[hadith]أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبی قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْب مِنَ الرَّحَی، یَنْحَدرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ، فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبرَ عَلَی طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ، یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبیرُ وَ یَشیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ، فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا، أَرَی تُرَاثِی نَهْباً.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 510-497
مقدّمه قبل از شرح:
باید دانست این خطبه و آنچه در معنای این خطبه است و مشتمل بر شکایت امام (ع) و تظلّم او در امر امامت می باشد، میان شیعه و گروهی از مخالفین شیعه محل اختلاف است. گروهی از شیعه ادّعا کرده اند که این خطبه و آنچه در حکم این خطبه است و در بردارنده شکایت و تظلّم امام (ع) است به تواتر رسیده است و گروهی از اهل سنّت در انکار این حقیقت آن قدر مبالغه کرده اند که گفته اند: «از علی (ع) در امر خلافت شکایت و تظلّمی ثبت نشده است». و گروهی دیگر از اهل سنّت فقط همین خطبه را منکر شده و به سیّد رضی نسبت داده اند. حکم قطعی در مورد صدور و عدم صدور این خطبه از امام (ع) جایی است برای وارد کردن اتّهام از جانب شارحان.
من (شارح) با خداوند تجدید پیمان می کنم که در مورد این کلام امام (ع) به آنچه یقین، و یا گمان نزدیک به یقین پیدا نکنم که این سخن امام (ع)، یا مقصود سخن امام (ع) است حکمی صادر نکنم. حال در این باره می گویم هر یک از دو دسته فوق الذکر (اعمّ از شیعه و سنّی) به شرح زیر از حدّ تعادل خارج شده اند:
شیعیانی که ادّعای تواتر این الفاظ را از امام (ع) دارند، طرف افراط و آن دسته از اهل سنّت که منکر صدور شکایت و تظلم از جانب امام (ع) شده اند طرف تفریط را گرفته اند.
ضعف ادّعای شیعیان این است که علمای معتبر شیعه تواتر عمومی این کلمات را ادّعا نکرده اند، هر چند الفاظ را به طور جداگانه متواتر می دانند.
بنا بر این اختصاص این ادّعا که کل کلمات امام (ع) در این ارتباط با شکایت و تظلّم متواتر است اختصاص به بعضی از شیعیان دارد.
امّا کسانی که وقوع این خطبه و امثال این کلمات را از امام (ع) منکر شده اند احتمال دارد انکارشان دو صورت داشته باشد:
الف- یکی آن که قصدشان پیشگیری از توطئه عوام و تسکین خاطر آنها باشد که آشوب بر پا نشود و تعصّبات فاسد برانگیخته نشود و امر دیانت پایدار بماند و همگان به طریق واحد راه دیانت را ادامه دهند و برای آنها روشن شود که میان صحابه که اشراف مسلمین و رهبران آنها بوده اند، خلاف و نزاعی نبوده است تا همگان به راه صحابه بروند و اختلاف را کنار بگذارند، اگر انکار بدین قصد صورت گرفته است قصدی زیبا و نظر لطیفی است.
ب- انکار صدور خطبه از امام (ع) به این اعتقاد باشد که میان صحابه اختلافی نبوده و در امر خلافت نیز رقابتی نبوده است. انکار به این معنی باطل بودنش روشن است و جز افراد جاهلی که اخبار را نشنیده و با هیچ یک از علما معاشرت نکرده باشند این اعتقاد را نخواهند داشت زیرا جریان سقیفه بنی ساعده و اختلافی که در این باره میان صحابه به وجود آمد و مخالفت امام (ع) از بیعت امری روشن است که قابل دفاع نمی باشد و به گونه ای هویداست که قابل پوشاندن نیست، تا آنجا که بیشتر شیعه ادّعا کرده اند که امام (ع) اصولًا بیعت نکرده است و برخی دیگر گفته اند پس از شش ماه به اکراه بیعت کرد و مخالفان، شیعه مدّعی اند که پس از اندک مدّتی که در خانه اش ماند بیعت کرده و تا مدّت زیادی بر سر این امر اختلاف داشت.
همه این عقاید ضرورتاً وقوع این اختلاف و رقابت در امر خلافت را ثابت می کند.
حق این است که کشمکش خلافت میان علی (ع) و کسانی که امر خلافت را در زمان وی در دست داشتند ثابت است و شکایت و تظلّم به تواتر معنوی از آن حضرت صدور یافته است.
ما به ضرورت می دانیم که گفتار متضمّن بر تظلّم و شکایت در امر خلافت در فراوانی و شهرت به حدّی است که ممکن نیست همه آنها را تکذیب کرد، بلکه ناگزیر باید بخشی از آن را تصدیق کرد. همین قدر که صدق شکایت ثابت شد مطلب ثابت است. امّا این که خصوصاً با الفاظ معیّنی شکایت صورت گرفته است متواتر نیست، هر چند بعضی از الفاظ از بعضی دیگر مشهورترند. این نتیجه تحقیق و کوششی است که من در این مورد انجام داده ام (شارح).
بنا بر این ثابت شد که جایی برای انکار صدور این خطبه از امام (ع) و نسبت دادن آن به سیّد رضی باقی نمی ماند. زیرا تکیه گاه انکار این است که کلام امام (ع) در این خطبه به صراحت تظلّم و شکایت دارد و اگر تصریح به تظلّم و شکایت را دلیل بر انکار صدور این خطبه از امام (ع) بدانیم معنایش این است که معتقد شویم میان امام (ع) و خلفا اختلاف نبوده است، با این که می دانیم این عقیده باطلی است، بخصوص که این خطبه پیش از سیّد رضی در میان علما مشهور بوده است.
از مصدّق بن شبیب نحوی روایت شده است که گفت: «من این خطبه را بر استادم ابی محمّد بن خشّاب قرائت کردم و به این گفته ابن عبّاس رسیدم: (من بر هیچ چیز به اندازه قطع کلام امام (ع) متأسّف نشدم) استادم گفت اگر من در نزد ابن عبّاس حاضر می بودم می گفتم آیا پسر عموی شما چیزی در دل داشت که در این خطبه نگفت او که برای خلفای اوّل و آخر اعتباری باقی نگذاشت.» مصدّق می گوید: «در دل من فکری پیدا شد به استادم گفتم: شاید این خطبه به دروغ منسوب به امام (ع) باشد. وی گفت نه، سوگند به خدا چنان که تو را می شناسم می دانم که این سخن امام (ع) است. به استادم گفتم مردم می گویند این خطبه را سیّد رضی آورده است، گفت نه، به خدا سوگند، سیّد رضی کجا و این کلام کجا! اسلوب این سخن را من در کلام نظم و نثر سیّد رضی ندیدم. سخن سیّد رضی به این کلام شباهتی ندارد و از سنخ این گفتار نیست، بعلاوه، من این خطبه را به خط دانشمندان مورد اعتماد دیده ام، قبل از آنکه سیّد رضی به دنیا بیاید، پس چگونه می تواند این خطبه منسوب به سیّد رضی باشد». من در دو جا تاریخ نگارش خطبه را مدّتی پیش از تولد سیّد رضی دیده ام: یکی در کتاب انصاف ابی جعفر بن قبّه شاگرد ابو القاسم کلبی یکی از بزرگان معتزله، که وفاتش پیش از تولّد سیّد رضی بوده است و دیگر بار این خطبه را در نسخه ای دیدم که بر آن نسخه خطّ ابو الحسن علیّ بن محمّد بن فرات، وزیر المقتدر باللّه عبّاسی نوشته شده بود، و علیّ بن محمّد بن فرات شصت و اندی سال قبل از تولّد سید رضی می زیسته است. من گمان نزدیک به یقین دارم که این نسخه مدّتی پیش از ابن فرات نوشته شده است. همه اینها می رساند که خطبه مربوط به امام (ع) است و ربطی به سیّد رضی ندارد.
لغات:
تقمصها: استوانه ای که سنگ آسیا بر حول آن دور می زند.
قطب الرّحی: آن را مانند پیراهن پوشید.
سدلت الثّوب: آن را از هم گسیختم، آن را کنار گذاشتم.
الکشح: ران هر حیوان.
طفقت: شروع کردم، قرار دادم.
ارتئی فی الامر: برای رأی صحیح فکر کردم.
صال: با نیرومندی خود را به کاری واداشت.
ید جذّاء: دست قطع شده و شکسته.
الطّخیه: ظلمت و تاریکی، عرب به شب تاریک می گوید لیلة طخیاء- ترکیب این کلمه در سخن امام (ع) دلالت بر تاریکی کارها و مشکل بودن آنها دارد و از همین معنی است کلمة طخیاء یعنی کلام گنگ و نامفهوم.
الهرم: سنّ بالا و پیری.
الکدح: کوشش و کار هاتا: اسم اشاره است برای مؤنّث.
احجی: به عقل نزدیکتر است.
القذی: چیزی که چشم را آزار دهد مانند غبار و خاشاک.
الشّجی: چیزی که از غصه و غم در گلو گیر کند.
التراث: چیزی که به ارث می ماند.
شرح:
مقصود از کلمه «فلان» در کلام امام (ع) ابو بکر است،
چنان که در بعضی از نسخ به آن تصریح شده است هنگامی که امام (ع) به ترسیم ابو بکر در لباس خلافت می رسد لفظ «قمیص» را به کار می برد از روی کنایه تلبّس او را به خلافت، تقمّص تعبیر کرده است.
ضمیر منصوب در کلام امام (ع) به خلافت باز می گردد و چون مرجع ضمیر آشکار بوده است آن را بیان نفرموده، مانند کلام حق تعالی: حَتَّی تَوارَتْ بالْحِجاب: «وقتی که خورشید پنهان شد» ضمیر مستتر در تورات به خورشید باز می گردد.
احتمال دیگر این که چون خلافت در سخن امام (ع) قبلًا ذکر شده، به ضمیر اکتفا کرده است.
واو در جمله: «و انّه لیعلم...» حالیّه است،
«با وجودی که می دانست جایگاه من به منزله قطب آسیاست او خلافت را به دست گرفت.» چون استوانه آسیا چیزی است که حرکات سنگ را تنظیم می کند و غرض گردش سنگ حاصل می شود و امام (ع) نیز بر وفق حکمت الهی نظم دهنده به امور مسلمین و آگاه به سیاست شرعیّه بوده است، به این سبب جایگاه خود را در خلافت به موقعیّت و نقش استوانه آسیا تشبیه کرده است. این کلام امام (ع) انواع تشبیه موجود در کلام عرب را که سه تا است در خود جمع کرده است:
1- تشبیه منزلت خود به موقعیّت استوانه آسیا که این تشبیه معقول به معقول است، زیرا منزلت استوانه آسیا نظام بخشیدن به سنگ آسیاست و این امری است معقول.
2- خود را به استوانه آسیا تشبیه کرده و این تشبیه محسوس به محسوس است.
3- خلافت را به سنگ آسیا تشبیه کرده و این تشبیه معقول به محسوس است.
چون نیاز آسیا به استوانه ضروری است و جز با استوانه نفع سنگ آسیا حاصل نمی شود، از تشبیه کردن منزلت خود به منزلت استوانه آسیا منظور آن حضرت این است که غیر از او نمی تواند در امر امامت جایگاه او را داشته باشد و با وجود او غیر او برای خلافت اهلیّت ندارد، چنان که غیر استوانه آسیا نمی تواند منزلت و شایستگی آن را داشته باشد.
سپس امام (ع) شایستگی خود را با دو صفت: «ینحدر عنّی السیل»: «علم و دانش از ناحیه من به مردم می رسد» «و لا یرقی الیّ الطیر»: «و هیچ اندیشه پیشروی به مقام علمی من نمی رسد»، تأکید کرده است و دو صفت مزبور را برای خود استعاره آورده است به شرح زیر:
1- این که سیل از ناحیه امام (ع) جاری می شود جریان سیل از صفات کوه و مکانهای مرتفع می باشد و در عبارت امام (ع) کنایه است از بلندی مقام و شرافت آن حضرت که علوم و اندیشه های بلند سیاسی از ناحیه آن حضرت شروع و جریان پیدا می کند. برای کمالات خود لفظ سیل را استعاره آورده است.
2- این که هیچ پرنده ای به بلندی مقام او نمی رسد، کنایه از نهایت علوّ درجه علمی آن حضرت می باشد زیرا هر مکان مرتفعی که از آن سیل جریان یابد لازمه اش این نیست که پرنده ای به آنجا نتواند پرواز کند، پس جمله دوّم علوّ خاصّی را بیان می کند که دسترسی به آن آسان نیست، چنان که ابو تمام شاعر در مورد بلندی مقام چنین سروده است:
3- مکارم لجّت فی علوّ کانّما تحاول ثارا عند بعض الکواکب
«فسدلت دونها ثوبا»، کنایه ای است از دور ماندن از خلافت و با لفظ حجاب در این معنا مبالغه به عمل آمده است و برای حجاب لفظ ثوب را به عنوان تشبیه محسوس به معقول استعاره آورده است.
و کلام دیگر امام (ع) که فرمود: «و طویت عنها کشحا» نیز استعاره است، زیرا «کشح» به منزله غذایی است که آن حضرت از خوردن آن منع شده است و چون محتوای خلافت دگرگون شده بود حضرت از آن اعراض کرد. قول دیگر این است که مقصود حضرت از طی کشح عدم توجّه به خلافت است چنان که اعراض کننده از چیزی که در کنار اوست رو بر می گرداند، مانند این که گفته اند: طوی کشحه عنّی و اعرض جانبا: «از من روی برگرداند، و از کنار من رفت.»
فرموده است: «و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذّاء او اصبر علی طخیة عمیاء»
مقصود این است که حضرت فکرش را در چاره جویی امر خلافت به کار انداخته و بین دو طرف نقیض مردّد بوده است: آیا با کسانی که خلافت را به دست گرفته اند درگیر شود یا کناره گیری کند در هر دو صورت خطری متوجّه حضرت بوده است، زیرا قیام با دست شکسته جایز نیست، چون خود فریبی است و کاری از پیش نمی رود، و به مخاطره انداختن جامعه اسلامی بدون فایده بوده است.
صفت «جذّاء» را که به معنای شکسته یا مقطوع است برای بیان بی یاوری خود استعاره آورده است. وجه مشابهت این است که دست شکسته لازمه اش قدرت نداشتن برای به دست آوردن و تسلط بر چیزی است و یاور نداشتن به منزله دست شکسته است و به همین دلیل دست شکسته به معنای یاور نداشتن استعاره ای است زیبا.
و امّا ترک خلافت لازمه اش صبر و مشاهده به هم ریختن امور و عدم شناخت حق از باطل به وسیله مردم برای آن حضرت بلایی است سخت دردناک، بنا بر این امام (ع) کلمه «طخیة» را برای در آمیختن حقّ و باطل به عنوان تشبیه محسوس به معقول استعاره آورده است، وجه شباهت این است چنان که انسان در تاریکی به مطلوب هدایت نمی شود در هنگام در آمیختگی امور، مردم راه حرکت به سوی خدا را تشخیص نمی دهند.
امام (ع) لفظ «طخیة» را به «عمیاء» به عنوان استعاره توصیف کرده است، زیرا شخص کور به مقصد خود هدایت نمی شود همچنین ظلمتی که نتیجه آمیختگی امور است موجب می شود که حق از باطل جدا نشده بدان عمل نشود.
سپس امام (ع) شدّت این آمیختگی امور و مشکلات مردم را به دلیل منظّم نبودن امورشان و درازی مدّت این وضع را با اوصافی که ذیلًا شرح داده می شود کنایه آورده است.
در این اوضاع و احوال:
1- سالمندان ناتوان و ضعیف می شوند، 2- جوانان پیر می شوند، 3- مؤمن کوششگر در راه حق و مدافع آن از این آمیختگی، سختیهای زیادی می کشد و کوشش فراوانی می کند تا (عمرش به پایان رسیده) و به لقاء اللّه برسد.
بنا به قولی مؤمن برای وصول به حقّش کوشش فراوان می کند ولی تا فرا رسیدن مرگش به حقّش نمی رسد.
امام پس از تردید و دو دلی به برتری رأی خود در انتخاب قسم دوّم، یعنی صبر و ترک قیام در امر خلافت اشاره می کند، به نظر من با این گفته اش، صبر در برابر مشکلات و عدم قیام با شمشیر به عقل نزدیکتر و به نظام اسلام سزاوارتر است. دلیل برگزیدن قسم دوّم روشن است، چون مقصود امام علی (ع) از رقابت بر سر خلافت اقامه دین و به اجرا در آوردن قواعد اسلام طبق قانون معتدل و نظام بخشیدن به کار مردم بود، چنان که مقصود همه پیامبران (ص) همین است. درگیر شدن امام (ع) با رقبای خود بر سر امامت با این که یاوری نداشت به نتیجه ای نمی رسید، بعلاوه در این قیام امور مسلمین منشعب، تفرقه کلام پیدا می شد و بخصوص در میانشان فتنه ها به وجود می آمد با توجّه به این که اسلام نوپا و هنوز علاقه به آن در دلها رسوخ نکرده و شیرینی آن را در نیافته بودند. علاوه بر این منافقان و مشرکان، این دشمنان اسلام، در همه جا در نهایت قدرت بودند. با این وصف و ملاحظه این احوال برای آن حضرت بر پا کردن جنگ و نزاع برای به دست آوردن خلافت، بر خلاف آن چیزی بود که آن حضرت از جنگ منظور داشت. از طرفی صبر و ترک مقاومت در مقابل مدعیان برای به دست آوردن خلافت، هر چند بر حسب آنچه امام (ع) در این خطبه ذکر کرده است موجب اختلال در دین بود و اگر آن حضرت خلافت را در دست می داشت نظم امور تمامتر و قوام آن کاملتر بود، امّا اختلال در امر دین با وجود خلافت دیگران، نسبت به اختلالی که در صورت نزاع پیش می آمد کمتر بود و بعضی از شرور ساده تر از بعضی دیگر است.
فرموده است: «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی»
«واو» در هر دو جمله برای بیان حال و هر دو جمله کنایه از شدّت غم و اندوهی است که امام (ع) از مغبونیّت ربودن حقّش در دل داشت و خود را از دیگران در امر خلافت سزاوارتر می دانست و معتقد بود که به دست دیگران در دین انحراف به وجود می آید.
فرموده است: «أری تراثی نهبا»
بنا به قولی منظور حضرت از «تراث» آن چیزی است که پیامبر خدا (ص) برای دخترش به میراث گذاشت مثل فدک هر چند فدک از آن حضرت زهرا (س) بود ولی صدق می کند که از آن امام (ع) نیز باشد زیرا اموال زوجه در حکم اموال زوج است.
کلمه «نهب» اشاره به منعی است که خلفای سه گانه نسبت به فدک انجام دادند. به استناد روایت ذیل که ابو بکر روایت کرده است «ما گروه انبیا ارث نمی گذاریم، آنچه از ما باقی می ماند صدقه است».
قول دیگر این است که مقصود منصب خلافت است، و لفظ ارث بر خلافت نیز صادق است. چنان که در گفته حق تعالی که از حضرت زکریّا حکایت می کند که: «یرثنی من آل یعقوب» به همین معنی آمده است. منظور از «یرثنی» در آیه شریفه علم و منصب نبوّت است، بنا بر این اطلاق میراث بر خلافت صحیح است.