[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی التظَلُّم و التَشَکّی من قریش:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ، فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَئُوا إِنَائِی وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَی بهِ مِنْ غَیْرِی، وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً. فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی، فَضَنَنْتُ بهِمْ عَنِ الْمَنِیَّةِ؛ فَأَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَی أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْب مِنْ وَخْز الشِّفَارِ.

[قال الشریف (رضی الله عنه) و قد مَضی هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدمة إلا أنی ذکرتُه هاهنا لاختلاف الروایتین].[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 279-273

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ

فِی التَّظَلُّمِ وَالتَّشَکّی مِنْ قُرَیْشٍ.

از سخنان امام علیه السلام است که در شکایت از قریش بیان کرده است.

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در بیان سند خطبه اشاره شد، این خطبه و خطبه 172 و خطبه 26 در قسمتهای مختلف با هم مشترکند و به نظر می رسد بخشهایی از نامه ای باشد که امام علیه السلام در اواخر دوران حکومت خود در پاسخ سؤال جمعی از

دوستانش مرقوم داشت، زیرا گروهی اصرار داشتند که آن حضرت نظر خود را درباره حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دوران خلفا بیان فرماید. امام علیه السلام با اصرار آنها این نامه را نوشت و دستور داد برای مردم بخوانند تا مخالفان نتوانند حقایق را لوث کنند و تاریخ را تحریف نمایند

.

امام علیه السلام در این خطبه عمدتاً به دو نکته اشاره می کند: نخست اینکه به خداوند از قریش شکایت می برد که آنها در پایمال کردن حقوق آن حضرت، متّفق شدند و با صراحت گفتند: باید از حق خود در امر خلافت چشم پوشی کنی

!

دیگر اینکه امام علیه السلام علّت عدم قیام خود را برای گرفتن حق، شرح می دهد که من یار و یاورانی برای این امر نیافتم و جان خانواده خودم را در خطر دیدم

.

انواع ناملایمات را تحمل کردم:

امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه می فرماید: «خداوندا من از قریش و کسانی که آنها را یاری کردند (تا خلافت را از مسیر اصلی منحرف سازند) به تو شکایت می آورم، آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند»; (اللَّهُمَّ إنّی أَسْتَعْدیکَ عَلَی قُرَیْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ; فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَؤُوا(1) إِنَائِی، وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَی بهِ مِنْ غَیْرِی).

گرچه امام این سخن را در اواخر دوران حکومتش بیان فرمود; ولی در میان مورّخان و مفسّران نهج البلاغه گفتگوست که سخن امام(علیه السلام) ناظر به کدام زمان است; آیا اشاره به داستان سقیفه و حوادث بعد از رحلت پیامبر است یا زمان شورای شش نفری عمر، یا دوران پیمان شکنی طلحه و زبیر و برافروختن آتش جنگ جمل است؟

از میان این احتمالات سه گانه، احتمال اوّل نزدیک تر به نظر می رسد. سپس احتمال دوم; ولی احتمال سوم بسیار بعید است، زیرا شورش طلحه و زبیر اجتماع قریش بر ضدّ آن حضرت محسوب نمی شد.

جمله «أسْتَعْدیکَ» از ریشه «استعداء» به معنای یار طلبیدن یا شکایت پیش کسی بردن است.

جمله «إِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی» ممکن است اشاره به این باشد که غاصبان خلافت تکیه بر خویشاوندی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می کردند در حالی که خویشاوندی امام از همه آنها نزدیک تر بود.

جمله «أَکْفَؤُوا إِنَائِی» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) این پیمانه را پر کرده بود و به دست امام داده بود و او را ـ که سزاوارترین مسلمانان به خلافت بود ـ بارها را معرفی فرموده بود; ولی آنها این پیمانه آب حیات را به کلی واژگون کردند.

اینکه می فرماید: «من از همه سزاوارتر به این حق بودم» برای هر انسان منصفی با دلایل عقلی و نقلی ثابت شده است; نه کسی علم آن حضرت را داشت و نه شجاعت، تقوا، زهد و کفایتش را.

ابن ابی الحدید در شرح خطبه 172 هنگام ذکر این جمله، جمله های مشابه دیگری نقل می کند که همه آنها دلالت دارد بر اینکه علی(علیه السلام) خلافت را حقّ مسلم خود می دانست و دیگران را غاصب این حق می شمرد. سپس اضافه می کند: «امامیه و زیدیّه این جمله ها را مطابق ظاهرش تفسیر کرده اند و غیر علی(علیه السلام) را لایق این مقام ندانسته اند» بعد تصریح می کند: «گرچه ظاهر این جمله ها همان است که آنها می گویند; ولی ما باید آنها را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم و بر ظاهر آن تکیه نکنیم».(2)

این سخن عجیب، ناشی از نوعی تعصّب و ذهنیتهای نادرست است و معنای این سخن آن است که هر چه را مایل نبودیم بپذیریم، بگوییم جزء متشابهات است در حالی که متشابه آنجاست که سخنی ابهام و اجمال داشته باشد; نه این گونه سخنان واضح و آشکار.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به منطق عجیب مخالفانش اشاره کرده، می فرماید: «و گفتند: (ای علی! بدان پاره ای از حقوق را باید بگیری و پاره ای دیگر را باید از آن محروم شوی (و حق خلافت از نوع دوم است) اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر»; (وَ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبرْ مَغْمُوماً، أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً).

این منطق به راستی منطق وحشتناکی است که انسان اعتراف کند بعضی از امور حق است; ولی به حکم غلبه زورمندان باید از آن چشم پوشی کند و در نتیجه یا صبر و شکیبایی پیشه کند و یا از تأسّف بمیرد. این همان شعاری است که مستکبران جهان آشکارا یا پنهان می گویند: «المُلْکُ لِمَنْ غَلَبَ; حکومت از آن کسی است که غلبه کند» باید از ابن ابی الحدید سؤال کرد که این جمله هم جزء متشابهات است که باید آن را تفسیر و تأویل کرد؟!

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن می افزاید: «من نگاه کردم (و جوانب کار را بررسی نمودم) دیدم نه پشتیبانی دارم نه مدافعی و نه یاوری جز اهل بیتم که راضی نبودم جانشان را به خطر بیفکنم»; (فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ(3)، وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ، إِلاَّ أَهْلَ بَیْتِی; فَضَنَنْتُ(4) بهِمْ عَنْ الْمَنِیَّةِ).

این تعبیر نشان می دهد که توده های مردم جذب حکومت وقت شده بودند گروهی از ترس، گروهی از روی طمع یا به سبب کینه های دیرین در جنگهای اسلامی و گروه دیگری از روی غفلت و خوش باوری. بدیهی است در چنین شرایطی امام نمی توانست برای تشکیل حکومت عدل اسلامی که دنباله حکومت پیامبر اکرم بود قیام کند.

از این رو در ادامه این سخن می فرماید: «لذا چشمان پر از خاشاک خود را بر هم نهادم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم و با خویشتن داری و فروبردن خشم در برابر چیزی که از حنظل تلخ تر و از تیزی تیغ و خنجر بر قلب دردناک تر بود شکیبایی کردم»; (فَأَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی(5)، وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَا(6)، وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَی أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ(7)، وَ آلَمَ لِلْقَلْب مِنْ وَخْز(8) الشِّفَارِ(9)).

اشاره به اینکه هرگز نباید سکوت مرا در برابر آن اوضاع، دلیل بر رضا گرفت، بلکه من از انحرافها و کژیها که بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در حکومت اسلامی به وجود آمد سخت رنج می بردم; ولی چاره ای جز صبر و سکوت نداشتم.


سیّد رضی(رحمه الله) پس از پایان این خطبه می گوید: «بخشی از این گفتار در اثنای خطبه(های) پیشین گذشت; ولی من آن را بار دیگر در اینجا آوردم، زیرا این دو روایت با هم (از جهاتی) متفاوت بودند»; (قالَ الشَّریفُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: وَ قَدْ مَضی هذا الْکَلامُ فی أثْناءِ خُطْبَة مُتَقَدِّمَة، إلاّ أنّی ذَکَرْتُهُ هاهُنا لاِخْتِلافِ الرِّوایَتَیْنِ).(10)


پی نوشت:

  1. «اکفؤوا» از «اکفاء» به معنای واژگون کردن ظرف است به گونه ای که هر چه در آن است بریزد و ریشه اصلی آن «کفء» بر وزن «دفع» به معنای روی گرداندن و پشت کردن است.

  2. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9، ص 307 .

  3. «رافد» از ریشه «رفد» بر وزن «ربط» به معنای کمک کردن و عطا نمودن گرفته شده است.

  4. «ضننت» از ریشه «ضنّ» بر وزن «فنّ» در اصل به معنای بخل شدید است; ولی در اینجا و امثال آن، خودداری کردن شدید از چیزی مقصود است.

  5. «قذی» این واژه نقطه مقابل صفا و خلوص است و به اشیای آلوده ای که در آب می افتد و همچنین خار و خاشاکی که در چشم می رود و آن را ناراحت می کند «قذی» گفته می شود.

  6. «شجی» از ریشه «شجو» بر وزن «هجو» به معنای سختی و شدت و اندوه و غم است و به چیزی در گلوی انسان گیر می کند نیز «شجی» می گویند.

  7. «علقم» بوته ای است بسیار تلخ که به آن «حنظل» نیز گفته می شود و این واژه به هر چیز تلخی نیز اطلاق می گردد.

  8. «وخز» به معنای نیش زدن و سوراخ کردن و آزردن آمده است.

  9. «شفار» جمع «شفره» بر وزن «دفعه» به معنای کارد و تیغ است.

سند خطبه

:

بخشی از این خطبه در خطبه 172 و بخشی دیگری از آن در خطبه 26 آمده است و همان گونه که در سند خطبه 172 گذشت، به نظر می رسد این خطبه بخشی از نامه ای است که امام علیه السلام در اواخر ایّام خلافتش مرقوم داشت و حوادثی را که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا آن زمان رخ داده بود به طور فشرده در آن بیان فرمود و دستور داد آن را برای مردم بخوانند

.

نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اینجا اضافه می کند که مرحوم کلینی طبق نقل سیّد بن طاووس در کتاب کشف المحجّه آن را در کتاب رسائل آورده است. در ضمن این احتمال را نیز می دهد که امام بیش از یک مرتبه، نکاتی را که در این خطبه است در مناسبتهای مختلف بیان فرموده باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 132

)