[hadith]و من کلام له (علیه السلام) یُنَبّه فیه علی فضیلته لقبول قوله و أمره و نهیه:

وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَاب مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) أَنِّی لَمْ أَرُدَّ عَلَی اللَّهِ وَ لَا عَلَی رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ، وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ بنَفْسی فِی الْمَوَاطِنِ الَّتِی تَنْکُصُ فِیهَا الْأَبْطَالُ وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا الْأَقْدَامُ، نَجْدَةً أَکْرَمَنِی اللَّهُ بهَا. وَ لَقَدْ قُبضَ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی، وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَهُ وَ الْمَلَائِکَةُ أَعْوَانِی، ضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِیَةُ، مَلَأٌ یَهْبطُ وَ مَلَأٌ یَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِی هَیْنَمَةٌ، مِنْهُمْ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتَّی وَارَیْنَاهُ فِی ضَرِیحِهِ. فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بهِ مِنِّی حَیّاً وَ مَیِّتاً؟ فَانْفُذُوا عَلَی بَصَائِرِکُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِیَّاتُکُمْ فِی جِهَاد عَدُوِّکُمْ. فَوَالَّذی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّی لَعَلَی جَادَّةِ الْحَقِّ، وَ إِنَّهُمْ لَعَلَی مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ. أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 7، ص: 668-653

وَ مِنْ کَلامٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ

یُنَبِّهُ فیهِ عَلی فَضیلَتِهِ لِقَبُولِ قَوْلِهِ وَ امْرِهِ وَ نَهْیِهِ.

از سخنان امام علیه السلام است که در آن فضایل خویش و لزوم پذیرش سخنان و امر و نهیش را یادآور می شود

.

خطبه در یک نگاه:

این خطبه در واقع از سه بخش تقسیم می شود

:

در بخش نخست امام علیه السلام اشاره به اطاعت خالصانه خود و دفاع بی قید و شرط از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می کند و می فرماید: اصحاب و یاران محمّد همگی شاهد و ناظر این صحنه ها بودند و به خوبی از آن آگاهند

.

در بخش دوم اشاره به حوادث مهمی از لحظه جان دادن پیامبر تا زمان غسل و نماز بر او و دفن آن حضرت می کند و نشان می دهد که آن امام علیه السلام به حضرت از همه نزدیک تر بوده است

.

در بخش سوم در یک نتیجه گیری روشن، اطاعت فرمانش را به دلیل آن همه سوابق و فضایل و افتخارات بر همه واجب می شمرد و از مخاطبان دعوت می کند که در حفظ آیین اسلام و میراث پیامبر با او همراه باشند و فرمان او را نسبت به جهاد با دشمن (لشکر معاویه و شام) اجرا کنند و هیچ تردیدی به خود راه ندهند که آنها بر حقّند و دشمنانشان بر باطل

.

پیوسته گوش بر فرمان بودم!

امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه اشاره به دو نکته مهم می کند: نخست این که همیشه و در همه جا و بدون هیچ قید و شرط، مطیع فرمان خدا و پیامبر بوده است، در حالی که گاه و بی گاه بعضی از افراد عادی یا سرشناس یاران پیامبر بر آن حضرت خرده می گرفتند. امام می فرماید: «اصحاب و یاران راز دار محمد(صلی الله علیه وآله) به خوبی می دانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات) خدا و پیامبرش بر نخاستم (بلکه پیوسته چشم بر امر و گوش بر فرمان بودم)»; (وَ لَقَدْ(1) عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَاب مُحَمَّد ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ أَنِّی لَمْ أَرُدَّ عَلَی اللّهِ وَ لاَ عَلَی رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ).

«مستحفظون» (به صورت صیغه اسم مفعول) اشاره به آن گروهی است که اسرار پیامبر و تاریخ صحیح اسلام به آنها سپرده شده بود و این به خوبی نشان می دهد که تنها گروهی از یاران آن حضرت بودند که به دقّت و خالی از هر گونه غرض و سوء نیّت، حافظ اسرار اسلام و حوادث تاریخی بودند و مردم آنها را به دقّت و امانت می شناختند. در برابر گروهی در دوران معاویه که دین خود را به دنیا فروختند و احادیثی جعل کردند و با فضایل علی(علیه السلام) به مبارزه برخاستند و حتی نقایصی را به کذب و دروغ به آن حضرت نسبت دادند، تا دنیای خود را با این گناهان آباد کنند.

این جمله در عین حال اشاره به کسانی دارد که گاهی زبان اعتراض می گشودند، همان گونه که در قرآن مجید آمده است: «(وَمِنْهُمْ مَّنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَ إِنْ لَّمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ); و در میان آنها کسانی هستند که در تقسیم غنایم به تو خرده می گیرند. اگر از آن غنایم سهمی به آنها داده شود راضی می شوند و اگر داده نشود خشم می گیرند».(2)

نیز اشاره به افراد سرشناسی مانند عمر است که در روایات اهل سنّت نیز آمده که در روز حدیبیّه ـ طبق نقل مصنّف عبدالرزّاق صنعانی، عالم معروف اهل سنّت ـ به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اعتراض کرد و گفت: آیا تو رسول بر حقّ خدا نیستی؟! پیامبر فرمود: آری! عمر گفت: آیا ما بر حق نیستیم و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود : آری! گفت: چرا ما در دین خود تسلیم پستی شویم (و صلحی که شبیه تسلیم است با دشمن داشته باشیم)؟ پیامبر فرمود : من رسول خدا هستم و گوش به فرمان او و او مرا یاری خواهد کرد، عمر اعتراض خود را ادامه داد و عرض کرد: مگر نفرمودی ما به زیارت خانه خدا مشرّف می شویم؟ فرمود: آیا من گفتم امسال مشرّف می شوید؟ عرض کرد: نه! فرمود: الآن هم می گویم به زودی مشرّف خواهید شد».(3)

از روایت استفاده می شود تنها خلیفه دوم نبود که زبان به اعتراض گشود. گروه های دیگری نیز با وی همراهی کردند.

ولی در هیچ تاریخی نمی خوانیم که در جایی علی(علیه السلام) نسبت به یکی از کارهای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اعتراض کرده باشد، بلکه همه جا تابع آن حضرت و سر بر فرمانش بود.

امام در ادامه سخن، به شرح فداکاری های خود در راه اسلام و پیامبر پرداخته، می فرماید: «من با جان خود او را یاری کردم، در صحنه های نبردی که شجاعان فرار می کردند و گامهایشان به عقب بر می گشت; این شجاعتی است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود»; (وَ لَقَدْ وَاسَیْتُهُ(4) بنَفْسی فِی الْمَوَاطِنِ الَّتِی تَنْکُصُ(5) فِیهَا الاَْبْطَالُ، وَ تَتَأَخَّرُ فِیهَا الاَْقْدَامُ، نَجْدَةً أَکْرَمَنِی اللّهُ بهَا).

این جمله های کوتاه اشاره به فداکاریهای آن حضرت در غزوات مهم اسلامی، همچون احد و خیبر و احزاب و حنین است.

می دانیم در احد طبق تصریح مورّخین هنگامی که دشمن خبر دروغین کشته شدن پیامبر را منتشر کرد و عده زیادی از مسلمانان شهید شدند باقی مانده لشکر عقب نشینی کردند تنها کسی که در کنار پیامبر باقی ماند و همچون پروانه گرد شمع وجود او می گشت و دفاع می نمود علی(علیه السلام) بود.(6)

نیز می دانیم در جنگ احزاب همه در برابر «عمرو بن عبدود» به اصطلاح، سپر انداختند و هیچ کس جز امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آماده مبارزه با او نشد.(7)

در جنگ خیبر پیامبر هر روز پرچم جنگ را به دست یکی از مدّعیان می داد; ولی کاری از پیش نمی برد تا اینکه در آخرین روز پرچم را به دست علی(علیه السلام) سپرد و قلعه های خیبر به دست مبارک او یکی پس از دیگری فتح شد.(8)

در جنگ حنین هنگامی که لشکر اسلام مورد هجوم غافلگیرانه دشمن قرار گرفت بسیاری از ترس و وحشت فرار کردند. یکی از کسانی که محکم ایستاد و از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) دفاع کرد، علی(علیه السلام) بود.(9)

به یقین فداکاری های علی(علیه السلام) منحصر به میدان نبرد نبود، بلکه در موارد دیگری که کمتر کسی جرأت می کرد در آن گام نهد، علی(علیه السلام) بود که شجاعانه وارد می شد; مانند داستان «لیلة المبیت» (شبی که علی(علیه السلام) در بستر پیامبر خوابید و سبب نجات آن حضرت از چنگال دشمنان خونخوار شد).


چه کسی از من سزاوارتر است:

بعد از بیان رابطه نزدیک و خالصانه و مخلصانه امام(علیه السلام) با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در حیات او، امام روابط نزدیک خود با آن حضرت، پس از وفات را یادآور می شود و نشان می دهد که احدی از مسلمانان چنین ارتباطی را با پیامبر اکرم نداشت، می فرماید : «رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در حالی که سرش بر سینه ام قرار داشت قبض روح شد و نفس او در دستم روان گشت، سپس آن را به چهره کشیدم»; (وَ لَقَدْ قُبضَ رَسُولُ اللّهِ ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی. وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی).

تعبیر «إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی» ممکن است اشاره به این باشد که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) سر پیامبر را از زمین بلند کرد و در آن لحظه به سینه چسبانید که هم مایه آرامش پیامبر بود و هم سبب آرامش علی(علیه السلام) و در این حال، نفس کشیدن هم آسان تر است. این احتمال نیز داده شده که سر پیامبر اکرم بر دامان علی(علیه السلام) بود و علی(علیه السلام) خم شد و سینه آن حضرت با سر پیامبر تماس داشت; ولی این احتمال با تعبیر «علی صدری» سازگار نیست. در اینکه منظور از «نفس» در جمله «سَالَتْ نَفْسُهُ» چیست؟ در میان شارحان و مترجمان نهج البلاغه گفت و گوی بسیاری است و این گفت و گوها بر محور دو تفسیر دور می زند:

نخست اینکه منظور از نفس خون است که در بسیاری از عبارات فقها و ادبا به این معنا آمده; «نفس سائله» در کتب فقهی به معنای خون جهنده است و در اشعار عرب نیز به این معنا استعمال شده است و گفته اند: «پیامبر اکرم در آخرین ساعت عمر، مقداری خون از حلق مبارکش بیرون آمد و از دهان بیرون ریخت و طبق این خطبه آن خون در کف دست مبارک علی(علیه السلام) قرار گرفت و آن حضرت به عنوان تبرّک بر صورت خود مالید».(10)

تفسیر دیگر این که نفس همان روح مقدّس انسانی است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده است: «(اللهُ یَتَوَفَّی الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا); خداوند روح انسان ها را در هنگام مرگ می گیرد».(11) بنابراین مفهوم جمله این می شود که روح مقدّس و پاک پیامبر به هنگام جدا شدن از بدن بر دست علی(علیه السلام) قرار گرفت و آن حضرت آن را به صورت خود کشید.(12)

ولی در اینجا جمله ای که برای بسیاری از شارحان یا مترجمان مبهم مانده تعبیر «أَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی» است; می گویند: مگر روح چیزی است که بتوان آن را بر صورت مالید؟!

برای حل این اشکال می توان گفت که «کفّ» مؤنّث است، زیرا اعضای جفت بدن جنبه تأنیث دارد و اعضایی که یکی بیشتر نیست مذکر شمرده می شود. شاعر عرب نیز می گوید: «وَ کَفٍّ خَضیب زُیِّنَتْ ببَنانی»، بنابراین معنای جمله این می شود که دست من با روح مقدّس پیامبر تماس گرفت. سپس دست را به عنوان تبرّک به صورت کشیدم. به این ترتیب مشکل تفسیر جمله بالا حل می شود.

سپس امام به سایر مراسم پیامبر اکرم از غسل و دفن پرداخته، می فرماید : «من متصدّی غسل او بودم، در حالی که فرشتگان مرا یاری می کردند. (گویی) در و دیوار و صحن و خانه به ضجّه درآمده بودند، گروهی (از فرشتگان) به زمین می آمدند و گروهی به آسمان می رفتند و گوش من از صدای آنان که آهسته بر آنان نماز می خواندند، خالی نمی شد تا زمانی که او را در قبر به خاک سپردیم»; (وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَه ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ وَالْمَلاَئِکَةُ أَعْوَانِی، فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الاَْفْنِیَةُ(13). مَلاٌَ یَهْبطُ، وَ مَلاٌَ یَعْرُجُ، وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِی هَیْنَمَةٌ(14) مِنْهُمْ. یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتَّی وَارَیْنَاهُ(15) فِی ضَرِیحِهِ).

جمله «وُلّیت غسله» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم مرا مسئول و متولّی این کار ساخته بود و یاری فرشتگان به منظور احترام و تعظیم و تکریم پیامبر اکرم بود. ضجّه و فریاد در و دیوار خانه ممکن است به معنای حقیقی آن باشد، همان گونه که در مورد تسبیح جمادات در تفسیر آیات تسبیح در قرآن مجید ذکر کرده اند و ممکن است به معنای مجازی باشد و اشاره باشد به فضای غم و اندوه عظیمی که بر فضای خانه پیامبر سایه افکنده بود. این احتمال نیز داده شده که در اینجا واژه ملائکه محذوف شده که جمله قرینه بر آن است بنابراین معنای جمله «فضجّت...» این می شود فرشتگانی که در خانه حضور داشتند فریاد و ضجّه برآوردند; ولی این احتمال بعید به نظر می رسید. احتمال چهارمی نیز وجود دارد و آن این که مردمی که در اطراف خانه حضور داشتند فریاد می کشیدند.

تعبیر به هبوط و عروج فرشتگان اشاره به این است که گروه گروه می آمدند و بر آن حضرت نماز می گزاردند و می رفتند و در این میان گوش مبارک علی(علیه السلام) بود که صدای آنها را به هنگام نماز و درود فرستادن بر آن حضرت درک می کرد و این نماز و درود فرشتگان تا هنگام دفن ادامه داشت.

تعبیر به «ضریح» اشاره به شکافی است که در زمین برای دفن آن حضرت ایجاد کردند; زیرا «ضریح» در لغت به همین معناست، هر چند امروز ضریح به آن چیزی که روی قبر می گذارند، اطلاق می شود.

در روایات شیعه و اهل سنّت نیز آمده است : تنها متولّی غسل و دفن پیامبر، علی(علیه السلام) بود از جمله مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار از کتاب الوصیه «شیخ عیسی ضریر» از امام کاظم(علیه السلام) چنین نقل می کند: «قالَ رَسُولُ اللهِ یا عَلی! أَضَمِنْتَ دَیْنی تَقْضیهِ عَنِّی! قالَ نَعَمْ. قالَ اللّهُمَّ فَاشْهَدْ. ثُمَّ قالَ یا عَلی تَغْسلْنی وَ لا یَغْسلْنی غَیْرُکَ فَیَعْمی بَصَرَهُ... قالَ عَلی(علیه السلام) فَکَیْفَ أقْوی عَلَیْکَ وَحْدی؟ قالَ یَعْنیکَ جِبْرَئیلُ وَ میکائیلُ وَ إسْرافیلُ...; پیامبر اکرم فرمود: ای علی! آیا تو ضمانت کردی که بدهی های مرا بپردازی؟ عرض کرد آری! فرمود خدایا گواه باش! سپس فرمود: ای علی! مرا غسل بده و غیر تو نباید مرا غسل دهد که نابینا خواهد شد... علی(علیه السلام) عرض کرد چگونه من به تنهایی قادر بر این کار خواهم شد؟ فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و... تو را یاری خواهند کرد».(16)

آن گاه امام(علیه السلام) به نتیجه گیری از مجموع بحثهای گذشته پرداخته و قرب خود را به پیامبر در حال حیات و وفات دلیل روشنی بر سزاوارتر بودن به امر خلافت می شمرد و به دنبال آن، همگان را برای جهاد با دشمن بسیج می کند و می فرماید: «(با توجه به آنچه گفتم) چه کسی به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است»; (فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بهِ مِنِّی حَیًّا وَ مَیِّتاً؟).

ممکن است سؤال شود که این امور چه ارتباطی به مسئله خلافت دارد؟ پاسخ این سؤال روشن است; مقصود علی(علیه السلام) این است که اگر خلافت پیامبر ـ به فرض ـ منصوص نباشد باید به شایسته ترین و نزدیک ترین افراد سپرده شود. آیا کسی که همیشه تسلیم فرمان پیامبر بود و در همه غزوات اسلامی ایثار و فداکاریش فزون تر بود و کسی که زمزمه های غیب را می شنید و هبوط و عروج فرشتگان را با چشم می دید و مراسم خاصّ غسل و کفن و دفن پیامبر را طبق وصیت آن حضرت بر عهده داشت، آیا از همه شایسته تر نیست؟ علم و آگاهی از یک سو، فداکاری بی نظیر از سوی دیگر، قرب به رسول الله از سوی سوم و وصیت به غسل و کفن و دفن از سوی چهارم، همه اینها امتیازاتی است که هر گاه در کفه ترازو گذارده شود، بر همه چیز ترجیح پیدا می کند.

سپس حضرت نتیجه گیری دیگری کرده، می فرماید: «بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید، زیرا به خدایی که معبودی جز او نیست سوگند که من در جاده حق قرار دارم و آنها (مخالفان من) در لغزشگاه باطل اند»; (فَانْفُذُوا عَلَی بَصَائِرِکُمْ، وَلْتَصْدُقْ نِیَّاتُکُمْ فِی جِهَاد عَدُوِّکُمْ. فَوَالَّذی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِنِّی لَعَلَی جَادَّةِ الْحَقِّ، وَ إِنَّهُمْ لَعَلَی مَزَلَّةِ(17) الْبَاطِلِ).

امام در واقع منطق منظّمی را که به صورت علّت و معلول های زنجیره ای است در این خطبه دنبال کرده است; نخست قرب و فداکاری خود را به پیامبر در حال حیات و نزدیکی خود را بعد از وفات به آن حضرت ثابت کرده و به دنبال آن شایستگی خویش را برای احراز مقام خلافت، از همه بیشتر می شمرد. سپس به نتیجه گیری نهایی پرداخته، همه را دعوت به جهاد با دشمن می کند که منظور در اینجا مبارزه با معاویه و لشکریانش اوست و به آنها اطمینان خاطر می دهد که راه حق همین است.(18)

تعبیر به «جادَةِ الْحَقِّ وَ مَزَلَّةِ الْباطِلِ» تعبیر جالب و حساب شده ای است، زیرا حق همچون جاده مستقیم و روشنی است که انسان را به مقصد می رساند; ولی باطل، جاده نیست، بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.

سرانجام امام(علیه السلام) خطبه را با دو جمله دیگر پایان می دهد، می فرماید : «من سخنانم را آشکارا می گویم و همگی می شنوید (و به همه شما اتمام حجّت می کنم) و برای خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم»; (أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ، وَ أَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِی وَلَکُمْ!).

امام(علیه السلام) با این جمله با مردم اتمام حجت می کند و بر عمل کردن به دستوراتش تأکید می ورزد و برای حسن ختام از خداوند برای همه طلب آمرزش می کند تا اگر یارانش مرتکب خطاهایی شده باشند مشمول عنایت الهی شوند.


حوادث دردناک هنگام رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و بعد از آن:

امام(علیه السلام) در خطبه بالا اشاره به حادثه ناگوار رحلت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و ضجه فرشتگان می کند که حاکی از عظمت این مصیبت عظماست. این حادثه هنگامی دردناک تر می شود که حوادث ناگوار دیگری را که مقارن و همراه آن یا بعد از آن واقع شد، مورد بررسی قرار دهیم که عمق فاجعه را بیشتر می کند.

جمعی از شارحان نهج البلاغه در اینجا به ذکر بخشی از این حوادث پرداخته اند; ولی ما بهتر آن دیدیم که عنان قلم را به دست «شهرستانی» دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت، از علمای قرن ششم در کتاب ملل و نحل بسپاریم. او اشاره به ده اختلاف مهم می کند که هر کدام برای جهان مصائبی به بار آورد، هر چند می کوشد آن را با اجتهاد اصحاب توجیه کند; ولی بدیهی است اعمال خلاف انجام شده به قدری آشکار است که توجیه آن با مسئله اجتهاد یا اشتباه غیر قابل قبول است.

نخستین اختلاف را نزاعی می داند که در بیماری آخر عمر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) واقع شد. او از صحیح بخاری از «ابن عباس» نقل می کند هنگامی که بیماری پیغمبر(صلی الله علیه وآله) که در آن بدرود حیات گفت، شدید شد، فرمود : «ایتُونی بدَواةِ وَ قِرْطاس أکْتُبُ لَکُمْ کِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدی; دوات و کاغذی بیاورید برای شما نامه ای بنویسم تا با عمل کردن به آن بعد از من گمراه نشوید».

عمر گفت: «بیماری بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) غلبه کرده (و آنچه می گوید از هوش و حواس کافی سرچشمه نمی گیرد)، کتاب خدا ما را کافی است». در این هنگام سر و صدای زیادی در میان اصحاب بلند شد، پیغمبر فرمود : «قُومُوا عَنّی لا یَنْبَغی عِنْدی التَّنازُعُ; از نزد من برخیزید و بروید، نزاع نزد من سزاوار نیست».

ابن عباس بعد از نقل این حدیث افزود: «الرَّزیَّةُ کُلُّ الرَّزیَّهِ ما حالَ بَیْنَنا وَ بَیْنَ کِتاب رَسُولِ اللهِ; مصیبت بزرگ این بود که میان ما و نامه پیامبر جدایی افکندند».(19)

سپس به اختلاف دوم در همان بیماری پیغمبر(صلی الله علیه وآله) اشاره می کند که فرمود: «جَهِّزُوا جیشَ أُسامَةِ لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ; لشکر اسامه را آماده کنید و همراه آن بروید، لعنت خدا بر کسی که از آن تخلف کند».

در این هنگام جمعی گفتند امتثال امر پیغمبر بر ما واجب است و اسامة در خارج مدینه آماده حرکت (به سوی شام برای مبارزه با فتنه شامیان) است. عده دیگری گفتند: بیماری پیغمبر(صلی الله علیه وآله) شدید است، قلوب ما اجازه جدایی از او را نمی دهد، باید صبر کنیم ببینیم کار به کجا می کشد.

اختلاف سوم نیز هنگام رحلت پیغمبر اتفاق افتاد. عمر بن خطاب گفت: «مَنْ قالَ أَنَّ مُحَمّداً قَدْ ماتَ قَتَلْتُهُ بسَیْفی هذا وَ إِنَّما رُفِعَ إلَی السَّماءِ کَما رُفِعَ عیسی(علیه السلام); هر کس بگوید محمد از دنیا رفته، من او را با این شمشمیر به قتل می رسانم، خدا او را به آسمان برد، همان گونه که عیسی(علیه السلام) را برد».

ابوبکر (گفتار او را شکست و) گفت: هر کس محمّد(صلی الله علیه وآله) را پرستش می کرد، محمد(صلی الله علیه وآله) از دنیا دیده فرو بست و هر کس خدای محمّد را پرستش می کند او نمرده و نخواهد مرد، سپس این آیه را تلاوت کرد: «(وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ...); محمّد فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب (به دوران جاهلیّت و کفر) باز می گردید...».(20) در این هنگام مردم گفتار او را پذیرفتند، و عمر گفت: گویا تاکنون آیه ای را که ابوبکر تلاوت کرد، نشنیده بودم.(21)

اختلاف چهارم در مورد محل دفن پیامبر بود، مهاجران مکّه می خواستند جسد حضرت را به مکّه ببرند، چون زادگاه او بود و انصار مدینه می خواستند در مدینه دفن شود، چون دارالهجرة بود. گروهی علاقه داشتند حضرت را به بیت المقدس ببرند که محل دفن انبیاست. سپس همگی اتفاق بر این کردند که در مدینه دفن شود چون روایتی از آن حضرت بود که «اَلاَْنْبیاءُ یُدْفَنُونَ حَیْثُ یَمُوتُونَ; پیامبران در همانجا که از دنیا می روند باید دفن شوند».(22)

پنجمین اختلاف در مسئله امامت بروز کرد که به گفته همین دانشمند مهم ترین اختلاف بین امت، اختلاف در امامت و خلافت بود: «إِذْ ما سَلَّ سیفٌ فِی الاِْسْلامِ عَلی قاعِدَة دینیة مِثْلَ ما سَلَّ عَلَی الاِْمامَةِ فی کُلِّ زَمان; زیرا در هیچ برنامه دینی شمشیری همچون شمشیری که در امامت و خلافت در هر زمان کشیده شد، کشیده نشد».

سپس داستان سقیفه بنی ساعده و اختلافاتی را که در آن روی داد و سرانجام با ابوبکر بیعت کردند، نقل می کند.

ششمین اختلاف را به امر فدک اختصاص می دهد و اشاره به سخن فاطمه زهرا(علیها السلام) می کند که آن را به عنوان هبه پیامبر و یا لااقل ارث پیامبر مطالبه می فرمود; ولی ابوبکر با روایت (مجعول): «نَحْنُ مَعاشرَ الاَْنْبیاءِ لا نُوَرِّثْ، ما تَرَکْناهُ صَدَقَةٌ; ما پیامبران چیزی را به ارث نمی گذاریم و هر چه را از ما بماند صدقه در راه خداست»، با وی مخالفت می ورزیدند.

آنگاه به هفتمین اختلاف درباره مانعان زکات که بعضی آنها را کافر می دانستند و بعضی غیر کافر و اختلاف هشتم که تصریح ابوبکر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، می کند که گروهی از مردم به او گفتند: «وَلَّیْتَ عَلَیْنا فظّاً غَلیظاً; شخص خشنی را بر ما گماشتی»; ولی گروهی او را پذیرا شدند.

نهمین اختلاف در امر شورای شش نفره عمر بود که برای تعیین خلیفه بعد از خودش ترتیب داده بود و دهمین اختلاف در زمان امیرمؤمنان علی(علیه السلام) رخ داد که بعد از اتفاق عموم مسلمین نسبت به خلافت و بیعت با آن حضرت روی داد، طلحه و زبیر و عایشه شعله جنگ جمل را برافروختند و معاویه جنگ صفین و خوارج جنگ نهروان را(23). (24)


پی نوشت:

  1. در این خطبه پنج بار تعبیر «و لقد» آمده است که هر کدام برای تأکید بر مطلب تازه ای است. بعضی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که واو در اینجا واو قسم است; ولی بعضی از اساتید فن ادب عربی «واو» را مستأنفه دانسته و لام را لام جواب قسم گرفته اند و معتقدند که قسم، محذوف آن است. در تقدیر «و أقسم بالله لقد...» بوده است. در کتاب مغنی اللبیب آمده است: مشهور این است که در این گونه موارد لام، لام قسم است; ولی از ابوحیان نقل می کند که در آیه (و لقد علمتم...) لام را لام ابتدا دانسته که برای تأکید است و ممکن است قبل از آن قسم محذوفی باشد. (مغنی اللبیب، حرف «لام»). این احتمال نیز وجود دارد که اساساً اینجا قسمی در کار نباشد، بلکه «لام» و «قد» هر دو برای تأکید است و لذا غالب مترجمان در ترجمه های خود معنای قسم را نیاورده اند.

  2. توبه، آیه 58.

  3. مصنّف عبدالرزاق صنعانی، جلد 5، صفحه 339. همین حدیث را سیوطی در درالمنثور، جلد 6، صفحه 77 ذیل آیه 26 سوره فتح و طبری در تاریخ معروف خود در جلد 2، صفحه 280 در حوادث سنه شش هجری نیز آورده اند.

  4. «واسیت» و «آسیت» هر دو از یک ریشه و به یک معناست; هر دو از «أسْی» بر وزن «سعی» گرفته شده و به معنای شرکت دادن دیگری در چیزی است و «مواسات» به معنای شریک ساختن دیگران در مال و امکانات زندگی است.

  5. «تنکص» از ریشه «نکص» بر وزن «عکس» یعنی به عقب بازگشتن و در میدان جنگ به عقب نشینی لشکر اطلاق می شود. «نجده» به معنای شجاعت و ایستادگی در برابر دشمن یا حادثه است.

  6. تاریخ طبری، جلد 2، صفحه 197 (حوادث سال سوم).

  7. همان، صفحه 239 (حوادث سال پنجم).

  8. همان، صفحه 300 (حوادث سال هفتم).

  9. همان، صفحه 347 (حوادث سال هشتم).

  10. شرح نهج البلاغه ابن میثم و ابن ابی الحدید و فی ظلال (ذیل خطبه مورد بحث).

  11. زمر، آیه 42 .

  12. منهاج البراعه محقق خویی و بهج الصباغه محقق تستری (ذیل خطبه مورد بحث).

  13. «افنیه» جمع «فناء» بر وزن «غناء» به معنای صحن خانه و جوانب آن است.

  14. «هینمه» به معنای صدای آهسته است.

  15. «وارینا» از ریشه «موارات» و از ریشه «وری» بر وزن «نَفْی» به معنای پوشاندن و پنهان ساختن گرفته شده و در اینجا به معنای دفن کردن است.

  16. بحارالانوار، جلد 22، صفحه 492 .

  17. «مزلّة» از ریشه «زلل» بر وزن «ضرر» به معنای لغزش گرفته شده، اسم مکان و به معنای لغزشگاه خطرناک است.

  18. مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (جلد 4، صفحه 88) می نویسد: این خطبه از خطبه هایی است که مطابق نقل نصر بن مزاحم در کتاب صفّین، امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آن را در صفّین ایراد کرد.

  19. صحیح بخاری، کتاب العلم، حدیث 114 و کتاب المرضی، حدیث 5669 .

  20. آل عمران، آیه 144 .

  21. از تاریخ طبری استفاده می شود که هنگام وفات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ابوبکر در «سُخ» یکی از آبادیهای اطراف مدینه بود، هنگامی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از دنیا رفت عمر برخاست و گفت: گروهی از منافقان گمان می کنند پیامبر مرده است به خدا سوگند او نمرده و به سوی پروردگارش رفته است، همان گونه که موسی بن عمران چهل شب رفت و سپس بازگشت (پیامبر هم باز می گردد) ابوبکر با خبر شد و به خانه پیامبر اکرم رفت و از رحلت او آگاه شد و به مسجد بازگشت، عمر همچنان برای مردم سخن می گفت او رشته سخن را به دست گرفت و گفتاری را که در بالا ذکر کردیم بیان نمود (تاریخ طبری، جلد 2، صفحه 442 حوادث سنه 11).

بعضی معتقدند هدف عمر از این گفت و گوها این بود که مردم را مشغول کند تا ابوبکر خود را در میان جمع حاضر کند و مسئله خلافت را سامان دهد.

  1. در منابع حدیث اهل بیت آمده است که علی(علیه السلام) فرمود: شریف ترین موضع همان موضعی است که خداوند پیامبرش را در آنجا قبض روح کرده، و به همین دلیل آن حضرت در همان خانه خودش دفن شد. (کامل بهایی، جلد 1، صفحه 285، تألیف عماد الدین طبری).

  2. ملل و نحل شهرستانی، صفحه 16-19، چاپ دارالفکر بیروت، (با تلخیص).

سند خطبه

:

این خطبه را مرحوم شیخ مفید پیش از مرحوم سیّد رضی در کتاب مجالس با تفاوت مختصری آورده است؛ همچنین «آمِدی» در حرف «واو» غرر الحکم قسمت عمده این خطبه را ذکر کرده است. روایت «آمِدی» اضافاتی دارد که نشان می دهد خطبه را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 75- 76

).