[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) عند خروجه لقتال أهل البصرة، و فیها حکمة مبعث الرسل، ثم یذکر فضله و یذم الخارجین:

حکمة بعثة النبی:

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاس رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) بذی قَارٍ وَ هُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ، فَقَالَ لِی مَا قِیمَةُ هَذَا النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ لَا قِیمَةَ لَهَا. فَقَالَ (علیه السلام) وَ اللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا؛ ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ:

إِنَّ اللَّهَ [سُبْحَانَهُ] بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَب یَقْرَأُ کِتَاباً وَ لَا یَدَّعِی نُبُوَّةً، فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّی بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ، فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص: 304-291

و من خطبة له علیه السّلام عند خروجه لقتال أهل البصرة، و فیها حکمة مبعث الرسل، ثم یذکر فضله و یذم الخارجین

.

قال عبد اللّه بن عباس: دخلت علی امیر المؤمنین علیه السّلام بذی قار و هو یخصف نعله فقال لی: «ما قیمة هذا النعل؟». فقلت: «لا قیمة لها!» فقال علیه السّلام: و اللّه! لهی أحبّ الیّ من إمرتکم الّا أن أقیم حقا أو أدفع باطلا. ثم خرج فخطب النّاس ...

.

این خطبه را علی علیه السّلام به هنگام خروج برای جنگ با اهل بصره، ایراد فرمود و در آن فلسفه بعثت انبیا آمده و سپس فضایل خویش را بر شمرده و کسانی را که بر ضدّ او قیام کردند، نکوهیده است

.

ابن عباس می گوید: در ذی قار (شهر یا منزلی در نزدیکی بصره) بر علی علیه السّلام وارد شدم امام در حالی که مشغول وصله کردن کفش خود بود رو به من کرد و فرمود

:  «

ارزش این کفش چه قدر است؟» گفتم: «بهایی ندارد (بسیار کم ارزش است

)».

فرمود: «به خدا سوگند! همین کفش بی ارزش، برای من، از حکومت بر شما بهتر است». مگر این که با این حکومت حقّی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم (مبادا گمان کنی قیام من برای دفع طغیانگران بصره، به خاطر تحکیم پایه های حکومت بر شما بوده است.) سپس امام علیه السّلام (از خیمه) بیرون آمد و مردم را مخاطب ساخته فرمود

... .

خطبه در یک نگاه:

حضرت این خطبه را در شرایطی که یاران خود را برای خاموش کردن آتش فتنه طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود، ایراد کرده است

.

امام علیه السّلام از یک سو قبل از ایراد خطبه آن جمله های تاریخی و فراموش نشدنی را به ابن عباس می گوید، جمله هایی که از روح بلند امام علیه السّلام و مقام والا و بی نظیر او در عرفان و معرفة اللّه حکایت می کند، حضرت می گوید که حکومت بر شما از این کفش فرسوده و وصله خورده من نیز کم ارزش تر است، اگر به حساب عشق و علاقه به مقام و حکومت باشد، امّا اگر برای اقامه حق و ابطال باطل و سوق دادن جامعه به سوی سعادت و کمال بوده باشد، هدف مطلوب و دوست داشتنی من است

.

و سپس افکار مردم را همراه خودش به عصر جاهلیت و زمان قیام پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می برد و تلویحا اشاره می کند که مردم بار دیگر ارزشهای جاهلی را زنده کرده اند و من باید همان مسیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برای خاموش کردن فتنه ها و در هم پیچیدن افکار جاهلی سیر کنم و حق را از درون باطل خارج سازم

.

در بخش دیگری از این خطبه به سرزنش گروهی از قریش که سردمداران جنگ جمل بودند پرداخته و روشن می سازد که انگیزه این آتش افروزان جنگ جز حسد و کینه توزی و دنیا پرستی نبوده است

.


امام (علیه السلام) در آغاز این خطبه به عصر بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و ظهور انقلاب اسلامی در جزیرة العرب اشاره می کند و نشان می دهد که مردم در عصر جاهلیت در چه شرایطی می زیستند و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آنها را به چه افتخار و سعادتی رسانید، می فرماید: خداوند محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) را هنگامی مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادّعای نبوّتی نداشت (همه آنها از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانی، محروم و در گرداب شرک و کفر غوطه ور بودند);(إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلی الله علیه وآله وسلم) وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَب یَقْرَأُ کِتَاباً وَ لاَیَدَّعِی نُبُوَّةً).

بعضی از مفسران معروف نهج البلاغه در اینجا این سؤال را مطرح کرده اند که چگونه می توان گفت که احدی از عرب نه کتاب آسمانی داشت و نه پیرو پیامبری از پیامبران خدا بود، در حالی که می دانیم که جمعیت قابل ملاحظه ای از یهود و گروهی از مسیحیان در آن سرزمین می زیستند و کتابی به نام تورات و انجیل در میان آنان بود؟ سپس در جواب این سؤال اشاره به تحریف تورات و انجیل کرده اند. بنابراین کتابی که در میان آنها بود، کتاب راستین نبود و نیز پیروی آنان از حضرت موسی و مسیح، دروغین بود. آنها آن گاه به این آیه استدلال کرده اند که می فرماید:

(قُلْ مَنْ اَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذی جاءَ بهِ مُوسی نُوراً وَ هُدیً لِلنّاس تَجْعَلُونَهُ قَراطیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثیراً); «بگو: چه کسی کتابی را که موسی آورد، نازل کرد، کتابی که نور و هدایت برای مردم بود؟ (امّا شما یهود) آن را به صورت پراکنده ای در آوردید، قسمتی را (که به سود شما است) آشکار می سازید و بسیاری را (که برخلاف هوای نفسانی شما است) پنهان می دارید؟(1)»

این احتمال را نیز داده اند که منظور عرب، در اینجا اکثریت آنها است که مشرک و بت پرست بودند.

پاسخ سومی که به این سؤال می توان داد این است که یهود جزوِ ساکنان بومی جزیرة العرب نبودند، بلکه طبق آنچه در تواریخ معروف آمده است، هنگامی که بشارت های ظهور پیامبر اسلام را در کتب خود خواندند و احساس کردند وقت ظهور نزدیک شده، به آنجا آمدند که شاهد ظهور آن بزرگوار باشند، هر چند بعداً از ترس این که منافع شان به خطر افتد، راه نفاق و عداوت را پوییدند. مسیحیان نیز، احتمالا مهاجران و در عین حال، بسیار در اقلیت بودند.

به هر حال، امام (علیه السلام) در این سخن به دور ماندن اقوام جاهلی از سرچشمه وحی و نبوت اشاره می کند و همین یک نکته نشان می دهد که تا چه حدّ آنها در گرداب شرک غوطه ور بودند و در شعله های آتش فساد می سوختند.

حضرت سپس روشن می سازد که آنها در پرتوِ انوار وحی و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام، به کجا رسیده اند. می فرماید: «او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگاری و نجات رسانید»; (فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّی بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ)(2).

نه تنها آنها را از شرک و کفر و انحرافات عقیدتی رهایی بخشید و فساد اخلاق و ظلم و بی عدالتی را از میان آنان برچید، بلکه قوّت و قدرت و حکومت و تمدن درخشانی را برای آنها نیز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن می افزاید: «نیزه های آنها صاف و (در مسیر صحیح) پابرجا و جای پای آنها محکم شد; (فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ(3) وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ(4)).

و به این ترتیب هم به پیروزی معنوی دست یافتند و هم به قدرت و نعمت های مادّی و اینها همه از برکت قیام پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و نزول قرآن مجید بود.

تعبیر به «مَحَلَّتَهُمْ» اشاره به جایگاه شایسته ای است که می باید انسانِ بافضیلت، به آن برسد و تعبیر به «مَنْجاتَهُمْ» اشاره به نقطه نجاتی است که هیچ گونه جای خوف و وحشت در آن نیست و نجات و رستگاری را تضمین می کند.

و تعبیر به «اَسْتَقامَتْ قَناتُهُمْ» با توجه به این که، «اسْتَقامَتْ» به معنای راستی و پابرجایی، و «قَناة» به معنای «نیزه» است، اشاره به قوّت و قدرت و پیروزی و غلبه بر دشمنان است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه، استقامت را در اینجا، اشاره به صاف بودن نیزه ها که کنایه ای است از انتظام امور و نظم حکومت و دولت و جامعه و قوّت و قدرت، دانسته اند، ولی با توجه به این که نیزه معمولا راست و مستقیم است و اگر کج شود می شکند و قابل راست کردن نیست (زیرا آن را از چوب می ساختند نه از فلزات) ممکن است این تعبیر اشاره به آرامش و اطمینان خاطر باشد; چرا که سربازان در هنگام آرامش پای نیزه های خود را در زمین فرو می کردند و به صورت صاف و مستقیم باقی می ماند و این نشان می داد که آنها از حمله دشمن در امانند و خیالشان راحت است.

تعبیر به «اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ» با توجه به این که «صَفات» به معنای سنگ صاف و بزرگ و محکم است، اشاره به این نکته است که در پرتو ظهور اسلام و قیام رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) جایگاه آنها محکم و مطمئن و جای پایشان در زندگی فردی و اجتماعی مستقر و ثابت گردید. در بیابان هایی که عرب رفت و آمد داشت، غالباً شن هائی نرم و متحرک بود و عبور از آنها، حتّی ایستادن روی آنها، خالی از لغزش و اضطراب و اشکال نبود، ولی هنگامی که روی سنگ های بزرگ و محکم و صاف قرار می گرفتند، هم نشست و برخاستشان آسان بود و هم راه رفتنشان.


نکته ها:

1 ـ «ذی قار» کجاست؟

همان گونه که در تفسیر خطبه نیز اشاره شد، ذی قار، محلّی بوده بین بصره و کوفه که قبل از اسلام، میان عرب و سپاه ساسانی، جنگی در آنجا بروز کرد و سپاه ساسانی عقب نشینی کردند و اعراب پیروز شدند.(5) بعضی می گویند که وجه نامگذاری آن به ذی قار به خاطر چاهی بوده که آب آن سیاه، مانند قیر بوده است.(6)

ابن عباس می گوید: هنگامی که در رکاب علی(علیه السلام) به ذی قار رسیدیم و توقف کردیم، به امام عرض کردم: «از کوفه افراد کمی به یاری شما شتافتند.» امام فرمود:

«6560 نفر بدون کم و زیاد به یاری ام خواهند آمد.» ابن عباس می گوید: «من از تعیین دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم که حتماً آنان را شماره خواهم کرد.»

پانزده روز در ذی قار توقف کردیم تا این که صدای شیهه اسب ها و استرها بلند شد و لشکر کوفه فرا رسیدند. من آنها را دقیقاً شمردم، دیدم درست همان تعدادی هستند که امام فرمود. گفتم: الله اکبر، صَدَقَ اللهُ و رسولُهُ.

این تعبیر ابن عباس، ممکن است اشاره به این باشد که علی(علیه السلام) این مسائل را دقیقاً از پیامبر شنیده بود و بر اساس آن، پیشگویی می فرمود.

ابن ابی الحدید، بعد از ذکر این نکته می افزاید: هنگامی که اهل کوفه بر علی(علیه السلام) وارد شدند، بر آن حضرت سلام کردند و گفتند: شکر خدا را، ای امیرمؤمنان! که ما را به یاری تو اختصاص داد و با نصرت تو گرامی داشت. ما دعوت تو را از دل و جان پذیرفتیم، هر دستوری داری بفرما!»

امام (علیه السلام) نیز از احساسات آنها تقدیر و تمجید فرمود و دستور داد برای فرونشاندن آتش فتنه به سوی بصره حرکت کنند.(7)

2 ـ جاهلیت عرب

هر قدر درباره عظمت اسلام، به خاطر ظهورش در میان یک گروه بسیار عقب افتاده و متعصّب و لجوج سخن گفته شود، باز هم کم است. مردم عصر جاهلیت، انحرافات بسیار و صفات منفی فراوانی داشتند، ولی بد نیست در اینجا تنها به یکی از آنها یعنی تعصّب و لجاجت فوق العاده و نفوذ ناپذیری در برابر افکار و سخنان دیگران اشاره کنیم.

یکی از محقّقان مسیحی، معتقد به ارتباط میان این تعصّب جاهلی و آب و هوای منطقه حجاز است و می گوید: «طبیعت منطقه خشک بود و طبیعت مردمش نیز خشک و انعطاف ناپذیر. و نفوذ در آنها به وسیله پیامبر اسلام اعجاز بزرگی بود».

اگر این جمله را به این سخن اضافه کنیم که جهل و نادانی و دوری از علم و دانش و پایین بودن سطح فکر و فرهنگ و آلوده بودن به انواع خرافات، عوامل مهمِّ دیگری برای تعصّب و لجاجت و نفوذ ناپذیری است، تصدیق خواهیم کرد که هدایت چنین مردمی چه معجزه بزرگی بوده است!

قرآن مجید پر است از آیاتی که حکایت از لجاجت شدید آنها می کند تا آنجا که در ذیل آیات شریفه (سَأَلَ سائِلٌ بعَذاب واقِع);(8) تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد... و آیه; (وَ اِذْ قالُوا الْلّهُمَّ اِنْ کانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً...)(9);

(به خاطر بیاور) زمانی را که گفتند: «پروردگارا! اگر این، حق است و از طرف تو است، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرودآر یا عذابی دردناک برای ما بفرست.»

شأن نزول هایی نقل شده که حکایت از عمق تعصّب آنان می کند، به اندازه ای که حتّی حاضر بودند در مسیر لجاجت خویش، جان خود را نیز از دست بدهند.

براستی نفوذ در میان چنین جمعیّتی و هدایت و تربیت آنها، از معجزات بزرگ است! این همان چیزی است که در خطبه بالا به آن اشاره شده است، هر چند با نهایت تأسف بعد از رحلت پیامبر اسلام در فاصله نه چندان زیادی، بازماندگان اقوام جاهلیت در پُسْت های کلیدی حکومت اسلامی جای گرفتند و بسیاری از زحمات گرامی پیامبر اسلام را بر باد دادند و علی(علیه السلام) مطابق آنچه در خطبه بالا آمده، تلاش فراوانی برای باز گرداندن مردم به مسیر اصلی عصر پیامبر انجام داد.

3 ـ حدیث خاصِفُ النَّعل

در آغاز این خطبه تعبیر «یَخْصِفُ نَعْلَهُ» ـ آن حضرت، کفش خود را وصله می زد ـ ما را به یاد حدیث «خاصِفُ النَّعْلِ» در عصر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می اندازد که از فضایل معروف امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است. در سنن ترمذی آمده است که روزی، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرکان قریش را مخاطب ساخت و فرمود: «لَتَنْتَهَنَّ اَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَیْکُمْ مَنْ یَضْرِبُ رِقابَکُمْ بالْسَّیْفِ عَلَی الدّینِ قَد امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَی الاِْیمانِ; یا از عقاید و کارهای خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسی را برمی انگیزد که با شمشیر، به خاطر دفاع از اسلام، گردن شما را می زند; کسی که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده (و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است).»

حاضران سؤال کردند: «آن شخص کیست؟». ابوبکر پرسید: «آن شخص کیست؟». عُمر پرسید: «آن شخص کیست؟» پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «هُوَ خاصِفُ النَّعْلِ; او کسی است که مشغول وصله کردن کفش است.» این در حالی بود که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نعلین خود را به علی(علیه السلام) داده بود تا آن را وصله کند... .

ترمذی سپس از ابوعیسی نقل می کند که این حدیث حدیث صحیحی است.(10)

بدیهی است کار علی(علیه السلام) هم در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بی اعتنایی به دنیا و الگو قرار دادن برای ساده زیستن است.


پی نوشت:

1 ـ سوره انعام، آیه 91.

2 ـ «بوّأ» از مادّه «بوء» در اصل به معنای صاف بودن مکان است، در مقابل «نَبْوَه» که به معنای بلندی و ناهمواری است. در جمله مورد بحث، این کلمه به معنای «صاف و منظم کردن محل استقرار» است.

3 ـ «قنات» از مادّه «قنو» در اصل به معنای «شاخه درخت» است و نیزه را به خاطر شباهتش به شاخه درختان، «قنات» می گویند و نیز به کاریزهایی که برای استفاده از آب حفر می کنند، به خاطر مسیر صاف و مستقیم شان، قنات می گویند.

4 ـ «صفات»، سنگ صاف و بزرگ و محکم و گسترده است.

5 ـ کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحات 482 ـ 489.

6 ـ معارج نهج البلاغه، صفحه 122.

7ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 187 ـ 188 (با کمی تلخیص).

8ـ سوره معارج، آیه 1.

9ـ سوره انفال، آیه 32.

10 ـ صحیح ترمذی، جلد 5، صفحه 634، (چاپ داراحیاء التراث العربی). در کتاب ینابیع المودّة، نیز این حدیث، مطابق نقل تزمذی آمده است: (ینابیع المودّة، صفحه 59).

این حدیث در کتب بزرگان شیعه نیز آمده است، از جمله در بحارالانوار، جلد 32، صفحه 300، و احقاق الحق، جلد 6، صفحه 425.