[hadith]من کلام له (علیه السلام) فی الخوارج لما سمع قولهم «لا حکمَ إلا لله»:

قَالَ (علیه السلام): کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بهَا بَاطِلٌ، نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ، وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاس مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ، یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بهِ الْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّی یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی أَنَّهُ (علیه السلام) لَمَّا سَمِعَ تَحْکِیمَهُمْ قَالَ حُکْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ، وَ قَالَ: أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فِیهَا التَّقِیُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ إِلَی أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُه.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 223-219

از سخنان آن حضرت (ع) است که در باره خوارج نهروان فرمود هنگامی که شنید آنها می گویند «جز حکم خدا حکمی نیست». 

منظور از این فرموده حضرت: «کلمة حقّ یراد بها الباطل»، 

ردّ و انکار آن چیزی است که در ذهن خوارج «از صحّت ادّعای پیروان معاویه که: بیایید کتاب خدا را داور قرار دهیم» جا گرفته بود. بنا بر این معنای واقعی سخن چنین است، دعوت پیروان معاویه از شما بداوری کتاب خدا، سخن حقّی است، ولی آنها قصد باطل و نادرستی دارند و آن فروکش کردن شدّت جنگ و تفرقه آرا و مانند این امور است که صحیح نیست انجام شود. 

کلام حضرت، در پاسخ خوارج که حکمی جز حکم خدا نیست تصدیق گفته آنها از جهت حقیقت معنای کلمه است، نه آنچه به نظر آنها می رسیده حق بوده است زیرا تمام دستورات را، در فرمانهای صریح و احکام روشن خداوند محدود کردن، صحیح نیست، بدین معنا که برای بنده خدا هیچ دستور العملی جز کتاب خدا نباشد. بدین دلیل که بیشتر احکام فرعی بصراحت در قرآن نیامده، با این که حکم خدایی هستند و از طریق اجتهاد و دیگر طرق برای کسانی که اهل استنباط و اجتهادند بدست می آیند. و آنها که اهل اجتهاد نیستند لازم است که بدین احکام عمل کنند.

چون نظر خوارج از جمله «لا حکم الّا للّه» این بوده، هر حکمی که در کتاب خداوند نباشد پیروی کردن از آن جایز نیست و عمل بدان نارواست، حضرت فرموده اند: بلی جز حکم خدا حکمی نیست، امّا خوارج از طریق نفی حکم غیر خدا می خواهند فرمانروایی را از غیر خدا نفی کنند، بدین شرح وقتی که برای غیر خدا هیچ دستوری نباشد، حکومت و فرماندهی غیر خدا نیز نفی می شود. 

زیرا استنباط حکم و در نظر گرفتن خیر جامعه از وظایف حکومت و در رابطه با رعایت حال مردم است. نفی حکم غیر خدا بوسیله خوارج، موجب نفی امارت و حکومت انسانهاست. نفی حکومت و امارت از ناحیه خوارج سبب شد تا امام (ع) آنها را تکذیب کرده بفرماید: «مردم بضرورت باید أمیری نیکوکار یا بدکار داشته باشند». به عبارت دیگر سخن خوارج را حضرت بصورت قضیّه شرطیّه متعدّد آورده و رد کرده است بدین سان که چون خوارج نفی حکم غیر خدا را کردند در حقیقت نفی امارت و حکومت کردند ولی نفی امارت و حکومت غیر خدا کردن امر باطلی است. نتیجه آن که ادعای خوارج نیز باطل است. سپس حضرت نقیض تالی قضیّه را استثناء کرده، می فرمایند: ولی ناگزیر برای جامعه امیری نیکوکار یا بد کار لازم است بنا بر این گفته خوارج که هیچ حکمی جز حکم مخصوص از جانب خدا قابل قبول و اجرا نیست، مردود می باشد. 

توضیح کلام امام (ع) که برای جامعه امیری «خوب یا بد» ضرورت دارد، این است که انسان با نفس امّاره قرین آفریده شده، و نیازمند تمامی قوای جسمانیش می باشد و نفس امّاره سرچشمه تمام بدیهاست. بدین جهت خواسته های مردم گوناگون و متضادّ هم اند و دلهایشان پراکنده است. بنا بر این نظام زندگی آنها، در حیات و بقا محتاج فرماندهی است، که مسلّط بر اوضاع و احوال باشد و خواسته های نابجا و گوناگون، از ترس او بهم نزدیک و دلهای متفرق از هیبت او مجتمع و دستهای تجاوزگر از اقتدار او بسته شوند، زیرا سرشت آدمیان چنین است که آنچه می خواهند بهر شیوه ای بدست آرند، و هر کسی را به بهانه دشمنی سرکوب کنند. انسانها از این ماجراجویی جز بوسیله باز دارنده ای قوی و مانعی بزرگ دست بردار نیستند. در این زمینه شاعر زبردست عرب «متنبّی» چه زیبا و با صراحت حقیقت را بیان داشته است. 

لا یسلم الشّرف الرفیع من الاذی            حتی یراق علی جوانبه الدّم

و الظلم من شیم النفوس فان             تجد ذاعفه فلعلّه لا یظلم 

خلاصه بیت دوّم این است که وارستگی دلیل می خواهد، و گرنه ستمگری مطابق سرشت انسانی است و نیاز بدلیل ندارد. با تحقیق و کنکاش در می یابیم، ادلّه ای که انسان را از ستمگری باز می دارند چهار چیزند بگونه ذیل:

1-  عقل سرکوب دهنده 2-  دیانت مانع شونده 3-  ناتوانی باز دارنده 4-  سلطان جلوگیرنده.

فرمانده غلبه دارنده از دیگر موانع ظلم سودمندتر است، چه این که عقل و دیانت، در بسیاری از موارد در برابر خواسته های نفسانی شکست می خورند. بنا بر این ترس از سلطان بزرگترین مانع ظلم خواهد بود و برای جامعه سودآورتر، هر چند آن امیر فرمانده بدی هم باشد. از رسول خدا (ص) روایت شده است که خداوند این دین را با افرادی که در آخرت بهره ای ندارند تأیید خواهد کرد. و در روایت دیگر فرموده اند: «خداوند این دین را بوسیله گروهی فاسق تأیید می کند.» در حدیثی دیگر فرموده اند: «پیشوای ستمگر در مقایسه با آشوب و فتنه از آن دو بهتر است، با این که در هیچ کدام خیری نیست، البتّه بعضی شرور، از جهتی خیرند.»

توضیح آن که پیشوای ستمگر بودنش از نبودنش که موجب فتنه و هرج و مرج در میان مردم شود بهتر است، بدین سبب که اصلاح پاره ای از امور به وجود وی بستگی دارد، هر چند از جهت این که ستمگر است خیری در او نباشد، چنان که رسول خدا (ص) فرمود، «در هیچ کدام خیری نیست» ولی وجود و هیبت فرمانده، در میان مردم، از گسترش فتنه و آشوب جلوگیری می کند، پس اندک خیری به وجود او حاصل می شود، که در صورت نبودش، آن خیر وجود نخواهد داشت. بنا بر این وجود امیری در جامعه لازم است. و همین است شرح فرموده امام (ع) که برای مردم ناگزیر باید فرماندهی «نیکوکار یا بدکار» وجود داشته باشد. 

امّا فرموده آن حضرت: «یعمل فی امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر»،

مؤمن در سایه فرماندهی به اجر اخروی خود می رسد و کافر نیز بهره دنیایی خود را می برد» چون ضمیر در «امرته» به امیر باز می گردد، محتمل است که منظور از امیر، امیر نیکوکار، یا امیر بدکار باشد، این که فرموده اند: مؤمن بمقصود نیکوی خود دست می یابد، دلیل است که باید امیر، امیر نیکوکار باشد، و این که فرموده اند کافر بهره دنیوی خود را می برد دلیل است که امیر بدکار باشد. 

اگر ضمیر چنان که گفتیم به امیر برگردد و امیر را در هر دو عبارت به معنای مناسبش بگیریم از آنچه بعضی از شارحان عمل کرده و ضمیر «امرته» را به فاجر برگردانده اند بهتر است زیرا اگر منظور، امیر فاجر باشد. احتمال این که مؤمن در حکومت وی بهره اخروی خود را ببرد نیست. با این که منظور حضرت این است که شخص مؤمن، در امارت و فرماندهی امیر نیکوکار موافق فرامین و نواهی پروردگار عمل می کند، چه این که توان انجام کارهای نیک در زمان امیر نیکوکار میسور است. و مقصود شخص کافر نیز، در زمان فرماندهی امیر فاجر و بدکار حاصل می شود، زیرا کافر در خوشیهای دنیویی که مخالف فرامین خداست غرق می شود، و این حالت برای کافر هنگامی که امکان مخالفت با دین باشد ممکن است. 

منظور حضرت از «یبلّغ اللّه فیها الأجل»، 

بهنگام امارت امیر نیکوکار یا بدکار در همه حال اجل خداوندی فرا خواهد رسید، این است که فرا رسیدن اجل بدکاران را یادآوری کند تا از انجام دادن کارهای زشت بر حذر باشند. 

در فراز بعدی سخن، امام (ع) فایده وجودی امیر را توضیح داده می فرمایند: 

«و یجمع به الفیء... »، 

بیت المال بوسیله امیر جمع آوری، دشمنان سرکوب و راهها أمن... می شود. 

ضمیر در تمام افعال به امیر بمعنای مطلق باز می گردد، زیرا تمام این فواید از برکت وجود امیر حاصل می شود، چه نیکوکار باشد، چه بدکار، تأیید این ادّعا این است: تمام مردم اتّفاق نظر داشتند که خلفای بنی امیّه به استثنای دو، یا سه نفرشان از قبیل عثمان و عمر بن عبد العزیز فاجر بودند، در عین حال بوسیله آنها بیت المال جمع آوری، سرزمینها فتح و از مرزهای اسلام پاسداری و راهها امن شده بود. نیرومند را در برابر حقّ ضعیف، بازخواست می کردند، و ستمگری آنها به انجام این امور ضرری نمی زد. 

آخرین فراز کلام حضرت در این گفتار که «حتّی یستریح برّ و یستراح من فاجر» 

نتیجه وجودی امیر نیکوکار و انجام پذیری امور فوق الذکر این است، که افراد نیکوکار آسایش یابند و از تجاوز بدکاران در امان باشند. 

نظر دیگری در شرح بیان حضرت چنین داده شده است: جمع آوری بیت المال، سرکوبی دشمنان و امنیّت راهها، همچنان بوجود امیر و فرمانده، نیکوکار یا بدکار، برقرار خواهد بود، تا نیکوکار با مردن راحت شود، و یا با مرگ و یا برکناری امیر بدکار آسایش یابد. معنای روایت دوّم بسیار روشن است و نیازی به توضیح ندارد.