[hadith]من خطبة له (علیه السلام) و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة علی البلاد و قدم علیه عاملاه علی الیمن و هما عبید الله بن عباس و سعید بن نمران لما غلب علیهما بُسر بن أبی أرطاة. فقام (علیه السلام) علی المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له فی الرأی فقال:

مَا هِیَ إِلَّا الْکُوفَةُ أَقْبضُهَا وَ أَبْسُطُهَا، إِنْ لَمْ [یَکُنْ] تَکُونِی إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِیرُکِ فَقَبَّحَکِ اللَّهُ. وَ تَمَثَّلَ بقَوْلِ الشَّاعِرِ:

لَعَمْرُ أَبیکَ الْخَیْرِ یَا عَمْرُو إِنَّنِی          عَلَی وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِیلِ[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص166

این خطبه با عبارت «ما هی الا الکوفة اقبضها و ابسطها» (چیزی جز کوفه در تصرف من نیست...) شروع می شود.

نسب معاویة و بعضی از اخبار او:

کنیه معاویه ابو عبد الرحمان است. او پسر ابو سفیان است و نام و نسب ابو سفیان چنین است: صخر بن حرب بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی. مادر معاویه هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی است. هند مادر برادر معاویه یعنی عتبة بن ابی سفیان هم هست. و دیگر پسران ابو سفیان یعنی یزید و محمد و عنبسته و حنظلة و عمرو از زنان دیگر ابو سفیان هستند. ابو سفیان همان است که در جنگهای قریش با پیامبر (ص) رهبری و سالاری قریش را بر عهده داشته است و پس از اینکه عتبة بن ربیعة در جنگ بدر کشته شد، ابو سفیان به ریاست خاندان عبد شمس رسید. ابو سفیان سالار کاروان بود و عتبة بن ربیعه سالار گروهی که برای جنگ بدر حرکت کرده بود و در این مورد ضرب المثلی هم گفته اند، و برای شخص گمنام و فرومایه گفته می شود: «نه در کاروان است و نه در سپاه.»

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص167

زبیر بن بکار روایت می کند که عبد الله، پسر یزید بن معاویه، پیش برادر خود خالد آمد و این موضوع به روزگار حکومت عبد الملک بن مروان بود. عبد الله به خالد گفت: ای برادر امروز قصد کردم که ولید پسر عبد الملک را غافلگیر سازم و بکشم. خالد گفت: بسیار تصمیم بدی درباره پسر امیر المومنین که ولی عهد مسلمانان هم هست داشته ای موضوع چیست گفت: سواران من از کنار ولید گذشته اند، آنها را بازیچه قرار داده و مرا هم تحقیر کرده است. خالد گفت: من این کار را برای تو کفایت می کنم. خالد پیش عبد الملک رفت ولید هم همانجا بود. خالد گفت: ای امیر المومنین سواران عبد الله بن یزید از کنار ولید گذاشته اند، ولید آنها را مسخره و پسر عموی خود را تحقیر کرده است. عبد الملک سرش پایین بود، سر بلند کرد و این آیه را خواند: «پادشاهان چون به دیاری حمله کنند و در آیند آنرا تباه می سازند و عزیزان آنرا ذلیل می کنند و شیوه آنان همینگونه است و چنین رفتار می کنند.»

خالد در پاسخ او این آیه را خواند: «و چون اراده کنیم که اهل دیاری را هلاک سازیم پیشوایان و متنعمان آن را امر کنیم که در آن تباهی کنند و عذاب بر آن واجب می شود، سپس آنرا نابود می سازیم نابود ساختنی.» عبد الملک به خالد گفت: آیا درباره عبد الله با من سخن می گویی به خدا سوگند دیروز پیش من آمد و نتوانست بدون غلط و اشتباه سخن بگوید خالد گفت: ای امیر المومنین آیا در این مورد می خواهی به ولید بنازی [یعنی او که بیشتر غلط و اشتباه سخن می گوید]. عبد الملک گفت: بر فرض که ولید چنین باشد برادرش سلیمان چنین نیست. خالد گفت: بر فرض که عبد الله بن یزید چنین باشد برادرش خالد بدانگونه نیست. در این هنگام ولید پسر عبد الملک به خالد نگریست و گفت: وای بر تو ساکت باش که به خدا سوگند نه از افراد کاروان شمرده می شوی و نه از افراد سپاه. خالد نخست خطاب به عبد الملک گفت: ای امیر المومنین، گوش کن و سپس روی به ولید کرد و گفت: ای وای بر تو جز نیاکان من چه کسی سالار کاروان و چه کسی سالار سپاه بوده است. نیای پدریم ابو سفیان سالار کاروان بوده است و نیای دیگرم عتبة سالار سپاه بوده است. آری، خدا عثمان را رحمت کناد، اگر می گفتی که من از سالاری بر چند بزغاله و بره و بر چند تاک انگور در طایف محروم بوده ام، می گفتم راست می گویی.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص168

این گفتگو از گفتگوهای پسندیده و الفاظ آن صحیح و پاسخهای آن دندان شکن است و ابو سفیان سالار کاروانی بوده است که پیامبر (ص) و یارانش تصمیم گرفتند آنرا تصرف کنند و این کاروان با کالای عطر و گندم از شام به مکه بر می گشت و ابو سفیان از قصد مسلمانان آگاه شد و کاروان را به کنار دریا کشاند و از تعرض مصون داشت و موضوع جنگ بزرگ بدر به سبب همین کاروان اتفاق افتاد، زیرا کسی پیش قریش آمد و آنان را آگاه کرد که پیامبر با اصحاب خود در تعقیب کاروان برآمده اند و سالار لشکری که بیرون آمد عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بود که نیای مادری معاویه است. اما موضوع «چند بره و بزغاله و چند تاک انگور» چنین است که چون پیامبر (ص) حکم بن ابی العاص را به سبب کارهای زشتی که انجام داد تبعید و از مدینه بیرون کرد، او در طایف در تاکستان کوچکی که خرید مقیم شد و چند گوسپند و بز را که گرفته بود می چراند و از شیر آنها می آشامید و چون ابو بکر به حکومت رسید، عثمان شفاعت و استدعا کرد که حکم را به مدینه برگرداند و او نپذیرفت و چون عمر به حکومت رسید باز هم عثمان شفاعت کرد و او هم نپذیرفت، ولی چون عثمان خود به حکومت رسید او را به مدینه برگرداند و حکم پدر بزرگ عبد الملک است و خالد بن یزید با این سخن خود آنان را به کردار حکم سرزنش کرده است.

بنی امیه دو گروهند که به آنان اعیاص و عنابس می گویند. اعیاص عبارتند از: عاص و ابو العاص و عیص و ابو العیص، و عنابس: عبارتند از حرب و ابو حرب و ابو سفیان. بنابراین خاندان مروان و عثمان از اعیاص هستند و معاویه و فرزندش از عنابس هستند، و در مورد هر یک از این دو گروه و پیروان ایشان سخن بسیار است و اختلاف شدیدی در برتری دادن برخی از ایشان به برخی دیگر مطرح است. از هند مادر معاویه در مکه به فساد و فحشاء نام برده می شد.

زمخشری در کتاب ربیع الابرار خود می گوید: معاویه را به چهار شخص نسبت می دادند: به مسافر بن ابی عمرو، و عمارة بن ولید بن مغیرة، و عباس بن عبد المطلب و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص169

به صباح که آوازه خوان عمارة بن ولید بود. زمخشری می گوید: ابو سفیان مردی زشت روی و کوته قامت بود، صباح جوان و خوش چهره و مزدور ابو سفیان بود، هند او را به خود فرا خواند و او با هند در آمیخت. و گفته اند: عتبة پسر ابو سفیان هم از صباح است و چون هند خوش نمی داشت آن کودک را در خانه خود نگه دارد، او را به منطقه اجیاد برد و آنجا نهاد و در آن هنگام که مشرکان و مسلمانان یکدیگر را هجو می گفتند و این موضوع به روزگار پیامبر (ص) و پیش از فتح مکه بوده است، حسان بن ثابت در این باره چنین سروده است: «این کودک در خاک افتاده کنار بطحاء که بدون گهواره است از کیست او را بانوی سپید روی و خوش بوی و لطیف چهره یی از خاندان عبد شمس زاییده است». کسانی که هند را از این تهمت پاک می دانند به گونه دیگری روایت می کنند.

ابو عبیدة معمر بن مثنی می گوید: هند، همسر فاکه بن مغیرة مخزومی بوده است و او را خانه یی بود که میهمانان و مردم بدون اینکه از فاکه اجازه بگیرند به آن «مضیف خانه» وارد می شدند. روزی این خانه خالی بود و هند و فاکه خود آنجا خوابیده بودند. در آن میان کاری برای فاکه پیش آمد که برخاست و بیرون رفت و پس از اینکه برگشت به مردی برخورد که از آنجا بیرون آمد. فاکه پیش هند رفت و به او لگدی زد و گفت: چه کسی پیش تو بود هند گفت: من خواب بودم و کسی پیش من نبوده است، فاکه گفت: پیش خانواده خودت برگرد، و هند هماندم برخاست و به خانواده خود پیوست و مردم در این باره سخن می گفتند. عتبه پدر هند به او گفت: دخترم مردم درباره کار تو بسیار سخن می گویند، داستان خود را به راستی به من بگو اگر گناهی داری کسی را وادار کنم تا فاکه را بکشد و سخن مردم درباره تو تمام شود. هند سوگند خورد که برای خود گناهی نمی شناسد و فاکه بر او دروغ بسته و تهمت زده است. عتبه به فاکه گفت: تو تهمتی بزرگ به دختر من زده ای، آیا موافقی در این باره محاکمه پیش یکی از کاهنان بریم فاکه همراه گروهی از بنی مخزوم و عتبه هم همراه گروهی از خاندان عبد مناف به راه افتادند. عتبه، هند و چند زن دیگر را هم همراه خود برد

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص170

و چون نزدیک سرزمین کاهن رسیدند حال هند دگرگون شد و رنگ از چهره اش پرید پدرش که چنین دید گفت: می بینم در چه حالی و گویا کار ناخوشی کرده ای ای کاش این موضوع را پیش از حرکت ما و مشهور شدن پیش مردم گفته بودی. هند گفت: پدر جان این حال که در من می بینی به سبب گناه و کار زشتی که مرتکب شده باشم نیست، ولی این را می دانم که شما پیش انسانی می روید که ممکن است خطا کند یا درست بگوید و در امان نیستم که به من لکه و مهری بزند که ننگ آن نزد زنان مکه بر من باقی بماند. عتبه گفت: من پیش از سؤال از او، او را خواهم آزمود. عتبه در این هنگام صفیری زد و یکی از اسبهای خود را پیش خواند، اسب پیش آمد، عتبه دانه گندمی را در سوراخ آلت اسب نهاد و آنرا با پارچه یی بست و رهایش کرد.

و چون پیش کاهن رسیدند ایشان را گرامی داشت و شتری برای آنان کشت. عتبه گفت: ما برای کاری پیش تو آمده ایم و برای اینکه ترا بیازمایم چیزی را پنهان کرده ام، بنگر و بگو چیست گفت: میوه یی است بر سر آلتی. عتبه گفت: روشن تر از این بگو کاهن گفت: دانه گندمی بر آلت اسبی است. عتبه گفت: راست گفتی و اینک در کار این زنان بنگر. کاهن به هر یک از ایشان نزدیک می شد و می گفت برخیز و چون پیش هند رسید بر شانه اش زد و گفت: برخیز که نه زناکاری و نه دلاله محبت و همانا که پادشاهی به نام معاویه خواهی زایید. در این هنگام فاکه برجست و دست هند را گرفت و گفت: برخیز و به خانه خویش باز آی. هند دست خود را از میان دست او بیرون کشید و گفت: از من دور شو که به خدا سوگند آن پادشاه از تو به وجود نخواهد آمد و از کس دیگری خواهد بود و سپس ابو سفیان بن حرب با هند ازدواج کرد. معاویه چهل و دو سال عهده دار امارت و ولایت بود، بیست و دو سال عهده دار امارت شام بود، یعنی از هنگامی که برادرش یزید بن ابی سفیان در سال پنجم خلافت عمر درگذشت تا هنگام شهادت امیر المومنین علی علیه السلام به سال چهلم هجرت، و پس از آن هم بیست سال عهده دار خلافت بود تا در سال شصت هجرت درگذشت.

هنگامی که معاویه پسر بچه یی بود و با دیگر کودکان بازی می کرد کسی از کنار او گذشت و گفت: گمان می کنم این پسر بچه به زودی بر قوم خود سروری

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص171

خواهد کرد. هند گفت: اگر می خواهد فقط بر قوم خود سروری کند بر سوگ او بنشینم [یعنی باید بر همه اقوام سیادت و سروری کند].

معاویه همواره دارای همتی عالی بوده و به جستجوی کارهای بزرگ بر آمده و خویش را آماده و شایسته ریاست می دانسته است. او یکی از دبیران رسول خدا (ص) هم بوده است، هر چند درباره چگونگی این موضوع اختلاف است. آنچه که محققان سیره نویس برآنند این است که وحی را علی (ع) و زید بن ثابت و زید بن ارقم می نوشته اند و حنظلة بن ربیع تیمی و معاویة بن ابی سفیان نامه های آن حضرت را برای پادشاهان و رؤسای قبایل و برخی امور دیگر و صورت اموال صدقات و چگونگی تقسیم آنرا میان افراد می نوشته اند.

معاویه از دیرباز علی علیه السلام را دشمن می داشته و از او منحرف بوده است و چگونه نسبت به علی (ع) کینه نداشته باشد و حال آنکه برادرش حنظله و دایی او ولید بن عتبه را در جنگ بدر کشته است، و با عموی خود حمزه در کشتن پدر بزرگ مادری او عتبه-  یا در کشتن عموی مادرش شیبه به اختلاف روایات-  همکاری کرده است و گروه بسیاری از خاندان عبد شمس را که پسر عموهای معاویه بوده اند و همگی از اعیان و برجستگان ایشان بوده اند کشته است. سپس هم که واقعه بزرگ قتل عثمان پیش آمد و معاویه با ایراد این شبهه که علی (ع) از یاری عثمان خودداری کرده، تمام گناه آنرا بر عهده آن حضرت گذاشت و گفت: بسیاری از قاتلان عثمان بر گرد علی جمع شده اند. و کینه استوارتر شد و برانگیخته گردید و امور پیشین را به یاد آورد تا کار به آنجا کشید که کشید.

معاویه با همه عظمت قدر علی علیه السلام در نفوس و اعتراف همه اعراب به شجاعت او و اینکه او دلاوری است که نمی توان برابرش ایستاد، در حالی که عثمان هنوز زنده بود، او را تهدید به جنگ می کرد و از شام نامه ها و پیامهای خشن و درشت برای علی (ع) می فرستاد، تا آنجا که ابو هلال عسکری در کتاب الاوائل خود نقل می کند که معاویه در روی علی (ع) چنین گفت: ابو هلال می گوید: معاویه در اواخر خلافت عثمان به مدینه آمد. عثمان روزی برای مردم نشست و از کارهای خود که بر او در آن باره اعتراض شده بود پوزش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص172

خواست و گفت: پیامبر (ص) توبه کافر را هم می پذیرفتند و من عمویم حکم را از این جهت به مدینه برگرداندم که توبه کرد و من توبه اش را پذیرفتم و اگر میان او و ابو بکر و عمر هم همین پیوند خویشاوندی که با من دارد می بود، آن دو هم او را پناه می دادند. اما آنچه که در مورد عطاهای من از اموال خداوند اعتراض می کنید، حکومت بر عهده من و واگذار شده به من است، در این مال به هر نوع که آنرا به صلاح امت ببینم حکم و تصرف می کنم و گرنه پس برای چه چیزی خلیفه باشم. در این هنگام معاویه سخن عثمان را برید و به مسلمانانی که پیش او بودند گفت: ای مهاجران خود به خوبی می دانید هیچیک از شما نبوده مگر اینکه پیش از اسلام میان قوم خویش چندان اعتباری نداشته و کارها بدون حضور او انجام می یافته است، تا اینکه خداوند رسول خویش را مبعوث فرمود و شما بر گرویدن به او پیشی گرفتید و حال آنکه مردمی که اهل شرف و ریاست بودند، از گرویدن به او خودداری کردند و شما فقط برای سبقت به اسلام و نه به سبب چیز دیگری به سیادت رسیدید، تا آنجا که امروز گفته می شود: گروه فلان و خاندان فلان، و حال آنکه قبلا نامی هم از آنان برده نمی شد و تا هنگامی که راست باشید و استقامت کنید این موضوع برای شما ادامه خواهد داشت، و اگر این پیر مرد و شیخ ما [عثمان ] را رها کنید که در بستر خود بمیرد، سیادت از دست شما بیرون می رود و دیگر نه سبقت شما به اسلام و نه هجرت برای شما سودی خواهد داشت.

و علی علیه السلام به معاویه گفت: ای پسر زن بوناک ترا با این امور چه کار است؟ معاویه گفت: ای ابا الحسن از نام بردن مادر من آرام بگیر و خودداری کن که او پست ترین زنان شما نبوده و پیامبر (ص) با او در روزی که اسلام آورد مصافحه فرمود و با هیچ زنی دیگر غیر از او مصافحه نفرموده است. اگر کس دیگری جز تو می گفت پاسخش را داده بودم. علی (ع) خشمگین برخاست تا بیرون رود، عثمان گفت: بنشین، فرمود: نمی نشینم، گفت: از تو می خواهم و سوگندت می دهم که بنشینی. علی (ع) نپذیرفت و پشت کرد. عثمان گوشه ردای او را گرفت و علی (ع) ردای خویش را رها کرد و رفت. عثمان نگاهی از پی او افکند و گفت: به خدا سوگند خلافت به تو و هیچیک از فرزندانت نخواهد رسید.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 173

اسامة بن زید می گوید: من هم در آن مجلس حاضر بودم و از سوگند خوردن عثمان شگفت کردم و چون موضوع را به سعد بن ابی وقاص گفتم، گفت: تعجب مکن که من از رسول خدا (ص) شنیدم، می فرمود: «علی و فرزندانش به خلافت نمی رسند». اسامه می گوید: فردای آن روز من در مسجد بودم، علی و طلحة و زبیر و گروهی از مهاجران نشسته بودند، ناگاه معاویه آمد. آنان با خود قرار گذاشتند که میان خود برای او جایی باز نکنند. معاویه آمد و مقابل ایشان نشست و گفت: آیا می دانید برای چه آمده ام گفتند: نه، گفت: به خدا سوگند می خورم که اگر این پیر مرد خودتان را به حال خودش باقی نگذارید که به مرگ طبیعی و در بستر خود بمیرد، چیزی جز این شمشیر به شما نخواهم داد و برخاست و بیرون رفت. علی (ع) فرمود: پنداشتم مطلبی دارد. طلحه گفت: چه مطلبی بزرگ تر از این که گفت خدایش بکشد که تیری رها کرد و هدفش را گفت و به نشانه زد و به خدا سوگند ای ابا الحسن کلمه یی نشنیده ایی که این چنین سینه ات را انباشته کند.

معاویه به اعتقاد مشایخ معتزلی ما که رحمت خدا بر ایشان باد متهم به زندقه و دین او مورد طعن است، و ما در نقض کتاب السفیانیة ابو عثمان جاحظ که خود از مشایخ ماست آنچه را که اصحاب ما در کتابهای کلامی خود، درباره الحاد او و تعرضش به رسول خدا (ص) و آنچه که بعدا در مورد اعتقاد به مذهب جبر و ارجاء کوشش کرده است، آورده اند نقل کرده ایم و بر فرض که هیچیک از این امور نبود، مسأله جنگ و قتال او با امام علی (ع) برای فساد او کافی است، به ویژه بر طبق اعتقاد اصحاب ما حتی با ارتکاب فقط یک گناه کبیره، در صورتی که توبه نکرده باشد، حکم به آتش و جاودانگی در آن می دهند.

بسر بن ارطاة و نسب او:

بسر بن ارطاة، که به او بسر بن ابن ابی ارطاة هم گفته اند، پسر ارطاة است و او پسر عویمر بن حلیس بن سیار بن نزار بن معیص بن عامر بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة است. معاویه او را با لشگری گران به یمن گسیل داشت و به او دستور داد همه کسانی را که در اطاعت علی علیه السلام هستند بکشد و او گروهی بسیار را کشت، و از جمله

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص174

کسانی که کشت دو پسر بچه عبید الله بن عباس بن عبد المطلب بودند که مادرشان در مرثیه آن دو چنین سروده است: «ای وای چه کسی از دو پسرک من که چون دو گهر از صدف و صدف از آنها جدا شد خبر دارد»

عبید الله بن عباس بن عبد المطلب:

عبید الله کار گزار علی علیه السلام بر یمن بوده است. او عبید الله بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی است. مادر او و برادرانش: عبد الله و قثم و معبد و عبد الرحمان، لبابة دختر حارث بن حزن، از خاندان عامر بن صعصعه است. عبید الله در مدینه درگذشت. او مردی بخشنده بود و اعقاب او باقی بوده اند و از جمله ایشان شخصی است به نام قثم بن عباس بن عبید الله بن عباس که ابو جعفر منصور او را والی مدینه قرار داد و او هم مردی بخشنده بوده است و ابن المولی در مدح او چنین سروده است: «ای ناقه من، اگر مرا به قثم برسانی از نوردیدن کوه و دشت و کوچ آسوده خواهی شد، همان مردی که در چهره اش نور و سخت بخشنده و نژاده والا گهر است.» و گفته شده است: گورهای برادرانی دورتر از پسران عباس دیده نشده است. گور عبد الله در طایف و گور عبید الله در مدینه و گور قثم در سمرقند و گور عبد الرحمان در شام و گور معبد در افریقا است.

[پس از این مباحث تاریخی، ابن ابی الحدید شرحی در مورد مردم عراق و خطبه هایی که حجاج بن یوسف ثقفی در نکوهش آنان ایراد کرده آورده است، او می گوید]:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص175

ابو عثمان جاحظ گفته است: سبب عصیان اهل عراق بر امیران و فرمانبرداری مردم شام از حکام خود این است که عراقیان اهل نظر و مردمی زیرک و خردمندند، و لازمه زیرکی و تیز هوشی بررسی و دقت در کارهاست و آن هم موجب می شود که به برخی طعن و قدح بزنند و برخی دیگر را ترجیح دهند و میان فرماندهان فرق بگذارند و بد و خوب را از یکدیگر تمییز دهند و در نتیجه عیوب امیران را اظهار دارند، و حال آنکه مردم شام مردمی ساده دل و اهل تقلیدند و بر یک رای و اندیشه بسنده اند و اهل نظر نیستند و در جستجوی کشف احوال پوشیده نمی باشند. و مردم عراق همواره موصوف به کمی طاعت و ایجاد مشقت و ستیز برای فرماندهان خود هستند.

[آنگاه چند خطبه از خطبه های حجاج را آورده است که ترجمه آن در حدود کار این بنده نیست. سپس ابن ابی الحدید می گوید]: امیر المومنین علیه السلام این خطبه را پس از جنگ صفین و موضوع حکمین و خوارج ایراد فرموده و از خطبه های آخر ایشان است.

در اینجا جزء اول از شرح نهج البلاغه به پایان می رسد و این به لطف و عنایت خداوند بود و سپاس خداوند یگانه عزیز را و درود خداوند بر محمد و آل پاک و پاکیزه اش باد.