[hadith]اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی، فَأَبْدلْنِی بهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدلْهُمْ بی شَرّاً مِنِّی. اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ. أَمَا وَ اللَّهِ لَوَددْتُ أَنَّ لِی بکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِی فِرَاس بْنِ غَنْمٍ «هُنَالِکَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ، فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیَةِ الْحَمِیمِ». ثُمَّ نَزَلَ (علیه السلام) مِنَ الْمِنْبَرِ.

قال السید الشریف أقول الأرمیة جمع رمیّ و هو السحاب و الحمیم هاهنا وقت الصیف و إنما خص الشاعر سحاب الصیف بالذکر لأنه أشد جفولا و أسرع خفوفا لأنه لا ماء فیه و إنما یکون السحاب ثقیل السیر لامتلائه بالماء و ذلک لا یکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغیثوا و الدلیل علی ذلک قوله: «هنالک لو دعوت أتاک منهم».[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 2، صفحه 49-44

عبارت آن جناب: «اللّهم انّی قد مللتهم و ملّونی...»، 

شکایت است به پیشگاه خداوند پاک و منزّه، از نوع رفتار مردم کوفه، و آشکار ساختن اندوه خود و اندیشه نادرست آنها که بر حسب قراین و شواهدی که از چگونگی برخورد و طرز رفتارشان به دست آورده بود، اظهار می دارد. 

واژه «ملل و سأم» در عبارت خطبه به یک معنی «خسته» به کار رفته است. 

خسته شدن و از کاری کناره گیری کردن به دو صورت و به طریق زیر ممکن است:

الف: گاهی به دلیل تحلیل رفتن نیروی بدن و ناتوان شدن، بر اثر کار فراوان است. 

ب: اعتقاد درونی و واقعی از روی شواهد و قراین، پیدا شود که رسیدن به مقصود مورد نظر ممکن نیست. این دو سبب که برای دوری جستن و اعراض کردن از کاری بیان شد، در باره دلگیری و ملال حضرت از مردم کوفه، و دلتنگی آنان از آن بزرگوار وجود داشته است. توضیح مطلب، این که حضرت از کردار و رفتار آنها خسته شده بود، این است که: امام (ع) اگر در عمل از اصلاح آنها درمانده نشده، و به بیدرمانی در دلشان باور پیدا نکرده بود، از کوفیان شکایت نداشت، و بر علیه شان زبان به نفرین نمی گشاد. امام (ع) آشکارا دریافته بود که پایداری بخشیدن به آنها بدان سان که فرمانش را اطاعت و در برابر دشمن ایستادگی کنند، ممکن نیست. بنا بر این دلگیری و ناخوشنودی آن حضرت از مردم کوفه هم جنبه اعتقادی و هم مایه عملی داشت. 

امّا دلتنگی و خستگی اینان از آن بزرگوار یا برای این بود، که آنها باور داشتند، خواسته هایشان بوسیله حضرت برآورده شدنی نیست، و یا در عمل ممکن نبود که برآورده شود. زیرا به دلیل دستورات فراوانی که امام (ع) در باره جهاد و دفاع از دین خدا می داد، و سختگیری که در رعایت دقیق فرامین حق تعالی می کرد، این تکرار و تأکید در باره جهاد از نیروی ضعیف آنها بیشتر بود. مضافا دل مشغولی آنها به غیر خدا و سرگرمی به امور دنیا، در اعتقاد سبب شده بود که در قلب از فرمان امام (ع) انصراف و اعراض داشته باشند. 

حضرت پس از آن که از مردم کوفه شکایت می کنند بدرگاه خداوند متعال برای خلاصی یافتن از دست چنین مردمی، دست به تضرّع و دعا برای خود و نفرین علیه آنها بر می دارد. 

در آغاز برای خود دعا می کند که خداوند بهتر از مردم کوفه را در دنیا و آخرت به او عنایت فرماید. 

در دنیا انسانهای شایسته ای هستند که بواسطه تفضلات حق متعال، به نور خدا می نگرند، و از روی اخلاصی صدق دین حق را باور دارند. 

در آخرت شایستگانی که غرق در انوار عظمت پروردگارند و خداوند برترین مکانهای بهشت و بلندترین مرتبه های کرامت و بزرگواری خود را بدانها عنایت فرموده است. 

آری گروهی که خداوند آنها را مورد عنایت و نعمتهای خود قرار داده عبارتند از: انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین و چه نیکوست مصاحبت و همنشینی با آنها. 

اگر منظور حضرت، از: «فابدلنی بهم خیرا...» خیر دنیا و انسانهای نیک، در عوض نامردمان کوفه باشد، به ذهن نزدیکتر است، زیرا پس از این دعا و نفرین، آرزو می کند، که از قبیله بنی فرس، جنگجویانی داشته باشد. 

امام (ع) پس از دعا برای خود، نفرین می کند «فابدلهم بی شرّا منّی»، که خدا بر کوفیان بدتر از آن حضرت را، مسلط گرداند. در این عبارت اشکالی به نظر می رسد، که اگر کسی بگوید: صدور چنین نفرینی از آن بزرگوار به دو صورت مشکل به نظر می رسد:

1-  مفهوم ضمنی این نفرین این است، که وجود آن حضرت شر باشد. 

در صورتی که به یقین ثابت شده است، که آن بزرگوار از بدی پاک و مبرّا است. 

2-  چگونه ممکن است آن حضرت خواهان بدیها برای بدکاران شود اشکال اوّل را شارح، به دو وجه جواب می دهند:

الف: صفت تفضیلی «شرّ» در فرموده آن حضرت، چنان که گاهی برای افضلیت است گاهی هم برای فضیلت به کار می رود، یعنی «شرا» معنی صفت تفضیلی را ندارد با توجّه باین معنی، مظمون کلام آن بزرگوار این است، که خداوند به جای من، کسی که وجودش شرّ است بر آنها مسلّط گردان. 

ب: مقصود از «شرّا» همان صفت تفضیلی باشد امّا نظر به اعتقادی که آنها در باره آن حضرت داشتند. اعتقاد آنها که وجود مبارک امام (ع) شرّ است، دلیل بر شر بودن حضرتش نمی شود. بنا بر این فرموده حضرت، روشنگر اندیشه آنهاست، نه بیان واقعیت امر. به اشکال دوّم، نیز به دو طریق پاسخ داده اند:

1-  دعای حضرت، که خداوند، بدتر از آن جناب را بر آنها مسلط گرداند، به صلاح کامل کوفیان بود، بنابراین، از آن بزرگوار چنین دعایی، پسندیده است. 

امّا این دعا که علیه کوفیان است چگونه به صلاح آنها بود، به دو صورت قابل توجیه و توضیح است:

الف: این دعا در حضور کوفیان و آشکارا، از بزرگترین عوامل توجّه آنها به سوی خداوند متعال می باشد، و این مصلحت روشن غیر قابل انکاری است. 

ب: پذیرفته شدن نفرین حضرت، و جانشین شدن فردی شرور، به جای آن بزرگوار، کوفیان را متوجّه فضیلت و شرافت آن امام همام می نمود، و به آنها خاطرنشان می کرد، که تمام این بلاها، به دلیل ترک فرامین و دستورات الهی بوده است بنا بر این از مسیر ستمگری و تباهکاری به راه هدایت و سعادت برخواهند گشت. این رنج و عذاب، نتیجه عمل آنها و از جانب خداوند است. 

2-  نفرین آن حضرت شاید برای این بوده است، که یقین داشته است، امیدی در آینده به اصلاح آنها نیست، هر آن کس که امیدی به درستی و صلاحش نباشد، در نظام جهان هستی، ایجاد فساد می کند، و چون این امر مخالف خواست خداوند است. عدم چنین کسانی، از وجودشان بهتر است. بنابراین دعای حضرت علیه آنها رواست، و نفرین دوّم آن بزرگوار که: «اللّهم مث قلوبهم کما یماث الملح فی الماء...» نیز بر همین معنا حمل می شود. 

امام (ع)، در این نفرین از پیامبران الهی، در دلتنگی و شکایت به خداوند متعال پیروی کرده اند، چنان که نوح (ع)، فریاد برآورد: «قال ربّ انّی دعوت قومی لیلا و نهارا فلم یزدهم دعائی الّا فرارا... انّهم عصونی...» و سپس دعا را با این عبارت که امیدی به اصلاح آنها نیست بپایان برده اند، و عرضه می دارند: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». 

و مانند نفرین حضرت لوط درباره قومش: «قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ....» و جز این دو پیامبر از پیامبران دیگر الهی که نسبت به قوم خود دعاهایی داشته اند. 

منظور از فرموده حضرت «مِث» که در عبارت آمده، تشبیهی است به آنچه در قلب، از غم و ترس و مانند این حالات حاصل می شود زیرا هنگامی که اندوه بر دل می نشیند، موجب آلوده شدن روح، و سردی و سستی آن می شود که بدنبال فرو نشستن حرارت طبیعی، بدلیل انقباض و اختناق روح پدید می آید، دل حالتی را احساس می کند که تشبیه ذوب شدن، فشردگی و از میان رفتن است. 

این حالت برای انسان دردناک است و یا سبب غم و اندوه می شود، بنا بر این، تعبیر حضرت به «میث» برای دل، عبارت زیبایی است. 

ممکن است «میث» کنایه از علّیت غم و اندوه و ترس وحشت باشد، گویا حضرت از خداوند می خواهد غم و اندوهی را که در نتیجه کارهای ناشایست آنها بر دلش بار شده است، پاک کند. 

بنا به روایتی، روزی که حضرت علیه آنها دعا کرد، حجاج بن یوسف ثقفی به دنیا آمد. به روایت دیگر، بعد از اندک مدّتی که از نفرین حضرت گذشت، حجاج متولّد شد. رفتار حجاج نسبت به اهل کوفه مشهور است و دماری از روزگار آنها برآورد که در تاریخ نقل شده است. 

می فرماید: «أما و اللّه لوددت انّ لی بکم الف فارس من بنی فرس بن غنم»،

مقصود آن بزرگوار از مشخّص کردن گروهی خاص، خواست اجمالی از خداوند است برای در اختیار نهادن افرادی حرف شنو و فرمانبر به جای کوفیان و این مشخّصات را، در قبیله ای از بنی فراس که پدرش غنم است دیده اند. «غنم» با فتح «غ» و سکون «ن» فرزند تغلب بن وائل بوده است. چرا از میان تمام قبایل نام این قبیله را برده اند به دلیل مشهور بودنشان به شجاعت و جانبداری، و پذیرش سریع دستور فرمانده در انجام کار، مورد عنایت قرار گرفته اند. 

معنای بیت «هنالک ...» همان معنا و مفهومی است که سید رضی (ره) توضیح داده است وجه مشابهت این شعر با موضوع سخن امیر مؤمنان (ع) این است: قبیله ای که حضرت دوست داشته اند به جای پیروان و یارانش باشند، به سوارکاری و جنگجویی و سرعت اجابت فرمان رهبر، و وحدت و اجتماع در دفع دشمن، و یاری رساندن به حق معروف بوده اند، چنان که شاعر بدین اوصاف آنان را ستوده است. و برای همین مقصود هم امام (ع) آرزوی داشتن آنها را به جای مردم کوفه داشته است. امیر مؤمنان (ع) از بیان تمام این مطالب، منظورش بدگویی، سرزنش و تحقیر بظاهر یارانش، می باشد، بدین طریق که دیگران بر مردم کوفه برتری داشته اند و حضرت نسبت به سستی و سهل انگاری که از اطاعت فرمان او و عدم دفاع از دین خداوند داشته اند، نفرت پیدا کرده است و آنان را توبیخ می کند.