[hadith]و من کلام له (علیه السلام) کلّم به طلحة و الزبیر بعد بیعته بالخلافة و قد عَتَبا علیه من ترک مشورتهما، و الاستعانة فی الأمور بهما:

لَقَدْ نَقَمْتُمَا یَسیراً وَ أَرْجَأْتُمَا کَثِیراً؛ أَلَا تُخْبرَانِی أَیُّ شَیْءٍ کَانَ لَکُمَا فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ، أَمْ أَیُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَیْکُمَا بهِ، أَمْ [أَوْ] أَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَیَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ضَعُفْتُ عَنْهُ، أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ؟ وَ اللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِی الْوِلَایَةِ إِرْبَةٌ، وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا، فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَی کِتَاب اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بالْحُکْمِ بهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَّ النَّبیُّ (صلی الله علیه وآله) فَاقْتَدَیْتُهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِکَ إِلَی رَأْیِکُمَا وَ لَا رَأْیِ غَیْرِکُمَا، وَ لَا وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشیرَکُمَا وَ إِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ، وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا وَ لَا عَنْ غَیْرِکُمَا.

وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ، فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ برَأْیِی وَ لَا وَلِیتُهُ هَوًی مِنِّی، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بهِ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أَمْضَی فِیهِ حُکْمَهُ، فَلَیْسَ لَکُمَا وَ اللَّهِ عِنْدی وَ لَا لِغَیْرِکُمَا فِی هَذَا عُتْبَی. أَخَذَ اللَّهُ بقُلُوبنَا وَ قُلُوبکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ.

ثم قال (علیه السلام) رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَی حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ، أَوْ رَأَی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کَانَ عَوْناً بالْحَقِّ عَلَی صَاحِبهِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص: 96-77

وَمِن کلامٍ لَهُ عَلیهِ السَلامُ کَلَّمَ بهِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرَ بَعْدَ بَیْعَتِهِ بالْخِلافَةَ وَ قَدْ عَتَبا عَلَیْهِ مِنْ تَرْکِ مَشْوِرَتِهِما، وَالاسْتِعانَةِ فی الأُمُورِ بهِما.

از سخنان امام علیه السلام است هنگامی که طلحه و زبیر بعد از بیعت با امام به او اعتراض کردند که چرا در کارها با آنها مشورت نکرده و از آنها کمک نگرفته است (امام این سخن را در پاسخ آنها بیان فرمود).

خطبه در یک نگاه:

همان گونه که در عنوان خطبه آمد، این سخن پاسخی است به پاره ای از ایرادهای طلحه و زبیر که انتظار داشتند امام علیه السلام در حکومت سهم عظیمی برای

آنها قائل شود و در همه امور با آنها مشورت نماید. امام علیه السلام نکاتی را به آنها یادآور شد؛ نکاتی که مسیر حکومت امام را روشن می ساخت و به انتظارات نابجای آنها پایان می داد

:

نخست اینکه آنها را بر این امر سرزنش می کند که چرا به جهت امور ظاهراً مختصری خشمگین شده اید و خوبیهای فراوانی را به فراموشی سپرده اید

.

در بخش دیگری از این بیان به آنها یادآور می شود که مشکلی در امر حکومت پیدا نشده تا با آنها مشورت کند؛ بلکه بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، امر حکومت را سامان می بخشد و البتّه اگر مطلبی که نیاز به مشورت داشته باشد پیش آید هیچ گاه از مشورت خودداری نخواهد کرد

.

در بخش سوم این خطبه به این ایراد که چرا در تقسیم بیت المال مساوات میان مسلمانان را رعایت کرده، پاسخ می دهد که این همان سنّت رسول خداست

.

سرانجام در آخرین قسمت این خطبه به دعای پرمعنایی می پردازد و برای کسانی که هرگاه حق را ببینند یاری می کنند و با ظلم به مبارزه بر می خیزند رحمت الهی را تقاضا می کند

.

بهانه جویی طلحه و زبیر:

هنگامی که مشکلات مسلمانان در حکومت عثمان بالا گرفت و مردم بر او شوریدند که چرا مقامهای حسّاس حکومت اسلامی و بیت المال را در میان بستگان و خویشاوندان خود تقسیم کرده و توده های مردم نیازمند را نادیده گرفته است; گروهی از صحابه معروف نیز به حمایت از شورشیان برخاستند که در صف مقدّم طلحه و زبیر بودند، همانها که اصرار داشتند امام حکومت را بپذیرد. آنها از نخستین بیعت کنندگان با امام بودند; ولی این گونه افراد همانند همه کسانی که سیاسی فکر می کنند; نه الهی و رحمانی، همواره انتظار دارند سهم مهمّی در حکومت داشته باشند; گاه آن را صریحاً بر زبان می آورند و گاه متوسّل به بهانه های واهی می شوند تا هدف خود را به طور کنایی بیان کرده باشند.

طلحه و زبیر نیز چنین انتظاری را از امام داشتند; طلحه می خواست حکومت بصره به او واگذار شود و به زبیر حکومت کوفه و بعضی گفته اند: طلحه انتظار حکومت یمن را داشت و زبیر انتظار حکومت عراق را; ولی از آنجا که این گونه رشوه های سیاسی علاوه بر اینکه مخالف روح عدالتخواهی اسلامی است، گاه منجرّ به تجزیه حکومت می شود و از همه اینها گذشته مخالف چیزی است که مردم به سبب آن بر عثمان شوریدند، امام به این پیشنهادها تن در نداد.

هنگامی که طلحه و زبیر از رسیدن به مقصود خود مأیوس شدند نخست زبان به انتقاد و خرده گیری بر امام گشودند. سپس آتش جنگ جمل را بر افروختند; آتشی که هر دو در کام آن سوختند. می فرماید: «شما (طلحه و زبیر) برای امور ناچیزی خشم گرفتید; ولی وظایف مهمّی را که داشتید به تأخیر انداختید»; (لَقَدْ نَقَمْتُمَا(1) یَسیراً، وَ أَرْجَأْتُما(2) کَثِیراً).

منظور از ناچیز، ترک مشورت با آنهاست و منظور از امور مهم و فراوان مصالح مسلمان است، زیرا طلحه و زبیر برای رسیدن به اهداف خود به بهانه های واهی متوسّل شدند و مصالح مسلمین را که از وحدت و یکپارچگی صفوف و ایستادن پشت سر رهبر نشأت می گرفت به فراموشی سپردند و این راه و رسم همه عیب جویان کوتاه بین است که مصالح جامعه را برای رسیدن به منافع شخصی فدا می کنند.

سپس در ادامه سخن می فرماید: «به من بگویید: چه حقّی داشته اید که شما را از آن باز داشته ام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شده ام یا کدام شکایت و حقّی را یکی از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بی خبر بوده و یا راه آن را به خطا پیموده ام»; (أَلاَ تُخْبرَانِی، أَیُّ شَیْء کَانَ لَکُمَا فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ؟ أَمْ أَیُّ قَسْم اسْتَأْثَرْتُ(3) عَلَیْکُمَا بهِ؟ أَمْ أَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَیَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ضَعُفْتُ عَنْهُ، أَمْ جَهِلْتُهُ، أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ!).

در واقع امام(علیه السلام) می خواهد با این سخن همه راههای خرده گیری و انتقاد را بر طلحه و زبیر ببندد، زیرا انتقاد یا مربوط به حقوق شخصی آنان است یا مربوط به سایر مسلمین، و مطالبات شخصی آنان یا مربوط به ضایع شدن حقّی است یا تصرّف کردن سهمی و آنچه مربوط به سایر مسلمین است یا مربوط به کوتاهی در احقاق حقوق است یا ناآگاهی نسبت به حق و یا خطا در مسیر اجرا.

امام(علیه السلام) می فرماید: درباره هر یک از این امور ایراد دارید آشکارا به من بگویید و چون آنها نمی توانستند انگشت روی نقطه خاصّی بگذارند، از دادن جواب درمانده شدند.

این راه و رسم همه خرده گیران زیادت خواه است که به جای اینکه انگشت روی جزئیات بگذارند به کلّی گویی قناعت کرده و جنجال به راه می اندازند.

سپس امام(علیه السلام) به پاسخ شفاف و روشنی از ایراد آنها درباره ترک مشورت سخن گفته با مقدّمه چینی دقیق و روشن به آن می پردازد و می فرماید: «به خدا سوگند! من به خلافت (ظاهری) رغبتی نداشتم و به زمامداری شما علاقه ای نشان ندادم. این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و چون حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتی که برای ما قرار داده و فرمان به اجرای آن صادر کرده، نظر افکندم و از آن پیروی نمودم و نیز به سنّت و روش پیغمبر(صلی الله علیه وآله) توجّه نمودم و به آن اقتدا کردم (به یقین) در این امر (عمل به کتاب و سنّت) نیازی به رأی شما و رأی دیگران نداشتم (چون حکم خدا و رسول الله صراحت داشت) و مسئله ای پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزی پیش می آمد از مشورت با شما و دیگران روی گردان نبودم»; (وَ اللّهِ مَا کانَتْ لِی فِی الْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ، وَ لاَ فِی الْوِلاَیَةِ إِرْبَةٌ(4)، وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا، وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا، فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إلَی کِتَاب اللّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا، وَ أَمَرَنَا بالْحُکْمِ بهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَ مَا اسْتَنَّ النَّبیُّ(صلی الله علیه وآله)، فَاقْتَدَیْتُهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذلِکَ إِلَی رَأْیِکُمَا، وَ لاَ رَأْیِ غَیْرِکُمَا، وَ لاَ وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ; فأَسْتَشیرَکُمَا وَ إِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ; وَ لَوْ کَانَ ذلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا، وَ لاَ عَنْ غَیْرِکُمَا).

در واقع امام(علیه السلام) در این عبارت به دو نکته اشاره می کند; نخست اینکه او پیش دستی در قبول خلافت ظاهری نکرده و اصرار مردم، به ویژه افرادی مانند طلحه و زبیر حجّت را بر وی تمام کرده و پذیرای این مقام شده است، بنابراین هرگونه انتظاری از آن حضرت داشتن غیر از رعایت حقوق مردم نابجاست.

البتّه دنیاپرستان طالب مقام قبل از رسیدن به آن افرادی را به حمایت خویش دعوت می کنند و به آنها وعده هایی در زمینه پیروزی خود می دهند; ولی این سخن درباره مردان الهی که جز به اصرار مردم تکیه بر مقامات ظاهری نمی زنند، مفهومی ندارد.

دیگر اینکه مسئله مشورت صحیح است; ولی «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد» به یقین، مشورت در مسائل قطعی اسلام و فرمانهای صریح خدا و پیامبر، مفهومی ندارد. البتّه در مسائل اجرایی که گونه های مختلفی بر آن تصوّر می شود دامنه مشورت باز است. امام(علیه السلام) می فرماید: انتظار نداشته باشید که در مسائل مهمی مانند اجرای عدل، برگرداندن اموال مغصوبه در زمان عثمان به بیت المال و تقسیم عادلانه بیت المال با شما مشورت کنم. هر زمان موردی برای مشورت پیدا شد به یقین کوتاهی نخواهم کرد.


این حکم حکم خداست:

امام(علیه السلام) سپس بر یکی از خرده های عمده طلحه و زبیر و امثال آنها که در مورد تقسیم مساوی بیت المال بر آن حضرت می گرفتند، انگشت گذارده و می فرماید: «امّا اعتراضی که شما در امر «تقسیم بیت المال به طور مساوی» (بر من) داشتید این حکمی نبوده که به رأی خود صادر کرده باشم و یا مطابق خواسته دلم باشد; بلکه من و شما می دانیم این همان دستوری است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده و انجام داده است»; (وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الاُْسْوَةِ، فَإِنَّ ذلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ برَأْیِی، وَ لاَ وَلِیتُهُ هَوًی مِنِّی، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بهِ رَسُولُ اللّهِ(صلی الله علیه وآله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ).

واژه «اسوه» گرچه غالباً به معنای اقتدا و پیروی به کار می رود و در بعضی از منابع لغت غیر از این، معنای دیگری برای آن ذکر نکرده اند(5); ولی جمعی از اهل لغت تصریح دارند که یکی از معانی آن مساوات است، لذا در مورد کسانی که ورشکست شده اند، گفته می شود: «المال أُسوة بین الغرماء; مال را باید به طور مساوی (بر حسب سهام) در میان طلبکاران تقسیم کرد».

اگر «أسوه» را را مطابق معنای معروفش (اقتدا کردن) بدانیم مفهوم عبارت بالا این می شود که طلحه و زبیر و امثال آنها اعتراض بر امام داشتند که چرا اقتدا به سیره عمر و عثمان نکردی؟ آنها در تقسیم بیت المال شئون و شخصیت و اسم و رسم افراد را ملاحظه می کردند و هرگز بیت المال را مساوی بین مسلمانان  تقسیم نمی نمودند.

لذا امام(علیه السلام) در پاسخ آنها می گوید: من به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اقتدا کردم و سیره او را عمل نمودم.

در ادامه این سخن می فرماید: «در چیزی که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازی به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما و نه غیر شما نمی توانند در این موضوع اعتراضی به من داشته باشند (تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم)»; (فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیَما قَدْ فَرَغَ اللّهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَ أَمْضَی فِیهِ حُکْمَهُ، فَلَیْسَ لَکُمَا، وَ اللّهِ، عِنْدی وَ لاَ لِغَیْرِکُمَا فِی هذَا عُتْبَی(6)).

در پایان این سخن امام به خودش و آنها دعا می کند که همیشه طرفدار حق و در برابر آن شکیبا باشند و عرضه می دارد: «خداوند دلهای ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایی و استقامت را (برای تحمّل حق) به ما الهام کند»; (أَخَذَ اللّهُ بقُلُوبنَا وَ قُلُوبکُمْ إِلَی الْحَقِّ، وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ).

روشن است که در بسیاری از مواقع، حق تلخ است و تحمّل آن مشکل، و همین امر گاه سبب می شود که انسان حق را نبیند و اگر آن را دید تحمّل نکند، لذا امام(علیه السلام) از خدا دو چیز می طلبد; یکی اینکه حق را آنچنان که هست به او و سایرین ارائه دهد و پس از آن تحمّل و شکیبایی در برابر تلخی حق، عنایت فرماید.

در یکی از کلمات قصار نهج البلاغه مولا(علیه السلام) می فرماید: «إنَّ الْحَقَّ ثَقیلٌ مَریءٌ وَ إنَّ الْباطِلَ خَفیفٌ وَبیءٌ; حق، سنگین امّا گواراست و باطل، سبک ولی بیماری زاست».(7)

سپس امام(علیه السلام) در تأیید و تکمیل این سخن فرمود: «خدا رحمت کند کسی را که هرگاه حقی را ببیند آن را یاری کند و اگر ستمی را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یاری صاحب حق برخیزد (و بر ضدّ ستمگر قیام کند)»; (ثم قال(علیه السلام): رَحِمَ اللّهُ رَجُلاً رَأَی حَقًّا فَأَعَانَ عَلَیْهِ، أَوْ رَأَی جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ کَانَ عَوْناً بالْحَقِّ عَلَی صَاحِبهِ).


نکته ها:

  1. چرا اموال بیت المال به طور مساوی تقسیم می شود؟

هرگاه خلافت ظاهری امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صورت گرفته بود مشکلی در کار نبود، زیرا آن حضرت دقیقاً همان برنامه عصر رسول الله(صلی الله علیه وآله) را ادامه می داد; ولی مشکل بزرگ این بود که امام، زمانی روی کار آمد که مردم به انواع تبعیضهای دوران خلیفه دوم و از آن بیشتر دوران عثمان، خو گرفته بودند و تغییر این عادت بسیار مشکل می نمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بین بردن تبعیضات نابجا بود و عامل اصلی جنگهایی همچون جمل و صفّین همان طرفداران تبعیض بودند.

بی شکّ طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و سهم مهمّی در پیروزیهای مسلمین در جنگها داشتند و دفاع آنها از پیامبر اکرم در غالب جنگهای اسلامی محرز و مسلّم است; ولی انحرافی که از مسیر پیامبر اکرم در دوران خلیفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّی برای این دو و امثال آنها از بیت المال قائل شدند، آنها را به ویژه خواری و رانت خواری عادت داد، لذا در همان گام نخست که علی(علیه السلام) بر ضدّ این تبعیضها برداشت فریاد اعتراضشان بلند شد، درست همان گونه که مردم عصر جاهلیت از تبدیل بتهای متعدد به خدای واحد قادر متعال، تعجب می کردند آنها نیز از این تغییر روش شگفت زده شدند و به امام ایراد گرفتند که چرا با آنها در این امر مشورت نشده است. نه تنها در تقسیم اموال بیت المال، بلکه در تقسیم پستها و مقامهای مهم نیز منتظر مشورت و در نهایت خواهان سهمی بودند و باور نمی کردند امام با این قاطعیت مردم را به روش پیامبر اکرم بازگرداند. هنگامی که رؤیاهای خود را بدون تعبیر یافتند، آتش خشم در دل آنها شعله ور شد و افکار شیطانی همه وجودشان را فرا گرفت و دست به آتش افروزی و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.

این نیز حائز اهمیّت است که اموال بیت المال دو گونه بود; بخشی از آن مانند زکات مصارف مختلفی داشت و ممکن بود بعضی بر بعضی دیگر (متناسب با زحماتشان) در آن ترجیح یابند; مثلا «مُؤَلَّفَةَ قُلُوبُهُمْ» (کسانی را که می خواستند با محبّت به اسلام وارد کنند) و همچنین «عامِلینَ عَلَیْها» (آنها که برای گردآوری زکات تلاش می کردند) و یا قضات و مانند آنها، هر یک متناسب زحمات و موقعیتشان، سهمی از زکات را دریافت می داشتند و نیز در غنائم جنگی، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) میان پیاده و سواره تفاوت قائل می شد; ولی بخش مهمی از درآمد بیت المال; مانند خراجی که از اراضی خراجیه(8) گرفته می شد و رقم بسیار مهمی را در مجموع تشکیل می داد، می بایست میان همه مسلمانان به طور مساوی تقسیم شود.

درست مانند چیزی که وقف بر اولاد است که همه فرزندان در هر مقام و رتبه ای باشند به طور مساوی می برند و مانند یارانه هایی که در عصر ما از بیت المال پرداخت می شود که رئیس جمهور و افراد عادی در آن یکسانند و هرگونه تبعیض را به عنوان رانت خواری و امتیاز ویژه محکوم می کنند.

در عصر خلیفه اوّل همان روش پیامبر در این گونه موارد دنبال می شد و همه یکسان بودند; ولی تبعیضها از زمان عمر ـ به شهادت تواریخ معتبر ـ آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسید و 22 سال بر این منوال گذشت و تدریجاً این عمل ناپسند به صورت سنّتی درآمد.

در اینجا رشته سخن را به دست ابن ابی الحدید می سپاریم که نکات جالبی را با تکیه بر تواریخ و روایات، در این زمینه بیان کرده و پرده از روی بسیاری از اسرار دوران خلفا و حکومت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) برداشته است. او در این زمینه گفتار مفصّلی دارد که خلاصه اش چنین است:

«امام(علیه السلام) در روز دوم خلافت خویش منبر رفت و اعلام کرد راه و رسم من همان روش پیغمبر است.

هیچ کس بر دیگری برتری ندارد و اگر سابقه و کوشش بیشتری در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خداست. وی اضافه کرد: فردا کسی نگوید فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدایند، و بیت المال مال خداست و به طور مساوی بین همه تقسیم می شود، فردا همه حاضر شوند تا اموالی که موجود است بین آنها تقسیم گردد. عرب را بر عجم امتیازی نیست.

امام(علیه السلام) فردای آن روز به «عبیدالله ابن ابی رافع» کاتب خویش، دستور داد از مهاجران شروع کند. سپس به انصار و سایر مسلمانان هر کدام سه دینار بدهد.

از این تقسیم جز «طلحه»، «زبیر»، «عبدالله بن عمر»، «سعید بن عاص» و «مروان حکم» کسی سرباز نزد، عبیدالله جریان را به امام(علیه السلام) گزارش داد.

هنگامی که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشه ای از مسجد کنار یکدیگر نشستند و با هم آهسته صحبت کردند پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امام(علیه السلام) آمد و گفت تو در روز «بدر» بستگان نزدیک ما را کشتی، امّا امروز ما با تو بیعت می کنیم به شرط اینکه همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت می شد بپردازی و کشندگان عثمان را به قتل رسانی و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق می گردیم!

امام(علیه السلام) فرمود:

امّا مسئله «بدر» وظیفه الهی بود، و امّا مسئله مال در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم. آنچه خدا فرموده انجام می دهم و در مورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را می کردم، و اگر شما از من بیم داشته باشید به شما تأمین می دهم برای چه بیم داشته باشید؟

«ولید» داستان را برای رفقایش بازگو کرد آنها با ناراحتی از هم جدا شدند. «عمار یاسر» و گروهی به امام(علیه السلام) خبر دادند که اینها پنهانی مردم را دعوت به برکناری شما از خلافت و نقض بیعت می کنند.

امام(علیه السلام) به مسجد آمد منبر رفت و اعلام کرد که خداوند برای هیچ کس جز به تقوا برتری قائل نشده و متقی پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. من روشی جز قرآن و سنّت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هر کس به آن راضی نیست هر کجا می خواهد برود، کسی که خدا را اطاعت کند و به حکم او حکم نماید از هیچ کس وحشت ندارد.

سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و عمار یاسر را با «عبدالرحمن» به سوی طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند، فرستاد آنها نزد امام(علیه السلام) آمدند:

فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا این طور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟

گفتند: چرا؟

فرمود: پس این چه وضعی است که از شما مشاهده می شود.

گفتند: بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکنی و ما را بر دیگران برتری بخشی; امّا اموال را بالسویه تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی.

امام(علیه السلام) فرمود: استغفار کنید که من (چنین شرطی را از شما برخلاف رضای خدا پذیرفته باشم) هم اکنون بگویید آیا حقی از شما گرفته ام؟ یا به شما ستم نموده ام؟

گفتند: معاذ الله.

فرمود: آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بوده ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟

گفتند: نه.

فرمود: آیا از بیت المال برای خود چیزی ذخیره کرده ام؟

گفتند: نه!

فرمود: پس چرا مخالفت می کنید؟

گفتند: زیرا در قسمت کردن بیت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم بر می داری و ما را با دیگران مساوی قرار می دهی با اینکه غنائم با شمشیر ما به دست آمده است.

باز امام(علیه السلام) فرمود:

امّا در مشورت با شما، من به حکومت رغبتی نداشتم، مرا به سوی آن فراخواندید و اصرار ورزیدید ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسئولیت در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایی کردند عمل نمودم، احتیاج به نظر و رأی شما ندیدم، چنانچه (فرضاً) حکمی در کتاب خدا نباشد و در سنّت پیامبر دلیلی بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود با شما مشورت خواهم کرد.

امّا در مورد تقسیم به طور مساوی; همه می دانیم پیامبر(صلی الله علیه وآله) چنین دستور داده و کتاب خدا همین را می گوید.

امّا اینکه گفتید: ما بیشتر زحمت کشیده ایم، می دانید عده ای از همه بیشتر اسلام را یاری کرده اند، پیامبر در تقسیم بیت المال آنان را با دیگران به یک چشم می نگریست».

ابن ابی الحدید سپس می گوید:

«اگر گفته شود ابوبکر اموال را به طور مساوی تقسیم می کرد، پس چرا کسی اعتراض نکرد؟ در پاسخ باید گفت: او بعد از پیغمبر بود و مردم با تقسیم پیغمبر عادت کرده بودند; امّا هنگامی که عمر سر کار آمد عده ای را برتری داد، و پس از او عثمان این برتری را بیشتر کرد.

این عمل، 22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند. برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود می آورد».(9)

  1. جایگاه واقعی مشورت:

بی شک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلای جهان است و همان گونه که در روایات وارد شده، عقل واحدی را به عقول کثیره پیوند می زند «مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَهُمْ فی عُقُولِهِمْ»(10) ولی مشورت ارکان و شرایطی دارد که اگر از آنها دور شود نه تنها مفید نخواهد بود; بلکه گاه نتیجه معکوس می دهد. از جمله مشورت باید در اموری باشد که مورد تردید و نفی و اثبات واقع می شود و اگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث تردید در اساس احکام الهی و وظایف مسلّم عقلی می گردد.

فی المثل کسی بخواهد مسئله وجوب حج یا حجاب اسلامی را به آرای عمومی یا مشورت واگذار کند، چه بسا افرادی پیدا شود که بگویند: چه لزومی دارد در این عصر و زمان مردم هزینه های سنگینی را برای رفتن به زیارت خانه خدا تخصیص دهند و یا در اجتماع فعلی، حجاب برای زنان مسلمان، دست و پا گیر است!

ولی بعد از آنکه مسئله حج یا حجاب را به عنوان دستوری قاطع و مورد اجماع مسلمین بلکه ضرورت دینی پذیرفتیم می توانیم به شورا بنشینیم که نحوه برگزاری حج و طرز پوشیدن حجاب چگونه باشد بهتر است؟ و باید پذیرفت بخشی از مشکلاتی که امروز دامان مسلمین را گرفته برای این است که جایگاه واقعی مشورت را فراموش کرده اند.

آنچه امام(علیه السلام) در خطبه بالا فرموده نمونه روشنی از این مطلب است و آنچه طلحه و زبیر دنبال آن بودند انحراف واضحی از این است; آنها می خواستند سنّت رسول خدا در تقسیم مساوی اموال خراجیه، به رأی گذارده شود و امام(علیه السلام) با این امر مخالف بود.

  1. طلحه و رؤیای خلافت:

از منابع مختلف تاریخی چنین بر می آید که علاقه طلحه به زمامداری و خلافت سابقه طولانی داشت که به زمان ابوبکر بر می گشت.

طبری مورّخ معروف ـ طبق گفته ابن ابی الحدید ـ در تاریخش چنین آورده که طلحه حتی در زمان حیات ابوبکر درباره خلافت خود می اندیشید و انتظار داشت ابوبکر او را بعد از خود به عنوان خلیفه مسلمین معرّفی کند، زیرا پسر عموی ابوبکر بود و هنگامی که اطلاع یافت ابوبکر می خواهد عمر را به عنوان خلیفه معرفی کند به او اعتراض کرد و گفت: تو مرد خشن و سخت گیری را بر ما حکومت دادی. در زمان عمر نیز با گروهی از طرفدارانش درباره خلافت بعد از او سخن می گفت و اطرافیانش به او قول می دادند که بعد از مرگ عمر با تو بیعت خواهیم کرد و هنگامی که این سخن به گوش عمر رسید در خطبه ای آنها را تهدید به مرگ کرد تا دست از کار خود بردارند.

ابن ابی الحدید در جای دیگر از سخنانش می نویسد: بعداً طلحه و زبیر در صف ستایش کنندگان عمر قرار گرفتند چرا که پیشگامان مهاجر و انصار را بر دیگران برتری بخشیده (و سهم بیشتری از بیت المال برای آنها قائل شده بود).

از سوی دیگر عمر تأکید کرده بود که قریش و مهاجران سابقه دار اسلام، از مدینه مطلقاً خارج نشوند، زیرا معتقد بود اگر بیرون روند گروههای اطراف آنها را می گیرند و اموال زیادی به دست می آورند; هم به سوی خوشگذرانی پیش می روند و هم به فکر زمامداری و تجزیه طلبی خواهند افتاد و در برابر اعتراضهایی که از گوشه و کنار به این امر شد او در خطبه ای صریحاً اعلان داشت که این سیاست قطعی من است.

طبری ـ طبق نقل ابن ابی الحدید ـ می گوید: این کار عمر قریش را سخت رنجیده خاطر ساخت حتی هنگامی که عمر درخواست کردند به آنها اجازه دهد در جنگهای اسلامی شرکت کنند به آنها گفت: بدترین چیزی که بر این امت از آن می ترسم این است که شما ـ قریش ـ در بلاد اسلامی پخش شوید; برای شما همین بس که در غزوات رسول خدا شرکت کردید و نیازی به بیشتر از این نیست.

ولی هنگامی که عثمان به خلافت رسید ورق برگشت. قریش را آزاد گذاشت و آنها به شهرهای مختلف سفر کردند و به جمع آوری مال و ثروت پرداختند و این اوّلین فتنه در اسلام و در میان توده مردم بود.

ابن ابی الحدید می افزاید: متأسفانه عمر رأی هوشمندانه خود را در محدود ساختن قریش بعد از ضربت خوردن به وسیله «ابولؤلؤ» نقض کرد (زیرا طلحه و زبیر و مانند آنها را به شورای شش نفری خود راه داد که مفهومش شایستگی همه آنها برای خلافت بود). سپس می افزاید: این سبب هر فتنه ای بود که در میان مسلمین واقع شد و تا دامنه قیامت واقع می شود».(11)

با توجّه به این سابقه تاریخی روشن می شود که چرا طلحه و زبیر از خلافت علی(علیه السلام) ناراحت شدند در حالی که بیشترین تلاش را برای تحریک مردم به کشتن عثمان داشتند به گمان اینکه بعد از عثمان نوبت به طلحه می رسد و هنگامی که علی(علیه السلام) پست و مقامی به آنها نداد (زیرا می دانست مقدّمه تجزیه کشور اسلام می شود) بلکه عطای نامساوی آنها را از بیت المال قطع کرد و مطابق روش پیامبر، مساوات در میان مسلمین برقرار ساخت بر آن حضرت شوریدند و با دستیاری عایشه ام المؤمنین، آتش جنگ جمل را برافروختند و پس از شکست جمل و کشته شدن آن دو، طرفدارانشان آتش جنگ صفّین را شعله ور ساختند و سرانجام بنی امیّه را بر جهان اسلام حاکم ساختند و بعد از آن بنی مروان روی کار آمدند و آن فسادهای عظیم را در جهان اسلام برپا ساختند. از اینجا روشن می شود که مشکل طلحه و زبیر تنها مشکل عدم مشورت نبود و حتی مساوات در بیت المال هم مسئله ای فرعی بود; آنها طمع در خلافت داشتند و اینها را بهانه خود قرار داده بودند.(12)


پی نوشت:

  1. «نقمتما» از ریشه «نقم» بر وزن «قلم» یا بر وزن «نقب» در اصل به معنای انکار کردن یا ایراد گرفتن بر شخص یا چیزی است; خواه با زبان باشد یا با عمل (از طریق مجازات) انتقام نیز همین ریشه است و در جمله بالا به معنای ایراد گرفتن لفظی است.

  2. «أرجأتما» از ریشه «ارجاء» به معنای به تأخیر انداختن گرفته شده است و ریشه اصلی آن «رجاء» به معنای امیدواری است و از آنجا که انسان در بسیاری از مواقع کاری را به امید رسیدن به هدفی به تأخیر می اندازد، این واژه در این معنا استعمال شده است.

  3. «استأثرت» از ریشه «استیثار» یعنی چیز خوبی را به خود اختصاص دادن. گاه نیز به معنای استبداد و انحصارطلبی تفسیر شده و ریشه اصلی آن «اثر» به معنای علامت است.

  4. «إربة» از ریشه «أرب» بر وزن «عرب» در اصل به معنای شدّت احتیاج است که انسان برای برطرف ساختن آن چاره جویی می کند.

  5. به کتاب العین و لسان العرب و مجمع البحرین ماده «أسو» رجوع شود. مرحوم طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه 21 سوره احزاب (لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) می گوید: «أی قدوة صالحة یقال: لی فی فلان أُسوة ای لی به اقتداء... اسم وضع موضع المصدر» طبق این بیان «اسوه» به معنای اقتداست و جنبه اسم مصدری دارد و تعبیر قرآن که می فرماید: (فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ) و نمی فرماید: «رسول الله اسوة» نیز شاهد بر این معناست. از آنجا که اقتدا به کسی نوعی مساوات با او را ایجاد می کند اسوه به معنای مساوات نیز آمده و در عبارت بالا مقصود همین است.

  6. «عتبی» از ریشه «عتب» بر وزن «خطب» در اصل به معنای ناراحتی باطنی است و هنگامی که به باب افعال برده شود به معنای زایل کردن این ناراحتی است و چون سرزنش کردن طرف مقابل یکی از اسباب فرونشاندن خشم درونی است، عُتْبی به معنای سرزنش کردن می آید و در جمله بالا منظور همین است. امام(علیه السلام) به طلحه و زبیر می فرماید: شما حق ایراد و سرزنش نسبت به من ندارید.

  7. نهج البلاغه، کلمات قصار، 376 .

  8. «اراضی خراجیه» زمینهایی بود که در فتوحات اسلامی به دست مسلمین افتاد و آنها را در اختیار کشاورزان می گذاشتند و در مقابل، مالیاتی به نام «خراج» از آنها می گرفتند که با توجّه به گستردگی آن اراضی، مالیات مزبور رقم مهمّی را تشکیل می داد.

  9. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 43-45.

  10. نهج البلاغه، کلمات قصار، 161 .

  11. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 11-13 .

سند خطبه

:

در کتاب مصادر نهج البلاغه، تنها منبعی را که برای این خطبه قبل از سیّد رضی ذکر کرده، کتاب نقض العثمانیة نوشته ابوجعفر اسکافی (م 240) است و از سخن او بر می آید که این کتاب را خودش مشاهده نکرده؛ بلکه از گفتار ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36- 41 استفاده کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 102) مرحوم علّامه مجلسی نیز آن را در بحارالانوار، ج 32، ص 21 از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل کرده است

.