[hadith]فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَیَ] کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبیضَةِ الْغَنَمِ. فَلَمَّا نَهَضْتُ بالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُونَ، کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَیْثُ] یَقُولُ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»؛ بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زبْرِجُهَا. أَمَا وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بوُجُود النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَب مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بکَأْس أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.
قَالُوا: وَ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَاد عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَی هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ کِتَاباً قِیلَ إِنَّ فِیهِ مَسَائِلَ کَانَ یُرِیدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ. [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ] قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوِ اطَّرَدَتْ [مَقَالَتُکَ] خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ. فَقَالَ هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شقْشقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَی کَلَامٍ قَطُّ کَأَسَفِی عَلَی هَذَا الْکَلَامِ أَلَّا یَکُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَاد.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 535-525
لغات:
الرّوع: ذهن و عقل.
راعنی: بیمناک ساخت مرا، ما راعنی یعنی به من توجه نکرد.
انثال الشیء: قرار گرفتن بعضی اشیاء پشت سر هم العطاف: عبا. عطفای نیز نقل شده به معنی دو طرف بدن از نزدیک سر تا زانو.
الرّبیض و الرّبیضه: به گوسفند و چوپان و جایگاه نگهداری گوسفندان گفته می شود.
مروق السهم: بیرون رفتن تیر از کمان.
راقه الأمر: به تعجّب افکند او را.
الزّبرج: زیور و زینت.
النّسمه: انسان، گاهی به معنای حیوان هم به کار می رود.
المقاره: اقرار هر کس نزد دوستش و رضایت آن دو در امری.
الکظّه: پر خوری.
الغارب: بالای شانه شتر
العفطه من الشّاة: چیزی شبیه عطسه انسان و بنا به قولی آب دماغ گوسفند.
الشقشقة من البعیر: چیزی کف مانندی که شتر هنگام بانگ کردن و مستی از دهان بیرون آورد به خطیبی شقشقه گفته می شود که دارای سرمایه سخن باشد.
الشّوری: نوعی نجوا و مرادف مشاوره است.
اسف الطّائر: زمانی است که پرنده هنگام پرواز به زمین نزدیک می شود.
الصّغو: میل.
الضّغن: کینه.
الاصهار: بنا به نظر ابن اعرابی به زنانی گفته می شود که به واسطه کنیزی و نسب و ازدواج حرام می شود و بعضی از اعراب اصهار را جز بر خانواده زوجین اطلاق می شود.
شرح:
«فما راعنی الا و النّاس کعرف الضّبع الیّ، ینثالون علیّ من کلّ جانب».
کلمه الیّ متعلق به اسم فاعل محذوف است و تقدیر کلام مقبلون الیّ می باشد. و فاعل فعل «راعنی»، یا بنا به نظر علمای نحو کوفه جمله اسمیّه است، زیرا آنها مجاز می دانند که جمله فاعل واقع شود. یا مفهومی است که جمله اسمیّه بر آن دلالت داشته و آن را تفسیر می کند و تقدیر جمله در این صورت چنین است: «فما راعنی الّا اقبال النّاس الیّ»، و این برابر نظر علمای نحو بصره است، زیرا آنها جایز نمی دانند که جمله فاعل قرار گیرد.
نظیر کلام امام (ع) این آیه شریفه است «ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْد ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ».
در این آیه شریفه به قول کوفیان جمله «لیسجننّه» فاعل است و به قول اهل بصره به تأویل مصدر مفهوم جمله، فاعل است).
فعل «ینثالون» یا خبر دوّم است برای مبتدا یا حال است برای فعل «راعنی» و یا عاملی است که در الیّ عمل کرده است.
تمام سخن امام (ع) اشاره ای است به ازدحام مردم بر او برای بیعت، پس از کشته شدن عثمان. امام (ع) کثرت ازدحام و انبوهی مردم را برای بیعت به یال کفتار تشبیه کرده است و مناسبت تشبیه زیادی موی گردن کفتار است که به صورت قائم و پشت سر هم قرار دارد و عرب به دلیل انبوه بودن یال کفتار آن را عرف می نامند. کیفیّت روآوردن مردم به آن حضرت و پیاپی آمدن ایشان، شباهت به یال کفتار پیدا کرده است.
فرموده است: «حتّی لقد وطئ الحسنان و شقّ عطفای»
این عبارت اشاره به نهایت ازدحام مردم در اطراف حضرت است و منظور از «حسنان» حسن و حسین فرزندان آن حضرت می باشد و پاره شدن عبای حضرت به علّت فراوانی مردم در هنگام نشستن در اطراف آن حضرت به هنگام ایراد خطابه بوده است. به روایتی دیگر منظور از «شقّ» آزردگی بود که در دو پهلوی حضرت ایجاد شد و یا این که پیراهنش به علّت ازدحام مردم که در اطرافش نشسته بودند از دو طرف پاره شد.
به کار بردن لفظ «عطفین» برای دو طرف پیراهن اطلاق مجازی است به علاقه مجاور بودن آن با بدن انسان، و از عادت عرب این است که فرمانروایانشان مانند همه مردم در هنگام خطابه زیاد تشریفات قائل نمی شوند، و ازدحام مردم یا برای ایجاد شادمانی در امام بود و یا به خاطر کم ظرفیّتی آنها.
سیّد مرتضی (رضی) حکایت کرده است که ابا عمر محمّد بن عبد الواحد غلام ثعلب، کلام امام (ع) را که فرمود: «وطئ الحسنان»، به دو انگشت پا تعبیر کرده است، همچنان که مشنفریّ در شعر خود «حسن» را به این معنی آورده است: «مهضومة الکشحین خرماء الحسن». نقل شده که امیر المؤمنین (ع) در آن روز به هنگام بیعت مانند نشستن رسول اللّه (ص) دو زانو نشسته بود که به قرفصاء معروف بود و آن جمع کردن زانوها و زیر بدن قرار دادن است، چون مردم برای بیعت با آن حضرت تجمّع کرده بودند مزاحمت ایجاد کردند تا این که دو انگشت پای حضرت آسیب دید و پایین ردایش پاره شود و مراد حسن و حسین (ع) نیست زیرا که آن دو مانند دیگر حاضران بزرگسال بودند. و این نقل، نقل اوّل را تأیید می کند. امّا باید دانست، این که امام (ع) حسن و حسین (ع) را قصد کرده باشد به معنای کل خطبه نزدیکتر است.
فرموده است: «مجتمعین حولی کر بیضة الغنم».
کلمه «مجتمعین» در این عبارت مانند کلمات قبل امام، حال است و عمل کننده در مجتمعین و کلمات حال قبلی یک فعل و یا به قولی دو فعل «وطئ» و «شقّ» است. امام (ع) اجتماع مردم را در اطراف خود به گلّه گوسفند تشبیه کرده است و وجه تشبیه روشن است. احتمال دارد که حضرت در وجه تشبیه علاوه بر ازدحام معانی دیگری نیز در نظر گرفته باشد و آن این که مردم را به دلیل ندانستن این که چه چیز را باید کجا قرار داد، و کمی درک و عدم رعایت ادب آنها را به گوسفند تشبیه کرده باشد و عرب گوسفند را به کم فهمی و کم هوشی توصیف می کند.
فرموده است: «فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخری و فسق آخرون»
مقصود امام (ع) از «ناکثین» طلحه و زبیر است، چه آنها با امام (ع) بیعت کردند و با راه اندازی جنگ جمل بیعتشان را شکستند و همچنین کسانی که از طلحه و زبیر پیروی کردند جزو ناکثین می باشند. و مراد امام (ع) از مارقین، خوارج و از قاسطین و فاسقین، اصحاب معاویه می باشند و این اسمها (ناکثین، مارقین و قاسطین) قبلًا به وسیله پیامبر (ص) بیان شده هنگامی که آن حضرت به امام (ع) خبر داد که بزودی بعد از من با ناکثین و مارقین و قاسطین خواهی جنگید. و این که امام (ع) خوارج را با کلمه (مروق) توصیف کرده است برای این است که (مروق) عبارت از پرتاب تیر و خروج آن از کمان است، و چون خوارج در آغاز در جاده حق بودند و سپس، به گمان خودشان، در طلب حق مبالغه کردند تا آنجا که از حق دور شدند، و به این دلیل استعاره آوردن لفظ مروق به خاطر مشابهت، زیباست.
پیامبر (ص) از آنها به همین لفظ خبر داده بود، آنجا که فرمود: «یمرقون من الدّین کما یمرق السّهم من الرّمیة»، (از دین چنان که تیر از کمان خارج شود خارج می شوند).
و امّا توصیف اهل شام به فاسقان برای این است که مفهوم فسق یا قسط خروج از راه و روش حق است و اینان چنین بودند به این دلیل که از اطاعت و فرمان حضرت علی (ع) خارج شدند و اطلاق یکی از دو لفظ قاسط، یا فاسق به همین اعتبار است.
فرموده است: «کانّهم لم یسمعوا کلام اللّه یقول «تلک الدّار الاخرة نجعلها للّذین لا یریدون علوّا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتّقین»
این کلام امام (ع) تذکّری است به هر سه طایفه ناکثین، قاسطین و مارقین و هر کس که احتمالًا تصوّر می کند حق در روش آنهاست و با این تصوّر با امام (ع) مخالفت کرده و جنگ به راه می انداختند. جنگ راه انداختن آنها به خاطر برتری جویی بود که در امور دنیا طالب آن بودند و همین برتری جویی موجب کوشش آنها در جهت فساد در زمین و کناره گیری آنها از آخرت می شد.
سخن امام (ع) بهانه جویی روز قیامت آنها را از میان می برد که نگویند ما از حق غافل بودیم و اگر این آیه را می شنیدیم آن را می پذیرفتیم و مرتکب این اعمال نمی شدیم.
عمل مخالفان امام (ع) چنان بود که گویا کلام خدا را نشنیده اند (نقیض تالی) و با این حالت مخالفت با امام (ع) را جایز می دانستند (نقیض متّصله).
امام (ع) با کلام خود عذر آنها را به مسخره می گیرد و در حقیقت بیان می دارد این گروهها برای آنچه انجام می دهند عذری ندارند، و سپس عذر آنها را تکذیب کرده، نتیجه ای را که از قضیّه شرطیّه متّصله می گرفتند باطل می کند و با سوگندی که به خدا یاد می کند بطلان نظر آنها را تأکید می نماید، آنجا که می فرماید: بلی و اللّه لقد سمعوها و وعوها و لکنّه حلیت الدّنیا فی اعینهم: «سوگند به خدا آنها کلام خدا را شنیده و فرا گرفته اند ولی دنیا در پیش چشمشان جلوه کرده است.»
توضیح سخن امام (ع) این است که صرف نشنیدن کلام خدا دلیل بر مخالفت نمی شود، بلکه مخالفت آنها به خاطر دنیا خواهی آنهاست نه به خاطر نشنیدن کلام خدا. و وقتی دنیا خواهی باشد صرف شنیدن کلام خدا سبب عدم مخالفت نمی شود و همین دنیا خواهی دلیل کارهایی است که انجام دادند.
فرموده است: «اما و الّذی خلق الحبّة و برء النّسمة لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللّه علی العلماء...»
امام (ع) شرح حال خلفای سه گانه و شکایت و تظلّم در امر خلافت و نکوهش شورا و پیامدی را که موجب شد امام (ع) از حدّ خود پایین بیاید و در ردیف افراد دیگر شورا قرار گیرد توضیح داده سپس به بیان دلایلی می پردازد که موجب پذیرفتن خلافت، پس از ردّ آن، شد و سخن خود را با سوگندی عظیم و دو صفت بارز حق تعالی که، فالق الحبّة و باری النسمة، است آغاز می کند.
صفت اوّل یعنی «فالق الحبّة» در قرآن کریم آمده است: «فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی» دلیل این که امام (ع) خداوند را با «فالق الحبّه» و «بارئ النسمه» توصیف و تعظیم کرده آن است که این دو نشانه عظمت خداست، زیرا بیان کننده لطف آفرینش است و با کوچکی حجم، اسرار فراوانی از حکمت و تازگیهایی از صنع که نشانه آفریننده حکیم می باشد دارا می باشند.
برای فالق الحبّ دو معنی نقل کرده اند به شرح زیر:
1- ابن عباس و ضحّاک گفته اند: «فالق الحبّ» یعنی خالق دانه، بنا بر این معنای سخن امام (ع) که فرمود: «فلق الحبّه»، همانند گفتار دیگر امام (ع) است که فرمود: «فطر الخلائق بقدرته».
2- آنچه جمهور مفسّران گفته اند این است که «فلق حبّه» شکافی است که در وسط دانه قرار دارد. توضیح سخن مفسّران این است که چون نهایت کمال دانه گندم آن است که بوته با ثمر شود به طوری که برای حیوانات مفید باشد، خداوند در وسط آن شکافی قرار داده است، تا وقتی در زمین مرطوب قرار گیرد و مدّتی بر آن بگذرد، از قسمت بالای شکاف دانه، ساقه گیاه به سمت هوا رشد کند و از قسمت پایین شکاف دانه ریشه آن به زمین فرو رود و ماده لازم را برای گیاه جذب کند و در این رویش و پویش تازگیهایی از حکمت به شرح زیر است که گواه بر وجود صانع حکیم و مدبّر است: اوّل- اگر طبیعت این دانه چنین است که از عمق زمین به سمت بالا رشد کند، پس چگونه است که هم به سمت بالا و هم به سمت پایین رشد می کند چون دو امر متضاد از یک دانه ظاهر می شود می فهمیم که این کار تنها از طبیعت سر نمی زند، بلکه مقتضای حکمت الهی است.
دوّم- ما در اطراف ریشه های گیاه نهایت ظرافت و لطافت را می بینیم که اگر آنها را با کمترین نیرو بفشری آب می شوند، در عین حال با همین لطافت قادرند زمین سخت را بشکافند و در لابلا و دل سنگها نفوذ کنند. وجود این نیروی شدید در این اجرام لطیف و ضعیف ناگزیر باید به تقدیر خداوند عزیز و حکیم باشد.
سوّم- طبایع چهارگانه در یک میوه وجود دارد، مانند ترنج که پوستش گرم و خشک، گوشتش سرد و تر، ترشی آن خشک و سرد، و دانه آن گرم و خشک است. پیدایش این طبایع متضاد از یک میوه ناگزیر باید به دستور خداوند حکیم باشد.
چهارم- هر گاه در یکی از برگهای درختی که از یک دانه به وجود آمده است بنگری در آن خط مستقیمی را مانند نخاع بدن انسان می بینی که مرتّب از آن انشعابی جدا می شود و از آن انشعاب، انشعاب دیگری تا به آن حد می رسد که انشعابات، با چشم دیده نمی شود، اقتضای حکمت الهی این است که قوّه جاذبه این برگها را قوت ببخشد تا بتواند اجزای لطیف زمین را از این مجرای تنگ جذب کند. هر گاه به عنایت خداوند سبحان در چگونگی یک برگ واقف شدی خواهی دانست که عنایت خداوند در تمام درخت کاملتر است و البتّه عنایت خداوند در تمام گیاهان کاملترین است، پس از این که دانستی تمام گیاهان برای استفاده حیوانات آفریده شده خواهی دانست که عنایت خداوند در خلق حیوانات کاملتر است و وقتی دانستی که آفریدن حیوانات برای انسان است، خواهی دانست که انسان نزد خداوند پر ارزش ترین مخلوقات عالم است که خداوند او را از هر نظر گرامی داشته، همچنان که فرموده است: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ... و نیز در باب اکرام به وی فرموده است: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ».
برای دریافت معنای «نسمة» لازم است که عجایب صنع خدا را در بدن انسان در کتب تشریح مطالعه کنی و ما به بخشی از آنها در خطبه اوّل اشاره کردیم. پس از دانستن مطالب فوق امام (ع) از جمله دلایل پذیرفتن خلافت سه چیز را نام می برد:
1- حضور جمعیّت فراوان برای بیعت با آن حضرت.
2- دلیلی برای ترک قیام نمی دید، زیرا به ظاهر حجّت بر او تمام بود و یاور برای طلب حق وجود داشت.
3- عهدی که خداوند از علما گرفته است که منکرات را بر طرف سازند و ظالمان را نابودکنند و با داشتن قدرت ستمها را از ریشه بر کنند.
تحقّق دو دلیل اوّل شرط تحقّق دلیل سوّم است، زیرا با بیعت نکردن مردم با امام و نبودن یاور، منکرات از بین نمی رود (و ستمگر سرکوب نمی شود).
امام (ع) «کظّه» ظالم را کنایه از قدرت ظالم، «و سغب» مظلوم را کنایه از شدّت مظلومیّت او آورده است.
فرموده است: «لألقیت حبلها علی غاربها»
این جمله وصفی از اوصاف ناقه است که امام (ع) برای خلافت یا امّت استعاره آورده و کنایه از این است که اگر برای دفع ظلم نبود همان گونه که در ابتدا خلافت را رها ساخته بود اکنون نیز رها می ساخت. چون کلمه غارب به صورت استعاره در عبارت آمده است امام (ع) لفظ حبل را (ریسمان) بر آن اطلاق و استعاره را ترشیحیّه فرموده است. این جمله را در اصل برای ناقه به کار می برند، آن گاه که مهارش را بر گردنش افکنده و برای چرا رهایش کنند.
فرموده است: «و لسقیت آخرها بکأس اوّلها»
امام (ع) عبارت «سقی» را نیز، برای ترک خلافت، استعاره بکار برده و با لفظ «کأس» آن را ترشیح کرده است. مناسبت استعاره این است که نوشیدن با جام غالباً لازمه اش وجود مستی و غفلت و بی خبری بوده است، (وادار کردن امام (ع)) به اعراض از خلافت در آغاز موجب واقع شدن مردم در حالتی شد که امام (ع) آن را طخیة عمیاء نامید و این موجب سرگردانی بسیاری از مردم و گمراهی آنان گردید و حالتی شبیه مستان، بلکه بدتر از آن پیدا کردند. بنا بر این شایسته و زیباست که امام (ع) ترک خلافت را به نوشاندن با جام تعبیر کرده است.
فرموده است: «و لألفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عطفة عنز»
این جمله عطف به جمله ما قبل است و از آن فهمیده می شود که امام (ع) طالب دنیا بوده و دنیا در نزد آن حضرت ارزشی داشته است ولی نه به خاطر خود دنیا و طمع در خلافت به دلیل خلافت، بلکه برای نظام بخشیدن به خلق و اجرای امورشان بر قانون عدالت، همان گونه که خداوند از علما برای اجرای این امور پیمان گرفته است چنان که حضرت اشاره فرمود.
کلام امام (ع) به صورت قضیّه شرطیّه متّصله آمده است. بدین توضیح که اگر حضور حاضران نبود و کسی بر یاوری حق قیام نمی کرد، و خداوند از علما بر انکار منکرات، با داشتن قدرت، پیمان نمی گرفت خلافت را چنان که اوّل رها کردم اکنون نیز کنار می گذاشتم در آن صورت می دیدید که دنیای شما در نزد من به اندازه آب بینی بز هم ارزش نداشت.
و امّا در باره داستان مربوط به این خطبه که مردی از اهل سواد، سواد عراق، در حال ایراد خطبه به امام (ع) نامه ای داد ابو الحسن کیدری گفته است: در کتب قدیم دیده ام که در نامه ای که آن مرد به امام (ع) داد تعدادی سؤال نوشته شده بود و از حضرت جواب می خواست به شرح زیر:
1- چه حیوانی است که از شکم حیوانی بیرون آمد و میان آنها نسبتی نبود امام (ع) جواب داد: یونس بن متی که از شکم ماهی در آمد.
2- آن چیست که اندک آن حلال بود و زیاد آن حرام امام (ع) فرمود: رود طالوت، که خداوند فرمود: «فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بالْجُنُود قالَ»
3- آن کدام عبادت است که اگر کسی انجام دهد یا ندهد مستوجب عقوبت می شود امام (ع) فرمود: نماز در حال مستی.
4- آن کدام پرنده است که جوجه و مادر ندارد امام (ع) فرمود مرغ حضرت عیسی (ع) است که خداوند می فرماید: «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلی والِدَتِکَ»
5- مردی هزار درهم قرض دارد و هزار درهم، هم نقد دارد. شخصی ضمانت او را می کند و یک سال از آن می گذرد، زکات هزار درهم به عهده ضامن است یا بدهکار امام (ع) جواب داد، اگر به اجازه بدهکار ضمانت کرده زکات به عهده بدهکار است و اگر بدون اجازه بدهکار ضمانت کرده زکات به عهده ضامن است.
6- جماعتی به حج رفتند و در خانه ای از خانه های مکّه فرود آمدند که کبوترانی در آن خانه بودند و یکی از آنها (موقع خروج از منزل) در را بست و پیش از آن که به خانه بازگردند کبوتران از تشنگی مردند، کفّاره بر کدامیک از آنها واجب است امام (ع) پاسخ دادند: بر کسی که در را بسته و کبوتران را از خانه بیرون نکرده و بر ایشان آب نگذاشته است.
7- چهار نفر در یک مجلس به زنا کردن مردی شهادت می دهند. حاکم دستور رجم او را صادر می کند، یکی از آن چهار نفر شاهد، در سنگسار زانی شرکت می کند و سه نفر دیگر شرکت نمی کنند، پس از بازگشت از سنگسار کردن، آن مرد شاهد قبل از آن که زانی بمیرد از شهادت خود باز می گردد و سه نفر دیگر بعد از مرگ زانی از شهادتشان بر می گردند. دیه این مرد بر کیست امام (ع) فرموده: بر آن مرد شاهد که در سنگسار شرکت کرده و دیگر افراد سنگسار کننده.
8- دو نفر یهودی به مسلمان شدن یک یهودی شهادت می دهند، آیا شهادتشان قبول است امام (ع) فرمود شهادتشان پذیرفته نیست زیرا یهود تغییر دادن دین خدا و گواهی دادن به ناحق را جایز می دانند.
9- دو نفر نصرانی شهادت می دهند که یک فرد نصرانی، یا یهودی، یا مجوسی مسلمان شده است شهادت این دو نفر چگونه است امام (ع) فرمود شهادت آنها به دلیل فرموده خداوند متعال که می فرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاس عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا» قابل قبول است، آن که از عبادت تکبّر نکند شهادت دروغ نمی دهد.
10- کسی دست دیگری را قطع می کند و چهار نفر شاهد در محضر حاکم بر قطع دست شهادت می دهند و نیز شهادت می دهند کسی که دستش قطع شده زنای محصنه انجام داده است. حاکم تصمیم می گیرد مرد زناکار را رجم کند امّا او قبل از سنگسار شدن می میرد، آیا دیه دست او بر قطع کننده واجب است امام (ع) فرمود تنها دیه دست بر کسی که دست را قطع کرده لازم است. امّا اگر شهادت دهند که دزدی کرده به میزانی که موجب حدّ می شود، دیه دست او بر قطع کننده آن واجب نیست. خدا از همه داناتر است.