[hadith]فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَیَ] کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبیضَةِ الْغَنَمِ. فَلَمَّا نَهَضْتُ بالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُونَ، کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَیْثُ] یَقُولُ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»؛ بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زبْرِجُهَا. أَمَا وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بوُجُود النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَب مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بکَأْس أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.

قَالُوا: وَ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَاد عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَی هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ کِتَاباً قِیلَ إِنَّ فِیهِ مَسَائِلَ کَانَ یُرِیدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ. [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ] قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوِ اطَّرَدَتْ [مَقَالَتُکَ] خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ. فَقَالَ هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شقْشقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَی کَلَامٍ قَطُّ کَأَسَفِی عَلَی هَذَا الْکَلَامِ أَلَّا یَکُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَاد.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 410-380

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه اشاره به دوران خلافت خویش ـ مخصوصاً هنگام بیعت ـ می کند که چگونه مردم با ازدحام عجیب و بی نظیری برای بیعت کردن به سوی آن حضرت روی می آوردند، بیعتی پر شور که در تاریخ اسلام نظیر و شبیه نداشت، ولی بعداً که در برابر حق و عدالت قرار گرفتند، گروه زیادی نتوانستند آن را تحمّل کنند و راه مخالفت را پیش گرفته و آتش جنگهای «جمل، صفیّن و نهروان» را روشن ساختند، شکاف در صفوف مسلمین ایجاد کردند و از به ثمر رسیدن تلاشها و کوششهای امام(علیه السلام) در پیشبرد و تکامل جامعه اسلامی مانع شدند.

نخست در ترسیم چگونگی هجوم مردم برای بیعت می فرماید: «چیزی مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یال های پرپشت و انبوه کفتار به سوی من روی آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند» (فَما راعَنی(1) اِلاّ وَالنّاسُ کَعُرْفِ(2) الضَّبُعِ(3) اِلَیَّ یَنثالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جانِب).(4)

تعبیر به «عُرْفِ الضَّبُعْ» (یال کفتار) اشاره به ازدحام فوق العاده مردم و پشت سر هم قرار گرفتن برای بیعت است، زیرا یال کفتار ضرب المثلی برای این گونه موارد است. 

امّا اظهار نگرانی حضرت از هجوم ناگهانی مردم برای بیعت، ممکن است به خاطر این باشد که چنین بیعت پرشوری، مسئولیّت تازه ای بر دوش حضرت گذاشت، به ویژه آن که پیش بینی پیمان شکنی دنیاپرستان را می نمود. در خطبه 92، همین معنا به وضوح دیده می شود که امام(علیه السلام) به هنگام بیعت مردم بعد از قتل عثمان این نکته را یادآوری فرمود.

اضافه بر این نکته، از این نیز نگران بود که ممکن است تاریکدلان حسود رابطه ای میان قتل عثمان و بیعت مردم با او عنوان کنند.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن و ترسیم ازدحام عمومی مردم سه جمله دیگر اضافه می کند و می فرماید: «هجوم به قدری زیاد بود که (نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)) حسن و حسین پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد و اینها همه در حالی بود که مردم همانند گوسفندانی (گرگ زده که دور چوپان جمع می شوند) در اطراف من گرد آمدند» (حَتّی لَقَدْ وُطِیءَالْحَسَنانِ، وَشُقَّ عِطْفایَ، مُجْتَمِعینَ حَوْلی کَرَبیضَةِ الْغَنَمِ).

تعبیر به «اَلْحَسنان» به عقیده بسیاری از «مفسّران نهج البلاغه» اشاره به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است. درست است که آن دو بزرگوار در آن موقع بیش از سی سال داشتند و جوانانی قوی و زورمند بودند ولی هجوم شدید مردم، آنها را در مورد حفاظت از پدر، در تنگنا قرارداد.

ولی بعضی از مفسّران دو احتمال دیگر نیز ذکر کردند: نخست این که منظور از «الحسنان» دو انگشت بزرگ پاست ـ آن گونه که از سیّد مرتضی (رضوان الله علیه) نقل شده ـ که او از ارباب لغت (ابوعمر) نقل کرده، از اشعار عرب نیز شاهدی برای آن آورده است، ولی با توجّه به این که پایمال شدن انگشت پا، مسأله ساده ای است که در کمترین هجوم نیز واقع می شود و نمی تواند بیان گویایی برای آن هجوم عظیم باشد، این معنا بعید به نظر می رسد.

از آن بعیدتر تفسیر سوّمی است که بعضی برای آن ذکر کرده و به معنای دو استخوان دست دانسته اند، زیرا استخوانهای دست ـ چه بازو باشد و چه ساعد معمولا پایمال نمی شود، تنها در صورتی پایمال می شود که انسان به زمین بیفتد و زیر دست و پا قرار گیرد.

تشبیه به «رَبیضَةِ الْغَنَم» گوسفندانی که در آغل جمع شده اند» به نادانی مردم نیست آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند، بلکه اشاره به همان نکته ای است که در بالا آوردیم که گوسفندان به هنگام هجوم گرگ، اطراف چوپان را می گیرند همانند زمانی که در آغل جمع می شوند. مسلمانانی که به خاطر گرگان عصر خلیفه سوّم، هر کدام به سویی پراکنده شده بودند و رشته وحدت در میان آنان کاملا گسسته بود، وجود امام(علیه السلام) را حلقه اتّصالی در میان خود قرار داده، همگی با شور و اشتیاق فراوان، گرد او جمع شدند و احساس آرامش می کردند.

ولی متأسفانه این شور و اشتیاق ادامه نیافت و هنگامی که مردم در بوته آزمایش و امتحان قرار گرفتند، گروهی نتوانستند به خوبی از عهده این امتحان برآیند، لذا امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می فرماید: ولی هنگامی که قیام به امر خلافت کردم جمعی پیمان خود را شکستند و گروهی (به بهانه های واهی سر از اطاعتم پیچیدند و) از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگری راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حقّ برتافتند» (فَلَمّا نَهَضْتُ بالاَمْرِ نَکَثَتْ طائِفَة، وَ مَرَقَتْ(5) اُخْری، وَ قَسَطَ(6) آخَرُونَ).

این سه گروه ـ همان گونه که غالب شارحان نهج البلاغه یا همه آنان گفته اند ـ به ترتیب: اشاره به آتش افروزان «جنگ جمل، نهروان و صفّین» است.

آتش افروزان جنگ جمل (طلحه و زبیر که از وجود عایشه برای تحریک مردم بهره گرفتند) به عنوان «ناکثین» یعنی پیام شکنان، ذکر شده اند، چرا که اینها با علی(علیه السلام) بیعت کردند امّا چون انتظارشان یعنی سهیم شدن در امر خلافت و امارت حاصل نشد به شهر بصره آمدند و آتش اختلاف را بر افروختند.

«مارقین»، اشاره به آتش افروزان جنگ «نهروان» است، آنها همان گروه «خوارج» بودند که بعد از داستان «حکمین» در «صفّین» بر ضدّ امام(علیه السلام)برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند. این واژه از ماده «مُرُوق» به معنای پرش تیر از کمان است گویی آنها قبلا در دایره حق بودند ولی به خاطر تعصّبهای خشک و نادانی و خودخواهی، از مفاهیم اسلام و تعلیمات آن به دور افتادند.

«قاسطین» اشاره به «اهل شام و لشکر معاویه» است; زیرا «قسط» هم به معنای عدالت و هم به معنای ظلم و طغیان و فسق آمده است.

قابل توجّه این که: این تعبیرات درباره این سه گروه ـ طبق مدارک معروف اسلامی ـ از قبل، در حدیث پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) با صراحت پیش بینی شده، «حاکم نیشابوری» در «مستدرک علی الصّحیحین» از «ابو ایوب انصاری» نقل می کند که گفت: «اَمَرَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه وآله وسلم)عَلِیَّ بْنَ اَبی طالِب بقِتالِ النّاکِثینَ وَ الْقاسطینَ وَ الْمارِقینَ; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) به علی(علیه السلام) دستور داد که با سه گروه «ناکثین» و «قاسطین» و مارقین» پیکار کند».(7)

همین معنا در «تلخیص المستدرک ذهبی» نیز آمده است.(8)

در کتاب «اُسْدُ الْغابَة» نیز دو روایت به همین مضمون در شرح حال علی(علیه السلام) آمده است.(9)

در «تاریخ بغداد» این معنا به صورت مشروح تری دیده می شود که «ابو ایّوب» می گوید: «رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به ما امر فرمود که با سه گروه، در خدمت علی(علیه السلام) پیکار کنیم: «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین». امّا «ناکثین»: با آنها پیکار کردیم، آنها ـ اهل جمل ـ «طلحه» و «زبیر» بودند و امّا «قاسطین»: همین است که ما از سوی آنها باز می گردیم یعنی «معاویه» و «عمروبن عاص» (این سخن را هنگام بازگشت از صفّین گفت) و امّا «مارقین»: آنها «اهل نهروان» هستند، به خدا سوگند نمی دانم آنان در کجایند ولی به هر حال با آنها باید پیکار کنیم.(10)

این پاسخی است دندان شکن به ناآگاهانی که گاه به جنگهای دوران خلافت علی(علیه السلام) خرده می گیرند، آری آنها که با شور و شوق در هنگام بیعت با علی(علیه السلام) مانند پروانگان دور شمع، جمع شده بودند، همگی تحمّل عدالت او را نداشتند; آن هم عدالتی که بعد از یک دوران طولانی بی عدالتی و غارت بیت المال و خو گرفتن گروهی با آن، انجام می شد که طبعاً قبول آن برای بسیاری مشکل بود; به همین دلیل تنها، گروهی وفادار و مؤمن خالص بر سر پیمان خود باقی ماندند، ولی گروه های دیگر به خاطر دنیاپرستی پیمان خود را با خدا و خلیفه بر حقّش شکستند.

این همان چیزی است که امام(علیه السلام) در ادامه خطبه به آن اشاره کرده و دلیل این مخالفتها را در چند جمله کوتاه به روشنی بیان می کند; می گوید: «گویی آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید: سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که نه خواهان برتری جویی و استکبار در روی زمین باشند و نه طالب فساد; و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است» (کَاَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا کَلامَ اللهِ سُبْحانَهُ یَقُولُ: تِلْکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوّاً فِی الاَرْضِ وَ لا فَساداً، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ).(11)

سپس می افزاید: «آری به خدا سوگند! آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولی زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده، زینتش آنها را فریفته بود» (بَلی! وَاللهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها(12)، وَلکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیا فی اَعْیُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ(13) زبْرِجُها(14)).(15)

نخست آنها را به ناآگاهانی تشبیه می کند که مخالفتشان به خاطر جهلشان است ولی بعد از این مرحله، فراتر می رود و با صراحت می گوید: آنها نسبت به این حقایق، ناآگاه و بی خبر نبودند، بلکه دنیاطلبی و هواپرستی شدید ـ که مخصوصاً بعد از فتوحات بزرگ اسلامی و سرازیر شدن سیل غنائم گرانبها و عادت به زندگی مرفّه، به ویژه در عصر عثمان پدید آمده بود ـ سبب شد که دنیا را بر دین ترجیح دهند و حقیقت را به افسانه بفروشند و سرای آخرت را به ثمن بخس متاع دنیا از دست دهند.

این سخن کوتاه در حقیقت، عصاره تمام تحلیلهایی است که می توان درباره بروز جنگهای سه گانه عصر علی(علیه السلام) بیان کرد و هر چه غیر از این گفته شود شاخ و برگهاست.

این در واقع درس عبرتی است برای همه مسلمین، در تمام طول تاریخ که هر زمان به دنیاپرستی روی آورند و زرق و برق و زینت دنیا فکر آنان را به خود مشغول دارد اختلافات در میان آنها به اوج خود می رسد و راه های وصول به وحدت، به روی آنان بسته می شود مگر آن که زهد و وارستگی پیشه کنند و به خود سازی بپردازند. امروز نیز به خوبی می بینیم که سرچشمه تمام اختلافات میان مسلمین همان اصل است که علی(علیه السلام) در جمله های کوتاه فوق با استناد به آیه ای از قرآن مجید به آن اشاره فرموده است و به تعبیر روشن همان اراده «علوّ در ارض و فساد» و «تمایل به زینتهای دنیا و فریفته شدن در برابر زرق و برق» آن است


نکته ها:

1ـ بیعت با امیرمؤمنان عمومی و مردمی بود

این بیعت با تمام بیعتهایی که در زمان خلفا شد متفاوت بود. بیعتی بود خود جوش و فراگیر، بدون هیچ توطئه قبلی و از عمق جان توده های زجر دیده و ستم کشیده، نه مانند بیعت «سقیفه» که تصمیم اصلی را چند نفر بگیرند و مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند و نه همانند «بیعت عمر» که تنها با تصمیم خلیفه اوّل پایه ریزی شد و نه همچون «بیعت عثمان» که «شورای شش نفره» با آن ترکیب خاصّش سردمدار آن بود و در یک کلام می توان گفت که بیعت واقعی و حقیقی، همین بیعت بود و بقیّه از یک نظر جنبه مصنوعی داشت و از قبل، روی آن کار شده است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند که قیام کنندگان در برابر «عثمان» هنگامی که بعد از قتل او به سراغ امام(علیه السلام) رفتنند تا با او برای خلافت بیعت کنند، حضرت حاضر نشد و هنگامی که اصرار کردند فرمود: «من وزیر شما باشم بهتر از آن است که امیر باشم» (اَنَا لَکُمْ وَزیراً خَیْر مِنّی اَمیراً). زیرا می دانست پیشگام شدن آنها در بیعت، به این اتهام دامن می زند که نقشه قتل عثمان از قبل پی ریزی شده بود بعلاوه، اگر تنها آنها بیعت می کردند گروهی می گفتند تنها قاتلان «عثمان» با او بیعت کردند، افزون بر این، امام(علیه السلام) در جبین آنها می دید که همه تحمّل پذیرش حق را ندارند; آری حق تلخ و سنگین است، ولی بعداً مهاجران و انصار آمدند و به آن حضرت اصرار کردند که خلافت را بپذیرد. «علی»(علیه السلام) چاره ای جز پذیرش ندید سپس بر منبر قرار گرفت و مردم گروه گروه آمدند و با او بیعت کردند، تنها افراد اندکی سرباز زدند ولی امام(علیه السلام) اصراری در اجبار آنان نداشت، از کسانی که از بعیت سرباز زدند «سعد بن ابی وقّاص» و «عبدالله بن عمر» بود.(16)

به اعتقاد ما و مطابق مدارک غیر قابل انکار، «علی»(علیه السلام) از سوی خداوند به جانشینی پیامبر نصب شده بود، نه تنها در «غدیر خم» که در موارد متعدّدی، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را تأکید فرمود، هرچند به دلایلی که این جا جای شرح آن نیست، بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گروهی به مخالفت با آن برخاستند، ولی به هر حال بعد از کشته شدن «عثمان» اعلام حمایت عجیب و فراگیر از سوی مردم نسبت به آن شد، حمایتی که حتّی در هیچ یک از نظامهای دموکراسی به هنگام اخذ آرا، چنان حمایتی از کسی دیده نشده است و تنها نمونه آن در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در بیعتهایی همچون «بَیْعَتِ شَجَرَه» دیده می شود، این بیعت از شناختی که مردم از روحیّات علی(علیه السلام) و مقام علم و تقوا و زهد و مدیریت او داشتند سرچشمه می گرفت و زد و بندهای سیاسی مطلقاً در آن وجود نداشت و چنان پرجوش بود که حتّی توطئه گران سیاسی که «علی»(علیه السلام) را برای وصول به مقاصد خود عنصری نامطلوب می دانستند، در عمل انجام شده واقع گشتند و پیش از این که تصمیمی بگیرند کار از کار گذشته بود; و اگر مردم را به حال خود رها می کردند جامعه ای آزاد، آباد و مملوّ از عدل و داد، آن چنان که قرآن مجید طراحی کرده است به وجود می آمد.

ولی چنان که خواهیم دید، همان توطئه گران و ریزه خواران خوان عثمانی و غارتگران بیت المال و هوس بازان میدان سیاست، تدریجاً به تحریک مردم پرداختند و احساسات مذهبی آنها را بازیچه مقاصد سیاسی خود ساختند و در میدان «جمل، صفّین و نهروان» شکافهای عمیقی بر پیکر اسلام وارد ساختند. 

2ـ سرچشمه انحرافات اجتماعی

امام(علیه السلام) در جمله های بالا عامل اصلی انحراف از حق را در عصر خودش (و طبعاً در همه اعصار) «حب دنیا و دلباختگی در برابر زرق و برق آن» می شمرد و ریشه جنگهای خونین «جمل» و «صفّین» و «نهروان» را در این موضوع می داند و بر آیه شریفه قرآن تأکید می ورزد که سرای آخرت، تنها از آن کسانی است که اراده برتری جویی و فساد در زمین را ندارند.

این چند جمله کوتاه، واقعیّت بسیار مهمّی را بازگو می کند که بازتاب آن را در سراسر تاریخ بشر مشاهده می کنیم. همه جا برتری جویی ریشه جنگها و نزاعها خونین را تشکیل می دهد، هواپرستی و علاقه به فساد در زمین عامل اصلی نابسامانی هاست و به همین دلیل تا با این خوهای شیطانی، مبارزه فرهنگی نشود و ایمان و اعتقاد راسخ، سدّی در برابر آن ایجاد نکند، ما همیشه شاهد جنگهای خونین و بی عدالتیها و نابسامانیها در جامعه بشری خواهیم بود و حتّی کسانی را خواهیم دید که تمام ارزشهای انسانی و مفاهیم اخلاقی و عناوینی همچون آزادی، حقوق بشر و غیر آن را دست مایه خود برای وصول به این اهداف قرار می دهند.

جالب این که امام(علیه السلام) از گروهی سخن می گوید که اعتقادشان با عملشان در تضادّ است، ظاهراً مسلمانند و آیات قرآن و از جمله آیه «تِلْکَ الدّارُ الآخِرَةُ...» را شنیده اند و به آن ایمان دارند ولی انگیزه های نیرومند دنیاپرستی و طوفان هوا و هوس و دلبستگی فوق العاده به زرق و برق دنیا، اساس ایمان و عقیده آنها را تکان می دهد و چنان سیلاب عظیمی در درونشان ایجاد می کند که سدّ ضعیف ایمانشان را در هم می شکند و با خود می برد و این سرنوشت تمام کسانی است که از ایمانی سست و هوا و هوسی نیرومند برخوردار باشند.

3ـ اشاره ای به جنگهای سه گانه عصر علی(علیه السلام)

در خطبه بالا اشاره کوتاه و پرمعنایی به جنگهای «جمل» و «صفین» و «نهروان» که گردانندگان آنها تحت عنوان «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین» معرّفی شده بودند آمده است به همین دلیل ضرورت دارد اشاره گذرایی به جنگهای سه گانه بالا داشته باشیم. 

الف) جنگ جمل

حدود سه ماه بیشتر از بیعت با امیرمؤمنان «علی»(علیه السلام) نگذشته بود که تحمّل عدالت آن حضرت بر گروهی از مستکبران، سخت و ناگوار آمد و مخالفتها از سوی آنان شروع شد. «معاویه» در شام پرچم مخالفت را بر افراشت و حاضر به پذیرش بیعت نبود و برای رویاروی با حضرت آماده جنگ می شد. «علی»(علیه السلام) به فرمانداران خود در سه شهر «کوفه» و «بصره» و «مصر» نامه نوشت تا نیروهای جنگی خود را برای مقابله با «معاویه» اعزام دارند.

در این گیر و دار «طلحه» و «زبیر» به بهانه سفر عمره، راهی «مکّه» شدند و در «مکّه» «عایشه» را که از بیعت با آن حضرت ناراضی بود با خویش همراه کردند و به عنوان هواداری از خون عثمان به سمت «بصره» حرکت نمودند.

قراین به خوبی گواهی می داد که آنها نه در فکر خوانخواهی «عثمان» بودند و نه دلسوزی برای اسلام، زیرا قاتلان «عثمان» در «بصره» نبودند; بعلاوه لازمه هواداری از «عثمان» مخالفت با امیرمؤمنان(علیه السلام) نبود، تازه «طلحه» خود از سران مبارزان بر ضدّ «عثمان» بود.

روشن است که هدف آنها از پیمان شکنی (چون با علی(علیه السلام) بیعت کرده بودند)، رسیدن به جاه و مقام بود.

سرانجام این دو، همراه با «عایشه» در ماه ربیع الثّانی سال 36، شهر «بصره» را با نیرنگ تصرف کرده و با گمراه ساختن مردم «بصره» برای خود بیعت گرفتند وشکاف دیگری در پیکر جامعه اسلامی وارد ساختند.

امیرمؤمنان(علیه السلام) که از این امر به خوبی آگاه بود، با همان لشکری که برای دفع توطئه شامیان آمده کرده بود به سوی «بصره» حرکت کرد و نامه ای به فرماندار «کوفه» «ابو موسی اشعری» برای تقویت این سپاه نوشت ـ گرچه ابوموسی به ندای امام پاسخ مثبت نداد ولی در نهایت حدود نه هزار نفر از «کوفه» به سوی امام حرکت کردند ـ و در ماه «جمادی الاخری» دو لشکر با هم روبه رو شدند و به نقل «تاریخ یعقوبی» این جنگ تنها چهار ساعت طول کشید که لشکر «طلحه» و «زبیر» در هم شکست و از آن جا که برای تحریک مردم «بصره» «عایشه» همسر پیامبر را بر شتری سوار کرده بودند، این جنگ «جنگ جمل» نامیده شد; مقاومت لشکر مخالف، در اطراف شتر «عایشه» بسیار سرسختانه بود. امام(علیه السلام) فرمود: «تا شتر سرپاست جنگ ادامه خواهد یافت، شتر را پی کنید» چنین کردند و شتر از پا درآمد و جنگ به پایان رسید، «طلحه» و «زبیر» هر دو به قتل رسیدند (طلحه در میدان جنگ به وسیله یکی از همرزمانش یعنی مروان، و زبیر در بیرون صحنه) و روز اوّل «ماه رجب» بود که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) «عایشه» را به خاطر احترام پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) محترمانه به مدینه فرستاد.

در این جنگ به گفته بعضی ده هزار نفر و به روایتی هفده هزار نفر از طرفین کشته شدند و با این ضایعه عظیم نخستین مخالفت جدّی، درهم شکسته شد و مسئولیّت آن برگردن آتش افروزان جنگ قرار گرفت.(17)

ب) جنگ صفّین

بعد از پایان «جنگ جمل» علی(علیه السلام) به «کوفه» آمده، به «معاویه» نامه نوشت و او را دعوت به بیعت و اطاعت نمود; ولی «معاویه» از پاسخ دادن تعلّل ورزید و در مقابل، مردم شام را به خوانخواهی «عثمان» دعوت نمود; حتّی بعضی را مأمور کرد که در همه جا اعلام کنند قاتل «عثمان»، «علی»(علیه السلام) بوده است و سرانجام در پاسخ یکی از نامه های «علی»(علیه السلام) به آن حضرت اعلام جنگ داد و مردم شام را برای این کار بسیج کرد. «علی»(علیه السلام) پیش دستی فرمود و مردم «کوفه» را برای رفتن به سوی «صفّین» بسیج نمود، اکثریّت قریب به اتّفاق مردم، دعوتش را پذیرفتند و حرکت کردند. امام(علیه السلام) سپاه خود را به لشکریانی تقسیم کرد، بر هر لشکری امیری گذاشت و وظایف هر کدام را تعیین نمود. امام و لشکریانش هشت روز قبل از پایان محرّم سال 37 به «صفّین» رسیدند و آنها بیش از یک صد هزار نفر بودند و لشکر «معاویه» نیز به آن جا رسیده بود.

بعضی از یاران امام(علیه السلام) می خواستند جنگ را آغاز کنند، «معاویه» نامه ای برای حضرت نوشت و درخواست کرد که شتاب نکنند. امام، که می خواست تا امکان دارد، درگیری واقع نشود، دستور خودداری را داد و با خویشتن داری بسیار، بارها و بارها با اعزام نمایندگان و ارسال نامه، از آنها خواست که دست از راه خلاف بردارند و به صفوف مسلمانان بپیوندند و مشکل را از راه مذاکره حل کنند و عجیب این که ماه ها به این صورت گذشت و با این که گروهی بی صبرانه از امام می خواستند جنگ شروع شود امّا امام همچنان خویشتن داری نشان می داد.

ولی هیچ یک از این امور سودی نبخشید. گرچه در این ایّام جنگهای پراکنده ای صورت می گرفت، ولی سعی می شد دامنه جنگ گسترش پیدا نکند، سرانجام آتش جنگ در ماه ذی الحجّه سال 37 شعله ور شد و درگیری شدید روی داد، ولی با فرا رسیدن ماه محرّم، به احترام این ماه، جنگ متوقّف شد و باز ارسال پیام ها و اعزام نمایندگان از سوی امام آغاز شد; با پایان گرفتن ماه محرم، جنگ با شدّت تمام شروع شد و روز هشتم ماه صفر بود که حمله همگانی صورت گرفت و تا شب ادامه داشت; صبح روز دهم ماه صفر بعد از نماز صبح دو لشکر به سختی با یکدیگر به نبرد پرداختند، لشکر شام سخت وامانده شده بود و لشکر امام به سرعتی پیشروی می کرد و چیزی نمانده بود که طومار شامیان در هم پیچیده شود.

عجیب این که در شب نیمه این ماه که لَیْلَةُ الْهِریرش می نامند (هریر به معنای زوزه کشیدن است چون سپاه معاویه در زیر ضربات سپاه امام، گویی زوزه می کشید) نیز جنگ ادامه یافت. هنگامی که لشکر شام نزدیک شدن لحظه های نابودی خود را احساس کردند «عمر و عاص» که به خدعه و نیرنگ معروف بود بنا به درخواست «معاویه» چاره ای اندیشید و آن این که به سپاه شام دستور داد: «قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما تابع قرآنیم و هر چه قرآن میان ما و شما حکمیّت کند در برابر آن تسلیم هستیم»!

گروهی از منافقان که در سپاه امام(علیه السلام) بودند از موقعیّت استفاده کرده، مردم را دعوت به دست کشیدن از جنگ در آن لحظات حسّاس نمودند، گروه کثیری فریب خورده از امام تقاضا کردند تن به حکمیّت در دهد.

«مسأله حکمیّت» که از اساس یک نیرنگ بود بر امام تحمیل شد و با نیرنگ دیگری به نتیجه تلخ تری انجامید. «عمر و عاص» که نماینده لشکر شام در حکمیّت بود، «ابوموسی»یِ ساده لوح را فریب داد که بگوید «علی» و «معاویه» را از خلافت خلع می کنیم، ولی «عمر و عاص» بپاخاست و گفت: من هم «علی» را خلع می کنم، ولی معاویه را برخلاف نصب می نمایم.

از بعضی از روایت استفاه می شود که لشکر علی(علیه السلام) قبل از اعلام نتیجه کار «حکمین» به «کوفه» بازگشت و در انتظار نتیجه کار آنها بود، هنگامی که نتیجه کار آنها و فریب خوردن «ابوموسی» روشن شد،(18) لشکر امام(علیه السلام) در این لحظه به خود آمد و از این که دستور امام(علیه السلام) را در روز آخر جنگ برای ادامه تا پیروزی نادیده گرفته بود، سخت پشیمان شد ولی دیگر کار از کار گذشته بود و جمع کردن و قراردادن آنها در یک محور و حمله مجدّد و هماهنگ، کار ساده ای نبود.

به این ترتیب پیروزی مهمّی که ممکن بود تاریخ اسلام را دگرگون سازد و مسلمین را برای همیشه از شرّ دودمان بنی امیّه و بازماندگان دوران شرک و بت پرستی و پیامدهای دردناک دوران حکومتشان نجات بخشد از دست رفت و عامل اصلی آن، فریبکاری دشمن از یکسو، ساده اندیشی گروهی از دوستان، از سوی دیگر و فعالیّتهای شدید منافقانی که در انتظار چنین ساعتی بودند از سوی سوّم و اختلاف و تفرقه و عدم انضباط لازم در گروهی از لشکریان امام از سوی چهارم محسوب می شود.

ج) جنگ نهروان

همان گونه که از داستان «جنگ صفّین» به دست می آید، گروه «خوارج» از درون «جنگ صفّین» و داستان «حکمیّت» آشکار شدند و این یکی از پیامدهای دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمانسوز بود.

گروهی که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن و کفر می پنداشتند، وقاحت و بی شرمی را به جایی رساندند که به امام(علیه السلام) اصرار کردند که توبه نمایند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر می خیزند!

«علی»(علیه السلام) که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن می زنند) دستور مراجعت به «کوفه» را صادر فرمود.

در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و به «حروراء» که قریه ای در دو میلی «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، حروریّه نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکی حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب این که، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضی از یاران دیرینه امام دیده می شدند; و نیز گروهی که از عبادت، پیشانی آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند.

آنها در حقیقت عابدان خشک و نادان و احمقی بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بی اعتنایی به حقیقت آن، «مارقین» نامیده شدند.

هنگامی که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند، با مذاکره مکرّر به منظور ارشاد «خوارج» و با یک خطابه حساب شده، بسیار روشنگر و بیدار کننده امام(علیه السلام)، قشر عظیمی از لشکر مخالف که فریب خورده بودند جدا شدند و فریاد «التوبة التوبة یا امیرالمؤمنین» بلند کردند و از امام تقاضای عفو و بخشش نمودند و به این ترتیب هشت هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفری آنان برگشتند (و طبق روایتی امام پرچمی در گوشه ای از میدان برافراشت و به توّابین دستور داد کنار آن پرچم قرار گیرند) و بعد از آن که از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد، چاره ای جز جنگ نمی دید; امّا در عین حال فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید» همان کاری که در جنگ های «جمل و صفّین» انجام داد، او می خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد.

سرانجام «خوارج» حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبه رو شدند و در مدّت کوتاهی تمام چهار هزار نفر ـ جز نه نفر که فرار نمودند ـ کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود: «از این مهلکه از آن ها ده نفر رهایی نمی یابند و از شما هم ده نفر کشته نمی شوند» آشکار شد.(19)

این جنگ در روز نهم ماه صفر (سال 38 یا 39) هجری واقع شد و تمام مدّت جنگ ساعتی بیش نبود.(20)


چرا خلافت و بیعت را پذیرفتم؟!

امام(علیه السلام) در انتها، دلایل پذیرش بیعت را به وضوح بیان می کند و اهداف خود را از این پذیرش در جمله های کوتاه و بسیار پرمعنا شرح می دهد و در ضمن روشن می سازد که اگر این اهداف بزرگ نبود، کمترین ارزشی برای زمامداری بر مردم قائل نبود، می فرماید: «آگاه باشید! به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند! اگر به خاطر حضور حاضران (توده های مشتاق بیعت کننده) و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان و علمای هر امّت گرفته که: «در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»، مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم (و رهایش می نمودم) و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب می کردم» (اَما والَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ، وبَرَءَ النَّسَمَة(21)، لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ (22) وَ قیامُ الْحُجَّةِ بوجُود النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَی الْعُلَماءِ اَنْ لا یُقارّوا(23) عَلی کِظَّةِ(24) ظالِم، وَلا سَغَب(25) مظلوم، لاَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبها(26)، وَلَسَقیتُ آخِرَها بکأس اَوَّلِها).

جمله «وَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ» در حقیقت اشاره به توصیفی است که قرآن مجید از ذات پاک خدا می کند و می گوید: «فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی; خداوند، شکافنده دانه و هسته است»(27) و این در واقع اشاره به مهمترین آفرینش پروردگار یعنی آفرینش حیات و زندگی است و جمله «بَرءَ النَّسَمَةَ» اشاره به آفرینش انسان و روح و جان اوست، همان آفرینش عظیم و بسیار مهمّی که قرآن مجید بعد از ذکر آن «تَبارَکَ اللهُ اَحْسَنَ الْخالِقینَ»(28) می گوید و این در واقع سوگند به مهمترین کار خالق در جهان هستی است و دلیل بر اهمیّت مطلبی است که سوگند برای آن یاد شده است.

جمله «لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ» در ظاهر اشاره به «حضور حاضران برای بیعت» با اوست، هرچند بعضی حاضر را اشاره به خود «بیعت» دانسته اند که در معنا تفاوت چندانی نمی کند.

امّا این که منظور «حضور خداوند» یا «حضور زمانی که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آن را برای علی(علیه السلام) پیش بینی کرده بود» باشد بسیار بعید به نظر می رسد، هرچند بعضی از بزرگان آن را به عنوان احتمال ذکر کرده اند.

به هر حال این جمله از نظر معنا با جمله «وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بوُجُود النّاصِرِ» تقریباً یکی است و هر دو اشاره به اتمام حجّت بر آن حضرت است که با وجود آن همه یاوران و بیعت کنندگان، برای اقامه عدل بپاخیزد.

جلمه «لاَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبها» کنایه از صرف نظر کردن از چیزی است، زیرا هنگامی که کاری با شتر نداشته باشند مهارش را برپشتش می افکنند و آن را به حال رها می کنند.

جمله «لَسَقَیْتُ آخِرَها بکَاْس اَوَّلِها; آخرینش را با جام اوّلینش سیراب می کردم» کنایه از این است: همان گونه که در برابر خلفای سه گانه گذشته صبر و شکیبایی پیشه کردم، در ادامه راه نیز چنین می کردم.(29)

ولی به دو دلیل خود را ملزم به پذیرش و قیام کردم، زیرا از یکسو با وجود آن همه ناصر و یاور، حجّت بر من تمام بود و از سوی دیگر خداوند از دانشمندان هر امّتی پیمان گرفته که وقتی بی عدالتی را در جامعه مشاهده می کنند تا آن حدّ که ظالمان از پرخوری بیمار شده و مظلومان از گرسنگی، سکوت روا ندارند، برخیزند و دست ظالم را از گریبان مظلوم قطع کنند و عدل الهی را در جامعه پیاده نمایند.

این سخن امام(علیه السلام) هشداری است به همه اندیشمندان و علمای امّتها که وقتی امکانات تشکیل حکومت و اجرای عدل و قسط الهی فراهم گردد، سکوتشان مسئولیّت آفرین است، باید قیام کنند و برای بسط عدالت و اجرای فرمان خدا مبارزه با ظالمان را شروع نمایند. آنها که می پندارند، تنها با انجام فرایضی همچون نماز و روزه و حج و پاره ای از مستحبّات، وظیفه خود را انجام داده اند، سخت در اشتباهند. اجرای عدالت و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظلم ظالم نیز در متن وظایف اسلامی آنان قرار دارد.

سرانجام امام(علیه السلام) در ادامه این سخن و در آخرین جمله این خطبه داغ سیاسی اجتماعی پرمعنا، می فرماید: «آری اگر به خاطر دلایل فوق نبود هرگز تن به پذیرش این بیعت نمی دادم و در آن هنگام (درمی یافتید که) ارزش این دنیای شما (با همه زرق و برقش که برای آن سر و دست می شکنید) در نظر من از آب بینی یک بز کمتر است» (وَلاَلْفَیْتُمْ(30) دُنیاکُمْ هذهِ اَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ(31) عَنْز.(32)

با توجّه به این که «عفطة» به گفته «صحاح اللغة» همان آبی است که گوسفند (یا بز، هنگام عطسه) از بینی خود پراکنده می کند، روشن می شود که تا چه حدّ دنیای مادّی با این اهمیّت و عظمتی که در نظر عاشقان و دلباختگانش دارد، در برابر روح بزرگ علی(علیه السلام) کوچک و بی ارزش است، در واقع یک گوسفند یا بز چه اندازه ارزش دارد که آب بینی بی خاصیّت او ارزش داشته باشد; بلکه یک مایه پلید محسوب می شود و به یقین این گونه تعبیرات برای کسانی که به ابعاد روح بزرگ آن حضرت آشنا نیستند بسیار شگفت آور است; ولی هنگامی که به جهانی که او در آن زندگی می کند و مقامات عرفانی و معنوی آن حضرت آشنا می شویم، می بینیم کمترین مبالغه ای در این تعبیرات نیست.


«سیّد رضی» (ره) در ذیل این خطبه چنین می گوید:

«بعضی گفته اند هنگامی که کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) به این جا رسید مردی از «اهل عراق» برخاست و نامه ای به دست آن حضرت داد (گفته شده که در آن نامه سؤالاتی بود که تقاضای جواب آنها را داشت). علی(علیه السلام) مشغول مطالعه آن نامه شد و هنگامی که از خواندن آن فراغت یافت «ابن عباس» عرض کرد: «ای امیرمؤمنان چه خوب بود خطبه را از آن جا که رها فرمودید ادامه می دادید»!

امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: هیهات ای ابن عباس! این سوز درونی بود که زبانه کشید و سپس آرام گرفت و فرو نشست (و دیگر مایل به ادامه آن نیستم).

«ابن عباس» می گوید: به خدا سوگند من هیچ گاه بر سخنی همچون این سخن (خطبه ناتمام شقشقیّه) تأسف نخوردم که علی(علیه السلام) آن را تا به آن جا که می خواست برسد ادامه نداد (قالُوا وَ قامَ اِلَیْهِ رَجُل مِنْ اَهْلِ السَّواد عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلی هذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَناوَلَهُ کِتاباً ـ قیلَ اِنَّ فیهِ مَسائِلَ کانَ یُریدُ الاِجابَةَ عَنْها ـ فَاَقْبَلَ یَنْظُرُ فیهِ (فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قَرائَتِهِ) قالَ لَهُ اِبْنُ عَبّاس یا امیرَ المُؤمِنینَ! لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ اَفْضَیْتَ! فَقَالَ: «هَیْهاتَ یَابنَ عَبّاس! تِلْکَ شقْشقَة هَدَرَتْ ثمَّ قَرَّتْ». قالَ ابْنُ عَبّاس فَوَاللهِ ما اَسَفْتُ عَلی کَلام قَطٌّ کَاَسَفی عَلی هذَا الْکَلامِ اَلاّ یَکُونَ اَمیرُالْمُؤمِنینَ(علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ اَرادَ).

تعبیر به اهل سواد (با توجّه به این که سواد به معنای سیاهی است) اشاره به مناطق پر درخت و مزروع است که از دور به صورت سیاه، در نظر، مجسم می شود; زیرا رنگ سبز در فاصله زیاد متراکم می شود و مایل به سیاهی می گردد و از آن جا که اهل حجاز به زمینهای خشک و خالی و به اصطلاح بیاض، عادت کرده بودند هنگامی که به سوی عراق که بر اثر «دجله و فرات» بسیار خرّم و سرسبز است حرکت می کردند و انبوه درختان و مزارع از دور نمایان می شد، به آن جا «ارض سواد» می گفتند و اهل آن جا را «اهل سواد» می نامیدند.

در این که این نامه چه بود و چه سؤالاتی در آن مطرح شده بود مطالبی از سوی بعضی از شارحان نهج البلاغه عنوان شده که در بحث نکات ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد.

جمله «لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ» با توجّه به این که اطّراد به این معناست که چیزی بعد از چیزی قرار گیرد، اشاره به این است که اگر خطبه ات ادامه می یافت بسیار خوب بود.

جمله «مِنْ حَیْثَ اَفْضَیْتَ» با توجّه به این که افضا به معنای خارج شدن به فضای باز است گویی کنایه از این است که انسان هنگامی که می خواهد سخن مهمی ایراد کند تمام نیروهای فکری خود را متمرکز می سازد مثل این که همه آنها را در یک اتاقی جمع و فشرده کرده است، امّا هنگامی که آن تمرکز از میان می رود همانند این است که از آن اتاق در بسته بیرون آمده و در فضای باز قرار گرفته است.

جمله «تِلْکَ شقْشقَة هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ» با توجّه به این که «شقشقه» در اصل به معنای قطعه پوستی بادکنک مانند است که وقتی شتر به هیجان درمی آید از دهان خود بیرون می فرستد و هنگامی که هیجانش فرو نشست به جای خود باز می گردد و با توجّه به این که خطبای زبردست هنگامی که در اوج هیجان و شور قرار می گیرند به آنها «ذو شقشقة» گفته می شود، کنایه از این است که این سخنان، اسرار درون من بود که از سوز دل خبر می داد، هنگامی که به هیجان آمدم ایراد خطبه کردم ولی الآن که به خاطر مطالعه نامه و سؤالات سائل، آن حال و هوا تغییر یافت دیگر آمادگی برای ادامه آن سخن را ندارم.

نکته قبل توجه این که ابن ابی الحدید از استادش (مصدّق بن شبیب) نقل می کند: این خطبه را برای «ابن خشّاب» خواندم هنگامی که به کلام «ابن عبّاس» رسیدم که از ناتمام ماندن این خطبه اظهار تأسف شدید کرده، گفت: «اگر من در آن جا بودم به «ابن عباس» می گفتم: مگر چیزی در دل امام(علیه السلام) باقی مانده بود که به آن اشاره نکند تا تو تأسف بر آن بخوری؟! به خدا سوگند آنچه درباره اوّلین و آخرین خلفا بود بیان کرد»!

«مصدّق بن شبیب» می گوید: به «ابن خشاب» که مرد شوخی بود گفتم منظورت از این سخن این است که این خطبه مجعول است؟ گفت: «به خدا سوگند من به خوبی می دانم که آن کلام امام است، همان گونه که می دانم تو مصدّق هستی»!(33)

«سیّد رضی» در پایان این خطبه، به شرح چند جمله پرداخته، می گوید: «مقصود امام(علیه السلام) از این که او را به شتر سواری سرکش تشبیه کرده، این است که اگر زمام او را محکم به طرف خود بشکد، مرکب چموش، مرتب سر را این طرف و آن طرف می کشاند و بینی اش پاره می شود و اگر مهارش را رها کند با چموشی، خود را در پرتگاه قرار می دهد و او قدرت حفظ آن را ندارد. زمانی گفته می شود: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» که به وسیله مهار، سر شتر را به طرف خود بکشد و بالا آورد و «شَنَقَها» نیز گفته شده است. این را «اِبْنِ سکّیت» در «اِصْلاحُ الْمَنْطِق» گفته است.

این که امام(علیه السلام) فرموده است: «اَشْنَقَ لَها» و نگفته است «اَشْنَقَها» برای این است که آن را در مقابل «اَسْلَسَ لَها» قرار داده، گویا امام(علیه السلام) فرموده است: اگر سر مرکب را بالا آورد یعنی با مهار آن را نگهدارد (بینی اش پاره می شود)» (قالَ الشَّریفُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: قَوْلُهُ عَلَیْهِ السَّلامُ «کَراکِب الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» یُریدُ اَنَّهُ اِذا شَدَّدَ عَلَیْها فی جَذْب الزِّمامِ وَ هِیَ تُنازعُهُ رَأسَها خَرَمَ اَنْفُها وَاِنْ اَرخی لَها شَیئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بهِ فَلَمْ یَمْلِکْها یُقالُ «اَشْنَقَ النّاقَةَ» اِذا جَذَبَ رَأسَها بالزِّمامِ فَرَفَعَهُ وَ «شَنَقَها» أیْضاً، ذَکَرَ ذلِکَ «ابْنُ السِّکِّیْتِ» فی «اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ» وَ انَّما قالَ «اَشْنَقَ لَها» وَلَمْ یَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَنَّهُ جَعَلَهُ فی مُقابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها» فَکَاَنَّهُ(علیه السلام) قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأسَها بمَعْنی اَمْسَکَهُ عَلَیْها بالزِّمامِ). 


نکته ها:

1ـ پاسخ به یک سؤال

ممکن است گفته شود: بنابر عقیده «امامیّه» و پیروان مکتب اهل البیت(علیهم السلام) امام، منصوب از طرف خداوند به وسیله پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است نه منتخب از سوی مردم. در حالی که تعبیرات بالا که می فرماید: اگر چنین و چنان نبود من هرگز خلافت را نمی پذیرفتم و از آن صرف نظر می کردم، تناسب با انتخابی بودن امامت و خلافت دارد.

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن است و آن این که: امامت و خلافت دارای واقعیّتی است و مقام ظهور و بروزی: واقعیّت آن از سوی خدا و به وسیله پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تعیین می شود، ولی ظهور و بروز آن و تدبیر و تصرّف در امور مسلمین و جامعه اسلامی، منوط به این است که در مردم آمادگی وجود داشته باشد و یار و یاورانی برای حمایت از آن بپاخیزند و این جز با بیعت و پذیرش مردم امکان پذیر نیست. به همین دلیل علی(علیه السلام) در دوران خلفای سه گانه یعنی حدود 25 سال خانه نشین بود و در امر خلافت دخالتی نمی کرد در عین این که مقام امامت او که از سوی خدا بود هیچ گونه کمبودی نداشت.

شبیه همین معنا درباره بعضی از دیگر از امامان مانند امام صادق(علیه السلام) دیده می شود که از سوی «ابومسلم» پیشنهاد خلافت به آن حضرت شد و حضرت چون اطمینان به توطئه داشت نپذیرفت. و گاه به امامان پیشنهاد می کردند که چرا قیام نمی کنید و مقام خلافتی را که از آن شماست بر عهده نمی گیرید؟ در جواب می فرمودند: «ما یار و یاور به مقدار کافی برای این امر نداریم».(34) 

2ـ چه سؤالاتی در آن نامه بود؟

مرحوم «شارح بحرانی» در کتاب خود از «ابوالحسن کیدری» نقل می کند، در نامه ای که در پایان این خطبه به دست علی(علیه السلام) داده شد، ده سؤال بود:

1ـ جانداری که از شکم جاندار دیگری خارج شد و فرزند او نبود چه بود؟

امام فرمود: حضرت «یونس(علیه السلام)» بود که از شکم ماهی خارج شد.

2ـ چیزی که کمش مباح و زیادش حرام بود چه بود؟

فرمود: «نهر طالوت» بود که لشکریانش تنها مجاز بودند کمی از آب آن بنوشند.

3ـ کدام «عبادت» است که اگر کسی آن را به جا آورد عقوبت دارد و اگر به جا نیاورد بازهم عقوبت دارد؟

فرمود: «نماز در حال مستی».

4ـ کدام پرنده است که نه جوجه ای و نه اصلی (مادری) داشته است؟

فرمود: پرنده ای است که به دست «عیسی»(علیه السلام) (به اذن خدا) آفریده شده است.

5ـ مردی هزار درهم بدهی دارد و هزار درهم در کیسه موجود دارد و ضامنی بدهی او را ضمانت می کند در حالی که هزار درهم دارد و سال بر آن دو می گذرد، زکات بر کدام یک از دو مال است؟

فرمود: اگر ضامن به اجازه مدیون این کار را کند، زکات بر او نیست; و اگر بدون اجازه او باشد زکات بر او واجب است.

6ـ جماعتی به حج رفتند و در یکی از خانه های مکّه منزل کردند یکی از آنها در را بست و در آن خانه کبوترانی بودند و پیش از آن که آنها به خانه بازگردند همه کبوتران از تشنگی مردند، کفّاره آن بر چه کسی واجب است؟

فرمود: بر کسی که در را بسته و کبوتران را بیرون نکرده و آبی برای آنها نگذاشته است.

7ـ چهار نفر شهادت دادند که فلان کس زنا کرده است، امام به آنها دستور داد سنگسارش کنند (چون زنای محصنه بود); یکی از آنها اقدام به سنگسار کردن او نمود و سه نفر دیگر خودداری کردند ولی جماعتی با او همکاری نمودند، بعداً از شهادت خود برگشت (و اعتراف به دروغ خویش نمود) در حالی که شخص متهم هنوز نمرده بود، سپس مرد. بعد از مرگ او، آن سه نفر نیز از شهادت خود برگشتند، «دیه» بر چه کسی واجب است؟

فرمود: به آن یک نفر و همچنین کسانی که با او همکاری کرده اند.(35)

8ـ دو نفر یهودی بر یهودی دیگر شهادت دادند که او اسلام را پذیرفته است آیا شهادت آن دو مقبول است؟

فرمود: شهادت آنها پذیرفته نیست; زیرا آنها تغییر کلام الهی و شهادت به باطل را مجاز می شمرند.

9ـ دو شاهد از نصاری درباره یک نفر نصرانی یا مجوسی یا یهودی، شهادت دادند که اسلام را پذیرفته است آیا شهادتشان قبول می شود؟

فرمود: قبول می شود، زیرا خداوند فرموده است: «وَلَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا اِنّا نَصاری; نزدیکترین دوستان را نسبت به مسلمانان، کسانی می یابی که می گویند ما نصاری هستیم».(36)

10ـ کسی دست دیگری را قطع کرد، چهار نفر شاهد نزد امام حاضر شدند و شهادت دادند که دستش قطع شده است و در عین حال زنای محصنه کرده است. امام می خواست او را سنگسار کند ولی قبل از سنگسار شدن از دنیا رفت، حکم او چیست؟

فرمود: کسی که دست او را قطع کرده است باید دیه آن را بپردازد، ولی اگر شاهدان شهادت داده بودند که او به مقدار نصاب دزدی کرده، دیه بر قطع کننده دست واجب نبود.(37)

البتّه آنچه در بالا ذکر شد مضمون روایت مرسله ای است که از کیدری نقل شده است و صحّت سند حدیث ثابت نیست، لذا در پاره ای از فروع مذکور در این حدیث، گفتگوهایی از نظر فقهی وجود دارد. 

3ـ ویژگی های خطبه شقشقیّه

در یک جمع بندی نهایی به این جا می رسیم که «خطبه شقشقیّه» با محتوای خاصّ خود در میان «خطبه های نهج البلاغه» کم نظیر یا بی نظیر است و این نشان می دهد که «علی»(علیه السلام) در شرایط خاصّی آن را بیان فرموده، تا واقعیّتهای مهم مربوط به خلافت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) به فراموشی سپرده نشود و برای ثبت در تاریخ همیشه بماند و صراحت فوق العاده ای که «علی»(علیه السلام) در این خطبه به خرج داده است برای همین منظور است; زیرا نباید واقعیّتها، فدای ملاحظات گوناگون شود و تعصّبها گرد و غبار فراموشی بر آن بپاشد.

علی(علیه السلام) در این خطبه امور زیر را روشن فرموده است:

 1ـ شایستگی اولویّت خود را نسبت به مسأله خلافت به وضوح بیان کرده، این همان واقعیّتی است که تقریباً همه محقّقان اسلامی و غیر اسلامی در آن متّفقند، حتّی «معاویه» سر سخت ترین دشمن «علی»(علیه السلام) به افضلیت او اعتراف داشت.(38)

2ـ مظلومیّت آن حضرت علی رغم این همه شایستگیها.

3ـ این سخن به خوبی نشان می دهد که انتخاب هیچ یکی از خلفای سه گانه مدرک و منبع روشنی نداشته است، بعلاوه معیارهای چندگانه ای بر آن حاکم بوده، در یک مورد فقط انتخاب یک نفر و در مورد دیگر نیمی از یک شورای شش نفری و در مورد سوّم یک شورای چند نفری معیاری بوده است!

4ـ فاصله گرفتن تدریجی مردم در دوران خلفا، از تعلیمات پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و تشدید بحرانها با گذشت زمان، تا آن جا که وقتی امام(علیه السلام) به خلافت رسید به اندازه ای زمینه نامساعد بود که بازگرداندن مردم از ارزشهای زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) میسّر نشد.

5ـ سرچشمه نابسامانیها و جنگهایی که در عصر امام(علیه السلام) به وقوع پیوست، عشق به مال و مقام و زرق و برق دنیا بود که به صورت یک طبیعت ثانوی برای جمعی از سران ـ مخصوصاً در عصر خلافت «عثمان» ـ پیدا شده بود.

6ـ طبیعی ترین و مردمی ترین بیعت همان چیزی بود که در مورد خود امام(علیه السلام) واقع شد; ولی تحریکات منافقین و عدم تحمّل گروهی از سران جامعه نسبت به عدالت «علی»(علیه السلام) موجب شکستن پیمان و بیعتها و برافراشتن پرچمهای مخالفت شد.

7ـ امام(علیه السلام) هیچ گونه علاقه ای به خلافت ظاهری نداشت و هرگز به آن به صورت یک هدف نمی نگریست; بلکه تنها به عنوان یک وسیله برای کوتاه کردن دست ظالمان از گریبان مظلومان و برقراری نظم و عدالت خواهان آن بود.

8ـ شورشهایی که در زمان «عثمان» واقع شد و منتهی به قتل او گردید، کاملا طبیعی بود و نتیجه اعمال و رفتار او و اطرافیانش از «بنی امیّه» بود. زیرا «بنی امیّه» بر شهرهای مهم اسلام به عنوان فرماندار و مانند آن مسلط شدند، بیت المال در اختیار آنها قرار گرفت، بخششهای عجیبی که شرح آن قبلا گذشت صورت گرفت و مردم از این امور آگاه شدند و بذر شورش از نقاط دوردستی همچون «مصر» و «بصره» و «کوفه» گرفته تا خود مدینه، پاشیده شد.

9ـ جنگهای سه گانه دوران خلافت «امیرمؤمنان علی»(علیه السلام) جنبه تحمیلی داشت و هیچ یک از آنها از سوی «علی»(علیه السلام) شروع نشد، بلکه همه آنها از سوی افراد فرصت طلب و جاه طلب یا افراد ناآگاه و خشک و جامد به وجود آمد.

10ـ داستان «تنزیه صحابه» و عدالت همه اصحاب و یاران و معاصران پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مطلبی است که با هیچ یک از واقعیتهای تاریخی سازگار نیست و اعتقاد به آن، موجب تضاد و تناقض آشکار است چرا که آتش افروزان جنگ جمل دو نفر از صحابه بودند و آتش افروز جنگ صفّین نیز یک نفر از آنان بود و در میان جنگ افروزان نهروان نیز گروهی از صحابه دیده می شدند. همه آنها بر امام وقت که از سوی قاطبه مردم و حتّی غالباً از سوی خود این جنگ افروزان پذیرفته شده بود، شوریدند و شکاف در جامعه اسلامی به وجود آوردند و راه بغی و ستم را پیش گرفتند.

چگونه می توان گفت: هم «علی»(علیه السلام) راه حق را پیمود و هم «طلحه» و «زبیر» و «معاویه» و امثال آنان؟! و پناه بردن به مسأله اجتهاد در این گونه موارد توجیه بسیار غیر منطقی است که به وسیله آن هر گناه کبیره ای را می توان توجیه نمود.


پی نوشت:

  1. «راعَنی» از ماده «رَوْع» بر وزن «نوع» در اصل به معنای ترس و وحشت و نگرانی است و گاه به معنای شگفت زدگی نیز آمده است.

  2. «عُرْف» در اصل به معنای چیزهایی است که پشت سر هم قرار گرفته و به صورت انبوه درآمده است به همین دلیل به یال حیوان اطلاق می شود زیرا موهای انبوه و پرپشتی را تشکیل می دهد.

  3. «ضبُع» به گفته «مقاییس» سه معنا دارد: نخست حیوان معروف (کفتار) و دیگر عضوی از اعضای انسان (بازو) و سوّم یکی از اوصاف شتر مادّه است و گاه این کلمه کنایه از سالهای قحطی است که چون کفتار به انسانها حملهور می شود.

  4. «ینثالون» از ماده «ثول» (بر وزن قول) در اصل به معنای انبوه زنبوران عسل است هنگامی که جمع می شوند و رفت و آمد می کنند سپس به معنای هر اجتماع انبوهی که توأم با شور و رفت و آمد باشد به کار رفته است (مقاییس اللغة، صحاح و لسان العرب).

  5. «مرق» از ماده «مُروق» (بر وزن غروب) به معنای خارج شدن از چیزی است و هنگامی که در مورد تیر به کار می رود ـ به گفته صحاح اللّغة و لسان العرب ـ مفهومش آن است که از هدف بگذرد و به آن طرف اصابت کند و به همین دلیل «خوارج» را «مارقین» نامیده اند زیرا آنها افرادی بسیار افراطی و خشک و متعصّب و لجوج بودند که از امیرمؤمنان علی(علیه السلام)مسلمان تر شدند!!

  6. «قسط» گاه به معنای «ظلم و عدول از حق» آمده، لذا «قَسَط» (بر وزن فقط) به افرادی گویند که پاهایشان کج و معوج است و گاه به معنای «عدالت». «راغب» در «مفردات» می گوید: «قسط» به معنای «سهم و نصیب» است و هرگاه سهم و نصیب دیگری گرفته شود قسط به آن گفته می شود و این مصداق ظلم است و «اِقساط» به معنای پرداختن قسط و سهم دیگری است و این عین عدالت است. بنابراین هر دو معنا به یک ریشه برمی گردد. در «لسان العرب» می گوید: در حدیث علی(علیه السلام) آمده: «اُمِرْتُ بقِتالِ النّاکِثینَ وَ الْقاسطینَ وَ الْمارِقینَ» سپس لسان العرب می افزاید: «وَالقاسطُونَ اَهْلُ صفّین».

  7. مستدرک الصّحیحین، ج 3، ص 139 (چاپ دارالمعرفة).

  8. این کتاب در ذیل مستدرک چاپ شده است (همان جلد و همان صفحه).

  9. اسدالغالة، ج 4، ص 33.

  10. تاریخ بغداد، ج 13، ص 187 (طبع دارالفکر). 

  11. سوره قصص، آیه 83.

  12. «وَعَوْها» از ماده «وَعی» (بر وزن نفی) در اصل به گفته «مقاییس» به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است و به گفته مفردات به معنای حفظ حدیث و مانند آن است (و هر دو به یک معنا باز می گردد).

  13. «راق» از ماده «رَوْق» - به گفته «مقاییس» - به معنای تقدم چیزی بر چیز دیگری است و گاه به معنای حسن و جمال آمده و به همین جهت بخش اوّل خانه را (خانه یا حرمهای مقدّسه را) «رواق» می گویند و در کلام امام(علیه السلام) به همان معنای حسن و جمال است.

  14. «زبرج» به معنای زینت و طلا و گاه به معنای نقش پارچه آمده است.

  15. به خوبی روشن است که مرجع ضمیرها در این جمله و جمله های بالا، طوایف سه گانه ناکثین و مارقین و قاسطین هستند که در عبارت قبل، به آنها اشاره شده، ولی مرحوم علامه بزرگوار مجلسی در بحار ترجیح می دهد که این ضمایر به خلفای سه گانه پیشین برگردد، ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد. و شاید به همین دلیل مرحوم مجلسی در پایان سخن خود این احتمال را نیز مطرح می کند که ضمیرها به جمیع کسانی که در خطبه به آنها اشاره شده است برگردد.

  16. فی ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 96.

  17. آنچه در بالا آمد عمدتاً از تاریخ کامل ابن اثیر، ج 3، تلخیص و اقتباس شد.

  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 259.

  19. نهج البلاغه، خطبه 59.

  20. کامل ابن اثیر، ج 3; شرح خویی بر نهج البلاغه و طبری، ج 4، فروغ ولایت و مروج الذّهب، ج 2 (با تلخیص).

  21. «نَسَمَه» در اصل به معنای وزش ملایم باد است و گاه به نفس کشیدن یا به خود انسان اطلاق می شود و در کلام مورد بحث به معنای «انسان» یا «روح» است.

  22. «حاضر» به معنای «شخص یا چیزی» است که حضور دارد و به گفته ارباب لغت گاه به معنای «قبیله و طایفه بزرگ» نیز آمده است و در کلام بالا به هر دو معنا ممکن است آمده باشد. 

  23. «لایُقارّوا» از ماده «قرار» به معنای «سکون و آرامش» است. بنابراین مفهوم جمله این است که ساکت ننشینند و آرام نباشند.

  24. «کِظَّة» به معنای «حالت ناراحت کننده ای است که از پرخوری حاصل می شود» و در جمله بالا «کنایه از تعدّی بر دیگران و غصب حقوق آنان است».

  25. «سَغَب» در اصل به معنای «گرسنگی» است و لذا به سال های قحطی «ذو مسغبه» گفته می شود و در قرآن می خوانیم: «اَوْ اِطْعام فی یَوْم ذی مَسْغَبَة» و در کلام امام(علیه السلام)«کنایه از پایمال شدن حقوق مظلومان» است.

  26. «غارِب» فاصله ای «میان گردن و کوهان شتر» را می گویند که وقتی می خواهند شتر را رها کنند معمولا مهارش را به آن محل از پشت می اندازند.

  27. سوره انعام، آیه 95.

  28. سوره مؤمنون، آیه 14.

  29. شاهد این سخن شعری است که از آن حضرت در داستان مخالفت «طلحه» و «زبیر» و «فراهم آوردن مقدّمات جنگ جمل نقل شده که فرمود: «فِتَن تَحِلُّ بهِمْ وَهُنَّ شَوارِعُ تُسْقی اَواخِرُها بکَاْس الاَوَّلِ» اشاره به این که: فتنه هایی در پیش است که همه را در بر می گیرد و هرکس به سهم خود در آن گرفتار می آید (بحارالانوار، ج 32، ص 118).

  30. «اَلْفَیْتُمْ» از ماده «الْفاء» به معنای یافتن چیزی است.

  31. «عفطة» در اصل به گفته «مقاییس اللغة» به معنای «صدای مختصر است، به همین جهت به عطسه کردن گوسفند یا بز «عفطة» می گویند و در کلام بالا اشاره به ذرّات آب بینی است که به هنگام عطسه کردن به اطراف پراکنده می شود. این تفسیری است که در مقاییس آمده است ولی بعضی دیگر از ارباب لغت به بعضی از صداهای دیگری که از حیوان خارج می شود نیز عفطه گفته اند.

  32. «عنز» به معنای بز ماده است.

  33. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 205 (با تلخیص).

  34. اصول کافی، ج 2، ص 242. کتاب الایمان و الکفر، باب فی قلّة عدد المؤمنین، ح 4.

  35. این در موردی است که شاهدان گرفتار خطا و اشتباه شده باشند و اگر متعمّد باشند حکم آنها «قصاص» است به شکلی که در کتاب «قصاص» گفته شده، این نکته نیز قابل توجّه است که کسانی که به خاطر شهادت آنها اقدام به سنگسار کردند می توانند برگردند و آنچه را پرداخته اند از آن چهارنفر به طور مساوی بگیرند (برای آگاهی بیشتر به کتاب جواهر، ج 41، ص 225 مراجعه شود و باید توجه داشت که آنچه در این حدیث آمده، با آنچه در کتب فقهی می خوانیم کمی تفاوت دارد).

  36. سوره مائده، آیه 82.

  37. شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی، ج 1، ص 269 و مستدرک، ج 7، ص 55.

  38. این معنا، در نامه معروفی که «معاویه» در پاسخ به نامه «محمّد بن ابی ابکر» به «مصر» فرستاد و در بسیاری از منابع اسلامی از جمله «مروج الذّهب» آمده است، منعکس می باشد. او با صراحت می گوید: «من و پدرت ـ یعنی ابوبکر ـ فضل و برتری علی بن ابی طالب را اعتراف داشتیم و حق او را بر خود لازم می دیدیم... ولی هنگامی که پیامبر چشم از جهان فروبست نخستین کسانی که با او به مخالفت پرداختند و حقّ او را گرفتند پدرت و فاروقش (عمر) بودند. «مروج الذهب، ج 3، ص 12) ـ یعقوبی نیز در تاریخ خود با صراحت می گوید: «وَکانَ الْمُهاجِرُونَ وَ الاَنْصارُ لا یَشُکّونَ فی عَلیًّ(علیه السلام); مهاجران و انصار کمترین شکّی در خلافت علی(علیه السلام) و شایستگی او نداشتند» (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 124).