[hadith]و من کلام له (علیه السلام) بالبصرة و قد دخل علی العلاء بن زیاد الحارثی -و هو من أصحابه- یعوده، فلما رأی سعة داره قال:

مَا کُنْتَ تَصْنَعُ [بسَعَةِ] بسعَةِ هَذهِ الدَّارِ فِی الدُّنْیَا- [أَمَا] وَ أَنْتَ إِلَیْهَا فِی الْآخِرَةِ کُنْتَ أَحْوَجَ؛ وَ بَلَی إِنْ شئْتَ بَلَغْتَ بهَا الْآخِرَةَ تَقْرِی فِیهَا الضَّیْفَ وَ تَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بهَا الْآخِرَةَ.

فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَشْکُو إِلَیْکَ أَخِی عَاصِمَ بْنَ زیَادٍ. قَالَ وَ مَا لَهُ؟ قَالَ لَبسَ الْعَبَاءَةَ [الْعَبَاءَ] وَ تَخَلَّی [مِنَ] عَنِ الدُّنْیَا. قَالَ عَلَیَّ بهِ. فَلَمَّا جَاءَ قَالَ یَا عُدَیَّ نَفْسهِ، لَقَد اسْتَهَامَ بکَ الْخَبیثُ، أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ؟ أَتَرَی اللَّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ وَ هُوَ یَکْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؟ أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَی اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ. قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا أَنْتَ فِی خُشُونَةِ مَلْبَسکَ وَ جُشُوبَةِ مَأْکَلِکَ. قَالَ وَیْحَکَ، إِنِّی لَسْتُ کَأَنْتَ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَی أَئِمَّةِ [الْحَقِ] الْعَدْلِ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بضَعَفَةِ النَّاس، کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بالْفَقِیرِ فَقْرُهُ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 137-119

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ

بالْبَصْرَةِ، وَ قَدْ دَخَلَ عَلَی الْعَلاءِ بنِ زیاد الْحارِثی -وَ هُوَ مِنْ أَصْحابهِ- یَعُودُهُ، فَلَمَّا رَأی سعَةَ دارِه قالَ

:...

از سخنان امام علیه السلام است هنگامی که حضرت در بصره به عیادت علاء بن زیاد حارثی که از اصحابش بود، رفت و چشمش به خانه وسیع او افتاد، این سخن را ایراد فرمود:...

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در بالا آمد این کلام اشاره به داستان عیادت علی علیه السلام از یکی از یارانش به نام علاء بن زیاد حارثی در بصره دارد (هر چند بسیاری از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند که آن شخص علاء بن زیاد نبود؛ بلکه ربیع بن زیاد بود

)

و هنگامی که حضرت خانه وسیع او را دید این سخن را ایراد فرمود و تذکّری بسیار پرمعنا به او و به همه انسانهایی که زندگی شبیه او را دارند داد. این کلام به طور خلاصه مشتمل بر سه بخش است

:

بخش اوّل: تذکّر بیدار کننده ای است که امام به علاء بن زیاد یا ربیع بن زیاد داد

.

بخش دوم: اندرز و نصیحتی است پرمعنا که برای برادر او؛ یعنی عاصم بن زیاد بیان فرمود که درست در نقطه مقابل علاء بن زیاد زندگی می کرد و زندگی مرتاضانه ای داشت

.

بخش سوم: پاسخ به سؤالی است که عاصم بن زیاد از حضرت درباره طرز زندگی امام عرضه داشت

.

این خانه وسیع برای چیست؟

این کلام پرمحتوا گرچه در یک قضیّه شخصیّه وارد شده و مخاطب آن دو نفر از اصحاب آن حضرتند; ولی در واقع اصلی کلّی و برنامه ای عمومی را در مورد رعایت اعتدال در بهره گیری از مواهب زندگی، بازگو می کند و مخاطبان واقعی آن همه مسلمانها در سراسر تاریخند. امام هنگامی که خانه وسیع و گسترده علاء بن زیاد حارثی که طبعاً به وسایل خوبی نیز مجهز بود، مشاهده می کند او را نخست سرزنش کرده و سپس نصیحتی آمیخته با محبّت به او ارائه می دهد و می فرماید: «با این خانه وسیع در این دنیا، چه می خواهی بکنی و آن را برای چه می خواهی، در حالی که در آخرت به آن نیازمندتری»; (مَا کُنْتَ(1) تَصْنَعُ بسعَةِ هذهِ الدَّارِ فِی الدُّنْیَا، وَ أَنْتَ إِلَیْهَا فِی الاْخِرَةِ کُنْتَ أَحْوَجَ؟).

عادت مردم بر این است که وقتی به عیادت بیمار می روند چیزی می گویند که خشنود و خوشحال شود; ولی یک معلّم آسمانی همچون علی(علیه السلام) هنگامی که یار خود را در بستر بیماری می بیند همان بیماری که گاه بازگشتی در آن نیست باید او را بیدار کند و متوجّه سرنوشت خویش سازد و صراط مستقیم سعادت را به او ارائه دهد و داروی تلخ نصیحت آمیخته با سرزنش را در کام او فرو ریزد تا بهبودی واقعی حاصل کند.

آنگاه راه استفاده از این ثروت عظیم را برای نیل به سعادت آخرت به او نشان می دهد و می فرماید: «آری! اگر بخواهی می توانی به وسیله آن به آخرت برسی (و سعادتمند شوی) به این گونه که از میهمانان در آن پذیرایی کنی و صله رحم در آن بجا آوری و حقوق شرعی و الهی آن را بپردازی; اگر چنین کنی به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شده ای»; (وَ بَلَی إنْ شئْتَ بَلَغْتَ بهَا الاْخِرَةَ: تَقْرِی(2) فِیهَا الضَّیْفَ، وَ تَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ، وَ تُطْلِعُ(3) مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بهَا الاْخِرَةَ).

امام(علیه السلام) با این بیان به این واقعیت اشاره می فرماید که مال و ثروت امر نکوهیده و ضدّ ارزش نیست; بلکه مهم آن است که در چه راهی مصرف شود. هرگاه به تکاثر و تفاخر یا انحصار به شخص بینجامد مذموم است; ولی اگر بخش مهمی از آن در اختیار نیازمندان و دوستان و بستگان قرار گیرد، سرمایه آخرت محسوب می شود. به همین دلیل از مال در قرآن مجید به عنوان «خیر» یاد شده آنجا که می فرماید: «(إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ); اگر خیری (مالی) از خود به یادگار بگذارد وصیت برای پدر و مادر و نزدیکان کند».(4) در حدیثی می خوانیم که شخصی در خدمت امام صادق(علیه السلام) از اغنیا و ثروتمندان نکوهش کرد و به آنها بد گفت; امام فرمود: «أُسْکُتْ فَإِنَّ الْغَنی إذا کانَ وَصُولا لِرَحِمِهِ، بارّاً بإخْوانِهِ أضْعَفَ اللهُ تَعالی لَهُ الاَْجْرَ ضِعْفَیْنِ لاِنَّ اللهَ تَعالی یَقُولُ: وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أوْلادُکُمْ بالّتی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفی إلاّ مَنْ اَمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءَ الضِّعْفِ بما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ; ساکت باش! شخص غنی هرگاه صله رحم بجا آورد و نسبت به برادران دینی خود نیکوکار باشد، خداوند پاداش او را دو برابر می کند، زیرا می فرماید: اموال شما و اولادتان، چنان نیست که شما را به خداوند نزدیک کند، مگر کسی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد، آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف دارند و در غرفه های بهشتی در امنیّت به سر می برند».(5)

بنابراین، مال می تواند بهترین وسیله سعادت گردد، هرگاه به درستی از آن بهره گیری شود و می تواند وسیله بدبختی انسان باشد، هرگاه با بخل و اسراف و انحصارطلبی همراه گردد.


نکته:

خانه های وسیع در روایات اسلامی:

از روایات متعدّدی استفاده می شود که یکی از نشانه های سعادت انسان داشتن خانه وسیع است; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در حدیثی فرمود: «مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ، المَسْکَنُ الْواسعُ».(6)

در همان باب از کتاب کافی هفت حدیث دیگر به همین مضمون یا قریب به آن از معصومان(علیهم السلام) نقل شده است و مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار جلد 73 احادیث فراوانی در این زمینه دارد. از جمله در حدیثی از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) می خوانیم که برای یکی از دوستانش خانه ای خرید، و به او فرمود: این منزل تو بسیار کوچک است، برخیز و به این منزل جدید نقل مکان کن، آن مرد گفت: این خانه را پدرم ساخته (و من از او پیروی می کنم); امام(علیه السلام) فرمود: اگر پدرت نادان و بی خرد بوده، تو هم باید مثل او باشی!(7)

بدیهی است هرگز مفهوم این روایات این نیست که انسان، خطّ اعتدال را رها کرده و به اسراف روی آورد، بلکه اشاره به این است که نباید مانند افراد تنبل و بی همّت در جایی که امکانات فراهم است به خانه های تنگ و تاریک و کوچک که روح انسان را آزار می دهد، قناعت کرد.

اضافه بر این، خانه های تنگ و کوچک، بهانه خوبی برای ترک صله رحم و دعوت نکردن از مهمان است. می گویند که اگر ما به خانه ارحام برویم آنها نیز به خانه ما می آیند و ما جا نداریم و به همین دلیل از پذیرایی مهمان که مایه خیر و برکت است خودداری می کنند، و یکی از علل رواج فرهنگ خانه های بسیار کوچک در عصر ما علاوه بر مشکلات مالی، سلطه فرهنگ خالی از عواطف انسانی غربیهاست، که نه صله رحم می شناسند و نه پذیرایی از مهمان.


نکوهش از دنیاگریزی:

در بخش دوم این کلام می خوانیم هنگامی که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) اندرزهای بالا را به علاء بن زیاد داد علاء توجّه امام را به وضع برادر خود که در مسیری بر ضدّ او گام بر می داشت جلب کرد: «علاء به آن حضرت عرض کرد: ای امیرمؤمنان از برادرم عاصم بن زیاد نزد تو شکایت می آورم. امام(علیه السلام) فرمود: مگر چه کرده؟ عرض کرد عبایی پوشیده و از دنیا کناره گیری کرده است، امام(علیه السلام) فرمود: او را نزد من حاضر کنید»; (فقال له العلاء: یا أَمیرالمؤمنین، أشکو إِلیک أَخی عاصمَ بنَ زیاد. قال: و ما له؟ قال: لبس الْعَبآءَة َ و تَخَلَّی عن الدنیا.قال:عَلَیَّ به).

«هنگامی که عاصم بن زیاد نزد امام(علیه السلام) آمد امام به او فرمود: ای دشمن حقیر خویشتن، شیطان تو را (فریب داده و در بیابان زندگی) سرگردان ساخته (اگر بر خود رحم نمی کنی) چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردی؟»; (فَلَمَّا جَآءَ قال: یَا عُدَیَّ نَفْسهِ! لَقَد اسْتَهَامَ(8) بکَ الْخَبیثُ! أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ!).

«عدّی» تصغیر «عدوّ» به معنای دشمن کوچک است. امام(علیه السلام) می خواهد به این وسیله هم او را که از مسیر اعتدال خارج شده، تحقیر کند و هم کارش را عداوتی نسبت به خود بشمارد و به دنبال آن این نکته را یادآور می شود که اعمال تو افزون بر هوای نفس، از وسوسه های شیطان سرچشمه می گیرد و سرانجامش نوعی از خود بیگانگی و سرگردانی در زندگی است.

ایراد دیگری که امام(علیه السلام) به او می کند این است که تو علاوه بر ظلم بر خویش، به زن و فرزندت ستم می کنی بی آنکه دلیلی بر این کار داشته باشی.

این توبیخها و سرزنشهای مکرّر، به سبب این است که اسلام، رهبانیت و ترک دنیا را به این شکل برای پرداختن به عبادت، هرگز توصیه نمی کند و آن را انحراف از مسیر حق می شمرد، همان گونه که شرح آن در ادامه این بحث خواهد آمد.

سپس در ادامه این سخن می فرماید: «تو گمان می کنی خداوند طیّبات را بر تو حلال کرده ولی دوست ندارد که از آنها بهره ببری؟! تو در پیشگاه خدا بی ارزش تر از آن هستی که این گونه با تو رفتار کند»; (أَتَرَی اللّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ، وَ هُوَ یَکْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا! أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَی اللّهِ مِنْ ذلِکَ!).

این سخن در واقع اشاره به دلیل لطیفی است و آن اینکه برنامه ای که در پیش گرفته ای به گمان این بوده که مطابق دستور خداست، در حالی که قرآن با صراحت طیّبات و غذاها و لباسهای پاکیزه را بر همگان حلال شمرده، در آنجا که می فرماید: «(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ); بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و (همچنین) روزیهای پاکیزه را حرام کرده است، بگو اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود».(9)

جمله «أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَی اللّهِ مِنْ ذلِکَ!» ممکن است اشاره به این باشد که این گونه افراد ـ که وضع خاصی به خود می گیرند و از جامعه مسلمین جدا می شوند ـ امتیاز فوق العاده ای برای خویش قائلند و گمان می کنند گوشه گیری و ریاضت سبب برتری آنان بر سایر مردم است و گویی خداوند دستورات ویژه ای به آنها داده است. امام(علیه السلام) می فرماید: تو کمتر و کوچک تر از آنی که خدا دستور خاصی برای تو صادر کرده باشد، تو را از مواهب حیات منع کند و برای دیگران حلال بشمارد.

در ادامه این سخن می خوانیم که عاصم برای توجیه رفتار خود عرض کرد: «ای امیرمؤمنان(علیه السلام) تو خود با این لباس خشن و آن غذای ناگوار به سر می بری در حالی که پیشوا و امام ما هستی و بر ما لازم است به تو اقتدا کنیم»; (قال: یا أَمیرالمؤمنین، هذا أَنْتَ فی خُشُونَةِ مَلْبَسکَ و جُشُوبَةِ(10) مأکَلِکَ!).

امام(علیه السلام) پاسخ روشنی به او داد، فرمود: «وای بر تو، من مانند تو نیستم (و وظیفه ای غیر از تو دارم، زیرا) خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگی کنند تا فقر، آنها را به طغیان و سرکشی (در برابر فرمان خدا) وادار نکند»; (قال: وَیْحَکَ، إِنِّی لَسْتُ کَأَنْتَ، إِنَّ اللّهَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَی أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بضَعَفَةِ النَّاس، کَیْلاَ یَتَبَیَّغَ(11) بالْفَقِیرِ فَقْرُهُ!).

بر اساس این منطق افراد عادی، در بهره گیری از مواهب حیات به صورت معتدل و دور از اسراف و تبذیر آزادند; ولی پیشوایان و امرای اسلام باید به زندگانی ساده، همچون زندگانی ضعفای اجتماع روی آورند تا مایه آرامش و تسکین برای قشرهای محروم گردد و در فشار غم و اندوه به سر نبرند و سر به طغیان بر نیاورند.

در روایتی که ابن ابی الحدید در شرح این خطبه آورده چنین آمده است که امام(علیه السلام) آیات متعددی از قرآن را در زمینه مباح بودن بهره گیری از طیّبات بر عاصم خواند که نشان می دهد مرحوم سیّد رضی سخنان امام را به صورت گزینشی نقل کرده است و در پایان آن چنین می گوید: سخنان امام در عاصم مؤثّر افتاد، برخاست آن عبای خشن را از تن درآورد و لباس مناسبی به تن کرد و برنامه سابق را تغییر داد.

ابن ابی الحدید بر این نکته تأکید دارد که موضوع اصلی بحث «علاء بن زیاد» نبوده; بلکه شخص معروفی به نام «ربیع بن زیاد» بوده است که بخشی از خراسان را فتح کرد و عمر درباره او گفت: «مردی را به من نشان بدهید که هنگامی که امیر است گویی امیر نیست و هنگامی که امیر نیست گویی امیر است».

در ادامه این سخن می نویسد: «زیاد بن ابیه به ربیع بن زیاد (که از طرف او والی بخشی از خراسان شده بود) چنین نوشت که معاویه به تو دستور می دهد تمام درهم و دینارهای بیت المال و غنائم جنگی را بر لشکریان تقسیم کن. ربیع در جواب گفت: من دستور خدا را پیش از دستور معاویه یافته ام (باید همچون پیامبر اکرم و علی(علیه السلام) بین همه تقسیم کنم) سپس سفارش کرد در میان مردم صدا بزنند فردا برای گرفتن غنائم جمع شوید. آنگاه خمس غنائم را (که بدون جنگ به دست آمده بود) برداشت و بقیه را در میان مسلمانان تقسیم کرد. سپس از خدا خواست که به عمر او پایان دهد (زیرا حاضر نبود با تشکیلات معاویه همکاری کند) دعای او مستجاب شد و پیش از فرا رسیدن روز جمعه چشم از این جهان فرو بست.(12)


نکته ها:

  1. افراط و تفریط در همه چیز نکوهیده است:

همان گونه که قرآن مجید می گوید: (وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)(13) امت اسلامی، امتی است معتدل و پیروان راستین اسلام و قرآن از افراطها و تفریطها دورند; ولی متأسّفانه بعضی از افراد نادان یا مغرض و مخالف اسلام به سراغ افراط و تفریطها می روند و گاه می کوشند به آن صبغه اسلامی بدهند.

بعضی به عنوان اینکه اسلام استفاده از طیبات را مباح شمرده، به زندگی تجمّلی روی می آورند و گاه به زندگی سلیمان و جلال و جاه و حشمت او که در قرآن آمده استدلال می کنند.

گروه دیگر راه تفریط را پیش گرفته، درها را به روی خود بسته، به گوشه گیری و انزواطلبی و تحریم حلال خدا بر خود روی می آورند و هر دو گروه از صراط مستقیم اسلام دورند; قرآن مجید می گوید که عالمان بنی اسرائیل به قارون چنین گفته اند: «(وَابْتَغِ فِیمَآ آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسنْ کَمَآ أَحْسَنَ اللهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الاَْرْضِ); بر آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را بطلب و بهره ات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و هرگز در زمین در جستجوی فساد مباش».(14)

به یقین اگر قارون و قارونها این دستورات چهارگانه را به کار می بستند و بهره خویش را از دنیا فراموش نمی کردند و مواهب مادی را وسیله نیل به سعادت آخرت قرار می دادند و به جای فساد در زمین به کمک مستضعفان بر می خاستند، هرگز مشمول غضب الهی نمی شدند.

در حدیث معروفی از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَکَ دُنْیاهُ لاِخِرَتِهِ وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنْیاهُ; کسی که دنیای خود را به جهت آخرت از دست دهد از ما نیست. همچنین کسی که آخرت خود را برای دنیا از دست دهد».(15)

  1. داستان صوفی گری و پیامدهای آن:

از هزاران سال قبل در یونان و هندوستان افرادی معتقد بودند با ریاضت و سخت گرفتن بر خویشتن در لذّات و مأکول و مشروب و ملبوس، می توان به کارهای مهم و خارق العاده ای دست زد و یا به مقامات معنوی رسید، زیرا ترک لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس می دانستند.

هنگامی که اسلام گسترش یافت این افکار از کشورهای دیگر به محیط اسلام نفوذ کرد و جمعی آن را با زهد اسلامی و پاره ای از تعلیمات اسلام آمیختند و افکارانحرافی و التقاطی دیگری را برآن افزودند که «صوفیگری» نتیجه نهایی آن بود.

صوفیان را در آغاز از این جهت صوفی می گفتند که لباسهای خشن پشمینه بر تن می کردند، هر چند بعضی از صوفیان مدّعی هستند این واژه از ریشه صفا گرفته شده (صفای نفس)، در حالی که این دو واژه هیچ ارتباطی با هم ندارند; یکی اجوف واوی است و دیگری ناقص واوی، همچنین کسانی که می گویند این واژه از واژه «اصحاب الصفّه» مشتق شده نیز گرفتار همین گونه اشتباهند، زیرا «صفّه» از ریشه «صفف» (یعنی مضاعف) است و صوفی از ریشه «صوف» است، بنابراین تردید نباید داشت که این واژه به همان معنای پشمینه پوش است.

به هر حال این گروه پیشوایانی برای خود به نام قطب و پیر و مرشد و امثال آن برگزیدند و برای آنها کراماتی قائل شدند و بر اثر اختلافات داخلی و هواپرستی سران، به شعبه های بسیار زیادی تقسیم شدند و هر یک برای خود، آداب و رسومی داشتند. آنها با احکام دین که با نام شریعت می نامند به عنوان احکامی که قابل توجیه و تغییر و دگرگونی است نگاه می کنند و اساس را سیر باطنی می پندارند که آن را طریقت می نامند. به همین دلیل بسیاری از گناهان را مرتکب می شوند و به پیروان خود چراغ سبز برای درهم شکستن چارچوبهای احکام شرعی نشان می دهند و به تعبیر دیگر: شریعت را پوست و طریقت را مغز و حقیقت را «مغز مغز» می پندارند.

به همین دلیل بسیاری از رجال فاسد و مفسد، افراد بی بند و بار را دور خود جمع کردند و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند و از نظر اعتقادی اصرار زیادی بر «وحدت وجود» به معنای «وحدت موجود» دارند و بسیاری از سران آنها گهگاه ادّعای اتحاد وجودشان را با خدا با صراحت اظهار می دارند که این سخنان نامأنوس را «شطحیّات» می نامند.

به نظر می رسد که این گروه از قرن دوم هجری کم کم در میان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) شدیداً آنها را سرزنش و توبیخ کردند و مردم را از آنان برحذر داشتند. انکار شدید امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بر عمل عاصم بن زیاد شاید به همین جهت است که امام آن را مقدمه ای بر ظهور این گروه در آینده می دید.

در حدیثی می خوانیم که یکی از اصحاب به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: گروهی به نام صوفیّه در زمان ما ظاهر شده اند، درباره آنها چه می گویید؟ فرمود: «إنَّهُمْ أعْدائُنا فَمَنْ مالَ إِلَیْهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ یَحْشُرُ مَعَهُمْ وَ سَیَکُونُ أقْوامٌ یَدّعُونَ حُبَّنا وَ یَمیلُونَ إِلَیْهِمْ وَ یَتَشَبَّهُونَ بهِمْ وَ یُلَقّبُونَ أَنْفُسَهُمْ بلَقَبهِمْ وَ یُأَوَّلُونَ أقْوالَهُمْ ألا فَمَنْ مالَ إِلَیْهِمْ فَلَیْسَ مِنّا وَ إِنّا مِنْهُ بَراءُ وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَیْهِمْ کانَ کَمَنْ جاهَدَ الْکُفّارَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله); آنها دشمنان ما هستند هر کس متمایل به آنها شود از آنهاست و با آنها محشور می شود و در آینده اقوامی می آیند که ادّعای محبّت ما را می کنند; ولی تمایل به آنها دارند و خود را شبیه آنها می سازند و القاب آنها را بر خود می نهند و سخنان (نادرست) آنها را توجیه می کنند. آگاه باشید هر کس تمایل به آنها پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آنها را انکار کند و رد نماید، مانند کسی است که در پیش روی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با کفار پیکار کرده باشد».(16)

دو نفر از یاران معروف امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به نام بزنطی و اسماعیل بن بزیع از آن حضرت چنین نقل کرده اند که فرمود: «مَنْ ذَکَرَ عِنْدَهُ الصُّوفِیَّةُ وَ لَمْ یُنْکِرْهُمْ بلِسانِهِ وَ قَلْبهِ فَلَیْسَ مِنّا وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ فَکَأَنَّما جاهَدَ الْکُفّارَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله); کسی که نام صوفیه نزد او برده شود و آنها را با زبان و قلبش انکار نکند از ما نیست و کسی که آنها را انکار کند، مانند کسی است که با کفّار پیش روی رسول الله(صلی الله علیه وآله) جهاد کند».(17)

عموم فِرَق صوفیه هم در مسائل عقیدتی و هم در مسائل فقهی و اخلاقی دارای انحرافاتی هستند که به چند قسمت آن در اینجا اشاره می کنیم:

  1. چون خود را اهل طریقت می پندارند طریقتی که در مسیر حقیقت است و احکام شریعت را مقدمه ای برای وصول به طریقت و حقیقت می شمرند اعتنای چندانی به مسائل شرعی ندارند و در بسیاری از موارد با اعذار و بهانه هایی آنها را کنار می گذارند.

  2. غالباً گرفتار تفسیر به رأی در کتاب و سنت اند و به کمک آن خواسته های خود را بر کتاب و سنّت تحمیل می کنند و برای ارتکاب بعضی از گناهان به پیروان خود چراغ سبز نشان می دهند.

  3. قطب و مرشد خود را واجب الاطاعه می شمرند و کرامات دروغین زیادی برای اقطاب خود قائلند که گاه از معجزات انبیا و امامان نیز فراتر است و به همین دلیل گاهی کار پیروان آنها به شرک می انجامد و قطب و مرشد خود را همچون معبودی می پرستند.

  4. بدعتهای زیادی در دین به وجود آورده اند و هر فرقه ای از آنها برای خود بدعتی دارد; از طرز مجالس ذکر و ورد گرفته تا برنامه های دیگر. به همین دلیل کمتر در مساجد اسلامی حضور می یابند و کانون عبادتی به نام «خانقاه» برای خود درست کرده اند تا برای انجام برنامه های خود آزاد باشند.

  5. بسیاری از آنها معتقد به پلورالیسم هستند و هر مذهبی را راهی به سوی خدا می پندارند و متاع کفر و دین را بی مشتری نمی دانند.

  6. از مهمترین انحرافات آنها، اعتقاد به وحدت وجود به معنای وحدت موجود است که مجموعه موجودات عالم را یک چیز و خدا را عین آن می دانند و به همین دلیل بت پرستی را نیز نوعی خداپرستی به حساب می آورند، مشروط بر اینکه خدا را در همان بت محدود نکنند.

کتابهای زیادی از سوی جمعی از علما و محقّقان در مورد انحرافات آنها نوشته شده است و آنچه در بالا آمد اشاره ای بیش نبود.(18)

نکته مهمّ دیگری که در اینجا توجّه به آن لازم است این است که صوفیگری در میان پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) کم رنگ و ضعیف و در میان فرق اهل سنّت بسیار گسترده است و گروههای زیادی از آنها با عقاید مختلف در بلاد اسلامی فعالیت دارند.

اعتقاد به ولایت اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه عقیده به وجود حضرت مهدی(علیه السلام) به عنوان امام حیّ عامل اصلی این تفاوت است.

اصولا گرایش به صوفیگری و تمایل عده ای به آن، ریشه های تاریخی و اجتماعی مختلفی دارد از جمله:

  1. خلفای بنی عباس برای منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بیت(علیهم السلام) که آنان را رقبای اصلی خود می دانستند به صوفیگری دامن زدند تا زهد و کرامات اهل بیت(علیهم السلام) را به وسیله مدّعیان تصوف کم رنگ سازند و چون صوفیه خود را در گرو سیر در باطن می دانند کمتر مزاحم دنیای دنیاپرستان می شوند و در عصر ما سیاستهای خودکامه نیز از آنها حمایت می کنند، زیرا آنها پیروان خود را از دخالت در سیاست، منع می کنند و راه را برای استعمار و استبداد هموار می سازند.

  2. رسیدن به مقامات عرفانی صوفیگری ـ به عکس رسیدن به مقامات علمی و فقهی ـ کار آسانی است. ممکن است یک فرد بی سواد، با چله نشینی (چهل روز ریاضت کشیدن) و خواندن اوراد مخصوصی به پندار آنان ناگهان تبدیل به یکی از اولیاءالله و صاحب مقامات عالیه شود، در حالی که گاهی چهل سال زحمت برای رسیدن به مقامات عالی علمی کافی نیست.

  3. آنان چون به شریعت به صورت ابزاری ساده نگاه می کنند و عملا به پیروان خود، اجازه مخالفت با بعضی از احکام شرع را می دهند بسیاری از افراد آلوده و گنهکار و یا رجال سیاسی ستم پیشه به آنها اظهار تمایل می کنند; یعنی هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه می دهند و هم حس دینی خود را به صورت کاذب اشباع می نمایند وبه تعبیر دیگر تساهل و تسامح آنها در امور دین و ترک هرگونه سخت گیری سبب گرایش افراد خاصی به آنان می شود.

یکی از بزرگان می گفت: «در رژیم سابق هنگامی که مرا بازداشت کردند و نزد رییس ساواک تهران بردند او به من گفت من شنیده ام شما مرد عالم و متدیّنی هستید; ولی مطمئناً دیانت من از شما کمتر نیست من درویشم دم از مولا می زنم و هر چه خواسته ام از مولا گرفته ام; ولی با این حال من مخالفت با شاه را تحمّل نمی کنم و اگر برای دفاع از او یک میلیون نفر را به گلوله ببندم باک ندارم».

آن مرد بزرگ می گفت: «من فهمیدم که درویشی و صوفیگری با کشتن یک میلیون نفر بی گناه هم سازگار است».

  1. بهره گیری از طیّبات:

گروهی چنین می پندارند که زهد اسلامی با بهره گیری از مواهب مادّی مخالف است و اسلام سخت گیری بر خویشتن و ریاضت کشیدن و ترک ملاذ دنیا را کار خوبی می شمرد، در حالی که چنین نیست. زهد اسلامی به معنای عدم وابستگی و اسارت در چنگال مال و مقام و هوا و هوسهاست; نه به معنای تحریم حلال و ترک طیّبات.

همان گونه که قبلا اشاره شد قرآن مجید با صراحت در این باره سخن گفته و می فرماید: «(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ); بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و همچنین روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود».(19)

در جای دیگر در شرح اهداف بعثت پیامبر و برنامه های او می فرماید: «(الَّذینَ یَتَّبعُونَ الرَّسُولَ النَّبیَّ الاُْمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنْ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاَْغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ آمَنُوا بهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنزلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); آنها که از فرستاده خدا پیامبر امّی پیروی می کنند، پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است می یابند و آنها را به معروف دستور می دهد و از منکر باز می دارد و طیّبات و اشیای پاکیزه را برای آنها حلال می شمرد و ناپاکیها را تحریم می کند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنها بود (از دوش و گردنشان) بر می دارد... آنها رستگارانند».(20)

آیات و روایات در این زمینه بسیار است که ذکر همه آنها در این بحث مختصر نمی گنجد; ولی دو مورد را می توان ذکر کرد; یکی آنچه در همین خطبه آمده بود که پیشوایان عادل باید زندگی خود را بسیار ساده و با قشرهای محروم جامعه هماهنگ کنند تا هم به یاد آنها باشند و در طریق محرومیت زدایی گام بردارند و هم مایه تسلّی خاطر برای قشر محروم گردند.

دیگر اینکه در زمانی که مردم گرفتار بحرانهای اجتماعی می شوند و قشرهای ضعیف تحت فشار قرار می گیرند، باید به حدّاقل لازم قناعت کرد و بقیه را برای نجات محرومان گذاشت.

کوتاه سخن اینکه از مجموع روایات اسلامی چنین استفاده می شود که بهره گیری از مواهب الهی درحدّ معقول و دور از اسراف و تبذیر کار نکوهیده ای نیست و ترک آن فضیلتی محسوب نمی شود، هر چند ساده زیستن، مخصوصاً در مواردی که گروهی از مردم در فشار باشند و همچنین برای پیشوایان و حاکمان اسلامی، فضیلتی محسوب می شود.(21)


پی نوشت:

  1. بعضی از شارحان نهج البلاغه، جمله «کنت» را در اینجا زائده دانسته اند، در حالی که چنین نیست، بلکه منظور امام(علیه السلام) از آن بیان استمرار است، زیرا مفهوم جمله این است که: «تاکنون این خانه را داشته ای، چه استفاده ای از آن در این دنیا کرده ای».

  2. «تقری» از ریشه «قراء» بر وزن «عبا» به معنای پذیرایی کردن از میهمان است.

  3. «تطلع» از ریشه «طلوع» به معنای ظهور و بروز گرفته شده و هنگامی که به باب افعال برود به معنای ظاهر کردن و خارج نمودن است.

  4. بقره، آیه 180 .

  5. سفینة البحار، ماده «غنی».

  6. کافی، ج 6، ص 526، ح 7 (باب وسعة المنزل).

  7. همان مدرک، ح 2.

  8. «استهام» از ریشه «هیم» بر وزن «حتم» به معنای سرگردانی و تحیّر و اضطراب و بی هدف به هر سو رفتن است و «استهام بک الخبیث» یعنی شیطان تو را سرگردان ساخت.

  9. اعراف، آیه 32 .

  10. «جشوبة» به معنای خشونت از ریشه «جشب» بر وزن «جشن» گرفته شده است و غذایی که در آن نان تنها باشد و نان خورشی با آن نباشد آن را «جشب» می گویند.

  11. «یتبیّغ» از ریشه «بیغ» بر وزن «بیع» یعنی به هیجان درآمدن و شوریدن، گرفته شده است و گاه به معنای کثرت نیز می آید و در خطبه بالا معنای اوّل اراده شده است.

  12. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 36-37 .

  13. بقره، آیه 143 .

  14. قصص، آیه 77 .

  15. وسائل الشیعه، ج 17، ص 76، کتاب التجارة، ابواب مقدّماتها، باب 28، ح 1.

  16. سفینة البحار، ماده «صوف».

  17. سفینة البحار، ماده «صوف».

  18. برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب «جلوه حق» نوشته آیت الله مکارم شیرازی(دام ظلّه) و کتاب «عارف و صوفی چه می گوید» نوشته آیت الله میرزا جواد تهرانی(ره) و کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» نوشته شهید علاّمه مرتضی مطهری(ره) و شرح نهج البلاغه علاّمه خویی به نام «منهاج البراعه» ج 13 (ذیل خطبه مورد بحث) از ص 132 به بعد، مراجعه کنید.

  19. اعراف، آیه 32.

  20. اعراف، آیه 157 .

سند خطبه

:

در کتاب مصادر نهج البلاغه منابع متعدّدی برای این کلام امام ذکر شده است از جمله جلد اوّل اصول کافی، جلد اوّل عقد الفرید، جلد چهارم ربیع الابرار، اختصاص شیخ مفید و تلبیس ابلیس ابن جوزی و قوت القلوب ابوطالب المکّی است (البتّه در بعضی از این کتب فقط بخشی از خطبه آمده است) و از آنجا که این کلام هم جنبه تاریخی دارد و هم اخلاقی و تربیتی و بسیار آموزنده است توجّه دانشمندان مختلف را به خود جلب کرده و در کتب بسیاری آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 108

)