[hadith]و من کلام له (علیه السلام) و قد سمع قوما من أصحابه یسبّون أهل الشام أیام حربهم بصفین:

إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابینَ، وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ

،

وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دمَاءَنَا وَ دمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ وَ اهْدهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ، حَتَّی یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یَرْعَوِیَ عَنِ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بهِ.[/hadith]

گفتار آن حضرت، این سخن را هنگامی فرمود که شنید جمعی از یارانش اهل شام را در صفین دشنام می دادند:

نتیجه این فصل از گفتار امام (ع): ادب آموزی و ارشاد یاران به سیره حسنه و وادار کردن آنهاست بر این که به سخنان نیکو خو گرفته و زبان خود را به آن عادت دهند. امام علیه السلام با اظهار ناخشنودی خود نسبت به ناسزاگوئی و نهی کردن از آن، حکم حرام بودن آن را صادر فرموده است، چنان که پیامبر اکرم نیز فرموده است: «من برای لعن و سبّ مبعوث نشده ام» و جای دیگر به درگاه خدا عرض می کند: «خدایا من بشری بیش نیستم، پس هر گاه انسانی را نفرین کردم تو آن را به سود او قرار ده، نه به زیان او، و او را به راه راست هدایت فرما.»

«لو وصفتم... فی العذر»:

یعنی، اگر از ناسزاگوئی مخالفان، صرف نظر کرده، کارهای ناشایست آنها را بر ایشان بر می شمردید و از روی خیرخواهی و راهنمائی، ستمگری و انحراف آنان را یادآور می شدید و سپس به جای دشنام، این چنین در حق ایشان به دعا می پرداختید به درستی نزدیکتر بود، زیرا موقعی که کارهای زشت آنان را تذکر داده و آنها را نصیحت می کردید، امید می رفت که به سوی حق برگردند، و نیز برای شما بهترین اتمام حجت محسوب می شد، زیرا بعدا می توانستید ادعا کنید: وظیفه خود را انجام داده و برای دست برداشتن از خلافکاری آنها را نصیحت کرده اید، ولی آنان گوش نداده اند.

«قلتم» عطف بر کلمه «وصفتم» و قبل از آن، «لو» در تقدیر است، و نیز جواب شرط بعد از پایان دعا، مقدّر است، و هر دو، به قرینه قبلی حذف شده است و تقدیر آن چنین است، اگر این دعا را بر زبان جاری می کردید، در گفتار درست تر و در مقام عذر رساتر بود.

دعائی که حضرت به اصحاب خود می آموزد، با وضعیت جنگ مناسبت است و در آن، چند موضوع از خدا درخواست شده است:

1-  این که خدا خونها را از ریختن نگهداری فرماید، زیرا اولین چیزی که در جنگ معمول است و خوف آن می رود خون ریزی است.

2-  علت حفظ خون که اصلاح ذات البین است، درخواست شده، یعنی خدایا میان ما و ایشان را از حالاتی که مایه اختلاف است، حفظ فرما و به جای آن الفت و همبستگی قرار ده.

شارح در شرح ذات البین چنین می گوید: به علت این که احوال اجتماعی همراه با طرفین است لذا بر آنها ذات البین اطلاق شده (یعنی آن چه در میان است).

چنان که وقتی گفته می شود: «اسقنی ذا إنائک»، یعنی بنوشان به من آن چه از آشامیدنی که در ظرف خودداری، به علت این است که آشامیدن همراه ظرف می باشد.

معنای دیگر برای «ذات البین»: این است که ذات به معنای حقیقت و ماهیت شیئی باشد، و بین از بینونیت و به معنای افتراق و جدایی باشد و کلمه «ذات البین» یعنی حقیقت اختلاف و معنای عبارت: (اصلح ذات...) این است: خدایا حقیقت تفرقه میان ما و ایشان را اصلاح فرما و آن را به الفت و همبستگی تبدیل کن.

3-  سپس عاملی که ریشه اختلاف و تفرقه را از بن بر می کند و مایه اصلاح جامعه می شود که همان هدایت و برگشتن از ضلالت است از خدا خواسته، تا با شناخت کسی که حقش ناشناخته مانده، از بی خبری نجات یافته و از عداوت و دشمنی برگردد. غباوت (غفلت و بی خبری) طرف تفریط از صفت پسندیده حکمت است و عداوت طرف افراط از صفت عدالت می باشد و این هر دو صفت پست در یاران معاویه وجود داشت، زیرا آنان وقتی از درک حقیقت ناتوان شده و شک بر آنان عارض شد ستم کردند و در دشمنی خود تجاوز و افراط کردند. به جای (غیّ) (عمی) نیز روایت شد. که مقصود کوردلی و غفلت آن است.