[hadith]و من خطبة له (علیه السلام) خَطَبَها بصفین:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بوِلَایَةِ أَمْرِکُمْ، وَ لَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذی لِی عَلَیْکُمْ؛ [وَ الْحَقُ] فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ، لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَیْهِ، وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ؛ وَ لَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَکَانَ ذَلِکَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ، لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادهِ وَ لِعَدْلِهِ فِی کُلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ، وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَاد أَنْ یُطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَاب، تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بمَا هُوَ مِنَ الْمَزید أَهْلُهُ.[/hadith]
از خطبه های آن حضرت (ع) است که در صفین ایراد کرده است:
غرض امام در این فصل آن است که وحدت و اتفاق آنان را برای عمل کردن به دستورهای خود جلب کند و به این سبب نخست اشاره فرموده است به این که هر کدام از دو طرف بر دیگری حقی دارند که باید از عهده آن برآیند: حق او بر گردن یارانش همان حق ولایت و سرپرستی است که بر آنان دارد، و حق یاران بر او همان است که رعیّت بر گردن والی و زمامدار خود دارد و لوازم این حقوق متقابل را باید طرفین رعایت کنند.
«فالحقّ اوسع... قضائه»،
اهمیت حق خود را بر ذمّه اصحابش بیان کرده و آن را اثبات فرموده است، و گویا آنها را به دلیل کم انصافی و رعایت نکردن آن توبیخ و سرزنش کرده است، و منظور حضرت از جمله بالا آن است که مردم وقتی در صدد تعریف و توصیف زبانی برای حق برآیند زمینه آن بسیار گسترده است، چون بر زبان راندن ساده است، ولی هر گاه حاکم بر حق و عادلی میان آنان حاضر شده و عمل کردن به حق را از ایشان بخواهد عرصه بر آنها تنگ می شود زیرا عملا زیر بار حق رفتن و به عدالت رفتار کردن کاری دشوار است، چون لازمه آن ترک بعضی از خواسته های دل و امور مورد پسند انسان است، در این عبارت از باب استعاره، برای کلمه حق «صفت سعه و ضیق» را که از لوازم جا و مکان محسوس است آورده است زیرا حق را به اعتبار این که دامنه توصیف آن زیاد و عمل کردن به آن دشوار است تشبیه به مکانی کرده است که برای بعضی امور وسیع و پهناور است ولی گنجایش امور دیگری را ندارد.
«و لا یجری لاحد الا جری علیه»،
حضرت با بیان این جمله حق را برای آنان تشریح فرموده و نفوس آنها را برای عمل کردن به آن آماده ساخته است، و سپس در جمله: «و لا یجری علیه الاجری له» که سبب سودآوری حق را یادآوری فرموده به دلهای آنان اطمینان و آرامش داده است.
و بار دیگر با جمله لو کان لأحد أن یجری... با یک قضیّه شرطیه متصله حق خدا را بر گردن آنان اثبات و تشریح فرموده است.
«لقدرته... صروف قضائه»،
در این عبارت علّت استدلال فوق و ملازمه میان مقدم و تالی را که در قضیّه شرطیه گذشت، بیان می دارد و با دو دلیل، اولویّت ذات خداوندی را برای این ویژگی -که تنها علت سودآوری حق متوجه او باشد نه، سبب دیگر آن- اثبات می فرماید:
1- خداوند توانایی کامل برای انتقام و گرفتن حق خود دارد.
2- هیچ شخصی را بر او حقّی نیست، زیرا عدالتش در تمام متصرفاتش جاری و ساری است. پس از این که در جمله بالا اولویت حق تعالی را اثبات فرموده است در جمله بعد: «و لکنّه تعالی جعل... علیه» با استثنا کردن نقیض تالی، آن را نفی کرده است که توضیح آن چنین است: خداوند برای خود بر گردن بندگان حقّی قرار داده که او را اطاعت کنند تا برای آنان نیز حقّی بر عهده خداوند ثابت شود که عبارت از پاداش عبادت است، و به این طریق ثابت می شود که در مورد خداوند توانای دادگر، نیز حق یک طرفه نیست، بلکه همان طور که بندگان را بر انجام دادن عبادات موّظف فرموده است، پاداش و جزای کارهای آنان را هم وظیفه ای بر عهده خود مقرر ساخته است، و با این بیان عمومیّت این مطلب ثابت می شود که: حق، امری متقابل است حتی در مورد ذات اقدس حق.
«مضاعفه الثواب... اهله»،
در این جمله امام امر را بالاتر برده و توجه داده است که آنچه خدا بر عهده خود قرار داده مهمتر از حقّی است که برای خود بر گردن دیگران مقرر فرموده چنان که قرآن می گوید: «مَنْ جاءَ بالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ...»، علاوه بر آن که این تعیین مسئولیت بر عهده خود بر او واجب نیست ولی از باب تفضّلی است که ذات اقدس او سزاوار آن است و آن خود نیز جزئی از نعمتهای بی پایان اوست، تا آن که بندگان بیاموزند و با بهترین وجه در ادا کردن حقوق و انجام دادن وظایف واجب خود بکوشند و متخلّق به اخلاق الهی شوند، و این تفضّل خداوند را با افزونی شکر و سپاس او جبران کنند.