[hadith]إستنهاض الناس:

أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَی قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیْلًا وَ نَهَاراً وَ سرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ، فَوَاللَّهِ مَا غُزیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا؛ فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّی شُنَّتْ عَلَیْکُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکَتْ عَلَیْکُمُ الْأَوْطَانُ. [فَهَذَا] وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ [وَ] قَدْ وَرَدَتْ خَیْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِیَّ وَ أَزَالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَی الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَی الْمُعَاهِدَةِ فَیَنْتَزعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ. فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْد هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بهِ عِنْدی جَدیراً.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص248

غارت بردن سفیان بن عوف غامدی بر انبار:

این مرد غامدی که سواران او بر انبار حمله آورده اند، سفیان بن عوف بن مغفل غامدی است. غامد نام قبیله یی از مردم یمن و از تیره قبیله ازد یعنی از دشنوءة است. نام اصلی غامد، عمر بن عبد الله بن کعب بن حارث بن کعب بن کعب بن عبد الله بن مالک بن نصر بن ازد است و چون میان قومش شری واقع شده که او آن را اصلاح کرده و ایشان را در پوشش صلح قرار داده است به «غامد» معروف شده است.

ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی در کتاب، الغارات از ابو الکنود نقل می کند که می گفته است: سفیان بن عوف غامدی برای من نقل کرد و گفت: معاویه مرا احضار کرد و گفت: ترا همراه لشکری گران-  که همگی چابک هستند-  و با ساز و برگ می فرستم، کناره فرات را برای من ملازم باش تا به هیت برسی و از آن

بگذری و اگر آنجا لشکری دیدی بر آنان غارت بر، و گرنه از آنجا برو تا بر انبار غارت بری و اگر در آن هم لشکری نیافتی برو تا به مداین برسی و بر آن حمله بری و از آنجا پیش من برگرد، و از نزدیک شدن به کوفه خودداری کن و بدان که چون بر مردم انبار و مداین حمله کنی و غارت بری مثل آن است که به کوفه حمله برده ای، و ای سفیان، توجه داشته باش که این گونه غارت کردنها و حمله بردن بر عراقیان دلهای آنان را به وحشت می اندازد. در عین حال دل کسانی را که میان ایشان طرفدار مایند شاد کن و همه کسانی را که از جنگ و ستیز بیمناکند و یا ترس دارند که مورد تعرض قرار گیرند به سوی ما فرا خوان، و با هر کس برخورد می کنی که عقیده اش بر خلاف عقیده تو است او را بکش و تمام دهکده هایی را که از آنها می گذری ویران کن و اموال را به غارت برکه غارت اموال هم شبیه به کشتن است، بلکه برای دل درد انگیزتر است.

[سفیان بن عوف ] گوید: من از پیش معاویه بیرون آمدم و برای خود لشکر گاه ساختم و معاویه برخاست و برای مردم سخنرانی کرد و گفت: ای مردم بپا خیزید و برای جنگ همراه سفیان بن عوف بروید که کاری بس بزرگ است و در آن پاداشی بزرگ خداوند به خواست خود به شما ارزانی می دارد، و سپس از منبر فرود آمد.

سفیان می گوید: سوگند به خداوندی که خدایی جز او نیست سه روز از این سخن نگذشته بود که همراه شش هزار تن بیرون آمدم و از کناره فرات شتابان پیش می رفتم تا به هیت رسیدم. به آنان خبر رسیده بود که من آنان را فرو خواهم گرفت، از رودخانه فرات گذشته بودند و من در حالی به آن شهر رسیدم که هیچکس در آن نبود، گویی هرگز ساکنی در آن نبوده است، آن شهر را در نور دیدم و به صندوداء رسیدم که همگان گریخته بودند و آنجا هم هیچکس نبود و برای فتح انبار حرکت کردم، آنان را از آمدن من ترسانده بودند. فرمانده پادگان آمد و مقابل من ایستاد و من اقدامی نکردم و بر او حمله نبردم و چند نوجوان از مردم شهر را گرفتم و گفتم: به من بگویید در انبار چند تن از اصحاب علی علیه السلام هستند گفتند: تمام شمار پادگان پانصد تن هستند، ولی پراکنده شده و گروهی از ایشان به کوفه برگشته اند و شمار افرادی را که اکنون در پادگانند نمی دانیم، شاید دویست مرد باشند. گوید: من فرود آمدم و یاران خود را به صورت لشکرهای مختلف سازماندهی کردم و هر یک از لشکرها را در پی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص249

دیگری گسیل داشتم. به خدا سوگند سالار ایشان بسیار خوب جنگید و پایداری می کرد و گاه او و یارانش سپاهیان مرا عقب می راندند و گاه سپاهیان من آنان را تا درون کوچه های شهر عقب می راندند. و چون این وضع را دیدم نخست حدود دویست تن پیاده گسیل داشتم و سپس سواران را از پی آنان روانه کردم و همینکه سواران در حالی که پیادگان پیشا پیش آنان بودند حمله کردند، آنان دیری نپاییدند و پراکنده شدند و سالار ایشان همراه حدود سی مرد کشته شد و ما همه اموالی را که در انبار بود به غارت بردیم و بازگشتیم. و به خدا سوگند من هیچ جنگ و غارتی نکرده بودم که از این سالم تر و چشم روشن کننده تر و مایه خوشحالی بیشتر باشد، و به خدا سوگند به من خبر رسیده است که این حمله و غارت مردم را به بیم انداخته است. و چون پیش معاویه برگشتم گزارش کار را همانگونه که بود دادم.

معاویه گفت: تو همانگونه ای که می پنداشتم و در هر شهر از شهرهای من که فرود آیی می توانی همانگونه عمل کنی که فرمانده و امیر آن شهر عمل می کند و اگر دوست داشته باشی که خودت امیر آن شهر باشی ترا به امارت آن می گمارم و هیچکس از خلق خدا غیر از من بر تو فرمانی نخواهد داد. سفیان بن عوف غامدی می گوید: و به خدا سوگند اندکی درنگ نکرده بودیم که دیدم مردان عراقی در حالی که سوار بر شتران بودند از لشکر علی علیه السلام می گریختند و به ما می پیوستند.

ابراهیم ثقفی گفته است: نام کارگزار علی علیه السلام بر پادگان انبار اشرس بن حسان بکری بوده است. ابراهیم ثقفی همچنین از عبد الله بن قیس، از حبیب بن عفیف نقل می کند که می گفته است: من همراه اشرس بن حسان بکری در پادگان انبار بودم که ناگاه صبحگاهی سفیان بن عوف با لشکرهایی که چشم را خیره می کرد فرا رسید و سوگند به خدا ما را به ترس و بیم انداختند و همینکه آنان را دیدیم دانستیم که ما را یارا و توان جنگ با ایشان نیست. سالار ما برای رویارویی با آنان بیرون رفت، ما پراکنده شده بودیم و بیش از نیمی از ما با آنان رویاروی نشدند، و به خدا سوگند با آنان چنان استوار و پسندیده جنگ کردیم که آنان را از ما خوش نیامد. در این هنگام

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص250

سالار ما از اسب پیاده شد و این آیه را تلاوت کرد: «گروهی از ایشان مدت و اجل خود را سپری کرده و گروهی منتظرند و دگرگونی نکردند دگرگونگی یی» و به ما گفت: هر کس دیدار خدا را نمی خواهد و آماده مرگ نیست، در مدتی که ما با آنان به جنگ مشغول هستیم، از دهکده بیرون رود، زیرا ادامه جنگ ما با ایشان آنان را از تعقیب کسانی که می گریزند باز می دارد. و هر کس آنچه را که در پیشگاه خداوند است می خواهد، بداند که آنچه در پیشگاه خداوند است برای نیکان بهتر است. سالار ما همراه سی مرد پیاده شد، من هم نخست آهنگ آن کردم که همراه او پیاده شوم، سپس نفس من آن را نپذیرفت. او و یارانش پیش رفتند و چندان جنگ کردند که همگان کشته شدند، خدایشان رحمت کناد و ما شکست خورده و گریزان بازگشتیم.