[hadith]فضلُ الإسلام:
ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دینُ اللَّهِ الَّذی اصْطَفَاهُ لِنَفْسهِ وَ اصْطَنَعَهُ عَلَی عَیْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِیَرَةَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ، أَذَلَّ الْأَدْیَانَ بعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ برَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بکَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ بنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلَالَةِ برُکْنِهِ وَ سَقَی مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیَاضِهِ وَ أَتْأَقَ الْحِیَاضَ بمَوَاتِحِهِ، ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْکَ لِطُرُقِهِ وَ لَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابهِ وَ لَا عَصَلَ فِی عُودهِ وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابیحِهِ وَ لَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ، فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِی الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ یَنَابیعُ غَزُرَتْ عُیُونُهَا وَ مَصَابیحُ شَبَّتْ نِیرَانُهَا وَ مَنَارٌ اقْتَدَی بهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بهَا فِجَاجُهَا وَ مَنَاهِلُ رَوِیَ بهَا وُرَّادُهَا. جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ مُنْتَهَی رِضْوَانِهِ وَ ذرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ، فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِیقُ الْأَرْکَانِ، رَفِیعُ الْبُنْیَانِ، مُنِیرُ الْبُرْهَانِ، مُضِیءُ النِّیرَانِ، عَزیزُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ الْمَنَارِ، مُعْوِذُ الْمَثَارِ، فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَیْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ.[/hadith]
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 3، صفحه 827-819
سپس از اسلام سخن می گوید و فضیلتهای آن را بیان می کند و به آن ترغیب می فرماید، و در حقیقت، این سخنان تفسیری در باره چگونگی طاعت و عبادت خداوند است، و مانند این است که فرموده باشد: حقّ طاعت او را که همان اسلام است ادا کنید، و برای آن فضیلتهایی به شرح زیر ذکر فرموده است:
1- خداوند اسلام را برای خویش برگزیده است. یعنی آن را راه شناخت خود و وسیله رسیدن به پاداشهای خویش قرار داده است.
2- خداوند اسلام را زیر نظر خود پرورش و گسترش داده است، واژه علی عینه هنگامی به کار برده می شود که نسبت به چیزی عنایت و اهتمام خاصّ وجود داشته باشد، و مانند این است که اسلام کار یا صنعتی است که آن کسی که این صنعت برای او ساخته و پرداخته شده آن را برگزیده و زیر نظر خویش قرار داده است، واژه عین مجازا برای علم و آگاهی به کار رفته و علی برای حال است، یعنی با علم او به شرف و فضیلت و حکمتی که در وجود اسلام است، و این مانند قول خداوند متعال می باشد، که به موسی علیه السّلام فرموده است: «أَنِ اقْذفِیهِ فِی التَّابُوتِ».
3- خداوند بهترین آفریدگانش را برای آن برگزیده است، یعنی بهترین خلق خود محمّد (ص) و ائمّه (ع) را برای تبلیغ اسلام بر انگیخته و انتخاب کرده است.
4- خداوند پایه های دین اسلام را بر اساس محبّت خویش بر پا داشته است، واژه دعائم برای اهل اسلام یا برای ارکان آن استعاره شده، و وجه مشابهت در استعاره مذکور این است که اسلام مانند سقفی که بر روی ستونهایش بر پاست بر ارکان خود قیام و قرار دارد، واژه علی در جمله علی محبّته برای حال است و ضمیرها، به اسلام برگشت دارد، یعنی: خداوند پایه های اسلام را در حالی که آن را دوست می دارد برپا داشته است، و گفته شده که ضمیر مذکور به اللّه برگشت دارد، و مانند این است که گفته شود: طبع اللّه قلبی علی محبّته یعنی خداوند دل مرا بر محبّتش مهر زنده است.
5- خداوند با عزّت اسلام ادیان دیگر را خوار کرده است، منظور از ذلّت ادیان، عدم توجّه و التفات خداوند به آنهاست که در این صورت واژه ذلّت مجاز، و اطلاق آن از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، و یا این که مقصود خواری مردم کیشهای دیگر است، و مضاف که واژه أهل باشد حذف شده است و روشن است که عزّت اسلام سبب هر دو امر می باشد.
6- جمله «وضع الملل برفعه»،
نیز نظیر معنای جمله پیش است یعنی با بلند گردانیدن اسلام، کیشهای دیگر را پست گردانیده است.
7- جمله «و أهان أعداءه بکرامته»،
نیز در همین زمینه است، یعنی خداوند با گرامی داشتن اسلام دشمنان آن را تحقیر کرده است، مراد از دشمنان اسلام، مشرکان و تکذیب کنندگان از ادیان دیگر است، و مقصود از اهانت آنها کشتار و گرفتن جزیه و تحقیر آنان است، و تکریم اسلام عبارت از گرامیداشت آن و مردمش می باشد و این که مسلمانان را در نفوس دیگران ارجمند و بزرگ داشته است.
8- در جمله «و خذل محادّیه بنصره»،
مراد یاری اهل اسلام است، یعنی خداوند با یاری اهل اسلام دشمنان آن را دچار خذلان و شکست کرده است. در جملات چهارگانه پیش صنعت تضادّ موجود است، زیرا قرینه ها در عزّت و ذلّت، بلندی و پستی، کرامت و اهانت، و یاری و خذلان ضدّ یکدیگر است.
9- خداوند با استوار گردانیدن ارکان اسلام و نیرومند ساختن آن پایه های گمراهی را ویران کرده است، منظور از پایه های ضلالت، اعتقادات گمراه کننده، و مردمان گمراه است، و واژه ارکان استعاره است، زیرا همان گونه که وجود ساختمان بستگی به ستونها و پایه های آن دارد، گمراهی نیز به عقاید فاسد و مردمی که دارای آن تباهیها و گمراهیها هستند وابسته است، واژه هدم نیز برای از میان رفتن این گمراهیها بر اثر نیرومندی اسلام و مسلمانان استعاره شده است.
10- خداوند تشنگان وادی معرفت را از چشمه های زلال آن سیراب کرده است، واژه سقی (آب دادن) را برای افاضه علوم دین و کمالات نفسانی به آنها استعاره فرموده است، واژه عطش (تشنگی) برای آنانی که گرفتاری خود را به جهل و نادانی دانسته و از دانش بی بهره اند، و واژه حیاض (آبگیرها) را برای دانشمندان اسلام که حوضهای علوم و حکمت دین می باشند و این تشنگان از آنان کسب فیض می کنند استعاره آورده است.
11- خداوند آبگاههای آن را به وسیله آب کشندگان آن پر کرده است، واژه مواتح (آب کشندگان) را یا برای سران و بزرگان دین در قرن اوّل هجری که اسلام را از سرچشمه زلال آن یعنی پیامبر اکرم (ص) فرا گرفتند استعاره فرموده و یا برای اندیشه ها و پرسشها و بررسیهای دانشمندان اسلام در باره دین و احکام آن و فوایدی که به دست آورده اند، استعاره قرار داده است، و در هر دو صورت وجه مناسبت استعاره این است که آنان مانند کسی که آب را از چاه بیرون می کشد دین و دانش را از سرچشمه حقیقی آن کسب و استخراج کرده اند، واژه حیاض برای آنانی که از علوم و معارف دین استفاده می برند استعاره شده است.
12- خداوند اسلام را به گونه ای قرار داده که دستاویزهای آن کنده و گسسته نمی شود، واژه عروة (دستگیره) برای آنچه انسان به وسیله آن به اسلام متمسّک می شود استعاره شده و با ذکر واژه انفصام ترشیح داده شده است، و چون کسی که به اسلام چنگ زند از هلاکت اخروی رهایی، و از عذابهایی که دامنگیر پیروان ادیان گذشته شده ایمنی می یابد، لذا با ذکر این که دستاویز اسلام کنده و گسسته نمی شود به امنیّت و دوام سلامت کسی که به آن متمسّک می شود اشاره فرموده است، زیرا گسسته نشدن دستاویز موجب بقای سلامت کسی است که به آن چنگ زده است.
13- حلقه آن گسسته نمی شود، و این سخن کنایه از این است که پیروان اسلام و اجتماع آنان مقهور نمی شوند.
14- بنیاد اسلام ویران نمی گردد، واژه أساس برای کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم (ص) که اساس دینند و واژه انهدام را برای نابودی آنها استعاره فرموده است.
15- پایه های اسلام از میان نمی رود، واژه دعائم را برای دانشمندان اسلام یا برای کتاب و سنّت و قوانین و احکام آن استعاره آورده است، و مراد از عدم زوال آنها عدم انقراض علما و دانشمندان اسلام و یا شریعت و احکام آن است.
16- درخت اسلام ریشه کن نمی شود، واژه شجرة (درخت) را برای اساس و ارکان اسلام استعاره فرموده است و معنای سخن پیش را دارد که فرموده است: «و لا انهدام لأساسه».
17- دوران آن را پایانی نیست: این سخن اشاره به این است که دین اسلام تا قیامت پایدار است.
18- شرایع آن را کهنگی نیست، منظور از شرایع، قوانین و اصول آن است، و این سخن نیز نظیر معنای جمله لا انقلاع لشجرته (درخت آن ریشه کن نمی شود) می باشد.
19- شاخه هایش بریدنی نیست، یعنی پیوسته از درخت اسلام شاخه های نو روییده می شود، و این رویش پایان یافتنی نیست، چنان که هر ذهن صحیحی در باره اصول آن که کتاب و سنت است اندیشه و بررسی کند می تواند به چیزهایی دست یابد که دیگران پیش از او به آن نرسیده اند.
20- راههای اسلام را تنگی و دشواری نیست، این سخن اشاره دارد به این که قوانین و تکالیف اسلام برای مکلّفان دشوار نیست، و یا مراد این است که اسلام با سختی ملازمه ندارد و برای کسانی که به آن متعهّد می شوند مایه رنج و زحمت نیست، چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: من به دین حنیف ساده و آسانی برگزیده شدم.
21- راه صاف آن را ناهمواری نیست، این گفتار کنایه از این است که اسلام آیینی است در نهایت اعتدال و در حدّ متوسّط میان صعوبت و سهولت زیاد چنان که بیشتر کیشها و آیینهای پیشین که بر اساس تشبیه و تجسیم بنا شده است چنین بود، یعنی گام برداشتن در آن راهها و تصور آن عقاید آسان بود لیکن طریقه آنان از مقصد اصلی و مطلوب حقیقی دور، و رسیدن به توحید خالص از راه آنها ناممکن بود، بنا بر این راه ظاهرا صاف آنها ناهموار و بر خلاف اسلام دارای سختیها و دشواریها بوده است.
22- صفا و پاکیزگی آن را تیرگی نیست. واژه وضح (سپیدی) را برای پاکیزگی اسلام از تیرگیهای باطل و آنچه صفحه دل کافران و منافقان را سیاه و تیره ساخته، استعاره فرموده است.
23- راه مستقیم آن را کژی نیست، واژه انتصاب را که ضدّ اعوجاج و کژی است برای مستقیم بودن راه اسلام در رسانیدن انسان به سر منزل حقّ استعاره آورده، زیرا در دنیا تنها راه راست و صراط مستقیم اسلام است.
24- این که فرموده است در چوب اسلام پیچ و تابی نیست نیز به همین معناست.
25- جمله «و لا وعث لفجّه»،
نیز به معنای سخن پیش و در تأکید آن است.
26- چراغهایش خاموشی ندارد، منظور از چراغهای اسلام دانشمندان، و مقصود از خاموشی آنها خالی شدن زمین از آنان است که در هر دو مورد به طریق استعاره ذکر شده است.
27- شیرینی آن را هیچ تلخی نیست، زیرا پرهیزگاران به سبب توجّهی که به هدف بلند و مقصد عالی خود دارند اسلام در کام آنها آن چنان شیرین است که هرگز بر اثر رنج ادای تکالیف احساس تلخی نمی کنند.
28- فرموده است: او پایه هایی است، یعنی اسلام متشکّل از ارکانی است، و این سخن اشاره است به این که اسلام مجموعه ای از اجزا می باشد، مانند شهادتین، و نمازهای پنجگانه، چنان که در حدیث آمده که اسلام بر پنج پایه بنا شده است.
فرموده است: «أساخ فی الحقّ أسناخها»،
این گفتار اشاره است بر این که پروردگار پایه هایی را که اسلام بدانها استوار است بر اساس حقّ و اسراری ژرف بنا کرده که جز اندکی از مردم بر این رازها آگاه نیستند، و مقصود از اینها اسرای است که در عبادات موجود است.
29- خداوند اسلام را همچون منبعی قرار داده که چشمه هایش سرشار است، سخن مزبور در بیان معرّفی مادّه و محتوای اسلام است که عبارت از کتاب و سنّت پیامبر اکرم (ص) می باشد، و چون دانشهای اسلامی اعمّ از عقلی و نقلی، مانند آب که از چشمه جوشان و سرازیر می شود، از کتاب و سنّت ریزش و تراوش می کند، لذا واژه ینابیع را برای آنها استعاره فرموده است، و واژه عیون را برای آنچه محتوای کتاب الهی و سنّت نبوی به آن برگشت دارد استعاره آورده است، و این علم باری تعالی و فرشتگان و پیامبر (ص) اوست، این که علوم مزبور زیاد و سرشار است روشن است و نیازمند توضیح نیست.
30- اسلام چراغی است که شعله های آن فروزان است، این جمله به مادّه و حقیقت اسلام اشاره دارد به این لحاظ که ادلّه و براهین احکام اسلام در کتاب و سنّت موجود است، واژه مصابیح (چراغها) را برای ادلّه مذکور، از نظر این که روشنگر کسانی است که بیراهه به سوی خدا گام بر می دارند استعاره فرموده، و افروختگی و اشتعال، ترشیح آن و بیانگر نهایت فروزش و تابش این چراغها و روشنی کامل این دلائل و براهین است.
31- اسلام منار یا ستون نوربخشی است که راهیان راه خدا از آن پیروی می کنند، و نشانه هایی است که برای پویندگان طریق حقّ نصب گردیده است، این گفتار نیز به کتاب و سنّت که مادّه و اساس اسلام است اشاره می کند، زیرا در آنها دلایلی از احکام ظنّی وجود دارد که رهروان راه حقّ از آنها پیروی می کنند، و طالبان حقیقت به وسیله نشانه هایی که در طول راه آنها نصب شده به مقصد خود راه می یابند.
32- اسلام آبشخورهایی است که وارد شوندگان از آنها سیراب می شوند، واژه مناهل (آبشخورها) را نیز برای کتاب و سنّت استعاره فرموده است، زیرا همان گونه که تشنگان از آب چشمه ها و آبشخورها سیراب می شوند، آنهایی که به این سرچشمه های دین رو آورند از انوار علوم بهره مند می گردند.
33- خداوند منتهای خشنودی خود را در دین اسلام قرار داده است، چنان که فرموده است: «وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»، همچنین فرموده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» زیرا کاملترین اسبابی که انسان را به منتهای کمالات انسانی می رساند در این دین قرار دارد، همان کمالاتی که خداوند آنها را برای بندگانش پسندیده و منتهای خشنودی خود را در تحصیل آنها قرار داده است.
34- اسلام عالیترین قانون هدایت الهی است، ضمیر متّصل ها در دعائمه به اللّه برگشت دارد، یعنی خداوند اسلام را بر تمامی اصول و ارکانی که برای اصلاح و تربیت خلق خود مقرّر داشته برتر قرار داده است، مراد از دعائم شرایع و قوانین الهی است، و آشکار است انوار هدایت و قانونهای حیاتبخشی که اسلام برای بشریّت آورده از دیگر شرایع و ادیان برتر و والاتر است، و نقطه اعلای همه نظامات، و اوج کمال دیگر ادیان و شرایع به شمار است.
35- اسلام قلّه بلند طاعت خداوند است، واژه سنام (کوهان) برای آنچه مشتمل بر هدایت و ارشاد خلق است استعاره شده، وجه مشابهت این است که همان گونه کوهان شتر بر دیگر اعضای آن بلندی و برتری دارد طاعتها و عبادتهایی که در دین مقدّس اسلام تشریع شده، نیز بر آنچه در ادیان پیشین بوده است دارای شرف و رجحان است.
36- ارکان اسلام در پیشگاه خداوند محکم و استوار است، مراد از ارکان اجزای آن است، و منظور از وثاقت و استحکام این است که خداوند پایه های دین اسلام را با کمال دانشی که به کیفیّت برقراری و منتهای سود رسانی آنها داشته بر اسراری حقیقی استوار فرموده است، به گونه ای که شکستن و از میان بردن آنها ممکن نیست.
37- اسلام بلند بنیان است، منظور مراتب بلند بزرگی و فضیلت است که مسلمانان در پرتو اسلام بدان دست می یابند، و بلندی قدر اسلام و مسلمانان و احترامی که در نفوس پیروان ادیان دیگر دارند آشکار است.
38- برهان اسلام تابناک است، منظور از برهان، دلیل و حجّتی است که اسلام مردم را به سوی آن دعوت می کند، و آن قرآن و دیگر معجزات پیامبر اکرم (ص) است، و در این که برهان مذکور در اطراف و اکناف جهان تابان، و سبب هدایت مردم است شکّی وجود ندارد.
39- انوار اسلام روشنی بخش است، واژه نیران (جمع نور است) برای انوار علوم و اخلاق فاضله اسلام که بر دانشمندان و پیشوایان آن تابیده و بدانها آراسته شده اند استعاره گردیده است.
40- قدرت اسلام غالب است، منظور از این گفتار، نیرومندی و عزّت و شوکت مسلمانان و دولت آنان و همچنین کسانی است که به آنها پناه برده اند.
41- اسلام منادی بلند پایه است، و این کنایه از بلندی مقام دانشمندان و پیشوایان آن است، و این که فضایل آنان در جهان پخش خواهد شد و مردم به وسیله آنان هدایت خواهند یافت.
42- اسلام را نمی توان زیر و زبر کرد، یعنی مردم نمی توانند آنچه را اسلام در درون خود دارد بیرون آورند، و گنجهای حکمت آن را استخراج کنند و به ژرفای دانش آن برسند، به جای واژه مثار، منال نیز روایت شده است، در این صورت معنا این است که مردم نمی توانند دینی مانند اسلام بیاورند، یا این که به کمال حکمت و منتهای فواید و آثار آن دست یابند، و نیز به جای مثار، مثال هم ذکر شده که معنای آن روشن است.
امیر مؤمنان (ع) پس از بیان برتریهای اسلام، به لزوم بزرگداشت و پیروی، و همچنین به ادای حقوق آن سفارش می کند، و ادای حقوق اسلام بدین صورت میسّر است که با اعتقاد به شرف و منزلت آن، و این که اسلام انسان را به بهشت خداوند می رساند به احکام آن عمل شود، و جایگاه آن حفظ گردد، جایگاه اسلام بدون شکّ دل است نه تنها زبان و شعارهای ظاهری.