[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) خَطَبَها بصفین:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بوِلَایَةِ أَمْرِکُمْ، وَ لَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذی لِی عَلَیْکُمْ؛ [وَ الْحَقُ] فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ، لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَیْهِ، وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ؛ وَ لَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَکَانَ ذَلِکَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ، لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادهِ وَ لِعَدْلِهِ فِی کُلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ، وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَاد أَنْ یُطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَاب، تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بمَا هُوَ مِنَ الْمَزید أَهْلُهُ.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص153
از خطبه های آن حضرت (ع) که در صفین ایراد فرموده است این خطبه با عبارت «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایة امرکم و لکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم» «اما بعد، همانا خداوند سبحان در قبال ولایت امر شما برای من بر شما حقی قرار داده است و برای شما هم نظر همان حق را بر عهده من قرار داده است» شروع میشود. [در شرح این خطبه بحث تاریخی مستقلی نیامده ولی دو مبحث اجتماعی آورده است که خالی از نکات لطیف تاریخی نیست و به ترجمه برخی از آن نکات قناعت میشود.]
فصلی در احادیث و اخباری که ملک را به صلاح می آورد:
در مورد واجب بودن اطاعت از صاحبان امر فراوان و به صورت گسترده آیات و اخبار و احادیث آمده است. خداوند سبحان میفرماید «از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر و فرمانداران خود اطاعت کنید»، عبد الله بن عمر در این مورد از رسول خدا روایت میکند که فرموده اند «شنیدن و اطاعت کردن بر هر مسلمان در اموری که خوش و ناخوش داشته باشد تا هنگامی است که او را به گناه فرمان ندهند چون به گناه فرمان داده شد دیگر شنیدن و اطاعت کردن نیست».
از سخنان حکیمان است که گفته اند. دلهای رعیت گنجینه های حاکم است که هر چه در آن نهد همان را باز خواهد یافت. و گفته شده است: دو صنف از مردم نسبت به یکدیگر ستیز می ورزند: سلطان و رعیت، در عین حال ملازم و پیوسته اند اگر یکی از آن دو صالح باشد دیگری به صلاح میرسد و اگر یکی تباه باشد دیگری تباه میشود.
گفته شده است ستم بر رعیت جلب کردن و فراهم آوردن بلیه است، مرگ پادشاه ستمگر نعمت و وفور همگانی است، و هیچ قحطی سخت تر از ستم سلطان نیست، شگفتا از کسی که رعیت خود را به تباهی میکشد و حال آنکه میداند شوکت او به طاعت ایشان وابسته است.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص154
آثاری که در مورد عدل و انصاف آمده است:
پیامبر (ص) فرموده اند «خداوند آسمان را با سه چیز آراسته است: خورشید و ماه و ستارگان و زمین را با سه چیز آراسته است: دانشمندان و باران و سلطان دادگر».
به نوشروان گفته شد: کدام سپر از همه استوارتر است گفت: دین. گفته شد: کدام ساز و برگ از همه نیرومندتر است گفت: دادگری. در خزانه یکی از خسروان ایران سبدی یافت شد که چون آن را گشودند در آن دانه های اناری به بزرگی دانه های زردآلو دیدند و در آن سبد نوشته یی بود چنین: این دانه های اناری است که ما در دریافت خراج زمین آن به داد رفتار کردیم.
مردی از مصر برای دادخواهی پیش عمر آمد و گفت: ای امیر المومنین، این جایگاه کسی است که به تو پناه آورده است. عمر گفت: آری، به بهترین پناهگاه پناه آورده ای اینک بگو کار تو چیست گفت: در مصر با پسر عمرو عاص مسابقه دادم و از او بردم و او شروع به زدن من با تازیانه خویش کرد و میگفت: من پسر شخصی گرامی هستم، و چون این خبر به پدرش رسید مرا زندانی کرد که مبادا به حضور تو بیایم. عمر به عمرو عاص نوشت: چون این نامه من به دست تو رسید تو و پسرت در مراسم حج حضور پیدا کنید. چون عمرو عاص و پسرش آمدند، عمر تازیانه بدست آن مرد مصری داد و گفت او را همان گونه که تو را زده است بزن. مرد مصری شروع به زدن او کرد و عمر میگفت بزن، امیرزاده را بزن و این سخن را تکرار میکرد تا آنجا که مرد مصری گفت: ای امیر المومنین، داد خویش از او ستاندم. عمر در حالی که به عمرو عاص اشاره میکرد به مرد مصری گفت اکنون بر جلو سر عمرو عاص تازیانه بزن. گفت: ای امیر المومنین من کسی را میزنم که مرا زده است. عمر گفت: او تو را با اتکاء به قدرت و چیرگی پدرش زده است اینک اگر میخواهی او را بزن و به خدا سوگند اگر چنان کنی هیچ کس تو را از آن باز نمیدارد تا هنگامی خودت دست از او برداری. آنگاه عمر به عمرو عاص گفت: ای پسر عاص، از چه هنگامی شما مردم را بردگان خویش پنداشته اید و حال آنکه مادران ایشان آنان را آزاده به دنیا آورده اند.
عدی بن ارطاة برای عمر بن عبد العزیز نوشت اینجا قومی هستند که تا آن را عذاب و شکنجه نرسد خراج خود را نمیپردازند. اینک ای امیر المومنین، رای خویش را برای من بنویس. عمر بن عبد العزیز برای او نوشت: جای کمال شگفتی است که برای من نامه مینویسی و در آن برای آزار دادن آدمیان اجازه میخواهی گویا چنین میپنداری که اجازه دادن من برای تو سپری از عذاب خداوند است یا خشنودی من تو را از خشم خداوند نجات میدهد نه، هر کس آن چه را که بر عهده اوست پرداخت کرد بگیر و هر کس خودداری کرد او را به خداوند واگذار که دیدار آنان با خداوند همراه گناهان خودشان برای من خوشتر است که من خداوند را دیدار کنم و پاسخ عذاب دادن آنان با من باشد.