[hadith]و من کلام له (علیه السلام) و قد سمع قوما من أصحابه یسبّون أهل الشام أیام حربهم بصفین:

إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابینَ، وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ

،

وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دمَاءَنَا وَ دمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ وَ اهْدهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ، حَتَّی یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یَرْعَوِیَ عَنِ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بهِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 104-97

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ

وَ قَدْ سَمِعَ قَوْماً مِنْ أَصْحابهِ یَسُبُّونَ أهْلَ الشَّامِ أیَّامَ حَرْبهِمْ بصِفّینَ.

از سخنان امام علیه السلام است. این سخن را هنگامی ایراد کرد که شنید عدّه ای از اصحابش در صفّین شامیان را دشنام می دادند.

خطبه در یک نگاه:

در کتاب مصادر نهج البلاغه می خوانیم که حجر بن عدی و عمرو بن حمق که از اصحاب معروف علی علیه السلام بودند (در ایّام صفین) به شامیان دشنام می دادند، امام آنها را خواست و از این کار نهی فرمود، عرض کردند: ای امیرمؤمنان مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: آری! عرض کردند مگر آنها بر باطل نیستند؟ فرمود: آری! عرض کردند: پس چرا ما را از بدگویی به آنان نهی می کنی؟ فرمود: من دوست

ندارم زبان شما به دشنام آلوده شود و در ادامه، این گفتار را ایراد فرمود و در آن راه بهتری را ارائه داد و آن دعا برای هدایت گمراهان و وحدت مسلمین و خاموش شدن آتش جنگ است

.

این سخن نشان می دهد که امام علیه السلام در عین قاطعیّت در برابر دشمن، از خشونتهای بی مورد که نشانه ضعف شخصیّت است جلوگیری می فرمود

.

دشنام نه، دعا کنید!

آنچه در این کلام آمده است، دستور مهم اخلاقی و اجتماعی است که می تواند آثار زیادی داشته باشد و آن نهی از بدگویی به دشمن و سبّ و لعن اوست که ممکن است آتش خشم او را برافروزد و کینه ها را عمیق تر سازد.

این سخن را امام زمانی گفت که در ماجرای صفین شنید بعضی از یارانش به اهل شام بدگویی می کنند. فرمود: «من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید; ولی اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیک تر و برای اتمام حجّت رساتر است»; (إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابینَ، وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ، کانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ، وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ).

«سبّاب» به کسی گفته می شود که بسیار بدگویی می کند و حقیقت «سبّ» بدگویی کردن و دشنام دادن توأم با هتک طرف است; مانند خطاب کردن طرف به احمق، بی شعور، پست، رذل و امثال آن.

لعن کردن یکی از مصداقهای «سبّ» است و «قذف» (نسبتهای ناروای ناموسی دادن) از مراحل شدید «سبّ» است و در بسیاری از موارد، حدّ شرعی هم دارد. به یقین منظور امام در گفتار بالا این نوع سبّ نیست، زیرا قذف حرام و از گناهان کبیره است; نه از مکروهات.

امام(علیه السلام) دراین خطبه یارانش را از این کار باز می دارد، هر چند حق داشتند دشمن را به این گونه خطابها مخاطب سازند و به جای آن دستور می دهد صفات زشت و اعمال بد آنها را مورد نقد قرار دهند و حجّت را بر آنها تمام کنند که هم تأثیر بیشتری دارد و هم بهانه به دست دشمن برای مقابله به مثل نمی دهد.

درباره سبّ و لعن به طور کلّی سخنی داریم که در بحث نکات خواهد آمد.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن با بیان مصداق روشنی، شیوه برخورد با دشمن را در این گونه موارد، تعلیم می دهد و می فرماید: «شما باید به جای دشنام چنین می گفتید: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن! میان ما و آنها را اصلاح فرما! و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانی که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنی با حق اصرار می ورزند از آن دست بردارند و (به راه راست) بازگردند»; (وَقُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ: اللَّهُمَّ احْقِنْ(1) دمَاءَنَا وَ دمَاءَهُمْ، وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ، وَ اهْدهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتَّی یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَ یَرْعَوِیَ(2) عَنِ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ(3) بهِ).

امام(علیه السلام) در این عبارت پرمعنای خود سه دعا فرموده و یا به تعبیر دیگر سه تقاضا از پیشگاه خدا دارد: نخست اینکه آتش جنگ خاموش گردد و خونهای طرفین ریخته نشود. دیگر اینکه علاوه بر آتش بس، صلح و دوستی در میان دو گروه، برقرار گردد و مسلمین متّحد و یکپارچه شوند. سوم اینکه گمراهیهایی که دامان آنها را گرفته و آنان را از رسیدن به حق باز می دارد از ایشان دور شود; ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از ستیزجویی و دشمنی با حق دست بردارند.

این دعاها به خوبی نشان می دهد که تا چه حد امام(علیه السلام) دارای سعه صدر بوده و لطف و رحمت حتّی نسبت به دشمنان خود داشته است و با آن همه ظلم و جنایتی که در حق امام و یارانش روا داشتند کمترین سخنی که دلیل بر انتقامجویی باشد; بیان نمی فرماید و حتّی دوستانش را از سبّ و دشنام و بدگویی به دشمن، نهی می کند.


نکته:

سبّ و لعن:

بسیاری از ارباب لغت تصریح کرده اند که «سبّ» همان شتم و دشنام دادن و بدگویی کردن است و بعضی لعن را هم مصداقی از آن دانسته اند.(4)

به یقین هیچ مؤمنی را نباید سبّ و لعن کرد و درباره کافران و مخالفان حق نیز اصل بر ترک آن است، چرا که غالباً با دو اثر منفی همراه است: نخست اینکه چه بسا طرف مخالف، مقابله به مثل کند و به مقدّسات توهین نماید، لذا در آیه 108 سوره انعام می خوانیم: «(وَلاَ تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بغَیْرِ عِلْم); به (معبود) کسانی که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید مبادا آنها نیز از روی نادانی (و ظلم) خدا را دشنام دهند».

دیگر اینکه ممکن است این گونه بدگوییها آنها را تحریک کند و به اصطلاح روی دنده لج بیفتند و پافشاری آنها در کفر و ضلالت بیشتر گردد.

ولی این قاعده; مانند هر قاعده کلی دیگر موارد استثنایی دارد. به همین دلیل در نهج البلاغه یا عبارات دیگر معصومین(علیهم السلام) گاه بدگوییهایی نسبت به مخالفان شده و در قرآن مجید نیز لعن درباره گروههایی آمده است.

در خطبه 19 نهج البلاغه خواندیم که امام(علیه السلام) به اشعث بن قیس منافق که سخنی توهین آمیز و بی ادبانه در برابر امام(علیه السلام) گفت، فرمود: «عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللهِ وَ لَعْنَةُ اللاّعِنینَ حائِکٌ بْنُ حائِکَ مُنافِقٌ بْنُ کافِر; لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد ای بافنده (دروغ) فرزند بافنده و ای منافق فرزند کافر».

نیز هنگامی که مروان در جنگ جمل اسیر شد و او را خدمت امام(علیه السلام) آوردند، امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) نزد پدر خود برای او شفاعت کردند و امام(علیه السلام) او را آزاد ساخت. امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) عرض کردند: ای امیرمؤمنان! لازم است مروان با شما بیعت کند؟ امام(علیه السلام) فرمود: مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد من نیاز به بیعت او ندارم. دست او همچون دست یهودی است «إِنَّها کَفٌّ یَهُودیَّةُ»(5); ولی سبّ مؤمن با تقوا از گناهان عظیم است; در حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می خوانیم که فرمود: «سبابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتالُهُ کُفْرٌ وَ أکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِیَةٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ; سبّ و دشنام فرد با ایمان گناه بزرگی است و جنگیدن با او کفر است و خوردن گوشت او (غیبت کردن) معصیت است و احترام مالش همچون احترام خون است».(6)

در حدیث دیگری می خوانیم که مردی خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) عرض کرد: مرا وصیّتی کن! از جمله اموری که رسول خدا به او سفارش کرد این بود: «لا تَسُبُّوا النّاسَ فَتَکْسبُ العِداوَةَ بَیْنَهُمْ; به مردم سبّ و دشنام ندهید که سبب عداوت و دشمنی در میان آنها می شود».(7)

این نکته قابل توجّه است که اصحاب معاویه، هر چند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فی الارض بودند باز امام(علیه السلام) اصحاب خود را از سبّ آنها در ایّام جنگ صفّین نهی فرمود، زیرا در آنجا شرایط خاصّی بود که ممکن بود سبّ آنها آتش جنگ را شعله ورتر سازد.

در مورد لعن نیز از آیات قرآن استفاده می شود که خداوند عده ای را لعن کرده و یا اجازه لعن آنها را داده است از جمله درباره شیطان می فرماید: «(وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَی یَوْمِ الدِّینِ); ومسلماً لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود»(8) و در ارتباط با گروهی از مرتدّین می فرماید: «(أُوْلَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالنَّاس أَجْمَعِینَ); کیفر آنها این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگی بر آنها خواهد بود»(9) و درباره ظالمان نیز می فرماید: (أَلاَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ)(10) و درباره پیمان شکنان و قاطعان رحم و مفسدان در زمین می فرماید: (أُوْلَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)(11) و درباره کسانی که کتمان حق می کنند، می فرماید: «(أُوْلَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ); خداوند و همه لعنت کنندگان آنها را لعنت می کنند».(12)

بی شک لعن در لغت به معنای طرد کردن و دور ساختن است که گاه به صورت عملی انجام می شود و گاه به صورت لفظی یا در شکل نفرین; مثلا گفته می شود: «لعنة الله علیک» یعنی خدا تو را از رحمتش دور دارد.

مسلّم است که هیچ مؤمنی را نمی توان لعن کرد; ولی افراد بی ایمان و منافق و کسانی که گناه عظیمی مانند ظلم و ستم و فساد و ایجاد تباهی در زمین و امثال آن مرتکب می شوند مستحق لعن اند، بنابراین لعن مخصوص کافران و منافقان نیست.(13)


پی نوشت:

  1. «احقن» از ریشه «حقن» بر وزن «حمد» در اصل به معنای نگهداری و حفظ چیزی است و هنگامی که در مورد «دماء» به کار می رود مفهومش جلوگیری از خون ریزی است.

  2. «یرعوی» از «رعو» بر وزن «رعد» به معنای خودداری کردن و بازگشتن از کاری گرفته شده است. قابل توجّه اینکه گاه واژه «رعو» به صورت رباعی (رعوی بر وزن دعوا) به کار رفته و همان معنای فوق را می دهد و به گفته بعضی از ارباب لغت واژه «ارعوی» از واژه های کم نظیر است و در صیغه های فعل معتل مانند آن دیده نشده است. برای توضیح بیشتر به لسان العرب ماده «رعو» مراجعه فرمایید.

  3. «لهج» از ریشه «لهج» بر وزن «کرج» به معنای وابستگی و شیفتگی به چیزی و حریص بودن به آن است.

  4. به مصباح المنیر و لسان العرب مراجعه شود. مرحوم محقق خویی نیز در شرح خود بر نهج البلاغه این معنا را در تفسیر واژه سبّ آورده است.

  5. شرح بیشتر در این مورد را در جلد سوم همین کتاب بخوانید.

  6. کافی، ج 2، ص 360، باب السباب، ح 2 و 3 .

  7. همان مدرک.

  8. ص، آیه 78 .

  9. آل عمران، آیه 87 .

  10. هود، آیه 18 .

  11. رعد، آیه 25 .

  12. بقره، آیه 159 .

سند خطبه

:

این کلام را گروهی از راویان حدیث و مورّخان قبل و بعد از سیّد رضی نقل کرده اند؛ مانند ابوحنیفه دینوری در کتاب اخبار الطوال و نصر بن مزاحم در کتاب صفّین و سبط بن جوزی در تذکرة الخواصّ و بعضی دیگر. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 103

)