[hadith]فضلُ الإسلام‏:

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دینُ اللَّهِ الَّذی اصْطَفَاهُ لِنَفْسهِ وَ اصْطَنَعَهُ عَلَی عَیْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِیَرَةَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ، أَذَلَّ الْأَدْیَانَ‏ بعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ برَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بکَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ بنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلَالَةِ برُکْنِهِ وَ سَقَی مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیَاضِهِ وَ أَتْأَقَ الْحِیَاضَ بمَوَاتِحِهِ، ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْکَ لِطُرُقِهِ وَ لَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابهِ وَ لَا عَصَلَ فِی عُودهِ وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابیحِهِ وَ لَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ، فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِی الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ یَنَابیعُ غَزُرَتْ عُیُونُهَا وَ مَصَابیحُ شَبَّتْ نِیرَانُهَا وَ مَنَارٌ اقْتَدَی بهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بهَا فِجَاجُهَا وَ مَنَاهِلُ رَوِیَ بهَا وُرَّادُهَا. جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ مُنْتَهَی رِضْوَانِهِ وَ ذرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ، فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِیقُ الْأَرْکَانِ، رَفِیعُ الْبُنْیَانِ، مُنِیرُ الْبُرْهَانِ، مُضِی‏ءُ النِّیرَانِ، عَزیزُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ الْمَنَارِ، مُعْوِذُ الْمَثَارِ، فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَیْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ‏.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 7، ص: 695-686

 

ارزش والای اسلام

امام(علیه السلام) در این قسمت از خطبه، به بیان اهمیّت اسلام و عظمت این آیین مقدس می پردازد و در واقع با این بخش آنچه را که درباره اطاعت و تقوا در بخش گذشته آمده بود، تکمیل می کند، زیرا اطاعت و تقوا به پیروی آیین اسلام حاصل می شود. در قسمت نخست این بخش، یازده صفت از اوصاف عظمت اسلام را بیان کرده، می فرماید: «سپس (آگاه باشید) این اسلام آیینی است که خداوند آن را برای خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمیّت داده است). بهترین خلق خود (محمد صلی الله علیه و آله) را برای تبلیغ آن برگزید و پایه های آن را بر محبّت خویش قرار داد»; (ثُمَّ إِنَّ هذَا الاِْسْلاَمَ دینُ اللّهِ الَّذی اصْطَفَاهُ لِنَفْسهِ، وَ اصْطَنَعَهُ(1) عَلَی عَیْنِهِ، وَ أَصْفَاهُ خِیَرَةَ خَلْقِهِ، وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ).

در این پنج وصف نخستین، در حقیقت ارکان اصلی این دین مقدس تبیین شده که تشریع آن به دست خداست و با نهایت دقت صورت گرفته، و ابلاغ کننده آن بهترین خلق خدا پیامبر اسلام است و پایه های اصلی آن بر اساس محبّت خدا قرار گرفته است.

جمله (اصْطَفَاهُ لِنَفْسهِ) اشاره به این است که راه رسیدن به قرب خداوند، تنهایی آیین اسلام است: «(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلاَمِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ); هر کس غیر دین اسلام را بپذیرد از او پذیرفته نیست».(2) جمله «وَ اصْطَنَعَهُ عَلَی عَیْنِهِ» در مورد اموری گفته می شود که شخص به هنگام انجام گرفتن آن حاضر و ناظر باشد و به عبارت دیگر در برابر چشمان او انجام گیرد. و در مورد خداوند، کنایه از نهایت عنایت و مراقبت الهی نسبت به آن است. قرآن مجید درباره حضرت موسی(علیه السلام) می فرماید: «(وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی); تو باید در حضور من و تحت مراقبت من پرورش یابی».(3)

جمله «أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ» (با توجّه به اینکه ضمیر محبته به خدا باز می گردد اشاره به این است که اساس اسلام را محبّت تشکیل می دهد و این یکی از افتخارات ماست که آیینمان بر پایه محبت است و لذا در روایت آمده است: «هَلِ الدِّینُ إِلاَّ الْحُبِّ إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ (قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبعُونی یُحْببْکُمُ اللهُ); آیا دین چیزی غیر از محبّت است؟ خداوند عز و جل می گوید: بگو (ای پیامبر(صلی الله علیه وآله)) اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».(1)

به این ترتیب پایه دین محبّت بندگان نسبت به خدا از یک سو و محبّت خدا به بندگان از سوی دیگر است.

در ادامه این سخن شش وصف دیگر را بیان کرده، می گوید: «خداوند ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت بخشیدن به اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلای اسلام فرود آورد، و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار نمود. با یاری اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن، ارکان ضلالت را در هم کوبید. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد، و آبگاهش را پر آب نمود»; (أَذَلَّ الاَْدْیَانَ بعِزَّتِهِ، وَ وَضَعَ الْمِلَلَ برَفْعِهِ، وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بکَرَامَتِهِ، وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ(2) بنَصْرِهِ، وَ هَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلاَلَةِ برُکْنِهِ. وَ سَقَی مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیَاضِهِ، وَ أَتْأَقَ(3) الْحِیَاضَ بمَواتِحِهِ(4)).

جمله های «أَذَلَّ الاَْدْیَانَ بعِزَّتِهِ، وَ وَضَعَ الْمِلَلَ برَفْعِهِ...» با توجه به اینکه ضمیر در آنها به اسلام بر می گردد) اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده است: «(هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بالْهُدَی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ); او کسی است که رسول خدا را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند».(5)

در آیه قبل از آن می خوانیم: «(یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ); آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند; ولی خدا نور خود را کامل می کند، هر چند کافران خوش نداشته باشند».(6)

پیروزی اسلام بر ادیان دیگر در دو جبهه بود; یکی جبهه ظاهری از نظر سیاسی و نظامی و دیگر جبهه باطنی از نظر منطق و استدلال و برهان، زیرا قرآن مجید قوی ترین دلایل را برای اثبات معارف دینی اقامه کرده که هر فرد منصفی را وادار به پذیرش می کند و همان گونه که مولا در جمله های بالا فرمود، تشنگان را از چشمه های جوشان خود سیراب و آبگاه های علم و معرفت را با دلایل خویش پر می سازد.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به بیان امتیازات مهم دیگری از امتیازات اسلام می پردازد و نخست جاودانگی این آیین مقدّس را بیان می دارد و با هشت جمله پرمعنا این جاودانگی را به زیباترین وجهی ترسیم می کند و می فرماید: «خداوند اسلام را چنان قرار داده که هرگز دستگیره اش شکسته نشود و حلقه هایش از هم باز نگردد، اساسش ویرانی نپذیرد و ستونهایش فرو نریزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پایان نگیرد، بر احکامش غبار کهنگی ننشیند و شاخه هایش قطع نگردد»; (ثُمَّ جَعَلَهُ لاَ انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ، وَ لاَ فَکَّ لِحَلْقَتِهِ، وَ لاَانْهِدَامَ لاَِساسهِ، وَ لاَ زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ، وَ لاَ انْقِلاَعَ لِشَجَرَتِهِ، وَ لاَ انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ، وَ لاَ عَفَاءَ(7) لِشَرَائِعِهِ،وَ لاَ جَذَّ لِفُرُوعِهِ).

این همان چیزی است که قرآن مجید درباره پیامبر فرموده : «(مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَد مِّنْ رِّجَالِکُمْ وَلکِنْ رَّسُولَ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبیِّینَ..); محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست; ولی رسول خدا و آخرین پیامبران است...».(8)

اصول و ارکان اسلام چنان از سوی خداوند تنظیم شده که با گذشت زمان متزلزل نمی شود و نیازهای هر زمان و هر مکان در احکام ثابت و متغیّرش (باتغییر موضوعات) پیش بینی شده و همین جامعیّت آن را جاودانه ساخته است.

سپس امام بعد از جاودانگی اسلام به بیان اوصاف دیگری از قبیل سهل و آسان بودن و صاف و مستقیم و روشن بودن قوانین اسلام می پردازد و در ضمن هشت جمله می فرماید: «راههایش خالی از تنگنا، آسان بودنش خالی از سستی و روشنایی اش خالی از تیرگی است. در طریق مستقیمش کژی راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد، در جاده های وسیع آن لغزندگی نباشد، چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینی اش هیچ گاه تلخی ندارد»; (وَ لاَ ضَنْکَ(9) لِطُرُقِهِ، وَلاَ وُعُوثَةَ(10) لِسُهُولَتِهِ، وَ لاَ سَوَادَ لِوَضَحِهِ(11)، وَ لاَ عِوَجَ لاِنْتِصَابهِ(12)، وَ لاَ عَصَلَ(13) فِی عُودهِ، وَ لاَ وَعَثَ لِفَجِّهِ(14)، وَ لاَ انْطِفَاءَ لِمَصَابیحِهِ، وَ لاَ مَرَارَةَ لِحَلاَوَتِهِ).

جمله اوّل (وَ لاَ ضَنْکَ لِطُرُقِهِ) اشاره به همان چیزی است که در روایت نبوی آمده است: «بُعِثْتُ بالْحَنَفیّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ; من به شریعت سهل و آسمان مبعوث شده ام».(15)

شریعتی که پیمودن آن برای سالکان الی الله سختی ندارد و قوانینش سهل و آسان است.

از آنجا که گاهی افراط در سهولت سبب سستی می گردد، در جمله بعد (وَلاَ وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ) می فرماید: این آسانی و سهله و سمحه بودن شریعت، هرگز به افراط نمی گراید، بلکه در سر حد اعتدال است. در جمله سوم اشاره به این حقیقت دارد که روشنایی جاده اسلام همیشگی است و چنان نیست که گاهی تاریکی بر آن غلبه یابد. فرق میان جمله چهارم و پنجم که هر دو اشاره به صاف و مستقیم بودن آیین اسلام و عدم کژی در آن است، ممکن است از این نظر باشد که در جمله چهارم به صاف بودن مسیر اشاره می کند و در جمله پنجم به صاف بودن ستون های این بنای پر شکوه نظر دارد.

در جمله ششم (وَ لاَ وَعَثَ لِفَجِّهِ) اشاره به این دارد که سطح این جادّه محکم است و پیمودن آن برای رهروان آسان، نه همچون جاده های پر خاک و شن که پای در آن فرو می رود و پیمودنش بر رهروان مشکل است.

جمعی از شارحان نهج البلاغه جمله هفتم (وَ لاَ انْطِفَاءَ لِمَصَابیحِهِ) را اشاره به وجود علما در هر عصر و زمان دانسته اند که به لطف پروردگار، این چراغ های روشن در هر زمانی بوده و هستند و راه ها را به همگان نشان می دهند. بعضی نیز آن را اشاره به امامان معصوم دانسته اند که زمین از وجود آنان خالی نمی شود. نیز ممکن است مفهوم عامّی داشته باشد که شامل دلایل روشن و نشانه های حقانیت و آثار عظمت در هر عصر و زمان می شود.

آخرین جمله (وَ لاَ مَرَارَةَ لِحَلاَوَتِهِ) اشاره به این است که بسیاری از شیرینیهای دنیاست که تلخیهای فراوانی به آن آمیخته و یا در پایان آن است، همچون مال و ثروت و مقام و بهره گیری از لذّات که غالباً توأم با ناراحتی ها و نگرانی هاست; ولی شیرینی اسلام هیچ گاه آمیخته با تلخی نخواهد بود.

آن گاه امام در ادامه سخن بعد از بیان جاودانگی اسلام و سهولت احکام، اشاره به قوّت و قدرت و اقتدار اسلام کرده و ضمن هفت جمله، حق مطلب را ادا نموده، می فرماید: «بنابراین اسلام دارای ستونهایی است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده و چشمه سارهایش پر آب و چراغهایش پرفروغ است. نشانه های هدایتی دارد که مسافران راه حق را رهنمون می شود و پرچمهایی که برای هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاه هایی که واردان بر آن سیراب می شوند»; (فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ(16) فِی الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا(17)، وَ ثَبَّتَ لَهَا أَسَاسَهَا(18)، وَ یَنَابیعُ غَزُرَتْ(19) عُیُونُهَا، وَ مَصَابیحُ شَبَّتْ نِیرَانُهَا; وَ مَنَارٌ اقْتَدَی بهَا سُفَّارُهَا(20)، وَ أَعْلاَمٌ قُصِدَ بهَا فِجَاجُهَا، وَ مَنَاهِلُ رُوِیَ بهَا وُرَّادُهَا).

به این ترتیب اسلام به کاخ عظیمی تشبیه شده که دارای شالوده های محکم و ستون های قوی است و در کنار آن باغستان و چشمه های پرآبی قرار دارد و برای رسیدن به آن در مسیر راه چراغهایی در شب تاریک و نشانه هایی در روز قرار داده شده، به گونه ای که پویندگان این راه نه در شبها گمراه می شوند و نه در روزها، و در مسیر راه آبگاه هایی است که مسافران تشنه را سیراب می کند.

این ستونها و پایه ها می تواند اشاره به همان چیزی باشد که در حدیث «بُنِیَ الاْسْلامُ عَلی خَمْسَة; عَلَی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَ الْوِلایَةِ وَ لَمْ یُنادَ بشَیْء کَما نُودیَ بالْوِلایَةِ; اسلام بر پنج پایه بنا شده است بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و حاکمیت امامان، و به چیزی همچون ولایت، دعوت نشده است (زیرا پایه همه واجبات است).(21)

اما چشمه هایی که در سومین جمله به آن اشاره شده، می تواند ناظر به آیات قرآن مجید و سنّت پیامبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) باشد. چراغ ها و نشانه های راه، اشاره به معجزات و کراماتی است که از آن بزرگواران صادر شده و آبگاه های سیراب کننده، اشاره به علوم معصومین است که همه را سیراب می کند.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به سه ویژگی دیگر از ویژگی های اسلام اشاره کرده، می فرماید: «خداوند منتهای خشنودی خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است»; (جَعَلَ اللّهُ فِیهِ مُنْتَهَی رِضْوَانِهِ، وَ ذرْوَةَ دَعَائِمِهِ، وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ).

جمله اول در واقع اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده که می فرماید: (وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاِْسْلاَمَ دیناً).(22)

جمله دوم می تواند اشاره به آیه شریفه «(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلاَمِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ); هر کس جز اسلام را دین خود قرار دهد از او پذیرفته نیست»(23) باشد.

و جمله سوم مطابق بعضی از روایات اشاره به جهاد است. در حدیثی از امام باقر(علیه السلام)می خوانیم که به یکی از یاران خود فرمود: «ألا اُخْبرُکَ بأصْلِ الاِْسْلامِ وَ فَرْعَهُ وَ ذَوْرَةِ سَنامِهِ; آیا تو را از اصل و فرع اسلام و قله رفیع آن با خبر نسازم». راوی عرض می کند: آری! فدایت شوم، فرمود: «أمّا أصْلُهُ الصَّلاةُ وَ فَرْعُهُ الزَّکاةُ وَ ذَرْوَةُ سَنامِهِ الْجِهادُ; اصلش نماز و فرعش زکات و قله رفیع آن جهاد است».(24)

سرانجام امام(علیه السلام) در پایان این بخش به هفت وصف دیگر از اوصاف اسلام در عباراتی کوتاه و پرمعنا اشاره کرده، می فرماید: «بنابر آنچه گفته شد، اسلام نزد خدا دارای پایه های محکم، بنای رفیع، دلیلی روشن، شعله ای نورافشان، قدرتی غیر قابل شکست و نشانه هایی آشکار است، و ستیز و مبارزه با آن امکان پذیر نیست»; (فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ وَثِیقُ الاَْرْکانِ، رَفِیعُ الْبُنْیَانِ، مُنِیرُ الْبُرْهَانِ، مُضِیءُ النِّیرَانِ، عَزیزُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ الْمَنَارِ، مُعْوِذُ(25) الْمَثَارِ).

جمله اوّل (فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ...) اشاره به این است که اسلام بر پایه های محکمی از دلایل عقلی و منطقی و معجزات روشن پیامبر اکرم قرار دارد.

و جمله «رَفیعُ الْبُنْیانِ» اشاره به گستردگی و عظمت برنامه های اسلام است که شامل همه اصول و فروع زندگی مادی و معنوی انسانها می شود.

جمله سوم «مُنیرُ الْبُرهان» اشاره به دلایل روشنی است که می توان بر حقانیت اسلام اقامه کرد.

جمله چهارم «مُضِیءُ النِّیرَانِ» ناظر به علوم و دانشهای روشنی بخشی است که از اسلام سرچشمه می گیرد. همان گونه که تاریخ می گوید: اسلام در قرون تاریک وسطی، چنان حرکتی در پیشرفت تمام رشته های علوم انسانی و تجربی ایجاد کرد که فرآورده های علمی مسلمانان به همه جهان آن روز صادر شد و به گفته بعضی از دانشمندان غرب به منزله ماهتابی بود که فضای ظلمانی شبهای قرون وسطای اروپا را روشن ساخت.

جمله پنجم «عَزیزُ السُّلْطانِ» می تواند اشاره به شکست ناپذیری حاکمیت اسلام باشد یا اشاره به شکست ناپذیری دلایل و براهین متقن و قویّ آن.

جمله ششم «مُشْرِفُ الْمَنَارِ» ـ با توجه به اینکه «منار» ستونهای بلندی بود که برفراز آن چراغ روشن می کردند تا مسافران در بیابانها راه مقصد را گم نکنند و هر قدر این منار بلندتر بود و اشراف بیشتری داشت دور افتادگان را بهتر هدایت می کرد ـ اشاره به این است که هدایتهای قرآن و اسلام آن قدر قوی است که دور افتادگان را از همه جا به سوی خود دعوت می کند.

هفتمین جمله «مُعْوِذُ الْمَثَارِ» ـ با توجه به اینکه «مثار» مصدر میمی است و به معنای حرکت دادن و برانگیختن و بیرون راندن است ـ اشاره به این است که هیچ کس قدرت ستیز با اسلام راستین را ندارد.

به دنبال این اوصاف، چهار دستور که در واقع لازمه اوصاف سابق است، صادر می فرماید و می گوید: «اکنون که چنین است آن را گرامی دارید، از آن تبعیت کنید، حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایسته اش قرار دهید»; (فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبعُوهُ، وَ أَدُّوا إِلَیْهِ حَقَّهُ، وَضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ).

بدیهی است چیزی که دارای این اوصاف با عظمت باشد هر عاقلی باید آن را گرامی بدارد و آیینی که این گونه دلایل قوی و روشن دارد، باید از آن پیروی شود و حقش را ادا کنند و ادای حق آن، گوش بر امر و چشم بر فرمان آن دوختن است و آن را در جایگاه خویش قراردادن این است که آن را سرمشق زندگی در همه امور قرار داده و کمترین تحریف، در آن روا مدارند.


پی نوشت:

  1. بحارالانوار، جلد 66، صفحه 237، حدیث 5. ضمناً آیه ای که آمده، آیه 31 سوره آل عمران است.

  2. «محادّی» از «محادّه» از معنای دشمنی کردن و ستیزه نمودن، گرفته شده و ریشه اصلی آن «حدّ» است که به معنای طرف و نهایت چیزی است و چون دشمن در طرف مقابل قرار می گیرد. «محادّه» به معنای دشمنی کردن آمده است (توجه داشته باشید «محادّی» در اصل «محادّین» اسم فاعل صیغه جمع بوده که نون آن به هنگام اضافه، افتاده است).

  3. «أتاق» از ریشه «تأق» به معنای پر شدن گرفته شده و هنگامی که به باب افعال برود به معنای پر کردن است.

  4. «مواتح» جمع «ماتح» به معنای کسی است که آب از چاه بر می کشد.

  5. احزاب، آیه 40 .

  6. «ضنک» به معنای ضیق و سختی است و این واژه همیشه به صورت مفرد به کار می رود.

  7. «وعوثه» به معنای مشقّت و سختی است.

  8. «وضح» از ریشه «وضوح» به معنای ظهور و آشکار شدن است.

  9. «انتصاب» از ریشه «نصب» یعنی برخاستن و ایستادن.

  10. «عصل» به معنای اعوجاج و خمیدگی است.

  11. «فجّ» در اصل به معنای درّه; یعنی فاصله میان دو کوه است. سپس به جاده های وسیع اطلاق شده است.

  12. این حدیث و مضمون آن در بسیاری از کتب شیعه و اهل سنت آمده است از جمله در المحصول فخر رازی 175-5 و شرح ابن ابی الحدید، جلد 15، صفحه 144; الکافی، جلد 5، صفحه 494 .

  13. «اصطنع» از ریشه «اصطناع» از باب افتعال است که به معنای ساخته و پرداخته کردن و برگزیدن و پرورش دادن چیزی است.

  14. آل عمران، آیه 85 .

  15. طه، آیه 39 .

  16. «اساخ» از ریشه «سوخ» بر وزن «صوت» به معنای فرو رفتن در چیزی است و هنگامی که به باب اِفعال برود به معنای فرو بردن می آید.

  17. «اسناخ» جمع «سنخ» بر وزن «صبر» به معنای اصل و پایه هر چیزی است.

  18. «آساس» جمع «اساس» به معنای شالوده و ریشه ساختمان است.

  19. «غزرت» از ریشه «غزارت» به معنای کثرت و فروانی گرفته شده است.

  20. «سفّار» جمع «سافر» به معنای مسافر است.

  21. الکافی، جلد 2، صفحه 18، باب دعائم الاسلام، حدیث 1 .

  22. مائده، آیه 3 .

  23. آل عمران، آیه 85 .

  24. منهاج البراعه، جلد 12، صفحه 294 .

  25. «معوز» از ریشه «اعوزاز» به معنای کمبود و نایاب شدن گرفته شده است.