[hadith]و من کلام له (علیه السلام) کلّم به طلحة و الزبیر بعد بیعته بالخلافة و قد عَتَبا علیه من ترک مشورتهما، و الاستعانة فی الأمور بهما:

لَقَدْ نَقَمْتُمَا یَسیراً وَ أَرْجَأْتُمَا کَثِیراً؛ أَلَا تُخْبرَانِی أَیُّ شَیْءٍ کَانَ لَکُمَا فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ، أَمْ أَیُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَیْکُمَا بهِ، أَمْ [أَوْ] أَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَیَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ضَعُفْتُ عَنْهُ، أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ؟ وَ اللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِی الْوِلَایَةِ إِرْبَةٌ، وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا، فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَی کِتَاب اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بالْحُکْمِ بهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَّ النَّبیُّ (صلی الله علیه وآله) فَاقْتَدَیْتُهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِکَ إِلَی رَأْیِکُمَا وَ لَا رَأْیِ غَیْرِکُمَا، وَ لَا وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشیرَکُمَا وَ إِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ، وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا وَ لَا عَنْ غَیْرِکُمَا.

وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ، فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ برَأْیِی وَ لَا وَلِیتُهُ هَوًی مِنِّی، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بهِ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أَمْضَی فِیهِ حُکْمَهُ، فَلَیْسَ لَکُمَا وَ اللَّهِ عِنْدی وَ لَا لِغَیْرِکُمَا فِی هَذَا عُتْبَی. أَخَذَ اللَّهُ بقُلُوبنَا وَ قُلُوبکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ.

ثم قال (علیه السلام) رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَی حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ، أَوْ رَأَی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کَانَ عَوْناً بالْحَقِّ عَلَی صَاحِبهِ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص116

از سخنان علی علیه السلام خطاب به طلحه و زبیر که پس از بیعت با او در مورد خلافت ایراد کرده است. طلحه و زبیر او را سرزنش کرده بودند که رایزنی با آن دو و یاری گرفتن از ایشان را رها کرده است.

این خطبه با عبارت «لقد نقمتما یسیرا و ارجأتما کثیرا» (بدرستی که چیز اندکی را ناخوشایند داشتید و بسیاری از حق مرا رها کردید) شروع می شود. علی علیه السلام سوگند خورده است که او را نیاز و رغبتی به خلافت نبوده است و بدرستی که راست گفته است و مورخان و تمام سیره نویسان همین گونه نوشته اند. طبری در تاریخ خود و دیگران هم در آثار خویش آورده اند که مردم اطراف او را گرفتند و با اصرار از او می خواستند اجازه دهد بیعت کنند و او خودداری می کرد و می فرمود «رهایم کنید و در جستجوی کسی جز من باشید، که در آینده با کاری رویاروی می شویم که چند رنگ و چند چهره دارد عقلها بر آن پایدار و دلها برای آن شکیبا و مقاوم نخواهد بود» گفتند: به خدایت سوگند می-  دهیم، مگر فتنه را نمی بینی مگر نمی بینی که در اسلام چه پدید آمده است، مگر از خدا نمی ترسی فرمود «اینک به سبب آنچه از شما دیدم خواسته شما را می پذیرم و بدانید که اگر خواسته شما را پذیرفتم در مورد شما آنچه را می دانم انجام می دهم و حال آنکه اگر رهایم کنید من همچون یکی از شمایم بلکه از همه نسبت به کسی که حکومت خود را به او واگذارید سخن شنواتر و مطیع ترم»، گفتند: ما از تو جدا نمی شویم تا با تو بیعت کنیم. فرمود: «اگر از این کار گزیری نیست باید در مسجد صورت گیرد که بیعت من پوشیده نخواهد بود و نباید جز با رضایت مسلمانان و در حضور جمع صورت گیرد». پس برخاست و در حالی که مردم بر گرد او بودند وارد مسجد شد و مسلمانان از هر سوی پیش او دویدند و گرد آمدند و بیعت کردند و طلحه و زبیر هم میان ایشان بودند. می گویم: این گفتار علی علیه السلام که فرموده است «بیعت من پوشیده نخواهد بود و فقط در مسجد و حضور عموم مردم باید صورت بگیرد» شبیه گفتار او پس از رحلت پیامبر (ص) به عباس است که چون عباس به او گفت: دست برای بیعت فراز آر. فرمود «دوست می دارم که این بیعت آشکارا صورت گیرد و خوش

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص117

نمی دارم پشت پرده و دیوار با من بیعت شود.» علی علیه السلام سپس می گوید: که اگر با او بیعت شود به کتاب خدا و سنت رسول خدا عمل خواهد کرد و نیازمند به رایزنی با طلحه و زبیر و جز ایشان نخواهد بود و حکمی اتفاق نمی افتد که او آن را نداند و مجبور به رایزنی با آن دو باشد و اگر چنان شود با آن دو و جز آن دو مشورت و رایزنی خواهد کرد و از آن کار خودداری نخواهد کرد.

سپس علی علیه السلام در مورد چگونگی تقسیم مقرری سخن گفته است که او در این مورد به روش و سنت رسول خدا (ص) عمل می کند و راست گفته است که پیامبر (ص) عطاء و مقرری را میان مردم به تساوی تقسیم می فرمود و ابو بکر هم همان روش را داشت.

از اخبار طلحه و زبیر:

پیش از این ما مواردی را که طلحه و زبیر بر علی علیه السلام خرده گرفته و گفته بودند نمی بینیم در کاری با ما رایزنی کند و در اندیشه ای با ما گفتگو کند و کار را بدون رایزنی با ما انجام می دهد و نسبت به ما استبداد می ورزد آورده ایم. و حال آنکه دگرگونه امید داشتند: طلحه می خواست علی او را به ولایت بصره بگمارد و زبیر می خواست او را به امارت کوفه منصوب کند. همین که صلابت او را در دین و قوت عزمش را در نپذیرفتن چرب زبانی و مراقبت او را در پرهیز از هر گونه زیرکی و سیاست بازی دیدند و متوجه شدند که در همه کارهایش فقط کتاب خدا و سنت را در نظر می گیرد رنجیده خاطر شدند و حال آنکه این موضوع را از قدیم می دانستند که خوی و سرشت علی (ع) چگونه است که عمر پیش از آن به طلحه و زبیر گفته بود که اگر این مرد اصلع [علی علیه السلام ] به خلافت برسد همه شما را به شاهراه درخشان و راه راست راهنمایی خواهد کرد، و پیامبر (ص) مدتها پیش از آن فرموده بود «اگر خلافت را به علی واگذارید او را هدایت شده و هدایت کننده خواهید یافت» ولی خبر همچون معاینه و سخن چون گفتار نیست و وعده چون برآوردن آن نیست. این بود که آن دو از علی (ع) برگشتند و دگرگون شدند و به بدگویی نسبت به او در افتادند و خرده گرفتند و نسبت به ادای حق او سستی کردند.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص118

بدین سبب درصدد پیدا کردن انگیزه هایی برای تأویل کار خود برآمدند. نخست موضوع استبداد و رها کردن رایزنی را مطرح ساختند و سپس موضوع تقسیم اموال و غنایم را به طور تساوی پیش کشیدند و عمر را ستایش کردند و روش او را پسندیده و رای او را درست دانستند و گفتند عمر پیشگامان و سابقه داران را برتری می داد و علی علیه السلام را گمراه دانستند و گفتند او خطا می کند و با روش عمر که روش پسندیده یی بود مخالفت می کند و روش پیامبر (ص) باقرب روزگار ما به آن با روش عمر منافاتی نداشته است، و با این بهانه از سران مسلمانان که عمر آنان را برتری می داد و غنیمت را بر آنان بیشتر از دیگران می بخشید بر ضد علی (ع) یاری خواستند و مردم دنیا شیفتگانی هستند که مال را سخت دوست می دارند، بدین گونه با دگرگون شدن آن دو دل بسیاری از مردم نسبت به علی دگرگون شد و نیت آنان که پیش از آن درست بود تباه گشت. عمر نخست در کار خویش بسیار موفق بود که قریش و مهاجران و افراد سابقه دار را از خروج از مدینه منع کرد و آنانرا از آمد و شد و آمیزش با مردم و مردم را از آمد و شد و آمیزش با آنان بازداشت و معتقد بود که معاشرت آنان با یکدیگر سرچشمه اصلی تباهی در زمین است. توجه داشت که پیروزیها و غنیمتها مسلمانان را سر مست کرده است و هرگاه سران و بزرگان از مرکز هجرت دور و تنها شوند و مردم در سرزمینهای دور با آنان معاشرت کنند اطمینانی نیست که قیام کردن و طلب حکومت و تفرقه انداختن در نظرشان آراسته گردد و نظام دوستی و الفت گسسته شود.

ولی عمر-  که به هر حال خدایش از او خشنود باد- این رای استوار را پس از اینکه ابو لولوه او را کارد زد نقض کرد و شکست و موضوع شوری را پیش آورد که سبب اصلی هر فتنه ای شد که پس از آن پدید آمد و تا پایان دنیا ادامه خواهد داشت. ما این موضوع را قبلا گفتیم و شرح دادیم که موضوع شوری و اینکه هر یک از آن شش تن خود را برای خلافت شایسته می دانست چه تباهیها ببار آورد.

ابو جعفر طبری در تاریخ خود آورده است که عمر برای سرشناسان مهاجران قریش بیرون رفتن از مدینه و سفر به شهرها را بدون اجازه و مدتی معلوم ممنوع کرده بود. آنان از او زبان به شکایت گشودند چون خبر به او رسید برخاست و خطبه خواند و گفت همانا من اینک برای اسلام سن و سالی چون سن و سال شتر را مثل می زنم و همان گونه دندانهای آنرا بر می شمرم: نخست دندانهایش نورسته و کامل است، آن گاه ثنایای او فرو می افتد و سپس دندانی که میان دندانهای

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص119

ثنایا و نیش است فرو می افتد، سپس دندان هشت سالگی و آن گاه دندان نه سالگی او. آیا برای چنین شتری چیزی جز کاستی و ناتوانی می توان انتظار داشت؟ همانا که اسلام اینک چنان شده است و قریش می خواهند اموال خدا را بگیرند و آنرا در آنچه در دل دارند هزینه سازند. همانا میان قریش کسانی هستند که اندیشه تفرقه در ضمیر می پرورند و در صدد آن اند تا ریسمان طاعت را از گردن بیرون آورند، ولی تا پسر خطاب زنده باشد این کار صورت نخواهد گرفت من کنار دره آتش ایستاده ام حلقوم و گریبان قریش را استوار گرفته ام که در آتش فرو نیفتند.

همچنین ابو جعفر طبری در تاریخ خود می گوید: چون عثمان به ولایت رسید، قریش و مهاجران را بر آنچه عمر فرو گرفته بود فرو نگرفت و آنان به دیگر شهرها و کشورها رفتند و همین که به آنجا رسیدند و دنیا را دیدند و مردم ایشان را شناختند و دیدند کسانی که دارای سابقه و پیشگامی در اسلام نبودند کنار زده و به فراموشی سپرده شدند و کسانی که دارای فضل و سابقه بودند مشهور شدند و مردم به آنان گرایش پیدا کردند در نتیجه به صورت گروهها و دسته ها در آمدند، و خود را به آنان نزدیکتر ساختند و ایشان را طمع انداختند، و گفتند چه خوب است اینان به پادشاهی رسند که در آن برای ما هم بهره یی باشد. این نخستین سستی بود که بر اسلام رسید و نخستین فتنه یی که برای عوام پیش آمد.

همچنین ابو جعفر طبری، از شعبی نقل می کند که می گفته است: عمر نمرد تا آنکه قریش از او سخت ملول شدند که ایشان را در مدینه محصور کرده بود آنان از او خواستند اجازه دهد به شهرهای دیگر بروند و او خودداری می کرد و می گفت: همانا بیمناک ترین چیزی که از آن بر این امت بیمناکم پراکنده شدن شما در سرزمینهاست. کار به آنجا کشید که کسی از او درباره شرکت در جنگ و جهاد با ایرانیان و رومیان اجازه می خواست و آنها مهاجران قرشی بودند که او ایشان را در مدینه باز داشته بود، در پاسخ می گفت: در همان جهادها که همراه پیامبر (ص) شرکت کرده ای آن قدر ثواب نهفته است که تو را بسنده باشد و به مقام پسندیده و مورد رضایت حق برساند و همان برای تو از شرکت در جهاد امروز بهتر است، برای تو سودبخش تر از همه این است که نه تو دنیا را ببینی و نه دنیا تو را. چون عمر مرد و عثمان به حکومت رسید آنان را آزاد گذاشت و در سرزمینها پراکنده شدند مردم به آنان گرایش یافتند و آنان با مردم معاشرت کردند و به همین سبب بود که عثمان در نظر قریش محبوبتر از عمر بود.

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص120

اینک حسن اندیشه عمر در باز داشتن مهاجران و افراد با سابقه قریش از معاشرت و آمد و شد با مردم و خروج ایشان از مدینه برای تو روشن شد و این هم برای تو روشن شد که عثمان این محدودیت را شکست و در نتیجه مردم با آنان معاشرت کردند و ایشان را به تباهی کشاندند و پادشاهی و فرماندهی و سالاری را در نظر آنان آراستند به ویژه با ثروت گرانی که برای آنان فراهم شده بود. و ثروت ابزار تباهی است و چه ابزاری و برای طلحه و زبیر از آن میان چنان ثروتی فراهم شد که چنان توانگری و آسایشی برای کس دیگری غیر از آن دو تن فراهم نشد. با توجه به سابقه آن دو در اسلام گروهی بزرگ از مسلمانان آرزوی خلافت را در وجود آن دو بر می انگیختند و ریاست طلبی را در نظرشان می آراستند، به ویژه که عمر هم آن دو را لایق و همچون خودش آن را سزاوار مقام خلافت دانسته و به عضویت شوری در آورده بود، و هر کس که به خویشتن امیدی دهد و بر آن آرزومند شود تا هنگامی که در گور پنهان شود از این امید دست بر نمی دارد. از آن میان طلحه چنان بود که هنگام زنده بودن ابو بکر آرزوی خلیفه شدن پس از او را داشت و برای خود این شبهه را ایجاد کرده بود که چون از عموزادگان ابو بکر است، ابو بکر او را به جانشینی خود خواهد گماشت و بدین سبب خلافت عمر را خوش نداشت و به ابو بکر گفت: به خدای خودت چه پاسخی می دهی و حال آنکه درشتخوی خشنی را بر ما والی کردی؟ به روزگار خلافت عمر هم گروهی با طلحه بودند که پیش او می نشستند و پوشیده با او درباره خلافت سخن می گفتند و به او اظهار می داشتند اگر عمر بمیرد ناگهان با تو بیعت خواهیم کرد روزگار هر چه می-  خواهد بر ضد ما انجام دهد.

این سخن به اطلاع عمر رسید و آن خطبه و سخن مشهور خود را ایراد کرد که «گروهی می گویند بیعت ابو بکر ناگهانی و حساب نشده بود و اگر عمر بمیرد چنین و چنان خواهیم کرد، راست است که بیعت ابو بکر چنان بود ولی خداوند شر آن را برطرف فرمود و از آن محفوظ داشت، وانگهی

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 121

میان شما کسی همچون ابو بکر نیست که همه گردنها به سوی او کشیده شود و هر کس بدون رایزنی با مسلمانان با کسی دیگر بیعت کند هر دو شایسته آن اند که کشته شوند.» چون خلافت به عثمان رسید با آن که نخست به آن راضی شده بود آن را ناخوش داشت و آنچه را در دل داشت ظاهر ساخت و مردم را چندان بر او شوراند تا کشته شد و چون عثمان کشته شد طلحه هیچ شک و تردید نداشت که حکومت از آن او خواهد بود و چون حکومت به علی علیه السلام رسید از آن مرد سر زد آنچه سر زد و آخرین دوا داغ کردن است.

اما زبیر فقط علوی اندیشه بود و بس و علی را به شدت دوست می داشت چندان که همچون روان او شمرده می شد و گفته می شود که چون علی علیه السلام پس از روز سقیفه و آنچه در آن گذشت از مسلمانان یاری خواست و شبها همسرش فاطمه (ع) را بر خری سوار می کرد و خود لگام آن را می کشید و دو پسرشان حسن و حسین هم پیشاپیش حرکت می کردند آن گاه بر در خانه های انصار و دیگران می-  آمد و از ایشان یاری و کمک می خواست. چهل مرد به علی (ع) پاسخ مثبت دادند و علی با آنان به شرط ایستادگی تا پای جان بیعت کرد و به آنان فرمان داد تا سحرگاه در حالی که سرهای خود را تراشیده و سلاح همراه داشته باشند به حضورش آیند و چون سپیده دمید از آن گروه جز چهار تن کسی به حضورش نیامد و آن چهار تن زبیر و مقداد و ابو ذر و سلمان بودند. علی (ع) بار دیگر شبانه بر در خانه آنان رفت و سوگندشان داد گفتند: فردا صبح زود حضورت خواهیم بود. باز هم از ایشان جز چهار تن کسی نیامد که همان چهار تن بودند. شب سوم نیز علی (ع) با آنان دیدار کرد که نتیجه همان بود، از میان آن چهار تن زبیر از همگان در نصرت علی پایدارتر و در اطاعت از او روشن بین تر بود. بارها سرش را تراشید و در حالی که شمشیرش را بر دوش داشت به حضور علی آمد البته که آن سه تن هم همین گونه رفتار می کردند ولی باید در نظر داشت که زبیر سالارشان بود.

مردم این خبر را هم در مورد زبیر نوشته اند که چون به خانه فاطمه (ع) هجوم بردند نخست به زبیر حمله شد و شمشیرش را گرفتند و چندان به سنگ زدند که شکسته شد. همچنین ویژه بودن زبیر به علی (ع) و خلوتهایی را که با هم داشته اند نوشته اند و زبیر همواره دوستدار علی (ع) و متمسک به محبت و مودت با او بود تا هنگامی که پسرش عبد الله بزرگ شد و به جوانی رسید و به مادر گرایش یافت و بدان سوی شتافت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص122

و از محبت و دوستی نسبت به این سو منحرف شد و محبت پدر به پسر معلوم است و بدین گونه زبیر هم از محبت به علی (ع) منحرف شد و به روزگار عمر هم میان زبیر و علی علیه السلام اموری پیش آمد که تا اندازه یی سبب کدورت و تیرگی گردید. از جمله داستان بردگان آزاد کرده و وابستگان صفیه است و منازعه علی و زبیر در مورد میراثی که عمر به نفع زبیر رای داد و علی علیه السلام آن حکم را فقط به سبب قدرت و حکومت عمر به ظاهر پذیرفت بدون اینکه از لحاظ شرعی به آن موضوع اعتراف داشته باشد و از این بابت تکدری در دل زبیر باقی ماند.

شیخ ما ابو جعفر اسکافی، که خدایش رحمت کناد در کتاب نقض العثمانیه سخنی از زبیر نقل می کند که اگر درست باشد دلیل بر انحراف شدید زبیر از دوستی با امیر المومنین علیه السلام است. او می گوید: گویند علی علیه السلام و زبیر مفاخره کردند زبیر گفت: من در حال بلوغ مسلمان شدم و تو در حال کودکی مسلمان شدی من نخستین کسی بودم که در مکه شمشیر کشید و حال آنکه تو در آن هنگام پوشیده در شعب ابی طالب زندگی می کردی و مردان تو را در پناه گرفته بودند و خویشاوندان نزدیک از خاندان بنی هاشم هزینه زندگی تو را پرداخت می کردند و من سوار کار بودم و تو پیاده و فرشتگان به شکل و سیمای من فرود آمدند، وانگهی من حواری رسول خدایم.

شیخ ما ابو جعفر اسکافی می گوید: این خبر ساخته و پرداخته است و میان علی (ع) و زبیر چیزی از این گفتگو صورت نگرفته است و این خبر از مجعولات عثمانیان است و چنین سخنی میان احادیث شنیده نشده و در کتابهای تاریخ دیده نشده است. علی علیه السلام می توانست در پاسخ او بگوید، کودک مسلمان برتر از شخص بالغ است. اما شمشیر کشیدن تو در مکه به هنگام و در جای خود نبوده است و خداوند در این مورد چنین فرموده است «آیا نمی بینی آنانی را که به ایشان گفته شد دست بدارید...» تا آخر آیه و من در خودداری از جنگ و اقدام بر آن طبق سنت رسول خدا عمل می کنم. وانگهی کفالت مردان و خویشاوندان نزدیک از علی علیه السلام در آن دره برای علی (ع) ننگی نیست که پیامبر (ص) خود همچنان

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص123

در آن دره بود و مردان و خویشاوندان عهده دار کفالت آن حضرت بودند. اما اینکه تو سواره جنگی کنی و من پیاده ای کاش آن سوار کاری تو در جنگ با عمرو بن عبدود یا در جنگ احد هنگام جنگ با طلحة بن ابی طلحه یا در جنگ خیبر با رویارویی با مرحب سود بخش می بود. اسبی که در آن روزگاران بر آن سوار می-  شدی و جنگ می کردی درمانده و زبون تر از بزگرفتار به گری بود، و آن کس که فرشتگان بر او سلام دهند برتر از کسی است که فرشتگان به صورت او فرود آیند چرا که فرشتگان به صورت دحیه کلبی هم فرود آمده اند، آیا این موجب می شود که دحیه از من برتر باشد؟ اما اینکه تو حواری رسول خدا باشی اگر خصائص مرا در قبال این خصیصه بر شمری وقت و زمان را فرا خواهی گرفت و چه بسا سکوت که از سخن گفتن رساتر است.

اینک به بحث نخست بر می گردیم و می گوییم همین که طلحه و زبیر از سوی علی (ع) و رسیدن به امور دنیوی از جانب او نومید شدند آنچه در دل نهان داشتند بیرون ریختند و پیش از آنکه از او جدا شوند با او بگو و مگو و ستیزی ناپسندیده کردند.

شیخ ما ابو عثمان جاحظ در این باره چنین روایت می کند: طلحه و زبیر پیش از آنکه آهنگ مکه کنند همراه محمد بن طلحه پیامی برای علی (ع) فرستادند. آن دو به محمد گفتند: به علی عنوان «امیر المومنین» مده فقط به او «ابو الحسن» بگو و سپس پیام ما را بدین گونه به او برسان که اندیشه و گمان ما در مورد تو به سستی و نومیدی مبدل شد، ما کار را برای تو رو به راه و حکومت را استوار ساختیم و مردم را از هر سو بر عثمان شوراندیم تا کشته شد و چون مردم برای حکومت به جستجوی تو در آمدند ما شتابان پیش تو آمدیم و با تو بیعت کردیم و گردن همه اعراب را به سوی تو کشاندیم و مهاجران و انصار در بیعت تو از ما پیروی کردند ولی همین که زمام کار را بدست گرفتی با اندیشه خود مستبد شدی و به ما اعتنایی نکردی و همچون زن سالخورده یی که کسی رغبت ازدواج با او نمی کند ما را به حال خود رها کردی و خواری و زبونی که با کنیزان می شود نسبت به ما روا داشتی و کار خود را به اشتر و حکیم بن جبله و دیگر اعراب و زورمندان شهرستانها واگذار کردی، داستان ما و آرزوهای ما از تو و امیدهای ما از

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص124

ناحیه تو چنان شده است که آن شاعر پیشین سروده است: «تو چنان آبشخوری شدی که آب دادنش همچون سراب فریبنده در فلات سخت و استوار است».

چون محمد بن طلحه به حضور علی آمد و این پیام را گزارد فرمود پیش آن دو برگرد و بگو چه چیزی شما را خشنود می کند؟ او رفت و سپس بازگشت و گفت: میگویند یکی از ما را والی بصره و دیگری را والی کوفه کن. علی فرمود: هرگز چنین مباد که در آن صورت همه رویه زمین خواب خوش می بیند و تباهی برانگیخته و همه شهرها از هر سو برای من برهم می ریزد. به خدا سوگند، اینک که آن دو در مدینه و پیش من هستند از ایشان در امان نیستم چگونه در حالی که آن دو را بر دو عراق [کوفه و بصره ] والی گردانم در امان باشم؟ پیش آن دو برو و بگو ای دو پیرمرد از خشم و سطوت خداوند بترسید و برای مسلمانان فریب و مکر برپا مکنید که شما این سخن خداوند متعال را شنیده اید که فرموده است «این سرای دیگر را برای کسانی قرار داده ایم که در زمین اراده بزرگ منشی و تباهی نکنند و فرجام پسندیده از پرهیزگاران است» محمد بن طلحه برخاست و پیش آن دو برگشت و دیگر به حضور علی باز نیامد. آن دو نیز چند روزی به حضور علی نیامدند سپس پیش او آمدند و از او اجازه خواستند که برای گزاردن عمره به مکه بروند. علی (ع) پس از اینکه آن دو را سوگند داد که بیعت او را نشکنند و نسبت به او فریب نسازند و اتحاد مسلمانان را دچار تفرقه نکنند و پس از انجام عمره به خانه های خود در مدینه برگردند به آنان اجازه داد، آن دو برای همه این موارد سوگند خوردند و بیرون رفتند و کردند آنچه کردند.

شیخ ما ابو عثمان جاحظ همچنین روایت می کند که چون طلحه و زبیر به مکه رفتند و مردم را به این گمان انداختند که برای عمره می روند. علی علیه السلام به یاران خود فرمود «به خدا سوگند، آهنگ عمره گزاردن ندارند که آهنگ فریبکاری دارند» و این آیه را تلاوت فرمود که «هر کس پیمان بگسلد جز این نیست که نسبت به خویش پیمان گسلی [ستم ] کرده است و آن کس که به آنچه با خداوند بر آن پیمان بسته است وفا کند خداوند بزودی پاداشی بزرگ به او ارزانی می دارد».

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص125

طبری در تاریخ خود روایت می کند که چون طلحه و زبیر با علی علیه السلام بیعت کردند از او خواستند که آنان را بر کوفه و بصره امیری دهد. فرمود: شما پیش من باشید که حضور شما بر زیور من بیفزاید که من از دوری شما دلتنگ می-  شوم. طبری می گوید. علی علیه السلام پیش از بیعت کردن آن دو به ایشان فرمود «اگر دوست می دارید شما با من بیعت کنید و اگر دوست می دارید من با شما بیعت کنم» گفتند: نه، ما با تو بیعت می کنیم. آن گاه پس از آن گفتند که ما از ترس جان با او بیعت کردیم و می دانستیم که او با ما بیعت نخواهد کرد. سپس چهار ماه پس از کشته شدن عثمان به مکه رفتند و خروج کردند.

طبری همچنین در تاریخ خود نقل می کند که چون مردم با علی علیه السلام بیعت کردند و حکومت برای او استوار شد طلحه به زبیر گفت: چنین می بینم که برای ما از این حکومت چیزی بیشتر از سیاهی پوزه سگ نباشد. طبری همچنین در تاریخ خود نقل می کند که چون مردم پس از کشته شدن عثمان با علی علیه السلام بیعت کردند، علی بر در خانه زبیر آمد و اجازه خواست. ابو حبیبة برده زبیر می گوید: چون به زبیر خبر دادم شمشیرش را از نیام بیرون کشید و آن را برهنه زیر تشک خود نهاد و گفت به علی اجازه ورود بده و من اجازه دادم. علی آمد و سلام داد و همان گونه که ایستاده بود بدون آنکه سخنی بگوید بازگشت. زبیر به من گفت: بدون تردید برای کاری آمد که انجام نداد و نگفت. برخیز و همانجا که علی ایستاده بود بایست و ببین آیا از شمشیر چیزی می بینی. من برخاستم و همانجا ایستادم و زبانه شمشیر را دیدم و به زبیر گفتم: هر کس که اینجا بایستد زبانه شمشیر را می بیند. زبیر گفت: آری همین مسأله آن مرد را به شتاب واداشت.

شیخ ما ابو عثمان جاحظ نقل می کند که مصعب بن زبیر برای عبد الملک چنین نوشت:

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص126

از مصعب بن زبیر به عبد الملک بن مروان. سلام بر تو، من همراه تو خداوندی را که خدایی جز او نیست می ستایم. اما بعد، «ای جوانمرد کبود چشم بزودی خواهی دانست که من پرده و حجاب همسرانت را خواهم درید، و شهری را که تو در آن ساکنی چنان خواهم کرد که خرابی و ویرانی از هر گوشه آن آشکار گردد». همانا در قبال خداوند بر عهده من است که به این کار وفا کنم مگر آنکه توبه کنی و باز گردی و به جان خودم سوگند که تو همسنگ عبد الله بن زبیر نیستی و مروان همسنگ زبیر بن عوام که حواری و پسر عمه پیامبر است نیست. کار را به اهل آن بسپار که اگر بتوانی خویشتن را نجات دهی بزرگترین غنیمتها است. و السلام.

عبد الملک مروان در پاسخ او چنین نوشت: «از بنده خدا عبد الملک امیر المومنین به شخص زبونی که هر کس او را مصعب [سرکش] نامیده بر خطا رفته است. سلام بر تو، همراه تو خداوندی را که خدایی جز او نیست ستایش می کنم. اما بعد، آیا مرا بیم می دهی و تا امروز ندیده ام که گنجشک عقاب را بیم دهد آخر عقاب چه هنگامی با گنجشک رویاروی می شود که از جنگجویان او پرده بر درد آیا شیران بیشه را به گرگان بیم می دهی و حال آنکه شیران پیشه گرگان را یک باره فرو میبلعند. اما آنچه در مورد وفای خود ذکر کردی، به جان خودم سوگند که پدرت هم می خواست با افراد گمنام قریش برای تیم و عدی وفا کند و چون کارها بدست صاحب آن یعنی عثمان که دارای نسب شریف و تبار گرامی بود افتاد برای او غائله ها برانگیخت و دام ها بگسترد تا به خواسته خود در آن مورد رسید سپس مردم را به بیعت با علی فرا خواند و خودش هم با او بیعت کرد و چون کارها برای علی (ع) رو به راه شد و همگی در مورد او هماهنگ شدند، همان حسد قدیمی که نسبت به خاندان عبد مناف داشت او را فرا گرفت و عهد علی را شکست و بیعت او را آن هم پس از آنکه استوار کرده بود، گسست و فکر و اندیشه بدی کرد و خدایش بکشد چه

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص127

اندیشه نادرستی کرد، سرانجام گوشتهایش را کفتارها و درندگان در وادی السباع دریدند. به جان خودم سوگند، ای کسی که از خاندان عبد العزی بن قصی هستی، نیک می دانی که ما افراد خاندان عبد مناف همواره سروران و رهبران شما بوده ایم چه در دوره جاهلی و چه در اسلام، ولی حسد و رشک تو را بر آنچه گفتی واداشته است و این را از خویشاوندان دور به ارث نبرده ای بلکه از پدرت میراث برده ای، و گمان نمی کنم حسد تو و برادرت به چیز دیگری جز همان نتیجه حسد پدرتان برسد «که فریب زشت جز صاحبش کس دیگری را نابود نمیکند» «و آنان که ستم میکنند بزودی خواهند دانست که به چه کیفر گاهی بازگشت می کنند»

همچنین ابو عثمان می گوید: حسن بن علی علیهما السلام پیش معاویه آمد و عبد الله بن زبیر هم آنجا بود. معاویه دوست می داشت میان قریش فتنه انگیزی کند بدین سبب به امام حسن گفت: ای ابو محمد آیا علی از لحاظ سنی بزرگتر بود یا زبیر؟ حسن فرمود سن آن دو نزدیک یکدیگر ولی علی از زبیر مسن تر بود: خداوند علی را رحمت فرماید عبد الله بن زبیر بلافاصله گفت: و خداوند زبیر را رحمت فرماید. ابو سعید پسر عقیل بن ابی طالب که آنجا حضور داشت گفت: ای عبد الله چه معنی داشت که ترحم این مرد بر پدرش تو را این چنین برانگیخت گفت: من هم برای پدرم طلب رحمت کردم. ابو سعید گفت: گویا زبیر را نظیر و مانند علی می-  دانی گفت: چه چیزی مانع از این است، که هر دو از قریش هستند و هر دو مردم را برای حکومت خود فرا خواندند و کار برای ایشان انجام نیافت. ابو سعید گفت: ای عبد الله، این سخن را رها کن که مقام و منزلت علی در قریش و نسبت به رسول (ص) چنان است که می دانی و چون علی مردم را به پیروی از خویش فرا خواند از او پیروی شد و خود سالار بود، حال آنکه زبیر به کاری فرا خواند که سالارش زنی [عایشه ] بود و چون دو گروه رویاروی شدند پیش از آنکه حق آشکار و پیروز شود و او را فرو گیرد یا باطل از میان رود و رهایش کند بر پاشنه های خود برگشت

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص128

و گریزان پشت به جنگ کرد و مردی که اگر او را با یکی از اندامهای زبیر مقایسه میکردند کوچکتر بود به او رسید و گردنش را زد و جامه و سلاحش را برگرفت و سرش را با خود آورد. در حالی که علی همچنان بر عادتی که در التزام پسر عمویش [محمد (ص)] داشت به پیشروی خویش ادامه داد. بنابراین، خداوند علی را قرین رحمت بداراد ابن زبیر گفت: ای ابو سعید، اگر کسی دیگری جز تو این سخنان را می گفت می دانست ابو سعید گفت: آن کس که معترض آن شود از تو رویگردان است. معاویه ابو سعید را از سخن گفتن بازداشت و همگان سکوت کردند. عایشه از گفتگوی ایشان آگاه شد. قضا را ابو سعید از کنار خانه او گذاشت و عایشه او را ندا داد که ای ابو سعید، تو آن سخنان را به خواهرزاده من گفته ای. ابو سعید برگشت و نگریست و چیزی ندید. گفت: شیطان تو را می بیند و تو او را نمی بینی. عایشه خندید و گفت: خدا پدرت را بیامرزد چه اندازه زبانت تیز است.