[hadith]وَ النَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِینِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِیَ الْمَصْدَرُ، فَالْهُدَی خَامِلٌ وَ الْعَمَی شَامِلٌ، عُصِیَ الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّیْطَانُ وَ خُذلَ الْإِیمَانُ، فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ‏ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ، أَطَاعُوا الشَّیْطَانَ فَسَلَکُوا مَسَالِکَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ، بهِمْ سَارَتْ أَعْلَامُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِی فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بأَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَی سَنَابکِهَا، فَهُمْ فِیهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِی خَیْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِیرَانٍ، نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُکْرَمٌ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 1، صفحه 488-482


فرموده است: «و النّاس فی فتن انجذم فیها حبل الدّین، الی قوله... و قام لواؤه»، 

احتمال دارد که «واو» در «و النّاس» واو ابتدا باشد، در این صورت سخن امام (ع) آغازی است بر مذمّت روزگار و آنچه که در آن از بلا و محنت و ترسها و جنگها به خاطر اختلاف خواسته ها و تشتّت آرا وجود دارد. غرض امام (ع) از این عبارت، توجه شنوندگان به آنچه از آن غفلت دارند می باشد و فتنه های فراگیر و بدیهای موجود را برمی شمارد تا مردم را از غفلت در آورد و آنها در پیمودن راه حق نهایت جدیّت و کوشش را به عمل آورند. از مذمتّهایی که به دلیل ویژگیهای اخلاقی و گرفتاری به فتنه و آشوب یاد می کند اموری هستند که هر چند زیادند ولی در نهایت به ترک مراسم شریعت و عدم پیمودن راه حق و در افتادن به راه باطل باز می گردد. منظور از قطع ریسمان (حبل) دین اشاره به انحراف مردم از راه مستقیم و عدم توسل آنها به اوامر خداوند سبحان و در افتادن در فتنه ها می باشد. 

استعمال لفظ «حبل» در این جا و در قرآن کریم: «وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً»، برای قانون شریعتی که توسّل و عمل به آن مطلوب است استعاره آورده شده است. و بدین سان استعمال کلمه سواری استعاره است، یا برای قواعد و ارکان دین که لزوماً باید آن را استوار ساخت مانند جهاد، که در آن زمان از مردم بشدّت خواسته شده بود، بنا بر این مقصود از تزعزع، عدم پایداری و استقامت مردم بر جهاد است، و یا منظور از سواری، اهل دین می باشند، کسانی که به امر دیانت قیامت و به آن عمل می کنند و در این راه از ملامت هیچ ملامتگری نمی هراسند. بنا بر این تعبیر، تزعزع مرگ یاران دین و یا ترس آنها از دشمنان کینه توز است. در هر صورت جمله به صورت استعاره لطیفی به کار رفته و وجه شباهت آن روشن است. 

امام (ع) با عبارت «اختلاف نجر» اشاره کرده است به اختلاف اصل که همه مردم در آن شرکت دارند و فطرتی که خداوند همه مردم را بر آن فطرت آفریده که شریعت را الزامی می داند، زیرا همه مردم با سرشت اولیّه بر وجود رسول اتفاق نظر دارند و پس از آن در مرحله عمل هر گروهی مذهبی را گرفته و اختلاف نظر پیدا می کنند. 

معنای دیگری که برای نجر کرده اند «حسب» می باشد که به معنای دین است. بنا بر این احتمال دارد که مقصود حضرت از اختلاف نجر اختلاف در دین باشد و با کلمه تشتّت امر به تفرّق کلمه مسلمین اشاره کرده اند و منظور از جمله: «و ضاق المخرج و عمی المصدر»، این است که مردم پس از افتادن در شبهاتی که موجب تفرقه آنان می شود راه خارج شدن از مشکلات بر آنها تنگ شده و یا راه خروج را نمی یابند و نمی بینند. 

کلمه «عمی» در این عبارت اشاره به گفته حق تعالی است که می فرماید: «أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بها ...». 

کلمه «عمی» استعاره زیبایی است در هدایت نیافتن، زیرا کوری در حقیقت عبارت از نداشتن ملکه چشم است. وجه شباهت این است، چنان که کور با چشمش مقصد محسوس را نمی تواند پیدا کند کسی که از نظر باطنی کور است به مقاصد معقولش راه نمی یابد، چون بصیرتش را از دست داده و وجوه رشد و هدایت را تعقّل نمی کند. 

جمله: «بخمول الهدی»، به ظاهر نبودن هدایت در میان آنها اشاره دارد زیرا آنها سرچشمه هدایت را گم کرده و روشنی هدایت در آنها وجود ندارد و به این دلیل کلمه عمی را به طور عموم به کار برده است تا توضیح دهد که گمراهان در راه نیافتن و نپیمودن طریق مستقیم و عدم خروج از ظلمت و تاریکیهای باطل با آنان اشتراک دارند. 

سپس با جمله: «بعصیانهم للرّحمن و نصرهم للشیّطان»، توضیح می دهد که روش هدایت نیافتگان دوری از حق و یاری دادن باطل می باشد که آرزوی شیطان است. بنا بر این آن که یاری شیطان می کند و از رحمان دوری دارد به باطل دست یازیده و ایمان را خوار و قواعد آن را سست کرده و از آن دوری جسته است و با ترک ایمان و خذلان آن خاستگاهی برای ایمانش باقی نمانده است. 

مقصود از «دعائم» ممکن است دعوت کنندگان به حق و عمله ایمان باشد. و منظور از خراب شدن و از بین رفتن آن نبودن دعوت کنندگان به حق و یا نپذیرفتن سخنشان باشد. 

مقصود از ناشناخته بودن معالم، ناشناخته ماندن دعوت کنندگان به حق به دلیل کمی تعدادشان در میان مردم است. احتمال دیگر این که مقصود از دعائم، قواعد دین مانند جهاد و غیره باشد و خراب شدن و از بین رفتن آن، عدم قیام مردم به جهاد و امثال این باشد و منظور از ناشناخته بودن آثار دین محو شدن نشانه های دیانت از دل و قلب مردم باشد. و جمله: و بدروس سبله و عفی شرکه، اشاره به این است که از دین اثری که با آن شناخته شود، باقی نماند. 

تمام جملاتی که توضیح دادیم مبالغه در ضعف دین و رونق و رواج راه شیطان و مراحلی است که شیطان مردم را به انجام محرّمات خداوند جلب می کند. 

جمله: «و اعلام الشّیطان و لواؤه»، یا به پیشوایان شیطانی و دعوت کنندگان به باطل که مردم از آنها پیروی می کنند اشاره دارد و یا اندیشه های باطلی است که شیطان در ذهن مردم می آراید و مورد خواست آنها واقع می شود. در این صور ذهنی مردم رام شیطان شده و از او تبعیّت می کنند همان گونه که در جنگها مردم به دنبال پرچمها و بیرقها می روند. 

فرموده است: «فی فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها و قامت علی سنابکها»، 

احتمال دارد که «فی فتن» متعلق باشد به جمله سارت اعلامه و قام لواؤه. و نیز احتمال دارد که متعلق به فعل مقدّری باشد که آن خبر دوّم برای کلمه «و الناس» باشد. این فتن همانی است که در ابتدا حضرت بدان اشاره داشت و اینک دوباره آن را با اوصافی اضافه آورده است و آن را به انواع حیوانات تشبیه کرده است و برای آن کف پا و ناخن و سم به عاریت گرفته که لگدمال می کنند و با سمّ بر روی آنها می ایستند. و نیز احتمال دارد که این جا کلماتی در تقدیر باشد یعنی، آنها را با پای شتران و سمّ گاوها و اسبها لگدمال کرده و بر روی آنها ایستاد، به عنوان مضاف حذف شده، و مضاف الیه به جای آن قرار گرفته است. 

با در نظر گرفتن این کلمات در تقدیر، مجاز در نسبت است و نه در کلمه. 

فرموده است: «فهم فیها تائهون»، 

«فا» برای تعقیب و «تائهون» اشاره به سرگردانی آنها در گمراهی و انحراف از مقصد در تاریکیهای فتنه است و منظور از حیرت آنها مشکوک بودنشان در این است که حق در کدام جهت است و ندانستند که حق با علی (ع) است یا با معاویه، و مقصود از جهلشان عدم آگاهی آنها از حق و اعتقاد بعضی از آنها در شبهه حکمیّت به بطلان آن بوده است و بعضی در شبهه خون عثمان اعتقاد باطل یافته اند و نظیر این شبهات که برخاسته از جهل مرکّب آنهاست و با فتنه ای که شیطان و پیروانش برای آنها پیش آوردند، گول خوردند و از راه حق منحرف شدند. 

فرموده است: «فی خیر دار و شرّ جیران»، 

احتمال دارد که این جار و مجرور به عنوان خبر سوّم مانند جمله: «فی فتن»، متعلّق به «سارت اعلامه» باشد و نیز جایز است که متعلّق به «تائهون» و افعال بعد از آن باشد. شارحان نهج البلاغه در مقصود کلام امام (ع) خیر دار، اختلاف پیدا کرده اند. بعضی گفته اند مقصود سرزمین شام است زیرا آن سرزمین مقدّسی بود ولی قاسطین در آن جا مأوا گرفته بودند و در همین زمینه معنای کلام امام (ع) را که فرمود: نومهم سهود و کحلهم دموع، چنین دانسته اند که مردم شام به دلیل اهمیّتی که به کارشان می دادند و خود را آماده پیکار با آن حضرت می کردند خوابشان نمی برد و بر کشتگانشان گریه می کردند و ممکن است مقصود از سرزمینی که دانشمندان آن به سکوت واداشته شده است خود آن حضرت و یاران او باشد و منظور از نادان محترم داشته معاویه و اطرافیانش باشد. 

بعضی دیگر گفته اند منظور از خیر دار سرزمین عراق و بدترین همسایگان بعضی از اصحاب آن حضرت باشند که از جهاد سرپیچی کردند. و به این دلیل مردم عراق در کلام امام (ع) بدترین همسایگان شمرده شده اند که حق را خوار کردند و دین را یاری ندادند، زیرا بهترین همسایه آن است که کمک کار دین خدا باشد. 

با توجه به معنای دوّم منظور از «نومهم سهود»، یعنی ترس مردم عراق از جنگ و سرگردانی آنها در اندیشه صحیح. و منظور از «کحلهم دموع» یعنی بر کشتگانشان مرتّب می گریند. بنا به قولی برای پرداخت هزینه های جنگ گریه می کنند، زیرا آن که در بخشش به کمال رسیده باشد اشک نمی ریزد، بعضی دیگر گفته اند مقصود از «خیردار» دار دنیاست، زیرا دنیا جای عمل شایسته است و بیشتر مردم دنیا نادان و بدکارند. 

مقصود از «خیر» صفت تفضیلی نیست تا توهّم برتری دنیا بر آخرت پیش آید، بلکه صرفاً اثبات فضیلت دنیاست. صفت تفضیلی چنان که برای اثبات افضلیت آورده می شود برای اثبات فضیلت نیز آورده می شود و دنیادار فضیلت است برای کسانی که به اوامر خدا قیام کنند و جهتی که خدا آنها را برای آن آفریده است، یعنی مزرعه بودن دنیا برای آخرت را رعایت کنند. حدیثی نیز بدین معنی وارد شده است. با توجه به معنای سوّم، معنای «اهلها شرّ جیران» یا این است که ساکنان دنیا بدترین سکنا گزیدگانند و یا این است که بدترین همسایگانند برای همسایگانشان که به آنها بر علیه دشمنان دین متوسّل شوند. به این دلیل بدترین همسایگانند که دین را یاری نمی کنند و با یاری کنندگان دین علیه دشمنان دین قیام نمی کنند. سخن امام (ع) که فرمود: «نومهم سهود و کحلهم دموع»، ظاهراً به عموم مردم اعم از اصحاب خود و اصحاب معاویه هر کس که مورد توجّه حضرت در امر جنگ و دخول در کارزار بوده است مربوط می شود. 

امام (ع) در توصیف آن مردم به کم خوابی به دلیل ترس از جنگ، و هجوم بعضی به بعضی، و اهمیّت فراوانی که به جنگ می دادند و در صحرای باطل حیران و سرگردان بودند مبالغه کرده است، به حدّی که کم خوابی آنها را بیدار خوابی که در حقیقت خواب نیست نامیده و برای کم خوابی لفظ بیدار خوابی را به عاریه آورده است که گویا کم خوابی خود همان بیدار خوابی است. و از باب مبالغه در تشبیه جریان اشک را سرمه چشمشان دانسته است تا آنجا که گویا اشک، همان سرمه است. وجه شباهت این است که به دلیل فراوانی جریان اشک چشمشان، و همراهی آن با مژگان، شباهت یافته است به چیزی که به طور عادت همواره در چشمشان همراهی می باشد و آن عبارت از سرمه است و به همین دلیل لفظ «کحل» را برای اشک استعاره آورده است. 

احتمال دارد که جمله: «بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرّم»، مانند جملات قبل متعلّق به «سارت اعلامه» باشد. 

حال اگر کلام امام (ع) را که فرمود خیر دار به معنای دنیا بگیریم، کلام دیگر امام (ع) بارض... اختصاص به مکان خاصّی از مردم دنیا پیدا می کند. گویا، چنین فرموده است که مردم در بهترین خانه ای زندگی می کنند که دنیاست و در عین حال در سرزمینی هستند که وضع آن این است: دانشمندش مهر سکوت و خواری از ناحیه مردم بر دهان دارد که نمی تواند امر به معروف و نهی از منکر کند زیرا دانش در بین آنها وجود ندارد و جهل بر آنها غلبه کرده است و نادانان آن سرزمین مورد احترامند به دلیل تناسبی که با نادانی و موافقتی که با باطل دارند، و مقصود یا شام است یا عراق. اگر مقصود از خیردار شام یا عراق باشد «بارض» ویژگیهای شام یا عراق را بیان می کند و بدگویی که در سخن امام (ع) آمده است به مردم آن سرزمین مربوط می شود که عالمشان به سکوت واداشته شده و جاهلشان مورد احترام است. هر چند امام (ع) مذمّت را به سرزمین نسبت داده، ولی مربوط به انسانهاست. به این دلیل که اگر مذّمت را به سرزمین نسبت دهیم با توصیفی که برای زمین آورده و آن را خیردار خوانده منافات پیدا می کند. 

احتمال دیگر این که «واو» در و الناس «واو» حالیه باشد و عمل کننده در حال فعل ارسل، در این صورت فتنه مورد اشاره امام فتنه عرب جاهلی به هنگام بعثت پیامبر است و بهترین خانه مکّه و بدترین همسایگان قریش می باشد و دانشمند به سکوت کشیده کسی بود که پیامبر را تصدیق و بعثت را حق می دانست و بالجام تقیّه و ترس دهان خود را بسته بود، و نادان مورد احترام تکذیب کنندگان پیامبر بودند و این احتمال زیبایی است. 

بدان آنچه به ذهن می رسد این است که این مقدار از خطبه را که سیّد رضی آورده فصول تلفیق شده ای است که نظام خطبه واحدی را ندارد، هر چند به صورت خطبه واحد آمده است ولی به دلیل اختلاف مقاصد و موضوع، مطالب گوناگونی را بحث می کند و نشان دهنده این است که کلمات مختلف امام به صورت تلفیقی خطبه واحدی را به وجود آورده است، که البته خدا آگاهتر است.