[hadith]فضلُ علی:

أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا حَتَّی [وَلَّتْ] تَوَلَّتْ بحَذَافِیرِهَا مَا [ضَعُفْتُ] عَجَزْتُ وَ لَا جَبُنْتُ، وَ إِنَّ مَسیرِی هَذَا لِمِثْلِهَا فَلَأَنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّی یَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبهِ.

توبیخ الخارجین علیه:

مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ، وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِینَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ وَ إِنِّی لَصَاحِبُهُمْ بالْأَمْس کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْیَوْمَ، وَ اللَّهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَیْشٌ إِلَّا أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا عَلَیْهِمْ فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی حَیِّزنَا فَکَانُوا کَمَا قَالَ الْأَوَّلُ:

أَدَمْتَ لَعَمْرِی شُرْبَکَ الْمَحْضَ صَابحاً           وَ أَکْلَکَ بالزُّبْد الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَا

وَ نَحْنُ وَهَبْنَاکَ الْعَلَاءَ وَ لَمْ تَکُنْ           عَلِیّاً وَ حُطْنَا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 313-299

 

من پرده باطل را می شکافم!

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می افزاید: به خدا سوگند! من به دنبال این لشکر بودم و آنها را به پیشروی وامی داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشینی کردند (و حقْ ظاهر و پیروز گشت); (أَمَا وَاللهِ إنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا(1) حَتَّی تَوَلَّتْ بحَذَافِیرِهَا)(2).

در مواردی که لشکریان تازه کارند و یا دشمن نیرومند و قوی است و احتمال عقب نشینی در آنان می رود، فرماندهِ لشکر، بعضی از معاونان شجاع و آگاه خود را در دنبال لشکر قرار می دهد که آنها را تشویق به پیشروی و حرکت به سوی جلو کنند و از عقب نشینی احتمالی آنها جلوگیری کنند، در واقع لشکرهای مهم مانند یک ناقه سواری است که در گذرگاه های سخت، باید یک نفر زمام آنها را در دست بگیرد و دیگری از پشت سر به جلو براند تا از آن گذرگاه مشکل به سلامت بگذرد. گویا سخن امام در اینجا، اشاره به همین نکته باشد که پیامبر این وظیفه را بر عهده من گذارده بود که لشکر تازه کار اسلام را در برابر انبوه مشکلات و خطراتی که در پیش دارند به جلو برانم. یا این که اشاره به این است که من و پیامبر، هر دو در پشت سر این لشکر قرار داشتیم و آنها را به پیش می راندیم (به قرینه جمله «فَساقَ النّاس»).

در هر حال همه اینها اشاره دارد به عصر قیام پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و نقش بسیار مهمی که علی(علیه السلام) در پیروزی لشکر اسلام بر کفر داشت.

و حضرت برای این که اثبات کند که وظیفه خود را به خوبی انجام داد، می فرماید: «من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم. (مَا عَجَزْتُ وَ لاَ جَبُنْتُ).»

بدیهی است که عقب نشینی یا به خاطر عجز و ناتوانی است و یا ترس و وحشت در عین داشتن قدرت، و هنگامی که امام می فرماید: «نه عاجز و ناتوان شدم و نه ترسیدم»، اشاره به این می کند که هیچ یک از عوامل ضعف و ناتوانی در من نبود.

سپس حضرت این مقدمه را به ذی المقدّمه ای که هدف نهایی امام را تشکیل می دهد، مربوط می سازد و می فرماید: «هم اکنون مسیر من (در حرکت به سوی میدان جنگ جمل) نیز به سوی همان هدف است; (وَ إِنَّ مَسیرِی هذَا لِمثْلِهَا).

آری، امام در این بیان اشاره به یک نکته مهم می کند و آن این که امّت اسلامی در آن زمان برگشت به سوی افکار و برنامه ها و سنن جاهلی را شروع کرده بود و هر روز از مسیر پیغمبر و اسلام و قرآن فاصله بیشتری می گرفت که یک نمونه آن، حرکت ظالمانه آتش افروزان جنگ جمل برای کسب قدرت، همراه با شکستن بیعت و ریختن خون مسلمانان است.

امام می خواست این عقب گرد به سوی جاهلیت را در هم بشکند و باز، رسالت تاریخی خود را در حمایت از انقلاب اسلام، تجدید کند.

به همین دلیل در دنباله این سخن می افزاید: به خدا سوگند! من باطل را می شکافم تا حق از پهلوی آن خارج گردد.(فَلاََنْقُبَنَّ(3) الْبَاطِلَ حَتّی یَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبهِ).

با توجه به این که «أَنْقُبَنَّ» از مادّه «نقب» به معنای «سوراخ کردن و شکافتن و گشودن چیزی» است، این تعبیر اشاره به این حقیقت دارد که تا پرده های باطل شکافته نشود، حقْ ظهور و بروز نمی کند.

به تعبیر دیگر، باطل همیشه سعی دارد تا پوششی بر روی حق بیفکند و آن را مخفی و مکتوم سازد. هنگامی که پرده های باطل شکافته شد، نور حق و جلوه واقعیّت، برای همگان آشکار می گردد.

این تعبیر ممکن است که اشاره به نکته دیگری نیز باشد و آن این که اساس جهان بر حق است و در باطن هر موجودی حق نهفته شده است، به ویژه در فطرت هر انسانی نور حق قرار گرفته است، ولی باطل امر عارضی است که چهره حق را می پوشاند.

هرگاه این امر عارضی کنار رود، چهره حق از درون اشیا ظاهر می شود و هرگاه تعلیمات گمراه کننده از میان برداشته شود، نور فطرت انسانی پرتوافکن می گردد.

همان گونه که در آغاز خطبه گفته شد، محتوای این خطبه با تعبیراتی که مختصری با تعبیرات این خطبه متفاوت است، در خطبه 104 نیز آمده است، در آنجا می فرماید:

(وَ أَیمُ اللهِ! لَأَبْقُرَنَّ الْباطِلَ حتّی أُخْرِجَ الْحَقَّ مِن خاصِرَتِهِ); به خدا سوگند! من، (پرده) باطل را می شکافم، تا حق را از پهلوی آن بیرون کشم.


قریش از من چه می خواهد؟!

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به روابط خود با قریش در گذشته و حال می پردازد; زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و می دانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگری از کینه توزان قریش بوده اند، که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره می کردند.

به همین دلیل امام (علیه السلام) به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد می کند، تا مردم از انگیزه های واقعی جنگ جمل آگاه شوند، نخست می فرماید: «قریش از من چه می خواهد؟»

به خدا سوگند! هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شده اند باز با آنها می جنگم، (تا به راه خدا برگردند); (مالِی وَ لِقُرَیْش؟ وَ اللهِ! لَقَدْ قاتَلْتُهُمْ کافِرِینَ وَ لاَُقاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ)(4).

آری آنها در آغاز، مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر علی(علیه السلام) به اسلام پیوستند، ولی بعد از این رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به خاطر جاه طلبی ها، تدریجاً از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا، علی(علیه السلام) که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند، به مقابله برخاستند.

«مفتون» از مادّه «فتن» به معنای «فریب و انحراف» و گاه به معنای «شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام به سوی کفر باشد.

در روایاتی که از پیغمبر اکرم نقل شده، می خوانیم که آن حضرت به علی(علیه السلام) فرمود: «یا عَلیُّ! حَرْبُکَ حَرْبیْ وَ سلْمُکَ سلْمی; جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است»(5).

مطابق این بیان، کسانی که با آن حضرت در میدان های جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند; زیرا بی شک کسانی که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند.

در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است، می بایست لشکر پیروزمند علی(علیه السلام) در جمل، مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگی گردد، در حالی که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟

در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنین کاری را بکند، ولی روی ملاحظاتی، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان، از این کار صرف نظر کرد.

اضافه بر این لزومی ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمان شان خروج می کنند و کافر می شوند، از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگی، مستثنا باشند.

در بعضی از روایات آمده است که مروان بن حکم می گوید: هنگامی که علی(علیه السلام) ما را در بصره شکست داد، اموال مردم را به آنها باز گرداند. هر کس اقامه بیّنه و شاهدی می کرد، اموالش را به او می داد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدی نمی کرد، او را سوگند می داد. کسی عرض کرد: ای امیرمؤمنان! غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن! امام، پاسخی نداد. هنگامی که اصرار کردند حضرت (برآشفت) و فرمود: «أیُّکُمْ یَأْخُذُ اُمَّهُ فِی سَهْمِهِ; کدامیک از شما مادرش را (اشاره به عایشه است) در سهم خود می پذیرد»؟(6)

از بعضی از روایات نیز استفاده می شود که علی(علیه السلام) اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرارداده، همان گونه که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) با اهل مکّه بعد از فتح آن، چنین معامله ای کرد.

نیز استفاده می شود که او می خواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا، می دانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار می گیرند و ممکن است که با آنان چنین معامله ای شود.(7)

به هر حال منظور امام از این سخن، این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّی ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل های خود پاشیده اند، به خاطر آن است که امام، در میدان های نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزی جز اجرای فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجرای حکم حق نظری نداشت.

حضرت سپس در ادامه این سخن می افزاید: «اینها نباید فراموش کنند که من همان کسی هستم که دیروز (در غزوات اسلامی) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم; (وَ اِنّی لَصاحِبُهُمْ بالاْمْس کَما أَنَا صاحِبُهُمُ الْیَوْمَ)!

همان بازوی مردافکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگ های بدر و اُحد و اَحزاب به آنان نشان دادم، امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایی است برای آتش افروزان جنگ جمل.

گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمروعاص (و مروان) صادق است که در جنگ های اسلامی در برابر پیامبر بودند، ولی در حقِّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلی جنگ جمل بودند، صادق نیست; زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند.

این سؤال را چنین جواب داده اند که مراد امام شخصِ معیّنی نیست، ولی هدف، بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا، در راه حق به مبارزه با باطل می کوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمی دارد (و می دانیم که قریش به صورت گروهی، در آن زمان، در صف نخست مخالفان بودند).(8)

اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند، ولی بسیاری از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند.

حضرت سپس به یکی دیگر از انگیزه های اصلی آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده، می فرماید: به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمی گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و (بر آنان مقدّم داشته است)، ولی (با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. وَاللهِ! ماتَنْقِمُ مِنّا قُرَیْشٌ اِلاَّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ، فَأَدْخَلْناهُمْ فی حَیِّزنا».

سپس می افزاید: «امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که: به جان خودم سوگند! که هر صبح، از شیر خالص صاف نوشیدی. و به قدر کافی از سر شیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و (از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره گرفتی.) ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالی که بزرگ نبودی! و در اطراف تو، با اسب و نیزه پاسداری دادیم (و نگهداری ات کردیم)، ولی تو قدر این نعمت را نشناختی; فَکانُوا کَما قالَ الاَْوَّلُ(9):

أَدَمْتَ لَعَمْرِی شُرْبَکَ الْمَحْضَ(10) صابحاً *** وَ أَکْلَکَ بالزُّبْد(11) الْمُقَشَّرَةَ(12) الْبُجْرا(13)

وَ نَحْنُ وَهَبْناکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیّاً وَ حُطْنا حَوْلَکَ الْجُرْدَ(14) وَ السُّمْرَا(15)

آری، آنها نسبت به ما شدیداً رشک بردند و حسد ورزیدند، ولی این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد، با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهای شان درگذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم، ولی آنها نه تنها قدر این نعمت های بزرگ را ندانستند، بلکه به روی ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند.

ما به مقتضای دستور الهی صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم، امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را برافروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خون های ناآگاهان و بیگناهان را بریزند و ویرانی ها به بار آوردند.

قریش با این عمل خود، در واقع مانند هر حسود دیگری به حکمت خدا اعتراض دارند.

آنجا که می فرماید: (اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یَجْعَلُ رِسالَتَةُ)(16); خدا آگاه تر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانی قرار دهد».

و نیز می فرماید: (أمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی مَآ آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ اِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً(17); آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است) که از میان توده های مردم برخاستند، بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است، حسد میورزند، در حالی که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمی به آنها دادیم.

و نیز می فرماید: (قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذلُّ مَنْ تَشاءُ بیَدکَ الْخَیْرُ اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیء قَدیرٌ);(18) بگو: بارالها! مالک حکومتها تویی، به هر کس بخواهی حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی می گیری، و هر کس را بخواهی عزّت می دهی و هر که را بخواهی خوار می کنی. تمام خوبی ها به دست تو است و تو بر هر چیزی قادری».

بدیهی است که اگر انسان به این اصول قرآنی ایمانی راسخ داشته باشد، هرگز نسبت به کسانی که خداوند بر طبق حکمتش، آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده، حسد نمی ورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمی برد.

نکته:

حسد سرچشمه نابسامانی های اجتماعی:

کمتر صفتی مانند حسد، در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشری شده است.

بسیاری از مردم به خاطر کمی ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس، همین که می بینند موفقیّت چشمگیری نصیب یکی از دوستان و اقران و امثال آنها شده، آتش حسد در درون شان شعلهور می شود و به جای این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیله ای برای پیروزی خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهای خلاّق او، به نفع همگان کمک بگیرند، برای در هم شکستن او قیام می کنند، گاه از طریق تهمت های ناروا، گاه تحقیر و مذمّت و گاه برای ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که می توانند تلاش می کنند.

در مواردی که این مسأله حاد می شود خون محسود به وسیله حاسد ریخته می شود. فراموش نکنیم که نخستین خونی که در جهان بشریت ریخته شد، خون هابیل، فرزند آدم، به دست برادرش، قابیل بود که صرفاً از حسد سرچشمه گرفت; چرا که قربانی برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانی او پذیرفته نشد.

همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به برادر یا فرزند به فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شده اند.

بسیاری از این حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصاً حوادث عصر خلافت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نیز ناشی از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا، به آن اشاره شده است.

روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقی است. در روایات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حدیثی از حضرت علی (علیه السلام) می خوانیم: «اِذا أَمْطَرَ التّحاسُدُ نَبتَ التّفاسُدُ; هنگامی که باران حسد (بر سرزمین دلها) ببارد، فساد و تباهی (در آن) می روید (و جوامع انسانی را به بدبختی و ویرانی می کشاند)(19).»

نکته مهمی که از این خطبه در این رابطه استفاده می شود، این است که کسانی که به خاطر نعمت الهی مورد حسد قرار می گیرند، نباید به مقابله به مثل برخیزند; بلکه تا آنجا که می توانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.

این سخن را با شعر یکی از شعرای عرب پایان می دهیم، آنجا که می گوید:

«اِصْبرْ عَلی حَسَد الْحَسُود فَاِنَّ صَبْرَکَ قاتِلُهُ *** َالْنّارُ تَأکُلُ نَفْسَها اِنْ لَمْ تَجِدْ ما تَأکُلُهُ(20)

در برابر حسد حسود شکیبایی کن! چرا که شکیبایی تو او را از بین می برد; زیرا آتش هنگامی که چیزی را برای سوزاندن پیدا نکند، خودش را می خورد و از بین می برد.


پی نوشت:

1 ـ «ساقه» از مادّه «سوق» جمع «سائق» به معنای «راننده و پیش برنده» است. در اصل، «سوقه» بوده، سپس بر اساس قواعد اعلال ساق شده است.

2 ـ «حذافیر» جمع «حُذْفور» (بر وزن مزدور) به معنای «جانب و شریف و جمع زیاد» است و در اینجا، حذافیر، به معنای تمام جوانب مطلب آمده است. ضمناً توجه داشته باشید که ضمیر در «ساقَتِها» ظاهراً به جماعت مردم عصر جاهلیت برمی گردد که اسلام را برگزیدند و ضمیر در «تولّت» و «حذافیرها» ممکن است به دشمنان اسلام بازگردد که با پیروزی اسلام همگی پشت کردند و عقب نشستند. و نیز ممکن است به مردم عصر جاهلیت برگردد که به اسلام روی آوردند و نسبت به آنچه در گذشته داشتند رویگردان شدند.

3 ـ «أنْقُبَنَّ» از مادّه «نقب» به معنای «سوراخ کردن و شکافتن و گشودن» آمده است. و «نقب» را به کانال های زیرزمینی اطلاق می کنند، به خاطر آن که زمین را می شکافند و پیش می روند. و بحث و تنقیب به سخنانی گفته می شود که مطالب را می شکافد و حقایق را آشکار می سازد. و نقیب به کسی می گویند که درباره گروهی بررسی می کند و از حال آنها آگاه است. و نقاب صورت را از این جهت نقاب می گویند که معمولا در وسط آنجایی برای دیدن باز بوده است.

4 ـ «مفتونین» از مادّه «فتنه» در اصل به معنای امتحان و ابتلاء است، سپس به معنای عذاب و شکنجه و فریب و گمراهی نیز آمده است، و در اینجا به معنای اخیر است.

5 ـ این روایت را ابن مغازلی شافعی، در کتاب مناقب امیرالمؤمنین و ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکی، در نفحات اللاهوت آورده اند: احقاق الحق، جلد 6، صفحه 440.

جالب توجه این که «ابن ابی الحدید» در شرح نامه 65 نهج البلاغه، می گوید: فرض کنیم که پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) علی را به جانشینی خود ـ آنچنان که شیعه می گوید ـ تعیین نکرده باشد، ولی آیا معاویه و غیر او از صحابه نمی دانستند که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) هزار بار درباره علی(علیه السلام) فرمود: «اَنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَ سلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ; من با هر کسی که تو بجنگی در جنگم و با هر کس که صلح کنی در صلحم»، یا فرمود: «اَللّهُمَّ! عاد مَنْ عاداهُ و والِ مَنْ والاهُ; خداوند! آن کس که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار!»، و یا این که فرمود: «اَنْتَ مَعَ الحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکْ; تو با حقی و حق با تو است.» و مانند این کلمات، آیا سزاوار نبود معاویه در این گونه کلمات پیامبر بیندیشد و از خدا بترسد؟ (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 18، صفحه 24).

6 ـ وسائل الشیعه، جلد 11، باب 25، از ابواب جهاد العدوّ، حدیث 7. برای توضیح بیشتر به کتاب أنوار الفقاهه، کتاب (الخمس و الانفال) صفحه 70 مراجعه فرمائید.

7 ـ برای توضیح بیشتر و آگاهی از این گونه روایات، به انوارالفقاهه، (کتاب الخمس و الانفال) صفحه 75 به بعد مراجعه کنید.

8 ـ فی ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 223.

9 ـ در این که تعبیر بالا، اوّل در مقابل «ثانی» است و اشاره به یکی از شعرای نخستین است یا «اُوَل» بر وزن هُبل ـ نام شاعر غیر معروفی است، در نسخه های نهج البلاغه و شرح های معروف آن، چیزی دیده نشد، هر چند احتمال نخست، مناسب تر به نظر می رسد.

10 ـ محض، به معنای شیر خالص است که هیچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد. سپس به هر چیز خالص اطلاق شده است.

11 ـ «زبد» از مادّه «زبد» در اصل به معنای تولّد یا خارج شدن چیزی از چیز دیگر است، به همین جهت به سر شیر و کره که از شیر گرفته می شود «زُبد» اطلاق شده است.

12 ـ «مقشّرة» از مادّه «قشر» به معنای پوست گرفته شده است و «مقشّره» به خرمایی گفته می شود که هسته آن را گرفته بیرون آورده باشند.

13 ـ «بُجر» (بر وزن بُرج) از مادّه «بجر» به معنای بیرون آمدن ناف است. سپس به معنی پرخوری آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حریص گفته می شود.

14 ـ «جرد» از ماده «جرد» به معنای «پوست گرفتن و مجرد ساختن» است و «جرد» در محل کلام اشاره به اسب های جوان و کم مو است.

15 ـ «سمراء» از ماده «سمر» به معنای «شب بیداری» است و سامر به کسی می گویند که شب را برای شب نشینی یا پاسبانی و یا هدف دیگری بیدار می ماند.

16 ـ سوره انعام، آیه 124.

17 ـ سوره نساء، آیه 54.

18 ـ سوره آل عمران، آیه 26.

19 ـ غررالحکم، شماره 5242.

20 ـ بحارالانوار، جلد 70، صفحه 258.