[hadith]وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ، حَتَّی اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً؛ وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بالْعِظْلِمِ؛ وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبیعُهُ دینِی وَ أَتَّبعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی. فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدیدَةً ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبرَ بهَا، فَضَجَّ ضَجِیجَ ذی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا؛ فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا عَقِیلُ، أَ تَئِنُّ مِنْ حَدیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبهِ، وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبهِ، أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَی وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَی؟

وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، کَأَنَّمَا عُجِنَتْ برِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا. فَقُلْتُ أَصِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ. فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ

،

وَ لَکِنَّهَا هَدیَّةٌ؛ فَقُلْتُ هَبلَتْکَ الْهَبُولُ، أَعَنْ دینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی، أَمُخْتَبطٌ أَنْتَ، أَمْ ذُو جِنَّةٍ، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ، مَا فَعَلْتُهُ. وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی! نَعُوذُ باللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بهِ نَسْتَعِین.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 423-404

داستان حدیده محماة:

امام(علیه السلام) در بخش گذشته بحثی کلی درباره پرهیز از ظلم و ستم داشت که نهایت بیزاری او را از ظلم و ستم نشان می داد. در تعقیب در این بخش انگشت روی دو مصداق روشن به عنوان دو شاهد صادق و دو تابلوی آشکار می گذارد.

نخست داستان عقیل و حدیده محمات (آهن داغ) را بیان می کند و نمونه ای از عدل و داد خود را که شاید در تاریخ جهان نظیر نداشته باشد، شرح می دهد و می فرماید: «به خدا سوگند (برادرم) عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع (حدود سه کیلو) از گندم بیت المال شما را به او ببخشم»; (وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ(1) حَتَّی اسْتَمَاحَنِی(2) مِنْ بُرِّکُمْ(3) صَاعاً(4)).

ظاهراً منظور عقیل یک «صاع» به عنوان سهمیه منظم هر روزه بوده که این ماده غذایی او به طور کامل تأمین شود وگرنه اگر تنها یک صاع برای یک روز بوده نه مشکل عقیل را حل می کرده و نه ارزش این را داشته که از راه دور خدمت برادرش برای این کار برسد. این نکته نیز قابل توجّه است که عقیل تنها این یک درخواست را نداشت درخواست ادای دین سنگین نیز داشت که امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود.

سپس می افزاید: «کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گویی صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند»; (وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ(5) الشُّعُورِ، غُبْرَ(6) الاَْلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بالْعِظْلِمِ(7)).

سپس می افزاید: «عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا می دادم، گمان کرد من دینم را به او می فروشم و به دلخواه او گام بر می دارم و از راه و رسم خویش جدا می شوم»; (وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً، وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ(8) إِلَیْهِ سَمْعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبیعُهُ دینِی، وَأَتَّبعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی).

امام(علیه السلام) در این قسمت همه عواملی را که در نظر اهل دنیا ایجاب می کند تبعیض درباره برادرش روا دارد، شرح داده است. از یکسو تقاضای چیز زیادی نداشت. از سوی دوم فرزندانش پریشان حال و فقیر بودند. از سوی سوم مکرر بر مکرّر تقاضای خود را بیان می کرد.

ولی با این همه باید امام میان برادرش و سایر نیازمندان امت تفاوتی قائل شود و امکانات بیت المال را که متعلق به همه مسلمین است، بیشتر در اختیار برادرش بگذارد و برای او امتیاز خاصّی نسبت به دیگران قائل شود.

به یقین این کار با عدالت اسلامی و روح بلند امام(علیه السلام) سازگار نبود، لذا برای اینکه عقیل دست از تکرار بردارد و به حق خود از بیت المال قانع گردد، امام(علیه السلام) تدبیری اندیشید که عملا به او ثابت کند پایان ظلم و ستم به کجا می انجامد، لذا در ادامه سخن می فرماید: «من قطعه آهنی را برای او در آتش داغ کردم. سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد)»; (فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدیدَةً، ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبرَ بهَا).

عقیل که ظاهراً در آن زمان نابینا بود دست خود را پیش برد به گمان اینکه درهم و دیناری در کار است; ولی نمی دانست چه چیز در انتظار اوست، همین که حرارت آهن داغ که مجاور او بود به دستش نزدیک شد: «ناگهان ناله ای همچون بیماری که از شدت درد به خود می پیچد و می نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد»; (فَضَجَّ ضَجِیجَ ذی دَنَف(9) مِنْ أَلَمِهَا، وَ کادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیْسَمِهَا(10)).

سپس امام(علیه السلام) در ادامه می افزاید: «به او گفتم: ای عقیل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزای تو بنشینند و گریه سر دهند. آیا از قطعه آهنی که انسانی آن را به صورت بازیچه داغ کرده، ناله می کنی; امّا مرا به سوی آتشی می کشانی که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است. تو از این رنج مختصر می نالی، من از آن شعله های سوزان ننالم؟!»; (فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ(11)، یَا عَقِیلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدیدَة أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا(12) لِلَعِبهِ، وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَار سَجَرَهَا(13) جَبَّارُهَا لِغَضَبهِ! أتَئِنُّ(14) مِنَ الاَْذَی وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظیً؟!(15)).

تعبیر به «ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ» شبیه چیزی است که ما در فارسی هنگامی که کسی کار زشتی انجام می دهد و می خواهیم شدیداً او را نهی کنیم، می گوییم خدا مرگت دهد چرا این کار را می کنی یا اینکه می گوییم مادرت به عزایت بنشیند چرا چنین کردی؟ توجّه داشته باشید که «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معنای زن فرزند مرده است، هر چند گاهی به هر زن عزادار نیز اطلاق می شود.

تعبیر به لعب (بازیچه) اشاره به این است که آتش دنیا، هر چند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قیامت بازیچه ای بیش نیست. آتش سوزان حقیقی آنجاست، لذا امام(علیه السلام) اوّلی را «اذی» که به معنای اذیت و ناراحتی است و دومی را «لظی» که به معنای شعله های برافروخته آتش است، نامیده است.

در ضمن از تعبیرات امام(علیه السلام) به خوبی استفاده می شود که ـ برخلاف آنچه بعضی از ناآگاهان می پندارند ـ امام(علیه السلام) هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقیل نگذاشت، بلکه نزدیک دست او بُرد و او که نابینا بود ترسید و فریاد زد.

این داستان در آن محیط در همه جا پیچید و حتی از بعضی از روایات استفاده می شود که به گوش معاویه در شام هم رسید و بسیاری از خفتگان را از خواب غفلت بیدار کرد و نشان داد دوران حاتم بخشی عثمان از بیت المال مسلمین به اقوام و خویشاوندان و افراد مورد نظر، پایان یافته است. هنگامی که امام(علیه السلام) نسبت به برادرش در برابر تقاضای کوچکی که برخلاف عدالت بوده چنین کند همگان باید حساب خود را برسند و هرگز تقاضای امتیاز و رانت خواری نسبت به بیت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند.

به تعبیر دیگر این کار نه تنها درسی برای عقیل بود، بلکه درس بزرگی برای همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد که در برابر عدالت اسلامی همگان یکسانند و هیچ کس حق ندارد زیاده خواهی کند، هر چند نزدیک ترین فرد به رئیس حکومت باشد.

جالب اینکه در ذیل این داستان در بعضی از روایات آمده است که عقیل به امام(علیه السلام) عرض کرد حال که چنین است من به سراغ کسی می روم که بذل و بخشش او بیشتر است و منظور از این سخن، معاویه بود، امام(علیه السلام) با ناراحتی فرمود: «راشداً مَهْدیّاً; برو در امان خدا».(16)

خوب است داستان حدیده مُحماة را از زبان خود عقیل بشنویم هنگامی که از نزد برادرش به شام رفت و معاویه اموال فراوانی از بیت المال را در اختیار او گذاشت. از او پرسید: مایل هستم داستان حدیده محماة را از خودت بشنوم، عقیل گفت: من گرفتار تنگدستی شدیدی شدم. نزد برادرم رفتم و عرض حال کردم; ولی چیزی از ناحیه او عاید من نشد، لذا فرزندان خود را جمع کردم و نزد او بردم در حالی که آثار ناراحتی و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود: شب بیا تا چیزی به تو بدهم. خدمتش رفتم در حالی که یکی از فرزندانم دست مرا گرفته بود. امام(علیه السلام) به فرزندم فرمود دور بنشین. سپس فرمود: بگیر. من با حرص و ولع دست دراز کردم. گمان کردم کیسه ای است پر از درهم یا دینار به من می دهد. ناگهان دست خود را به آهن داغی زدم. هنگامی که آن را گرفتم پرتاب کردم و فریاد زدم! به من فرمود: مادر به عزایت بنشیند این آهنی است که با آتش دنیا داغ شده، پس چه خواهد برای من و تو در فردای قیامت اگر در زنجیرهای جهنم بسته شویم. سپس این آیه را تلاوت کرد: «(إِذ الاَْغْلاَلُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسلُ یُسْحَبُونَ); آن زمان که غل و زنجیرها بر گردن و دست و پای آنهاست و به سوی جهنم کشیده می شوند».(17) سپس فرمود: بیش از حقی که خداوند برای تو قرار داده نزد من نداری. اگر همین چیزی که می بینی (اشاره به آهن داغ است) بنابراین به خانه ات برگرد. معاویه سخت درشگفتی فرو رفت و گفت: «هَیْهاتَ هَیْهاتَ عَقِمَتِ النِساءُ أنْ یَلِدْنَ مِثْلَهُ; چه دور است چه دور است یافتن همانند او، زنان عقیمند از اینکه مثل علی بزایند».(18)

به گفته شاعر:

مادر گیتی نزاید در جهان مثل علی *** آسمان گویی که در ترکش همین یک تیر داشت

مرحوم علاّمه مجلسی در بحارالانوار داستانی در حاشیه این ماجرا نقل کرده که مکمّل آن است. می گوید: عقیل به خدمت امام(علیه السلام) رسید، امام(علیه السلام) به فرزندش حسن(علیه السلام) دستور داد که لباسی بر تن عمویت بپوشان (شاید لباس مناسبی نداشت) امام حسن(علیه السلام) یکی از پیراهنهای پدر و عبایی از عباهای او را بر عمویش پوشاند، هنگام شام نان و نمکی بر سر سفره آوردند، عقیل گفت چیزی غیر از این در بساط نیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: مگر این از نعمت خدا نیست، خدا را بسیار باید بر این نعمت شکر گوییم. عقیل گفت: کمکی به من کن که بدهی خود را ادا کنم و زودتر از اینجا بروم. امام(علیه السلام) فرمود: بدهی تو چه اندازه است؟ عقیل گفت: صد هزار درهم.

امام(علیه السلام) فرمود: نه والله من چنین مبلغی را ندارم که در اختیار تو بگذارم; ولی بگذار سهم من از بیت المال داده شود من با تو نصف می کنم و اگر خانواده ام نیاز نداشته باشند تمام سهم خود را به تو می دهم. عقیل گفت: بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود می کنی مگر سهمیه تو چقدر است؟ همه آن را هم که به من بدهی به جایی نمی رسد. امام(علیه السلام) فرمود: من و تو مانند سایر مردم هستیم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور که با هم سخن می گفتند (و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند) امام(علیه السلام) نگاهی از آنجا به صندوقهایی که در بازار بود افکند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نیستی پایین برو و قفل بعضی از این صندوقها را بشکن و هر چه در آن است بردار، عقیل گفت: در این صندوقها چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: اموال تجار است، عقیل گفت: به من امر می فرمایی که صندوقهای کسانی که توکل بر خدا کرده اند واموالشان را در آن نهاده اند بشکنم (و سرقت کنم)؟

امام(علیه السلام) فرمود: آیا تو هم به من دستور می دهی که بیت المال مسلمین را بگشایم و اموالشان را به تو دهم در حالی که آنها توکل بر خدا کردند و قفل بر آنها نهادند (و کلید آن را به دست من سپردند)؟

سپس فرمود: راه دیگری به تو نشان می دهم. تو شمشیرت را برگیر و من هم شمشیر خود را بر می دارم. به منطقه حیره می رویم که در آنجا تجار ثروتمندی هستند وارد می شویم و اموالشان را به زور می گیریم.

عقیل گفت: مگر من دزدم؟

امام(علیه السلام) فرمود: از یک نفر سرقت کنی بهتر از آن است که از همه مسلمین سرقت نمایی. (عقیل فهمید که این دستورات جدی نیست و هدف آن است که نادرستی افکار او را به او بفهماند).(19)

به هر حال قرائن نشان می دهد که هدف امام تنها بیان مسئله ای شخصی برای هشدار دان به عقیل نبود، بلکه هدف این بود که این داستان در همه جا منعکس شود ـ که شد ـ و امتیازطلبان پیش خود بیندیشند جایی که علی(علیه السلام) با برادرش چنین رفتار کرد تکلیف ما روشن است و بعد از این نباید ما چنان امتیازاتی را انتظار داشته باشیم و به تعبیر دیگر: هدف شکستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بیت المال و احیای فرهنگ دوران رسول خداست.


نکته ها:

  1. زندگی و شخصیت عقیل در یک نگاه:

عقیل پسر ابوطالب و برادر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) از یک پدر و مادر است و در میان چهار پسر ابوطالب، پسر دوم و بیست سال از آن حضرت بزرگتر بود و کنیه اش ابایزید است.

ابوطالب علاقه شدیدی به عقیل داشت و پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) روزی خطاب به عقیل فرمود: «یا أبا یَزید إنّی أُحِبّکَ حُبَّیْنِ; حُبّاً لِقَرابَتِکَ مِنّی وَ حُبّاً لِما کُنْتُ أعْلَمُ مِنْ حُبِّ عَمّی إیّاکَ; ای عقیل! من تو را به دو جهت دوست دارم یکی از این جهت که خویشاوند نزدیک منی و دیگر اینکه عمویم ابوطالب تو را بسیار دوست می داشت».

در بعضی از روایات نیز آمده که پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از این جمله به علی(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فی مَحَبَّةِ وَلَدکَ فَتَدْمَعُ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمُؤمِنینَ وَ تُصَلّی عَلَیْهِ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَکی حَتّی جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلی صَدْرِهِ; فرزند او (اشاره به مسلم است) در طریق محبّت فرزند تو (اشاره به امام حسین(علیه السلام) سالار شهیدان است) شهید می شود و چشمهای مؤمنان بر وی می گرید و فرشتگان مقرب الهی بر او درود می فرستند. سپس پیامبر(صلی الله علیه وآله) گریست به گونه ای که اشکهای او بر سینه اش فرو ریخت.

عقیل نیز مانند عمویش عباس بن عبدالمطلب به اجبار در صف مشرکان در جنگ بدر حاضر و اسیر شد و با دادن فدیه به مکّه بازگشت و پیش از صلح حدیبیه مسلمان شد و هجرت کرد و به خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسید و در جنگ موته در صف مسلمانان همراه برادرش جعفر شرکت جست و در زمان خلافت معاویه در سنه 50 هجری دیده از جهان فروبست در حالی که بیش از 90 سال داشت.

او در هیچ یک از جنگهای برادرش امیرمؤمنان(علیه السلام) حضور نیافت; ولی «ابن عبد ربّه» در کتاب استیعاب نقل می کند که عقیل همراه با ابن عباس در جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت و این مسئله منافات با نابینایی او ندارد، زیرا «ابن ابی الحدید» می گوید: عقیل در جنگ صفین بود; ولی پیکار نکرد و از خیرخواهی و مشورت نیک مضایقه ننمود.

درباره اینکه آیا عقیل سرانجام به شام رفت و به معاویه پیوست دو قول مختلف نقل شده، بعضی معتقدند که در زمان حیات امیرمؤمنان(علیه السلام) به شام نرفت; ولی بعد از شهادت آن حضرت (به ناچار) به شام رفت و به معاویه پیوست. بعضی دیگر مانند علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود معتقدند اساساً برنامه ملحق شدن به معاویه در کار نبوده، ملاقاتی کرده و باز گشته است.

در مجموع چنین استفاده می شود که او مرد با ایمان و نیک نفسی بود; ولی از نظر روحی ضعیف بود و اگر گاهی لغزشی از او سرزده به علت همین ضعف بود.

یکی از امتیازات عقیل آگاهی وسیع او نسبت به علم انساب بود، قبائل عرب را خوب می شناخت و از نسبهای آنها آگاه بود و بعضی او را یکی از نسّابهای چهارگانه عرب شمرده اند.(20)

  1. مساوات مسلمانان در بیت المال:

بی شک بیت المال منابع مختلفی دارد; یکی از منابع آن زکات است و می دانیم در تقسیم زکات مساوات شرط نیست، بلکه زکات بر اساس نیاز داده می شود و نیز ضرورتی ندارد که با حضور نیازمندی منتظر نیازمند دیگری بنشینیم بلکه می توانیم به قدر کافی به نیازمند حاضر بدهیم.

دیگر از منابع بیت المال خمس است که در صدر اوّل غالباً از غنائم جنگی گرفته می شد. خمس در اختیار حاکم اسلامی قرار می گیرد تا طبق برنامه ویژه ای که در فقه اسلامی و روایات آمده است به نیازمندان برسد، در آن نیز مساوات شرط نیست.

سوم خود غنائم جنگی است که به طور مساوی در میان جنگجویان تقسیم می شود; ولی لشکر پیاده یک سهم می برد و لشکر سواره دو سهم، زیرا در آن زمان تهیّه مرکب برای سواره نظام به هزینه خود آنها بود البتّه گاهی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از یاران خود اجازه می گرفت و بخشی از غنائم را به فرد یا افراد خاصی برای جلب آنها به اسلام(صلی الله علیه وآله) می داد.

منابع چهارم و پنجم و ششم عبارتند از درآمد خیریه ها، و خمس غیر غنائم و انفال که در آن نیز مساوات در مقام تقسیم شرط نبوده و اینجا جای شرح آن نیست.

منبع هفتم بیت المال که در آن زمان از همه مهم تر بوده و قسمت عمده اموال بیت المال از این طریق حاصل می شده درآمد اراضی خراجیه است; یعنی مال الاجاره ها یا خراجی که از زمینهای فتح شده به خزانه دولت اسلام ریخته می شد، زیرا این زمینها ملک عموم مسلمین بود. نه تنها نسل موجود، بلکه نسلا در نسل و طبعاً درآمد آن تعلق به همه داشت. درست شبیه یک ملک مشاع که همه در آن مساوی اند، بدیهی است حکومت اسلامی حق نداشت در تقسیم این درآمد تفاوتی میان مسلمانان قائل بشود، هر چند غالب خلفا به این حکم اسلامی اعتنا نمی کردند و آن اموال را طبق میل خود به هر کس می خواستند می دادند و هرگونه می خواستند در آن تصرف می نمودند.

آنچه در داستان عقیل در این خطبه آمده مربوط به همین قسمت است که مهم ترین بخش بیت المال را در بر می گرفته و شاید عقیل گمان می کرد این اموال در اختیار حاکم اسلامی است که هرگونه مایل باشد در آن تصرف کند به خصوص اینکه زمان عثمان را مشاهده کرده بود که خلیفه وقت با این اموال چه ها می کرد.


داستان اشعث بن قیس منافق:

در بخش گذشته ـ چنان که دیدیم ـ امام(علیه السلام) برای مأیوس کردن همه امتیاز طلبان ناروا از بیت المال مسلمین، داستان تاریخی برادرش عقیل و حدیده محماة را بیان فرمود; داستانی که فرهنگ عدالت اسلامی و مقدّم داشتن ضابطه بر رابطه در آن موج می زد. سپس در این بخش از خطبه، روی مصداق روشن دیگری از این قبیل دست می گذارد و داستان اشعث بن قیس منافق را بیان می دارد و می فرماید: «از این شگفت انگیزتر داستان کسی است (اشعث بن قیس منافق) که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده ای (پر از حلوای خوش طعم و شیرین) برای من هدیه آورد. معجونی بود که من از آن متنفر شدم. گویی با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود»; (وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طَارِقٌ(21) طَرَقَنَا بمَلْفُوفَة فِی وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَة شَنِئْتُهَا(22)، کَأَنَّمَا عُجِنَتْ برِیقِ حَیَّة أَوْقَیْئِها).

معروف این است که این کوبنده در همان اشعث بن قیس، رئیس منافقان کوفه بود; شخصی که شبیه عبدالله بن ابیّ، منافق معروف عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بود.

امّا اینکه امام(علیه السلام) می فرماید: من از حلوای لذیذ متنفر بودم و گویی با آب دهان مار عجین شده بود برای آن است که هدف اشعث این بود که قلب امام(علیه السلام) را برای رسیدن به یک غرض دنیوی به خود معطوف دارد. (گاه گفته می شود او با یکی از مسلمانان به ناحق بر سر آب و ملکی نزاع داشت و پرونده این مخاصمه به دادگاه علی(علیه السلام) رسیده بود. شاید این مرد کورباطن می خواست از این طریق دل امام(علیه السلام) را به خود متوجّه کند و رأی او را بخرد; ولی امام(علیه السلام) با چشم ملکوتی اش باطن حلوا را دید; باطنی که همچون زهر مار بود، زیرا قصد رشوه در آن نهفته شده بود).

واژه «مَلْفُوفَة» گرچه از ریشه «لفّ» به معنای پیچیدن گرفته شده و در اینجا اشاره به ظرفی است که در پارچه ای پیچیده شده بود; ولی چون امام(علیه السلام) می فرماید این ملفوفه در ظرفی قرار داشت و سپس واژه معجونه را بر آن عطف می کند. این احتمال وجود دارد که ملفوفه نامی برای نوعی از حلوا بوده که در کوفه حلوای مرغوب و مورد علاقه مردم شناخته می شد.(23)

بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند واژه «قیء» به معنای زهر مار است نه استفراغ او، زیرا همچون استفراغ آن را از دهان خود بیرون می ریزد و تناسب مقام نیز همین را اقتضا می کند همان گونه که در عرف می گویند فلان غذا همچون زهرمار بود.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می افزاید: «به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ که این هر دو بر ما اهل بیت حرام است. او گفت: نه این است و نه آن; ولی هدیه است»; (فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَکَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدیَّةٌ).

به یقین زکات بر تمام بنی هاشم حرام است و صدقه که اشاره به انفاقهای مستحبی است و بنابر قول مشهور بر بنی هاشم حرام نیست ممکن است بر خصوص اهل بیت(علیهم السلام) حرام بوده باشد. بعضی نیز احتمال داده اند که صدقه اشاره به کفارات و صدقات واجبه غیر از زکات باشد که آن هم بر بنی هاشم حرام است.

امّا «صلة» ممکن است به معنای رشوه باشد که در مباحث رشوه قاضی به عنوان «صِلَة القُضاة» تعبیر می شود و از این جهت به آن «صله» گفته می شود که رشوه دهنده آن را وسیله ای برای وصول به مقصد نادرست خود قرار می دهد.

بعضی نیز گفته اند: «صله» به معنای «هدیه» یا جایزه است همان گونه که در مورد جایزه شاعر «صله شاعر» گفته می شود، بنابراین جمله «لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدیَّةٌ» (نه این و نه آن) اشاره به نفی زکات و صدقه و اثبات هدیه بودن آن است.

این احتمال در تفسیر این عبارت داده شده است که جمله «لا ذا و لاذاک» نفی همه باشد; یعنی هیچ کدام از اینها نیست; نه رشوه و نه زکات و نه صدقه، بلکه هدیه است.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، اشعث بن قیس منافق را زیر ضربات شدیدترین سرزنش و توبیخ قرار داده، می فرماید: «من به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده ای تا مرا بفریبی؟»; (فَقُلْتُ: هَبلَتْکَ الْهَبُولُ!(24) أَعَنْ دینِ اللّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی؟).

اشاره به اینکه تو نیز مانند بسیاری از شیطان صفتان برای اینکه به مقصد نامشروع خود برسی لباس ظاهراً مشروعی بر آن پوشانده ای، نام هدیه بر رشوه گذارده ای به گمان اینکه می توانی با این ظاهرسازی کسی را که چشمش اعماق وجود را می بیند بفریبی. آنگاه می افزاید: «آیا تعادل فکری خود را از دست داده ای یا جن زده ای یا بر اثر شدت بیماری هذیان می گویی؟»; (أَمُخْتَبطٌ أَنْتَ أَمْ ذُوجِنَّة، أَمْ تَهْجُرُ؟).

اشاره به اینکه هیچ انسان عاقلی باور نمی کند که بتواند کسی مانند علی(علیه السلام) را با هدیه ای که در باطن بوی رشوه می دهد بفریبد و اگر کسی در این میدان وارد شود دلیل بر این است که یا دیوانه بوده و یا بر اثر بیماری، عقل خود را موقتاً از دست داده است.

«مختبط» از ریشه «خبط» به معنای از دست دادن تعادل است که گاه در مورد تعادل ظاهری به کار می رود و گاه درباره تعادل فکری و در اینجا معنای دوم اراده شده است و تعبیر به «ذُو جِنّة» (جن زده) یا اشاره به وسوسه های شیطان است که یکی از جنیان محسوب می شود و بر اثر این وسوسه ها عقل انسان را می گیرد و یا اشاره به آن چیزی است که در میان توده مردم مشهور بوده که بعضی افراد دیوانه را به عنوان جن زده به حساب می آورند.

واژه «تَهْجُر» از ریشه «هَجْر» به معنای هذیان گفتن است، بنابراین فرق میان این سه واضح است; مختبط کسی است که گرفتار نقصان عقلی بوده و تعادل فکری خود را از دست داده و ذو جنه کسی است که بر اثر عاملی برونی گرفتار نوعی جنون شده و تهجر در مورد کسی گفته می شود که ذاتاً دیوانه نیست; امّا بر اثر شدت بیماری به هذیان گفتن دچار شده است.

البتّه این سه واژه وقتی در مقابل هم قرار می گیرند چنین مفهومی را افاده کنند در حالی که ممکن است هنگامی که هر یک تنهایی به کار برود مفهوم وسیع تری داشته باشد.

سپس امام(علیه السلام) برای اینکه به او بفهماند تا چه حد گرفتار اشتباه شده و علی(علیه السلام) را به تاریکی دیده و او را نشناخته است، اشاره به نکته بسیار مهمی در زمینه عدالت خویش می کند که شاید از غیر او در طول تاریخ شنیده نشده باشد. این نکته هشداری است به همه رهبران و حاکمان جوامع بشری که می فرماید: «به خدا سوگند اگر اقلیمهای هفتگانه (روی زمین) با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم هرگز نخواهم کرد»; (وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاَْقَالِیمَ السَّبْعَةَ(25) بمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فِی نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ(26) شَعِیرَة مَا فَعَلْتُهُ).

سپس به بیان دلیل آن می پردازد و می فرماید: «به یقین دنیای شما نزد من از برگ درختی در دهان ملخی که در حال جویدن آن باشد پست تر و بی ارزش تر است»; (وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدی لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِی فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا(27)).

در تأکید آن می فرماید: «علی را با نعمتهای فانی دنیا و لذتهای ناپایدار آن چه کار؟!»; (مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیم یَفْنَی، وَ لَذَّة لاَ تَبْقَی!).

در این چند جمله کوبنده و صریح و گویا، امام(علیه السلام) می فرماید: هر گاه بزرگ ترین رشوه های متصوّر در جهان که همه روی زمین و قصرها و ثروتها و اموال و زرق و برقها باشد به من دهند که کمترین ظلم و ستمی که همان گرفتن پوست جوی (نه دانه جو) از دهان مورچه ای که ظاهراً کوچک ترین جنبنده است انجام دهم، نمی کنم.

بسیارند کسانی که مبالغ کوچک و متوسّط رشوه آنها را تکان نمی دهد; ولی اگر امتیاز مهمّی برای آنها قائل شوند که معادل تمام زندگی آنان یا بیشتر باشد دست و پایشان می لرزد و می لغزند. چه کسی می تواند ادّعا کند که در هیچ حدّی از گرفتن امتیاز در برابر هیچ حدّی از کمترین کار خلاف گرفتار لغزش نخواهد شد؟ امام می فرماید: من آن شخص هستم و حتّی صریحاً سوگند بر آن یاد می کند.

دلیلی که امام برای این امر آورده بسیار قابل توجّه است، زیرا امتیازات مادّی برای کسانی اهمیّت دارد که دنیا در نظرشان بزرگ و برجسته است; امّا کسی که در اوج معرفت خدا قرار گرفته و ما سوی الله در نظر او کم ارزش و بی مقدار است و همه دنیا از دیدگاه او همچون برگ درخت نیم جویده ای در دهان ملخی است، دلیلی ندارد که مرتکب عصیان پروردگار و ظلم و ستمی شود.

علی(علیه السلام) با چشم حقیقت بین خود به باطن دنیا می نگرد; او همه این مقامها و مواهب مادی را در حال فنا و زوال می بیند و چیزی که ارزش آن را ندارد که کسی به آن دل ببندد یا به دل بستنش بیندیشد.

به همین دلیل اگر بخواهیم ظلم و ستم، رشوه خواری و تعدّی به حقوق ضعیفان از دنیا ریشه کن شود باید در بالا بردن سطح معرفت انسانها نسبت به خدا و نسبت به دنیا تلاش و کوشش کنیم.

در ضمن از این عبارات با دلالت التزامی می توان فهمید که ظلم و ستم و داوری به ناحق بدترین گناه است که حتّی در برابر به دست آوردن تمام دنیا نباید آن را مرتکب شد.

سرانجام امام(علیه السلام) با جمله ای کوتاه و بیدارکننده که در واقع ناظر به کلّ محتوای خطبه است، سخن خود را پایان می دهد و می فرماید: «به خدا پناه می بریم از خواب رفتن عقل و لغزشهای قبیح و زشت و در این راه از او یاری می طلبیم»; (نَعُوذُ باللّهِ مِنْ سُبَاتِ(28) الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. وَ به نَسْتَعِینُ).

اشاره به اینکه اگر عقل بیدار باشد و لطف خدا یار، انسان گرفتار گناهان بزرگ نمی شود و در دام گناهان کوچک کمتر می افتد.

این سخن را با نقل دو روایت پایان می دهیم: حافظ ابونعیم اصفهانی از دانشمندان معروف اهل سنّت در کتاب مشهورش حلیة الاولیاء می نویسد: «پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) خطاب کرد و فرمود: «یا عَلی! إِنّ اللهَ قَدْ زَیَّنَکَ بزینَة لَمْ یُزیِّنِ الْعِبادَ بزینَة أحَبَّ إلَی اللهِ مِنْها هِی زینَةُ الاْبْرارِ عِنْدَاللهِ تَعالی وَ الزُّهْدُ فِی الدُّنْیا فَجَعَلَکَ لا تَرزْءُ مِنَ الدُّنْیا شَیْئاً وَلا تَرْزَءُ مِنْکَ الدُّنْیا شَیْئاً; ای علی! خداوند تو را به زینتی آراسته که بندگانش به چیزی محبوب تر از آن زینت نیاراسته و آن زینت ابرار و نیکان نزد خداوند متعال است و آن همان زهد و بی اعتنایی به دنیاست; تو را آن گونه قرار داده که تو از دنیا چیزی کم نمی کنی و دنیا چیزی از تو نمی کاهد».(29)

در حدیث دیگری آمده است که زن شجاعی از شیعیان مخلص علی(علیه السلام) به نام «دارمیه حجونیه» در ملاقاتی که با معاویه داشت (و به دنبال او فرستاده بود) در جواب این سؤال معاویه که: آیا هرگز علی(علیه السلام) را دیده ای؟ گفت: آری به خدا سوگند او را دیدم. گفت: چگونه او را دیدی؟ گفت: رَأَیْتُهُ لَمْ یَفْتِنُهُ الْمُلْکُ الَّذی فَتَنَکَ وَ لَمْ تَشْغَلْهُ النِّعْمَةُ الَّتی شَغَلَتْکَ; او را چنان دیدم که این حکومتی که تو را فریب داده او را فریب نداده بود، و این نعمتهای دنیا که تو را مشغول ساخته او را مشغول نساخته بود».(30)


نکته:

اشعث بن قیس کیست؟

همان گونه که در جلد اوّل در تفسیر خطبه نوزدهم بیان کردیم «اشعث» از منافقانی بود که در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به ظاهر مسلمان شد و بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به ارتداد روی آورد و سپس اسیر شد و نزد ابوبکر اظهار ندامت کرد و مورد عفو قرار گرفت و در دوران امیرمؤمنان علی(علیه السلام) با دشمنان او همچون عمروبن عاص برای ایجاد نفاق در صفوف یاران آن حضرت همکاری داشت و سرچشمه خرابی ها و مفاسد بی شماری شد. او در قبیله خود صاحب نفوذ بود و از این طریق برای مقاصد سوء خود کمک می گرفت و به گفته بعضی از محققان بسیاری از مشکلات عصر خلافت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) از این منافق سرسخت و مرموز نشأت می گرفت. شرح بیشتر را در جلد اوّل صفحه 644 به بعد مطالعه فرمایید.


*

پی نوشت:

  1. «اَمْلَق» از ریشه «املاق» به معنای فقیر شدن گرفته شده است و ریشه اصلی آن «مَلَق» بر وزن «شفق» به معنای نرم کردن است و افراد متملق را از این جهت متملق می گویند که حالت نرمش و ذلت به خود می گیرند و اشخاص فقیر نیز چون چنین حالتی دارند واژه املاق در مورد آنها بکار می رود.

  2. «استماحنی» از ریشه «استماحة» به معنای طلب بخشش کردن است.

  3. «بُرّ» به معنای گندم است.

  4. «صاع» یکی از اوزان است که به اندازه چهار مُدّ و هر مدّ کمتر از یک کیلو (حدود هفتصد و پنجاه گرم) است.

  5. «شُعث» جمع «اشعث» به معنای ژولیده و آشفته مو می باشد.

  6. «غُبْر» جمع «اغبر» به معنای غبارآلود است.

  7. «عظلم» گیاهی است که برای رنگ کردن اشیا به رنگ سیاه از آن استفاده می شود.

  8. «اصغیت» از ریشه «اصغاء» به معنای گوش فرا دادن است.

  9. «دنف» به معنای بیماری یا بیماری شدید است.

  10. «میسم» اسم آلت از ریشه «وسم» به معنای داغ کردن است; ولی به نظر می رسد که در اینجا به صورت مصدر میمی به معنای حرارت به کار رفته است.

  11. «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معنای مادر فرزند مرده عزادار است و گاه به معنای هر زن عزادار به کار می رود.

  12. «انسانها» انسان در اینجا به معنای صاحب است.

  13. «سجرها» از ریشه «مسجور» در اصل به معنای افروختن آتش در تنور اجاق است سپس به هرگونه آتش افروزی اطلاق شده است.

  14. «تئن» از ریشه «اینن» به معنای ناله کردن گرفته شده است.

  15. «لظی» به معنای شعله خالص آتش است و می دانیم شعله های خالص و خالی از دود گرما و حرارت زیادی دارند. این واژه گاه به جهنم نیز اطلاق شده است، آن گونه که در آیه 15 سوره معارج می خوانیم: (کَلاَّ اِنَّهَا لَظَی).

  16. شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه، ج 3، ص 316 .

  17. غافر، آیه 71 .

  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 253 .

  19. بحارالانوار، ج 41، ص 113-114 (مرحوم علاّمه مجلسی این حدیث را از ابن شهر آشوب نقل کرده است).

  20. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 250 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 6، ص 523 به بعد.

  21. «طارق» از ریشه «طروق» و «طرق» به معنای زدن و کوبیدن است و به کسی که شبانه به سراغ دیگری می رود «طارق» گفته می شود، زیرا معمولا در بسته است و باید در را بکوبد و وارد شود.

  22. «شنئت» از ریشه «شنئان» بر وزن «نوسان» به معنای بغض و دوری کردن است، بنابراین «شنئت» یعنی آن را دشمن داشتم.

  23. شیخ محمد عبده در شرح نهج البلاغه خود به این معنا اشاره کرده و می گوید: ملفوفه نوعی از حلوا بوده است که اشعث بن قیس به عنوان هدیه خدمت امام(علیه السلام) برد.

  24. «هبول» صفت مشبهه است و به معنای زنی است که فرزند برای او باقی نمی ماند و طبعاً بسیار گریه می کند.

  25. اقالیم سبعه، «اقالیم» جمع «اقلیم» به معنای بخشی از جهان یا کشور است و جغرافی دانان قدیم جهان را به هفت اقلیم تقسیم می کردند و چون نقشه دقیقی از دنیا نداشتند حدّ و حدود این اقلیمهای هفتگانه دقیق نبود. به هر حال، هفتگانه در تقسیم بندی آنها چنین بود: اقلیم اوّل، هندوستان. دوم، بخشی از کشورهای عربی و حبشه، سوم، مصر و شام، چهارم، ایران. پنجم، روم. ششم، کشور ترک، هفتم، چین و ماچین. (لغت نامه دهخدا، ماده اقلیم). البتّه ممکن است تقسیم دیگری از سوی بعضی دیگر از جغرافی دانها ارائه شده باشد و به هر حال نظر امام(علیه السلام) آن است که اگر همه مناطق آباد کره زمین را به من بدهند.

  26. «جلب» پوسته ای است که روی دانه گندم یا جو را می گیرد و به پوسته ای که به هنگام خوب شدن زخم روی آن را می پوشاند، «جلب» گفته می شود.

  27. «تقضمها» از ریشه «قضم» بر وزن «هضم» به معنای دندان زدن، گاز گرفتن و جویدن است.

  28. «سبات» از ریشه «سبت» بر وزن «وقت» به معنای تعطیل کردن به منظور استراحت است; و «سبات» به از کار افتادن و تعطیل شدن اطلاق می شود و در جمله بالا نیز به همین معناست و اگر در لغت عرب روز شنبه را یوم السبت می نامند به سبب آن است که این نامگذاری در اصل از یهود گرفته شده که روز شنبه روز تعطیلی آنها بود.

  29. شرح نهج البلاغه مرحوم خویی، ج 14، ص 297، چاپ قدیم.

  30. کتاب بلاغات النساء، ص 106 مطابق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 6، ص 541 .