[hadith]من کلام له (علیه السلام) یَعِظُ بسلوک الطریق الواضح:

أَیُّهَا النَّاسُ، لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَی لِقِلَّةِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَد اجْتَمَعُوا عَلَی مَائِدَةٍ شبَعُهَا قَصِیرٌ وَ جُوعُهَا طَوِیلٌ. أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ، وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بالْعَذَاب لَمَّا عَمُّوهُ بالرِّضَا، فَقَالَ سُبْحَانَهُ «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادمِینَ»؛ فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بالْخَسْفَةِ خُوَارَ السِّکَّةِ الْمُحْمَاةِ فِی الْأَرْضِ الْخَوَّارَةِ. أَیُّهَا النَّاسُ، مَنْ سَلَکَ الطَّرِیقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ، وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِی التِّیهِ.[/hadith]

این خطبه مبتنی است بر این که امیر مؤمنان (ع) کسانی از اصحاب خود را که در طریق حقّ و هدایت گام بر می دارند با ذکر این که راه آنها راه رستگاری است به استقامت و پایداری در این راه ترغیب می کند، و چون معمولا انسان از تنهایی دچار وحشت می شود. و اگر راهی را که مشغول پیمودن آن است دراز و دشوار باشد و همراهان او اندک باشند گرفتار بیم و هراس می گردد، امیر مؤمنان (ع) آنان را نهی می کند از این که در طریق هدایت به سبب کمی رفیق و همراه، دستخوش ترس و هراس شوند، و این کنایه است از این که اگر برخی از اصحاب او را وسوسه فرا گیرد که به دلیل این که شماره آنان اندک و دشمنانشان بسیار است بر طریق حقّ نیستند آگاه باشند که اگر چه شمار آنها اندک است امّا در راه هدایت و رستگاری سیر می کنند، این وسوسه ناشی از این است که در راهها عدّه کم در معرض خطر، و سلامت با کثرت و عدّه بیشتر است.

فرموده است: «فإنّ النّاس اجتمعوا... تا طویل»:

این گفتار گویای این است که علّت کمی عدّه اهل هدایت و سالکان راه حقّ این است که مردم دور جیفه دنیا را گرفته و در گرد آن اجتماع کرده اند، واژه مائدة (سفره) را برای دنیا استعاره فرموده، زیرا همان گونه که سفره محلّ گرد آمدن طعامهای رنگارنگ است دنیا نیز محلّ اجتماع لذّتهای گوناگون است، ذکر کوتاهی مدّت سیری و بهره برداری از این سفره کنایه از کوتاهی مدّت عمر آدمی در این دنیاست، و دراز بودن زمان گرسنگی اشاره به عذابها و شکنجه های طولانی است که بر اثر فرو رفتن در خوشیها و لذّتهای دنیا در آخرت دامنگیر انسان می گردد، واژه جوع برای نیاز طولانی انسان پس از مرگ به طعامهای حقیقی روحانی که عبارت از کمالات نفسانی است استعاره شده همان کمالاتی که انسان در دنیا بر اثر غفلت آنها را از دست داده است، بدین جهت است که واژه مذکور به مائده که استعاره برای دنیاست نسبت داده شده است، شاید هم این کلمه برای اندوه و افسوسی که پس از مرگ بر اثر جدایی از لذّتهای دنیوی و این که دیگر به آنها دست نخواهند یافت و محرومیّت او از آنها طولانی خواهد بود استعاره شده باشد، و در این عبارت صنعت مقابله رعایت گردیده، زیرا گرسنگی در برابر سیری، و درازی در مقابل کوتاهی قرار داده شده است.

فرموده است: «أیّها النّاس... تا السّخط»:

معنای سخن مذکور این است که رضایت و خشنودی مردم به منکرات و گناهان، آنان را در عذاب خداوند شریک یکدیگر می سازد و به گرد هم در می آورد. هر چند بیشتر این مردم مرتکب اعمال مذکور نشده باشند، همچنین خشم و غضب آنها نسبت به کسانی که دوستدار اعمال خدا پسندانه اند آنان را در جرگه به جا آورندگان منکرات قرار می دهد، مصداق این گفتار داستان قوم ثمود است که به سبب پی کردن ناقه، عذاب خداوند همگی آنان را فرا گرفت در صورتی که همه آنان مرتکب این نافرمانی نشده بودند، لیکن خداوند عمل مذکور را در قرآن به همه آنها نسبت داده و فرموده است: «فعقروها» یعنی: آنها ناقه را پی کردند، و عذاب نیز همگی آنان را فرا گرفت زیرا همه آنان به پی کردن ناقه خشنودی داشتند، ضمیر هاء در فعل عمّوه به رجل یا به عقر که مدلول جمله عقر می باشد برگشت دارد، یعنی: زیرا با اظهار خشنودی به این گناه، عمل زشت آن مرد را میان خود تعمیم دادند، و خداوند در قرآن به همین معنا اشاره، و فرموده است: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً» روشن است کسی که به انجام یافتن کاری راضی و خشنود باشد، با انجام دهنده آن کار، شریک و به منزله اوست، همچنین کسانی که به اعمال خدا پسندانه رضا و خشنودی داشته، و به آنچه باعث غضب و خشم حقّ تعالی می شود خشمگین باشند، خداوند آنان را در شمول رحمت خود شریک یکدیگر می سازد و در گرد هم قرار می گیرند.

فرموده است: «فما کان إلّا أن خارت أرضهم... الخوّارة»:

این گفتار تفسیری است بر آیه شریفه «فَأَصْبَحُوا نادمِینَ» و چگونگی عذابی را که بر قوم ثمود رسید بیان می کند، چنان که قرآن نیز با ذکر «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» آن را توضیح داده است.

امیر مؤمنان (ع) چگونگی این عذاب را بیان می کند و صدایی را که از سرزمین آنها به هنگام خسف یا فرو رفتن در زمین بلند شد، به آواز آهن گاوآهن تفتیده ای که در زمین به آسانی فرو می رود تشبیه فرموده است، قید گداختگی آهن مذکور برای بیان شدّت صدا و سرعت فرو رفتن خانه ها و دیار آنها در زمین است، زیرا اگر آهن مذکور گداخته باشد آوازی زیاده بر معمول از آن بر می خیزد و بیشتر به داخل زمین فرو می رود.

امّا داستان قوم ثمود این است که: بنا بر آنچه نقل شده است آنها بازماندگان قوم عادند که پس از آن که قوم مذکور نابود گردید، شمار اینها به تدریج زیاد شد، و از عمر طولانی برخوردار بودند، چنان که وقتی یکی از آنها خانه ای برای خود بنا می کرد، هر چند آن را محکم و استوار می ساخت هنوز او زنده و در قید حیات بود که آن خانه فرسوده و ویران می شد، از این رو آنها کوهها را تراشیده و در آنها خانه برای خود بنا کردند، و با خوشی و فراخی در زندگی، روزگار می گذرانیدند، امّا از فرمان خداوند سرپیچی کردند و در روی زمین به تباهی، و پرستش بتان پرداختند، خداوند صالح (ع) را به پیامبری به سوی آنها برانگیخت و چون قوم ثمود عرب بودند، و صالح از نظر نسب و تبار از طبقه متوسّط آنها بود، هنگامی که آنها را به فرمانبرداری خداوند دعوت کرد آنها سرباز زدند و جز اندکی از آنها که مستضعف و تهیدست بودند دعوت او را نپذیرفتند، از این رو صالح آنها را از رفتاری که داشتند بر حذر داشت و از عذاب خداوند بیم داد، آنها از او خواستند که آیه و نشانه ای به آنها بنمایاند، صالح گفت چه آیه و نشانه ای می خواهید گفتند در عید ما که در فلان روز سال است به همراه ما بیرون بیا و پروردگار خویش را بخوان، و ما نیز خدایان خود را می خوانیم، اگر دعای تو اجابت شد ما پیرو تو می شویم، و اگر دعای ما پذیرفته گردید از ما پیروی کن.

صالح پیشنهاد آنها را پذیرفت و در زمانی که معیّن شده بود با آنها بیرون آمد، آنان خدایان خود را ندا دادند، لیکن پاسخی از آنها بر نیامد و دعایشان اجابت نشد، از این رو بزرگ آنها رو به صالح کرده ضمن اشاره به سنگ بزرگی که جدا در کناری از کوه قرار داشت و به آن کاثبه می گفتند گفت: از این سنگ ناقه ای برای ما بیرون بیاور که پیکری ستبر و پر کرک داشته باشد، اگر چنین کنی ما تو را تصدیق کرده دعوتت را پذیرا خواهیم شد، صالح بر آنچه گفتند از آنها عهد و پیمان گرفت، سپس به نماز ایستاد و دعا کرد، ناگهان آن سنگ مانند شتر بارداری که بچّه اش را بزاید، ناقه ای ده ماهه ستبر و پر کرک آن چنان که درخواست کرده بودند از آن جدا شد و این جریان را بزرگان آنان نظاره گر بودند، پس از این ناقه صالح بچّه ای که از حیث درشتی مانند خودش بود به دنیا آورد، بزرگ قوم و شماری از آنها پس از مشاهده این معجزه به صالح پیغمبر ایمان آوردند، لیکن فرزندان اینها را گروهی از سران آنها از ایمان آوردن به صالح منع کردند.

مدّتی از این واقعه گذشت، و ناقه با بچّه اش در میان درختان می چرید و یک روز در میان به سوی آبشخور می آمد، و سر در چاه آب می کرد و آب آن را تا ته می نوشید، سپس میان پاهای خود را باز می کرد، و مردم آنچه می خواستند از آن شیر می دوشیدند و ظرفهای خود را از شیر آن پر کرده هم می آشامیدند و هم ذخیره می کردند، و چون فصل تابستان و گرما فرا می رسید، ناقه به بیرون آبادی می رفت، و هنگامی که شتران و گاو و گوسفندان قوم ناقه را می دیدند از آن به داخل آبادی می گریختند، و چون سرما فرا می رسید ناقه به درون آبادی می رفت و حیوانات آنها به بیابان فرار می کردند، و این کار بر آنها گران آمد. در این میان دو زن به نامهای عنیزة امّ غنم و صدقه دختر مختار که اغنام و مواشی زیاد داشتند، و از این راه به آنها زیان رسیده بود، مردم را به پی کردن ناقه تشویق کردند، در نتیجه مردی به نام قدار الاحمر دست و پای ناقه را قطع کرد و کشت، و سپس مردم گوشت آن را میان خود قسمت کرده و پختند، پس از آن بچّه ناقه از آن سرزمین دور شد و به کوهی که آن را غادة می نامیدند بالا رفت، و در آن جا سه بار فریاد برآورد، صالح پیغمبر که این آواز را شنید به مردم گفت بچّه ناقه را دریابید شاید خداوند عذاب را از شما برطرف کند امّا آنها نتوانستند بر آن دست یابند، و پس از فریادی که بچّه ناقه زد همان سنگ آغوش باز کرد و آن حیوان در آن داخل گردید، صالح پیغمبر به مردم گفت: در بامداد فردا رخسار شما زرد و در روز بعد سرخ و در روز سوّم سیاه خواهد شد، و سپس عذاب خداوند شما را فرا خواهد گرفت، و چون مردم نشانه های عذاب را مشاهده کردند تصمیم گرفتند صالح را به قتل برسانند، لیکن خداوند او را نجات داد و به سرزمین فلسطین در آمد.

چون روز چهارم فرا رسید، مردم به هنگام چاشت تلخی مرگ را حنوط خویش کردند، و سفره زمین را کفن خود ساختند و خروش آسمانی در رسید، و زمین بلرزید و به سختی شکافته گردید و آنها را پس از آن که دلهاشان از جا کنده شده بود در کام خود فرو برد و نابود شدند. و هدایت و توفیق با خداوند است.