[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی وصف بیعته بالخلافة:

وَ بَسَطْتُمْ یَدی فَکَفَفْتُهَا، وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا؛ ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبلِ الْهِیمِ عَلَی حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدهَا، حَتَّی انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِیفُ؛ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاس ببَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ أَنِ ابْتَهَجَ بهَا الصَّغِیرُ، وَ هَدَجَ إِلَیْهَا الْکَبیرُ، وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ، وَ حَسَرَتْ إِلَیْهَا الْکِعَاب.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 479-473

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ

فی وَصْفِ بَیْعَتِهِ بالْخِلافةِ.

از سخنان امام علیه السلام است که پیرامون بیعت مردم با او در امر خلافت بیان فرموده و مرحوم سیّد رضی می گوید: نظیر این سخن با تعبیرهای دیگری قبلًا گذشت.

خطبه در یک نگاه:

محتوای خطبه (کلام) روشن است، امام علیه السلام می فرماید: من برای بیعت شما نیامدم، شما به سراغ من آمدید و به قدری شور و اشتیاق داشتید که حتّی عبای مرا از دوشم افکندید و کفش مرا پاره کردید، سرور و شادمانی و هیجان حاصل از این بیعت تمام جامعه شما را فرا گرفته بود

.

حال چرا امام علیه السلام این خطبه را بیان فرموده؟ پاسخ آن را باید در بقیّه این خطبه یافت، زیرا که این خطبه بخشی است از نامه ای مفصل که مرحوم کلینی در کتاب الرسائل آن را نقل کرده است که امام علیه السلام پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه را نوشت و دستور داد آن را برای همه مردم بخوانند، زیرا تحریکاتی از سوی منافقان شروع شده بود و جمعی نزد آن حضرت آمدند و گفتند: شما درباره ابوبکر و عمر و عثمان چه می گویید؟ امام فرمود: با اینکه می دانم این سؤال در شرایط کنونی که ما گرفتار شامیان ستمگر هستیم سؤال بی جایی است با این حال پاسخ شافی و کافی برای سؤال شما می نویسم که بر همه مردم بخوانند. سپس آن نامه تاریخی که قریب بیست صفحه است مرقوم داشت و دستور داد در نماز جمعه برای مردم بخوانند. هنگامی که سخن امام علیه السلام به مسئله قتل عثمان و سپس بیعت با او فرا می رسد و مردم با هجوم بی سابقه ای برای بیعت به سوی آن حضرت می روند، امام شرح آن را در جمله های کوتاه و پرمعنایی که خطبه بالا را تشکیل می دهد بیان می کند و به دنبال آن نیز حوادث دیگری را که روی داد تشریح می نماید تا بهانه بهانه جویان قطع شود

.

درباره هجوم پرشور و بی سابقه مردم برای بیعت امام علیه السلام در خطبه های دیگر نهج البلاغه نیز سخنان جالبی دارد از جمله در خطبه شقشقیه (خطبه 3) و خطبه 137

.

شور و هیجان بی سابقه برای بیعت با امام (علیه السلام):

امام(علیه السلام) در تمام این سخن به این نکته نظر دارد که من هرگز طالب حکومت نبودم. همه شما به اصرار به سراغ من آمدید و در اینجا به دو موضوع اشاره می فرماید: نخست هجوم مشتاقانه مردم برای بیعت و دوم سرور و خوشحالی زائدالوصف آنها از انجام این کار.

در قسمت اوّل می فرماید: «شما دست مرا (برای بیعت) گشودید و من آن را بستم. شما بودید که دست مرا به سوی خود می کشیدید و من آن را جمع می کردم، آنگاه همچون شتران تشنه که در روز وعده آب با شتاب به آب خورگاه هجوم می آورند و به یکدیگر پهلو می زنند به سوی من آمدید، آن گونه که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد، و ضعیفان (در این میان) پایمال گشتند»; (وَ بَسَطْتُمْ یَدی فَکَفَفْتُهَا، وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ(1) عَلَیَّ تَدَاکَّ الاِْبلِ الْهِیمِ(2)عَلَی حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدهَا حَتَّی انْقَطَعَتِ الْنَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ، وَ وُطِیءَ الضَّعِیفُ).

به راستی بیعت مردم با علی(علیه السلام) هیچ شباهتی با بیعت با خلفای پیشین نداشت و نظیر بیعتی بود که مردم به هنگام فتح مکّه با پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) داشتند. مردم از حکومت عثمان سخت ناراضی بودند و از بی عدالتیهایی که در زمان او انجام می شد رنج می بردند. به همین دلیل تشنه عدالت بودند و چون آن را در چشمه سار وجود علی(علیه السلام) می دیدند به سوی آن حضرت با شور و هیجان هجوم آوردند.

مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود به نام فی ظلال نهج البلاغة در اینجا نکته ای دارد که می تواند دلیل هجوم مردم را برای بیعت با علی(علیه السلام) روشن تر سازد. او می گوید: همین امروز که این خطبه را شرح می کنم نسخه ای از روزنامه اخبار الیوم مصری به تاریخ 21/10/1972 به دستم رسید و در مقاله ای تحت عنوان شرح فی خلافة المسلمین به قلم استاد «سامی محمود» چنین خواندم:

«هنگامی که عثمان به حکومت رسید راه اسراف را پیش گرفت و خاندان خود از بنی امیّه را که سر به طغیان برداشته بودند و همه جا را به فساد می کشیدند: (الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبلاَد * فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ)(3) بر سر مردم مسلّط ساخت به گونه ای که جامعه اسلامی غرق فتنه شد و بر عثمان شوریدند و او را به قتل رساندند، امّا علی(علیه السلام) و فرزندانش نوه های رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روشی واضح و روشن و صحیح داشتند، حتّی لحظه ای به فکر دنیا و زخارفِ دنیا نبودند، چرا که هجرت آنان از آغاز برای خدا و پیامبر بود...».(4)

بنابراین جای تعجب نبود که مردم چنان هجومی برای بیعت با امام(علیه السلام) داشته باشند.

در مرحله دوم می فرماید: «آن قدر مردم از بیعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند که کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره این بیعت و شرکت در آن به راه افتاده بودند. بیماران برای مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا می رساندند و دوشیزگان نو رسیده (بر اثر عجله و شتاب) بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند»; (وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاس ببَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ أَنِ ابْتَهَجَ بهَا الصَّغِیرُ، وَ هَدَجَ(5) إِلَیْهَا الْکَبیرُ، وَ تَحَامَلَ(6) نَحْوَهَا الْعَلِیلُ، و حَسَرَتْ(7) إِلَیْهَا الْکِعَابُ(8)).

در حوادث عادی و یا کمی غیر عادی افراد بزرگسالی که توان شریک دارند حضور پیدا می کنند. ولی در حوادث بسیار کم نظیر که موج عظیمی در اجتماع می افکند همه حتّی افراد معذور و ناتوان و کسانی که در هیچ اجتماعی شرکت نمی کنند حاضر می شوند. امام(علیه السلام) با آن فصاحت فوق العاده ای که وارد صحنه حضور مردم را در آن بیعت تاریخی به عالی ترین وجهی ترسیم کرده است و نشان می دهد که امواج سرور و شادی چنان اقیانوس جامعه را فرا گرفت که حتّی همه افراد ضعیف و ناتوان و یا پرده نشین را از خانه بیرون کشید و در آن جمع عظیم حاضر ساخت.


نکته:

بیعت بی سابقه و تمام عیار:

گرچه تعیین امامان معصوم که پیشوایان جامعه اند به انتخاب پیغمبر و از سوی خداست همان گونه که انتخاب خود پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای این منصب از سوی اوست; ولی بیعت، یعنی اعلام وفاداری و فرمانبرداری، نقش مهمی در پیشرفت کار آنان دارد، لذا شخص پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بارها از مردم برای خود بیعت گرفت (بیعت عقبه اولی و بیعت عقبه ثانیه و بیعت روز حدیبیه و بیعت با زنان مهاجر در مدینه).

بر همین اساس خلفا نیز سعی داشتند از مردم بیعت بگیرند; و لیکن هیچ کدام مانند بیعت با امام علی(علیه السلام) نبود.

بیعت با خلیفه اوّل در واقع در سقیفه صورت گرفت که عده بسیار محدودی حاضر بودند. سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند و بیعت کردند. خلیفه دوم را خلیفه اول منصوب ساخت و مردم را در برابر عمل انجام شده ای قرار داد. بیعت با خلیفه سوم در شورای شش نفری عمر انجام گرفت و هسته اصلی آن که به عثمان رأی دادند سه نفر بودند (عبدالرحمان بن عوف، طلحه و سعد بن ابی وقاص) سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند.

ولی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) ـ قطع نظر از اینکه از سوی خداوند به وسیله پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تعیین شده بود ـ بدون هیچ مقدمه ای از سوی اکثریت قاطع مردم برگزیده شد و همه با او بیعت کردند، بیعتی بسیار پرشور و مملوّ از شادمانی و سرور که امام(علیه السلام) در خطبه بالا شرح دقیق آن را بیان فرموده است.

بنابراین اگر ما فرض بر لزوم انتخاب از سوی مردم و تکیه بر آرای آنها بگذاریم و آن را دموکراسی اسلامی بنامیم تنها کسی که چنین رأیی داشت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود و دیگران از چنین آرایی محروم بودند.(9)


پی نوشت:

  1. «تداککتم» از ریشه «دکّ» در اصل به معنای زمین صاف و هموار است و از آنجا که برای صاف و هموار کردن زمین باید آن را محکم بکوبند این واژه به معنای کوبیدن شدید به کار رفته و هنگامی که به باب تفاعل می رود (مانند جمله بالا) به معنای ازدحام شدیدی است که سبب پهلو زدن به یکدیگر می شود.

  2. «هیم» جمع «هائم» به معنای شخص یا حیوانی است که شدید مبتلا به عطش شده، این واژه در مورد عاشقان بی قرار نیز به کار می رود.

  3. فجر، آیه 11-12 .

  4. شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه، ج 3، ص 332 .

  5. «هدج» از ریشه «هدج» بر وزن «خرج» به معنای راه رفتن افراد ضعیف و لرزان است و غالباً در مورد پیران ناتوان به کار می رود.

  6. «تحامل» از ریشه «تحامل» (مصدر باب تفاعل) به معنای انجام دادن چیزی با مشقت و تکلّف است.

  7. «حسرت» از ریشه «حسر» بر وزن «حصر» در اینجا به معنای نقاب از صورت برداشتن است; ولی ریشه اصلی آن به معنای برهنه کردن و گاه به معنای خسته شدن به کار می رود. گویی خستگی انسان را از نیروهایش برهنه می کند.

  8. «کعاب» و «کاعب» به معنای دوشیزه ای که تازه برآمدگی سینه اش آشکار شده و اشاره به دختران نوجوان است.

سند خطبه

:

مرحوم علّامه شوشتری در شرح نهج البلاغه اش می گوید اصل در این خطبه چیزی است که مرحوم کلینی در رسائلش آورده. سپس این خطبه بالا را با اضافاتی نقل می کند و بعد می افزاید «ابن قتیبه» در الامامة والسیاسة و ابراهیم ثقفی در الغارات و ابن رستم طبری در کتاب المسترشد آن را با اختلاف کمی آورده اند. (شرح نهج البلاغه شوشتری، ج 9، ص 517

)