[hadith]و من کلام له (علیه السلام) یُنَبّه فیه علی فضیلته لقبول قوله و أمره و نهیه:
وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَاب مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) أَنِّی لَمْ أَرُدَّ عَلَی اللَّهِ وَ لَا عَلَی رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ، وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ بنَفْسی فِی الْمَوَاطِنِ الَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا الْأَبْطَالُ وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا الْأَقْدَامُ، نَجْدَةً أَکْرَمَنِی اللَّهُ بهَا. وَ لَقَدْ قُبضَ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی، وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَهُ وَ الْمَلَائِکَةُ أَعْوَانِی، ضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِیَةُ، مَلَأٌ یَهْبطُ وَ مَلَأٌ یَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِی هَیْنَمَةٌ، مِنْهُمْ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتَّی وَارَیْنَاهُ فِی ضَرِیحِهِ. فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بهِ مِنِّی حَیّاً وَ مَیِّتاً؟ فَانْفُذُوا عَلَی بَصَائِرِکُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِیَّاتُکُمْ فِی جِهَاد عَدُوِّکُمْ. فَوَالَّذی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّی لَعَلَی جَادَّةِ الْحَقِّ، وَ إِنَّهُمْ لَعَلَی مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ. أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ.[/hadith]
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 42
از سخنان آن حضرت (ع) این خطبه با عبارت «و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمدٍ صلی الله علیه و سلم انی لم ارد علی الله و لا علی رسوله ساعةً قط» و بدرستی که نگه دارندگان دین و کتاب از اصحاب محمد که درود و سلام خدا بر او باد دانسته اند و می دانند که من هرگز و هیچ ساعتی بر خدا و رسولش رد و اعتراض نکردم) شروع می شود.
در مورد کلمه نگهدارندگان ممکن است مقصود خلفای گذشته باشند که به هر حال اسلام را حفظ کردند و به عنوان حافظ اسلام و پاسداران شریعت و آیین و حوزه آن برگزیده شدند و ممکن است مقصود عالمان و فاضلان صحابه باشند که حفظ و حراست از کتاب به عهده آنان گذارده شده بوده است.
ظاهرا علی علیه السلام در این گفتار خود که می گوید «من هرگز ساعتی به خدا و رسول خدا اعتراض و رد نکردم» با رمز و عبارت پوشیده به اموری متذکر می شود که از دیگران سرزده است آن چنان که روز حدیبیه به هنگام نوشتن صلح نامه [این گونه رفتار] از یکی از صحابه سرزد و آن شخص نگارش صلحنامه را کاری ناپسند دانست و گفت: ای رسول خدا، مگر ما مسلمان نیستیم فرمود: آری. گفت: مگر آنان کافر نیستند فرمود: آری. عمر گفت: پس چرا در آیین خود متحمل خواری و زبونی می شویم؟ پیامبر (ص) فرمود: من به آنچه فرمان یافته ام عمل می کنم. عمر برخاست و به گروهی از صحابه گفت: مگر محمد (ص) به ما وعده وارد شدن به مکه را نداده بود حال آنکه اینک از ورود ما به مکه جلوگیری شده است و پس از آنکه در دین و آیین خویش پستی و زبونی را متحمل شده ایم برمی گردیم. به خدا سوگند، اگر یارانی پیدا کنم هرگز این زبونی را نمی پذیرم.
ابو بکر به آن شخص و گوینده گفت: ای وای بر تو از گفتار و رفتار محمد (صلی الله علیه وآله) پیروی کن و ملازم او باش که به خدا سوگند او رسول خداوند است درود خداوند بر او و آلش باد و خداوندش او را ضایع نخواهد ساخت. ابو بکر سپس به آن شخص گفت: آیا پیامبر به تو فرموده است که امسال وارد مکه خواهد شد عمر گفت:
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص43
نه. ابوبکر گفت: بزودی داخل مکه خواهد شد. چون پیامبر (ص) مکه را گشود و کلیدهای کعبه را بدست گرفت، عمر را فرا خواند و فرمود: این آن چیزی که به آن وعده داده شده بودید.
بدان که این خبر صحیح است و هیچ شکی در آن نیست و همه مردم آن را روایت کرده اند و به نظر من کار زشت و سبکی نیست که این شخص برای اطمینان نفس خود و برای راهنمایی خواستن چنین سؤالی از پیامبر کرده باشد. و حال آنکه خداوند متعال به خلیل خود ابراهیم فرموده است «مگر ایمان نیاورده ای گفت: آری ولی برای اینکه دلم اطمینان یابد». صحابه پیامبر (ص) در کارهای مختلف به پیامبر مراجعه می کردند و اگر نقطه ابهامی داشتند می پرسیدند و می گفتند: آیا این نظر شماست یا دستور و نظر خداوند آن چنان که دو سعد [یعنی سعد بن معاذ و سعد بن عبادة] که رحمت خداوند بر آن دو باد روز جنگ خندق که پیامبر (ص) قصد آن را داشت که با پرداختن بخشی از خرمای نخلستانهای مدینه با احزاب صلح کند. به آن حضرت گفتند: آیا این فرمان خداوند است یا نظر شخص شماست فرمود: نظر خود من است. گفتند: در این صورت به خدا سوگند تا هنگامی که قبضه های شمشیرهایمان در دستهای ماست حتی یک دانه خرما به آنان نمی دهیم. انصار هم در جنگ بدر به پیامبر (ص) که در جایی که آنان مصلحت نمی دانستند فرود آمده بود عرض کردند آیا اینجا با اندیشه و رای خود فرود آمده ای یا آنکه در این مورد وحی شده است؟ فرمود: نه خودم اندیشیده ام. گفتند: در این صورت آن را به مصلحت نمی دانیم، از اینجا کوچ فرمای و فلان جا فرود آی.
اما گفتار ابو بکر که گفته است «تسلیم گفتار و اندیشه محمد (ص) باش که به خدا سوگند او رسول خداوند است» دلیلی بر شک و تردید نیست بلکه تأکید و تثبیت بر عقیده
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص44
قلبی اوست. خداوند خطاب به پیامبر خود چنین فرموده است «و اگر نه این است که پایدارت داشتیم نزدیک بود گرایشی اندک به آنان بیابی» و هیچ کس از افزوده شدن یقین و طمأنینه خویش بی نیاز نیست، و از این گوینده [عمر بن خطاب ] کارهای دیگری هم جز این سرزده است، مانند گفتار او به پیامبر (ص) که «آزادم بگذار تا گردن ابو سفیان را بزنم» و سخن دیگرش که «بگذار گردن عبد الله بن ابی» یا «گردن حاطب بن ابی بلتعه را بزنم» و پیامبر (ص) او را از شتاب در این کارها نهی می فرمود. همچنین هنگامی که رسول خدا (ص) بر جنازه عبد الله بن ابی بن سلول نماز می گزارد عمر کنار جامه آن حضرت را گرفت و کشید و گفت «چرا و چگونه برای سالار منافقان نماز می گزاری و طلب آمرزش می کنی». در همه این کارها هیچ دلیلی بر وقوع کار زشت وجود ندارد که او [عمر] خمیره اش بر تندی و بدخویی و خشونت سرشته شده بود و آنچه می گفت به مقتضای سرشت و طبیعتش بود و به هر حال و هر صورتی که بوده است به اسلام از ولایت و خلافت او خیر بسیاری رسیده است.
گوید: علی علیه السلام فرموده است «همانا با جان خویش با رسول خدا مواسات کردم». آری، این کاری است که علی (ع) بدون هیچ بحث و گفتگویی بدان ویژه است، در جنگ احد و حنین که مردم گریختند او پایداری کرد و کسانی که پیامبر پیش از او برای فتح خیبر گسیل فرموده بود گریختند و حال آنکه او زیر درفش خویش چندان پایداری کرد تا خیبر را گشود. محدثان روایت کرده اند که چون در جنگ احد پیامبر (ص) سخت زخمی شد، مردم گفتند: محمد کشته شد. در همین حال فوجی از مشرکان پیامبر را دیدند که میان کشتگان در افتاده است، ولی هنوز زنده است. آن گروه آهنگ آن حضرت کردند. پیامبر به علی فرمود: این گروه را از من کفایت کن. علی علیه السلام بر آن فوج حمله برد و سالارشان را کشت.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص45
گروهی دیگر آهنگ پیامبر کرد: که باز هم رسول خدا فرمود: ای علی، این گروه را از من کفایت کن و او برایشان حمله کرد آنان را منهزم ساخت و سالارشان را کشت، فوج سوم آهنگ حمله کردند. علی (ع) همان گونه آنان را شکست داد. پس از این موضوع پیامبر (ص) مکرر می فرمود «جبریل به من گفت: ای محمد این کار علی مواسات راستین است و من گفتم: چه چیزی او را از این کار باز می دارد که او از من است و من از اویم و جبریل گفت من هم از شما دو تن هستم.» همچنین محدثان روایت کرده اند که مسلمانان در آن روز آوای کسی را از سوی آسمان شنیدند که ندا می داد «شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست» پیامبر (ص) به حاضران فرمود آیا می شنوید این ندای جبریل است. در جنگ حنین علی علیه السلام همراه تنی چند از بنی هاشم پس از آنکه مسلمانان پشت به جنگ دادند، ایستادگی و از پیامبر دفاع کرد و مقابل پیامبر شروع به کشتن گروهی از [قبیله ] هوازن کرد تا سرانجام انصار پیش او برگشتند و قبیله هوازن شکست خوردند و اموال ایشان به غنیمت گرفته شد. داستان جنگ خیبر هم مشهور است.
پس از این موضوع علی علیه السلام درباره مرگ پیامبر (ص) سخن گفته است و چنین اظهار داشته است «همانا پیامبر قبض روح شد در حالی که سرش بر سینه ام بود و جانش در کف دست من روان شد و من آن را بر چهره خویش کشیدم». گفته شده است: هنگام رحلت رسول خدا (ص) اندکی خون از دهانش بیرون ریخت و علی علیه السلام آن خون را به چهره خویش مالید. روایت شده است که ابو طیبه خونگیر در هنگام زندگانی رسول خدا اندکی از خون آن حضرت را آشامید و به ابو طیبه فرمود از این پس شکمت هرگز گرسنه نمی شود.
اینکه علی علیه السلام فرموده است «خانه و اطراف آن به فغان آمد» یعنی از فرشتگانی که در خانه فرو آمده بودند بانگ ناله و فریاد برخاست و من آن را شنیدم و کس دیگری از ساکنان خانه آن را نشنید.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص46
خبر رحلت رسول خدا (ص):
در مورد داستان رحلت پیامبر (ص) چنین روایت شده است که اواخر ماه صفر سال یازدهم هجرت بیماری آن حضرت آشکار شد، او سپاه اسامه بن زید را مجهز کرد و به آنان فرمان داد به ناحیه بلقاء بروند همانجا که زید و جعفر کشته شده بودند و در سرزمین روم قرار داشت. همان شب پیامبر (ص) به زیارت بقیع رفت و فرمود به من فرمان آمرزشخواهی برای ایشان داده شده است، و خطاب به خفتگان بقیع چنین فرمود: سلام بر شما باد ای اهل گورها، این حالتی که در آن هستید بر شما گواراتر باد از آنچه مردم در آن قرار دارند فتنه ها چون پاره های شب تاریک فرا آمدند که آغازشان از پی پایانشان است و پیوسته به یکدیگرند. سپس پیامبر (ص) مدتی طولانی برای مردگان بقیع طلب آمرزش کرد و پس از آن به یاران خود گفت «جبرئیل همه ساله قرآن را یک بار بر من عرضه می داشت و امسال آن را دو بار به من عرضه کرده است و برای آن سببی جز فرا رسیدن مرگ خویش نمی بینم».
سپس به خانه خویش برگشت. بامداد آن شب برای مردم خطبه ایراد کرد و چنین فرمود: «ای مردمان برای من ناپدید شدن از میان شما نزدیک شده است هر کس را وعده ای داده ام بیاید تا آن را برایش برآورم و هر کس را از من طلبی است بیاید تا آن را بپردازم. ای مردم، بدانید که میان خدا و کسی هیچ گونه پیوند و نسبی نیست که بدان سبب خیری بهره او قرار دهد یا شری را از او منصرف گرداند و فقط عمل است که مایه آن خواهد بود. هان مبادا کسی بر خلاف این ادعا کند و آرزو داشته باشد و سوگند به کسی که مرا به حق برانگیخته است هیچ چیز جز عمل همراه با رحمت خداوند رستگاری نمی بخشد و اگر من خود عصیان کنم همانا درمانده و سرگشته می شوم. بار خدایا گواه باش که من ابلاغ کردم.» آنگاه از منبر فرود آمد و با مردم نمازی مختصر و سبک گزارد و به خانه ام سلمه رفت و پس از آن به خانه عایشه رفت و زنان و مردانی به پرستاری او پرداختند. زنان عبارت بودند از: دخترش فاطمه (ع) و همسرانش. مردان عبارت بودند از علی علیه السلام و عباس و حسن و حسین علیهما السلام که در آن هنگام دو پسر بچه بودند. گاهی نیز فضل بن عباس پیش آنان می رفت. پس از آن هنگام بیماری آن حضرت میان مسلمانان چند اختلاف پیش آمد: نخستین ستیز هنگامی روی داد
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص47
که پیامبر فرمود «برای من کاغذ و دوات بیاورید» و پس از آن موضوع خودداری از حرکت با لشکر اسامه بود و این سخن عیاش بن ابی ربیعه که آیا باید این نوجوان [اسامة] بر همه مهاجران و انصار فرماندهی کند. سپس بیماری پیامبر (ص) شدت یافت. هنگامی که بیماری سبکتر بود خود پیامبر (ص) با مردم نماز می گزارد و چون بیماری سخت تر شد به ابوبکر دستور داد با مردم نماز بگزارد، و درباره شمار نمازهایی که ابوبکر با مردم گزارده اختلاف است. شیعیان می گویند ابوبکر فقط با مردم یک نماز گزارده است آن هم همان نمازی است که پیامبر (ص) در حالی که به علی علیه السلام و فضل بن عباس تکیه داده بود آمد و در محراب ایستاد و ابوبکر را کنار زد. و حال آنکه خبر صحیح در این مورد که مشهورتر است و بیشتر نقل شده است و به عقیده من هم صحیح تر است آن است که همان یک نماز نبوده است و ابوبکر پس از آن دو روز دیگر هم با مردم نماز گزارده است.
آنگاه پیامبر (ص) رحلت فرمود، برخی می گویند پیامبر (ص) دو شب باقی مانده از صفر رحلت فرموده است و این گفتاری است که شیعیان بر آن عقیده اند ولی بیشتر مورخان بر این عقیده اند که پیامبر (ص) چند روزی از ماه ربیع الاول گذشته بود که رحلت کرد. درباره مرگ آن حضرت هم اختلاف شد. عمر آن را انکار کرد و گفت پیامبر هرگز نمرده است بلکه غیبتی کرده است و بزودی برمی گردد. ابوبکر او را از این گفتار بازداشت و برای او آیات قرآن را که متضمن معنی مرگ پیامبر (ص) بود خواند و عمر از عقیده خود به عقیده ابوبکر برگشت.
مسلمانان درباره اینکه پیامبر (ص) را کجا به خاک بسپرند اختلاف نظر پیدا کردند برخی چنان مصلحت دیدند که او را در مکه دفن کنند که زادگاهش بوده است، برخی گفتند: بدون تردید او را در مدینه در بقیع یا کنار شهیدان احد به خاک می سپاریم و سرانجام بر آن اتفاق کردند که جسد پیامبر را در همان حجره که قبض روح شده است به خاک بسپرند، و گروه گروه و بدون اینکه کسی بر آنان امامت کند بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند. گفته شده است علی علیه السلام چنین پیشنهاد کرد و از او پذیرفتند.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص48
می گویم: من از این موضوع شگفت می کنم زیرا نمازگزاردن بر جنازه پیامبر (ص) پس از بیعت با ابو بکر بوده است و نمی دانم چه چیز مانع آن شده است که ابوبکر پیش برود و به عنوان امام نماز بگزارد. همچنین درباره اینکه برای آن حضرت لحد بسازند یا شکافی در دیوار گور ایجاد کنند اختلاف پیدا کردند. عباس عموی پیامبر (ص) کسی را پیش ابو عبیدة بن جراح فرستاد که برای مردم مکه گور می کند و طبق عادت آنان لحد نمی ساخت و علی علیه السلام مردی را پیش ابو طلحه انصاری فرستاد که برای مردم مدینه گور می کند و بر عادت آنان لحد می ساخت، و علی علیه السلام عرضه داشت: پروردگارا خودت برای پیامبرت برگزین. ابو طلحه رسید و برای پیامبر (ص) لحد ساخت و پیکر پیامبر را به گور درآوردند.
درباره اینکه چه کسانی وارد گور شوند ستیز کردند و علی علیه السلام مردم را از آن کار منع کرد و فرمود: کسی جز من و عباس وارد گور نخواهد شد ولی سپس با وارد شدن فضل پسر عباس و اسامه بن زید - وابسته و آزاد کرده خاندان پیامبر (ص)- نیز موافقت کرد. در این هنگام انصار بانگ برآوردند و زاری کردند تا اجازه دهد مردی از ایشان وارد گور شود، اوس بن خولی را که از شرکت کنندگان در جنگ بدر بود وارد گور ساختند.
غسل پیامبر (ص) را علی علیه السلام با دست خود عهده دار شد و فضل بن عباس آب می ریخت. محدثان از علی علیه السلام روایت می کنند که می گفته است: هیچ عضوی از اعضای پیامبر (ص) را حرکت نمی دادم مگر اینکه خودش حرکت می کرد و من هیچ گونه سنگینی احساس نمی کردم گویی کسی با من همراه بود و مرا یاری می داد. بدیهی است که کسی جز فرشتگان نبوده اند.
اما موضوع آوای فرشته و شنیدن صدا را گروهی بسیار از محدثان از قول علی علیه السلام روایت کرده اند. شیعیان روایت می کنند که علی علیه السلام بر چشمهای فضل بن عباس در آن هنگام که بر پیکر پیامبر آب می ریخت پارچه بست و پیامبر (ص) به او چنین وصیت کرده و فرموده بود بر بدن برهنه من هرکس جز تو نگاه کند کور خواهد شد.