[hadith]فَأَجَابَهُ (علیه السلام) رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابهِ بکَلَامٍ طَوِیلٍ یُکْثِرُ فِیهِ الثَّنَاءَ عَلَیْهِ وَ یَذْکُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ، فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِی نَفْسهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبهِ أَنْ یَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِکَ کُلُّ مَا سوَاهُ، وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کَانَ کَذَلِکَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَیْهِ، فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَیْهِ عِظَماً؛ وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاس أَنْ یُظَنَّ بهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ یُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَی الْکِبْرِ، وَ قَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بحَمْد اللَّهِ کَذَلِکَ، وَ لَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقَالَ ذَلِکَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْکِبْرِیَاءِ، وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَی النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ؛ فَلَا تُثْنُوا عَلَیَّ بجَمِیلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِی نَفْسی إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ إِلَیْکُمْ مِنَ التَّقِیَّةِ [الْبَقِیَّةِ] فِی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا. فَلَا تُکَلِّمُونِی بمَا تُکَلَّمُ بهِ الْجَبَابرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بمَا یُتَحَفَّظُ بهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِی بالْمُصَانَعَةِ، وَ لَا تَظُنُّوا بی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسی، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ، کَانَ الْعَمَلُ بهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ. فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بعَدْلٍ، فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسی بفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَّهُ مِنْ نَفْسی مَا هُوَ أَمْلَکُ بهِ مِنِّی؛ فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ، یَمْلِکُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِیهِ إِلَی مَا صَلَحْنَا عَلَیْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بالْهُدَی وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَةَ بَعْدَ الْعَمَی.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 271-258

در برابر انجام وظیفه مرا ستایش نکنید!

«هنگامی که سخن امام(علیه السلام) به آخر جمله بخش گذشته رسید یکی از یارانش (به پا خاست و) با گفتاری طولانی که در آن مدح و ثنای فراوانی نسبت به امام(علیه السلام) بود آن حضرت را ستود، و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد»; (فَأَجابَهُ(علیه السلام) رَجُلٌ مِنْ أصْحابهِ بکَلام طَویل، یَکْثُرُ فیهِ الثَّناءَ عَلَیْهِ، وَ یَذْکُرُ سَمْعَهُ وَ طاعَتَهُ لَهُ; فَقالَ(علیه السلام):..).

در اینکه این شخص چه کسی بود؟ شارحان نهج البلاغه پاسخی به این سؤال نداده اند; ولی مرحوم کلینی در کافی گفتگوی مشروح و مفصّل و بسیار پرمعنایی را که میان این مرد و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) چند بار ردّ و بدل شده ذکر کرده است. سپس می گوید: بعد از پایان این کلام، کسی آن مرد را ندید.(1) به همین دلیل مرحوم علامه مجلسی احتمال می دهد که این مرد حضرت خضر بوده که در موارد حسّاسی به سراغ آن حضرت می آمد و انجام وظیفه می کرد و سپس از چشمها پنهان می شد.

به هر حال این مرد که بود طبق روایت کافی در یکی از سخنانش عرضه می دارد: «ای امیرمؤمنان! تو امیر ما هستی و ما رعیّت تو. خداوند به وسیله تو ما را از ذلّت خارج کرد و با عزیز ساختن تو غل و زنجیر اسارت را از بندگانش برگرفت. آنچه می پسندی دستور ده و آنچه اختیار می کنی امر کن! تو سخنگوی راستگویی هستی و حکمران موفق و زمامدار لایق. ما هرگز نافرمانی تو را جایز نمی شمریم و علم هیچ کس را قابل مقایسه با علم تو نمی دانیم، قدر ومنزلت تو نزد ما بسیار والا و فضل تو بسیار عظیم است».(2)

امام(علیه السلام) پاسخ مشروحی به او داد و او نیز مجدّداً به مدح و ستایش آن امام همام پرداخت و چند بار این قضیه تکرار شد و همان گونه که گفتیم بعد از این مطلب آن مرد ناپدید شد.

به هر حال آنچه در نهج البلاغه آمده است چنین است که امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: «سزاوار است کسی که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظیم است ـ به موجب آن عظمت ـ همه چیز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند»; (إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلاَلُ اللّهِ سُبْحَانَهُ فِی نَفْسهِ، وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبهِ، أَنْ یَصْغُرَ عِنْدَهُ ـ لِعِظَمِ ذلِکَ ـ کُلُّ مَاسوَاهُ).

این معنا با توجّه به اینکه ذات خداوند وجودی است بی پایان از هر نظر، و نامحدود از نظر قوّت و قدرت، و ما سوی الله همگی قطره کوچکی در برابر این دریای عظیم بی کران هستند، کاملا روشن می شود همان گونه که در خطبه همّام نیز در صفات متقیان آمده است: «عَظُمَ الْخالِقُ فی أنْفُسهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فی أعْیُنِهِمْ; خداوند در دل آنها به عظمت جلوه کرده، لذا ما سوی الله در چشم آنها حقیر و کوچک است».

کسی که چشم بر چشمه خورشید دوخته، شمع کم نوری در نظر او ناچیز است.

سپس امام(علیه السلام) اضافه می فرماید: «و از همه سزاوارتر نسبت به این امر کسی است که نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وی فراوان; زیرا هر قدر نعمت خدا بر کسی بیشتر شود حقّش بر او فزونتر می گردد»; (وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کَانَ کَذلِکَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَیْهِ، فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَی أَحَد إِلاّ ازْدَادَ حَقُّ اللّهِ عَلَیْهِ عِظَماً).

این سخن در واقع پاسخی است بر ثناخوانی آن مرد علاقه مند به مولا که گمان نکن این سخنان مرا به کبر و غرور وا می دارد. اوّلا من خدا را به عظمت شناخته ام و ماسوی الله در نظرم خُرد و صغیر است. ثانیاً من مشمول نعمتهای فراوانی هستم و به همان نسبت باید در برابر ولیّ نعمتم خاضع تر از دیگران باشم.

آنگاه امام(علیه السلام) در تکمیل و تأکید این سخن می افزاید: «(بدانید!) از بدترین و سخیف ترین حالات زمامداران نزد مردم صالح این است که گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعی برتری جویی حمل کنند، من خوش ندارم که این فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت می برم. من بحمدالله چنین نیستم»; (وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ(3) حَالاَتِ الْوُلاَةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاس، أَنْ یُظَنَّ بهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَ یُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَی الْکِبْرِ، وَ قَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الاِْطْرَاءَ(4)، وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ; وَ لَسْتُ ـ بحَمْد اللّهِ ـ کَذلِکَ).

درست است که طبق بعضی از احتمالات، گوینده آن مدح و ثنا حضرت خضر(علیه السلام) بوده و او جز به حق سخن نمی گفته و آنچه درباره امام(علیه السلام) بیان داشته در امام وجود داشته حتی بالاتر از آن; ولی امام(علیه السلام) به این نکته اصولی اشاره می فرماید که من حتی از ثنای به حق نیز خشنود نیستم، چرا که ممکن است اثر نامطلوبی در شنوندگان داشته باشد و آنها گمان کنند او دوستدار چنین سخنانی است و دارای کبر و فخر و خودبرتربینی است که رابطه امام با امّت را تحت تأثیر نامطلوب خود قرار می دهد.

سپس می افزاید: «و به فرض که من (به مقتضای طبیعت بشری) مدح و ثنا را دوست می داشتم، آن را به جهت خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک می کردم. همان خداوندی که به جهت عظمت و کبریاییش از همه سزاوارتر برای ثنا و ستایش است»; (وَ لَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقَالَ ذلِکَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْکِبْرِیَاءِ).

آنگاه به نکته سومی اشاره می فرماید که قطع نظر از اینکه من ذاتاً ثناخوانی را ناخوش دارم و اگر آن را دوست می داشتم به جهت عظمت خداوند که از همه شایسته تر به مدح و ثناست ترک می کردم، مدح و ثنا باید در برابر کار نیکی باشد که پایان گرفته است در حالی که من هنوز از ادای همه حقوق شما فراغت نیافته ام، می فرماید: «بسیار می شود که مردم ستودن افراد را، به جهت تلاشهایشان (در ادای حقوق) شیرین می شمرند (ممکن است این امر برای شما ایرادی نداشته باشد، ولی من از شما می خواهم که) مرا با سخنان زیبای خود به جهت اینکه در برابر خداوند و نزد شما از ترس مسئولیت الهی حقوقتان را ادا کرده ام نستایید (چرا که) هنوز از ادای آنها به طور کامل فراغت نیافته ام و واجباتی که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نیامده است»; (وَ رُبَّما اسْتَحْلَی النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلاَءِ، فَلاَ تُثْنُوا عَلَیَّ بجَمِیلِ ثَنَاء، لاِِخْرَاجِی نَفْسی إِلَی اللّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَیْکُمْ مِنَ التَّقِیَّةِ فِی حُقُوق لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، وَ فَرَائِضَ لاَبُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا).

در نسخه موجود در متن بالا «وَ إِلَیْکُمْ مِنَ التَّقِیَّةِ» آمده است که اشاره به خداترسی امام(علیه السلام) در طریق ادای حقوق مردم است; ولی در بعضی از نسخ نهج البلاغه و همچنین در متن کافی «بقیّه» آمده است که مفهومش این است: هنوز بقایایی از حقوق شما بر من باقی مانده که باید در ادای آن بکوشم.

امام(علیه السلام) در این عبارت نهایت بزرگواری خود را نشان داده، از یک سو بی اعتنایی به ثناخوانی و از سوی دیگر نهایت خضوع در برابر پروردگار و از سوی سوم، اعتراف به عدم ادای حقوق به طور کامل را بیان می کند، چیزی که در کمتر پیشوایی در طول تاریخ می توان یافت.


نکته ها:

  1. مدح و ثناخوانی:

مدح و تمجید و ثناخوانی نسبت به دیگران بردو گونه است: گونه ای از آن مثبت و سازنده و سبب دلگرمی خادمان و یأس خائنان و پیشرفت جامعه است. بخش دیگری سبب تخریب و عقب افتادگی و تقویت شوکت ظالمان است.

قسم اوّل دارای سه شرط است: نخست اینکه «مُدحَ مَنْ یَسْتَحَقُّ الْمَدْحَ; آن کس که سزاوار مدح و ثناست، مدح و ستایش شود». شرط دوم این است که مدح از حدّ تجاوز نکند. شرط سوم اینکه هدف گوینده تقرّب به شخص ممدوح و رسیدن به منافع نامشروع خود نباشد.

در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «إِذا مُدحَ الْفاجِرُ اهْتَزَّ الْعَرْشَ وَ غَضِبَ الرَّبُّ; هرگاه شخص فاجر مدح و ستایش شود، عرش خدا به لرزه در می آید و خداوند غضب می کند».(5)

در حدیث دیگری آمده است: «اَلثَّناءُ بأَکْثَرِ مِنَ الاِْسْتِحْقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصیرُ عَنِ الاِْسْتِحْقاقِ عَیٌّ أَوْ حَسَدٌ; مدح و ستایش بیش از استحقاق تملّق است و کمتر از آن ناتوانی (در ادای سخن) است یا حسد».(6)

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که باید ظرفیت شخص ممدوح در نظر گرفته شود; مبادا مدح و ستایش سبب غرور او گردد و از مسیر حق منحرف شود، همان گونه که در جمله دیگری از کلمات قصار مولا می خوانیم: «رُبَّ مَفْتُون بحُسْنِ الْقَوْلِ فیهِ; چه بسیار اشخاصی که به واسطه مدح و تمجید، گرفتار فریب و فتنه می شوند».(7)

بی شک در صورتی که همه این جهات در نظر گرفته شود، مدح و ستایش نشانه قدردانی و حق شناسی و سبب تشویق نیکوکاران و صالحان می شود.

در دنیای امروز نیز جلسات فراوانی برای نکوداشت خادمان پرسابقه جامعه، عالمان بزرگ و نیکوکاران ممتاز گرفته می شود و هر سال سعی می کنند به نویسندگان بهترین کتاب سال، کارگران و کشاورزان نمونه و یا پیام آوران صلح و دوستی در جهان، جوایزی اهدا و از آنان قدردانی کنند که اگر رنگ و بوی سیاسی پیدا نکند و روابط بر ضوابط حاکم نگردد و آن شرط سوم که در بالا به آن اشاره شد; یعنی حسن نیّت کارگردانان حفظ گردد، به یقین آثار بسیار ارزنده ای دارد.

ولی نوع دوم، درست در مقابل آن است; یعنی هنگامی که افراد نالایق، مورد مدح و تمجید قرار گیرند و یا افراد لایق، بیش از حد، ثناخوانی شوند و یا عوامل سیاسی و حب و بغضها و منافع شخصی، انگیزه این کار می شود، بدکاران تشویق می شوند و افراد فاضل، لایق و نیکوکار مأیوس می گردند; متملّقان یکّه تاز میدان اجتماع می شوند و صادقان منزوی می گردند.

در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می خوانیم: «إیّاکَ وَ الْمَلَقُ فَإنَّ الْمَلَقَ لَیْسَ مِنْ خَلائِقِ الاِیمانِ; از تملّق بپرهیز که با ایمان سازگار نیست».(8)

در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمده است: «أُحْثُوا فی وُجُوهِ الْمُدّاحینَ التُّرابَ; به صورت مداحان (متملّق) خاک بپاشید».(9)

آخرین نکته ای که در این بیان فشرده ذکر آن را لازم می دانیم این است که گاه مدح و ستایش جنبه مثبت دارد و واجد همه شرایط بالاست; ولی آثار نامطلوبی در افکار عمومی ایجاد می کند و ممدوح، متّهم به دوست داشتن ثناخوانی می شود که در اینجا نیز از آن باید اجتناب کرد و آنچه در خطبه بالا آمده، بیشتر از همین قبیل است.

  1. زیانهای تملّق گویی:

همان گونه که اشاره شد معنای تملّق، مدح و ثنای بیش از حدّ و گزافه گویی درباره فضایل افراد برای تقرّب جستن به آنها و استفاده از مواهب مادّی آنان است حتی ذکر اوصاف برجسته واقعی یک شخص بدون اشاره به نقاط ضعف، آن هم نوعی تملّق محسوب می شود و گاه از این فراتر می رود و تملّق گویان نقاط ضعف را در لباس نقاط قوت بیان می کنند. تملّق گویی بیشتر درباره ارباب قدرت است و خطر بسیار بزرگی برای ولات و زمامداران و مدیران محسوب می شود، زیرا نخستین شرط مدیریت آگاه بودن از واقعیّات مربوط به حوزه مدیریت است و متملّقان بر روی واقعیّتها پرده می افکنند و مشکلات را از نظر مدیران و زمامداران می پوشانند و از این طریق مفاسد بی شماری به بار می آورند.

عجیب این است که زمامداران نالایق و گمراه نیز غالباً متملّقان را تشویق می کنند، از حق گویی ناراحت می شوند و از تملّق متملّقان احساس آرامشی کاذب و دردآفرین.

امیرمؤمنان علی(علیه السلام) تملّق را بدترین درد یا درد بی درمان شمرده می فرماید: «أدوی الداء الصلف; بدترین درد تملّق گویی است»(10) (یکی از معانی صلف تملّق گویی و دیگری خودستایی است).

در سخن دیگری می فرماید: «إنَّما یُحِبُّکَ مَنْ لا یَتَمَلَّقَکَ; دوستان واقعی تو کسانی هستند که به تو تملّق نمی گویند».(11)

نیز می فرماید: «لَیْسَ الْمَلَقُ مِنْ خُلُقِ الاَْنْبیاءِ; تملّق از اخلاق انبیا نیست».(12)

این سخن را نیز نباید فراموش کرد که تملّق گاهی به صورت مستقیم و گاه غیر مستقیم، گاه با نثر و گاه با شعر و گاهی با عمل، اجرا می شود و آثار زیانبار همه یکسان است.


در برابر من نه غلق نه چاپلوسی!

همان گونه که قبلا اشاره شد بخش مهمی از این خطبه ناظر به بیان حقوق والی و رعیت است و بعد از آن که یکی از حاضران برخاست و در یک ثنای جمیل، آن حضرت را ستود، امام(علیه السلام) مسیر خطبه را به بخش خاصی از حقوق والی و رعیت هدایت کرد و آن، ترک مدح و ثناخوانی برای ولات و زمامداران بود. سپس در این بخش که آخرین بخش خطبه است به یکی دیگر از آفات زمامداران و مردم می پردازد و آن اینکه رابطه آنها با یکدیگر رابطه تملّق و چاپلوسی و کتمان حقایق تلخ به جهت ناخوشایند بودن آن و ترک انتقاد سالم و سازنده است، می فرماید: «با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته می شود سخن نگویید و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ می کنند محدود نسازید و به طور تصنّعی و منافقانه با من رفتار نکنید»; (فَلاَ تُکَلِّمُونِی بمَا تُکَلَّمُ بهِ الْجَبَابرَةُ، وَ لاَ تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بمَا یُتَحَفَّظُ بهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادرَةِ(13)، وَ لاَ تُخَالِطُونِی بالْمُصَانَعَةِ).

اشاره به اینکه افراد عادی هنگامی که در برابر زمامداران جبّار قرار می گیرند، شخصیت واقعی خود را پنهان می سازند و از هرگونه نقد و شکایت و ایراد خودداری می کنند، مبادا مورد خشم آنها قرار گیرند و به عکس با مدّاحی و چاپلوسی و تملّق سعی دارند از شرّ آنها در امان بمانند و به همین دلیل هرگز رخدادهای واقعی جامعه برای آنها روشن نمی شود و همواره در چاه ضلالت و گمراهی و بی خبری گرفتارند.

امام(علیه السلام) به همه مخاطبان خود اطمینان می دهد که در برابر حرف حساب و بیان مشکلات و انتقادها و شکایات هیچ مشکلی متوجّه آنها نخواهد شد، بلکه آزادند همه گفتنیها را در مسائل مربوط به حکومت و جامعه بگویند.

آری! این یکی از تفاوتهای بارز حاکمان عدل و جور است. در کتاب عقد الفرید می خوانیم هنگامی که هارون در مکّه بر منبر خطبه می خواند مردی برخواست و این آیه را تلاوت کرد: «(کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)(14); هرگاه سخنی بگویید و عمل نکنید خشم عظیم خداوند را بر می انگیزد». هارون دستور داد یک صد تازیانه بر او زدند به گونه ای که شب تا به صبح ناله می کرد و می گفت: مُردم مُردم! در همان کتاب آمده است که ولید بن عبدالملک روز جمعه بر منبر بود تا خورشید به زردی گرایید (وقت نماز تنگ شد) مردی برخاست و گفت: وقت نماز در انتظار تو نیست (و خورشید تا پایان سخنرانی تو متوقف نمی شود) و خداوند تو را معذور نمی دارد! ولید گفت: راست گفتی; ولی کسی که این سخن را می گوید نباید در اینجا باشد محافظان من کجا هستند که برخیزند و گردن او را بزنند.(15)

این در حالی است که بارها در تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) دیده ایم که افراد منافقی همچون اشعث بن قیس و بعضی از خوارج، شدید اللحن ترین تعبیرات را در برابر آن حضرت داشته اند; ولی آن حضرت هرگز متعرض آنها نشد.

سپس در ادامه همین سخن می فرماید: «هرگز درباره من گمان مبرید که درباره حقی که به من پیشنهاد می کنید کوتاهی کنم (یا ناراحت شوم) و هرگز خیال نکنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم، زیرا کسی که شنیدن حق یا پیشنهاد عدالت به او برایش سنگین باشد عمل به آن دو برای او سخت تر و سنگین تر است»; (وَ لاَ تَظُنُّوا بیَ اسْتِثْقَالاً فِی حَقٍّ قِیلَ لِی، وَ لاَ الِْتمَاسَ إِعْظَام لِنَفْسی، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَو الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ، کَانَ الْعَمَلُ بهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ).

اشاره به اینکه آنها که توان شنیدن انتقاد را ندارند از انجام اصلاحات ناتوان ترند و بنابراین هر روز در ظلم و فساد بیشتر فرو می روند.

آنگاه امام(علیه السلام) در تأکید این سخن، همه مخاطبان خود را به بیان صریح حق و ذکر مشکلات فردی و اجتماعی و تأکید بر عدالت اجتماعی تشویق می کند و می فرماید: «با توجّه به آنچه بیان کردم از گفتن سخن حقّ یا مشورت عادلانه، خودداری نکنید، زیرا من (به عنوان یک انسان و نه به عنوان یک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه خداوندی که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند»; (فَلاَ تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَة بحَقٍّ، أَوْ مَشُورَة بعَدْل، فَإِنِّی لَسْتُ فی نَفْسی بفَوْقِ أَنْ أُخْطِیءَ، وَ لاَ آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعْلِی، إِلاَّ أَنْ یَکْفِیَ اللّهُ مِنْ نَفْسی مَا هُوَ أَمْلَکُ بهِ مِنِّی).

جمله «فَإِنِّی لَسْتُ فی نَفْسی بفَوْقِ أَنْ أُخْطِیءَ» دستاویز بعضی از مخالفان عصمت ائمه شده و سر و صدای زیادی درباره آن به راه انداخته اند. در حالی که جمله «إِلاَّ أَنْ یَکْفِیَ اللّهُ مِنْ نَفْسی» آن را به خوبی تفسیر می کند، زیرا مفهوم جمله اوّل این است که من به عنوان یک انسان، ایمن از خطا نیستم و مفهوم جمله دوم این است که به عنوان حفظ و حمایت الهی وضع دیگری دارم، شبیه آنچه قرآن مجید درباره یوسف بیان کرده است، می فرماید: «(وَلَقَدْ هَمَّتْ بهِ وَ هَمَّ بهَا لَوْلاَ أَنْ رَّأی بُرْهَانَ رَبِّهِ); آن زن (زلیخا) قصد او کرد و او نیز ـ اگر برهان پروردگار را نمی دید ـ قصد می نمود».(16)

اشاره به اینکه یوسف به عنوان یک انسان بیم این می رفت که آلوده هوا و هوس همسر عزیز مصر شود; ولی مشاهده برهان ربّ که اشاره به مقام عصمت و معرفت بالای یوسف نسبت به پروردگار است، او را نگه داشت.

اضافه بر این امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در مقام تعلیم و تربیت اصحاب خویش است و به آنها می آموزد که در هر شرایطی باشید احتمال خطا درباره خود بدهید; ولی از روی تواضع، خود را هم در زمره آنها قرار می دهد. به هر حال نباید این جمله را دربرابر آن همه دلایلی که بر مقام عصمت پیامبر و امام است بهانه و دستاویز قرار داد.

در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «ما مِنْکُمْ مِنْ أَحَد إلاّ وَ لَهُ شَیْطانٌ ـ قیل و لا انت یا رسول الله؟ قال: ـ وَلا أَنَا إلاّ أنَّ اللهَ تَعالی أعانَنی عَلَیْهِ فَأسْلَمَ; هیچ یک از شما نیست مگر اینکه شیطانی دارد، کسی عرض کرد: همچنین شما ای رسول خدا؟ فرمود: آری همچنین من; ولی خداوند متعال مرا یاری کرد و شیطانم تسلیم من شد (و من به تأیید الهی از شرّ او در امانم)».(17)

شاهد گویای دیگری درباره آنچه گفتیم سخنی است که خود امام(علیه السلام) در اواخر خطبه 97 بیان کرده، می فرماید: «وَ إنّی لَعَلی بَیِّنَةِ مِنْ رَبّی وَ مِنْهاج مِنْ نَبیّی وَ إنّی لَعَلَی الطَّریقِ الْواضِحِ ألْقُطُهُ لَقْطاً; من نشانه روشنی از پروردگارم دارم و بر طریق واضح پیامبرم گام بر می دارم و در راهی آشکار با هوشیاری و دقت به پیش می روم».

طبق این بیان امام تأیید می کند که او با حمایت پروردگار، همیشه راه درست می پیماید و خطایی در کار او نیست.

آنگاه امام(علیه السلام) در تکمیل و تأیید گفتار بالا می فرماید: «به یقین من و شما بندگان و مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه، قدرت تصرف در خویش را نداریم. او ما را از آنچه در آن بودیم به سوی صلاح و رستگاری راهنمایی کرد، ضلالت را به هدایت تبدیل نمود، و بینایی را بعد از کوردلی به ما عطا فرمود»; (فَإِنَّما أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لاَرَبَّ غَیْرُهُ; یَمْلِکُ مِنَّا مَا لاَ نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسنَا، وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِیهِ إِلَی مَا صَلَحَنَا عَلَیْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلاَلَةِ بالْهُدَی، وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَةَ بَعْدَ الْعَمَی).

همان گونه که اشاره شد، روایت کافی در مورد این خطبه مشروح تر از آن است که در نهج البلاغه آمده و مرحوم سیّد رضی در واقع گزینشی از بخشهای این خطبه را داشته است.

در بخشی از روایت کافی می خوانیم: «آن مرد که مدح و ستایش بلیغی از علی(علیه السلام) کرد و امام به او پاسخ داد (و گفته می شود حضرت خضر بوده، زیرا بعداً کسی او را نیافت) در ادامه سخنانش در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و گریه مجال سخن گفتن را به او نمی داد، خطاب به امام چنین گفت: «ای تربیت کننده بندگان خدا و ای آرام بخش شهرها! کجا سخن ما می تواند بیانگر فضل تو باشد و توصیف ما کارهای برجسته تو را شرح دهد؟! چگونه می توانیم به حق ثنای تو برسیم یا اعمال برجسته تو را احصا کنیم؟! چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که نعمت خدا به وسیله تو بر ما جاری شد و اسباب خیر فراهم گشت؟! آیا تو پناهگاه درماندگان نبودی؟ آیا تو با مخالفانت همچون برادر رفتار نکردی؟ آری به وسیله تو و اهل بیتت خداوند عز و جل ما را از خطرات رهایی بخشید و اموال غم واندوه را فرو نشاند...!».(18)


پی نوشت:

  1. کافی، ج 8، ص 355. (روضه کافی).

  2. همان مدرک.

  3. «اسخف» از ریشه «سخف» بر وزن «قفل» و «سخافت» به معنای ضعف عقل و نادانی است.

  4. «اطراء» از ریشه «طراوة» به معنای تر و تازه بودن است و هنگامی که به باب افعال می رود معنای ثناخوانی و مدح کردن می یابد. گویی کسی می خواهد با مدح خود، شخصی را تر و تازه نگهدارد.

  5. بحارالانوار، ج 74، ص 152 .

  6. نهج البلاغه، کلمات قصار، 347 .

  7. همان مدرک، 462 .

  8. غررالحکم، 2696 .

  9. من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 11 .

  10. غررالحکم (طبق نقل میزان الحکمة، ماده «ملق»).

  11. همان مدرک.

  12. همان مدرک.

  13. «بادره» از ریشه «بدور» بر وزن «غروب» در اصل به معنای شتاب کردن برای انجام کاری است و «بادره» به معنای حرکات تند و خشن و آمیخته با خطاست که از شخص غضبناک سر می زند.

  14. یوسف، آیه 3 .

  15. عقد الفرید، ج 1، ص 40 (طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 6، ص 447-448).

  16. یوسف، آیه 24 .

  17. بحارالانوار، ج 60، ص 329 .

  18. کافی، ج 8، ص 358. ادامه این بحث در کافی بسیار جالب است که علاقه مندان می توانند به نشانی که ذکر شد مراجعه کنند. ما برای اینکه از روش تفسیری خود خارج نشویم از ایراد همه آن صرف نظر کردیم.