[hadith]و من کلام له (علیه السلام) فی معاویة:
وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بأَدْهَی مِنِّی، وَ لَکِنَّهُ یَغْدرُ وَ یَفْجُرُ
؛
وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاس
،
وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ کُلُّ فُجَرَةٍ کُفَرَةٌ، وَ لِکُلِّ غَادرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بالْمَکِیدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بالشَّدیدَة.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص54
از سخنان آن حضرت (ع) این خطبه چنین آغاز می شود «و الله ما معاویة بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس» (به خدا سوگند که معاویه زیرک تر از من نیست ولی غدر و مکر می کند و اگر نه این است که غدر و مکر ناخوشایند است، من از زیرک ترین مردم بودم).
سیاست علی (ع) و اجرای آن طبق سیاست پیامبر (ص):
بدان که گروهی از آنان که حقیقت فضل امیر المومنین علیه السلام را نمی شناسند چنین پنداشته اند که عمر از او سیاستمدارتر بوده است هر چند که او از عمر داناتر بوده است. رئیس ابو علی سینا نیز به این موضوع در کتاب الشفاء که در حکمت است تصریح کرده است. شیخ ما ابو الحسین بصری هم بر همین عقیده است و در کتاب الغرر خود اشاره و تعریض این چنین دارد. وانگهی دشمنان و کینه توزان نسبت به علی علیه السلام به یاوه چنین پنداشته اند که معاویه هم از علی علیه السلام مدبرتر و سیاستمدارتر بوده است، ما قبلا در این کتاب بحثی درباره بیان حسن سیاست و صحت تدبیر امیر المؤمنین علیه السلام داشتیم و اینک مطالبی را که آنجا نقل نکرده ایم و مناسب با این خطبه است- که مشغول شرح آن هستیم- می آوریم.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص55
بدان و توجه داشته باش که سیاستمدار به سیاست نمی رسد مگر اینکه به رأی خود و آنچه که مصلحت می بیند و استواری پایه های پادشاهی و کشور خویش را در آن می داند عمل کند، خواه مطابق با شرع باشد و خواه نباشد، و هرگاه از لحاظ سیاست و تدبیر به این گونه که گفتیم عمل نکند بسیار بعید است که کارهایش منظم گردد یا حکومت او استوار شود. امیر المومنین علی علیه السلام مقید به قیود شریعت بود و مواظب به پیروی از آن و دور انداختن و اجتناب از آراء و سیاستهای جنگی و چاره اندیشی ها و مکر و تزویرهایی که با شرع موافق نباشد. بنابراین، روش او در خلافت نیز مطابق با روش دیگران که به این حدود مقید نبوده اند نیست. ما نمی خواهیم با این سخن خود بر عمر بن خطاب اعتراض کنیم یا چیزی را که او از آن منزه است به او نسبت دهیم ولی این را می گوییم که عمر مجتهد بوده است و با استحسان و قیاس و مصالحی که به نظرش می رسیده عمل می کرده است و معتقد بوده است که می توان احکام عموم را با آراء و بررسی و استنباط اصولی مختص کرد و بدین گونه نسبت به دشمن خود مکر و کید می ورزیده است و به امیران خود هم فرمان می داده است که حیله و مکر کنند و خود با تازیانه هر که را که گمان می کرد مستوجب است ادب می کرد و از کسان دیگری که مرتکب گناهانی شده بودند و مستوجب تأدیب بودند گذشت می کرد و همه این امور را به قوت اجتهاد خود و آنچه می اندیشید انجام می داد. ولی امیر المومنین علی علیه السلام این عقیده را نداشت و به ظواهر نصوص عمل می کرد و هرگز به اجتهاد و قیاس رفتار نمی کرد بلکه امور دنیایی را با امور دینی منطبق و همگان را یکسان می دانست و هیچ کس را بر نمی کشید و از مقامش نمی کاست مگر طبق نص کتاب. بدین سبب راه و روش آن دو در خلافت تفاوت داشت و سیاست آنان از یکدیگر جدا بود. عمر در عین حال بسیار خشن و بدون گذشت بود و حال آنکه علی علیه السلام بسیار بردبار وبا گذشت بود. در نتیجه خلافت عمر هم همراه با قوت و شدت بود و خلافت علی (ع) همراه با نرمی و مدارا. وانگهی عمر مانند علی علیه السلام گرفتار فتنه یی چون فتنه عثمان که او را نیازمند به مدارای با یاران و لشکریان نماید و بخواهد به سبب اضطرابی که در پی فتنه عثمان پدید آمده است خود را به یاران و سپاهیانش نزدیک تر سازد نبود. پس از داستان عثمان گرفتاریهای جمل و صفین و نهروان پیش آمد و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص56
همه این امور در اضطراب امور حاکم و سست شدن پایه های حکومتش مؤثر بوده است و حال آنکه برای عمر هیچیک از این امور اتفاق نیفتاده است. بنابراین، فاصله میان آن دو حکومت در تدبیر نظام مملکت و صحت تدبیر خلافت بسیار است.
اگر بگویی: عقیده ات در قبال سیاست پیامبر (ص) و تدبیر آن حضرت چیست مگر پیامبر (ص) با آنکه فقط به نصوص و وحی عمل می فرمود کارش استوار و منظم نبود، و چون می گویید که علی هم فقط به نصوص عمل می کرده است باید تدبیر و سیاستش همچون تدبیر و سیاست پیامبر استوار و منظم باشد. می گویم سیاست و تدبیر پیامبر (ص) خارج از این بحث است که ما در آن گفتگو می کنیم، زیرا پیامبر (ص) معصوم است و غفلت در کارهای او راه پیدا نمی کند و حال آنکه به عقیده ما هیچیک از این دو مرد [عمر و علی ] واجب نیست که معصوم باشند، وانگهی بسیاری از مردم بر این عقیده اند که خداوند متعال به پیامبر اجازه فرموده است تا در مسائل شرعی و غیر آن به رأی خویش عمل کند و به او فرموده است به آنچه مصلحت می بینی حکم کن که تو جز بر حق حکم نمی کنی. اینکه گفتم اعتقاد و مذهب یونس بن عمران است و با این فرض سوال منتفی است که پیامبر (ص) به مصلحتی که خود تشخیص می داده عمل می فرموده است و منتظر وحی نمی مانده است.
بر فرض که این مذهب باطل باشد و سخن یونس بن عمران صحیح نباشد مگر چنین نیست که گروهی بسیار از علمای اصول فقه بر این عقیده اند که برای پیامبر (ص) جایز است که در احکام و تدبیر اجتهاد فرماید همان گونه که یکی از علما می تواند اجتهاد کند؟ قاضی ابو یوسف که خدایش رحمت کناد بر این عقیده است و به این گفتار خداوند متعال استناد کرده که فرموده است «تا با آنچه خداوندت ارائه می دهد میان مردم حکم فرمایی» و بر این مذهب و عقیده هم سوال ساقط است که اجتهاد علی علیه السلام مساوی با اجتهاد پیامبر (ص) نیست و تفاوت میان اجتهاد آن دو مانند تفاوت میان منزلت ایشان است.
ابو جعفر بن ابی زید حسنی نقیب بصره که خدایش رحمت کناد هرگاه با او در این مورد سخنی می گفتیم می گفت: از نظر کسانی که سیره پیامبر (ص) و سیاست
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص57
اصحاب آن حضرت را به روزگار زندگی اش خوانده باشند، هیچ گونه تفاوتی میان سیره و روش پیامبر با سیره و روش علی نیست، همان گونه که علی علیه السلام همواره گرفتار مسائل یاران خود بود و با او مخالفت و سرکشی می کردند و پیش دشمنانش می گریختند و گرفتار فتنه ها و جنگها بود، پیامبر (ص) هم همین گونه بود و گرفتار نفاق منافقان و آزارهای ایشان و مخالفت اصحاب با آن حضرت و گریختن آنان پیش دشمنانش بود و همان گونه گرفتار فتنه ها و جنگها بود.
نقیب ابو جعفر می گفت: مگر نمی بینی که قرآن عزیز انباشته از شکایت از آزار منافقان نسبت به پیامبر (ص) است، همان گونه که سخنان علی (ع) انباشته از شکایت از منافقان اصحاب خود است اینکه آنان او را آزار می دهند و گرد او را گرفته اند و کاهلی و سستی می کنند و این شبیه این گفتار خداوند متعال است که فرموده است «آیا آنان را که از راز گفتن منع شدند ندیدی که باز به آنچه از آن منع شده اند باز می گردند و با گناه و ستیز راز می گویند و برای سرپیچی از فرمان رسول و چون پیش تو می آیند تو را تحیتی می گویند که خدایت آن چنان تحیت نگفته است و در دلهای خود می گویند: چرا خداوند ما را به آنچه می گوییم عذاب نمی فرماید جهنم آنان را کافی است که در آن در می افتند و چه بد سرانجامی است». و این گفتار دیگر خداوند که می فرماید «همانا که راز گفتن از شیطان است تا آنانی را که گرویده اند اندوهگین سازد» و تمام سوره منافقون که در وصف گروهی از یاران پیامبر است. همچنین این گفتار خداوند که می فرماید «گروهی از ایشان به تو گوش فرا می دهند و چون از پیش تو بیرون می روند به اهل کتاب به تمسخر می گویند باز این مرد چه می گفت آنان کسانی هستند که خداوند بر دلهایشان زنگار بسته است و هوای نفس خویش را پیروی کردند» و این گفتار خداوند متعال است که فرموده «آنان را که در دلهاشان مرض [نفاق ] است می بینی چنان به تو می نگرند چون نگریستن کسی که از مرگ بیهوش است...» و این گفتار خداوند متعال «آیا آنان که در دلهایشان مرض است پنداشته اند که خداوند کینه های آنان را آشکار نمی سازد و اگر بخواهیم آنان را به تو نشان می دهیم بدان گونه که سیمای ایشان را بشناسی و بدون تردید از لحن
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص58
گفتارشان آنان را خواهی شناخت...» و این گفتارهای خداوند متعال است که می فرماید «آن اعرابی که همراهی نکردند بزودی به تو می گویند نگهداری اموال و زن و فرزندمان ما را [از این کار] بازداشت اینک برای ما آمرزش بخواه. به زبانهایشان چیزی می گویند که در دلهایشان نیست...» آنان که همراهی نکردند چون بسوی غنیمتها حرکت کنید که بگیرید بزودی می گویند بگذارید ما از شما پیروی کنیم. می خواهند سخن خدا را دگرگون کنند...» و این گفتار خداوند «کسانی که تو را از پس حجره ها به صدای بلند فرا می خوانند بیشترشان نمی اندیشند...» نقیب ابو جعفر می گفت: همین اصحاب پیامبر (ص) بودند که در مورد انفال ستیز کردند و آن را برای خود مطالبه کردند تا آنجا که خداوند این آیه را نازل کرد که «بگو انفال از آن خداوند و رسول است، از خدا بترسید و اصلاح ذات بین کنید و خدا و رسول را فرمان برید اگر مؤمنانید». همین اصحاب پیامبرند که روز جنگ بدر سستی کردند و رویاروی شدن با دشمن را خوش نداشتند تا آنجا که بیم آن می رفت که از جنگ خودداری کنند و زبون شوند و این موضوع پیش از رویارویی دو گروه بود و این آیه درباره آنان نازل شد «آنان در مورد حق آن هم پس از آنکه آشکار شده است با تو ستیز می کنند، گویی به چشم می نگرند که آنان را به سوی مرگ می برند».
[نقیب افزود] برخی از همین اصحاب محمد (ص) هستند که دوست می- داشتند بدون رویارویی با دشمن با کاروان رویاروی شوند. آنان میان راه دو مرد را دیدند و اسیر کردند و از آنها درباره کاروان پرسیدند. گفتند: اطلاعی نداریم ولی لشکر قریش را پشت همین تپه های ریگی دیده ایم- در آن هنگام پیامبر نماز می گزارد، یاران پیامبر (ص) شروع به زدن آن دو مرد کردند. آن دو همین که کتک خوردند، گفتند: کاروان پیشاپیش شما در حرکت است، به تعقیب آن برآیید. چون از زدن آنان خودداری می کردند باز می گفتند به خدا سوگند ما کاروان را ندیده ایم و فقط سواران و سلاح و لشکر را دیده ایم. دوباره شروع به زدن آنان کردند در
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص59
همان حال که کتک می خوردند، می گفتند: کاروان پیشاپیش شماست، دست از ما بردارید. در این هنگام پیامبر (ص) نماز خود را تمام کرد و فرمود و «وقتی راست می گویند آنان می زنید و وقتی دروغ می گویند دست از آنها می دارید، رهایشان کنید که ایشان چیزی جز سپاه اهل مکه را ندیده اند» و خداوند این آیه را نازل فرمود. «و هنگامی که خداوند به شما وعده داد که یکی از دو طائفه از شماست و دوست می داشتید آنکه شوکتی ندارد از شما باشد و خداوند می خواست با کلمات خود حق را ثابت کند...» مفسران در تفسیر این آیه گفته اند منظور از دو طائفه یکی کاروانی است که از شام به همراهی و سرپرستی ابو سفیان به سوی مکه در حرکت بود و مسلمانان به قصد تصرف آن حرکت کرده بودند و دیگری لشکر با شوکت قریش بود و پیامبر (ص) هم یکی از آن دو را به مسلمانان وعده داده بود و یاران پیامبر (ص) جنگ را خوش نداشتند و غنیمت را دوست می داشتند.
نقیب ابو جعفر می گفت: اصحاب محمد (ص) همانها هستند که در جنگ احد از حضورش گریختند و او را رها کردند و به بالای کوه گریختند و او را به حال خود گذاشتند تا آنجا که دشمنان چهره آن حضرت را دریدند و دندانهای پیشین او را شکستند و بر کلاهخودش چنان ضربتی زدند که تا استخوانهای جمجمه اش نفوذ کرد و از اسب خود میان کشتگان در افتاد و در همان حال با فریاد آنان را فرا می خواند و از ایشان یاری می خواست و هیچیک از ایشان جز همان کسی که چون جان و خود پیامبر بود و سخت به او اختصاص داشت پاسخ نداد و این است گفتار خداوند متعال که فرموده است «به یاد آورید هنگامی را که از کوه بالا و دور می رفتید و نمی ایستادید برای هیچ کس و پیامبر شما را از دنبال شما فرا می خواند» یعنی پیامبر (ص) فریاد برآورده بود و فریاد او را فقط عقب ترین افراد در حال گریز می شنیدند زیرا افراد جلو دورتر از آن شده بودند که فریاد پیامبر را بشنوند و نتیجه اش چنین بود که صدا و فریاد خواهی پیامبر (ص) فقط به گوش فراریانی که در ساقه و عقب بودند برسد.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص60
نقیب ابو جعفر می گفت: گروهی از یاران پیامبر در همان روز احد از فرمان او سرپیچی کردند و چنان بود که پیامبر (ص) گروهی از آنان را برای نگهبانی دهانه و دره کوه گماشت و بیم داشت که از آن نقطه سواران دشمن از پشت سر بر سپاه مسلمانان حمله آورند. آن گروه کسانی بودند که فرمانده ایشان عبد الله بن جبیر بود و آنان با دستور و فرمان او مخالفت کردند و به جمع آوری غنیمت روی آوردند و پایگاه و مرکز خود را رها کردند و از همان طریق شکست و سستی بر لشکر اسلام وارد شد. خالد بن ولید همراه گروهی از سواران از همانجا حمله آورد و از همان دره که آنان موظف به پاسداری بودند وارد میدان جنگ شد و مسلمانان ناگاه متوجه آنان شدند که از پشت سر شمشیر در آنان نهاده اند و همین موجب شکست و گریز شد. این است معنی گفتار خداوند که می فرماید «تا آنکه سستی و بد دلی کردید و در آن کار ستیز کردید و پس از آنکه آنچه را دوست می داشتید به شما ارائه فرمود نافرمانی کردید گروهی از شما اراده دنیا دارند و گروهی اراده آخرت».
نقیب ابو جعفر می گفت: همین اصحاب پیامبرند که در جنگ تبوک پس از صدور اوامر موکد از فرمان پیامبر سرپیچی کردند و او را یاری ندادند و رها ساختند و همراهش حرکت نکردند تا آنجا که درباره ایشان این آیه نازل شد: «ای کسانی که گرویده اید، شما را چه می شود که چون به شما گفته می شود در راه خدا حرکت کنید و بیرون روید سنگین می شوید بر زمین. آیا به جای آخرت به زندگی دنیا خشنود شدید و حال آنکه کالای زندگی این جهانی در قبال آخرت اندک است. اگر حرکت نمی کنید خداوند شما را عذاب می کند عذابی دردناک...» می بینی که این آیه خطاب به مومنان است نه منافقان و در این آیه دلیل روشن و واضح دیده می شود که اصحاب پیامبر و آنانی که دعوت او را تصدیق کرده بودند با پیامبر (ص) مخالفت و از فرمانش سرپیچی می کردند و خداوند در مورد سرزنش و توبیخ آنان با این گفتار دیگر خود تأکید کرده است که می فرماید «اگر کالایی نزدیک و سفری آسان بود همانا از تو پیروی می کردند ولی این مسافت بر آنان دور شد و بزودی سوگند خواهند خورد که اگر می توانستیم همراه شما بیرون می آمدیم.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 61
خویشتن را هلاک می کنند و خداوند می داند آنان دروغگویان اند» سپس خداوند متعال پیامبر (ص) را مورد عتاب قرار داده است که چرا به آنان در مورد تخلف و خودداری از شرکت در جنگ اجازه داده است و پیامبر (ص) از این جهت به آنان اجازه داد که می دانست آنان با بیرون آمدن اطاعت و پیروی نخواهند کرد و چنین مصلحت دید که با اجازه دادن برای شرکت نکردن در جنگ بر آنان منتی بگزارد چرا که در غیر آن صورت هم خودداری می کردند و برجای می نشستند و منتی بر آنان نبود و خداوند متعال خطاب به پیامبر فرموده است «خدایت ببخشاید، چرا پیش از آنکه کسانی که راست می گویند برای تو آشکار شوند و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه دادی» یعنی ای کاش از اجازه دادن به آنان خودداری می کردی تا برای تو خودداری کسانی که خودداری خواهند کرد و حرکت و بیرون آمدن کسانی که بیرون خواهند آمد و راستگو و دروغگوی ایشان معلوم می شد، همه مسلمانان [اصحاب پیامبر] به ظاهر به او وعده داده بودند که همراهش حرکت خواهند کرد و برخی از آنان قصد مکر داشتند و برخی تصمیم قطعی گرفته بودند که به آن وعده عمل نکنند و اگر پیامبر (ص) به آنان اجازه نمی فرمود کسانی که تخلف می کردند از کسانی که تخلف نمی کردند شناخته می شدند و راستگو از دروغگو شناخته می شد. سپس خداوند متعال توضیح می دهد که کسانی که پیامبر (ص) برای خودداری از شرکت در جنگ اجازه گرفتند از ایمان بیرون اند و خطاب به پیامبر فرموده است «آنان که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده اند از تو در مورد جهاد کردن با اموال و جانهای خویش برای تخلف اجازه نمی گیرند و خداوند به پرهیزگاران داناست، همانا کسانی از تو اجازه می گیرند که به خدا و روز رستاخیز ایمان نیاورده اند و دلهایشان در شک است و خود در تردیدشان سرگردان اند».
نیازی به ذکر آیات بسیاری که مناسب این معنی است نمی باشد که هرکس در قرآن عزیز تأمل کند احوال آن حضرت (ص) را با اصحاب خویش خواهد دانست که چگونه بوده است و خداوند متعال او را به جوار خویش منتقل نفرمود
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص62
مگر اینکه او با منافقان و کسانی که بر خلاف آنچه در دل داشتند تظاهر به تصدیق گفته هایش می کردند در پیکار سختی بود، چند بار مخالفت خود را برای او به صورت رویاروی آشکار کردند آن چنان که در حدیبیة پیامبر (ص) مکرر فرمود سر بتراشید و قربانی کنید و آنان نه سر تراشیدند و نه قربانی کردند، حتی هیچیک از ایشان به هنگام سخن پیامبر (ص) حرکت نکرد، و برخی از آنان به پیامبر (ص) که مشغول تقسیم غنایم بود گفتند: «ای محمد دادگری کن که تو دادگری نمی کنی».
همچنین انصار روز جنگ حنین به صورت رویاروی به پیامبر گفتند: آیا آنچه را که خداوند در پناه شمشیرهایمان به ما ارزانی فرموده است می گیری و به خویشاوندان و نزدیکان خود، از مردم مکه، می پردازی، و کار به آنجا کشید که پیامبر (ص) در بیماری مرگ خویش خطاب به اصحاب خود فرمود «برای من استخوان سرشانه و دواتی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید» و سرپیچی کردند و نیاوردند و ای کاش به همین قناعت می کردند و آنچه را گفتند نمی گفتند که پیامبر (ص) هم می شنید.
ابو جعفر که خدایش رحمت کناد از این گونه سخنان بسیار می گفت که شرح آن طولانی می شود و اندکی از آن نموداری از خروار است. ابو جعفر می گفت: اسلام در نظر بسیاری از ایشان شیرین نشد و در دلهایشان پایدار نگردید مگر بعد از مرگ رسول خدا پیروزیهایی نصیب آنان شد و اموال و غنایم بدست آوردند و راههای بدست آوردن مال برای آنان بسیار شد و مزه خوش زندگی را چشیدند و لذت دنیا را شناختند و لباسهای نرم پوشیدند و خوراکهای مطلوب خوردند و از زنهای رومی بهره مند شدند و گنجینه های خسروان را مالک شدند و زندگی سخت و دشوار و ناپسند و خوردن سوسمار و خارپشت و موش صحرایی و پوشیدن جامه های مویینه و پشمینه و کرباس مبدل به خوردن باقلواهای بادامی و پالوده های گوارا و پوشیدن ابریشم و دیبا شد و سپس در پناه فتوحی که خداوند برای ایشان پیش آورد به صحت دعوت و صدق رسالت پیامبر (ص) استدلال کردند که آن حضرت قبلا مکرر آنان را وعده داده بود که بزودی گنجینه های خسرو و قیصر برای ایشان گشوده خواهد شد و چون دیدند کار به همان گونه که پیامبر فرموده است
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص63
صورت گرفت او را تعظیم و تبجیل کردند و شکهایی که در دل داشتند و نفاق و استهزایی که نهان می داشتند تبدیل به ایمان و یقین و اخلاص شد و چون زندگی برای آنان خوش و آسان گردید به دین و آیین تمسک جستند که مایه فزونی دسترسی ایشان به دنیا شد، ناموس دین را بزرگ شمردند و در تجلیل از آن و ادای احترام نسبت به پیامبری که آن آیین را آورده است سخت کوشیدند. آن گاه پیشینیان منقرض شدند و جانشین آنان و نسل بعد با عقیده ای استوارتر آمد که آنرا در اثر تربیت در دامن پدران از ایشان تقلید می کرد و چون آن نسل منقرض شد نسل بعد بدان گونه بیامد و همین گونه ادامه یافت.
ابو جعفر نقیب همچنین می گفت: اگر این فتوح و نصرت و ظفری که خداوند به پاس وجود محمد (ص) به آنان ارزانی فرمود نمی بود و دولتی که بهره آنان شد فراهم نمی آمد همانا پس از مرگ رسول خدا (ص) دین اسلام منقرض می شد، همان- گونه که هم اکنون در کتابهای تاریخ، پیامبری خالد بن سنان عبسی ثبت است که ظهور کرد و به دین و آیین فرا خواند، و مردم فقط از ذکر داستان او خوششان می آید همان گونه که از ذکر داستان و خواندن سرگذشت سران و پادشاهان و داعیان دینی که کارشان سپری شده است خوششان می آید، آنان از میان رفتند و اخبارشان باقی ماند.
ابو جعفر نقیب می گفت: هرکس در حال این دو مرد- یعنی پیامبر و علی- دقت کند می بیند که در بیشتر یا همه امورشان شبیه یکدیگرند. برای مثال جنگهای رسول خدا (ص) با مشرکان همراه با پیروزی و شکست بود، در جنگ بدر پیروز شد و حال آنکه در جنگ احد مشرکان پیروز شدند، در جنگ خندق مساوی بودند نه به سود پیامبر بود نه به زیان آن حضرت، زیرا آنان از انصار، سعد بن معاذ را کشتند سالار قبیله اوس، و از ایشان سوار کار معروف قریش عمرو بن عبدود کشته شد و هماندم بدون ادامه جنگ از میدان برگشتند و پس از آن پیامبر (ص) در جنگ فتح مکه با قریش جنگ کرد و پیروز شد. جنگهای علی علیه السلام هم همین گونه بود: در جنگ جمل پیروز شد، جنگ
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص64
صفین برای او و معاویه یکسان بود. گروهی از سران سپاه علی (ع) و گروهی از سران سپاه معاویه کشته شدند و سرانجام هر یک از نبرد دیگری دست کشید و پس از جنگ صفین با مردم نهروان جنگ کرد و پیروزی از او بود.
ابو جعفر نقیب می گفت: شگفتی از این است که نخستین جنگ رسول خدا بدر است و پیامبر (ص) در آن روز پیروز بود، نخستین جنگ علی جنگ جمل است که او هم در آن پیروز بود و پس از آن موضوع حکمیت و نگارش عهدنامه و صلح در جنگ صفین بسیار نظیر معاهده و صلحنامه حدیبیه است. آن گاه در آخرین روزهای زندگی علی علیه السلام معاویه مدعی خلافت شد و مردم را به خویشتن دعوت می- کرد. مسیلمه و اسود عنسی هم در روزهای آخر زندگی پیامبر ادعای پیامبریی کردند و خود را پیامبر نامیدند. ادعای معاویه بر علی سخت آمد همان گونه که ادعای آن دو بر پیامبر بسیار سخت بود و خداوند پس از وفات پیامبر (ص) کار آن دو را باطل فرمود همچنان که معاویه و بنی امیه هم پس از مرگ علی علیه السلام باطل شد. پیامبر (ص) جز در جنگ حنین با کس دیگری جز قریش جنگ نکرد و علی (ع) هم با غیر قریش جز در جنگ نهروان جنگ نکرد. علی علیه السلام با ضربه شمشیر به شهادت رسید و پیامبر (ص) هم در حالی که مسموم شده بود به شهادت رسید و درگذشت. پیامبر (ص) تا هنگامی که خدیجه مادر فرزندانش زنده بود زنی دیگر نگرفت. علی (ع) هم تا فاطمه مادر شریفترین فرزندانش زنده بود زن دیگری نگرفت. پیامبر (ص) در سن شصت و سه سالگی رحلت فرمود و علی علیه السلام هم در همان سن درگذشت.
نقیب می گفت: اینک به اخلاق و خصائص آن دو بنگرید: او شجاع است و این هم شجاع او فصیح و زبان آور است و این هم همانگونه است او بخشنده و جواد است این هم بخشنده و جواد است او عالم به شرایع و امور الهی است و این عالم به فقه و شریعت و امور الهی دقیق و پیچیده او زاهد در این امور دنیا و کم بهره از آن و بی توجه به آن است این هم زاهد در این جهان و رها کننده آن و بی بهره از خوشیهای آن است. او خویشتن را در عبادت و نماز سخت به زحمت می افکند و این هم همان گونه است، برای آن یکی از امور دنیای زودگذر چیزی جز زنان مورد محبت نیست و این یکی هم مانند اوست، آن یکی نوه عبد المطلب بن هاشم است و این هم مانند اوست پدرانشان برادران پدر و مادری هستند و حال آنکه دیگر فرزندان عبد المطلب
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص65
چنان نیستند. محمد (صلی الله علیه وآله) در دامن پدر این یکی، یعنی ابو طالب پرورش یافته است و همچون یکی از فرزندان ابو طالب بوده است همین که پیامبر (ص) جوان و بزرگ شد علی را که پسر بچه یی بود از میان پسران ابو طالب برگزید و به قصد پاداش کار ابو طالب او را در دامن خود پرورش داد و موجب شد خلق و خوی آن دو و سرشت ایشان شبیه یکدیگر گردد و با هم بیامیزد و در صورتی که دوست و همنشین از همنشینی تقلید و به او اقتداء می کند. بنابر این، در مورد تربیت و پرورش دادن به روزگاری دراز چه می پنداری و واجب است که اخلاق محمد (ص) همچون اخلاق ابو طالب باشد و اخلاق علی علیه السلام هم چون اخلاق پدرش ابو طالب و محمد (ص) مربی او باشد و اینکه یکی کاملا مانند دیگری باشد و دارای سرشت یکسان و طبیعت و خوی همانند باشند که از یکدیگر جدا نیست و یکی را بر دیگری فضیلت و فرقی نخواهد بود، جز اینکه خداوند متعال محمد (ص) را به رسالت خود ویژه فرموده است و او را برای وحی خود برگزیده است و این به سبب مصالح خلق است که در آن مورد خداوند مقرر فرموده است، و لطف خداوند نسبت به محمد (ص) کاملتر و نفع او عام تر و تمام تر است و رسول خدا (ص) با موضوع رسالت از همگان ممتاز است، و چون از پیامبری بگذریم دیگر امور بر مبنای اتحاد میان آن دو خواهد بود و خود پیامبر (ص) هم در این گفتار خود خطاب به علی (ع) همین موضوع را گنجانیده و فرموده است: «من از لحاظ نبوت بر تو فزونی دارم و تو بر مردم از هفت جهت برتری» همچنین خطاب به علی (ع) فرموده است «منزلت تو نسبت به من چون منزلت هارون است نسبت به موسی جز اینکه پس از من پیامبری نیست» و بدین گونه پیامبر (ص) خویشتن را با نبوت از علی ممتاز فرموده است و برای علی همه فضائل و خصائص دیگر را به طور مشترک میان خود و او بیان کرده است.
ابو جعفر نقیب که خدایش رحمت کناد. مردی پردانش و درست اندیش و با انصاف در گفتگو و بدون تعصب در مورد مذهب بود، هرچند علوی بود به فضائل صحابه اعتراف داشت و بر شیخین [ابو بکر و عمر] ثنا می گفت و اعتقاد داشت که آن دو ارکان و قواعد اسلام را که هنگام زندگی پیامبر مضطرب بود استوار کردند و این به سبب فتوح و غنیمتهایی بود که در دولت آن دو برای عرب فراهم آمد. در مورد عثمان هم می گفت: «حکومت به روزگار او در کمال اقبال و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص66
علو درجه بود و فتوح به روزگارش بیشتر و غنایم بزرگتر بود جز اینکه او روش مورد احترام شیخین را مراعات نکرد و نتوانست راه ایشان را بپیماید و در سرشت خود هم نرم و ضعیف بود و دیگران بر او غلبه کرده بودند. وانگهی نسبت به اهل و خویشاوندان خود بسیار پرمحبت بود، از آن گذشته از مروان که بسیار وزیر بدی بود کارهایی به زیان عثمان سر زد که دلها را بر او تباه ساخت و مردم را بر خلع و کشتن او واداشت.
سخن نقیب ابو جعفر حسنی درباره آنکه چرا مردم علی (ع) را دوست می دارند:
خدا ابو جعفر حسنی نقیب را بیامرزاد که هیچ عالم فاضلی نمی توانست منکر فضل و علم او شود و از سخن، سخن خیزد. باری به او گفتم «از چه روی مردمان علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست دارند و دلباخته اویند و خود را در راه عشق او به کشتن می دهند» و خواهش می کنم در پاسخ من از دلیری و دانایی و سخنوری و دیگر ویژگیهایی که خدای تبارک و تعالی بخش فراوان و پاک و پاکیزه آن را به علی بن ابی طالب علیه السلام عطا فرموده است سخنی به میان نیاوری که دلیران و دانایان و سخنوران بسیارند.
ابو جعفر خندید و گفت: وه، که چه عهد و پیمانی با من می بندی و سخت می گیری آن گاه گفت: اینجا مقدمه یی دیگر لازم است که نخست باید آن دانسته شود و آن این است که بیشتر آدمیان سرخورده و ضرب دیده دست روزگارند و نیز در اینکه بیشتر مستحقان محرومند شکی نیست. بسا دانشمندی که از دنیا تهیدست و بی بهره است و بسا نادانی که در نهایت توانگری و روزی گشادی دیده می شود. بسا رزمنده دلیر جنگ آزموده ای که از پایداری او در نبرد به مردمان سودها رسیده است ولی برای او آن قدر حقوق و شهریه یی که پایمرد نیازمندیهای او باشد نیست. اما بسا ترسوی بزدل رمنده از کارزاری که از سایه خود می ترسد مالک بخش بزرگی از دنیا و دارنده سهم فراوانی از مال و خواسته و تنخواه است. چه بسیار خردمند
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص67
روشن رای دوراندیش استواری که در تنگدستی است و چنین بزرگمردی به چشم خویش دلقک دیوانه یی را می بیند که ثروت و خوشی بر سر و روی او می بارد و روزگار چون گاوی شیرده پستانهای لبریز از شیر خود را در دهان او گذارده است. چه بسیارند دیندارانی پرهیزگار که به بهترین روی فرمان خدای تعالی را می برند و او را از جان و دل به یگانگی می ستایند اما از دنیا بی بهره و کم روزی اند و هم آنان می بینند فلان یهودی یا نصرانی یا زندیق لا مذهب بسیار مال دارد و خوش احوال است، حتی آنکه در بیشتر اوقات همین طبقات شایسته و مستحق و محروم نیازمند طبقاتی می شوند که ابدا و به هیچ روی شایستگی و استحقاقی ندارند، تا بدانجا که احتیاج و نیازمندی این افراد شریف گزیده را به خواری دست دراز کردن پیش آن ناکسان و کرنش در برابرشان وامی دارد، خواه برای دفع ضرر و زیانی باشد یا برای طلب سود و منفعتی و طرفه تر آنکه در میان همین طبقات مستحق هم آنکه استحقاقش کمتر است به میزان کمتری استحقاق از بیشتری رزق و روزی بهره مند است. ما به چشم خویش می بینیم که درودگری چیره دست یا بنایی استادکار و دانا یا نگارگری بی همتا یا صورتگیری شیرینکار در نهایت تنگدستی و زمینگیری و گمنامی و بیچارگی به سر می برد اما افراد دیگری از همان طبقه که در آن حد از اعتبار و حذاقت نیستند و در همان رشته خود به پای آن استادان حاذق بی همتای شیرینکار نمی رسند بسیار فراخ روزی اند و نه تنها مردمان مراجعه شان به این افراد فرودست زیادتر است که برای آنان سر و دست می شکنند و در نتیجه همین افراد دوم کسب و کارشان رونقی بیشتر دارد و روزگاری خوشتر و گذران بهتری دارند.
تا اینجا که گفتم حال و روز افراد برگزیده اجتماع و مستعدان و مستحقان و شایستگان بود، اما حال کسانی که از طبقه فاضله جامعه نیستند همچون بیشتر مردم خرده پا خود آشکار است. اینان نیز از کینه ورزی نسبت به دنیا و نکوهش آن و خشم حاصله از حسادتی که بر همگنان و همسایگان خود می ورزند خالی نیستند و در میان همین مردم هیچ کس دیده نمی شود که بدانچه دارد قانع و از زندگی خود خشنود باشد بلکه همو نیز همواره در مقام زیادت طلبی است و وضعیتی بالاتر از آنچه را که دارد می جوید.
سپس ابو جعفر نقیب فرمود: حال که این مقدمه را دانستی بدان که معلوم و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص68
مسلم است که علی علیه السلام نه تنها مستحق محروم بود که سرور مستحقان و محرومان و سردسته و بزرگ آنان بود و باز معلوم و مسلم است که کسانی که مورد ستم قرار می گیرند و دچار اهانت و ستمدیدگی می شوند همه هوادار یکدیگر می گردند و پشت به پشت هم می دهند و همگی در برابر نامستحقان توانگر و دنیا دوستانی که جهان را در دست دارند و بر آن چنگ انداخته اند و به آرزوهای خود رسیده اند قد علم می کنند و همدست می شوند، زیرا که همگی این مستحقان و محرومان شایسته هم، چنانکه در آنچه دلشان را به درد آورده و ناخشنودشان ساخته و نیش گزندش آنان را گزیده است شریک اند، در غیرت و حمیت و زیر بار ستم نرفتن و ابر از خشم نسبت به عزیزان بی جهتی که بر شایستگان و برگزیدگان اجتماع چیره گشته و بر آنان سروری می کنند و به منافع و مزایایی دست می یابند و به مراتب و مقاماتی می رسند که حق این شایستگان و محرومان است ولی بدان دست نمی- یابند و نمی رسند نیز شریک و همدست و همداستان اند. پس هنگامی که اینان- یعنی این گروه محروم- که همگی در طبقه اجتماعی و هواداری از یکدیگر برابرند به خاطر هم تعصب می ورزند و جانفشانی می کنند چگونه است که وقتی از این میان یکی که از همه والاتر و بالاتر و بزرگ مرتبه تر واندازه فضائلش از همه بیشتر و شرف و بزرگواری و کرامتش نه تنها در حد کمال که از هر مقیاسی برتر است و جامع و گردآورنده همه فضیلتها و حائز و در بردارنده همه ویژگیها و ستودگیهاست محروم و محدود بماند و دنیا همه تلخیهای خود را به او بچشاند و نه یکبار و دوبار و صدبار که همواره و همه روزه آزار روزگار کام او را با شرنگ ناکامی ناگوار سازد و از دنیا جز سختیهای دلگداز و آزارهای جانگزا و رنجهای توانفرسا چیزی نبیند و ببیند آنکه فرودست اوست فرا دست او شود و ناکسان فرومایه که هیچ کس آنان را به چیزی نمی شمرد و دل کسی به حکمرانی آنها باز نمی داد و حکومت چنان اراذلی را بر نمی تافت و چشم نمی داشت در کار حکومت و فرمانروایی در آیند و فرمان شان بر علی علیه السلام و فرزندان و خاندان و خویشان او روا شود و در آخر کار نیز این ابرمرد در محراب عبادت خویش به دست همان ناکسان شهید شود و فرزندانش پس از او کشته و حرم محترم او به اسیری برده شود و حتی خویشان و عموزادگان او با همه فضیلت و زهد و عبادت و جوانمردی و آزادگی و جود و کرم و بهره بری مردمان از وجودهای نازنینشان، پیگیری و ردگیری شوند تا کشته یا آواره یا زندانی گردند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص69
مگر ممکن است که بشریت سرتاسر بر دوستی این ابر مرد یکدل و یک داستان نشود و به مهر او دل نبندد. مگر دلها می توانند که او را نخواهند و به او وابسته نشوند و عاشق او نگردند تا بدانجا که در راه عشق او دلها آب شود و جانها فانی گردد که این همه به خاطر یاری دادن او و غیرت ورزیدن در راه او و ابراز انزجار و تنفر از ستمی که به او رسیده و نشان دادن ناخشنودی خود از آنچه بر سر او آورده اند می باشد. این معنی که گفته شد در سرشت بشر سرشته و در نهاد او نهاده است.
در مقام تشبیه می گویم که اگر گروهی از مردم بر کنار گردابی ژرف یا رودخانه یی سیل آسا ایستاده باشند و ببینند که کسی در آن آب بیفتد و شنا نداند و دست و پا زند مردمی که بر لب ایستاده اند بنابر سرشت انسانی و طبیعت بشری خود بر او شدیدا دلسوزی می کنند و ترحم می ورزند و دسته یی از همان مردم بی هیچ تأملی خود را در آب می افکنند و به طرف او می شتابند تا او را برهانند. آنان در این کار هیچ پاداشی نمی خواهند و توقع هیچ سپاسگزاری یا دستمزدی و حتی چشمداشت ثواب اخروی هم ندارند.
چه بسا که در میان همین دسته ای که خود را به آب می زنند کسانی هم باشند که دنیای دیگر را باور نمی دارند چرا که «کار دل است این کارها». طبیعت بشری و سرشت آدمی چنین است که نوعدوست باشد و گوئیا هر یک از اینان که خود را برای نجات آن غریق به آب می افکند در دل خود می اندیشد که این خود اوست که به آب افتاده و در حال غرق شدن است پس همان سان که اگر خود او غریق می بود برای نجات و رهایی خویش دست و پا می زد هم اینک نیز برای رهاندن این همنوع خود که به چنین حالت سخت ناگواری دچار شده است دست و پا می کند و خود را در معرض هلاکت قرار می دهد. باز برای مثال اضافه می کنم که اگر پادشاهی به مردمان شهری از مملکت خود ستمی سخت روا دارد اهل این شهر همگی پشت به پشت یکدیگر می دهند و همدست می شوند و دیگران را به یاری می خواهند تا داد خویش را از آن پادشاه ستمگر بستانند حال اگر در میان این مردم ستمدیده بزرگمرد والا تبار عالیمقامی باشد که پادشاه بیشترین ستم را بر او کرده باشد و مال و منال او را گرفته و فرزندان و خاندان او را کشته باشد، بسیار عادی و طبیعی است که توجه مردمان و پشتگرمی آنان و گردن نهادنشان بر حکم چنین بزرگمردی برتر و بیشتر از هر کس دیگر باشد و لذا مردم شهر به دور او گرد می آیند و بدو پناه می برند و او را
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص70
رهبر واقعی خود می شناسند زیرا که سرشت آدمی به نحو غیر قابل انکاری چنین امری را ایجاب می کند و آدمی نمی تواند جز این کاری کند و از چنین رویه یی سرباز زند.
این خلاصه گفتار نقیب ابو جعفر حسنی رحمه الله تعالی بود که من آن را بازگو کردم. الفاظ از من است و معانی از او زیرا اینک که من به نگارش این کتاب می پردازم عین کلمات او را به خاطر ندارم ولی آنچه گفتم معنی و مضمون سخنان اوست که خدای او را رحمت کند. نقیب ابو جعفر در مورد صحابه اعتقادی را که بیشتر امامیه دارند نداشت و عقیده کسانی را که آنان را منافق و کافر می دانند سفیهانه می دانست و می گفت حکم آنان حکم مسلمان مؤمنی است که در برخی از کارها خلاف و سرپیچی کرده است و حکم درباره او به دست خداوند است اگر بخواهد عذابش می کند و او را بر آن گناه می گیرد و اگر بخواهد می آمرزدش.
یک بار به او گفتم آیا معتقدی که آن دو از اهل بهشت خواهند بود گفت: آری به خدا سوگند که چنین عقیده یی دارم که آن دو را یا خداوند متعال به کرم خویش یا به شفاعت رسول (ص) یا به شفاعت علی علیه السلام عفو خواهد فرمود یا آنکه اندکی سرزنش و عذاب خواهد کرد و سپس آن دو را به بهشت منتقل خواهد فرمود و در این موضوع هیچ تردیدی ندارم و در ایمان آن دو به رسول خدا (ص) و صحت عقیده ایشان هیچ گونه شکی ندارم. به او گفتم درباره عثمان چه می گویی گفت: همچنین درباره عثمان. سپس گفت: خداوند او را بیامرزد مگر نه این است که او هم یکی از ما و شاخه یی از درخت عبد مناف است ولی خویشاوندان او میان ما و او دشمنی درافکندند و او را برای ما تیره ساختند.
به نقیب گفتم: بنابر آنچه در مورد اینان معتقدی چنان لازم می آید که داخل شدن معاویه را هم به بهشت جایز بشمری که از او هم چیزی جز مخالفت و ترک فرمان پیامبر (ص) سر نزده است. گفت: هرگز که معاویه اهل دوزخ است. نه به سبب مخالفت و جنگ او با علی علیه السلام که عقیده او درست و ایمانش بر حق نبود. او از سران منافقان است
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 71
هم خودش و هم پدرش و دلش هرگز مسلمان نشد بلکه فقط به زبان مسلمان شد. نقیب درباره سخنان و لغزشهای معاویه گفت و آن قدر از سخنان او که مقتضی فساد عقیده است بیان کرد که اینجا جای آوردن آنها نیست.
نقیب یک بار به من گفت: خدا نکند و امکان ندارد که نام معاویه در ردیف نام دو شیخ فاضل ابو بکر و عمر قرار بگیرد. به خدا سوگند، آن دو همچون زر ناب اند و معاویه همچون درهم ناسره و پست. نقیب از من پرسید: یاران شما [معتزلیان ] در مورد ابو بکر و عمر چه عقیده دارند؟ گفتم: آنچه پس از اختلافات زیاد میان قدیمیهای معتزله در مورد تفضیل و مسائل دیگر پدید آمده است و اینک بر آن پایدارترند این است که علی علیه السلام از همگان فاضل تر است و آنان به مناسبت مصلحتی افضل را رها کردند و نصی هم که موجب شود عذری باقی نماند وجود نداشته بلکه اشاره و ایماء بوده و متضمن هیچ گونه نص صریحی نبوده است و معتقدند گر چه علی علیه السلام نخست نزاع کرد ولی سپس بیعت فرمود و خواسته آنان را پس از رد کردن پذیرفت و اگر علی همچنان در ممانعت خود از بیعت پایداری می کرد هرگز معتقد به صحت بیعت و لزوم آن برای دیگران نبودیم و اگر علی (ع) در آن مورد هم شمشیر کشیده بود همان گونه که در مورد دیگر شمشیر کشید معتقد به فاسق بودن و تباهی همه کسانی که با او مخالفت می کردند می بودیم، هر که می خواست باشد، ولی علی (ع) سرانجام به بیعت راضی شد و به طاعت در آمد. خلاصه اینکه یاران معتزلی ما می گویند و معتقدند که حکومت از آن علی علیه السلام بوده و او مستحق و متعین است ولی اگر می خواست خود عهده دار آن می شد و اگر می خواست دیگری را بر آن ولایت می داد و چون می بینیم که بر ولایت دیگری موافقت فرموده است ما هم از او پیروی کرده ایم و به آنچه او راضی شده است راضی شده ایم.
نقیب گفت: میان من و شما چیز اندکی باقی مانده است. من معتقدم که نص وجود داشته است و شما به آن اعتقاد ندارید. گفتم: برای ما آنچنان که علم پیدا کنیم نص ثابت نشده است. آنچه هم که شما می گویید فقط خودتان آن را نقل می کنید ولی در اخبار دیگر ما و شما شریکیم. وانگهی برای آن تأویلات معلومی است. نقیب در حالی که دلگیر شده بود به من گفت: فلانی، اگر بخواهیم دنباله تأویلات باشیم جایز است که درباره «لا اله الا الله، محمد رسول الله» هم معتقد به تأویل
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص72
شویم. مرا رها کن و دست از تأویلات خنک بردار، آن هم تأویلاتی که دلها و جانها می داند مقصود و مراد آن تأویلات نیست، و متکلمان با تکلف و تعصب ایراد کرده اند، و اینک در این خانه فقط من و تو هستیم و شخص سومی نیست که یکی از دیگری آزرم کند و بترسد و چون سخن ما اینجا رسید گروهی وارد شدند که نقیب از آنان بیم داشت و این سخن را رها کردیم و به سخن دیگر پرداختیم.
مقایسه سیاست علی (ع) و معاویه با یکدیگر و ایراد کلام جاحظ در آن باره:
سخن درباره سیاست معاویه این است که گروهی از دشمنان و سرزنش کنندگان علی (ع) چنین پنداشته اند که سیاست او بهتر از سیاست امیر المومنین بوده است و در این باره آنچه شیخ ما ابو عثمان جاحظ گفته است و ما آن را با همان الفاظ او می آوریم کافی و بسنده است.
ابو عثمان جاحظ می گوید: چه بسا افرادی را می بینی که خود را عاقل و تحصیلکرده و دارای فهم و تشخیص می داند و با آنکه از عوام است خویشتن را از خواص می داند چنین می پندارد که معاویه دوراندیش تر و خردمندتر و پسندیده تر روشن تر و خوش فکرتر و دقیق تر از علی علیه السلام بوده است و حال آنکه کار بدین گونه نیست و اینک مختصری برای تو می گویم تا بشناسی که چگونه گرفتار خطا و اشتباه شده است و از کجا این فکر نادرست برای او سرچشمه گرفته است.
علی علیه السلام در جنگهای خود چیزی را جز آنچه موافق قرآن و سنت باشد عمل نمی کرد و بکار نمی برد. ولی معاویه همان گونه که گاهی مطابق کتاب و سنت عمل می کرد مخالف آن هم عمل می کرد و همه حیله ها و چاره اندیشی ها را، چه روا و چه ناروا، بکار می برد. او در جنگ همان روشی را معمول می داشت که پادشاه هند در رویارویی با پادشاه ساسانی و خاقان چین در جنگ با شاه ترکان معمول داشتند. حال آنکه علی علیه السلام خطاب به سپاهیان خود می گفت: شما جنگ را با آنان شروع مکنید تا آنان با شما شروع کنند و هیچ گریخته ای را تعقیب مکنید و هیچ زخمی ای را مکشید و هیچ دربسته ای را مگشایید. این روش علی (ع) است، حتی در مورد سالارهای سپاه دشمن همچون ذو الکلاع و ابو الاعور سلمی و عمرو بن عاص و حبیب بن مسلمه و دیگران و همان گونه رفتار می کند که با افراد عادی و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص73
پیروان و اشخاص کم ارزش رفتار می کند. حال آنکه نظامیان و جنگجویان اگر بتوانند شبیخون بزنند می زنند و اگر بتوانند سر همه افراد دشمن را در حالی که خواب باشند با سنگهای گران بکوبند می کوبند و اگر امکان داشته باشد که این کار را در یک لحظه انجام دهند یک ساعت هم تأخیر نمی کنند و اگر آتش زدن دشمن زودتر از غرق کردن آنان امکانپذیر باشد معطل نمی شوند و آتش می زنند و منتظر غرق کردن نمی شوند و اگر بتوانند جایی را ویران کنند، برای محاصره معطل نمی گردند. آنان از نصب کردن منجنیق ها و بکاربردن عراده ها- سنگ انداز- و نقب زدن و کندن گودال و چاه و بهره گیری از زره پوش و ساختن کمین خودداری نمی کنند. همچنین در مورد لزوم زهرهای گوناگون بکار می برند و میان مردم به دروغ شایعه پراکنی می کنند و نامه های حاکی از سخن چینی میان لشکرهای دشمن می پراکنند و کارها را پیچیده نشان می دهند و برخی را از برخی دیگر به بیم می اندازند و با هر تزویر و وسیله که بتوانند آنان را می کشند و دیگر توجه به این ندارند که این کشتن چگونه و در چه حال و احوالی باشد.
اینک، خدایت حفظ فرماید اگر کسی در تدبیر و چاره سازی هم بخواهد فقط به آنچه در قرآن و سنت آمده و مطابق آن است رفتار کند خویشتن را از بسیاری چاره اندیشی ها که بر پایه مکر و دروغ استوار است محروم کرده است و خدایت حفظ فرماید توجه داشته باش که دروغ بیشتر از راست و حرام به مراتب بیشتر از حلال است. مثلا اگر نام انسانی را بگویند صدق است و او نام دیگری جز آن ندارد ولی اگر گفته شود او شیطان و سگ و خر و گوسفند و شتر و هر چیز دیگری که به خاطر می گذرد هست در این موضوع دروغگو خواهد بود ایمان و کفر، طاعت و معصیت، حق و باطل، درستی و نادرستی، صحیح و اشتباه هم همین گونه است. علی (ع) در بند کشیده پارسایی بود او از گفتن هر سخنی جز آنچه مورد رضایت خداوند بود خودداری می کرد و از دستیازی و هجوم جز در آنچه که رضایت خداوند در آن بود خودداری می کرد. او خشنودی را فقط در چیزی می دید که خداوند آن را دوست بدارد و از آن خشنود باشد و رضایت را جز در آنچه قرآن و سنت به آن هدایت کند نمی دید و بدون اعتناء به آنچه که افراد زیرک و دارای شیطنت و حیله گر و چاره اندیش انجام می دهند، و چون مردم عوام فراوانی کارهای نادر معاویه را در حیله گری ها چاره سازی ها و فریب کاری ها می دیدند و کارهایی را که برای او آماده می شد مشاهده می کردند و از علی (ع) چنان نمی دیدند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص74
با کوتاهی فکر و کمی دانش خود چنین می پنداشتند که این به سبب برتری معاویه و کاستی علی (ع) است و با همه این کارها اگر درست بنگری خدعه یی برای او جز بر افراشتن قرآنها باقی نماند و فقط کسانی فریب خوردند که با اندیشه علی علیه السلام و فرمان او مخالفت کردند.
اگر چنین می پنداری که معاویه به آنچه می خواست رسید و اختلاف انداخت حق با توست و راست می گویی و ما در این موضوع و در گول خوردن یاران علی علیه السلام و شتاب و نافرمانی و ستیزه گری آنان اختلافی نداریم، بلکه سخن ما درباره فرق گذاردن میان علی (ع) و معاویه در زیرکی و شیطنت یا صحت عقل و اندیشه و فرق میان حق و باطل است. وانگهی ما هیچ گاه صالحان را به زیرکی و شیطنت ستایش نمی کنیم و نمی گوییم ابو بکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب زیرک و شیطان بودند. هیچکس که اندک خیری در او باشد هرگز نمی گوید رسول خدا (ص) زیرک ترین عرب و عجم و حیله گرترین قریش و چاره سازترین فرد کنانه است زیرا این کلمات برای ستایش آرزومندان حکومت و کسانی که در پی دنیا و زیورش و استوار ساختن پایه های آن باشند استعمال می شود. اما کسانی که اصحاب آخرت اند و اعتقاد دارند که مردم با تدبیر بشر اصلاح نمی شوند بلکه با تدبیر خالق بشر اصلاح می شوند آنان را هرگز به زیرکی و شیطنت نمی ستایند و برتر و بهتر از این کلمات به آنان اطلاق می شود. مگر نمی بینی مغیرة بن شعبه که یکی از زیرکان اعراب است هنگامی که سخن عمرو بن عاص را که او هم یکی از زیرکان عرب است در مورد عمر بن خطاب رد می کند و می گوید این تو هستی که ادعا می کنی کاری انجام دادی یا عمر را به شک و گمانی انداختی که از تو متأثر شد، خیال نمی کنم عمر با هیچ کس تنها باشد مگر اینکه بر او رحم خواهد کرد و به خدا سوگند عمر عاقلتر از این است که نسبت به او خدعه شود و برتر از آن است که نسبت به کسی خدعه کند.
می بینی مغیرة بن شعبه با اینکه خودش از اینکه به او زیرک می گفتند لذت می برد ولی عمر را به زیرکی و شیطنت نمی ستاید. مغیره می دانست که بر ائمه این گونه کلمات که برای اهل طهارت شایسته نیست اطلاق نمی شود و اگر بگوید از او پذیرفته نیست و این نکته مورد توجه است. و بر همین منوال است سخن معاویه برای جمیع سپاهیان و مردم همراه علی (ع) که برای ما قاتلان عثمان را بیرون بیاورید و بما بسپارید، ما تسلیم شماییم. و اگر تمام کوشش خود را انجام
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص75
دهی و از همه همفکران خود کمک بگیری تا به رای صواب برسی، خواهی دانست که آری معاویه در هر حال فریب دهنده است و علی علیه السلام فریب خورده است.
اگر بگویی به هر حال معاویه به آنچه می خواست و دوست داشت رسید. می- گویم مگر ما این کتاب خود را بر این پایه تنظیم نکرده ایم که علی علیه السلام در مورد روزگار حکومت و یاران خویش چنان گرفتار فتنه بود که هیچ پیشوایی پیش از او بدان گونه گرفتار نبود. یاران او گرفتار ستیز و اختلاف و شتاب و عجله برای ریاست بودند و مگر جز این است که علی علیه السلام از همین مورد صدمه دید؟ مگر نه این است و خود این موضوع را نمی دانیم- که سه نفر برای کشتن سه نفر توطئه و همدستی کردند: ابن ملجم داوطلب کشتن علی علیه السلام و برک صریمی داوطلب کشتن عمرو بن عاص و دیگری که عمرو بن بکر تمیمی بود داوطلب کشتن معاویه شد ولی اتفاق چنین شد یا برای امتحان و گرفتاری چنین مقدر شده بود که از آن میان فقط علی علیه السلام کشته شود.
بر فرض که شما در مذهب و عقیده خود چنین پندارید و قیاس کنید که سلامت ماندن عمرو عاص و معاویه به سبب حزم و دوراندیشی ایشان بوده است و کشته شدن علی علیه السلام از این جهت بوده که خود توجهی نفرموده است. ولی به هر حال این موضوع هم برای شما ثابت است که بر خلاف آنچه در دشمن او می بینید این پیشامد نوعی گرفتاری و آزمون سرنوشت و تقدیر برای اوست و هر چیز دیگر هم جز این تابع نفس است.
گفتار ابو عثمان جاحظ در این مورد به پایان رسید. و هر کس با چشم انصاف به گفتارش بنگرد و از هوای نفس پیروی نکند درستی تمام گفتار او را درک خواهد کرد و امیر المومنین به سبب اختلاف نظر یارانش و نافرمانی ایشان و اینکه ملتزم به راه عدل و شریعت بود به ظاهر عقب ماند و معاویه و عمرو بن عاص برای استمالت و دلجویی از مردم با بیم و امید از قاعده شرع سرپیچی می کردند. در عین حال باید به این نکته توجه داشت که اگر علی علیه السلام آشنای به انواع سیاست و تدبیر امور حکومت و خلافت نبود و در آن ورزیده نمی بود کسی جز اندکی از مردم که آن هم فقط طالبان آخرت بودند گرد او جمع نمی شدند و می بایست فقط آنان که گرایشی به دنیا ندارند اطرافش باشند ولی می بینیم هنگامی که عهده دار کار شد چنان تدبیر امور کرد که گروهی بیش از شمار و لشکرهای فراوان گرد او
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص76
جمع شدند و او توانست با دشمنان خود که آن همه زیرک بودند جنگ کند و در بیشتر جنگهایش پیروز شود وانگهی اگر ببینیم کار میان او و معاویه نیز یکسان و مساوی بود بلکه علی (ع) به پیروزی نزدیکتر بود خواهیم دانست که جایگاه علی (ع) در شناخت تدبیر حکومت بلند مرتبه است.
سخنان کسانی که در سیاست علی (ع) خرده گرفته اند و پاسخ به آن:
کسانی که در سیاست علی علیه السلام خرده گرفته اند اموری را دستاویز قرار داده اند که از جمله آنها این کارهاست. آنان می گویند: اگر هنگامی که در مدینه با علی (ع) بیعت شد معاویه را در شام تثبیت می فرمود تا کار حکومت استوار و پابرجا شود و معاویه و مردم شام هم با او بیعت کنند و سپس معاویه را عزل می کرد از جنگی که میان آن دو صورت گرفت آسوده می شد و آن جنگ اتفاق نمی افتاد.
پاسخ این اعتراض چنین است: از قرائن احوال در آن هنگام امیر المؤمنین علیه السلام دانسته بود که معاویه با او بیعت نخواهد کرد هر چند او را بر ولایت شام ابقا کند، بلکه چنان بود که ثابت داشتن او بر حکومت شام معاویه را بیشتر تقویت می کرد و موجب امتناع بیشترش از بیعت می شد و واقع امر این است کسی که این اعتراض را طرح می کند یا می گوید مناسب بود علی (ع) ضمن آنکه از معاویه می خواست بیعت کند در همان حال او را در حکومت شام تثبیت می فرمود و در واقع آن دو کار با هم صورت می گرفت، یا می گوید مناسب بود نخست از او برای خود بیعت می گرفت و سپس او را تثبیت می کرد، یا می گوید مناسب بود نخست او را بر حکومت شام ابقا می کرد و سپس از او بیعت می گرفت. اگر فرض اول صورت می گرفت ممکن بود که معاویه فرمان تثبیت خود را بر حکومت شام برای مردم بخواند و وضع خود را مستحکم سازد و در ذهن شامیان چنین القا کند که اگر شایسته نمی بود علی (ع) بر او اعتماد نمی کرد و سپس در مورد بیعت امروز و فردا و از انجام آن خودداری می کرد. اگر فرض دوم را در نظر بگیریم همانی است که امیر المومنین همان گونه رفتار فرموده است و اگر فرض سوم را در نظر بگیریم مثل فرض اول بلکه از آن برای آنچه معاویه اراده کرده بود که عصیان و ستیز کند آسوده تر بود. کسی که از سیره و تاریخ آگاه باشد چگونه ممکن است تصور
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص77
کند که اگر علی علیه السلام معاویه را بر حکومت شام پایدار بدارد معاویه با او بیعت خواهد کرد و حال آنکه میان آن دو خونها و کینه های کهن افزون از شمار است. این علی است که در یک رویارویی برادر معاویه، یعنی حنظله، و دایی او، یعنی ولید، و پدربزرگش، عتبه را کشته است، سپس به روزگار خلافت عثمان میان آن دو کدورتهایی پیش آمد آن چنان که هر یک دیگری را تهدید و نسبت به او خشونت کرد و معاویه با تهدید به علی گفت من آهنگ شام دارم و این شیخ [یعنی عثمان ] را پیش تو می گذارم، به خدا سوگند، اگر تار مویی از او کم شود با صد هزار شمشیر بر تو ضربه خواهم زد. ما مختصری را از آنچه میان آن دو گذشته است در مباحث گذشته آورده ایم.
اما این سخن ابن عباس که به علی علیه السلام گفت: او را یک ماه ولایت بده و سپس برای همیشه عزل کن و آنچه مغیرة بن شعبه به آن اشاره کرد مطلبی بود که آن دو چنان گمان می کردند و در اندیشه آنان چنان می گذشت و علی علیه السلام به حال خود و معاویه داناتر بود و می دانست که هیچ علاج و تدبیری ندارد. چگونه ممکن است در اندیشه کسی بگذرد که به معاویه و شیطنت و زیرکی او آگاه باشد و بداند که در اندرون سینه معاویه چه کینه یی از کشته شدن عثمان وجود داشته است و مسائلی را که پیش از کشته شدن عثمان بوده است آگاه باشد، آنگاه تصور کند که معاویه تثبیت خود را به حکومت شام از سوی علی می پذیرد و بدان گونه فریب می خورد و با علی (ع) بیعت می کند و دست تسلیم به او می سپرد.
معاویه گریزتر و زیرکتر از آن بود که بدان گونه با او مکر شود و علی علیه السلام به معاویه آشناتر از کسانی است که پنداشته اند اگر علی از او استمالت می کرد و بر حکومت شام پایدارش می داشت بیعت می کرد. به نظر و اعتقاد صحیح علی علیه السلام دارو و چاره یی برای آن کار جز شمشیر نبود که ناچار کار به آنجا می کشید و علی علیه السلام کاری را که در آخر صورت می گرفت در اول قرار داد.
من اینجا خبری را که زبیر بن بکار در کتاب «الموفقیات» خود آورده است نقل می کنم تا هر کس آن را بخواند و بر آن آگاه شود بداند که معاویه هرگز سر به فرمان و اطاعت علی علیه السلام نمی نهاد و با او بیعت نمی کرد و تضاد و اختلاف میان آن دو همچون اختلاف سپید و سیاه است که هرگز با یکدیگر جمع نمی شود و همچون سلب و ایجاب است که مباینت میان آن دو هرگز از بین نمی رود.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص78
زبیر بن بکار چنین می گوید: محمد بن محمد بن زکریا بن بسطام، از محمد بن- یعقوب بن ابی لیث، از احمد بن محمد بن فضل بن یحیی مکی، از پدرش، از جدش فضل بن یحیی، از حسن بن عبد الصمد، از قیس بن عرفجة برای من نقل کرد که چون عثمان محاصره شد مروان بن حکم دو پیک تندرو به شام و یمن گسیل داشت. حاکم یمن در آن هنگام یعلی بن منیة بود- او همراه هر یک از پیکها نامه یی فرستاد که در آن چنین نوشته بود: اینک بنی امیه میان مردم لکه سیاه و نگون بخت اند. مردم بر سر هر راه در کمین ایشان نشسته اند و باران دروغ و تهمت بر آنان می بارد و ایشان نشانه بهتان و سخنان ناروایند و شما می دانید که چه حادثه ناخوشایندی بر سر عثمان آمده و همچنان دنباله اش ادامه خواهد داشت و من بیم آن دارم که اگر عثمان کشته شود تو میان بنی امیه همچون ستاره ثریا باشی. اینک اگر به استواری پایه های استوار یاری ندهیم و چنان نشویم و اگر عمود خانه سست شود دیوارهایش فرو می ریزد. آنچه که بر عثمان خرده گرفته شده این است که شام و یمن را در اختیار شما نهاده است و شکی نیست که اگر بر حذر نباشید شما دو تن هم از پی او خواهید بود. اما من از هرکسی که در این باره، رایزنی کند پذیرای اندیشه اش خواهم بود و هر فریاد خواهی را یاری خواهم داد و هر فراخواننده ای را پاسخ می دهم و همچون یوزپلنگ منتظر فرصتم تا غفلت شکار را ببینم و بر او حمله برم، و اگر بیم آن نبود که مبادا پیکها اسیر و نابود و نامه ها تباه شود برای شما کار را چنین تشریح می کردم که وحشتی برای شما باقی نماند. بر فرض که کاری پیش آید، اینک در طلب آنچه که شما دو تن ولی و سزاوار آنید کوشش کنید و باید عمل بر این برنامه منطبق باشد ان شاء الله. و در آخر نامه خود این ابیات را نوشت. «... کار به گونه نخست برگشته است و اگر شما دو کوشش نکنید سرانجام نیستی و نابودی است و اگر فرو نشستید دیگر در مطالبه میراث خود نباشید...» چون این نامه به معاویه رسید میان مردم ندا داد و آنان را فراخواند و برای ایشان سخنرانی کرد، سخنرانی مردی که یاری و فریادرسی می خواهد. در همان حال و پیش از آنکه برای مروان نامه بنویسد نامه دیگر مروان که حاکی از خبر کشته شدن عثمان بود رسید. مروان در این نامه چنین نوشته بود: ای ابا عبد الرحمان خداوند به تو قوت عزم دهد و صلاح نیت ارزانی
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص79
دارد، و بر تو برای شناخت حق و پیروی از آن توفیق کرامت فرماید من این نامه را برای تو پس از کشته شدن عثمان، امیر المؤمنین علیه السلام می نویسم. ای وای که چگونه کشته شد او را همان گونه که از شتر سالخورده ای که در مورد حمل بار از او نومید می شوند می کشند، کشتند آن هم پس از آنکه بر اثر پیمودن مرحله ها و راه رفتن در نیمروز سوزان کف پایش ساییده و سوراخ شده بود. من اینک داستان او را بدون آنکه خلاصه کنم یا سخن درازی نمایم می گویم که آن قوم روزگارش را دراز و یارانش را اندک و بدنش را زار و نحیف یافتند و با کشتن او آرزو دارند به آنچه که عثمان از آنان گرفته بود دست یازند و گروه گروه بر او شورش کردند و او را محاصره کردند و از اقامه نماز جماعت و از بررسی به مظالم و نگریستن در کار امت باز داشته شد و چنان شد که گویی او انجام دهنده کارهایی است که آنان انجام داده اند. و چون این کار ادامه یافت از فراز بام بر آنان مشرف شد و آنان را از خداوند بیم داد و سوگندشان داد و وعده های پیامبر (ص) را فرا یادشان آورد و گفتار رسول خدا را در مورد خود به آنان تذکر داد. ایشان فضل عثمان را منکر نشدند و انکار نکردند. سپس دروغها و یاوه های ساخته و پرداخته به او نسبت دادند تا آن را بهانه و دستاویز کشتن او قرار دهند. عثمان آنان را وعده داد که از آنچه ناخوش می دارند توبه کند و به آنچه خوش می دارند عمل کند ولی نپذیرفتند، نخست خانه اش را تاراج کردند و حرمتش را پاس نداشتند و بر او تاختند و خونش ریختند و از گرد او پراکنده شدند همچون پراکنده شدن ابری که بارانش تمام شود.
آن گاه آهنگ پسر ابو طالب کردند همچون هجوم و آهنگ گله ملخی که چمنزار ببیند. اینک ای ابا عبد الرحمان، توجه داشته باش که اگر خونخواهی برای خون عثمان از میان بنی امیه قیام نکند آنان از صحنه چنان دور خواهند شد که ستاره عیوق. اینک ای ابا عبد الرحمان، اگر می خواهی تو آن قیام کننده و خونخواه باشی، باش. و السلام.
چون این نامه به معاویه رسید فرمان داد مردم جمع شوند و برای آنان خطبه یی خواند که چشمها به گریه و دلها به طپش افتاد و بانگ ناله و شیون برخاست و چنان شد که زنها هم آماده سلاح برداشتن شدند. معاویه آن گاه برای طلحة بن عبید الله و زبیر بن عوام و سعید بن عاص و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص80
عبد الله بن عامر بن کریز و ولید بن عقبه و یعلی بن منیة نامه نوشت منیة نام مادر یعلی است و نام پدرش امیة است.
نامه یی که معاویه برای طلحه نوشته بود چنین بود. اما بعد، تو از همه افراد قریش از قریشیان خون کمتری ریخته ای، وانگهی آبرومند و بخشنده و سخن آوری و از لحاظ سابقه و پیشگامی همچون دیگرانی و در ردیف آنان که از تو دارای سابقه بیشتری هستند. همچنین پنجمین فرد از آنان هستی که به بهشت مژده داده شده اند، و برای تو فضیلت و شرف جانبازی روز احد محفوظ است. اینک خدایت رحمت کناد به این موضوع که رعیت می خواهد حکومت را به تو واگذارد پیشی بگیر و نمی توانی از آن کار تخلف کنی و خداوند هم از تو راضی نخواهد شد مگر به قیام بر آن کار. اینک من کار را در دیار خودم و اینجا برای تو آماده ساخته ام. زبیر هم از لحاظ فضیلت بر تو مقدم نیست و هر کدام شما که بر دوست خود در این کار پیشی گیرد همو پیشوا خواهد بود و پس از او حکومت برای دیگری است، خداوند راه هدایت شدگان و کامیابی موفقان را به تو ارزانی بدارد. و السلام.
معاویه برای زبیر چنین نوشت: اما بعد، همانا که تو زبیر پسر عوامی و برادرزاده خدیجه و پسر عمه و حواری و باجناق پیامبری و داماد ابوبکر و سوارکار مسلمانانی و در راه خدا در مکه هنگامی که شیطان بانگ بر آورده بود جانبازی کردی، ایمان تو را بر انگیخت که با شمشیر کشیده همچون اژدهای دمان بیرون آمدی و همچون شتر نر باز داشته شده پای بر زمین کوفتی و همه این ها نشانه قوت ایمان و صدق یقین توست. وانگهی رسول خدا (ص) از پیش به تو مژده بهشت داده است و عمر هم تو را یکی از اعضای شوری و شایستگان خلافت مسلمانان و امت قرار داده است. ای ابا عبد الله، بدان که رعیت اینک چون گله گوسپند پراکنده شده است و این به سبب غیبت شبان است، اینک خدایت رحمت کناد، برای حفظ خونها و جبران پراکندگی و اصلاح ذات بین و وحدت سخن، پیش از آنکه کار از دست برود و امت پراکنده گردد، اقدام کن که مردم بر لبه گودال و مغاکی ژرف قرار دارند و اگر دریافته نشود به اندک روزگاری سرنگون می شود. اینک برای سامان این امت کمر ببند و راهی
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 81
به سوی پروردگارت بجوی، و من کار حکومت را بر مردمی که در سرزمین من هستند برای تو و دوستت [طلحه ] آماده ساخته ام: بدین گونه که حکومت از آن کسی از شما دو تن است که پیشگام شود و پس از او برای دوستش. خداوند تو را از پیشوایان هدایت و جویندگان خیر و پرهیزگاری قرار دهد و السلام.
معاویه برای مروان بن حکم چنین نوشت. اما بعد، نامه ات که متضمن خبر مشروح [کشته شدن ] امیر المومنین بود به دستم رسید. ای وای که نسبت به او چه کردند و از روی نادانی و گستاخی نسبت به خدا و سبک شمردن حق او بر سر عثمان چه آوردند. [این کار] برای رسیدن آرزوهایی بود که شیطان ترسیم کرده بود. و در دام بطلان قرار داده بود تا آنان را در فتنه ها و هوسها نابود و تباه کند و در بیابانهای پست گمراهی در افکند. به جان خودم سوگند، شیطان گمان خویش را در مورد ایشان راست و درست یافت و با رشته های دام خود آنان را به دام افکند. اینک تو ای ابا عبد الله خود را باش. آرام حرکت کن و بر حذر باش و چون این نامه مرا خواندی چون یوزپلنگ باش که جز با مکر و فریب شکار نمی کند و فقط با حیله گری با گوشه چشم می نگرد و چون روباه باش که جز به پویه دویدن رهایی نمی یابد و خود را از آنان پوشیده بدار، همان گونه که خارپشت به محض احساس کف دستها سرش را پوشیده و پنهان می دارد، و خویشتن را چنان خوار و زبون بدار که آن قوم از نصرت و انتقامش نومید شوند. در عین حال همان گونه که مرغ کنار جوجه هایش در جستجوی ارزن است در جستجوی کارهای ایشان باش و حجاز را بر کینه توزی برانگیز که من شام را بر کینه توزی وا می دارم. و السلام.
معاویه آن گاه برای سعید بن عاص چنین نوشت: اما بعد، نامه مروان که همان ساعت وقوع بلای بزرگ نوشته بود بسیار سریع به دست من رسید. پیکهای تیزرو با شتران تندرو و در حال جست و جهش، همچون جهش مار از بیم تبر و اسیر شدن به دست افسونگر و مارگیر آن را، بیاوردند. مروان همچون دیده بان پیشتاز است که به اهل خویش دروغ نمی گوید. اینک ای پسر عاص چگونه می خواهی رهایی یابی اکنون هنگام گریز نیست ای خاندان امیه بدانید که بزودی از دورترین راهها ساده ترین زندگی را مطالبه خواهید کرد و آنان که آشنای شما بودند شما را نخواهند شناخت و کسانی که خود را به
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص82
شما پیوسته می دانستند از شما خود را باز می دارند. شما در دره ها پراکنده می گردید و در تمنای اندکی وسیله زندگی خواهید بود. همانا بر امیر المومنین در مورد شما خرده گرفته شد و او در راه شما کشته شد. اینک چرا از یاری دادن او و مطالبه خونش فرو می نشینید و حال آنکه شما فرزندان نیای او و خویشاوندان و نزدیکان و خونخواهان اویید. اینک به پاره ایی از زندگی درویشانه متمسک شده اید که همان هم بزودی و هنگامی که قوای شما ضعیف گردد و زبون شوید از چنگ شما بیرون کشیده می شود. اینک چون این نامه مرا خواندی آرام همچون نفوذ بهبودی در پیکر ناتوان و همچون حرکت ستارگان زیر ابر به جنبش درآی، و همچون مورچه که در تابستان برای روزهای سرد زمستان آذوقه فراهم می آورد کوشش کن که من شما را با افراد قبیله های اسد و تیم [زبیر و طلحه ] پشتیبانی داده ام.
معاویه در پایان نامه اش این دو بیت را نوشت: «به خدا سوگند خون شیخ من- عثمان- بیهوده از میان نمی رود تا آنکه مالک و کاهل هم نابود شوند، یعنی قاتلان آن پادشاه شریف که از لحاظ تبار و بخشش بهترین فرد قبیله معد بوده است». معاویه برای عبد الله بن عامر چنین نوشت: اما بعد، منبر مرکب رهوار و رامی است که مهتری آن آسان است و لگامش با تو ستیز نخواهد کرد و این موضوع فراهم نمی شود مگر پس از آنکه خود را میان امواج مهلکه ها در افکنی و به طوفانهای مرگ درافتی. گویا شما خاندان امیه را همچون شتران پراکنده یی می بینم که چون شاخه های درختان اراک هستید و آوازه خوانان به هر سوی آنان را می کشند یا چون پرندگان کوچک منطقه خندمه هستید که از بیم عقاب سرگین می اندازند. اینک خدایت رحمت کناد، هم اکنون پیش از آنکه فساد و درماندگی شعله ور گردد و پیش از آنکه تازیانه جدید فرود آید و تا زخم چرکین نشده و سرباز نکرده است و پیش از آنکه شیر شرزه حمله آورد و آرواره هایش شکار را فرو گیرد قیام کن و بر پا خیز و مراقب کار باش همچون مراقبت گرگ سیاه درمانده. با اندیشه قرین باش و دام بگستر و کوشش کن پیش از آنکه
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص83
سراپای بدن شتر را جرب فرا گیرد در جاهای جرب قطران بمالی بیشترین ساز و برگ تو مواظبت و بر حذر بودن و تیزترین سلاح تو باید تحریک مردم باشد. از افراد بد دل چشم بپوش و نسبت به لجوج مسامحه کن و دل افراد رمنده را بدست آور و با آنان که به گوشه چشم می نگرند نرمی کن و عزم کسی را که اراده کاری دارد قوی گردان و زودتر و شتابان خود را به گردنه برسان و همچون مار سرعت سیر داشته باش و پیش از آن که بر تو پیشی گیرند تو پیشی بگیر و پیش از آنکه برای تو قیام کنند خود قیام کن و بدان که تو را رها نمی کنند و مهمل نمی گذارند و من برای شما خیر خواهی امین هستم.
معاویه پایین نامه خود این ابیات را نوشت: «ای قیس بن عاصم سلام و رحمت خدا تا هرگاه که رحمت می فرماید بر تو باد، نابود شدن قیس نابودی یک تن نبود بلکه بنیان قومی فرو ریخت» معاویه برای ولید بن عقبه چنین نوشت: ای پسر عقبه در جوش و خروش باش. لذت زندگی به هر حال بهتر از وزش بادهای سوزان در نیمروز جوزا خواهد بود. همانا برادرت عثمان از تو سخت دور شد. اینک برای خویشتن در جستجوی سایه یی باش که به آن پناه ببری. چنین می بینمت که بر خاک خفته ای و چگونه ممکن است تو را خواب باشد که خواب مبادت اگر این کار حکومت برای کسی که آهنگ آن دارد استوار شود همچون شتر- مرغان پراکنده خواهی شد که از سایه پرنده یی بیم می کنند و بزودی جام ناکامی را خواهی نوشید و معنی بیم را خواهی فهمید. اینک تو را گشاده سینه و سست کمربند و حمایل و بی پروا می بینم و در اندک مدتی ریشه و بنیان تو از جای کنده خواهد شد. والسلام.
معاویه در پایان نامه خویش این ابیات را برای او نوشت: «هرگاه نسیمی به هنگام گرمای نیمروز بورزد تو خواب نیمروزی و باده نوشی شامگاهی را بر میگزینی با آنکه به خیال خود می خواهی از بنی حکم خونخواهی کنی ولی از شخص خفته چه دور است که بتواند خونخواهی کند».
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص84
معاویه برای یعلی بن امیه هم چنین نوشت. خداوند در پناه خود بداردت و با توفیق خویش مؤیدت فرماید این نامه را برای تو بامداد شبی که نامه مروان در مورد کشته شدن امیر المومنین و شرح حال آن واقعه رسید نوشتم. همانا مدت عمر امیر المومنین چندان به درازا کشید که همه نیرویش کاسته شد و نشست و برخاستن او سنگین گردید و لرزش بر اندام او آشکار شد و چون گروهی که پایبند به موضوع پیشوایی و امانت و تقلید از ولایت نبودند آن حال را دیدند بر او شورش کردند و از هر سو بر او گرد آمدند و بزرگترین چیزی که بر او عیب گرفتند و او را بر آن کار سرزنش کردند فرمانروایی تو بر یمن و طول مدت آن بود و سپس کار برای آنان چنان شد که او را کشتند، همان گونه که گوسپند صدمه دیده از شاخ را که مشرف به مرگ است می کشند و عثمان در آن حال روزه داشت و قرآن به دست نهاده و کتاب خدا را تلاوت می کرد. به هر حال چه سوگ بزرگی با از دست دادن داماد پیامبر و امام کشته شده بی گناه پیش آمد. آنان خونش را ریختند و پرده حرمتش دریدند، و تو خوب می دانی که بیعت او بر گردن ماست و خونخواهی او بر ما لازم و در کار دنیا که ما را از حق منصرف کند خیری نیست و در کاری که ما را به دوزخ درآورد بهره یی نخواهد بود. خداوند از بهانه تراشی در مورد دین خشنود نمی گردد. اینک برای ورود به عراق کمر ببند. اما شام را من برای تو کفایت کردم و کارش را استوار ساختم و برای طلحة بن عبید الله نوشته ام که در مکه با تو دیدار کند تا آنکه رای شما در مورد آشکار ساختن دعوت و خونخواهی امیر المومنین عثمان مظلوم متحد شود. برای عبد الله بن عامر هم نوشتم کار عراق و هموار کردن دشواریهای آن را برای شما بر عهده بگیرد. ای پسر امیه بدان که آن قوم در همین آغاز کار آهنگ تو خواهند کرد تا ریشه مالی را که در دست داری از بن بر آرند و با مواظبت در آن مورد کار کن، به خواست خداوند متعال.
معاویه در پایان نامه خود این اشعار را هم نوشت: «خلیفه محاصره شد و آنان را گاه به خداوند و گاه به قرآن سوگند می داد و همانا گروههایی بر کینه توزی هماهنگ شدند و بدون آنکه عثمان جرمی داشته باشد در موردش بهتان زدند...» زبیر بن بکار در کتاب خود می گوید: مروان در پاسخ نامه معاویه برای او
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص85
چنین نوشت: اما بعد. نامه ات رسید چه نیکو نامه ای از سالار عشیره و حمایت گر پیمانها و تعهدها. سپس به تو خبر می دهم که قوم بر شاهراه استقامت هستند مگر گروههای بسیار اندکی که گفتار و سخن من، آن هم بدون اینکه با آنان رویاروی شوم، میان ایشان پراکندگی پدید آورده است و این هم طبق فرمان تو صورت گرفته است.
این عادت گنهکاران است، و تیری تیره رنگ از شاخهای درخت است، و من به هر حال سفره آنان را با چنان کینه توزی آمیخته ام که پوست از آن تباه می شود کسی که در مورد ما گمان کند که دادخواهی خود را رها کرده ایم دروغ پنداشته است و چنان نیست که خفتن و آرامش را دوست بداریم، مگر همان مقدار که سوار شتابان چرت می زند تا آنگاه که جمجمه ها قطع و از تن جدا شود جمجمه های فرو هشته چون خوشه های خرما که هنگام چیدن آنها فرا رسیده باشد. به هر حال من همچنان بر نیت صحیح خود پابرجایم و قصد من همچنان قوی است و ارحام و خویشاوندان را به سود خودم تحریک می کنم. خون من در جوشش است بدون اینکه در سخن و کار بر تو پیشی بگیرم که به هر حال تو پسر حرب و خونخواه همه خونها و کینه ها و سرفرازی هستی که از پذیرش درماندگی خودداری می کنی. اینک که این نامه را برای تو می نویسم همچون آفتاب پرست صحرایم که به هنگام نیمروز نگران خورشید است یا همچون کفتاری که از دام جسته است و از صدای نفس خود بیم می کند و منتظرم ببینم عزم تو بر چه قرار می گیرد و فرمان تو در چه موردی می رسد تا به آن عمل کنم و همان برنامه من باشد.
مروان در پایان نامه خود این ابیات را نوشت: «آیا ممکن است عثمان کشته شود و اشکهای ما فرو نریزد و شب را بدون آنکه بیم و هراس نداشته باشیم بخوابیم آیا ممکن است آب سرد بیاشامیم و حال آنکه عثمان در حالی که قرآن می خواند و رکوع می کرد با تشنگی مرد. سوگند به کسی که تلبیه گویندگان به حج خانه او می روند و بر آن طواف و سعی می کنند و خداوند صاحب عرش می شنود، من نفس خویش را از هر چیزی که در آن لذتی باشد باز می دارم تا بر آن طمع نبندد، و در قبال خون مظلوم هر که را ظالم باشد می کشم و این فرمان خداوند است و از آن گریزی نیست».
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص86
گوید: عبد الله بن عامر هم برای معاویه چنین نوشت. اما بعد، همانا امیر المومنین برای ما بال و پری بود که همه جوجه هایش زیر بال و پر او پناه می بردند و چون تیر روزگارش هدف قرار داد، همچون شترمرغان پراکنده شدیم. من فکرم با تو مشترک بود ولی اندیشه و فهمم سرگردان، در جستجوی پناهگاهی بودم که از خطای حوادث به آن پناه برم و خویشتن را پوشیده دارم. اینک که نامه تو به دست من رسید از غفلتی که درنگ و خفتن من در آن طولانی شده بود بیدار شدم و به خود آمدم. اکنون همچون کسی هستم که کنار بزرگراه سرگردان بوده و آن را نمی یافته و اینک آن را یافته است و گویی آنچه را که از دگرگون شدن روزگار برای من توصیف کردی به چشم می بینم.
آنچه که باید به تو خبر دهم این است که مردم در این کار و برای حکومت نه تن با تو هستند و یک تن بر ضد تو. به خدا سوگند مرگ در جستجوی عزت بهتر از زندگی در زبونی است. تو پسر حرب و جوانمرد همه جنگهایی و برگزیده خاندان عبد شمسی و همتها همگی به تو وابسته است و تو به جنبش درآورنده همتهایی. «اینک که قیام کرده ای هنگام نشستن نیست» و من امروز بر خلاف گذشته که عافیت طلب و سلامت جو بودم و هنوز بر سویدای دلم تازیانه نکوهش فرو نیاورده بودی دگرگون شده ام و تو چه نیکو مودبی برای عشیره هستی و من اینک منتظر فرمانهای تو هستم که به خواست خداوند بر آنها جامه عمل بپوشانم. و در پایان نامه نوشت. «در زندگی آمیخته با کاستی و زبونی خیری نیست و مرگ بهتر از ننگ و زبونی است. ما خاندان عبد شمس گروهی سپید چهره گرانقدر و سالاریم که همگی در طلب خونهاییم. به خدا سوگند، اگر کسی از اهل ذمه برای رسیدن به عزت پناهنده و همسایه ما می بود از یاری دادن او خودداری نمی کردیم...» ولید بن عقبه برای معاویه چنین نوشت: اما بعد، همانا که تو استوار عقل ترین قریش و خوش فهم تر و صواب اندیش ترین ایشانی. حسن سیاست داری و شایسته ریاستی با شناخت پای در معرکه می نهی و سپس سیراب از آبشخور بیرون می آیی آن کس که با تو ستیزه گری کند همچون باژگونه یی از ستاره عیوق است که باد شمال او را برای فرو انداختن میان دریای ژرف می کشاند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص87
برای من نامه نوشته بودی و سخن از جامه لطیف پوشیدن و زندگی آسوده به میان آورده و کنایه زده ای. انباشتن شکم من بیش از آنچه برای حفظ رمق باشد بر من حرام است تا آنگاه که رگهای گردن کشندگان عثمان را همچون شکافتن پوستهای دباغی نشده با تیغهای تیز نشکافم. اما نرمی و مدارا چه بسیار دور است مگر همان دقت و نگرانی که شخص مواظب باید برای غافلگیر ساختن بکار برد. همانا که ما هر چند تظاهر به مدارا می کنیم هنوز نیت واقعی ما آشکار نشده است و خون را جز خون پاک نمی کند. ننگ مایه کاستی و ناتوانی مایه زبونی است. مگر ممکن است قاتلان عثمان از زندگی مرفه بهره مند شوند و آب سرد گوارا بیاشامند و حال آنکه هنوز وادیهای خوف و گردنه های دشوار را نپیموده اند و هنوز با نگرانی عهد و پیمانی نبسته اند اگر چنین شد مرا پسر پدرم عقبه می دانید. چنان جنگی برای ایشان بر پا خواهم کرد که زنان باردار بار خویش سقط کنند. فاصله میان ما و تو بسیار است و ما در آبشخور مرگ درآمده ایم. من بر جان خویش برای مرگ پایبند زده ام همان گونه که به شتر پایبند می زنند تا نگریزد و باید قاتل عثمان را بکشم یا عثمان دوم شوم [همچون او کشته شوم ] و گمان نمی کردم با ترسی که از استوار شدن حکومت این قوم دارم کار تو تا این حد باشد. و در انتهای نامه نوشت: «خواب بر من حرام است اگر برای گرفتن انتقام خون پسر مادرم از بنی علات اقدام نکنم...».
یعلی بن امیه برای معاویه چنین نوشت: ای بنی امیه، ما و شما همچون سنگ هستیم که بدون ملاط بر یکدیگر قرار نمی گیرد و چون شمشیریم که بدون ضربه زننده چیزی را نمی برد. نامه ات که حال و خبر آن قوم را نوشته بودی رسید. اگر آنان عثمان را همچون گوسپند شاخ خورده به کارد آمده کشتند، همانا کشنده او همچون شتری که برای قربانی می برند کشته خواهد شد. آن بانو که من پسرش هستم بر من بگرید اگر درباره خون عثمان تنبلی و کوتاهی و سستی کنیم، مگر آنکه گفته شود دیگر رمقی در من باقی نمانده است، که من پس از کشته شدن عثمان زندگی را تلخ می بینم. اگر آن قوم آماده شبروی و کارزارند من هم آماده ام. اما اینکه نوشته ای آنان آهنگ گرفتن اموال مرا دارند، مال آسان ترین چیزی است که از دست می دهم به شرط آنکه قاتلان عثمان را به ما تسلیم کنند و اگر از این کار خودداری کنند من آن مال را در راه
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص88
کارزار با آنان هزینه می کنم و بدون تردید برای ما و ایشان آوردگاهی خواهد بود که در آن همان گونه که قصاب شتران غارت شده را می کشد کشتار خواهد بود و در اندک مدتی گوشتهایش پاره پاره می شود. او در پایان نامه خود این شعر را نوشت: «مردم برای چنین روزی سفارش کرده اند و گفته اند تا سرت کوبیده نشده است زبونی را مپذیر».
زبیر بن بکار می گوید: همه آنان که معاویه برای ایشان نامه نوشته بود برای معاویه نامه نوشتند و او را تشویق و ترغیب به جنگ کردند، مگر سعید بن عاص که بر خلاف دیگران برای او پاسخی نوشت که این چنین بود. اما بعد، حزم و دوراندیشی در تأمل و درنگ کردن است و اشتباه در شتاب کردن، و در پیشگامی برای شروع ستیز و جنگ نافرخندگی نهفته است. تا آنگاه که تیر از کمان رها نشده است در اختیار تو خواهد بود و هرگز کسی نمی تواند شیر دوشیده شده را به پستان باز گرداند. تو از حق امیر المومنین بر ما و خویشاوندی نزدیک ما با او اینکه او میان ما کشته شده است سخن می گویی. دو خصلت از این سه موضوع تذکرش مایه نقصان و کاستی است و سومی هم به دروغ بر ما بسته می شود. اینک هم به ما فرمان می دهی که مطالبه خون عثمان کنیم ای ابا عبد الرحمان، چه راهی را می پیمایی شاهراه بسته و کار بر ضد تو استوار شده است و کسی دیگر جز تو لگام آن را بر دست گرفته است. اینک ستیز خود را با آن کس که اگر به حکومت دست یازد هیچ کس با او برابر نیست، رها کن. چنان سخن می گویی که گویی یکدیگر را هم نمی شناسیم مگر جز این است که ما هم شاخه یی از قریش هستیم و بر فرض که حکومت به ما نرسد حق بر ما تنگ نخواهد بود که خلافتی در خاندان مناف است و به خدا سوگند می خورم سوگند راستین که اگر قصد و عزیمت تو بر آنچه که نامه ات از آن حاکی است استوار شود تو را در دو حال خواهم دید: نخست، درمانده و وامانده از جوش و خروش خودت، دوم آنکه فرض کن چنین پندارمت که پس از خونریزی ها به پیروزی دست یابی آیا آن پیروزی در قبال انجام گناهان و کاستی دین ارزشی دارد و می تواند بهای آن باشد اما من، نه بر ضد بنی امیه کاری انجام می دهم و نه برای آنان.
پهنه دوراندیشی را خانه خویش و حجره خود را زندان خویشتن قرار می دهم و اسلام را تکیه گاه
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص89
خود و جامه عافیت می پوشم. اما تو ای ابا عبد الرحمان، لگام مرکوب خود را به شاهراه حقیقت برگردان و برای خاندان خود در جستجوی عافیت باش و عطوفت مردم را بر قوم خویش برانگیز و بسیار دور می بینم که آنچه را به تو می گویم بپذیری و سرانجام مروان چشمه های فتنه را به جوشش خواهد آورد که در سرزمینها روان گردد و همه را به آتش کشد. گویی هم اکنون شما دو تن را می بینم که به هنگام رویارویی با پهلوانان چنین بهانه خواهید آورد که سرنوشت بدین گونه بود و پشیمانی چه بد سرانجامی است و پس از اندک روزگاری کار برای تو روشن می شود. والسلام.
اینجا پایان نامه هایی است که آن قوم با معاویه رد و بدل کرده اند و هرکس به مضمون این نامه ها آگاه شود می فهمد که موضوع چنان نبوده است که علاجی برای آن ممکن باشد و تدبیری فراهم گردد، و چاره جز شمشیر نبوده است و علی علیه السلام نسبت به آنچه انجام داده آشناتر و داناتر از همگان بوده است. ابن سنان در کتاب خود که آن را عادل نامیده این اعتراض را بدین گونه پاسخ داده و گفته است: همه مردم می دانند که در داستان شورا عبد الرحمان بن- عوف به علی علیه السلام پیشنهاد کرد که خلافت را برای او قرار دهد مشروط بر اینکه او به کتاب خدا و سنت رسول خدا و روش ابوبکر و عمر عمل کند و علی- علیه السلام این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود «با این شرط می پذیرم که به کتاب خدا و سنت پیامبر و اجتهاد و رأی خودم عمل کنم»، و مردم در سبب این کار اختلاف نظر دارند شیعیان می گویند: علی علیه السلام این شرط را نپذیرفت به این جهت که روش ابوبکر و عمر را درست نمی دانست و دیگران می گویند او چون خودش مجتهد بوده است آن شرط را نپذیرفته است زیرا مجتهد از مجتهد تقلید نمی کند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص90
به هر حال و با توجه به این دو عقیده این موضوع طرح می شود که کدامیک از این دو کار زیان بیشتری داشته است، اینکه با عبد الرحمان به ظاهر پیمان ببندد که به روش ابو بکر و عمر عمل کند و پس از استقرار حکومتش با برخی از احکام مخالفت ورزد یا آنکه معاویه را به حکومت شام باقی بگذارد آن هم با آن همه ستم و ستیز و دستیازی به اموال و خونهای مردم که در مدت امارت معاویه بر شام از او سرزده بود و تردید نیست که بر هیچ کس اختلاف فاحش میان این دو و تفاوت میان این دو زیان پوشیده نیست. بنابراین، آن کس که برای خلافت و تسلط بر همه سرزمینهای اسلام حاضر نیست به ظاهر سخنی بگوید که ممکن است آن را تعبیر هم کرد چگونه ممکن است پس از آنکه بنیان حکومتش استوار شده است به باقی داشتن ستمگر بر ستم و تقویت او کمک کند آن هم برای اینکه اطاعت مردم شام و افزوده شدن منطقه یی بر مناطق حکومت برای او فراهم شود، هرگز این سخن کسی که می گوید «کاش علی (ع) معاویه را بر حکومت شام باقی می گذاشت»، مثل این است که بگوید کاش علی علیه السلام در کار دین سست و برای کار دنیا راغب می بود و آن را استوار می ساخت.
پاسخ به این اعتراض آشکار و نادانی پرسنده و اعتراض کننده روشن است. بدان که حقیقت این است که علی علیه السلام هرگز به خاطر سیاست مخالفت با شرع را جایز نمی دانسته است، خواه این سیاست به ظاهر برای امور دینی باشد یا دنیایی، مثلا در مورد امور دنیایی بر فرض آنکه گمان می شد شخصی آهنگ فساد و تباهی در کار حکومت دارد علی علیه السلام هرگز بدون اثبات قطعی آن حاضر به کشتن آن شخص و زندانی کردنش نبود و هرگز گنهکاری را به گمان و سخنی که ثابت نشده بود مکافات نمی کرد در مورد امور دینی هم نظیر اجرای حد سرقت هرگز به گمان عمل نمی کرد بلکه می فرمود اگر با اقرار متهم یا شواهد مسلم جرم قطعی شد بر او حد جاری خواهم کرد و گرنه متعرض او نخواهم شد. حال آنکه افراد دیگر غیر از علی علیه السلام بر خلاف این نظر داشتند: مذهب مالک بن انس این است که می توان بر مصالح قطعی عمل کرد و برای امام و پیشوا جایز است و می تواند یک سوم از امت را بکشد برای اینکه دو سوم دیگر اصلاح شوند بیشتر مردم اجازه می دهند و می گویند عمل به رای و گمان غالب جایز و صحیح
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص91
است. اینک که مذهب علی علیه السلام چنان است که گفتیم و معاویه در نظر او فاسق بود و برای او این موضوع ثابت شده بود وانگهی به کار گماشتن افراد فاسق را جایز نمی دانست و از کسانی نبود که معتقد باشد با مخالفت با احکام دینی قاعده حکومت را استوار کند، روشن می شود که او باید آشکارا معاویه را عزل می کرد، هر چند که این کار منجر به جنگ می شد. اینکه ما گفتیم پاسخ حقیقی و واقعی این اعتراض است و اگر سخن ما پاسخ حقیقی این اعتراض نباشد، جایز است کسی به ابن سنان بگوید «نپذیرفتن شرط عبد الرحمان بن عوف هم نمونه دیگری از بی تدبیری است و مانند ابقاء نکردن معاویه بر حکومت شام است» و اگر کسی در آن یکی کار علی را اشتباه بداند در دیگری هم راه او را اشتباه می داند.
ابن سنان می گوید: در این مورد پاسخ دیگری هم هست و آن این است که ما می دانیم یکی از بدعتها و کارهای عثمان که مورد اعتراض قرار گرفت و به آنجا کشیده شد که عثمان را محاصره کردند و کشتند مسئله حکومت معاویه بر شام بود، آن هم با آن همه ستم و دشمنی و مخالفت با احکام دینی که در مدت حکومت او بر شام از او سر زد. در این باره با عثمان گفتگو شد او عذر و بهانه آورد که عمر پیش از عثمان معاویه را به حکومت گماشته است ولی مسلمانان این عذر او را نپذیرفتند و قانع نشدند مگر به اینکه او را از کار بر کنار سازد. او نپذیرفت و کار به آنجا کشید. علی علیه السلام از مسلمانانی بود که حکومت معاویه را سخت ناخوش می داشت و بیشتر از همگان بر فساد دینی معاویه آگاه بود. حال اگر علی علیه السلام آغاز خلافت خود را با تثبیت و ابقای معاویه بر حکومت شام آغاز می کرد، آغاز کارش چنان بود که انجام کار عثمان بدانگونه بود و منجر به خلع و کشتن او شد و بر فرض که باقی داشتن معاویه بر حکومت از لحاظ شرعی و گناه مانعی هم نمی داشت از لحاظ سیاست بسیار زشت بود و سبب مهمی برای مخالفت و شورش دیگران می شد و برای علی علیه السلام ممکن نبود که به مسلمانان بگوید حقیقت رای و اندیشه من این است که پس از استقرار حکومت و اطاعت همه مردم از من معاویه را از حکومت شام عزل کنم و اینک که او را بر حکومت باقی می دارم به منظور گول زدن اوست و اینکه به سرعت به اطاعت درآید و لشکرهایی هم که پیش او مستقرند بیعت
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 92
کنند و سپس او را عزل خواهم کرد و به مقتضای عدل با او رفتار خواهم کرد. و اگر این موضوع را اظهار می فرمود بلافاصله خبرش به معاویه می رسید و رأی و تدبیری را که شروع کرده بود، به تباهی می کشاند.
دیگر از اعتراضهایی که به علی (ع) شده است این سخن آنان است که چرا طلحه و زبیر را رها کرد تا به مکه بروند و چرا به آنان اجازه عمره گزاردن داد و بدین وسیله امکان بازداشت آن دو را پیش از ظهور فتنه جمل از دست داد که از او دور بودند.
پاسخ به این اعتراض این است که راویان چگونگی بیرون آمدن طلحه و زبیر از مدینه را با اختلاف نقل کرده اند [به گونه ای که مشخص نبوده ] که آیا بیرون آمدن آن دو از مدینه با اجازه علی بوده است یا نه. آن کس که می گوید آن دو بدون اجازه و اطلاع امیر المومنین بیرون آمده اند حق ندارد این اعتراض را طرح کند و آن کس که می گوید آن دو درباره عمره گزاردن از علی (ع) اجازه گرفتند و به آنان اجازه فرمود، باید بداند که در این مورد روایت است که آن حضرت به آن دو فرمود «به خدا سوگند که قصد عمره گزاردن ندارید بلکه آهنگ فریب دادن دارید» و آن دو را از خداوند بیم داد که مبادا برای فتنه انگیزی شتاب کنند. وانگهی چه از لحاظ شرع و چه از لحاظ سیاست برای علی (ع) جایز نبود که آن دو را زندانی کند. چرا که از نظر شرع نمی توان انسانی را در مورد کاری که هنوز انجام نداده است و به صرف گماردن زندانی کرد، زیرا ممکن است بدان کار اقدام نکند. از لحاظ سیاست نیز درست نبوده است که اگر در مورد آن دو که از پیشگامان با فضیلت و بزرگان مهاجران بودند بدگمانی خود را آشکار و آنان را متهم می ساخت موجب چنان سرزنش و نفرتی می شد که پوشیده نیست و می گفتند علی (ع) در مورد پیشوایی و ادامه حکومت خود اعتماد ندارد و به همین منظور سران و بزرگان قوم را متهم می کند و حتی از بزرگان هم احساس امنیت نمی کند بویژه که طلحه نخستین کسی بود که با آن حضرت بیعت کرده بود و زبیر هم همواره به یاری دادن
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص93
علی (ع) شهره بود و اگر آن دو را زندانی می کرد و در مورد ایشان شک و بدگمانی خود را آشکار می ساخت هیچ کس دیگر آرام نمی گرفت و احساس امنیت نمی کرد و همه مردم از اطاعت او بیرون می رفتند. اگر اعتراض کنندگان بگویند «ای کاش علی آن دو را به حکومت می- گماشت و بدانگونه آنان را به صلح و صلاح در می آورد و با بر آوردن خواسته آنان آن دو را برای خود نگه می داشت» پاسخ داده می شود که فحوای سخن شما این است که از امیر المومنین علیه السلام می خواهید در خلافت از خود رأی و تدبیری نداشته باشد معاویه را غاصبانه بر حکومت شام بگمارد و طلحه و زبیر را به زور به حکومت مصر و عراق منصوب کند. این پیشنهادی است که هیچ یک از خلفای پیش از او نپذیرفتند. و راضی نشدند که از امامت فقط نامی و از خلافت فقط لفظی بر آنان باشد. شما می دانید که عثمان را محاصره و با او جنگ کردند که بعضی از امیران خود را عزل کند نپذیرفت، چگونه از علی انتظار دارید که حکومت خود را با این زبونی شروع کند و قدم در این مرحله بگذارد، و آشکار است که صحیح نبوده است.
دیگر از اعتراضهای ایشان این است که چرا امیر المؤمنین محمد بن ابی بکر را به حکومت مصر گماشت و قیس بن سعد را از مصر عزل کرد و نتیجه چنان شد که محمد در مصر کشته شد. پاسخ این اعتراض چنین است که ممکن نیست گفته شود محمد بن ابی بکر، که رحمت خدا بر او باد شایسته حکومت مصر نبوده است. چرا که محمد مردی دلیر و پارسا و فاضل و نیک اندیش و مدبر بوده و علاوه بر این از مخلصان در محبت امیر المومنین علیه السلام و سخت کوش در اطاعت از او بوده است و از کسانی است که هیچ گونه تردید و بدگمانی در مورد خیرخواهی او نمی توان کرد که او پسرخوانده و پرورده و همچون یکی از پسران علی علیه السلام بود که او را تربیت کرده و بر او مهربانی فرموده بود. از این گذشته مصریها نسبت به محمد، کمال محبت را داشتند و ولایت او را بر خود از هر کس دیگر بهتر می دانستند و چون مصریان عثمان را محاصره کردند از او خواستند عبد الله بن سعد بن ابی سرح را از حکومت مصر عزل کند و محمد بن ابی بکر را برای حکومت بر خود پیشنهاد کردند، عثمان فرمان حکومت او را بر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص94
مصر نوشت و او همراه مصریان حرکت کرد تا آنکه نامه عثمان به عبد الله بن سعد بن ابی سرح در مورد محمد بن ابی بکر و مصریان نوشته شد و این موضوع معروف است و آنان همگی برگشتند و کشته شدن عثمان بدان گونه صورت گرفت.
بنابراین، بهترین اندیشه و تدبیر امیر ساختن محمد بن ابی بکر بر مصر بوده است که میل مصریان در مورد حکومت او و ترجیح دادن او را بر دیگران واضح و آشکار بود. وانگهی با توجه به خصال پسندیده ای که در او بود شایسته و سزاوار حکومت مصر بود و گمان قوی می رفت که همه مصریان بر اطاعت از او هماهنگ شوند و بر محبت او یکدل و بر یاری دادنش فرمانبردار باشند. متأسفانه کار را بر او تباه ساختند و چندان نگرانی پیش آوردند که کار آن چنان شد و بر این کار نمی- توان بر امیر المومنین علی (ع) خرده گرفت که امام و رهبر در امور طبق مصلحتی که گمان می کند عمل می کند و غیب را جز خداوند متعال کسی نمی داند. پیامبر (ص) در جنگ موته جعفر و زید و عبد الله بن رواحه را امیر قرار داد که هر یک پس از دیگری کشته شدند و لشکر مسلمانان گریخت و با بدترین حال به مدینه برگشتند آیا کسی را شاید که بر پیامبر (ص) در این مورد خرده بگیرد و بر تدبیرش طعنه زند.
دیگر از دستاویزهای آنان این سخن ایشان است که جماعتی از اصحاب علی علیه السلام از او جدا شدند و به معاویه پیوستند نظیر عقیل بن ابی طالب برادرش و نجاشی شاعرش و رقبة بن مصقله یکی از سران و سرشناسان یارانش، و اگر نه این بود که علی (ع) آنان را به وحشت انداخته و دلجویی نکرده بود از او جدا نمی شدند و به دشمنش نمی پیوستند و این کار مخالف حکم سیاست است و مخالف با به دست آوردن دلهای یاران و رعیت است.
پاسخ به این اعتراض این است که اولا ما منکر این موضوع نیستیم که همه کسانی که به حطام دنیا و زر و زیورش گرایش داشتند و لذت و خوشی این جهانی را هدف قرار داده بودند به معاویه گرایش داشتند معاویه ای که هر نعمت پسندیده را ریخت و پاش می کرد و آرزوهای این جهانی را برمی آورد و تمام خراج مصر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص95
را به عمرو بن عاص می بخشید و برای ذو الکلاع و حبیب بن مسلمه ضمانت می کرد که هر چه پیشنهاد کنند و بگویند برآورد. حال آنکه علی علیه السلام در آنچه از بیت المال که خود را امین حفظ آن می دانست از دستور دین و فرمان آیین عدول نمی کرد، کار به آنجا کشید که خالدبن معمر سدوسی به علباء بن الهیثم که او را به جدا شدن از علی (ع) و پیوستن به معاویه تشویق می کرد گفت ای علباء چرا در مورد خودت و عشیره ات از خدا نمی ترسی خود و خویشان نزدیکت را باش، تو پیش علی چه امید و آرزویی ممکن است داشته باشی علی مردی است که از او خواستم و پیشنهاد کردم که فقط چند درهم بر مقرری حسن و حسین بیفزاید شاید اندکی از سختی زندگی خود را کاهش دهند، نه تنها نپذیرفت که خشمگین شد و انجام نداد.
اما در مورد عقیل سخن درستی که راویان مورد اعتماد بر آنند این است که او پیش معاویه نرفته است مگر پس از رحلت امیر المومنین علیه السلام. البته او در مدینه ماند و در جنگ جمل و صفین شرکت نکرد و این با اجازه امیر المومنین بود. عقیل پس از موضوع حکمیت برای علی (ع) نامه نوشت و اجازه خواست که با فرزندان و خانوده اش به کوفه بیاید و امیر المومنین برای او نوشت که در مدینه بماند و در خبری مشهور آمده است که معاویه سعید بن عاص را به سبب شرکت نکردن در جنگ صفین سرزنش کرد، او گفت اگر مرا فرا خوانده بودی نزدیک می یافتی ولی من به مقابله عقیل و افراد دیگر بنی هاشم نشستم که اگر برای جنگ با ما هجوم آورند آماده باشیم و اگر آنان همه به جنگ رفته بودند ما هم همگی به جنگ می آمدیم.
اما نجاشی در ماه رمضان باده نوشی کرد و علی علیه السلام او را حد زد و بیست تازیانه بر او بیشتر زد. نجاشی گفت: این افزونی به چه سبب فرمود «به سبب گستاخی تو در ماه رمضان به احکام خداوند». نجاشی گریخت و به معاویه پیوست. اما رقبة بن مصقله گروهی از اسیران بنی ناجیه را خرید و آزاد کرد و مال آن را پرداخت نکرد و پیش معاویه گریخت و امیر المومنین علیه السلام فرمود «کاری همچون کار سروران انجام داد و گریزی همچون گریز بندگان و تعطیل کردن اجرای حدود و روا و ناروا کردن احکام دینی و تباه ساختن اموال مسلمانان برای کسی که می خواهد ملتزم به احکام دینی و جلب رضایت خداوند باشد سیاست و دلجویی نیست و در مورد علی علیه السلام نمی توان گمان برد که در هیچ کار بزرگ و کوچکی آسان گیری و گذشت کند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص96
دیگر از دستاویزها شبهه یی است که خوارج به آن دامن زدند و گفتند «او مرتکب کاری شده است که مطابق با تدبیر صحیح نبوده است. اعتراض نخست آنان در این مورد چنین بود که می گفتند: علی در مورد دین خدا و احکام آن مردان را حکم قرار داده است و حال آنکه خداوند متعال می فرماید «حکم جز برای خداوند نیست». و اعتراض دوم ایشان آن بود که می گفتند: نشانه های غلبه و پیروزی بر معاویه برای علی علیه السلام آشکار شده بود و چیزی نمانده بود که گریبانش را به چنگ آورد و تصمیم در آن مورد را رها کرد و به حکمیت روی آورد. خوارج گاهی هم می گفتند: تسلیم شدن علی (ع) به حکمیت دلیل شک و تردیدش در کار خود می باشد. همچنین می گفتند: چگونه به حکمیت ابو موسی تن در داد و حال آنکه ابو موسی به سبب جلوگیری از شرکت مردم کوفه در جنگ جمل از نظر علی تبهکار بود از آن گذشته چگونه حکمیت عمرو بن عاص را که تبهکارترین تبهکاران بود پذیرفت.
پاسخ به این اعتراض چنین است: نخست آنکه تعیین حکم و برگزیدن مردان برای حکمیت در کارهای شرعی مانعی ندارد که خداوند متعال در مورد اختلاف میان زن و شوهرش به این کار فرمان داده و فرموده است «اگر از ناسازگاری میان آن دو بیم داشتید حکمی از کسان شوهر و حکمی از کسان زن گسیل دارید» و در مورد تعیین میزان کفاره صید نیز فرموده است «چیزی که بر آن دو عادل از میان شما حکم کنند» اما اینکه گفته اند، علی (ع) چگونه پس از آشکار شدن نشانه های پیروزی تصمیم ادامه جنگ را رها کرد، اخبار متواتر رسیده است که شامیان همین که نشانه پیروزی عراقیان و مشرف شدن معاویه و یارانش را بر هلاک دیدند و ناچار قرآنها را برافراشتند یاران علی (ع) با این کار فریب خوردند و گفتند دیگر برای ما پافشاری در جنگ با آنان جایز نیست و هیچ کاری جز سلاح بر زمین نهادن و
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص97
ترک جنگ و مراجعه به قرآنها و حکم آن جایز نیست. علی (ع) به آنان فرمود «این فریب است و کلمه حقی است که با آن اراده باطل کرده اند» و به آنان فرمان داد فقط یک ساعت پایداری کنند. نپذیرفتند و گفتند: به مالک اشتر پیام بده بازگردد.
علی علیه السلام کسی را پیش اشتر فرستاد. اشتر گفت: اینک که نشانه های فتح و پیروزی آشکار شده است چگونه برگردم؟ آنان به علی گفتند: بار دیگر به او پیام بفرست و چنان فرمود و او همان گونه پاسخ داد و درخواست کرد به او یک ساعت مهلت دهند. مردم به علی (ع) گفتند: میان تو و او عهد و سفارشی است که پیام را نپذیرد، اینک اگر کسی نفرستی که او را بازگرداند با شمشیرهای خویش تو را می کشیم همان گونه که عثمان را کشتیم یا آنکه تو را دستگیر و به معاویه تسلیم می کنیم. فرستاده نزد اشتر رفت و گفت: آیا دوست داری که تو را دستگیر و به معاویه تسلیم می کنیم. فرستاده نزد اشتر رفت و گفت: آیا دوست داری که تو در اینجا پیروز شوی و لشکرهای شامیان را در هم شکنی و امیر المومنین علیه السلام در خیمه خود کشته شود اشتر گفت: خدای فرخندگی بر آنان ارزانی ندارد، آیا چنین خواهند کرد، آن هم پس از اینکه گلوی معاویه را گرفته ام و او مرگ را آشکارا می بیند برگردم اشتر باز- گشت و عراقیان را ناسزا و دشنام داد و سخنان درشت به آنان گفت و آنان هم پاسخ درشت دادند که شهره است و نقل شده است و ما بسیاری از آن را در مباحث گذشته خود آورده ایم.
بنابراین، وقتی که اوضاع چنین است چه تقصیری از امیر المومنین علیه السلام سرزده است و آیا ممکن است کسی را که بر کاری مجبور شده و رأی و اندیشه اش را درهم شکسته اند به کوتاهی یا بی تدبیری نسبت داد و با همین استدلال به اعتراض دیگر ایشان هم، که می گویند پذیرفتن حکمیت دلیل بر شک و تردید علی در کار خودش است، پاسخ می دهیم: آری اگر خود او این کار را شروع می کرد چنین بود ولی هنگامی که دیگری او را به این کار فرا می- خواند و یارانش نیز آن را می پذیرند علی (ع) آنان را بر حذر می دارد و فرمان می دهد بر حال و موضع خود پایدار بمانند و نمی پذیرند و برای آنان روشن می سازد که این مکر و فریب است، آگاه نمی شوند و کار چنان می شود که می ترسد کشته یا به دشمن تسلیم شود، پذیرش حکمیت هیچ دلیلی بر شک او نیست بلکه این کار بر آن دلالت دارد که ناچار با این کار زیان بزرگی را از جان خود دور می کند وانگهی امید می دارد که شاید دو حکم به فرمان قرآن گردن نهند و حکم کنند و بدین گونه شبهه کسانی از یارانش که خواهان حکمیت بودند برطرف شود.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص98
اما در مورد عمرو عاص، با توجه آشکار بودن فسق او، علی (ع) هرگز به [حکمیت] او راضی نبوده است و این معاویه دشمن و مخالف علی است که عمرو را به حکمیت برمی گزیند، علی او را ناخوش می داشت و حکم او را هم نپذیرفت.
گفته شده است ابن عباس، که خدایش رحمت کناد به این اعتراض خوارج پاسخ داده و به آنان گفته است : در آن مورد که خداوند فرموده است «حکمی از کسان شوی و حکمی از کسان زن گسیل دارید». اگر زن یهودی باشد و حکمی یهودی گسیل دارد باید از این موضوع خشمگین شویم اما در مورد ابو موسی هم چنان بود که امیر المومنین علیه السلام او را خوش نمی داشت و تصمیم گرفت ابن عباس را به جای او بگمارد، اصحابش نپذیرفتند و گفتند: نباید هر دو حکم از قبیله مضر باشد علی فرمود: در این صورت اشتر حکم باشد. گفتند: مگر این آتش جنگ را کسی جز او بر افروخته و مگر فرمانروایی اشتر کار را به اینجا که می بینی نکشانده است کسی جز ابو موسی نباید باشد. علی (ع) نپذیرفت آنان هم از او نپذیرفتند. آنان ابو موسی را ستودند و گفتند: با انتخاب او راضی نخواهیم شد و علی (ع) به ناچار و با اظهار اندوه او را حکم قرار داد.
دیگر از سخنان ایشان این است که به هنگام رحلت پیامبر (ص) هنگامی که عباس به علی گفت «دست فراز آر تا با تو بیعت کنم و مردم بگویند عموی پیامبر (ص) با پسر عموی پیامبر بیعت کرد و دو نفر هم در مورد تو اختلاف نخواهد کرد»، نپذیرفت و این ترک رأی و تدبیر [درست] بود. علی فرمود «مگر ممکن است کسی جز من بر خلافت طمع بندد» و در همان هنگام بانگ غوغا و هیاهو را بر در خانه شنید که می گفتند: با ابو بکر بیعت شد.
پاسخ به این اعتراض این است که صواب و فساد رأی در این گونه موارد به آنچه که گمان غالب بر آن قرار دارد استوار است و تردید نیست که به گمان علی علیه السلام نمی گذشت که کس دیگری جز او را برای خلافت برگزینند و ترجیح دهند و این به سبب اموری بود که پیامبر (ص) آن را آماده فرموده بود و علی (ع) توهم دیگری نداشت جز اینکه منتظر اویند تا از خانه بیرون آید و در انجمن حاضر شود. شاید به ذهن علی (ع) فقط این چنین خطور می کرد که او خودش خلیفه است یا آنکه با او مشورت خواهد شد که خلافت به چه کسی واگذار
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص99
شود. و هرگز تصور نمی کرد که کار آن چنان با شتاب و ناگهانی و در آن هنگامه فتنه صورت گیرد و حتی با او و عباس مشورت نشود و با هیچیک از بنی هاشم رایزنی نکنند. آری، اگر علی (ع) تصور و بیم آن را داشت که حکومت از دستش بیرون می رود و اگر پشت درهای بسته و دیوار با او بیعت نشود حکومت را از دست می دهد خلاف تدبیر رفتار کرده بود و حال آنکه علی علیه السلام نیت خود و آنچه را در دل دارد آشکارا اظهار می دارد و می گوید، مگر کسی غیر از من در آن طمع بسته است؟ سپس نیز فرمود «من دوست ندارم اینجا با من بیعت شود بلکه دوست می دارم کاملا آشکار صورت گیرد» و بی پرده و آشکارا فرمود که بیعت کردن با خود را به صورت پوشیده و پشت دیوارها و پرده ها ناپسند می داند و واجب است آشکارا و در حضور مردم با او بیعت شود. همان گونه که پس از کشته شدن عثمان همین که از او خواستند در خانه اش با او بیعت کنند، فرمود: «نه، باید در مسجد باشد» به هر حال علی (ع) نه علم داشت و نه به خاطرش می گذشت که روزگار چه اندیشه یی در سر دارد و اینکه در آن هنگام موضوعی اتفاق می افتد که عاقلان و اندیشمندان احتمال وقوع آن را نمی داند.
دیگر از دستاویزهای آنان این سخن است که علی علیه السلام پس از بیعت ابو بکر هم در طلب حق و خلافت خود کوتاهی کرد، زیرا از بنی هاشم و بنی امیه و مردم دیگر چندان گرد او جمع شده بودند که می توانست شروع به ستیز و مطالبه خلافت کند و در این کار کوتاهی کرد نه از بیم که او شجاع ترین افراد بشر است ولی به سبب ضعف رأی و سستی تدبیر چنان کرد و به همین سبب «کاملیه» او و صحابه را تکفیر کردند و گفتند «صحابه کافر شدند از این جهت که بیعت با علی را ترک کردند و علی کافر شد از این جهت که ستیز و جنگ با آنان را رها کرد».
پاسخ این اعتراض بر طبق مذهب ما این است که در مورد علی علیه السلام نصی وجود نداشت و علی (ع) با توجه به افضلیت و قرابت [با پیامبر] و پیشگامی و جهاد و خصائص دیگر مدعی حکومت بود. پس از اینکه بیعت با ابو بکر صورت
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 100
گرفت علی علیه السلام چنین تشخیص داد که آنچه بیشتر به صلاح اسلام است ترک نزاع است و بیم آن داشت که اگر جنگ و نزاع کند فتنه ای پیش آید که همه ارکان دین را سست ویران سازد. بدین سبب حضور پیدا کرد و با رغبت بیعت فرمود. بر ما هم واجب است که پس از بیعت و رضایت او نسبت به آن کسی که آن حضرت علیه السلام راضی شده است راضی شویم و هر که را او اطاعت فرموده است ما هم اطاعت کنیم زیرا که علی علیه السلام پیشوا و فاضل ترین کسی است که پیامبر (ص) برای بعد از خود، او را باقی گذارده است اما شیعیان را در این مورد پاسخ دیگری است که معروف و منطبق بر قواعد خودشان است.
دیگر از سخنان ایشان آن است که علی علیه السلام با شرکت در شورای تعیین خلیفه مخالف رأی صحیح رفتار کرده است زیرا با شرکت در آن شورا خود را نظیر و قرین عثمان و آن چهار تن دیگر قرار داده است و حال آنکه خداوند متعال منزلت علی را بر آن گروه و کسانی که پیش از ایشان بوده اند برتری داده است، و علی (ع) با این کار قدر خود را کاسته و جلال خویش را شکسته است. آنها می گویند مگر نمی بینی که بسیار زشت و ناپسند است اگر ابو حنیفه یا شافعی که رحمت خدا بر ایشان باد خود را نظیر کسی بدانند که اندکی فقه می داند و برای سیبویه و اخفش زشت و ناپسند است که خود را با کسی برابر بدانند که چند باب مختصر از نحو می داند.
پاسخ این است که حضرت علی علیه السلام هر چند از همه اعضای آن شورا برتر بوده است ولی گمانش بر این بود که اگر یکی از آنان پس از عمر خلیفه شود شاید به روش پسندیده رفتار نکند و برخی از کارهای اسلام نابسامان شود و چون علی علیه السلام سیره عمر را می ستود بر او واجب بود به مقتضای گمان خویش در کاری که عمر او را با آنان همراه ساخته است وارد شود. وانگهی توقع و انتظار داشته که به خلافت برسد تا به حکم کتاب و سنت رفتار کرده و روشهای پیامبر (ص) را زنده کند. بنابراین، اعتماد به آنچه که شرع آن را مقتضی بداند چیزی نیست که موجب نقص و کاستی در رأی باشد، بلکه هیچ تدبیری صحیح تر و استوارتر از تدبیر شرع نیست.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص101
دیگر از اعتراضهای آنان این است که می گویند: علی (ع) کار درستی نکرده است که به هنگام محصور بودن عثمان در مدینه مانده است و رای صحیح چنین حکم می کند که او از مدینه بیرون می رفته تا بنی امیه نتوانند خون عثمان را برگردن او بگذارند و اگر آن حضرت از مدینه دور می بود از این تهمت ناروای ایشان مبرا و پاکیزه می ماند.
پاسخ به این اعتراض این است که علی علیه السلام با برائت خود از آن تهمت و خون عثمان هرگز گمان نمی کرد که تبهکاران بنی امیه او را هدف چنان تیری قرار دهند، و غیب را کسی جز خداوند نمی داند، و علی (ع) چنان مصلحت می دید و اعتقاد داشت که بودن او در مدینه برای یاری رساندن به عثمان در قبال محاصره- کنندگان مفیدتر است و خود شخصا مکرر حاضر شد و مردم را از در خانه عثمان و هجوم به او بازداشت و دو پسر خود [امام حسن و امام حسین ] و پسر برادرش یعنی عبد الله بن جعفر را پیش عثمان فرستاد و اگر حضور علی علیه السلام در مدینه نبود عثمان مدتی پیش از آن کشته می شد و کشتن عثمان به تأخیر نیفتاد مگر اینکه مردم از علی (ع) آزرم می کردند که می دیدند او را یاری می دهد و از او حمایت می کند.
دیگر از اعتراضهای ایشان آن است که می گویند مقتضای رای صحیح چنان بود که چون عثمان کشته شد، علی (ع) در خانه خود را می بست و از آمد و شد مردم به خانه و پیش خویش جلوگیری می کرد. درست است که در آن صورت اعراب دچار اضطراب می شدند ولی سرانجام به حضور او باز می گشتند. زیرا در آن حال حکم خلافت مشخص و معلوم بود که به او برمی گردد، ولی او چنان نکرد بلکه در خانه خود را [به روی مردم] گشود و برای حکومت اظهار آمادگی کرد و برای آن دست گشود و بدین سبب اعراب از هر گوشه بر او شورش کردند.
پاسخ این است که علی علیه السلام در آن هنگام اعتقاد داشت قیام به کار حکومت بر او واجب است و سستی در آن باره برای او جایز نیست زیرا به گمان او، کسی که شایسته خلافت باشد وجود نداشت. بنابراین، برای او جایز نبود که در خانه خویش را ببندد و از پذیرش خلافت خودداری کند. وانگهی چه چیزی او را در امان می داشت از اینکه در آن صورت مردم با طلحه یا زبیر یا کسی دیگر که علی (ع) او را شایسته خلافت نمی دانست بیعت کنند. عبد الله بن زبیر در آن هنگام
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص102
به دروغ می پنداشت که عثمان به هنگام محصور بودن خلافت را به او واگذار کرده و او را ولی عهد قرار داده است. مروان هم طمع داشت که به گوشه یی بگریزد و خود را داوطلب خلافت کند و او را پیروانی و یارانی از بنی امیه بود و این شبهه را داشتند که او پسر عموی عثمان است و به روزگار او تدبیر کارهای خلافت را بر عهده داشته است. از سوی دیگر معاویه هم آرزومند و امیدوار به خلافت بوده که از بنی امیه و عموزادگان عثمان بود، وانگهی بیست سال امیری شام را بر عهده داشت. گروهی از بنی امیه هم در مورد پسران عثمان که کشته شده بود تعصب داشتند و آهنگ آن را داشتند که خلافت را به آنان برمیگردانند. با توجه به اینکه مسلمانان از علی می خواستند خلافت را بپذیرد چه مانع شرعی برای او وجود داشت که از آن سرباز زند وانگهی می دانست که اگر از پذیرش خلافت خودداری کند، کار حکومت به دست همان اشخاص خواهد افتاد.بدین سبب بود که در خانه خود را گشود، در عین حال برای اینکه از آنچه در دل مردم می گذرد آگاه شود و بداند آیا آنان به حقیقت به او رغبت دارند یا نه در آن کار شتاب نکرد و درنگ کرد و پس از آنکه تصمیم قطعی ایشان را دید موافقت فرمود که در آن حال موافقت بر او واجب بود و خودش در خطبه ای که ایراد کرد در این مورد می فرماید «اگر حضور این حاضران نبود و حجت به سبب وجود یاوران واجب نمی شد... همچنان ریسمانش را بر کوهان آن ناقه می افکندم و آخرش را هم به جام نخستین سیراب می کردم». و این تصریحی است از کلام او به آنچه ما گفتیم.
دیگر از اعتراضهای ایشان این است که می گویند: کاش هنگامی که شریعه فرات را، پس از آنکه معاویه به تصرف درآورده بود، به تصرف در آورد، همان گونه که معاویه آب را از اهل عراق بازداشت او هم از معاویه و شامیان باز می داشت و در نتیجه تسلیم می شدند. ولی علی (ع) نه تنها در این باره پافشاری نکرد بلکه به آنان اجازه داد و برای ایشان راه گشود که کنار آبشخور آیند و سیراب شوند و این کار مخالف با تدبیرهای جنگی است.
پاسخ به این اعتراض چنین است: علی (ع) آنچه را معاویه درباره شکنجه دادن بشر با تشنگی روا می داشت حلال نمی شمرد و خداوند متعال در مورد کیفر
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص103
گنهکارانی که ریختن خون آنان را روا دانسته است نظیر حد قتل یا زنای محصنه یا اعدام راهزنان و کسانی که ستمگرانه خروج می کنند این شکنجه را روا نداشته است و امیر المومنین علی علیه السلام هیچ گاه از آن گروه نبوده است که حکم و شریعت خدا را رها کند و برای پیروزی بر دشمن و شکست دادنش به کاری حرام متوسل شود و به همین سبب بود که هرگز شبیخون زدن و فریبکاری و پیمان شکنی را نیز روا نمی دانست. وانگهی ممکن است علی علیه السلام چنین پنداشته باشد که اگر شامیان از آب محروم شوند انگیزه یی برای حمله های سخت از سوی آنان بر لشکرش گردد و ممکن است میان آنان شمشیر نهند و همه را از پای درآورند و به سبب کوشش بسیار برای ورود به کنار فرات عراقیان را بسختی شکست دهند و بستن آب به روی آنان از مهمترین انگیزه ها بود که تن به مرگ دهند و تا پای جان بکوشند، کیست که برابر لشکری گران و انبوه و خشمگین که تشنگی بر آنان فشار می آورد و آب را چون شکم ماهیها می بینند ایستادگی کند، آن هم در حالی که میان ایشان و آب فقط قومی نظیر خودشان بلکه به شمار کمتر و ساز و برگی اندک تر مانع و حایل باشند و به همین جهت بود که چون معاویه میان عراقیان و آب مانع شد و گفت آنان را از آمدن به کنار آب منع می کنم و با تیغ تشنگی می کشم. عمرو بن عاص به او گفت: میان ایشان و آب را رها کن آنان از آن گروه نیستند که آب را ببینند و از دستیابی به آن خودداری کنند. معاویه گفت: نه، به خدا سوگند که رها نمی کنم.
عمرو عاص اندیشه او را نادرست دانست و گفت: آیا گمان می کنی پسر ابی طالب و عراقیان در قبال تو می ایستند و از تشنگی می میرند و حال آنکه آب در دسترس و شمشیرهای ایشان در دستهای آنان است معاویه لجبازی کرد و گفت: قطره یی آب به آنان نخواهم داد همانگونه که عثمان را تشنه کشتند. چون عراقیان را تشنگی فرا گرفت، علی علیه السلام به اشعث و اشتر اشاره کرد تا حمله کنند و آن دو با کسانی که همراهشان بودند حمله کردند و چنان ضربتی بر شامیان زدند که موهای پسر بچه ها از بیم آن سپید شد. معاویه و همفکرانش و کسانی که از نظر او پیروی کرده بودند گریختند همچون گریختن گوسپندانی که پلنگان بر آنان حمله آورند و نهایت کوشش معاویه این بود که فقط بتواند سر خویش را بگیرد و خود را نجات دهد. عراقیان آب را متصرف شدند و شامیان را از آن کنار زدند و آنان به بیابان خشک عقب
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص104
نشستند و علی (ع) و یارانش شریعه فرات را به تصرف درآوردند. اگر علی (ع) شامیان را به تشنگی گرفتار می کرد چه تأمینی داشت که او و یارانش از سوی ایشان گرفتار چنان حمله سنگینی نشوند و مگر پس از مرگ بر اثر تشنگی کاری باقی می ماند که آدمی از آن بترسد مگر برای او پناهگاهی جز شمشیر باقی می ماند که با آن حمله کند و بر دشمن خود ضربه زند تا آنکه یکی از آن دو کشته شود.
دیگر از اعتراضهای آنان این است که علی (ع) مرتکب اشتباه شد که در عهدنامه حکمین عنوان خلافت را از نام خود برداشت و این از کارهایی بود که او را نزد عراقیان خوار و سبک ساخت و شبهه را در دل شامیان قوی کرد.
پاسخ این است که علی علیه السلام در این مورد و درباره پیشنهاد دشمن همان گونه رفتار کرد که پیامبر (ص) در صلحنامه «حدیبیة»: سهیل بن عمر و گفت: اگر ما تو را پیامبر خدا می دانستیم هرگز با تو جنگ نمی کردیم و از آمدن تو و کنار بیت- الحرام جلوگیری نمی کردیم. پیامبر (ص) در آن روز به علی (ع) که نویسنده صلحنامه حدیبیه بود فرمود: بزودی تو را هم به چنین کاری فرا می خوانند، بپذیر. و این از نشانه های پیامبری و دلائل صدق رسول خدا (ص) است که برای علی هم دقیقا همان گونه اتفاق افتاد.
دیگر از اعتراضیهای ایشان این است که می گویند: علی علیه السلام در اینکه مواظبت و پاسداری از خویشتن را ترک فرموده با آنکه از بسیاری دشمنان خود آگاه بوده است راه صواب نپیموده است او شبانه با یک پیراهن و ردا بیرون می آمد تا سرانجام ابن ملجم برای او در مسجد کمین ساخت و او را کشت و حال آنکه اگر از خویشتن مواظبت و پاسداری می کرد و جز با جماعت بیرون نمی آمد و شبها با پاسداران خود و چراغ حرکت می کرد آن چنان به او دست نمی یافتند.
پاسخ به این اعتراض چنین است که اگر این کار خلاف تدبیر و سیاست است بنابراین تدبیر و سیاست عمر هم که در نظر مردم در بالاترین موضع سیاست و تدبیر بوده است و تدبیر معاویه هم که از نظر اعتراض کنندگان دارای تدبیری استوار است مخدوش بوده است: زیرا آن مرد خارجی دیگر در همان شب که امیر المومنین علیه السلام ضربت خورد به معاویه ضربت زد و او را زخمی ساخت، هر چند او را نکشت.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص105
وانگهی همین اعتراض را باید نسبت به پیامبر (ص) وارد دانست که آن حضرت با داشتن آن همه دشمن در مدینه روز و شب تنها از خانه بیرون می آمد و بر سر هر سفره که دعوت می شد بدون هیچ گونه مواظبت و تدبیری حاضر می شد و می خورد تا آنجا که از دست زنی یهودی گوشت گوسپندی را که به زهر آلوده کرده بود خورد و چنان بیمار شد که بیم مرگ بر آن حضرت می رفت و پس از آنکه بهبود نسبی یافت همواره از آن همچنان ناراحت بود و سرانجام نیز در اثر همان رحلت فرمود و به هنگام بیماریی که منجر به مرگ او شد می گفت «من از همان خوراک می میرم». در آن روزگاران عرب حراست و پاسداری نداشت، غافلگیر ساختن و حمله ناگهانی را هم نمی شناخت و این کار در نظر ایشان بسیار زشت بود و همواره غافلگیر کننده را سرزنش می کردند که شجاعت غیر از آن بود و غافلگیر ساختن کار اشخاص ناتوان و مردان درمانده بود. وانگهی هیبت علی (ع) چنان در سینه های مردم جای گرفته بود که هیچ کس را گمان آن نبود که در جنگ با او پیشقدم شود یا او را غافلگیر کند، و علی علیه السلام به چنان آوازه یی از دلیری رسیده بود که هیچ- یک از قدما و متأخران نرسیده بودند، آن چنان که همه دلیران عرب از نام او می ترسیدند. مگر نمی بینی که عمرو بن معدی کرب مرد شجاع عرب که در آن مورد ضرب المثل است به روزگار عمر کاری کرد که عمر را ناخوش آمد و مکر و حیله یی ساخت که عمرو به بیم افتاد و برای او نوشت به خدا سوگند، اگر بخواهی بر همین کار پایدار بمانی مردی را گسیل می دارم که خود را در قبال او بسیار کوچک پنداری، شمشیرش را بر فرق سرت می نهد و از میان را نهایت بیرون می کشد. عمرو بن معدی کرب چون بر آن نامه آگاه شد گفت: به خدا سوگند، عمر مرا به علی بن ابی طالب تهدید کرده است. به همین سبب است که شبیب بن بجره همین که دید ابن ملجم پارچه ابریشمی بر سینه و شکم خود می پیچد به او گفت: ای وای بر تو چه قصد داری گفت: می خواهم علی را بکشم. شبیب گفت: زنان گم کرده فرزند بر تو بگریند آهنگ کاری شگرف کرده ای، چگونه بر آن توانا خواهی بود، و شبیب بعید می دانست که ابن ملجم بتواند آنچه را قصد دارد انجام دهد و آن را کاری بسیار دشوار می دانست. در این مورد و نظایر آن گمان غالب حاکم است و آن کس که گمانش بر سالم ماندن است و چنین گمان می برد که با آزادی و طریق معمولی سالم می ماند هیچ گونه حراست و پرهیزی بر او لازم نیست، پرهیز و حراست بر کسی واجب است که گمان کند اگر چنان نکند کشته می شود.
با این مطالب که توضیح دادیم فساد گفتار کسانی که می گویند تدبیر و سیاست علی (ع) پسندیده نبوده است آشکار می شود و معلوم می گردد که علی در میان همه مردم، صاحب پسندیده ترین تدبیر و سیاست بوده است ولی تعصب و هوای نفس را چاره یی نیست.