[hadith]و منها یعنی آل النبی علیه الصلاة و السلام‏:

هُمْ مَوْضِعُ سرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبهِ وَ جِبَالُ دینِهِ، بهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ.‏

وَ مِنْهَا [فِی الْمُنَافِقِینَ‏] یَعْنِی قَوْماً آخَرِینَ‏:

زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ. لَا یُقَاسُ بآلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) مِنْ هَذهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّی بهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً، هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ، إِلَیْهِمْ یَفِی‏ءُ الْغَالِی وَ بهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَی أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَی مُنْتَقَلِهِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 315-297

مقام والای آل محمّد(علیه السلام):

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه توصیفی از آل پیامبر و امامان اهل بیت می کند و در عباراتی کوتاه و بسیار پرمعنا، موقعیّت آنان را بعد از پیامبر روشن می سازد و با هشت جمله پی در پی، در واقع آنچه را در حدیث ثقلین و حدیث سفینه نوح و حدیث نجوم آمده است توضیح می دهد.(1)

در شش جمله اوّل می فرماید: «آنها محلّ اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهای آسمانی او هستند و کوه های استوار دینند» (هُمْ مَوْضِعُ سرِّهِ، وَ لَجَاُ(2) اَمْرِهِ، وَ عَیْبَةُ(3) عِلْمِهِ، وَ مَوْئِلُ(4) حُکْمِهِ، وَ کُهُوفُ(5) کُتُبهِ، وَ جِبالُ دینِهِ).(6)

گرچه بعضی از دانشمندان قسمتی از این جمله ها را مرادف و شبیه هم دانسته اند، ولی حق این است که هر کدام اشاره به نکته ای دارد. در جمله اوّل این حقیقت بازگو شده است که اسرار الهی نزد آنهاست بدیهی است کسی که می خواهد رهبری دین الهی را به عهده داشته باشد باید از تمام اسرار آن باخبر باشد; چرا که بدون آن پیش بینیهای صحیح را در امر هدایت و تدبیر و نظم امور آنان، نمی تواند بر عهده بگیرد، به خصوص این که رهبری آنها مربوط به زمان خاصّی نبوده است و به تمام تاریخ بشریّت نظر داشته است (در بحث علم غیب پیامبر و پیشوایان معصوم نیز گفته ایم که بخشی از علم غیب، اساس رهبری آنان را تشکیل می دهد و بدون آن، امر رهبری ناقص خواهد بود).(7)

در جمله دوّم نشان داده شده که آنها پناهگاه امر الهی هستند. آیا منظور از امر در این جا تنها اوامر تشریعی است یا اوامر تکوینی را نیز شامل می شود; ظاهر جمله های قبل و بعد نشان می دهد که این جمله نظر به فرمانهای تشریعی خداوند دارد که مردم در کسب این اوامر و اطاعت از آنها باید به پیشوایان معصوم از اهل بیت پیامبر پناه ببرند.

جمله سوّم، آنها را صندوقچه علوم الهی می شمارد; نه تنها اسرار و نه تنها اوامر، بلکه تمام علومی که برای هدایت انسانها لازم و ضروری است و یا به نحوی در آن دخالت دارد، در این صندوقچه ها نهفته شده است!

و در جمله چهارم، آنها مرجع احکام الهی شمرده شده اند که مردم در اختلافاتشان ـ چه از نظر فکری و چه از نظر قضایی ـ باید به آنها مراجعه کنند تا رفع اختلاف و حلّ مشکل شود و اگر «موئل حِکَمِه» (حِکَم بر وزن اِرَم جمع حکمت است) خوانده شود، تفاوت آن با جمله های قبل روشنتر خواهد شد چرا که در این جا سخن از فلسفه ها و حکمتهای احکام الهی است که بخشی از علوم پیامبر و پیشوایان معصوم را تشکیل می دهد.

امّا جمله «وَ کُهُوف کُتُبهِ» بیانگر این حقیقت است که محتوای همه کتب الهی نزد آنان است. این شبیه چیزی است که از علی(علیه السلام) نقل شده که می فرمود: «اَما وَاللهِ لَوْ ثُنِیَّتْ لی وَسادَة فَجَلَسْتُ عَلَیْها لاَفْتَیْتُ اَهْلَ التَوْریة بتَوْراتِهِمْ... وَ اَفْتَیْتُ اَهْلَ الاِنْجیلِ باِنْجیلِهمْ... وَ اَفْتَیْتُ اَهْلَ الْقرآنِ بقرآنِهِمْ...; به خدا سوگند اگر مسندی برای من آماده شود و بر آن بنشینم برای پیروان تورات به توراتشان فتوا می دهم و... برای پیروان انجیل به انجیلشان و برای اهل قرآن به قرآنشان...».(8)

در جمله ششم، آنها را کوه های استوار دین معرفی کرده که ظاهراً اشاره به چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن مجید درباره کوه ها و نقش آن در حفظ آرامش زمین و نزول برکات، بر آن آمده است. در آیه 15 از سوره نحل می خوانیم:

«وَاَلْقی فِی الاَرْضِ رَواسیَ اَنْ تَمْیدَ بکُمْ وَ اَنْهاراً وَ سُبُلا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون; در زمین کوه های ثابت و محکمی افکند تا لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرها و راه هایی ایجاد کرد تا هدایت شوید».

در حقیقت، کوه ها ـ همچنان که در تفسیر این آیه و آیات مشابه آن آمده است ـ از یکسو فشارهایی را که از درون و از بیرون بر زمین وارد می شود خنثی می کنند و از سوی دیگر، منبع بزرگی برای نهرها و چشمه های آب هستند و از سوی سوّم کانونی برای انواع معادن گرانبها. امامان معصوم نیز مایه آرامش افکار و سیراب شدن دلها و نشر ذخایر گرانبها در میان امّتند.(9)

به دنبال این شش توصیف زیبا و پر معنا دو جمله دیگر اضافه می فرماید و می گوید: «به وسیله آنان (امامان اهل بیت) قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشتِ آن را از میان برد» (بهِمْ اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ، وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ(10) فَرائِصِهِ(11)).

«انحناء ظهر; خمیده شدن پشت» کنایه لطیفی از فشار مشکلاتی است که از سوی دشمنان دانا و دوستان نادان بر دین وارد می شود و به وسیله این بزرگواران، این فشارها خنثی می گردد و قامت دین راست می شود.

«ارتعاد فرائص; لرزش آن قسمت از بدن که روی قلب را پوشانیده» کنایه لطیف دیگری از اضطراب و وحشتی است که از سوی مکاتب الحادی و انحرافات دینی و اعتقادی بر مؤمنان وارد می گردد که به وسیله ائمه هدی خنثی می شود و آرامش خویش را باز می یابد.


نکته ها:

1ـ آل پیامبر پناه امّت اسلامی

آنچه در جمله های حساب شده بالا آمده است هرگز مبالغه نیست; حقایقی است که تاریخ زندگی امامان معصوم مخصوصاً عصر امیرمؤمنان و امام باقر و امام صادق و امام علی بن موسی الرضا(علیهم السلام) گواه بر آن است که چگونه این بزرگواران در مقابل مکتبهای التقاطی که بر اثر گسترش اسلام و ورود افکار انحرافی به حوزه مسلمین و نیز خرافات و اوهام و تفسیرهای غلط و نادرست و تحریف غالیان و قاصران، مانند کوه ایستادند و اسلام خالص و ناب راحفظ کردند.

تاریخ می گوید در برابر هیچ سؤالی از مسائل دین که از آنها می شد، ناتوان نمی ماندند و به بهترین وجه پاسخ می گفتند.

طوفانهای عجیبی بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) رخ داد و اگر این لنگرهای عظیم الهی نبودند شدّت طوفان، کشتی اسلام راستین را غرق می نمود. در پاره ای از موارد با علوم و دانشهای خود، با افشاگری ها و تبیین حقایق اسلام و در پاره ای از موارد با خون پاک خود ـ آن گونه که امام حسین سالار شهیدان و یارانش در کربلا انجام دادند ـ از حوزه اسلام دفاع کردند.

اگر انحرافات اعتقادی و عقاید عجیب و غریبی را که در کتب ملل و نحل ذکر کرده اند، با معارف و عقایدی که امامان اهل بیت عرضه داشته اند ـ و نمونه آن همین «نهج البلاغه» و «صحیفه سجادیّه» با آن محتوای بسیار بالاست ـ و آنچه از روایات ائمه اهل بیت در کتابهایی مانند توحید صدوق و کتب مشابه آن آمده است مقایسه کنیم، حقیقت آنچه را در جمله های بالا در توصیف آنان آمده است در می یابیم.

اینها همان چیزی است که در جای دیگر نهج البلاغه در لابه لای سخنان علی(علیه السلام) با کمیل بن زیاد آمده است که می فرماید: «اَللّهُمَّ بَلی لا تَخْلُو الاَرْضُ مِنْ قائِمِ للهِِ بحُجَّة اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً اَوْ خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَیِّناتُهُ... یَحْفَظُ اللهُ بهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّناتِهِ حَتّی یُودعُوها نُظَرائَهُمْ وَ یَزْرَعُوها فی قُلُوب اَشْباهِهِمْ; آری، هرگز روی زمین خالی نمی شود از کسی که به حجّت الهی قیام کند خواه ظاهر و آشکار باشد یا خائف و پنهان، تا دلایل الهی و نشانه های روشن او باطل نگردد... خداوند به واسطه آنها حجّتها و دلایلش را حفظ می کند تا به افرادی نظیر خود بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادی شبیه خود بیفشانند».(12)

این همان حقیقتی است که پیامبر در روایت متواتر معروف به آن اشاره فرموده و توصیه کرده است که دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارند تا هرگز گمراه نشوند و مفهوم آن این است که جدایی از هر یک از این دو، همراه با گمراهی است.(13)

2ـ آل پیامبر کیانند؟

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی روشن می شود که منظور از اهل بیت، امامان معصوم است; نه آن گونه که بعضی از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده ند که اشاره به افرادی همچون حمزه و عبّاس و جعفر باشد که در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) با فداکاریهای خود اسلام را حفظ کردند; درست است که اینها خدمات پر قیمتی داشتند ولی محتوای جمله های هشتگانه بالا چیزی فراتر از این مسأله است; و جز بر امامان معصوم تطبیق نمی کند.


هیچ کس با آنان برابری نمی کند!

با توجّه به این که این خطبه بعد از جنگ صفّین ایراد شده است چنین به نظر می رسد که ضمیرها در جمله های سه گانه آغاز این بخش، به اصحاب معاویه و همچنین خوارج برمی گردد; این احتمال نیز داده شده است که به منافقین باز گردد و یا به همه کسانی که با حضرتش به مبارزه و مخالفت برخاستند. به هر حال در یک تشبیه دقیق و گویا می فرماید: «آنها بذر فجور را (در سرزمین دل خویش و در متن جامعه اسلامی) افشاندند و با آب غرور و نیرنگ آن را آبیاری کردند و سرنجام، بدبختی و هلاکت را که محصول این بذر شوم بود درو کردند» (زَرَعُوا الْفُجُورَ،(14) وَسَقَوْهُ الْغُرُورَ،(15) وَ حَصَدوا الثُّبُورَ).(16)

این درست مراحل سه گانه ای است که امروز درباره زراعت گفته می شود: «کاشت، داشت و برداشت» و روشن است که بذرهای فجوری که با غرور و نیرنگ آبیاری شود محصولی جز این نخواهد داشت.

سپس بار دیگر به بیان اوصاف آل محمّد(صلی الله علیه وآله) با تعبیرات صریح تر و آشکارتری باز می گردد و مقام والا و حقوق از دست رفته آنان را در عباراتی کوتاه و پر معنا ـ همان گونه که راه و رسم آن حضرت است ـ بازگو می کند.

نخست می فرماید: «هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلی الله علیه وآله) نمی توان مقایسه کرد» (لا یُقاسُ بآلِ مُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذهِ الاُمَّةِ اَحَد).

دلیل آن هم روشن است زیرا آنها به گفته صریح پیامبر در حدیث ثقلین که تقریباً همه علمای اسلام آن را در کتابهای خود آورده اند قرین قرآن و کتاب الله شمرده شده اند و می دانیم هیچ کس از امّت، غیر آنها، قرین قرآن نیست. افزون بر این، آیاتی همچون آیه تطهیر که شهادت به معصوم بودن آنها می دهد و آیه مباهله که بعضی از آنان را نفس پیامبر می شمرد و آیات و روایات دیگر شاهد این مدّعاست.

به علاوه علوم و دانشها و معارفی که از آنان نقل شده با علوم و دانشهای دیگران قابل مقایسه نیست. آیا نظیر آنچه در همین نهج البلاغه آمده است و یا عشری از اعشار آن از دیگران نقل شده است; آیا مجموعه ای همچون صحیفه سجّادیه و حتّی یک دعای آن از دیگری سراغ دارید; احکام وسیع و گسترده ای که از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) درباره جزئیات دین نقل شده و مناظراتی که از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در ابواب مختلف عقاید دینی با پیروان مذاهب دیگر، در حالات آن امام نقل شده، شبیه و مانندی در این امت دارد؟

در جمله بعد سخنی می فرماید که در حقیقت دلیل جمله قبل است. می فرماید: «آنها که از خوان نعمت آل محمّد(صلی الله علیه وآله) بهره گرفتند هرگز با خود آنان برابر نخواهند بود!» (وَلا یُسَوَّی بهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ اَبَداً).

چه نعمتی از این بالاتر که اگر فداکاریهای علی(علیه السلام) نبود دیگران در زمره مسلمین وارد نمی شدند. تاریخ زندگی آن حضرت از داستان لیلة المبیت گرفته تا جریان جنگ بدر و احد و خندق و خیبر و مانند آن، همه گویای این واقعیّت است.

جایی که پیامبر درباره او در آن جمله معروف می فرماید: «ضَرْبَةُ عَلیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ» و در تعبیر دیگری «لَمُبارَزَةُ عَلیٍّ(علیه السلام) لِعَمْرِوبْنِ عَبْد وَدٍّ اَفْضَلُ مِنْ اَعْمالِ اُمَّتی اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ».(17)

ضربه ای که علی(علیه السلام) در جنگ خندق بر پیکر عمروبن عبدود (در آن لحظه حسّاس و بسیار بحرانی) وارد کرد برتر از عبادت جن و انس است.

ایثارگری علی(علیه السلام) در لیلة المبیت در آن شب که جان خود را سپر برای حفظ جان پیامبر نمود; فداکاریهای او در جنگ خیبر آن جا که دیگران هر چه کوشیدند کاری از پیش نبردند; ایستادگی بی نظیر او در جنگ احد در حسّاس ترین لحظاتی که لشکر اسلام متلاشی شده و پیامبر تنها مانده بود و مواقع حسّاس دیگری در تاریخ اسلام چه در عصر پیامبر و چه بعد از او که بازوهای توانای علی(علیه السلام) و علم و دانش سرشار او برای حمایت اسلام به کار می افتاد بر هیچ کس پوشیده نیست.

در عصر خلفای نخستین و سپس دوران تاریک بنی امیّه و عصر ظلمانی بنی عبّاس، چراغهای فروزانی که محیط اسلام را روشن می ساخت و مسلمین را در برابر تهاجم فرهنگ بیگانه و احیای سنن جاهلیّت حفظ می کرد همان امامان اهل بیت بودند و اینها واقعیّت هایی است که بر هیچ محقّقی پوشیده نیست هر چند دشمنان اهل بیت سخت کوشیدند که مردم را در مورد این مسائل در بی خبری نگهدارند.

جالب این که امام در جمله بالا می فرماید: نعمت وجود اهل بیت به طور مستمر و ابدی جاری است و منحصر به عصر و زمانی نبوده و نخواهد بود; چرا که آنچه از ثمره شجره مبارکه اسلام ـ امروز می چینیم ـ گذشته از زحمات فوق العاده پیامبر اسلام ـ محصول تلاشهای عظیمی است که این باغبانان وحی برای آبیاری آن در هر عصر و زمانی به خرج داده اند.

سپس به دو نکته دیگر اشاره می فرماید که از نکته قبل سرچشمه گرفته است و آن این که: «اهل بیت اساس و شالوده دین و ستون استوار بنای رفیع یقینند» (هُمْ اَساسُ الدّینِ، وَ عِمادُ الْیَقینِ).

آری وحی در خانه آنان نازل شده و در آغوش وحی پرورش یافته اند و آنچه را از معارف دین دارند از پیامبر گرفته اند و از آن جا که اسلام راستین نزد آنهاست، سرچشمه یقین و ایمان مردمند.

در جمله های بعد چنین نتیجه گیری می کند که: «غلو کننده به سوی آنان باز می گردد و عقب مانده به آنان ملحق می شود» (اِلَیْهِمْ یَفییءُ الْغالی، وَ بهِمْ یَلْحَقُ التّالی).

چگونه چنین نباشد در حالی که آنها صراط مستقیم دینند(18) و امّت وسط(19) می باشند که معارف و عقاید و دستورهای اسلام را خالی از هر گونه افراط و تفریط می دانند و بازگو می کنند. اگر به تاریخ عقاید فرقه های اسلامی که از اهل بیت دور مانده اند مراجعه کنیم و گرفتاران در دام جبر و تشبیه و الحاد در اسما و صفات الهی را ببینیم و این که چگونه بعضی، غلوّ در اسما و صفات الهی را به جایی رسانده اند که قائل به تعطیل شده اند و گفتند ما هرگز توان معرفت او را نداریم (نه معرفت اجمالی و نه معرفت تفصیلی) و در مقابل آنها گروهی آن چنان ذات اقدس الهی را پایین آوردند که او را در شکل جوان اَمْرَدی دانستند که موهای به هم پیچیده زیبایی دارد.

در مسأله جبر و تفویض گروهی آن چنان تند رفتند که انسان را موجودی بی اختیار در چنگال قضا و قدر دانستند که ذرّه ای، اراده او کارساز نیست و هر چه تقدیر ازلی بوده باید انجام دهد، خواه راه کفر بپوید یا ایمان; و دسته ای آن چنان گرفتار تفریط گشتند که برای انسان استقلال کاملی در برابر ذات پاک خداوند قائل شده و با قبول تفویض، راه شرک و دوگانگی را پیش گرفتند.

ولی مکتب اهل بیت که مسأله نفی جبر و تفویض و اثبات «امر بین الامرین» را مطرح می کرد، مسلمانها را از آن افراط و تفریط خطرناک و کفرآلود برحذر داشت و این جاست که صدق کلام امام روشن می شود که غلوکنندگان باید به سوی آنها بازگردند و واپس ماندگان سرعت گیرند و به آنها برسند و این تشبیه لطیفی است که قافله ای را در نظر مجسّم می کند که راهنمایان هوشیار و آگاهی دارد ولی گروهی بی حساب پیشی می گیرند و در بیابان گم می شوند و گروهی سستی کرده، عقب می مانند و طعمه درندگان بیابان می شوند.

سپس در یک نتیجه گیری نهایی می فرماید: «ویژگیهای ولایت و حکومت از آن آنهاست» (وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ).

مقدّم داشتن «لهم» در جمله بالا اشاره به این است که این ویژگیها منحصر به آنهاست.

چگونه از همه شایسته تر نباشند در حالی که آنها اساس دین و ستون یقینند و اسلام راستین و ناب محمّدی را خالی از هر گونه افراط و تفریط عرضه می کنند و نعمتهای وجودی آنها بر همگان جریان دارد.

درست به همین دلیل: «وصیّت پیامبر و وراثت خلافت او در آنهاست» (وَ فیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِراثَةُ).

اگر پیامبر درباره آنان وصیّت کرد و پیشوایی خلق را به آنان سپرد به خاطر همین واقعیّتها بود نه مسأله پیوند خویشاوندی و نسب.

پیداست که منظور از وصیّت و وراثت در این جا مقام خلافت و نبوّت است و حتّی کسانی که ارث را در این جا به معنای ارث علوم پیامبر(صلی الله علیه وآله) گرفته اند نتیجه اش شایستگی آنها برای احراز این مقام است; چرا که پیشوای خلق باید وارث علوم پیامبر باشد و جانشین او همان وصیّ اوست; زیرا معلوم است که ارث اموال، افتخاری نیست و وصیّت در مسائل شخصی و عادی، مطلب مهمّی محسوب نمی شود و آنها که تلاش کرده اند وصیّت و وراثت را به این گونه معانی تفسیر کنند در واقع گرفتار تعصّبها و تحت تأثیر پیشداوریها بوده اند; زیرا آنچه می تواند همردیف (اَساسُ الدّینِ وَ عِمادُ الیَقینِ وَ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ) واقع شود همان مسأله خلافت و جانشینی رسول الله(صلی الله علیه وآله) است و غیر آن شایسته نیست که همردیف این امور گردد.

سرانجام در آخرین جمله، گویی مردم قدرنشناس زمان خود را مخاطب ساخته و می فرماید: «هم اکنون که حق به اهلش باز گشته و به جایگاه اصلی منتقل شده چرا کوتاهی و سستی و پراکندگی دارید و قدر این نعمت عظیم را نمی شناسید؟» (اَلآنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلی اَهْلِهِ وَ نُقِلَ اِلَی مُنْتَقَلِهِ).(20)

از آنچه در بالا درباره وصیّت و وراثت گفته شد به خوبی روشن می شود که منظور از حق در این جا همان حقّ خلافت و ولایت است که اهل بیت نسبت به آن از همه شایسته تر بودند و در واقع قبایی بود که تنها به قامت آنها راست می آمد.


نکته ها:

1ـ عظمت اهل بیت در قرآن و روایات اسلامی

تعبیراتی که در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی درباره اهل بیت آمده، بسیار والا و شگفت انگیز است.

آیه تطهیر به روشنی می گوید که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از هر پلیدی و آلودگی پاک و منزّه و به تعبیری دیگر معصومند «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً».(21)

آیه مباهله، علی(علیه السلام) را به منزله نفس نفیس و جان پاک پیغمبر، و فاطمه زهرا و فرزندان آنها، حسن و حسین، را نزدیکترین افراد به آن حضرت و مقرّبترین اشخاص نزد خداوند می شمرد که دعایشان در پیشگاه او مستجاب است.(22)

آیه تبلیغ، ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) را از بزرگ ترین مأموریّتهای پیامبر(صلی الله علیه وآله) می شمرد و قرین رسالت قرار می دهد تا آن جا که می گوید: «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ; اگر ابلاغ نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای»!(23)

آیات فراوان دیگر که وارد شدن در شرح آنها در این مختصر مناسب نیست، به علاوه، در کتب فراوانی با ذکر منابع و مدارک دقیق آنها از کتب اهل سنت تشریح شده است.(24)

در روایات اسلامی مخصوصاً روایاتی که در صحّاح ستّه (کتب شش گانه ای که معروفترین منابع حدیث اهل سنّت است) وارد شده، آن قدر فضایل و مناقب درباره اهل بیت ذکر شده که بالاتر از آن تصوّر نمی شود و بعضی از دانشمندان آن را در چند جلد کتاب خلاصه کرده اند(25) و بعضی، مجموع این روایات را که در منابع مختلف اسلامی (از طریق اهل سنّت) آمده، در ده ها جلد گردآوری نموده اند.(26) ولی با نهایت تأسف، فشارهای قدرتهای حاکم بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چنان زیاد بود که عظمت مقام اهل بیت در میان مردم ناشناخته ماند.

کسانی که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را از رسیدن به حقّ خود بعد از رحلت آن حضرت منع کردند اجازه ندادند فضایل آنها در میان مردم منتشر شود و از آن بیشتر در عصر خلفای اموی و عبّاسی، کمتر به کسی اجازه می دادند که زبان به شرح فضایل آنها بگشاید و از عظمت مقام آنها سخن بگوید بلکه گاه، ذکر یکی از فضایل آنها سر گوینده را بر باد می داد و یا سبب زندانهای طولانی می شد. امّا خدا می خواست این حقایق لابه لای کتب اسلامی باقی بماند و همچون آفتاب بدرخشد و برای کسانی که می خواهند در برابر واقعیّات، سر تعظیم فرود آوردند ذخیره شود.

در این جا انسان به یاد گفته ابن ابی الحدید می افتد که می گوید:

چه بگویم درباره مرد بزرگی که دشمنانش اعتراف به فضیلت او داشته اند و هرگز نتوانسته اند مناقب و فضایل او را کتمان کنند و از طرفی می دانیم بنی امیّه بر تمام جهان اسلام تسلّط یافتند و با تمام قدرت و با هر حیله ای سعی در خاموش کردن نور او و تشویق بر جعل اخبار در معایب او داشتند و او را بر فراز تمام منابر سبّ و دشنام دادند و ستایش کنندگان او را تهدید به مرگ کرده بلکه زندانی کرده و کشتند و حتّی اجازه ندادند یک حدیث در فضیلت او نقل شود و نامی از او برده شود، یا کسی را به نام او بنامند; ولی با این حال جز بر بلندی مقام او افزوده نشد... و هرچه بیشتر کتمان می کردند عطر فضایل او بیشتر منتشر می شد و همچون آفتاب بود که هرگز نور آن با کف دست پوشانده نمی شود و همانند روشنایی روز که اگر یک چشم از آن محجوب بماند چشمهای فراوانی آن را می بینند.(27)

همین معنا به صورت فشرده تر و گویاتر در بعضی از کتب، از امام شافعی نقل شده است که می گوید: در شگفتم از مردی که دشمنانش فضایل او را از روی حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولی با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است.(28) شبیه همین مضمون از عامربن عبدالله بن زبیر نقل شده است.(29)

2ـ توجیهات نامناسب

قابل توجّه این که ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه خود هنگامی که به جمله «اَلاَنَ اِذْ رَجَعَ الحَقُّ اِلی اَهْلِهِ...» می رسد، می گوید:

«مفهوم این سخن این است که حقّ قبل از این زمان، در غیر اهلش بوده ولی ما این سخن را تأویل و توجیه می کنیم بر خلاف آنچه امامیّه می گویند و می گوییم: بی شک آن حضرت از همه اولی و شایسته تر برای امر خلافت بود نه به عنوان این که نصّی از پیامبر(صلی الله علیه وآله) وارد شده باشد بلکه به عنوان افضلیّت، چرا که او برترین انسان بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و شایسته ترین فرد از میان تمام مسلمانان نسبت به خلافت بود ولی او حق خود را به خاطر مصلحتی ترک کرده بود زیرا او و سایر مسلمین پیش بینی می کردند که تنش و اضطرابی در اسلام و نشر آن پیدا خواهد شد چرا که عرب نسبت به او حسد می ورزید و کینه او را در دل داشت و جایز است کسی که شایسته تر برای امری است و آن را ترک نموده و بعد به آن بازگشته بگوید: «قَدْ رَجَعَ الأَمْرُ اِلی اَهْلِهِ ...; کار به اهلش بازگشت».(30)

به یقین پیشداوریها مانع از این شده است که مفهوم چنین کلام روشنی پذیرفته شود زیرا اگر علی(علیه السلام) می خواست بفرماید: پیش از این، حق به دست اهلش سپرده نشده بود و اکنون به دست اهلش رسیده و به محل شایسته خود بازگشته است چه عبارتی از این روشن تر، ممکن بود بگوید.

این از یکسو، از سوی دیگر می دانیم این جمله که عرب نسبت به او حسد می ورزید و عداوت داشت سخنی بی اساس است. آری تنها گروه کوچکی که از بازماندگان سران شرک و کفر بودند چنین حالتی را داشتند و به تعبیری دیگر جمعی از سران قریش و سران یهود و منافقین که ضربات او را در جنگهای بدر و خیبر و حنین چشیده بودند، عداوت او را در دل داشتند ولی توده های مردم به او عشق می ورزیدند. لذا در حدیث معروفی که در منابع معتبر اسلامی آمده است می خوانیم که پیامبر(صلی الله علیه وآله) خطاب به علی(علیه السلام) کرد و دست بر شانه او زد و فرمود: «لا یُبْغِضُکَ اِلاّ مُنافِق; تنها منافقان با تو دشمنی دارند»(31) و در صحیح ترمذی که از معروفترین منابع اهل سنت است از ابوسعید خدری نقل شده است که گفت: «اِنّا کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ ببُغْضِهِمْ عَلیَّ بْنَ اَبی طالِب; ما منافقان را از طریق دشمنی با علی بن ابی طالب می شناختیم».(32) آیا ابن ابی الحدید راضی می شود که اکثریّت مسلمین آن روز را از منافقان بشمارد؟ و باز به همین دلیل می بینیم استقبالی که از خلافت علی(علیه السلام) و بیعت با او شد از هیچ یک از خلفا نشد در حالی که معاصران او و بیعت کنندگان با وی غالباً همان صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله)یا فرزندان آنها بودند و این در واقع عذر ناموجّهی است که برای عدم تسلیم در برابر واقعیّت ذکر شده است.

امّا در مورد این که می گوید نصّی بر خلافت و ولایت او نرسیده است، این سخنی است دور از واقعیّت که در جای خود آن را اثبات نموده ایم.(33)


پی نوشت:

  1. در این احادیث معروف که در کتب و منابع اصلی شیعه و اهل سنّت نقل شده موقعیّت اهل بیت به روشنی بیان شده است. در حدیث ثقلین، اهل بیت پیامبر بعد از قرآن مهم ترین وسیله هدایت و نجات شمرده شده اند که هرگز میان آنان و قرآن جدایی نمی افتد و در حدیث دوّم تشبیه به کشتی نوح که تنها مایه نجات از غرقاب به هنگام طوفان بود گردیده اند و در حدیث سوّم به منزله ستارگان آسمان که مایه هدایت (در ظلمات برّ و بحر) می باشد شمرده شده اند.

  2. «لجأ» و «ملجأ» به معنای پناهگاه است.

  3. «عیبة» به معنای صندوق یا چیزی است که اشیا را در آن پنهان می کنند و در اصل از مادّه عیب گرفته شده و از آن جا که معمولا عیوب را کتمان می کنند واژه مزبور به آن معنا که ذکر شد، آمده است.

  4. «مَؤئِل» از ماده «وأل» (بر وزن سهل) به معنای پناهگاه و محل نجات آمده است.

  5. «کهوف» جمع «کهف» به معنای غار است، ولی بعضی گفته اند کهف به معنای غار وسیع است و از آن جا که انسانها در بسیاری از اوقات به غارها پناه می بردند مفهوم پناهگاه یا محل حفظ نیز در آن وجود دارد.

  6. توجّه داشته باشید که در مرجع ضمیر در این شش جمله و همچنین در جمله بعد، در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست. بعضی معتقدند همه اینها به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) برمی گردد ولی قراین به خوبی نشان می دهد که ضمیر در شش جمله اوّل به خداوند برمی گردد (مخصوصاً با توجّه به جمله «و کهوف کتبه») و در جمله اخیر به دین بازگشت می کند که توضیح آن خواهد آمد.

  7. تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 254 و تفسیر نمونه، ج 25، ص 142، ذیل آیه 26 از سوره جن.

  8. بحارالانوار، ج 10، ص 118، ح 1.

  9. به تفسیر نمونه، ج 11، ذیل آیه 15 سوره نحل مراجعه شود.

  10. «ارتعاد» از ماده «رَعْدَة» به معنای لرزش است و از آن جا که صدای عظیم ابرها، ایجاد لرزش می کند به آن رعد گفته اند و بنابراین، ارتعاد به معنای لرزیدن است.

  11. «فرائص» جمع «فریصة» به معنای قطعه گوشتی است که در کنار قلب قرار گرفته که هنگام وحشت به لرزه درمی آید و لذا «ارتعاد الفرائص» کنایه از وحشت و اضطراب است و فرصت را نیز از این جهت فرصت گویند که قطعه زمانی است مناسب انجام کار مطلوب. (مقاییس، مفردات راغب و لسان العرب)

  12. نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 147.

  13. به تفسیر پیام قرآن، ج 9 مراجعه شود.

  14. «فجور» از مادّه «فجر» به معنای ایجاد شکاف وسیعی در چیزی است و به همین جهت، طلوع صبح را «فجر» می گویند گویی نور صبح، پرده سیاه شب را می شکافد و به کارهای نامشروع فجور گفته می شود، به خاطر آن که پرده دیانت را می درد.

  15. «غرور» به معنای غفلت در حال بیداری است و به معنای فریب و نیرنگ نیز آمده است و غرور (به فتح غین) به معنای هر چیزی است که انسان را می فریبد و غافل می سازد و گاه تفسیر به شیطان شده است چرا که با وعده های دروغین، مردم را می فریبد.

  16. «ثبور» از ماده «ثبر» بر وزن صبر به معنای حبس کردن است و سپس به معنای هلاکت و فساد آمده است که انسان را از رسیدن به هدف باز می دارد.

  17. مراجعه شود به احقاق الحق، ج 6، ص 4 و ج 16، ص 402. و به اعیان الشیعة، ج 1، ص 264.

  18. تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 20 و 21.

  19. تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 134.

  20. این جمله محذوفی دارد و در تقدیر تقریباً چنین است: اَلاَنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلی اَهْلِهِ لِمَ لا تُؤَدُّونَ حَقَّهُ و در مصادر نهج البلاغه تقدیر آن چنین آمده است: اَلاَنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلی اَهْلِهِ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ النُّبُوَّةِ یَجْری ما یَجْری مِنَ الْحَوادثِ وَ یَقَعُ ما یَقَعُ مِنَ الاِخْتِلافِ. (مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 302) و نتیجه هر دو یکی است.

  21. سوره احزاب، آیه 33.

  22. سوره آل عمران، آیه 61.

  23. سوره مائده، آیه 67.

  24. در تفسیر نمونه ذیل هر یک از آیات مربوطه اشاراتی به این منابع شده، شرح بیشتر آن را می توانید در احقاق الحق، ج 3 و تفسیر پیام قرآن، ج 9، مطالعه فرمایید.

  25. کتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستّة، نوشته محقق دانشمند مرحوم فیروزآبادی.

  26. عبقات الانوار، نوشته میرحامد حسین هندی.

  27. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 17.

  28. علیّ فی الکتاب و السنة، ج 1، ص 10.

  29. الغدیر، ج 10، ص 271.

30.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 140.

  1. شواهد التنزیل، ج 1، ص 329.

  2. صحیح ترمذی، ج 13، ص 168، طبع الصاوی مصر (ج 5، ص 635، طبع دار احیاء التراث العربی).

  3. به جلد نهم «پیام قرآن» مراجعه فرمایید.