[hadith]وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) قَالَهُ وَ هُوَ یَلِی غُسْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ تَجْهِیزَهُ‏:

بأَبی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ، لَقَد انْقَطَعَ بمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ؛ خَصَّصْتَ حَتَّی صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سوَاکَ، وَ عَمَّمْتَ حَتَّی صَارَ النَّاسُ فِیکَ سَوَاءً؛ وَ لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ، لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَکَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکَمَدُ مُحَالِفاً، وَ قَلَّا لَکَ، وَ لَکِنَّهُ مَا لَا یُمْلَکُ رَدُّهُ وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ. بأَبی أَنْتَ وَ أُمِّی، اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِکَ‏.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص252

از سخنان آن حضرت (ع) به هنگام غسل دادن و تجهیز جسد مطهر پیامبر (ص)

.

این خطبه با عبارت «بابی انت و امی یا رسول الله لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک...» (ای رسول خدا، پدر و مادرم فدای تو باد بدرستی که با مرگ تو چیزی بریده و منقطع شد که به مرگ غیر تو منقطع نشد...

برخی از اخبار و سیره پیامبر (ص) به هنگام مرگ آن حضرت:

در مورد رحلت رسول خدا که درود خداوند بر او و خاندانش باد، و آنچه که سیره نویسان در آن باره نوشته اند در مباحث پیشین مطالبی آوردیم و اینک بخشی دیگر از آن را به روایت محمد بن جریر طبری، در تاریخ خود، می آوریم.

ابو جعفر طبری می گوید: ابو مویهبة برده آزاد کرده رسول خدا (ص) روایت کرده و گفته است: نیمه شبی پیامبر (ص) به من پیام دادند و چون به حضورش رسیدم فرمود: «ای ابا مویهبة، به من فرمان رسیده است برای اهل بقیع آمرزشخواهی کنم، همراه من بیا.» من همراه ایشان رفتم، همین که میان گورها رسید ایستاد و چنین فرمود: «ای ساکنان گورها، سلام بر شما باد آنچه شما در آن هستید بر شما گواراتر است از آنچه که مردم در آن قرار دارند که فتنه ها همچون پاره های شب سیاه پیاپی فرا می رسد و فتنه ای از فتنه پیشین بدتر است.» سپس به من نگریست و روی به من کرد و فرمود «ای ابا مویهبة، کلیدهای گنجینه های این جهان و جاودانگی در آن و سپس بهشت را به من ارزانی داشتند و میان گزینش آن و بهشت مختار شدم و من بهشت را برگزیدم» گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد کلیدهای گنجینه های این جهانی و جاودانگی در آن و سپس بهشت را انتخاب فرمای. فرمود «ای ابا مویهبة، نه که من دیدار خدای خود را برگزیدم» و آن گاه برای آرمیدگان در بقیع آمرزشخواهی فرمود و برگشت و بیماری او که خداوندش در آن بیماری او را به سوی خود فرا گرفت، آغاز شد.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص253

محمد بن مسلم بن شهاب زهری، از عبید الله بن عتبة، از عایشه نقل می کند که می گفته است: پیامبر چون آن شب از بقیع مراجعت فرمود مرا دید و من در سر خود احساس درد می کردم و می گفتم وای سرم، پیامبر فرمود: من هم سردرد دارم، وای سرم. سپس به من فرمود «چه زیانی داشت اگر پیش از من می مردی و خودم برای تجهیز تو قیام می کردم، تو را کفن می پوشاندم و بر تو نماز می گزاردم و به خاک می سپردمت گفتم: به خدا سوگند و اگر چنان شود گویا تو را می بینم که به خانه من باز می گشتی و با یکی از زنان خود همبستر می شدی. پیامبر (ص) لبخند زد و با آنکه بیماری او بدتر می شد همچنان به خانه زنان خویش می رفت تا آنکه بیماری آن حضرت را بستری کرد و از پای در آورد و در خانه میمونه بود. در این هنگام همسران خود را فرا خواند و از آنان اجازه خواست که در خانه من بستری شود و اجازه داده شد و پیامبر (ص) در حالی که به دو مرد از افراد خانواده خود تکیه داده بود که یکی فضل بن عباس و مردی دیگر بودند بیرون آمد و پاهایش به زمین کشیده می شد و بر سرش دستمال بسته بود وارد خانه من شد.

عبید الله بن عبد الله بن عتبه می گوید: این حدیث را برای ابن عباس نقل کردم، گفت: می دانی آن مرد دیگر کیست گفتم نه. گفت: علی ابن ابی طالب بود ولی عایشه با آنکه می توانست هیچ گاه نمی خواست و یارای آن را نداشت که از او به نیکی یاد کند. عایشه در پی سخن خود می گوید: سپس پیامبر (ص) بیتاب و بیماری اش سخت شد و فرمود: «هفت مشک کوچک آب که از چاههای مختلف فراهم شده باشد بر من بریزید تا بتوانم پیش مردم بروم و با آنان عهد کنم». او می گوید: رسول خدا را در طشتی که از حفصه دختر عمر بود نشاندم و بر آن حضرت آب ریختم تا آنکه با دست خود اشاره فرمود «بس است بس».

عطاء، از قول فضل بن عباس که خدایش رحمت کناد روایت می کند که می گفته است: چون بیماری رسول خدا شروع شد پیش من آمدند و فرمودند بیرون بیا. همراهش بیرون رفتم، متوجه شدم گرفتار تب است و دستمالی بر سر بسته است. فرمود: دستم را بگیر و دست آن حضرت را گرفتم تا بر منبر نشست. سپس فرمود: «مردم را فرا خوان» با صدای بلند مردم را فرا خواندم، به حضورش گرد آمدند، چنین فرمود: «ای مردم، نخست همراه شما خدای را می ستایم. همانا کوچ کردن از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص254

میان شما برای من نزدیک شده است، اگر بر پشت کسی تازیانه زده ام، اینک پشت من آماده است، داد خویش بستاند. اگر نسبت به آبروی کسی تعرض کرده و دشنامی داده ام، اینک آبروی من آماده است، دادخواهی کند. اگر از کسی مالی گرفته ام، اینک مال من آماده است، از آن برگیرد و نباید هیچ کس بگوید که من از ستیز پیامبر می-  ترسم. همانا ستیزه در خوی و شأن من نیست و همانا محبوب ترین شما در نظر من کسی است که اگر حقی بر من دارد حق خود را بگیرد یا مرا حلال کند و من در حالی که آسوده خاطر باشم خدا را ملاقات کنم و چنین می بینم که این کار مرا کفایت نمی کند مگر آنکه میان شما چند بار به آن اقدام کنم».

پیامبر (ص) از منبر پایین آمد و نماز ظهر گزارد و باز بر منبر رفت و همان سخن خود را، در مورد نداشتن کینه و ستیز، مطرح فرمود. مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا، مرا پیش تو سه درهم است. پیامبر فرمود: من هیچ کس را تکذیب نمی کنم و از او سوگندی نمی خواهم، طلب تو بابت چه چیزی بوده است گفت: ای رسول خدا آیا به یاد می آوری که روزی فقیری از کنار شما گذشت، به من فرمان دادی سه درهمش بدهم و من به او پرداختم. پیامبر خطاب به من فرمود: ای فضل، سه درهمش را بده. به آن مرد گفتم قبول است و او نشست. پیامبر (ص) سپس فرمود «ای مردم هر کس چیزی بر عهده و پیش اوست بپردازد و نگوید مایه رسوایی در دنیاست که رسوایی دنیا سبک تر و آسانتر از رسوایی آخرت است». مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا مرا سه درهم بر عهده است که در راه خدا به ناحق برداشته ام. فرمود: چرا چنین کردی گفت: نیازمند آن بودم. پیامبر به من فرمود: ای فضل از او بگیر. سپس فرمود «ای مردم، هر کس از چیزی در نفس خویش بیم دارد برخیزد تا برایش دعا کنم» مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا، من دروغگو و زناکار-  بدکاره-  و پرخوابم، رسول خدا عرضه داشت «بار خدایا، به او راستی و صلاح ارزانی فرمای و هرگاه که می خواهد خواب را از او ببر» سپس مردی دیگر برخاست و گفت: ای رسول خدا، من دروغگو و منافق و سخن چینم یا گفت: هیچ گناهی نیست مگر آنکه مرتکب می شوم. عمر بن خطاب برخاست و گفت، ای مرد، خود را رسوا کردی. پیامبر فرمود «ای پسر خطاب، رسوایی این جهانی سبک و آسانتر از رسوایی آن جهانی است، خدایا به او راستی و ایمان ارزانی دار و کارش را به نکویی مبدل فرمای».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص255

عبد الله بن مسعود روایت می کند و می گوید: پیامبر و محبوب ما یک ماه پیش از رحلت خود خبر مرگ خویش را به ما داد و چنان بود که ما را در خانه عایشه جمع فرمود و مدتی به ما نگریست و با شدت چشم به ما دوخت و سپس گریست و فرمود: خوش آمدید. خدایتان زنده بدارد و بر شما رحمت آورد و پناهتان دهد و نگهدارتان باشد خدایتان بلند مرتبه قرار دهد و شما را بهره رساند، روزیتان دهد و شما را هدایت فرماید، پیروز و سلامتتان بدارد و پذیرای شما به درگاه خویش باشد اینک شما را به ترس از خدا سفارش می کنم و از پیشگاه خداوند هم درباره شما استدعا می کنم و خدا را بر شما خلیفه قرار می دهم و من برای شما از سوی خداوند مژده و بیم دهنده آشکارم، بر بندگان و سرزمین های خداوند برتری و چیرگی مجویید که خداوند متعال برای من و شما فرموده است «آن سرای جاودان آخرت را برای کسانی قرار داده ایم که آهنگ برتری در زمین و تباهی ندارند و فرجام پسندیده از پرهیزگاران است» گفتیم: ای رسول خدا مرگ تو چه هنگام خواهد بود فرمود: «جدایی نزدیک شده است و بازگشت به سوی خدا و بهشت برین و سدرة المنتهی و برترین دوست و زندگی و بهره گوار است» گفتیم: ای رسول خدا، چه کسی تو را غسل خواهد داد فرمود «خویشاوندان نزدیکم به ترتیب قرابت خود». گفتیم: تو را در چه چیز کفن کنیم فرمود «اگر خواستید در همین جامه که بر تن دارم یا در پارچه سپید مصری یا در حله یی یمنی». گفتیم: چه کسی بر تو نماز بگزارد فرمود: «چون مرا غسل دادید و کفن کردید مرا در همین خانه بر سریری کنار گورم نهید و سپس همگان ساعتی بیرون روید که نخستین کس که بر من نماز می گزارد همنشین و دوست و محبوبم جبریل خواهد بود و پس از او میکائیل و سپس اسرافیل و پس از او فرشته مرگ با لشکرهای خود از فرشتگان، آنگاه شما گروه گروه در آیید و بر من نماز گزارید و سلام دهید و با مدح و ستایش و ناله و فریاد آزارم مدهید، و باید نخست مردان خاندانم و سپس زنان ایشان بر من نماز گزارند و پس از ایشان شما، و از جانب من بر خودتان سلام دهید بر هر یک از افراد خاندانم که غایب هستند سلام مرا ابلاغ کنید، و بر هر کس که پس از من آیین مرا از شما پیروی کند سلام برسانید. من

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص256

شما را گواه می گیرم که هم اکنون بر هر کس که از امروز تا روز رستاخیز از دین من پیروی و در آن باره با من بیعت کند سلام می رسانم» گفتیم: ای رسول خدا، چه کسی تو را در گورت می نهد فرمود: «افراد خاندانم همراه بسیاری از فرشتگان که شما را می بینند و شما ایشان را نمی بینید».

می گویم: به راستی جای شگفتی است از آنان که چگونه در آن ساعت نپرسیدند ای رسول خدا، پس از تو چه کسی عهده دار امور حکومت ماست که ولایت امر مهمتر از سؤال درباره دفن و چگونگی نماز گزاردن بر رسول خداوند است و من نمی دانم در این مورد چه بگویم.

همچنین ابو جعفر طبری می گوید: سعید بن جبیر روایت می کند و می گوید ابن عباس که خدایش رحمت کناد می گفت: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه یی سپس چندان گریست که اشک چشمش ریگها را خیس کرد، به او گفتیم: آن روز پنجشنبه چه بود گفت: روزی بود که بیماری رسول خدا (ص) سخت شد و فرمود «برای من لوحه و دوات یا فرمود استخوان کتف و دواتی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه مشوید» آنان ستیز کردند. فرمود «برخیزید و بیرون روید و در حضور هیچ پیامبری شایسته نیست نزاع شود» آنان گفتند: او را چه می-  شود، آیا هذیان می گوید بپرسید چه می گوید. آنان خواستند سخن خود را تکرار کنند فرمود: «رهایم کنید که آنچه من در آنم بهتر از چیزی است که مرا به آن فرا می-  خوانید» و سپس در سه مورد سفارش کرد و فرمود «مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید، و به نمایندگان همان گونه که من جایزه می دادم جایزه دهید» پیامبر (ص) در مورد وصیت سوم عمدا سکوت کرد یا در صورتی هم که فرموده است من فراموش کردم.

همچنین ابو جعفر طبری از ابن عباس روایت می کند که می گفته است: علی بن ابی طالب علیه السلام از حضور پیامبر در بیماری رحلت آن حضرت بیرون آمد. مردم به او گفتند: ای ابا الحسن، پیامبر (ص) چگونه است گفت: سپاس خدا را که بهبود یافته است. عباس دست او را گرفت و گفت: گویا نمی بینی و معتقد نیستی که تو پس از سه روز دیگر بنده چوبدستی [درمانده ] خواهی بود. من مرگ را در چهره فرزندان عبد المطلب می شناسم، پیش رسول خدا برو از او بپرس حکومت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص257

برای چه کسی خواهد بود که اگر برای ما می باشد آن را بدانیم و اگر برای دیگران است در مورد ما به او سفارش فرماید. علی گفت: می ترسم از او بپرسم و آن را از ما باز دارد که در آن صورت هرگز مردم آن را به ما نخواهند داد.

و عایشه روایت می کند و می گوید پیامبر (ص) در حالی که حجره انباشته از زنان بود ام سلمه، میمونه، اسماء بنت عمیس حضور داشتند و عباس عموی پیامبر هم پیش ما بود، مدهوش شد. همگان متفق شدند که بر لبهای آن حضرت لدود بمالند. عباس گفت من این کار را نمی کنم. دیگران چنان کردند و چون پیامبر (ص) به هوش آمد پرسید چه کسی این کار را با من انجام داده است گفتند: عمویت به ما گفت این دارویی است که از آن سرزمین برای ما آورده اند و اشاره به جانب حبشه کرد. پیامبر فرمود برای چه این کار را کردید عباس گفت: ای رسول خدا، ترسیدیم که گرفتار ذات الجنب شده باشی. حضرت فرمود: «آن دردی است که خداوند مرا گرفتارش نمی فرماید هیچ کس در خانه باقی نماند مگر آنکه بر او لدود بمالند مگر عمویم» گویند: میمونه با آنکه روزه بود برای فرمان رسول خدا که به منظور عقوبت آنان، برای کاری که کرده بودند، صادر فرموده بود لدود مالید.

ابو جعفر طبری گوید: در روایت دیگری از عایشه نقل شده که گفته است در بیماری پیامبر (ص) بر لب آن حضرت لدود مالیدیم فرمود: بر من لدود نمالید. گفتیم: این به سبب ناخوش داشتن بیمار دارو راست. چون به خود آمد فرمود: هیچ کس نباید در خانه باقی بماند مگر اینکه لدود بمالد غیر از عمویم عباس که حضور نداشته است. طبری می گوید: کسی که لدود را با دست خود بر لب و دهان رسول خدا (ص) مالید اسماء بنت عمیس بود.

می گویم: به راستی تناقض این روایات موجب شگفتی است، در یکی از آنها آمده است که عباس در آن کار شرکت نداشته و به همین سبب پیامبر (ص) او را از اینکه به خود لدود بمالد معاف فرموده است و هر کس که حضور داشته لدود به خود مالیده است، در روایت دیگر آمده است که عباس هم حضور داشته است. و در همین روایتی که متضمن حضور عباس است سخنان مختلف نقل شده است آن چنان که عباس می گوید: من به پیامبر (ص) لدود نمالیدم و پس از آن می گوید: پیامبر (ص) چون به خود آمد پرسید چه کسی این کار را با من انجام داده است

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص258

گفتند: عمویت عباس و گفت این دارویی است که از سرزمین حبشه برای بیماری ذات الجنب برای ما آورده اند. پس چگونه است که از سویی عباس می گوید من این کار را نکرده ام و از سوی دیگر هموست که به این کار اشاره کرده و گفته است دارویی است که برای این بیماری از حبشه آورده اند.

من از نقیب ابو جعفر یحیی بن ابی زید بصری درباره این موضوع سؤال کردم و پرسیدم: آیا در آن روز بر علی بن ابی طالب هم لدود مالیده شد گفت: هرگز، پناه بر خدا اگر چنان شده بود عایشه برای خرده گیری از علی علیه السلام آن را نقل می کرد. نقیب گفت: وانگهی فاطمه (ع) و دو پسرش هم در خانه پیامبر (ص) حاضر بوده اند آیا تصور می کنی که فاطمه و دو پسرش لدود مالیده اند هرگز چنین نبوده است. داستان لدود مالیدن را به این صورت کسی برای تقرب جستن به بعضی ساخته و پرداخته است. آری آنچه که ممکن است صورت گرفته باشد این است که اسماء بنت عمیس این پیشنهاد را کرده و گفته است این دارویی است که جعفر بن ابی طالب شوهر او از حبشه آورده و در این موضوع میمونه هم با او همفکر بوده است و چون لدود بر پیامبر مالیده اند همین که به خود آمده آن کار را ناپسند دانسته است و چون پرسیده است سخن اسماء و موافقت میمونه دختر حارث را به عرض رسانده اند و آن حضرت دستور داده است همان دو بانو لدود بمالند نه کس دیگری و بر همان دو لدود مالیده شد و نسبت به هر کس دیگری چیزی انجام نشده است و سخن باطل هیچگاه بر شخص دانا و آن کس که بخواهد روشن شود پوشیده نمی-  ماند.

همچنین عایشه روایت می کند که فراوان از پیامبر (ص) می شنیدم که می فرمود «خداوند هیچ پیامبری را قبض روح نمی فرماید مگر اینکه او را میان زندگی و مرگ مخیر می فرماید». چون پیامبر (ص) محتضر شد آخرین سخنی که از او شنیدم این بود «بلکه به سوی برترین دوست» و گفتم به خدا سوگند، در این صورت ما را انتخاب نخواهد فرمود و دانستم همان چیزی است که پیش از این می فرمود.

ارقم بن شرحبیل می گوید: از ابن عباس که خدایش رحمت کناد پرسیدم آیا پیامبر (ص) وصیت فرمود گفت: نه. گفتم: پس چگونه بود گفت: پیامبر (ص)

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص259

در بیماری خود فرمود «بفرستید علی را فرا خوانند» عایشه گفت: چه خوب است به ابو بکر پیام دهید و حفصه گفت: چه خوب است به عمر پیام دهید، و همگی در محضر پیامبر جمع شدند، این خبری است که طبری آن را با همین الفاظ در تاریخ خود آورده و نگفته است که پیامبر (ص) آن دو را احضار کرده و پیغام فرستاده است. ابن عباس می گوید: پیامبر (ص) فرمود «برگردید اگر نیازی داشتم پی شما خواهم فرستاد» و آنان برگشتند. گفته شد: ای رسول خدا نماز فرا رسیده است. فرمود: «به ابو بکر بگویید با مردم نماز گزارد». عایشه گفت: ابو بکر مردی دقیق است، به عمر فرمان بده و پیامبر فرمود: به عمر بگویید. عمر گفت: من هرگز تا ابو بکر حضور داشته باشد بر او مقدم نمی شوم. این بود که ابو بکر مقدم شد و در آن حال پیامبر (ص) در خود آرامش و سبکی یی احساس فرمود و از حجره بیرون آمد و همینکه ابو بکر صدای حرکت پیامبر (ص) را شنید کنار رفت و پیامبر (ص) جامه او را کشید و او را همانجا که بود قرار داد و رسول خدا (ص) نشست و قرائت نماز را از جایی که ابو بکر درنگ کرده بود شروع فرمود.

می گویم: [ابن ابی الحدید]: مرا در مورد این خبر سخنی است و در آن مورد تردیدهایی و اشتباهاتی بر من عارض می شود که چنین است. در صورتی که بر طبق این روایت پیامبر خواسته اند به علی (ع) پیام دهند بیاید تا به او وصیت فرماید و عایشه بر علی علیه السلام رشگ ورزیده و خواهش کرده است پدرش احضار شود و حفصه هم حسد ورزیده و خواهش کرده است پدر او فرا خوانده شود و هر دو-  یعنی ابو بکر و عمر-  بدون آنکه از طرف پیامبر پیامی داده شود حاضر شده اند و بر طبق ظاهر شک نیست که دخترانشان آن دو را احضار کرده اند و این سخن پیامبر (ص) که پس از حضور آن دو فرموده است: «بروید اگر نیازی داشتم پی شما خواهم فرستاد» گفتاری است که نشانه از دل تنگی آن حضرت از حضور آنان و خشم نهانی آن حضرت است، و نشانه آن است که زنها متهم به احضار آن دو هستند. این کردار و گفتار چگونه مطابقت دارد با آنچه گفته شده است که چون پدر عایشه برای نماز گزاردن معین شد عایشه گفته باشد پدرم مردی دل نازک است به عمر دستور بده نماز بگزارد. آن حرص و رشگ با این گفتار و تقاضای معاف کردن ابو بکر سازگار نیست و این موضوع چنین به گمان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص260

می آورد که آنچه شیعه می گویند-  که نماز گزاردن ابو بکر به دستور عایشه بوده است-  درست است. البته که من این را معتقد نیستم و نمی گویم ولی دقت در این خبر و مضمون آن چنین گمانی را به ذهن می آورد. شاید هم این خبر نادرست باشد وانگهی در این خبر چیز دیگری هم هست که عدلی مذهبان-  معتزله-  آن را جایز نمی دانند و آن این گفتار پیامبر است که «به ابو بکر دستور دهید» و بلافاصله پس از آن بگوید «به عمر دستور دهید» و این نسخ حکمی است پیش از آنکه وقت انجامش رسیده باشد.

و اگر بگویی آنقدر زمان سپری شده بود که حاضران بتوانند به ابو بکر پیام دهند و در این خبر هم چیزی جز این نیامده که پیامبر به حاضران فرموده است به ابو بکر بگویید و در این مورد زمان بسیار کمی لازم است که فقط گفته شود ای ابو بکر با مردم نماز بگزار. می گویم اشکال از این سبب نیست، بلکه اشکال در آن است که ابو بکر به هر حال و هر چند به واسطه مأمور و نمازگزاردن بوده است و سپس این امر پیش از گذشت وقتی که ممکن است در آن نماز گزارد منسوخ شود.

و اگر بگویی چرا در آغاز سخن خود گفتی پیامبر (ص) می خواسته است علی بیاید تا به او وصیت فرماید و چرا جایز نباشد که برای کار دیگری او را احضار فرموده باشد، می گویم: زمینه سخن ابن عباس لازمه آن است. مگر نمی بینی ارقم بن شرحبیل راوی این خبر می گوید: از ابن عباس پرسیدم: آیا رسول خدا (ص) وصیت فرموده است گفت: نه. گفتم: پس چگونه بوده است ابن عباس گفت: پیامبر (ص) در بیماری رحلت خود فرمود: «پی علی بفرستید و او را فرا خوانید». آن زن از پیامبر استدعا کرد که پیش پدرش بفرستد و دیگری هم چنان خواست. و اگر ابن عباس از این گفتار رسول خدا چنان استنباط نمی کرد که می خواهد به او وصیت فرماید، معنی نداشت که در پاسخ ارقم چنین بگوید.

قاسم بن محمد بن ابی بکر از قول عایشه روایت می کند که می گفته است: پیامبر (ص) را در حال مرگ دیدم که دست در قدح آبی که کنارش بود می کرد و سپس بر چهره خود آب می مالید و عرضه می داشت: «بار خدایا مرا بر سختی-  بی هوشی-  مرگ یاری فرمای». عروه از عایشه نقل می کند که می گفته است: پیامبر (ص) روز مرگش در آغوش من تکیه زده بود. مردی از خاندان ابو بکر پیش من آمد که در دستش مسواکی سبز بود. پیامبر (ص) نگاهی به آن مسواک فرمود که دانستم

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 261

آن را می خواهم. گفتم: آیا می خواهی این مسواک را به تو بدهم فرمود: آری. مسواک را گرفتم و چندان جویدم که نرم شد و آن را به پیامبر (ص) دادم. بسیار محکم با آن مسواک فرمود و آن را کناری نهاد. ناگاه احساس کردم که رسول خدا در آغوش من سنگین شد. بر چهره اش نگریستم دیدم چشمش به گوشه یی دوخته شد و می فرماید: «بلکه برترین رفیق از بهشت». گفتم: مختار شدی و سوگند به کسی که ترا بر حق مبعوث فرمود همو را برگزیدی، و پیامبر (ص) رحلت فرمود. طبری می گوید: در این مورد اتفاق است که رحلت رسول خدا (ص) در دو شنبه یی از ماه ربیع الاول بوده است، ولی اختلاف است که در کدام دوشنبه آن ماه گفته شده است دوشنبه یی که دو شب از آن ماه گذشته بوده یا دوشنبه یی که دوازده روز از آن گذشته بوده است، و در مورد اینکه چه روزی آن حضرت را تجهیز کرده اند اختلاف است. برخی گفته اند: روز سه شنبه یعنی روز پس از وفات بوده است، و هم گفته شده است: سه روز پس از رحلت دفن شده است که مردم به سبب مشغول بودن به کار بیعت از جمع کردن جنازه آن حضرت غافل ماندند.

طبری روایتی از زیاد بن کلیب از ابراهیم نخعی نقل می کند که موید این موضوع است. می گوید: ابو بکر سه روز از پس رحلت رسول خدا (ص) کنار پیکر آن حضرت آمد و شکم پیامبر (ص) آماس کرده بود. ابو بکر پارچه را از چهره پیامبر کنار زد و دو چشم آن حضرت را بوسید و گفت: پدر و مادرم و فدایت باد که در زندگی و مرگ پاکیزه و خوشبویی.

می گویم [ابن ابی الحدید]: من از این درشگفتم. فرض کن که ابو بکر و کسانی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص262

که با او بوده اند به کار بیعت سرگرم بوده باشند، علی بن ابی طالب و عباس و اهل بیت به چه چیز سرگرم بودند که پیامبر (ص) سه شبانه روز میان آنان در پارچه پیچیده باقی بماند و بر آن پیکر مطهر دست نزنند و آن را غسل ندهند.

و اگر بگویی روایتی که طبری نقل کرده است در مورد آن سه روزی است که پیش از بیعت بوده است-  زیرا الفاظ این خبر از قول ابراهیم نخعی است-  و ابو بکر در مدینه نبوده و پس از سه روز آمده است. و هیچکس جرأت نکرده است جامه از چهره پیامبر (ص) کنار زند تا آنکه شکم پیامبر (ص) آماس کرده است و این ابو بکر بوده که پارچه را از چهره پیامبر (ص) کنار زده و دو چشم ایشان را بوسیده و گفته است پدر و مادرم فدای تو باد که در زندگی و مرگ پاکیزه و خوش بویی و سپس پیش مردم رفته و گفته است هر کس محمد را پرستش می کرد همانا محمد در-  گذشت... تا آخر حدیث، می گویم: به جان خودم سوگند روایت را همینگونه هم که نقل کرده باشد باز غیر ممکن است، زیرا پیامبر (ص) هنوز زنده بوده که ابو بکر از او جدا شده و به منزل خود در سنح رفته است و این به روز دوشنبه بوده است و همان روزی است که پیامبر (ص) رحلت فرموده است. البته ابو بکر حال پیامبر (ص) را نسبتا خوب و بهتر می دانسته که به سنح رفته است و همین موضوع را هم طبری نقل می کند. از سوی دیگر میان سنح و مدینه فقط نیم فرسنگ فاصله است بلکه آن را بخشی از مدینه می دانند، چگونه ممکن است پیامبر (ص) روزهای دوشنبه و سه شنبه و چهار شنبه مرده باقی بماند و ابو بکر نفهمد و حال آنکه فاصله میان آنها به اندازه سه فاصله پرتاب تیر بوده است و چگونه ممکن است سه روز پیکر پاکش میان افراد خاندانش افتاده باشد و هیچکس را یارای آن نباشد که پارچه از چهره شریفش یکسو زند و حال آنکه میان ایشان علی بن ابی طالب علیه السلام حضور داشته که روح و روان جاری میان دو پهلوی رسول خدا (ص) است و عباس بوده که همچون پدر آن حضرت بوده است و دو پسر فاطمه که همچون پسران پیامبرند و میان آنان فاطمه (ع) حاضر بوده که پاره تن اوست.

آیا میان ایشان کسی نبوده است که پارچه را از چهره آن حضرت بر دارد و به فکر تجهیز بیفتد و مواظب باشد که شکم پیامبر آماس نکند و رنگش سبز نشود و منتظر تشریف فرمایی ابو بکر بشوند که او پارچه از چهره پیامبر یکسو افکند نه که من این سخن را تصدیق نمی کنم و دل من به آن آرام نمی گیرد و صحیح

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص263

آن است که آمدن ابو بکر بر بالین پیامبر (ص) و کنار زدن پارچه از چهره آن حضرت و آنچه گفته است پس از آسوده شدن آنان از کار بیعت بوده است و همانگونه که در روایت آخری آمده است آنان سرگرم بیعت بوده اند.

اشکالی که باقی می ماند خودداری و فرونشینی علی علیه السلام از تجهیز جسد مطهر است آنان که سرگرم بیعت بودند چه چیزی علی را از این کار باز داشته است می گویم: بر فرض صحت این موضوع، آنچه بر گمان من غلبه دارد این است که علی (ع) آن کار را برای زشت شمردن رفتار ابو بکر و یارانش انجام داده است و چون خلافت از دست علی (ع) بیرون رفت و دیگری را ترجیح دادند، خواست پیامبر (ص) را به حال خود رها کند و در تجهیز آن حضرت کاری انجام ندهد تا برای مردم ثابت شود که دنیا ایشان را از پیامبرشان سه روز باز داشت و کار به این جا کشید که می بینید، و علی علیه السلام پس از داستان سقیفه به هر طریقی در مورد زشت نشان دادن کار ابو بکر خودداری نمی کرد و به کوچکترین وسیله هم متوسل می شد، و چه بسیار که در آن باره سخن فرموده است. شاید این کار هم از جمله همان کارها باشد. یا اگر این روایت درست باشد ممکن است بنابر وصیتی که پیامبر به او فرموده اند یا رازی که فقط آن دو می دانسته اند انجام شده باشد.

و اگر بگویی: در صورت درست بودن این سخن، چرا جایز نباشد بگوییم: علی علیه السلام تجهیز جسد مطهر پیامبر را به تأخیر انداخته است برای اینکه رای او و رای مهاجران درباره کیفیت غسل و تکفین و امور دیگر هماهنگ شود می گویم: روایت اولی-  آنچه از عبد الله بن مسعود روایت شده است-  این احتمال را باطل می کند که پیامبر (ص) خطاب به آنان فرموده است: «خویشاوندان نزدیکم به ترتیب قرابت خویش عهده دار غسل من خواهند بود و من در همین جامه ام یا دریاچه سپید مصری یا در حله یمنی کفن شوم».

ابو جعفر طبری می گوید: کسانی که عهده دار غسل پیامبر بودند، علی بن ابی-  طالب و عباس بن عبد المطلب و فضل و قثم پسران عباس و اسامة بن زید و شقران برده آزاد کرده پیامبر (ص) بوده اند. اوس بن خولی، که یکی از مردم خزرج است و از شرکت کنندگان در جنگ بدره بوده است، آمد و به علی علیه السلام گفت: ای علی، ترا به خدا سوگند می دهم که بهره ما را از پیامبر (ص) حفظ فرمایی. علی فرمود: وارد شو،

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص264

و او هم هنگام غسل پیامبر (ص) حضور داشت. اسامه و شقران آب می ریختند و علی علیه السلام که جسد مطهر را به سینه خویش چسبانده و تکیه داده بود پیامبر را غسل می داد، در حالی که پیراهن پیامبر بر تن آن حضرت بود و علی (ع) به بدن مطهر دست نمی زد. عباس و دو پسرش فضل و قثم در برگرداندن جسد به این سو و آن سو کمک می کردند.

ابو جعفر طبری می گوید: عایشه روایت می کند و می گوید آنان در چگونگی غسل دادن اختلاف نظر پیدا کردند که آیا جسد را برهنه کنند یا نه. خداوند چرت را بر آنان چیره فرمود آنچنان که سر هر یک بر سینه اش قرار گرفت و سپس گوینده یی از گوشه خانه، که ندانستند کیست، گفت: پیامبر را در حالی غسل دهید که جامه اش بر تن او باشد. برخاستند و پیامبر (ص) را در حالی که جامه اش بر تن بود غسل دادند. عایشه می گفته است: چون به کار خویش روی آورم پشت نمی کنم. پیامبر را کسی جز زنانش غسل ندادند.

می گویم [ابن ابی الحدید]: در خانه محمد بن معد علوی در بغداد حضور یافتم. حسن بن معالی حلی معروف به ابن الباقلاوی آنجا بود و آن دو این خبر و این احادیث را از تاریخ طبری می خواندند. محمد بن معد به حسن بن معالی گفت: به نظرت مقصود عایشه از این سخن چیست گفت: بر جد تو [علی علیه السلام ] حسد ورزیده است. آنهم بر آنچه که افتخار می کرده است که عهده دار غسل رسول خدا بوده است محمد خندید و گفت: بگذار به خیال خودش در موضوع غسل دادن جسد مطهر پیامبر با علی تعارض کند. آیا می تواند خود را در دیگر فضائل و خصائص علی شریک سازد.

ابو جعفر طبری می گوید: سپس جسد مطهر پیامبر (ص) در سه پارچه کفن شد. دو پارچه صحاری و یک برد یمنی که جسد را در آن پیچیدند و بر عادت اهل مدینه برای پیامبر (ص) گوری با لحد آماده ساختند و جسد را بر سریری نهادند.

در مورد دفن آن حضرت هم اختلاف کردند، یکی گفت: او را میان مسجدش به خاک می سپاریم. دیگری گفت: او را در بقیع میان یارانش به خاک می سپاریم.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص265

ابوبکر گفت: من شنیدم پیامبر (ص) می فرمود: «هر پیامبر هر جا که قبض روح شد همانجا دفن می شود». بستر رسول خدا را که در آن قبض روح شده بود برداشتند و زیر همان گور کندند.

می گویم: چگونه در مورد جای دفن پیامبر اختلاف پیدا کردند و حال آنکه پیامبر در روایت نخست به آنان فرموده بود: «مرا بر سریرم در همین حجره کنار گورم نهید»، و این تصریح به آن است که باید در همان حجره، که ایشان را جمع فرموده و خانه عایشه بوده است، به خاک سپرده شود. بنا بر این یا باید آن حدیث درست نباشد یا این یکی که می گوید با یکدیگر اختلاف پیدا کردند که پیامبر را کجا دفن کنند و ابو بکر به آنان گفت «پیامبران همانجا که می میرند دفن می شوند»، چون جمع بین این و دو حدیث ممکن نیست. وانگهی این خبر منافات دارد با آنچه که نقل شده و حاکی از آن است که جسد گروهی از پیامبر از جایی که در گذشته اند برای دفن به جای دیگر منتقل شده است و خود طبری هم نام برخی از ایشان را ضمن اخبار پیامبران بنی اسرائیل آورده است. و بر فرض که این خبر صحیح هم باشد، مقتضی وجوب دفن پیامبر (ص) در جایی که قبض روح شده است نیست، زیرا خبر دادن محض است نه امر، مگر اینکه آنان از فحوای سخن رسول خدا این موضوع را استنباط کرده باشد که مقصود آن حضرت وصیت و امر به دفن کردن آنجا بوده است.

ابو جعفر طبری می گوید: سپس مردم وارد شدند و نخست مردان گروه گروه بر پیکر پیامبر نماز گزاردند و پس از ایشان زنان و سپس کودکان و پس از آن بردگان نماز گزاردند و هیچکس عهده دار امامت نبود و سپس در نیمه شب چهار شنبه پیکر پیامبر (ص) به خاک سپرده شد.

طبری می گوید: عمره دختر عبد الرحمان بن اسعد بن زراره از قول عایشه نقل می کند که می گفته است. ما از دفن پیامبر (ص) آگاه نشدیم مگر نیمه شب چهارشنبه که صدای بیل و کلنگ را شنیدیم.

می گویم [ابن ابی الحدید]: این هم خود از شگفتیهای موجود در این حدیث است، زیرا همانگونه که در روایت آمده است، پیامبر (ص) روز دوشنبه هنگامی که روز کاملا بر آمده بود رحلت فرموده و شب چهار شنبه، در نیمه شب به خاک سپرده

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص266

شده است و سه شبانه روز از مرگ آن حضرت نگذشته بوده است. همچنین این موضوع که عایشه می گوید از دفن پیامبر آگاه نشده تا آنکه صدای بیل ها را شنیده عجیب است. با آنکه دفن رسول خدا در خانه او انجام شده است، فکر می کنی کجا بوده است؟ من در این باره از جماعتی پرسیدم. گفتند: شاید در خانه مجاور خانه خویش و همراه گروهی از زنان بوده است و این عادت خویشاوندان میت است که او هم همینگونه رفتار کرده و از حجره خویش کنار گرفته و در آن خانه رفته است. وانگهی حجره عایشه آکنده از مردان خویشاوند پیامبر بوده است و افراد دیگری از اصحاب رسول خدا، و این موضوع به صحت نزدیک است و ممکن است همینگونه بوده باشد.

طبری می گوید: علی بن ابی طالب علیه السلام و فضل بن عباس و برادرش قثم و شقران برده آزاد کرده ایشان وارد گور رسول خدا (ص) شدند. در این هنگام اوس بن خولی به علی علیه السلام گفت: ای علی ترا به خدا سوگند می دهم که رعایت بهره ما را از رسول خدا را بفرمایی، و علی (ع) به او فرمود: تو هم فرود آی و او هم همراه ایشان وارد گور شد، شقران قطیفه یی را که رسول خدا می پوشید گرفت و در گور افکند و گفت: نباید کسی پس از رسول خدا آن را بپوشد.

می گویم: هر کس در این اخبار تأمل کند می داند که علی علیه السلام اصل و اساس انجام کارهای رسول خدا پس از مرگ آن حضرت و تجهیز ایشان بوده است. مگر نمی بینی که اوس بن خولی کسی دیگر از آن گروه را مورد خطاب قرار نمی دهد و از کس دیگری برای حضور در غسل و وارد شدن در گور کسب اجازه نمی کند آنگاه به بزرگواری و بخشندگی و نیک سرشتی و گذشت علی علیه السلام بنگر که چگونه برای شرکت کسی چون اوس بن خولی، که مردی بیگانه از انصار است، در این مراسم بخل نمی ورزد و حق او را رعایت می کند و نیازش را بر می آورد و چه تفاوت فاحشی میان اخلاقی به این شرافت و اخلاق و گفتار آن کسی که می گوید چون به کاری روی آورم دیگر پشت نمی کنم و پیامبر را کسی جز زنانش غسل نداده است، وجود دارد و اگر کس دیگری غیر از علی علیه السلام و از افراد تندخو و

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص267

خشن می بود و اوس چنین تقاضایی مطرح می کرد، او را با درشتی از خود دور می-  کرد و او نومید باز می گشت.

طبری می گوید: مغیرة بن شعبه همواره مدعی بود آخرین کسی است که با پیکر پیامبر (ص) تجدید عهد کرده است و به مردم می گفت: من انگشتر خویش را عمدا در گور افکندم و گفتم ای وای انگشترم در گور افتاد، به این منظور که بر بدن رسول خدا دست کشم و آخرین کس باشم که تجدید عهد کرده است.

طبری سپس می گوید: عبد الله بن حارث بن نوفل می گوید: به روزگار حکومت عمر یا عثمان همراه علی بن ابی طالب علیه السلام عمره گزاردم. او به خانه خواهر خود ام هانی دختر ابو طالب منزل کرد، و چون اعمال عمره خود را انجام داد و برگشت برای او وسایل غسل فراهم شد و چون غسل فرمود تنی چند از عراقیان پیش او آمدند و گفتند: ای ابا الحسن آمده ایم از موضوعی بپرسیم که دوست داریم تو پاسخ دهی. فرمود: چنین گمان می کنم که مغیره برای شما گفته است که او آخرین کسی است که با پیامبر (ص) تجدید عهد کرده است گفتند: آری و آمده ایم برای همین موضوع از تو بپرسیم. فرمود: دروغ گفته است. آخرین کسی که با پیکر رسول خدا تجدید عهد کرده است قثم بن عباس است، که پس از همه ما از مرقد مطهر بیرون آمده است.

می گویم: [ابن ابی الحدید]: اصحاب معتزلی ما چه بر حق بر مغیره عیب گرفته و او را سرزنش و نکوهش کرده اند که بر روشی نا پسند بوده است. گویی خداوند فقط چنین مقرر فرموده بوده است که او همواره دروغگو باشد. می بینید او آخرین کس که با پیامبر تجدید عهد کرده باشد نیست و بر فرض به گمان باطل خود آخرین کس باشد، خودش اعتراف به دروغ می کند و می گوید: گفتم انگشترم از دستم افتاد، و حال آنکه آن را عمدا فرو افکنده است. وانگهی مغیره کجا و رسول خدا (ص) کجا که مغیره ادعای قرب به آن حضرت و اینکه آخرین کسی است که با او تجدید عهد کرده است داشته باشد. خداوند متعال و مسلمانان می دانند که اگر آن جنایتی را که انجام داد انجام نداده و همراهان خود را با مکر و تزویر نکشته بود و سپس برای اینکه پناهگاهی بیابد و به رسول خدا پناه آورد نمی بود، هرگز مسلمان نمی شد و پای در مدینه نمی نهاد.

طبری می گوید: در مورد سن رسول خدا (ص) اختلاف نظر است. بیشتر

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص268

بر این عقیده اند که به هنگام رحلت شصت و سه ساله بوده است. گروهی هم شصت و پنج و گروهی شصت سال گفته اند. و این چیزی است که طبری در تاریخ خود آن را ذکر کرده است.

محمد بن حبیب در کتاب «امالی» خود می گوید: غسل پیامبر (ص) را علی علیه السلام و عباس، که خدایش از او خشنود باد، بر عهده داشتند و علی علیه السلام پس از آن می فرمود: هرگز عطری خوشبوتر از بدن رسول خدا در آن روز نبوییده ام و چیزی درخشان تر از چهره اش ندیده ام، و دهان رسول خدا را بازمانده چون دهان مردگان ندیدم.

محمد بن حبیب می گوید: علی علیه السلام پس از پایان غسل پیامبر خم شد و چند بار چهره پیامبر (ص) را ببوسید و مدتی دراز بدرد بگریست و چنین فرمود: «پدر و مادر من فدای تو باد: به درستی که به مرگ تو منقطع شد آنچه منقطع و بریده نشد به مرگ غیر تو، از نبوت و خبر دادن و خبر آسمانی. در مصیبت خود چنان ویژه شدی که تسلی دهنده هر مصیبت دیگری و سوگ تو چندان همگانی است که گویی برای همه یکسان است. و اگر چنین نبود که خود به شکیبایی فرمان داده و از بیتابی نهی فرموده ای، هر آینه آب چشمه های اشگ خود را بر تو روان می ساختیم. ولی مرگ را نمی توان دفع کرد. اینک به تو از اندوه و ادبار و درد فتنه شکایت می کنم که آتش فتنه بر انگیخته شده است و درد آن درد بزرگ است. پدر و مادرم فدای تو باد، در پیشگاه خدای خود از ما یاد کن و ما را در یاد و همت خویش نگهدار». سپس به چهره رسول خدا نگریست و خاشاکی در گوشه چشم آن حضرت دید که با زبان خود آن را پاک کرد و سپس پارچه را روی چهره پیامبر کشید.

بسیاری از مردم ندبه و مویه گری فاطمه علیها السلام، به روز مرگ پدر بزرگوارش و روزهای بعد را روایت کرده اند که پاره یی از آن الفاظ مشهور است و از جمله این کلمات است: «وای پدر جان که بهشت برین جایگاه اوست، وای پدر جان که پناهگاهش پیشگاه صاحب عرش است، وای پدرجان که جبریل به حضورش می آمد، وای پدر جان که پس از امروز دیگر او را نخواهم دید». برخی از مردم می گویند فاطمه (ع) این مویه گری را با نوعی از تظلم و دادخواهی و اندوه به سبب ستمی که بر او رسیده بود می آمیخت و خدای به درستی این کار داناتر است.

شیعیان روایت می کنند که گروهی از اصحاب طول گریستن فاطمه (ع) را ناپسند شمردند و او را از آن نهی کردند و فرمان دادند از کنار مسجد به گوشه یی از گوشه های مدینه رود، و من این را بعید می دانم و در حدیث کم و بیشی و تحریف و تغییر وارد می شود و من در مورد سران مهاجران چیزی جز خیر نمی گویم.