[hadith]أَحْمَدُهُ اسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اسْتِسْلَاماً لِعِزَّتِهِ وَ اسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِیَتِهِ وَ أَسْتَعِینُهُ فَاقَةً إِلَی کِفَایَتِهِ، إِنَّهُ لَا یَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لَا یَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لَا یَفْتَقِرُ مَنْ کَفَاهُ فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزنَ. وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّکُ بهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِیلِ مَا یَلْقَانَا، فَإِنَّهَا عَزیمَةُ الْإِیمَانِ وَ فَاتِحَةُ الْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ الرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّیْطَانِ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص: 274-267

و من خطبة له علیه السّلام بعد انصرافه من صفّین و فیها حال النّاس قبل البعثة و صفة آل النّبی (ص) ثم صفة قوم آخرین

.

این خطبه را امام (ع) به هنگام بازگشت از صفین ایراد فرمود و در آن، وضع حال مردم پیش از بعثت و اوصاف اهل بیت پیامبر اسلام (ص) و سپس اوصاف گروه دیگری

بیان شده است.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه در واقع دارای پنج فراز است (که در ضمن چهار بخش مورد بحث و بررسی قرار می گیرد): فراز اوّل در باره حمد و ثنای الهی و پناه بردن به فضل و کرم و رحمت او و فراز دوّم در باره شهادت به توحید پروردگار و آثار پر بار ایمان به توحید و فراز سوّم شهادت و گواهی به نبوّت، به اضافه بخش مهمّی از فضایل پیغمبر اکرم (ص) و اوضاع و احوال عصر جاهلیّت و گرفتاریهای عظیم جامعه

اسلامی در آن زمان و اشاره به زحماتی که پیامبر اسلام برای دگرگون ساختن این وضع تحمّل فرمود و بالاخره در فراز چهارم اشارات پر معنایی در باره موقعیّت اهل بیت و عظمت مقام آنها و لزوم پناه بردن مردم در مشکلات دینی به آنان آمده است

.

در فراز پنجم همین معنی را به شکل دیگری ادامه می دهد و مردم را از مقایسه کردن آل محمد با دیگران بر حذر می دارد و با بیان این که هیچ یک از افراد این امّت همتای آنان نیست امتیازات آنان را بر می شمرد و از بازگشت حق به اهلش اظهار رضایت و خشنودی می کند

.

شرایط و زمان صدور این خطبه:

همان گونه که در آغاز خطبه خواندیم مرحوم سیّد رضی تصریح می کند که این خطبه بعد از بازگشت امام (ع) از صفّین ایراد شده است. حال و هوای خطبه نیز تناسب با این معنی دارد زیرا شرح احوال مردم در عصر جاهلیّت، بازگو کننده این حقیقت است که از تکرار جاهلیّت دوّم بر حذر باشند و اجازه ندهند بازماندگان عصر جاهلیّت که عمدتا لشکر شام را در میدان صفّین تشکیل می دادند، در رسیدن به نیّات سوء خود موفّق شوند. و نیز تأکید می کند که دست به دامان اهل بیت پیامبر بزنند تا از خطراتی که اسلام را در آن زمان تهدید می کرد رهایی یابند، چرا که خود پیامبر بارها فرمود: من در میان شما دو چیز گرانمایه به یادگار می گذارم که اگر به آنها تمسّک جویید هرگز گمراه نخواهید شد: «قرآن و اهل بیت

».

از این جا روشن می شود که آنچه ابن ابی الحدید در یک داوری عجولانه در باره زمان صدور خطبه گفته است، صحیح به نظر نمی رسد. او می گوید حال و هوای آخر خطبه متناسب با زمان بازگشت از صفّین نیست چرا که آن زمان بر اثر حادثه حکمیّت و نیرنگ عمرو بن عاص و تقویت معاویه و مشکلات دیگری که در لشکر آن حضرت ظاهر گشت مناسب چنین سخنی نبود، بلکه تناسبی با آغاز خلافت آن حضرت دارد و اگر سیّد رضی زمان صدور آن را بعد از بازگشت از صفّین دانسته، اشتباهی از او نیست، او آنچه را در کلمات پیشینیان یافته، بازگو کرده است و چه بسا اشتباه از سابقین باشد. به گفته بعضی از دانشمندان این سخن را در باره کسی باید گفت که کوه علم و دریای وقار و اسطوره مقاومت و جهاد نباشد

.

شخصی با سعه صدر علی (ع) هرگز در برابر چنین حادثه ای خودش را نمی بازد و روح بلند و فکر گسترده او اجازه نمی دهد که پریشان حال و مضطرب و مشوّش گردد، بلکه به عکس، همان گونه که گفتیم این خطبه به مردم هشدار می دهد که تسلیم تبلیغات مسموم و تلاشهای شیطانی حاکمان شام نشوند و از بازگشت به عصر جاهلیّت بپرهیزند و آن گونه که حق به اهلش باز گشته، دست از آن بر ندارند و محکم، تا آخر بایستند

.

این که ابن ابی الحدید معتقد است پیروزی در این میدان از آن معاویه بود و با جمله: «الآن اذ رجع الحقّ الی اهله، اکنون حق به اهلش بازگشته» تناسبی ندارد صحیح به نظر نمی رسد، زیرا

:

اوّلا: معاویه هرگز در این میدان پیروز نشد، تنها از یک شکست قطعی بر اثر نیرنگ عمرو بن عاص نجات یافت و علی (ع) همچنان حق را در اهلش (خودش و اهل بیت) می بیند و به مردم هشدار می دهد، مراقب باشند که حق از اهلش گرفته نشود

.

ثانیا: داستان حکمیّت و داوری زشت و ظالمانه عمرو بن عاص- بر خلاف آنچه بسیاری فکر می کنند- به هنگام حضور امام در صفّین واقع نشد بلکه چند ماه بعد از آن صورت گرفت و جالب این که خود ابن ابی الحدید در جای دیگر به این معنی تصریح کرده است

.

بنا بر این اگر ابن ابی الحدید می خواهد جمله اخیر خطبه را دلیل بر این بگیرد که این خطبه بعد از جنگ صفّین نبوده، دلیل نادرست و شاهد باطلی است

.                      

اصل اساسی در اسلام

این خطبه مانند بسیاری از خطبه های نهج البلاغه با حمد و ستایش پروردگار آغاز می شود ولی در این جا انگیزه های سه گانه ای برای حمد و ستایش الهی بیان شده است: نخست تقاضای افزایش و تکمیل نعمتهای الهی و دیگر اظهار تسلیم در مقابل قدرت و عزّت او و سوّم تقاضای حفظ و نگهداری از معاصی به برکت الطاف او می باشد; می فرماید: «حمد و ستایش می کنم او را به خاطر جلب اتمام نعمتش و اظهار تسلیم در برابر عزّتش و تقاضای حفظ و نگهداری از معصیت و نافرمانیش» (اَحْمَدُهُ اسْتِتْماماً(1) لِنِعْمَتِهِ وَاسْتسْلاماً(2) لِعِزَّتِهِ وَاسْتِعْصاماً(3) مِنْ مَعْصیَتِهِ).

باید توجّه داشت که مفهوم حمد چیزی بیشتر از شکر است و به تعبیری دیگر شکر آمیخته با ستایش است و این از یکسو سبب فزونی نعمتهای الهی می شود همان طور که می فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَزیدَنَّکُمْ»(4) و از سوی دیگر انجام وظیفه عبودیّت و بندگی است و آن همان تسلیم در برابر عزّت پروردگار است و از سوی سوّم موجب جلب عنایات و الطاف و امدادهای حق، برای حفظ از گناهان است.

بعد از حمد به سراغ استعانت از پروردگار می رود و دلیل آن را نیز بیان می فرماید، می گوید: «از او یاری می جویم چرا که نیازمند به کمک و کفایت او هستم» (وَاَسْتَعینُهُ فاقةً اِلی کِفایَتِهِ).

آری هنگامی که بنده آگاه خود را سرتاپا نیازمند به آن ذات بی نیاز و صاحب کمال مطلق می بیند، دست استعانت به دامان لطفش می زند و در همه چیز و در همه حال از او یاری می طلبد.

سپس به دلیل دیگری برای این یاری جستن اشاره کرده، می افزاید: «چرا که آن کس را که او هدایت فرماید هرگز گمراه نمی شود و آن کس را که خدا او را دشمن دارد هرگز نجات و رهایی نمی یابد و هر کس را کفایت کند هرگز نیازمند نخواهد شد» (اِنّهُ لایَضِلُّ مَنْ هَداهُ وَلا یَئِلُ(5) مَنْ عاداهُ وَلا یَفْتَقِرُ مَنْ کَفاهُ).

آری قدرتش آن چنان است که هیچ کس را یارای مقابله با آن نیست و علمش چنان است که هیچ خطایی در آن راه ندارد.

این احتمال نیز وجود دارد که این جمله های سه گانه دلیل دیگری برای حمد و هم دلیل برای استعانت باشد.

در پایان این کلام باز به دلیل و نکته دیگری برای حمد پروردگار اشاره می فرماید، می گوید: «چرا که ستایش او در ترازوی سنجش، از همه چیز سنگینتر و برای ذخیره کردن از هر گنجی برتر است» (فَاِنَّهُ اَرْجَحُ ما وُزنَ وَ اَفْضَلُ ما خُزنَ).

در واقع فواید و آثاری که در جمله های قبل آمده، مربوط به این جهان است و آنچه در دو جمله اخیر آمده، مربوط به جهان دیگر و ذخیره یوم المعاد است و به این ترتیب حمد پروردگار مایه نجات در دنیا و آخرت است و چه زیباست که در این جمله های کوتاه تمام ابعاد و نکات را در کوتاه ترین عبارت بیان فرموده است. بی جهت نیست که ابن ابی الحدید هنگامی که به شرح این خطبه می رسد و از کنایات و تعبیرات لطیف و بدیع آن سرمست می گردد، می گوید «فَسُبحانَ مَنْ خَصَّهُ بالْفَضائِلِ الَّتی لاتَنْتَهی اَلْسنَةُ الْفُقَهاءِ اِلی وَصْفِها وَ جَعَلَهُ اَمامَ کُلِّ ذی عِلْم وَ قُدْوَةَ کُلِّ صاحِب خَصِّیَةِ; منزه است خدایی که علی(علیه السلام) را به فضایلی مخصوص کرد که زبان فصیحان توان وصف آن را ندارد و او را بر هر عالمی مقدّم داشت و پیشوا و اسوه هر صاحب فضیلتی کرد».

سپس به سراغ ریشه تمام نیکیها و پاکیها و فضایل و افتخارات یعنی شهادت به توحید می رود و می فرماید: «من گواهی می دهم که جز خداوند معبودی نیست، یگانه و بی شریک است» (وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِله اِلاّ الله وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ).

پناه گرفتن، در سایه توحید هم به خاطر آن است که ریشه تمام عقاید و افکار پاک و اعمال صالح است و هم به خاطر این که کسانی که مدعی الوهیت آن حضرت بودند به نادرستی اعتقاد خود پی ببرند.

سپس می افزاید: «(این شهادت و گواهی من به حقیقت توحید یک شهادت ساده نیست بلکه شهادتی است که خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن را در عمق عقیده خود، جای داده ام (نه تنها زبان من که تمام ذرّات وجودم و اعماق روح و جانم به آن گواهی می دهم)» (شَهادَةً مُمْتَحَناً(6) اِخْلاصُها، مُعْتَقَداً مُصاصُها(7)).

نه یک شهادت و گواهی زودگذر بلکه «شهادتی که تا خداوند ما را زنده دارد به آن پایبندیم و آن را برای صحنه های هولناکی که در پیش داریم ذخیره کرده ایم» (نَتَمَسَّکُ بها اَبَداً ما اَبْقانا، وَ نَدَّخِرُها لاَهاویلِ(8) ما یَلْقانا).

امام(علیه السلام) در این گفتار عمق ایمان و وفاداری خود را به حقیقت توحید در تمام ابعاد و همه صحنه های زندگی اعلام می دارد و هر کس تاریخ زندگی آن بزرگوار را مطالعه کند، این حقیقت را به روشنی در تمام زندگی آن حضرت می بیند که لحظه ای به شرک آلوده نشد و در برابر هیچ بتی سجده نکرد و همیشه در سایه توحید گام برمی داشت و از هر گونه شرک خفیّ و جلیّ بیزار بود.

سپس دلایل چهارگانه ای برای تمسّک جستن به این اصل اصیل ذکر می فرماید، می گوید: «زیرا شهادت به توحید پایه اصلی ایمان و ریشه و قوام آن است و همچنین سرچشمه همه نیکیها و سبب جلب خشنودی خداوند و موجب طرد و دوری شیطان است» (فَاِنَّها عَزیمةُ الایمانِ، وَ فاتِحَةُ الاِحْسانِ، وَ مَرْضاةُ الرَّحمنِ، وَ مَدْحَرَةُ(9) الشَّیْطانِ).

چنانچه در بحث نکات خواهد آمد خواهیم دید که هیچ یک از مراتب ایمان به اصول دین، بدون توحید، اساسی ندارد و نیز تمام نیکیها و اعمال صالح از حقیقت توحید سرچشمه می گیرد و به همین دلیل سبب خشنودی خدا و دوری شیطان است چرا که مهمترین ابزار شیطان شرک است ـ خواه به صورت جلیّ و آشکار باشد و یا مخفی و پنهان.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه تعبیر به «فاتحة الاحسان» را اشاره به پاداشهای نیک الهی دانسته اند که سرآغازش توحید است ولی تفسیری که در بالا گفته شد صحیح تر به نظر می رسد.

نکته ها:

1ـ توحید ریشه همه نیکیها:

معمولا شهادت به یگانگی پروردگار به عنوان یکی از اصول قطعی اعتقادی شمرده می شود در برابر اصول دیگر; ولی این در واقع یک برداشت ساده از این اصل مهم اسلامی است. دقّت بیشتر در منابع اسلامی و همچنین تحلیلهای عقلی نشان می دهد که توحید، اصلی است که در تمام اصول و فروع جریان دارد و به تعبیر دیگر تمام اصول و فروع اسلام تبلوری از توحید است نه تنها در مباحث اعتقادی و عبادی که در مسائل اجتماعی و سیاسی و اخلاقی، روح توحید حاکم و جاری است.

یگانگی خداوند چه در جهت ذات و صفت و چه در جهت افعال و عبودیّت امری است روشن و مسلّم، ولی در مورد نبوّت انبیا نیز به مقتضای «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَد مِنْ رُسُلِهِ»(10) در میان رسولان و انبیای او جدایی نمی افکنیم و معتقدیم همه، داعیان یک مکتب و منادیان یک برنامه بودند هر چند با گذشت زمان و پیشرفت جوامع انسانی پاره ای از احکام و برنامه ها به شکل تازه ای مطرح شده است.

در امر معاد به مقتضای «وَکُلُّهُمْ آتیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً»(11) همه در یک روز، تک و تنها و در یک دادگاه، حضور می یابند و با یک معیار درباره آنها داوری می شود و هر کدام به تناسب اعمالشان پاداش و کیفر می بینند.

جوامع انسانی به یک ریشه باز می گردند و اصولی که حاکم بر آن است بلکه اصولی که بر تمام عالم هستی حاکم است اصول ثابت و معیّنی است درست است که قوانین الهی در ادیان آسمانی از نظر شاخ و برگ تا حدّی متفاوت بوده، ولی ریشه های آن در همه جا یکی است و به همین دلیل ما معتقدیم که انبیا به سوی جامعه واحد جهانی دعوت می کرده اند و سرانجام نیز تمام جهان در زیر چتر حکومت عدل واحدی قرار خواهد گرفت.

در مسائل اخلاقی، چه کسی است که نداند: فضایل اخلاقی از توحید، و رذایل، از شرک سرچشمه می گیرد. افراد ریاکار گرفتار شرکند همان گونه که حسودان و بخیلان و حریصان و متکبّران گرفتارند. کسی که توحید افعالی خدا را در اعماق جانش پذیرا گشته و عزّت و ذلّت و روزی و حیات و پیروزی و موفقیّت را به دست توانای او می داند دلیلی ندارد که راه ریا و حرص و بخل و حسادت را پیش گیرد.

کوتاه سخن این که توحید همچون یک دانه درشت تسبیح در مقابل بقیّه دانه ها نیست بلکه همچون ریسمانی است که تمام دانه ها را به هم می پیوندد.

این جاست که عمق کلام مولا در جمله های بالا روشنتر می شود چرا که توحید را پایه اصلی ایمان و سرآغاز همه نیکیها و موجب خشنودی خدا و عامل طرد و دوری شیطان می شمرد و اگر آفتاب توحید بر صفحه جان و جسم و جامعه انسانی بیفتد و همه چیز در پرتو توحید روشن شود وضع و شکل دیگری به خود خواهد گرفت.

اگر می بینیم مولای متّقیان علی(علیه السلام) که خود روح توحید است بارها و بارها در خطبه های نهج البلاغه توحید و شهادت به یگانگی خدا را تکرار می کند و از این طریق به همه پیروان مکتبش درس توحید تعلیم می دهد به خاطر این است که این شعله جاودانی را در دلها زنده نگهدارد و سرزمین جانها را با این آب حیات آبیاری کند تا بذرهای نیکی و پاکی در وجودشان به ثمر بنشیند و در پرتو توحید رنگ الهی و صبغة الله را پذیرا شوند.

بی شک شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و توجّه به مأموریتهای او و کتاب آسمانیش بهترین زمینه ساز پیشرفت حقیقت توحید در اعماق وجود انسانهاست.

2ـ درخشش توحید خالص در زندگی امیرمؤمنان(علیه السلام):

علی(علیه السلام) پیش از آن که دیگران را به سوی این حقیقت بزرگ (توحید) دعوت کند خود مظهر تمام عیار آن بود. در تمام عمرش لحظه ای برای بت سجده نکرد و گرد و غبار شرک بر دامان پاکش ننشست. هر گامی برمی داشت برای خدا و هر حرکتی می کرد برای جلب رضای او بود. از آغاز عمرش تا پایان عمر پیامبر(صلی الله علیه وآله) همه جا در خدمتش بود و از جان و دل می کوشید.

داستان معروف پیکار او با «عمروبن عبدود» در آن هنگام که عمرو، بر زمین افتاده بود و حضرت می خواست کار او را یکسره کند معروف است; آری سپاهیان اسلام با کمال تعجّب دیدند که در این لحظه حسّاس، علی(علیه السلام) توقّف کرد (و شاید برخاست و کمی راه رفت) سپس برگشت و کار عمرو را یکسره کرد. هنگامی که از علّت این ماجرا پرسیدند، فرمود: «قَدْ کانَ شَتَمَ اُمّی وَ نَفَلَ فی وَجْهی فَخَشیتُ اَنْ اَضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفْسی فَتَرَکْتُهُ حَتّی سَکَنَ ما بی ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِی اللهِ; او به مادرم دشنام داد و آب دهان بر صورتم افکند من ترسیدم اگر آخرین ضربه را بر او وارد کنم به خاطر هوای نفس باشد او را رها کردم تا خشم من فرونشست سپس برای خدا او را به قتل رساندم».(12)

هنگامی که بعضی از یارانش پیشنهاد شرک آلودی به او کردند که برای تقویت پایه های حکومتت در بیت المال مسلمین تبعیض روا دار و سرشناسان و سردمداران را از بیت المال سیر نما، فرمود: «اَتَأْمُرُونّی اَنْ اطْلُبَ النَّصْرَ بالْجَوْرِ فیمَنْ وُلَّیتُ عَلَیْهِ وَ اللهِ لا اَطُورُ بهِ ما سَمَرَ سَمیر وَ ما اَمَّ نَجْم فِی السَّماءِ نَجْماً; آیا به من پیشنهاد می کنید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حقّ کسانی که بر آنها حکومت می کنم استمداد جویم؟ به خدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند دست به چنین کاری نمی زنم»!(13)

هنگامی که به نماز می ایستاد آن چنان غرق صفات جمال و جلال خدا می شد که جز او نمی دید و به غیر او نمی اندیشید آن گونه که در حدیث معروف آمده است که در پای مبارکش پیکان تیری در غزوه احد فرو نشست که بیرون آورن آن در حال عادی مشکل بود; رسول خدا دستور داد که در حال نماز از پایش بیرون بیاورند (چنین کردند ولی) بعد از پایان نماز فرمود: من متوجّه بیرون آوردن تیر در حال نماز نشدم(14) و از این گونه جلوه های توحید در زندگی مولا فراوان است.


پی نوشت:

  1. «استتمام» گاه به معنای اتمام آمده و گاه به معنای مطالبه اتمام است و در این جا معنای دوّم مورد نظر است و شاهد آن جمله های بعد است.

  2. «استسلام» به معنای انقیاد و تسلیم است و به تعبیر بعضی دیگر از لُغویون در اصل به معنای موافقت ظاهر و باطن نسبت به چیزی است که از لوازم آن انقیاد است.

  3. «استعصام» به معنای مطالبه، حفظ و نگهداری و دفع امور نامطلوب است.

  4. سوره ابراهیم، آیه 7.

  5. «یئل» از مادّه «وأل» بر وزن (وَعْد) در اصل به معنای نجات یافتن و پناه گرفتن و بازگشتن است.

  6. «ممتحن» از مادّه «محن» بر وزن «رهن» به معنای آزمایش و امتحان است، ولی بعضی از ارباب لغت گفته اند ریشه اصلی آن بیرون آوردن خاک، به هنگام حفر چاه است.

  7. «مصاص» از مادّه «مصّ» (بر وزن نصّ) در اصل به معنای چشیدن و مکیدن است و از آن جا که به هنگام مکیدن چیزی، خالص و عصاره آن وارد بدن انسان می شود، «مصاص» به معنای خالص آمده است.

  8. «اهاویل» جمع «اهوال» و آن نیز جمع هول به معنای ترس و وحشت است.

  9. «مدحرة» از مادّه «دَحْر» به معنای طرد کردن و دور ساختن است.

  10. سوره بقره، آیه 285.

  11. سوره مریم، آیه 95.

  12. مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 115 (مستدرک الوسائل، ج 18، ص 28) و بحارالانوار، ج 41، ص 51.

  13. نهج البلاغه، خطبه 126.

  14. کتاب «مناقب مرتضویه» تألیف مولا محمّد صالح کشفی حنفی، صفحه 364، طبع بمبئی (مطابق نقل احقاق الحق، ج 8، ص 602).