگامی که امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام «جریر بن عبد اللّه بجلی» را به عنوان نماینده خود برای گفتگو با معاویه به شام فرستاد و معاویه حاضر به بیعت نشد یارانش از او خواستند که آماده جنگ با شامیان شود (امام این پیشنهاد را نپذیرفت و دلیل روشن و آشکاری بر آن بیان فرمود

).

خطبه در یک نگاه:

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل می شود که هر کدام حال و هوایی مخصوص به خود دارد و به نظر می رسد که هر یک از این دو بخش در جای خاصّی عنوان شده، ولی سیّد رضی -رحمة اللّه علیه- به مناسبتی آنها را جمع و تلفیق نموده است! بخش اوّل ناظر به داستان «جریر بن عبد اللّه» است، او از ناحیه عثمان فرماندار

همدان بود، بعد از بیعت مردم با امیر مؤمنان علی علیه السّلام و جریان جنگ جمل، هنگامی که امام علیه السّلام به کوفه وارد شد و برای هر یک از فرمانداران نامه ای نوشت، نامه ای هم برای «جریر» فرستاد و او را دعوت به بیعت فرمود، «جریر» از نامه امام علیه السّلام استقبال فوق العاده کرد و با شور و هیجان مردم را به بیعت با حضرت علیه السّلام دعوت نمود و مردم اعلام آمادگی کردند، «جریر» علاوه بر این نامه ای به «اشعث» فرماندار آذربایجان نوشت و تأکید کرد که از مردم بیعت بگیرد، سپس خودش برای دیدار با امام علیه السّلام به کوفه آمد

.

«

جریر» از امام علیه السّلام درخواست نمود که چون مردم شام غالبا از بستگان و همشهریان او هستند رسالت رساندن پیام به معاویه را به او واگذار کند، حضرت نامه ای نوشت و او را راهی شام کرد، او در شام معاویه را دعوت به بیعت با امام علیه السّلام کرد و عذر و بهانه های او را پاسخ گفت، ولی معاویه زیر بار نرفت و به دفع الوقت می پرداخت. او به وسیله جریر نامه ای برای امام نوشت و تقاضای حکومت مصر و شام را کرد! و در ضمن مردم را بر ضدّ امام علیه السّلام می شوراند، حضرت علیه السّلام «جریر» را از توطئه معاویه آگاه ساخت. سرانجام جریر مأیوس شد و به کوفه بازگشت، در حالی که مردم عراق به جریر بدبین شده بودند و او را طرفدار معاویه می شمردند، جریر سخت ناراحت شد و به جزیره قرقیا (شهری در شامات میان نهر فرات و نهر خابور) رفت و گروهی از بستگان او به او ملحق شدند و در همان جا باقی ماند و در همان جا از دنیا رفت. به هر حال در آن ایّام که «جریر» در شام بود، و توقف او ماهها طول کشید، جمعی از یاران امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که حضرت علیه السّلام فرمان آماده باش برای جنگ با شامیان را صادر کند، ولی امام علیه السّلام فرمود: این کار صلاح نیست، چرا که با مسأله فرستادن جریر به شام تضاد دارد، مگر زمانی که موعدی را که برای جرید تعیین کرده ام پایان یابد، و او به نتیجه ای نرسد

.

بخش دوم این خطبه ناظر به اصرار امام علیه السّلام بر جنگ با شامیان است، و به گفته «نصر بن مزاحم» در کتاب «صفّین» زمانی امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود که مردی از شامیان در ایّام جنگ صفّین از لشکر بیرون آمد، و از امام تقاضای ملاقات کرد، و پس از آن که در میان میدان با امام علیه السّلام ملاقات کرد پیشنهاد ترک مخاصمه نمود، به این ترتیب که عراقیان به عراق برگردند و شامیان به شام (عراق از آن امام علیه السّلام باشد و شام از آن معاویه!)، ولی حضرت علیه السّلام با پاسخی قاطع سخن او را نفی کرد و با دلیلی روشن و آشکار بیان نمود که چرا با معاویه باید بجنگد؟! این دو فراز به خوبی نشان می دهد که حضرت علیه السّلام در جای صلح و آرامش مرد صلح و آرامش بود، و در جای جنگ مرد جنگ و پیکار

!

با این مقدمه به سراغ تفسیر خطبه می رویم

:

مرد صلح و جنگ!

این خطبه ناظر به جریان جریر بن عبدالله است که در آغاز فرماندار همدان بود، و بعد به کوفه آمد و به عنوان رسول و فرستاده امام (علیه السلام) برای بیعت گرفتن از معاویه به شام رفت، ولی با توجه به این که احتمال پیروزی جریر در این مأموریت بسیار ناچیز بود یاران امام (علیه السلام) پیشنهاد کردند که حضرت (علیه السلام) اعلام آماده باش جنگی کند.

امام (علیه السلام) در پاسخ آنها چنین فرمود: «مهیّا شدن من برای جنگ (با شامیان) با این که جریر (به عنوان فرستاده من) نزد آنها است، سبب می شود که راه صلح را بر آنها ببندم، و اگر بخواهند به کار نیکی (اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است) اقدام کنند آنها را منصرف سازم» (إِنَّ اسْتِعْدَادی لِحَرْب أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ، إِغْلاَقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لاَِهْلِهِ عَنْ خَیْر إِنْ أَرادُوهُ).

این سخن نشان می دهد که امام (علیه السلام) به عنوان یک پیشوای بزرگ اسلامی جنگ را به عنوان یک راه حلّ قابل قبول برای حلّ اختلافات نمی پذیرد، بلکه راه صلح را به روی مخالفین باز می گذارد و بر آنها اتمام حجّت می کند، هرگاه تمام درهای صلح بسته شد آنگاه جنگ را به عنوان آخرین درمان یا به تعبیری دیگر یک جراحی ضروری اجتماعی، بااکراه، پذیرا می شود.

قابل توجه این که امام (علیه السلام) روی عقیده معاویه تکیه نمی کند، بلکه به افکار عمومی مردم شام می اندیشد می فرماید: (اِغْلاقٌ(1) لِلشّامِ) (موجب بسته شدن شام می شود) و در جایی دیگر می گوید: «وَ صَرْفٌ لاَِهْلِه عَنْ خَیْر اِنْ اَرادُوهُ».

اشاره به این که نباید شامیان را بی دلیل به راه جنگ کشاند، و از نیّت خیر و صلح و سازش و تسلیم بازداشت.

گرچه این ملاحظات برای گروهی از افراد داغ و آتشین ناراحت کننده است، ولی پیشوای آگاه و بیدار نباید در این گونه مسائل تسلیم احساسات تند و داغ شود، و با خویشتن داری و تسلط بر نفس آنچه را خدا می پسندد و عقل و منطق فرمان می دهد انجام دهد.

سپس برای این که مردم تصوّر نکنند این انتظار تا مدّت نامحدودی ادامه خواهد یافت چنین می افزاید: «من برای جریر وقتی تعیین نموده ام که اگر تا آن زمان بازنگردد یا فریب خورده است و یا از فرمان من سرپیچی نموده»! (وَلکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَریر وَقْتاً لاَیُقِیمُ بَعْدَهُ إِلاَّ مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً).

در واقع امام (علیه السلام) برای رعایت دوراندیشی و حفظ مصالح مسلمین، و این که فرصتها از دست نرود ضرب الاجلی برای جریر تعیین کرده بود، زیرا می دانست معاویه ممکن است جریر را تا مدّت زیادی سرگرم سازد و دفع الوقت کند تا حدّاکثر آمادگی جنگی خود را فراهم سازد، سپس پاسخ منفی به دعوت امام (علیه السلام) برای بیعت دهد، آن هم در زمانی که فرصتها از دست یاران امام (علیه السلام) بیرون رفته باشد!

اما این که چرا می فرماید: اگر بیش از موعد مقرّر بماند یا فریبش داده اند، و یا پرچم عصیان بر ضدّ من برافراشته، با این که محتمل است عذرهای دیگری مانند بیماری برای او پیش آمده باشد؟

این به خاطر آن است که احتمالات دیگر در مقابل دو احتمال بالا ضعیف و غیر قابل ملاحظه است و به تعبیر علمای اصول در این گونه موارد اصل سلامت حاکم می باشد و به احتمالات دیگر نباید ترتیب اثر داد.

سپس برای آرام ساختن اصحاب و یارانش فرمود: «نظر من صبر کردن و مدارا نمودن است، شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید» (وَ الرَّأْیُ عِندی مَعَ الاَْنَاةِ(2) فَأَرْوِدُوا(3)).

اما از سوی دیگر برای آن که در آن لحظات حساس و سرنوشت ساز اصحاب و یارانش غافل نشوند، و عزم راسخ آنها بر نبرد در صورت بسته شدن درهای صلح تضعیف نگردد، و شعله های خشم بر دشمنان خدا برای روز حاجت خاموش نگرددد، فرمود: ولی من در عین حال از آماده شدن شما برای جنگ ناخشنود نیستم» (اما شخصاً فرمان نمی دهم) (وَلاَأَکْرَهُ لَکُمُ الاْعْدَادَ).

اشاره به این که من اعلام آماده باش نمی کنم، چرا که با فرستادن پیام صلح در تضاد است. در عین حال مانع از انجام وظیفه شما در زمینه آماده شدن خود جوش نیستم، و این در واقع عاقلانه ترین راه و منطقی ترین روش در چنان شرایطی بود، یعنی: نه درهای صلح بسته شود، نه دور افتادگان بر سر خشم و لجاجت آیند، نه کاری متضاد و منافقانه صورت گرفته باشد، و نه فرصتها بی جهت از دست برود!


نکته:

هدف دعوت به صلح و بیعت بود:

برخلاف آنچه برخی از ناآگاهان می پندارند، علی (علیه السلام) هرگز اقدام به جنگ با معاویه نکرد، مگر آن زمان که از هر نظر حجّت را بر او تمام نمود، به گونه ای که جنگ به عنوان آخرین درمان در برابر تفرقه افکنی «معاویه» و شامیان بود.

خطبه بالا به خوبی نشان می دهد که «علی» (علیه السلام) تسلیم فشارهایی که برای شروع جنگ از ناحیه اصحابش می شد نگردید، و پیوسته تا آنجا که امیدواری بود به اقدامات مسالمت جویانه ادامه می داد.

نامه ای که همراه «جریر» به «شام» فرستاد و از نخستین نامه های آن حضرت (علیه السلام) محسوب می شود، گواه زنده این مدّعی است، این نامه که در نهج البلاغه در بخش نامه ها به عنوان نامه ششم آمده است، نشان می دهد که امام (علیه السلام) با این منطق روشن که جایی برای ایراد ـ حداقل از سوی «معاویه» ـ وجود نداشت او را اندرز داد، و فرمود: همان گروهی که با «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» بیعت کردند به همان گونه با من بیعت کرده اند، بنابراین نه آنها که حاضر بودند اختیار فسخ دارند و نه آن کس که غائب بوده اجازه رد کردن! اگر قبول کنیم خلیفه از طریق شوری تعیین شود ـ همان گونه که در گذشته نیز این معنی انجام گرفت ـ باید مهاجران و انصار به مشورت بنشینند، اگر کسی را انتخاب کردند هیچ کس حقّ مخالفت ندارد. بنابراین اگر عقل خود را حاکم کنی سخن مرا می پذیری و تو به خوبی می دانی که من از همه در خون «عثمان» مبّری ترم، بنابراین بهانه خون «عثمان» برای ترک بیعت کردن به هیچ وجه عاقلانه نیست.(4)

«معاویه» در حقیقت دو بهانه برای ترک بیعت داشت، یکی آن که به هنگام بیعت مردم با «علی» (علیه السلام) حضور نداشته است، و دیگر این که امام (علیه السلام) مسؤول خون «عثمان» است، و نمی توان با او بیعت کرد، ولی حضرت (علیه السلام) هر دو بهانه را با منطق روشنی در این نامه از او گرفت، امّا «معاویه» که اهداف دیگری را در سر می پروراند و اینها همه بهانه بود، زیر بار این منطق روشن نرفت.

به هر حال همان گونه که قبلا گفتیم «جریر» که در زمان «عثمان» حاکم «همدان» بود پس از دریافت نامه امام (علیه السلام) در مورد بیعت، هم خودش بیعت کرد و هم مردم آن سامان را تشویق به بیعت نمود، سپس خدمت امام (علیه السلام) به کوفه آمد و پیشنهاد کرد که مأموریت دعوت «معاویه» را به بیعت برعهده بگیرد، چرا که بسیاری از مردم آن سامان از اقوام و همشهریان او بودند و احتمال تأثیر زیاد بود.

«اشتر» با این امر مخالفت کرد، و خدمت امام (علیه السلام) معروض داشت که «جریر» مرد قابل اعتمادی نیست، افکارش همانند افکار آنهاست، ولی تمایلش با «معاویه» است امام به خاطر سخن ستایش آمیزی که پیغمبر درباره «جریر» فرموده بود و هنوز خلافی از او آشکار نبود «جریر» را برای این مأموریت برگزید، و شاید به دلیل این که دسترسی به شخصی بهتر از او نبود به او گفت: «نامه مرا به معاویه می دهی و با او اتمام حجّت می کنی».

«جریر» وارد شام شد، و جریان بیعت همه مسلمانان از جمله اهل «مکّه» و «مدینه» و «مصر» و «حجاز» و «یمن» و سایر بلاد را برای «معاویه» شرح داد و گفت: «آمده ام تو را به بیعت با او دعوت کنم و این نامه «علی» (علیه السلام) است که برای تو آورده ام»!

«معاویه» که سخت دلباخته حکومت بود تسلیم سخن حق نشد، سخنرانی تحریک آمیزی برای مردم کرد و خود را به عنوان خونخواه «عثمان» معرفی کرد، و از مردم شام بیعت گرفت که برای خونخواهی «عثمان» بپاخیزند و هر چه در توان دارند به کار گیرند.

«جریر» باز او را نصیحت کرد که دست از این تفرقه افکنی و نفاق بردارد، و با امام(علیه السلام) بیعت کند، ولی «معاویه» گفت این مطلب ساده ای نیست پیامدهای زیادی دارد که باید به آن اندیشید!

برادر «معاویه» به او پیشنهاد کرد که از افرادی مانند «عمروعاص» دعوت کن و با آنها به مشورت بنشین، «عمروعاص» نیز بعد از آن که از معاویه قول گرفت که حکومت «مصر» را به او بسپارد او را تشویق به قیام کرد، و قول هرگونه همکاری را به او داد!

در این میان «شُرَحبیل» که رئیس و بزرگ یمنی ها بود نقش مؤثّری ایفا کرد، او با «جریر» به گفتگو پرداخت، ولی «جریر» او را قانع کرد، و به این علت و علل دیگر عزم کرد تا از علی (علیه السلام) پیروی کرده و معاویه را رها سازد; ولی «معاویه» گروههای زیادی را مأمور کرد تا مرتّب نزد او بروند و او را تکریم کنند، و به شرکت داشتن علی(علیه السلام) در خون «عثمان» شهادت بدهند، و نامه هایی از گوشه و کنار نیز به او بنویسند، و او را به خونخواهی «عثمان» دعوت کنند!

«شُرَحبیل» تحت تأثیر واقع شد و آماده خونخواهی «عثمان» گشت، «معاویه» او را به شهرهای «شام» فرستاد تا مردم را برای این امر تحریک و تشویق کند، و گروه زیادی به او پاسخ مثبت دادند. «جریر» بعد از این ماجرا از «معاویه» مأیوس شد و در همین حال «معاویه» به او گفت: اگر علی(علیه السلام) جمع آوری خراج شام و مصر (و حکومت آن) را به من واگذارد، و پس از وفات خود بیعت کسی را بر عهده من نگذارد من با او بیعت می کنم!

«جریر» به او گفت: «این را طی نامه ای برای «امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)» بنویس، و من هم نامه ای همراه آن می فرستم. هنگامی که این نامه ها به «امیرمؤمنان علی(علیه السلام)» رسید نامه ای به «جریر» نوشت که معاویه با این عمل می خواهد تو را فریب دهد و کار را به تأخیر اندازد تا شامیان را آماده کند، پیشنهاد سپردن حکومت «شام» به «معاویه» در «مدینه» که بودم از سوی «مغیرة بن شعبه» به من داده شد، من از این کار اِبا کردم، خدا نکند که من گمراهان را بازوی خود قرار دهم (لَمْ یَکُنِ اللهُ لِیَرانی أَتّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً). اگر «معاویه» بیعت کرد چه بهتر، و اگر نکرد به «عراق» برگرد!

«جریر» باز هم تأخیر کرد (شاید به این امید واهی دل خوش داشت که ممکن است «معاویه» تغییر روش دهد) و همین امر سبب شد که مردم عراق او را متّهم به سازش با «معاویه» کنند.(5) و به این ترتیب برنامه رسالت «جریر» با شکست قطعی پایان یافت.


فراز دوم این خطبه که در اینجا موضوع بحث است دقیقاً نقطه مقابل فراز اوّل قرار دارد، یا به تعبیر دیگر مرحله دوم مبارزه است.

در فراز اوّل امام مکرّر تأکید بر خویشتن داری، و پرهیز از درگیری و توسّل به منطق و دلیل و صبر و تحمّل می نمود، در حالی که در این فراز به گونه ای بسیار قاطعانه سخن از توسّل به زور و جنگ در میان آورده است. این به خاطر آن است که امام (علیه السلام) آخرین راههای مختلف مسالمت جویانه را در طی مدت نسبتاً طولانی تجربه فرمود، ولی هیچ کدام سودی نبخشید، و نشان داد که «معاویه» در برابر هیچ منطق و دلیلی تسلیم نیست، او فقط به مقصود خودش که رسیدن به حکومت است می اندیشد و همه چیز را در پای آن قربانی کند!

بدیهی است در برابر چنین شخصی دو راه بیشتر وجود ندارد، یا تسلیم شدن و سپردن مقدّرات جامعه اسلامی به دست فردی خودخواه و خودکامه خطرناک، و یا دست بردن به اسلحه و پاکسازی جامعه از وجود او!

به همین دلیل امام می فرماید: «من بارها این مسأله را بررسی کرده ام، و پشت و روی آنرا مطالعه نموده ام و دیدم راهی جز جنگ (با خودکامگان بی منطق شام) یا کافر شدن به آنچه «پیامبر اسلام» آورده است ندارم (وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذاَ الاَْمْرِ وَ عَیْنَهُ، وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بما جاءَ مُحَمّدٌ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ).

جمله «ضَرَبْتُ أَنْفَ هذاَ الاَْمْرِ وَ عَیْنَهُ» (من چشم و گوش این کار را زده ام) کنایه از بررسی کردن دقیق چیزی است، و زدن در اینجا به معنی هدفگیری، و چشم و بینی به معنی حسّاس ترین نقطه یک مطلب است، چرا که در بدن انسان از همه جا حسّاس تر سر انسان است، و حسّاسترین عضو در سر همان چشم و بینی است، آدمی با چشم همه چیز را می بیند و با بینی تنفّس می کند و زنده است.

به هر حال این جمله در ادبیات عرب به صورت ضرب المثلی برای تحقیق عمیق و دقیق ذکر می شود.

جمله «وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطنَهُ» (آن را پشت و رو کردم) نیز کنایه دیگری از بررسی همه جانبه و دقیق چیزی است، زیرا هنگامی که انسان می خواهد متاعی را خریداری کند آن را پشت و رو یا زیر رو می کند تا به تمام ویژگی های آن آشنا شود.

اما این که می فرماید: دو راه بیشتر در جلوی من وجود ندارد: یا جنگ با این گروه منحرف، و یا کفر به آئین محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) به خاطر این است که اگر امام سکوت می کرد و مردم را به حال خویش وامی گذاشت سبب انحراف مردم از اسلام و پا گرفتن یک حکومت جاهلی أموی و «ابوسفیانی» و زنده شدن ارزشهای عصر بت پرستی می شد، و این به معنی پشت پا زدن به تمام ارزشهایی بود که «پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)» به خاطر آن بیست و سه سال سخت ترین درد و رنج را تحمل کرد، و «امیرمؤمنان علی (علیه السلام)» بیست و پنج سال خانه نشین شد، بنابراین برای «علی» (علیه السلام) به عنوان فرزند رشید اسلام راهی جز جنگ و پیکار باقی نمانده بود. و این پاسخ گویایی است به تمام کسانی که جنگ با «معاویه» را بر آن حضرت خرده می گرفتند.

سپس به داستان قتل «عثمان» که بهانه ای برای «معاویه» و اطرافیان او شده بود تا به امیال و هوسها و خواسته هایشان برسند اشاره کرده، می فرماید: «کسی قبل از این بر مردم حکومت می کرد که بدعتهایی گذارد، و حوادث نامطلوبی به بار آورد، و موجب گفتگو و سر و صدای زیادی در میان مردم شد، انتقادهایی از او کردند سپس از او انتقام گرفتند و تغییرش دادند» (إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَی اْلاُْمَّةِ وَال أَحْدَثَ أَحْدَاثاً، وَ أَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالا، فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیَّرُوا).

منظور امام(علیه السلام) از این سخن این است که عامل اصلی قتل «عثمان» خود او بود که اعمالی برخلاف عدالت اسلامی، و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) انجام داد که موجب اعتراض و خشم عمومی شد، و در درجه بعد از طریق یک اعتراض عمومی سبب قتل و تغییر او شدند، و به همین دلیل صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) غالباً در این ماجرا تماشاچی بودند و با سکوت آمیخته با رضای خود بر قیام مردم صحّه نهادند، تا آنجا که بدن عثمان بعد از کشته شدن سه روز در برابر چشم مردم بر زمین مانده بود. و کسی اقدام به دفن او نمی کرد،(6) و این خود نشان می دهد که تا چه حد صحابه و توده مردم از او خشمگین و ناراضی بودند!

بنابراین کشتن «عثمان» چیزی نبود که بهانه قیام بر ضد «امیرمؤمنان علی (علیه السلام)» شود، بدیهی است بهانه جویان این واقعیت را به خوبی می دانستند، ولی برای بسیج توده های ناآگاه «شام» بر ضد «امیر مؤمنان علی (علیه السلام)» راهی بهتر از این نداشتند.


نکته:

«عثمان» چه کارهایی کرد که موجب خشم عمومی شد؟

غالب شارحان نهج البلاغه در ذیل این خطبه، اشاره به بخشهای وسیعی از کارهای عثمان کرده اندکه اعتراض مردم را برانگیخت،و نطفه قیام خونین بر ضد او را پرورش داد.

مهمترین این اعمال که غالباًبه آن اشاره کرده اند امور زیر بود:

1 ـ «عثمان» پستهای حسّاس کشور اسلامی را در میان اطرافیان و خویشاوندان خود که بسیاری از آنان نالایق، فاسد و دور از تعالیم اسلام بودند تقسیم نمود، از جمله «ولید» را که مردی فاسق و شراب خوار بود، بر مسند فرمانداری کوفه نشانید، کوفه ای که مرکز بسیاری از پیشگامان اسلام بود.(7)

و «حکم بن ابی العاص» را که عموی او بود و از سوی «پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)» مطرود و تبعید شده بود مقرّب خود ساخت، و به گرمی از او استقبال نمود، و جبّه خز بر او پوشاند و جمع آوری زکات طائفه «قضاعه» را در اختیار او گذارد; هنگامی که آنها را جمع کرد و بالغ بر سیصد هزار درهم شد و نزد او آورد، همه را به او بخشید. «ابن قتیبه» و «ابن عبدربّه» و «ذهبی» که همه از معاریف اهل سنت هستند می گویند: از جمله اموری که مردم بر «عثمان» انتقاد داشتند این بود که «حکم بن ابی العاص» را نزد خود جای داد در حالی که «ابوبکر» و «عمر» حاضر به این کار نشدند.(8) و نیز «مروان بن حکم» را که پسر عمو و دامادش بود به عنوان معاون و مشاور خود انتخاب کرد و خمس غنائم «افریقا» را که پانصد هزار دینار بود به او بخشید!

2 ـ به عکس شخصیت های بسیار بزرگوار و برجسته ای همچون «ابوذر» را اذیت و آزار کرد و به محل بسیار بد آب و هوایی یعنی «ربذه» تبعید کرد، و ابوذر تا آخر عمرش در آنجا ماند و همانجا بدرود حیات گفت، و گناهش این بود که به کارهای خلاف «عثمان» خرده می گرفت، و امر به معروف و نهی از منکر می کرد!(9)

در مورد «عمار یاسر» که از پیشگامان اسلام و مورد علاقه شدید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود نیز بدرفتاری شدیدی داشت و او را به قدری با چوب زد که گرفتار فتق گردید، و گناهش این بود که: گروهی از صحابه اعتراضات خود را بر عثمان به طور کتبی ذکر کرده و او را از کارهایش برحذر داشته بودند، «عمار یاسر» نامه را بر «عثمان» رساند و برای او قرائت کرد «عثمان» خشمگین شد و به غلامانش دستور داد تا دست و پای «عمار» را محکم گرفتند و سپس خودش او را آن قدر زد که بیهوش شد.(10)

و نیز با «عبدالله بن مسعود» همین گونه رفتار کرد، یکی از جلاّدانش را فرستاد که او را به در مسجد بیاورد، سپس او را بر زمین کوبید و یکی از دنده هایش درهم شکست و گناهش این بود که به او اعتراض کرده بود چرا اموال بیت المال را در میان تبهکاران بنی امیه تقسیم کرده است.(11)

از «زید بن ارقم» که یکی از معاریف صحابه بود سؤال کردند به چه دلیل شما «عثمان» را تکفیر کردید گفت به سه دلیل: اموال «بیت المال» را در میان اغنیا تقسیم کرد و مهاجران از یاران رسول خدا را همچون دشمنان و محاربان پیغمبر قرار داد و به غیر «کتاب الله» عمل نمود.(12)

3 ـ اموال «بیت المال» را بدون حساب و کتاب در میان اقوام و بستگانش تقسیم کرد در حالی که مستمندان باایمان در آتش فقر می سوختند که نمونه هایی از آن در بالا ذکر شد.(13)

مورّخان و محدّثان درباره نقاط ضعف سه گانه فوق بحثهای مشروحی دارند، که اگر همه آنها جمع آوری شود کتاب بزرگی را تشکیل می دهد، آری این، امور و امور دیگری همانند آن، سبب شد که مردم «مدینه» و از جمله مهاجران و انصار و به ویژه صحابه «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)» بر ضدّ «عثمان» بشورند، و او را شایسته مقام خلافت پیامبر ندانند، و در این میان معترضانی از مصر و کوفه و بصره آمدند. و زبان به اعتراض گشودند و چون اعتناء نکرد او را به قتل رساندند، در حالی که کسی از مسلمانان «مدینه» به یاری او برنخاست! و این نشان می دهد که عموم مسلمین مدینه از دست او ناراضی بودند.

با این حال «معاویه» که کاملا از عوامل قیام عمومی بر ضدّ «عثمان» آگاه بود برای این که ناآگاهان شام را بر ضدّ «امیرمؤمنان علی (علیه السلام)» بشوراند مسأله قتل «عثمان» را بهانه کرد و به اصطلاح به خونخواهی عثمان برخاست!


پی نوشت:

1 ـ «اغلاق» مصدر باب افعال است به معنی بستن آمده و معمولا در مورد بستن درها به کار می رود.

2 ـ «اناة» به معنی صبر و تحمل و خویشتن داری است.

3 ـ «أروِدُوا» در اصل از ماده «رود» (بر وزن فوت) به معنی طلب چیزی با رفق و مدارا است. اراده نیز از همین ماده گرفته شده است.

4 ـ اقتباس از نامه ششم نهج البلاغه.

5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 3، صفحه 70 تا 91 (با تخلیص فراوان)، شرح بیشتر در این زمینه را در همان منبع می توانید مطالعه کنید.

6 ـ کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 180.

7 ـ در میان بسیاری از مفسّران شیعه واهل سنّت معروف است که آیه (اِنْ جائَکُمْ فَاسقٌ بنَبأ فَتَبَیَّنُوا)(هرگاه شخص فاسقی خبری برای شما نقل کند تفحص و بررسی کنید). سوره حجرات، آیه 6، درباره «ولید» نازل شده است، بلکه «علاّمه امینی» ادعای اجماع آگاهان به تأویل قرآن را بر این مسأله نقل می کند (الغدیر، جلد8، صفحه 276).

8 ـ مدارک این مطلب را مرحوم «علاّمه امینی» در جلد 8، «الغدیر» صفحه 241 به بعد آورده است.

9 ـ همان مدرک صفحه 292 به بعد.

10 ـ این داستان را بسیاری از مورخان نقل کرده اند از جمله «بلاذری» در «أنساب الاشراف» جلد 5، صفحه 49 و «ابن قتیبه» در «الامامة و السیاسة» جلد 1، صفحه 35.

11 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 3، صفحه 43 و «تاریخ یعقوبی» جلد 2، صفحه 170.

12 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، طبق نقل «نهج الحقّ» صفحه 297.

13 ـ شرح این مطلب را در جلد اوّل «پیام امام» صفحه 363، ذیل خطبه «شقشقیّه» آورده ایم.