[hadith]من کلام له (علیه السلام) یَعِظُ بسلوک الطریق الواضح:

أَیُّهَا النَّاسُ، لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَی لِقِلَّةِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَد اجْتَمَعُوا عَلَی مَائِدَةٍ شبَعُهَا قَصِیرٌ وَ جُوعُهَا طَوِیلٌ. أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ، وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بالْعَذَاب لَمَّا عَمُّوهُ بالرِّضَا، فَقَالَ سُبْحَانَهُ «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادمِینَ»؛ فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بالْخَسْفَةِ خُوَارَ السِّکَّةِ الْمُحْمَاةِ فِی الْأَرْضِ الْخَوَّارَةِ. أَیُّهَا النَّاسُ، مَنْ سَلَکَ الطَّرِیقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ، وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِی التِّیهِ.[/hadith]

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص106

از سخنان آن حضرت (ع) این خطبه با عبارت «ایها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله» (ای مردم در راه هدایت از کمی رهروان دلگیر مشوید) شروع می شود.

داستان صالح و ثمود:

مفسران گفته اند که چون قوم عاد نابود شدند قوم ثمود سرزمینهای آنان را آباد کردند و جانشین آنان شدند و شمارشان بسیار بود و عمری طولانی داشتند، آن چنان که کسی از ایشان خانه یی محکم و استوار برای خویش می ساخت و در دوره زندگیش ویران می شد. آنان خانه هایی در دل کوهها تراشیدند و در رفاه و آسایش بودند، ولی سرکشی کردند و در زمین تباهی به بار آوردند و بت پرستی پیشه ساختند. خداوند صالح (ع) را به پیامبری برای ایشان مبعوث فرمود. آنان قومی عرب بودن و صالح از کسانی بود که از نظر نسب از طبقه متوسط بود در نتیجه فقط اندکی از مستضعفان به او گرویدند، صالح (ع) آنان را بیم داد و بر حذر داشت. آنان معجزه ای از او خواستند گفت: چه معجزه یی می خواهید گفتند. روز عید با

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص107

ما در جشن شرکت کن تو خدای خویش را بخوان ما هم خدای خویش را می-  خوانیم اگر دعای تو برآورده شد ما از تو پیروی می کنیم و اگر دعای ما پذیرفته و برآورده شد تو از ما پیروی کن. فرمود: آری، و با ایشان بیرون آمد. آنان بتهای خویش را فراخواندند و از آنان خواستند پاسخ دهند و نیازشان را برآورند و پاسخی داده نشد. سالارشان که جندع بن عمرو بود به صخره ای که به تنهایی کنار کوه قرار داشت اشاره کرد و نام آن صخره «کائبة» بود و به صالح گفت برای ما ناقه یی پشمالو و شکم بزرگ که شبیه شتران بختی خراسان باشد از این سنگ بیرون آور و اگر چنین کردی تو را تصدیق می کنیم و دعوتت را می پذیریم.

صالح (ع) از آنان عهد و پیمانهای استوار گرفت و گفت: اگر چنین کنم آیا ایمان می آورید و تصدیق می کنید گفتند آری. صالح نخست نماز گزارد و سپس پروردگار خویش را فراخواند، آن سنگ چنان به ناله و اضطراب در آمد که ناقه برای زاییدن کره خود چنان می کند و ناگاه سنگ شکافته شد و ناقه ای شکم بزرگ و پشمالو و تنومند که ده ماهه باردار بود از آن بیرون آمد و بزرگان ایشان نگاه می-  کردند، سپس از آن ناقه کره ای که به بزرگی مادر بود زاییده شد. جندع و گروهی از قوم او به صالح ایمان آوردند ولی گروهی از سران ایشان مانع ایمان آوردن پیروان شدند. آن ناقه با کره خود علفها را می چرید و آب می آشامید و روز در میان ظاهر می شد روزی که نوبت او بود سر خود را داخل چاه می کرد و سر بر نمی داشت تا همه آب چاه را می آشامید و سپس میان پای خود را می گشود و آنان هر چه شیر می خواستند از او می دوشیدند آنچنان که همه ظرفهای آنان آکنده از شیر می شد و می آشامیدند و اندوخته می کردند. چون هوا گرم و تابستان می شد او پشت دره می رفت در نتیجه چهارپایان آن قوم می گریختند و به این سوی دره می آمدند و چون هوا سرد می شد و زمستان فرا می رسید آن ناقه به این سوی دره می آمد و دامهای ایشان به سوی دیگر می گریختند و این کار بر ایشان دشوار آمد و دو زن به نامهای عنیزة یا غنم و صدفة دختر مختار-  که دارای دامهای بسیار بودند و به آنان زیان بسیار می رسید، کشتن و پی کردن ناقه را در نظر آن قوم آراستند و سرانجام آن را پی کردند. شخصی به نام قدار احمر ناقه را پی کرد و کشت و سپس گوشتش را تقسیم کردند و پختند.

کره ناقه به کوهی که نامش قاره بود بالا رفت و سه بار نعره زد، صالح (ع)

جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص108

به آنان می گفت بکوشید کره ناقه را بدست آورید شاید عذاب از شما برداشته شود، ولی آنان بر آن کار یارا نیافتند، پس از سه بار نعره زدن کره شتر، آن صخره دهان گشود و کره شتر در آن درآمد. صالح به ایشان گفت: فردا بامداد چهره هایتان زرد و پس فردا چهره هایتان سرخ و روز بعد از آن چهره هایتان سیاه می شود و سپس عذاب شما را فرو می گیرد. قوم چون آن نشانه ها را دیدند در صدد کشتن صالح برآمدند و خداوند او را از آنان نجات داد و او به سرزمین فلسطین رفت. چون روز چهارم فرا رسید و روز بر آمد آنان صبر زرد به جای حنوط بر خویش مالیدند و سفره های چرمی را چون کفن بر خود پیچیدند، ناگهان بانگی آسمانی و فرو رفتن و زلزله یی بسیار سخت ایشان را فرا رسید که دلهای ایشان پاره شد و نابود گردیدند.

در حدیث آمده است که پیامبر (ص) در جنگ تبوک از ناحیه حجر عبور کرد و به یاران خود فرمود هیچیک از شما وارد این شهر نشود و از آب آن میاشامید و در سرزمین این قوم عذاب شده وارد نشوید مگر آنکه فقط در حال گریستن از آن بگذرید که مبادا نظیر آنچه بر سر ایشان آمده است بر شما برسد. محدثان روایت کرده اند که پیامبر (ص) به علی علیه السلام فرمود: آیا می دانی بدبخت ترین پیشینیان کیست گفت: آری. آن کس که ناقه صالح را پی کرد. پیامبر پرسید: آیا می دانی بدبخت ترین پسینیان کیست گفت: خدا و رسولش داناترند. فرمود: آن کس که بر این سر تو ضربه زند و ریش تو را به خون بیامیزد.