[hadith]من کلام له (علیه السلام) و فیها علة تسمیة الشبهة شبهة ثم بیان حال الناس فیها:

وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِیَاءُ اللَّهِ فَضِیَاؤُهُمْ فِیهَا الْیَقِینُ وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَی، وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللَّهِ فَدُعَاؤُهُمْ فِیهَا الضَّلَالُ وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمَی، فَمَا یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خَافَهُ وَ لَا یُعْطَی الْبَقَاءَ مَنْ أَحَبَّه.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 414-403

و من کلام له علیه السّلام و فیها علّة تسمیة الشّبهة شبهة ثمّ بیان حال النّاس فیها.

در این خطبه، علت نامگذاری شبهه، به شبهه آمده و سپس حال مردم به هنگام گرفتاری در شبهات، تبیین شده است

.

خطبه در یک نگاه:

مختصر دقّتی در محتوای این خطبه نشان می دهد که این سخن، بخشی از یک سخن مشروح تری بوده که مرحوم سید رضی این چند جمله را از آن برگزیده است

.

به همین دلیل در این سخن دو بخش می بینیم که ظاهرا با هم سازگار نیست

.

بخش نخست در باره علت نامگذاری شبهه به این نام و راه نجات از شبهات سخن می گوید، و در بخش دوم بیان چگونگی حال مردم در برابر مرگ است که نه آنهایی که از مرگ می ترسند از آن نجات می یابند و نه آنها که خواهان بقا و ابدیّتند به آن می رسند و روشن است که این دو در ظاهر، پیوندی با هم ندارند

.

قرائن زیادی در نهج البلاغه وجود دارد که نشان می دهد که بنای سید رضی بر این نبوده است که خطبه های مولا علیه السّلام را به طور کامل نقل کند، بلکه بخشهایی که از

نظر او فصیح تر و پر محتواتر بوده و فنون بلاغت بیشتری در آن رعایت شده است، بر می گزید و به صورت قطعه ای در می آورده و در نهج البلاغه ذکر می کرده است

.

تعبیر به «من کلام له» یا «من خطبة له» که با «من» تبعیضیه شروع می شود نیز شاهدی گویا برای این مدّعا است، زیرا نمی فرماید: «و من خطبته»، یا «و من کلماته» که مفهومش این است که «یکی از خطبه ها یا یکی از کلمات مولا این است» بلکه می فرماید: «و من خطبة له» یعنی آنچه در اینجا آمده است بخشی از یک خطبه آن حضرت است، یا می فرماید: «و من کلام له» یعنی آنچه در اینجا آمده بخشی از یک سخن آن حضرت است

.

به هر حال خطبه بالا در عین فشردگی دو نکته بسیار مهم را در مورد تفسیر شبهه و وضع مردم در برابر مرگ بازگو کرده است که در شرح خطبه خواهد آمد

.

در شبهات چه باید کرد؟

از پاره ای از منابع استفاده می شود که این بخش از خطبه بالا ناظر به داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل است; چرا که در آن جنگ گروهی از مردم را گرفتار شبهه و به پیمان شکنی و قیام بر ضدّ حق دعوت کردند. از عوامل شبهه کشانیدن پای همسر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به میدان جنگ و طرح خونخواهی عثمان و امثال آن بود.

امام (علیه السلام) در اینجا، تحلیل دقیقی درباره شبهه دارد، می فرماید: شبهه تنها از این جهت شبهه نامیده شده که شباهتی به حق دارد (هر چند در واقع باطل است). «وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبهُ الْحَقَّ».

و به همین دلیل سبب فریب گروهی از ساده لوحان و دستاویزی برای شیطان صفتان، جهت فرار از حق می شود.

در حقیقت اموری که در زندگی فردی و اجتماعی برای انسان پیش می آید، از سه حال خارج نیست: «گاهی حقّی است آشکار، مثل این که می گوییم آن کس که خوبی کند نتیجه آن را می گیرد و آن کس که راه خطا بپوید گرفتار می شود.

و گاه باطلی است روشن، مثل این که کسی بگوید: «بی قانونی و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است». بدیهی است که هر کس باطل بودن چنین سخنی را تشخیص می دهد.

ولی مواردی پیش می آید که نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم و آنجایی است که مطلب باطلی را در لباس حق عرضه می کنند، ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همین پوشش برای فریب مردم یا استدلال های بی اساس استفاده می شود، درست شبیه همان عذرهای واهی که اصحاب جنگ جمل و معاویه و یارانش برای آتش افروزی های جنگ به آن استناد می جستند.

مشکل بزرگِ جوامع بشری در گذشته و امروز، همین مشکل بوده و هست، بلکه با گذشت زمان، این معنا گسترش پیدا کرده است، چنانکه امروز می بینیم که بسیاری از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطه جویی های ظالمانه را زیر پوشش های حقوق بشر و دفاع از آزادی انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانی عملی می کنند.

سپس امام (علیه السلام) راه نجات از شبهه ها را بیان می فرماید و موضعگیری دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبهه ها در عبارت زیبایی چنین بیان می کند.

امّا دوستان خدا «در برابر شبهات (و برای زودن ظلمات آنها) نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل و راهنمایی آنان سَمت و مسیر هدایت; «فَأَمَّا أَوْلِیَاءُ اللهِ فَضِیَاؤُهُمْ فِیَها الْیَقِینُ وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ(1) الْهُدَی».

این تعبیر ممکن است اشاره به یکی از دو چیز باشد: نخست این که اولیاء الله به خاطر برخورداری از یقین به مبانی وحی، به سراغ قرآن و سخنان پیشوایان معصوم می روند و در پرتو این نور و روشنایی، ظلمات شبهات را در هم می شکنند و از چنگال آن رهایی می یابند.

بنابراین تفسیر، یقین اشاره به ایمان به خدا و نبوت است «و سمت الهدی»، اشاره به هدایتهایی است که از طریق وحی نصیب انسان می شود، همانطور که قرآن مجید می گوید: (ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقینَ(2)); این کتاب بزرگ، شکی در آن نیست، و مایه هدایت پرهیزکاران است.

تفسیر دیگر این که مراد از یقین، استفاده از مقدمات قطعی و امور یقینی است که هر گاه انسان در تجزیه و تحلیل خود بر امور یقینی تکیه کند، می تواند گره شبهه را بگشاید و به سمت هدایت حرکت کند.

و به تعبیر دیگر، اولیاءالله چون گرفتار هوا و هوس نیستند و عقل سلیم بر وجودشان حاکم است، می توانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشکافند و به مسیر هدایت گام نهند، در حالی که اگر فضای فکر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمی توانستند چهره حق و باطل را از لابه لای پوشش ها تشخیص دهند.

این دو تفسیر، با هم منافاتی ندارد و می تواند در مفهوم جمله های بالا جمع باشد.

ممکن است گفته شود که در آیات و روایات نیز تعبیراتی است مشتبه و قابل تفسیرهای مختلف، در اینجا باید چه کار کرد؟

جواب این سؤال را قرآن مجید به روشنی داده است و آن این که در این گونه موارد، باید به سراغ محکمات آیات و روایات رفت و در پرتو آیات و روایاتی که با صراحت حقایق را بیان کرده، موارد مشتبه را تفسیر کرد و از این امتحان الهی که به وسیله آیات و روایات متشابه است، سر بلند بیرون آمد.

در امور زندگی انسان نیز همانند آیات قرآن، محکمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حرکت مشکوکی می بینیم که می توانیم برای آن تفسیر خوب یا بدی کنیم، در حالی که سالیان دراز امتحان صداقت خود را در کارهای مختلف و حوادث گوناگون داده است، این حُسن سابقه جزء محکمات است و آن حرکت مشکوک از متشابهات که به وسیله محکمات تفسیر مناسب می شود.

سپس به سراغ روش دشمنان خدا می رود و می فرماید: «امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات همان ضلالت، و راهنمای آنان، کوردلی است; «وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ فیهَا الضَّلالُ وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمْی».

برای پیمودن هر راه انگیزه حرکتی لازم است و راهنمایی و در اینجا است که اولیاء الله و اعداء الله از هم جدا می شوند.

اولیاء الله انگیزه ای جز یقین به خدا و قیامت ندارند و راهنمایی جز وحی و نبوت، در حالی که انگیزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهی، مانند هوای نفس و وسوسه های شیاطین جنّ و انس است، و راهنمایی جز کور دلی، برای آنان وجود ندارد.

به همین دلیل گروه نخست به سعادت جاویدان می رسند و به مصداق (أَلا أِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لاخَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ... لَهُمُ البُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الاْخِرَةِ)(3); آگاه باشید! دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند (گذشته و آینده آنان، هر دو روشن و امیدبخش است.) ... هم در زندگی دنیا شاد و مسرورند و هم در زندگی آخرت. زندگی آنان در دو سرا، غرق نور و سعادت است، در حالی که دشمنان خدا به مصداق، (أَوْ کَظُلُمات فی بَحْر لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض اِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُور)(4); یا مانند ظلماتی در یک دریای عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگری و بر فراز آن ابری تاریک است، ظلمت هایی است متراکم یکی بر فراز دیگری، آن گونه که وقتی که دست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برای او نیست. اینان در لابه لای امواج گمراهی و ضلالت و بدبختی و شقاوت دست و پا می زنند.

آنچه در کلام بسیار پر معنای امام در این خطبه آمده است، هم در مقیاس زندگی فردی صادق است و هم در مقیاس زندگی جمعی، بلکه در بعد اجتماعی آثارش گسترده تر و وحشتناک تر است.

و نمونه کامل آن در بخش دوم (أعداء الله)، همان سه گروهی هستند که در جنگ «جمل» و «صفّین» و «نهروان» با استناد به شبهات واهی و دلایلی سست تر از تار عنکبوت، به مقابله با امام (علیه السلام) برخاستند و ضربات سهمگینی بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.

جالب این که در صحیح بخاری در حدیثی از «أبوبکرة» ـ یکی از یاران پیامبر خدا ـ چنین نقل شده است که می گوید: «من سخنی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیده بودم که در ایّام جنگ جمل برای من بسیار مفید بود; چرا که نزدیک بود به لشکر جَمَل بپیوندم و همراه آنها (در برابر علی (علیه السلام)) بجنگم و آن سخن، این بود که وقتی این خبر به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید که گروهی از ایرانیان دختر کسرا را به پادشاهی برگزیده اند، فرمود: لَنْ یُفْلَحْ قَومٌ وَلُّوا أَمْرَهُمْ إِمْرَأَةً; هر قوم و ملّتی که زنی را زمامدار خود کنند روی رستگاری را نخواهند دید. همین امر سبب شد تا لشکر جمل را که در حقیقت، عایشه، بر آنان حکومت می کرد، رها سازم(5).»


نکته:

تأثیر شبهه در تحریف حقایق:

اگر باطل در چهره اصلی اش ظاهر شود، بر کسی مخفی نمی ماند و وجدان ها بیدار و طبع سلیم انسان ها هرگز آن را پذیرا نمی شود و تنها کسانی به سراغ آن می روند که دلی بیمار و فکری منحرف دارند.

امّا هنگامی که باطل را در لباس حق بپیچند و با آرایش حق آن را بیارایند، غالباً کار مشکل می شود و حق طلبان گرفتار این فریب و نیرنگ شده به آن روی می آورند. و این یکی از شاخه های شبهه است.

شاخه دیگر آن که مقداری از حق با مقداری از باطل آمیخته گردد و چهره زشت و شوم باطل، در این اختلاف پنهان گردد.

شاخه دیگر این که باطل را از طریق توجهیات فریبنده در نظرها حق جلوه دهند بی آن که باطل به حق آمیخته شده باشد.

از اینجا مصایب و فاجعه هایی که می تواند دامنگیر فرد یا جامعه به خاطر شبهات شود، به خوبی آشکار می گردد.

تاریخ بشر پر است از مشکلات و مصایبی که از طریق شبهات و وسوسه های شیطانی دامان انسان ها را گرفته و شیّادان و فریبکاران با ایجاد شبهات خود را بر مردم صالحِ ساده دل تحمیل کردند.

جنگهای سه گانه معروفی که در بصره و صفّین و نهروان رخ داد و گروه زیادی را به کام مرگ فرو کشید ـ که در میان آنها افراد ساده دلِ بسیاری بودند ـ نمونه های روشنی از سوءِاستفاده شیّادان از شبهه، برای پیشرفت مقاصدشان محسوب می شود.

داستان اشک ریختن بر کشته شدن عثمان و استفاده از پیراهن خونین او برای بسیج مردم، حتّی از سوی کسانی که دستِ خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحریک «اُمّ المؤمنین» و سوار کردن او بر شتر و کشاندن حرم پیامبر به میدان جنگ، نمونه زنده این معنا است.

بر افراشتن قرآنها بر سر نیزه و شعار تسلیم در برابر فرمان آن، هر چه باشد و جلوگیری از خونریزی و برادر کشی، شبهات دیگری بود که جنگ صفّین را به نتیجه دردناکی کشاند.

عمق فاجعه شبهه آنگاه ظاهر می شود که قاتل عمّار را به دلیل بودن او در لشکریان امام بود، حضرت علی (علیه السلام) معرّفی کنند و قاتلان شامی را تبرئه کنند! و بدین ترتیب، حدیث معروفِ نبوی «یا عمّار! تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغیَةُ; تو را گروه ستمگر خواهد کشت»، را که دلیل روشنی بر ستمگری و فساد دستگاه معاویه بود، به نفع آنان تفسیر کنند.

در نهروان نیز، یک عدّه بظاهر قاریان قرآن و نماز شب خوانهای داغِ سجده به پیشانی بسته، با شعار فریبنده «لا حُکْمَ اِلاّ للهِِ»، «حکمیّت تنها از آنِ خداست»، چنان بازار شبهه را داغ کردند که گروه عظیمی از بی خبرانِ غافل را به کام مرگ فروبردند، مرگی که پایانش دوزخ و جهنّم بود!

در دنیای فریبکار امروز، وضع از این هم بدتر است; شعارهای بسیار زیبا و جالب، مانند شعار آزادی و برابری انسان ها و حکومت مردم بر مردم و احیای حقوق بشر و تمدّن و تعالی و پیشرفت، عناوینی هستند که تحت پوشش آنها بدترین جنایات و زشت ترین اعمال و وقیح ترین کارها انجام می شود.

در خطبه 40 و 50 شرح بسیار جالبی در این زمینه آمده که به خواست خدا به زودی به تفسیر آن می رسیم و نیز در کلمات قصار در جمله 198 اشاره ظریفی به این مسأله شده است.


«فَمَا یَنْجُو مِنَ الْمَوتِ مَنْ خافَهُ وَ لایُعْطَی الْبَقاءَ مَنْ أَحَبَّهُ»، «آن کس که از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر این ترس) از مرگ رهایی نمی یابد و آن کس که بقا را دوست دارد بقا به او نمی دهند.

ترس از مرگ بیهوده است:

بسیاری از شارحان نهج البلاغه بر این عقیده اند که این فراز پیوند خاصی با فراز قبل ندارد و هر یک از جایی گرفته شده و مرحوم سیّد رضی آنها را به عنوان برگزیده هایی از یک خطبه یا از دو خطبه در اینجا آورده است.

البتّه می توان با تکلّف پیوندی در میان این جمله ها به وجود آورد. و آن این که کسانی که در چنگال شبهات گرفتار و تسلیم می شوند، ممکن است که از ترس مرگ باشد. امام در این جمله های اخیر می فرماید که ترس از مرگ باعث نجات از مرگ نخواهد شد.

به هر حال این بخش از خطبه مرکّب از دو جمله است که هر دو ناظر به مسأله مرگ و پایان زندگی انسان ها است.

در جمله نخست می فرماید: «آن کس که از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر این ترس) از مرگ رهایی نمی یابد; (فَما یَنْجُو مِنَ الْمَوتِ مَنْ خافَهُ).

بلکه این ترس و وحشت، خود یکی از اسباب نزدیک شدن مرگ است. مرگ قانونی است که بر پیشانی تمام موجودات زنده نوشته شده است، چرا که حیات جاودان جز برای خدا نیست. تمام ممکنات محدودند و سرانجام پایان می گیرند و فانی می شوند، آنچه باقی می ماند، ذات پاک ازلی و ابدی خدا است که هرگز گرد و غبار فنا بر دامان کبریایش نمی نشیند.

بنابراین نه ترس و وحشت از مرگ چیزی را عوض می کند و نه دست و پا زدن برای بقا موجب بقا و حیات جاودانه است. به همین دلیل در جمله دوم، امام می افزاید: «و آن کس که بقا را دوست دارد، بقا به او نمی دهند (وَ لایُعطَی الْبَقاءَ مَنْ أحَبَّهُ).

ممکن است که پایان زندگی دیر و زود داشته باشد، ولی به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آب حیات گشتن و جرعه ای از آن سر کشیدن و همیشه زنده ماندن، خیال باطل و فکرِ محال است.


نکته:

شک نیست که در این جهان هستی، غیر از ذات پاک پروردگار همه چیز تدریجاً کهنه و فرسوده می شوند و راه فنا و مرگ را پیش می گیرند.

خورشید ـ که بزرگترین ستاره منظومه شمسی است و حجم آن یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بیشتر است ـ سرانجام خاموش و تاریک می شود و می میرد; چرا که در هر شبانه روز، مقدار عظیمی از مادّه آن تبدیل به انرژی می شود و در فضا پخش می گردد. کره زمین و تمام سیّارات و همه کهکشانها، سرانجام مرگی دارند.

اصولا تولّد، خود بهترین دلیل بر مرگ است; چرا که اگر چیزی جاودانه شد، نه تولّدی دارد و نه مرگی.

بنابراین تصوّر این که کسی حیات جاودان داشته باشد، تصوّری است باطل و برخلاف قانون قطعی آفرینش. آیه شریفه، (کُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوتِ); هر انسانی چشنده مرگ است»، و از آن بالاتر آیه «کُلُّ شیء هالِکٌ اِلاّ وَجْهُهُ; هر چیزی فانی می شود جز ذات پاک خدا» ـ از عموماتی است که هیچ استثنایی برنمی دارد و تخصیصی بر آن وارد نمی شود.

بنابراین ترس از مرگ ترسی است بدون دلیل و انتظار حیات جاودان انتظاری است بی معنا.

آنچه مهم است این است که آماده مرگ باشیم و از حیات خود، به نحو احسن استفاده کنیم، و مرگ را نه به معنای فنای مطلق، بلکه به معنای انتقال از سرای کوچک و محدودی به جهانی بسیار وسیع و مملوّ از نعمت ها بدانیم، که اگر عملمان پاک باشد نه مرگ به ما لطمه ای می زند و نه انتقال از این دنیا ترس و وحشتی دارد.آری، مهم ایمان و عمل پاک است.


پی نوشت:

1 ـ سَمْت، به معنای «راه یا شاهراه» است، به چهره و قیافه نیکان نیز سمت گفته می شود، «تسمیت» عطسه کننده، به معنای دعا کردن برای کسی است که عطسه می کند، به مناسبت آن که از خدا تقاضای سلامت او می شود و نیز از نشانه های سلامت انسان است.

2 ـ سوره بقره، آیه شریفه 2.

3 ـ سوره یونس، آیه 62 و 64.

4 ـ سوره نور، آیه 40.

5 ـ صحیح بخاری، جلد 6، صفحه 10، (باب کتاب النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)، الی کسری و قیصر).