[hadith]یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یُعْطِی مَنْ حَرَمَهُ وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ؛ بَعِیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبلًا خَیْرُهُ، مُدْبراً شَرُّهُ؛ فِی الزَّلَازلِ وَقُورٌ وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ؛ لَا یَحِیفُ عَلَی مَنْ یُبْغِضُ وَ لَا یَأْثَمُ فِیمَنْ یُحِبُّ؛ یَعْتَرِفُ بالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ؛ لَا یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ وَ لَا یَنْسَی مَا ذُکِّرَ وَ لَا یُنَابزُ بالْأَلْقَاب وَ لَا یُضَارُّ بالْجَارِ وَ لَا یَشْمَتُ بالْمَصَائِب وَ لَا یَدْخُلُ فِی الْبَاطِلِ وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ؛ إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتَّی یَکُونَ اللَّهُ هُوَ الَّذی یَنْتَقِمُ لَهُ؛ نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ؛ أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسهِ؛ بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ، وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَ رَحْمَةٌ، لَیْسَ تَبَاعُدُهُ بکِبْرٍ وَ عَظَمَةٍ، وَ لَا دُنُوُّهُ بمَکْرٍ وَ خَدیعَةٍ.

قَالَ: فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا. فَقَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ. ثُمَّ قَالَ أَهَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بأَهْلِهَا! فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: فَمَا بَالُکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ؟ فَقَالَ (علیه السلام) وَیْحَکَ، إِنَّ لِکُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لَا یَعْدُوهُ وَ سَبَباً لَا یَتَجَاوَزُهُ؛ فَمَهْلًا لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِک.[/hadith]

پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 7، ص: 596-582

 

سپس امام(علیه السلام) اشاره به سه وصف مهم دیگر که از کرامات پرهیزگاران است کرده، می فرماید: «کسی را که به او ستم کرده (و پشیمان است) می بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا می کند و به کسی که پیوندش را با وی قطع کرده است، می پیوندد»; (یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطِی مَنْ حَرَمَهُ، وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ).

گاه انسان در برابر بدیهای دیگران مقابله به مثل می کند که غالباً زاییده خوی انتقامجویی است; ولی گاه مقابله به ضدّ می کند که این روش اولیاء الله و پرهیزگاران است; از ظلم ظالمان می گذرد در حالی که قدرت انتقامجویی دارد و این نوعی شجاعت است و چون از موضع قدرت انجام می شود تسلیم در برابر ظلم نیست و در برابر کسانی که او را هنگامی محروم ساخته اند عکس العملش بخشش به هنگام نیاز آنهاست که این دلیل بر سخاوت است. با آنهایی که از وی قهر کرده اند آشتی می کند و آنها را مشمول کمک های خود می سازد و این هم شجاعت است و هم سخاوت.

در حدیثی از امام زین العابدین(علیه السلام) می خوانیم که فرمود: «روز قیامت که می شود ندا دهنده ای ندا می دهد : اهل فضل کجایند، جماعتی از مردم بر می خیزند (که ما هستیم) فرشتگان رو به آنها می کنند و می گویند : فضل شما در چه بود، می گویند: «کُنّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنا وَ نُعْطی مَنْ حَرَمَنا وَ نَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنا; ما با کسانی که از ما قطع رابطه کرده بودند پیوند برقرار ساختیم و به کسانی که ما را محروم ساخته بودند عطا می کردیم و از کسانی که به ما ستم کرده بودند، گذشت می کردیم». در این هنگام به آنها گفته می شود : «صَدَقْتُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ; راست گفتید (شما اهل فضیلت اید) همگی داخل بهشت شوید».(1)

قرآن مجید نیز این دستور را به طور عام و گسترده به ما داده است; خطاب به پیامبر می فرماید: «(ادْفَعْ بالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ); بدی را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدی را به نیکی ده)».(2)

آن گاه امام(علیه السلام) شش وصف برجسته دیگر پرهیزگاران را در عبارتی بسیار کوتاه و پرمعنا بیان کرده، می فرماید : «سخن زشت و خشونت آمیز از او دور است، گفتارش نرم و ملایم، منکرات ازاو غایب، و معروف و کارهای شایسته او حاضر و آشکار، نیکی اش روی آورده و شرّش پشت کرده است»; (بَعِیداً فُحْشُهُ(3)، لَیِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبلاً خَیْرُهُ، مُدْبراً شَرُّهُ).

این اوصاف ششگانه که دو به دو در مقابل هم قرار گرفته اند و یکدیگر را تفسیر می کنند، اشاره به برخوردهای اجتماعی پرهیزگاران است.

دو جمله «بَعِیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ» اشاره به این است که برخورد آنان با همه مردم با زبان خوب و تعبیرات محبّت آمیز است و خشونت در گفتار و سخنان زشت از آنها دور است. نه تنها چنین سخنانی نمی گویند، بلکه با آنها فاصله زیادی دارند. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) در برابر این سؤال که حدّ حسن خلق چیست؟ آمده است: «أنْ تَلینَ جِناحَکَ، وَ تَطیبَ کَلامَکَ، وَ تَلقی أخاکَ ببُشْر حَسَن; حد حسن خلق این است که نرمخو باشی و سخنت را پاک و پاکیزه کنی و برادرت را با چهره گشاده ملاقات نمایی».(4)

«غایب بودن منکر» اشاره به معدوم بودن آن است; یعنی منکری از آنها سر نمی زند که در برابر مردم خود را نشان دهد.

این احتمال نیز وجود دارد که اگر لغزشی از آنان سر زند، حداقل لغزش آشکاری نیست تا جامعه را آلوده سازد.

«معروف» اشاره به همه خوبیهاست که عقل و وجدان و شرع آن را می شناسد و با آن بیگانه نیست (از ماده عرفان به معنای شناخت است).

منظور از «اقبال خیر و ادبار شرّ» آن است که آنها در انجام نیکیها پیوسته رو به پیش می روند و اگر بدیهایی در گذشته داشته اند، همواره از آن فاصله می گیرند.

سپس امام(علیه السلام) سه وصف دیگر از اوصاف حمیده آنها را بیان می دارد و می فرماید : «در برابر حوادث سخت، استوار، و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فراوانی نعمت شکرگزار است»; (فِی الزَّلاَزلِ(5) وَقُورٌ(6)، وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ، وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ).

«زلازل» در اصل به معنای زلزله هاست; ولی در اینجا رویدادهای سخت و فتنه های بزرگی مراد است که دلها را تکان می دهد. پرهیزکاران در برابر این گونه حوادث، روحیه خود را از دست نمی دهند و مانند کوه در برابر این طوفانها به مضمون «اَلْمُؤْمنُ أصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ»(7) ایستادگی به خرج می دهند و این نشان می دهد که پرهیزکاری به معنای کناره گیری از اجتماع و عافیت طلبی نیست، بلکه پرهیزکاران واقعی کسانی هستند که در مقابل حوادث سخت، سینه سپر می کنند و با شجاعت برای نجات خود و جامعه در حل مشکلات می کوشند.

صبر در مکاره، یکی از شاخه های صبر است که شامل هر گونه مصیبت و حادثه ناگوار می شود. پرهیزکاران در این میدان هم سربلند و پراستقامتند، زیرا بی تابی در برابر مصائب و مشکلات از یک سو انسان را به گناه و سخنان نادرست می کشاند و از سوی دیگر راه پیدا کردن حل مشکل را به روی انسان می بندد.

شکرگزاری آنها، به هنگام فزونی نعمت، ناشی از تواضع آنان در برابر خدا و خلق است; نه همچون مغروران متکبّر که وقتی به مال و مقام و ثروتی می رسند همه چیز را فراموش کرده، سرکشی را در برابر خالق و مخلوق آغاز می کنند.

سپس امام(علیه السلام) به سه وصف دیگر از این اوصاف فضیلت اشاره کرده، می فرماید : «به کسی که او با وی دشمنی دارد ستم نمی کند، و به سبب دوستی با کسی مرتکب گناه نمی شود، و پیش از آنکه شاهدی بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق می کند»; (لاَ یَحِیفُ(8) عَلَی مَنْ یُبْغِضُ، وَ لاَ یَأْثَمُ فِیمَنْ یُحِبُّ. یَعْتَرِفُ بالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ).

این سه وصف، همه ناشی از روح حق طلبی و عدالت خواهی پرهیزگاران است. عادل کسی است که نه حق دشمنش را از او دریغ دارد، همان گونه که قرآن مجید می گوید: «(وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنئَانُ قَوْم عَلَی أَلاَّ تَعْدلُوا); دشمنی با گروهی سبب نشود که عدالت را درباره آنان اجرا نکنید».(9)

و نه به دوستانش بیش از آنکه حق دارند بدهد و سبب تضییع حق دیگران شود، همان گونه که قرآن کریم در این باره می فرماید: «(وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدلُوا وَلَوْ کَانَ ذَاقُرْبَی); هنگامی که سخنی می گویید عدالت را رعایت کنید، هر چند درباره بستگان نزدیک شما باشد».(10)

اعتراف آنها به حق قبل از اقامه شهود نیز از همین جا سرچشمه می گیرد، زیرا کسانی در مقابل شهود تسلیم می شوند که تسلیم حق نیستند و اقامه شهود، آنها را مجبور به تسلیم می کند; اما کسی که خواهان حق و عدالت است شخصاً به دنبال صاحب حق می رود تا او را بیابد و حق او را ادا کند و پشت خود را از بار مظلمه دیگران سبک سازد. در این میدان بدهکاران به دنبال طلبکاران می روند و افراد امانتدار در جستجوی صاحبان امانتند به عکس آنچه در جوامع بی تقوا دیده می شود.

آری، پرهیزگاران واقعی آنهایی هستند که نه دوستیها و نه دشمنیها هیچ یک آنها را از مرز حق و عدالت دور نمی کند و برای ادای حقوق نیاز به دادگاه و دادستانی ندارند.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در حدیثی می فرماید: «أَتْقَی النّاسُ مَنْ قالَ الْحَقَّ فیما لَهُ وَ عَلَیْهِ; باتقواترین مردم کسی است که حق را بگوید چه به نفع او باشد یا به زیان او».(11)

در ادامه این سخن، امام(علیه السلام) به هفت وصف برجسته دیگر از صفات پارسایان در عباراتی هماهنگ اشاره کرده، می فرماید: «آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمی سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند، فراموش نمی کند. مردم را با نامهای زشت نمی خواند و به همسایگان زیان نمی رساند. مصیبت زده را شماتت نمی کند. در امور باطل وارد نمی شود و از دائره حق بیرون نمی رود»; (لاَ یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لاَ یَنْسَی مَا ذُکِّرَ، وَ لاَ یُنَابزُ(12) بالاَْلْقَاب، وَ لاَ یُضَارُّ بالْجَارِ، وَ لاَ یَشْمَتُ(13) بالْمَصَائِب، وَ لاَ یَدْخُلُ فِی الْبَاطِلِ، وَ لاَ یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ).

جمله «لاَ یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ» مفهوم وسیعی دارد که همه امانت های الهی و مردمی را شامل می شود. از نماز گرفته که قرآن درباره آن می گوید «(وَالَّذینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ); مؤمنان کسانی هستند که بر نمازهای خود محافظت دارند (از ریا و سمعه و هرکاری که به صحت نماز و یا قبول آن لطمه می زند)».(14)

همچنین امانتهای دیگری; مانند قرآن مجید و احکام اسلام، فرزندانی که خدا به آنها داده و امانتهای مختلفی که مردم به آنها می سپارند برای حفظ آنها سخت می کوشند و هرگز به سبب سهل انگاری و غفلت و کوتاهی، آنها را تباه نمی کنند.

جمله «لاَ یَنْسَی مَا ذُکِّرَ» اشاره به همه تذکّرات و یادآوری های مفیدی است که از سوی خداوند و اولیاءالله و معلّمان راستین و دوستان بیدار نسبت به آنها شده است ; آری آنها افراد فراموشکاری نیستند که درس های هدایت را نادیده بگیرند و به آن پای بند نباشند و هر گاه وسوسه های شیطان به سراغ آنها بیاید بی فاصله به یاد خدا و اندرزهای اندرزگویان با ایمان می افتند و به راه باز می گردند. قرآن مجید می گوید: «(إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ) ; پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطان می شوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) می افتند، ناگهان بیدار می شوند».(15)

جمله «وَ لاَ یُنَابزُ بالاَْلْقَاب» اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده، می فرماید: «(وَلاَ تَنَابَزُوا بالاَْلْقَاب); یکدیگر را با لقب های زشت و ناپسند خطاب نکنید».(16) زیرا ذکر این گونه القاب، آتش کینه و عداوت را در دل ها بر می انگیزد و طرف مقابل را به عکس العمل وا می دارد و فضای جامعه را مسموم می کند و شخصیت افراد را در هم می شکند.

آزار نرساندن به همسایگان و شماتت نکردن مصیبت زدگان که به دنبال مسئله «تنابز به القاب» آمده، اشاره به رعایت حقوق اجتماعی و احترام انسان ها در همه جوانب است. قرآن مجید و پیامبر اکرم و ائمه معصومین(علیهم السلام) بارها سفارش رعایت حقوق همسایگان را کرده اند تا آنجا که در سخنی دیگری از امیرمؤمنان علی(علیه السلام)می خوانیم که فرمود: «اللهَ اللهَ فی جیرانِکُمْ فَإنَّهُمْ وَصیَّةُ نَبیِّکُمْ ما زالَ یُوصی بهِمْ حَتّی ظَنَّنا أَنَّهُمْ سَیُورِّثُهُمْ; خدا را خدا را در مورد همسایگانتان فراموش نکنید، زیرا پیامبر اکرم پیوسته سفارش آن ها را می کرد تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را در زمره وارثان قرار خواهد داد».(17)

از سوی دیگر می دانیم مصیبت زده، همچون انسان مجروحی است که نیاز مبرم به تسلیت دارد و شماتت مانند نمک پاشیدن بر زخم اوست و هیچ انسان باوجدانی چنین اجازه ای را به خود نمی دهد که بر زخم کسی نمک بپاشد. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم : «مَنْ شَمَتَ بمُصیبَة نُزلَتْ بأَخیهِ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیا حَتّی یُفْتَتَنُ; کسی که برادر مسلمانش را در برابر مصیبتی که به او وارد شده شماتت کند از دنیا بیرون نمی رود مگر اینکه خود به همان مصیبت گرفتار می شود».(18)

آخرین اوصاف در جمله های بالا عدم ورود پرهیزگاران در باطل و عدم خروج از دائره حق است که مفهوم وسیعی دارد و به مقتضای آن پرهیزگار، در افکار باطل رفتار باطل و گفتار باطل وارد نمی شود و در همه چیز و همه جا و نسبت به هر کس و هر کار، تابع حق است و مطلقاً از حق عدول نخواهد کرد.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه همین اوصاف به سه وصف دیگر در عبارتی هماهنگ اشاره می کند و می فرماید: «هر گاه سکوت کند سکوتش وی را غمگین نمی سازد واگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمی شود، و هر گاه به او ستمی شود (حتی الامکان) صبر می کند تا خدا انتقامش را بگیرد»; (إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ، وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتَّی یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذی یَنْتَقِمُ لَهُ).

پرهیزگاران از سکوت خود غمگین نمی شوند، با اینکه سکوت در بسیاری از مواقع سبب پژمردگی و اندوه است، زیرا سکوت مایه نجات از بسیاری از آفات لسان است، به علاوه سبب تفکّر در این امور دین و دنیاست. در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می خوانیم: «طُوبی لِمَنْ... أنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ وَ أمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ; خوشا به حال کسی که فزونی مالش را انفاق کرده است و زیاده گویی را از سخنش فرو گرفته است».(19)

پرهیزگاران با صدای بلند نمی خندند، زیرا قهقهه های بلند، راه و رسم ثروتمندان مغرور و افراد بی خیال است. در حدیثی از آن حضرت که در غررالحکم آمده است، می خوانیم: «خَیْرُ الضِّحْکِ التَّبَسُّمْ; بهترین خنده تبسّم است».

جمله «وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ...» اشاره به این است که گاهی دوستان و بستگان و حتی برادران ممکن است ستمی بر انسان وارد کنند که اگر بخواهند به انتقامجویی برخیزد، درگیری ها ادامه می یابد و چه بسا به جای خطرناک و غیر قابل جبران برسد. هر گاه در این گونه موارد انسان راه شکیبایی و تحمّل پیش گیرد و طرف مقابل را به خدا واگذارد، هم خودش از وسوسه های خطرناک شیطان رهایی می یابد و هم آرامش جامعه را حفظ می کند; ولی بدیهی است این سخن ناظر به دشمنان لجوج و بی رحم نیست که در برابر آنها صبر و سکوت، سبب طغیان و ظلم بیشتر است: (اشک کباب مایه طغیان آتش است).

سپس امام(علیه السلام) به چهار وصف برجسته دیگر از اوصاف پارسایان اشاره می کند که هر یک مکمّل دیگری است، می فرماید : «نفس خود را به زحمت می افکند; ولی مردم از دست او راحتند، خویشتن را برای آخرت به تعب می اندازد و مردم را از ناحیه خود آسوده می سازد»; (نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاء. وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَة).

اشاره به این است که مشکلات را برای ناراحتی دیگران پذیرا می شود; مثلا هر گاه مشکلی در جامعه پیدا شود او برای حل آن خویشتن را به زحمت می افکند تا دیگران راحت باشند و در واقع این نوعی ایثار و فداکاری است که انسان برای راحتی بندگان خدا، مشکلات اجتماعی را تحمل کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله سوم و چهارم «أَتْعَبَ نَفْسَهُ...» را به منزله دلیل برای دو جمله قبل دانسته اند; یعنی اگر نفس او از ناحیه خودش در زحمت است به سبب این است که پیوسته برای آماده کردن سرای آخرت می کوشد و اگر مردم از دست او راحتند به واسطه این است که او برای این کار تصمیم گرفته است.

این احتمال نیز وجود دارد که این دو جمله، ناظر به مسئله دیگری باشد; دو جمله قبل، اشاره به امور مادی و این دو جمله اشاره به امور معنوی باشد.

امیرمؤمنان(علیه السلام) می فرماید : «مَنْ عَمَّرَ دارَ إِقامَتِهِ فَهُوَ الْعاقِلُ; عاقل کسی است که خانه اقامت خود را آباد سازد».(20)

قرآن مجید با صراحت می گوید : «(وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ); سرای باقی و اقامتگاه ابدی آخرت است».(21)

حضرت سرانجام با ذکر چهار فضیلت برجسته دیگر صفات پرهیزکاران را پایان می بخشد. (پایانی که اگر حادثه مربوط به همام پیش نمی آمد شاید نقطه پایان نبود و مطالب برجسته دیگری در این رابطه بیان می کرد) می فرماید : «دوری اش از کسانی که دوری می کند به سبب زهد و حفظ پاکی است و نزدیکی اش به کسانی که نزدیک می شود مهربانی و رحمت است، نه اینکه دوری اش از روی تکبّر و خودبزرگ بینی باشد و نزدیکی اش برای مکر و خدعه (و بهره گیری مادی)»; (أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ; وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَ رَحْمَةٌ، لَیْسَ تَبَاعُدُهُ بکِبْر وَ عَظَمَة، وَلاَ دُنُوُّهُ بمَکْر وَ خَدیعَة).

امام(علیه السلام) در ذکر این اوصاف به نکته مهمی اشاره می کند و آن اینکه: پارسایان در پیوندهای اجتماعی، دوستیها و دشمنیها، برقرار ساختن رابطه ها یا قطع کردن ارتباط که در تعامل افراد جامعه نسبت به یکدیگر اجتناب ناپذیر است، اهداف مقدّسی را دنبال می کنند; اگر از کسی دور می شوند به جهت آلودگی او یا برای آن است که نزدیک شدن به او آنها را گرفتار زرق و برق دنیا می سازد که آنها به آن مبتلا گشته اند. نزدیک شدن آنان به افراد برای این است که ارشاد جاهلی کنند یا تنبیه غافلی و یا کمک به ضعیف و دردمندی، به عکس دنیاپرستان که دوری آنها از افراد به سبب خودبزرگ بینی است و نزدیک شدن برای گرفتن بهره های مادی و فریب دادن و نیرنگ است.


سرنوشت همّام پس از شنیدن این خطبه تکان دهنده

در ذیل این خطبه در نهج البلاغه آمده است: راوی این خطبه می گوید: «(هنگامی که سخن امیرمؤمنان به اینجا رسید) همام فریادی کشید و مدهوش شد و جان داد»; (قَالَ: فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا).

«در این هنگام امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود، به خدا سوگند من از این پیشامد بر او می ترسیدم. سپس فرمود: این گونه اندرزهای رسا به آنها که اهل موعظه اند، اثر می گذارد»; (فَقَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام): أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ. ثُمَّ قَالَ: أَهکَذَا(22) تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بأَهْلِهَا).

«در اینجا کسی به امام عرض کرد: پس چرا این مواعظ با شما چنین نمی کند»; (فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: فَمَا بَالُکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ!).

«امام در پاسخ او فرمود: وای بر تو هر اجل و سرآمدی وقت معیّنی دارد که از آن نمی گذرد و سبب خاصّی دارد که از آن تجاوز نمی کند»; (فَقَالَ(علیه السلام): وَیْحَکَ، إِنَّ لِکُلِّ أَجَل وَقْتاً لاَ یَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لاَ یَتَجَاوَزُهُ).

سپس افزود : «آرام باش دیگر چنین سخنی مگو! این سخنی بود که شیطان بر زبان تو جاری ساخت»; (فَمَهْلاً! لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِکَ!).

در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا همّام به چنین سرنوشتی دچار شد و چرا برای امام که گوینده این سخنان است، چنین حادثه ای رخ نداد؟

در پاسخ سؤال اوّل باید به این نکته توجّه داشت که همام، گرچه مرد عابد و زاهدی بود (همان گونه که در آغاز خطبه آمده است: «کانَ رَجُلا عابداً») و گرچه قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکی و ذکاوت بود (همانگونه که از سؤالش پیداست); ولی هر قدر روح او وسیع باشد در برابر روح امیرمؤمنان علی(علیه السلام)که چون اقیانوس ناپیدا کرانه ای است، قابل مقایسه نیست. به همین دلیل قلب همّام تاب تحمل فشار آن همه معلومات را نداشت، زیرا اقیانوس را نمی توان در استخر کوچکی ریخت، بنابراین جای تعجّب نیست که همّام صیحه ای زند و از هوش برود، آن هم از هوش رفتنی که جان خود را با آن از دست بدهد.

در قران مجید در داستان موسی و بنی اسرائیل و تجلی نور الهی بر کوه چنین می خوانیم: «(فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسَی صَعِقاً); هنگامی که پروردگارش بر کوه تجلی کرد آن را در هم کوبید و موسی افتاد و مدهوش شد».(23)

نه تنها موسی نتوانست مقاومت کند، کوه با آن عظمت نیز درهم کوبیده شد.

آری! مواعظی که از دل برخیزد این گونه بر دل می نشیند و مهم آن است که انسان اهل «مواعظ بالغه» باشد و گرنه انسانهای سنگدل و آلوده ای که در دام شیطان گرفتارند نه گوش شنوایی برای اندرزها دارند و نه قلب آرامی برای پذیرش.

به تعبیر دیگر: همام گرچه پارسایی والا مقام بود; ولی صفاتی را که امام در این خطبه بیان فرمود به طور تمام و کمال در خود ندید. آتش حسرت در عمق جان او افتاد و بی قرار شد و از شدّت تأسف جان داد.

در طول تاریخ اسلام نیز نمونه هایی از این قبیل دیده شده است که گاهی گنهکاران بیدار شده و پارسایان بی قرار. سخنان کوبنده ای را شنیدند و طاقت نیاوردند و جان دادند.(24)

احتمال سومی نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه هنگامی که همّام بشارتهای ضمنی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را به پرهیزکاران شنید روحش از شوق معبود و محبوبش پرواز کرد و به عالم جنان رهسپار شد.

بلی رسم و ره عشّاق این است *** طریق جان فشانی شان چنین است

در حدیثی آمده است که «ربیع بن خُثَیم» در آن جلسه حاضر بود. هنگامی که روح همّام از بدنش پرواز کرد اشک از چشمان او جاری شد و عرض کرد: ای امیرمؤمنان چقدر زود موعظه تو در فرزند برادرم اثر گذاشت. ای کاش من جای او بودم! امام(علیه السلام) فرمود: آری موعظه های رسا این گونه در اهلش اثر می گذارد!(25)

پاسخ سؤال دوم همان است که امام(علیه السلام) بیان فرمود که هر کسی اجلی دارد تا اجلش فرا نرسد، از دنیا نمی رود; ولی به هنگام فرا رسیدن اجل عامل نهایی ممکن است امور مختلفی باشد. در این جا عامل نهایی، سخنان پرمایه امیرمؤمنان بود. به علاوه نمی توان روح امام را با روح همّام مقایسه کرد، روح او اقیانوسی است که این گونه امواج را در خود پذیرا می شود; نه همچون استخری که تلاطم شدید آب وضع آن را به کلی در هم بریزد.

از آنچه در بالا آمد پاسخ سؤال سوّم نیز روشن می شود و آن این که چگونه امیرمؤمنان علی(علیه السلام) درخواست همّام را پذیرفت و آن اندرزهای شافی و کافی و بلند و بالا را برای او بیان کرد، در حالی که خودش می گوید: من بیم این داشتم که همام به چنین سرنوشتی دچار می شود؟ زیرا هنگامی که اجل او فرا رسیده باشد عامل نهایی می تواند یک دگرگونی دستگاه های مختلف بدن باشد یا امواج خروشان معنوی در درون جان.

اما اینکه امام به شخص اعتراض کننده می فرماید: «دیگر از این قبیل سخنان مگوی! و شیطان آن را بر زبان تو جاری ساخت» به سبب آن است که او سؤال خود را به عنوان تحقیق برای فهم مطلبی مطرح نکرد، بلکه هدفش این بود که سخنان امام را نقض، یا به تعبیر دیگر به پندار خود ابطال نماید و به یقین چنین سؤالی با چنین هدفی سؤال شیطانی است.


نکته:

نگاه دیگری به خطبه همّام:

این خطبه در واقع دوره ای کامل از اخلاق اسلامی است که به کلیه زوایای زندگی فردی واجتماعی، مادی و معنوی انسان نظر می افکند و برای کسانی که می خواهند مراحل سیر و سلوک را بپیماند، نسخه کاملی است. در این خطبه اوصاف پارسایان به سبک بدیعی در یک صد و ده صفت بیان شده (گویی عدد را به نام مبارک خودش انتخاب کرده است) از اصلاح زبان شروع می شود و به آیین مردمداری و احترام به حقوق انسانها پایان می یابد. کسانی هستند که بر اثر ضعف ایمان و اراده در همان گام اوّل فرو می مانند; ولی افرادی همچون همّام با پیمودن این یک صد و ده گام به دیدار معبود می رسند.

از مزایای این خطبه این است که تقوا را از صورت منفی آن که در اذهان بعضی است بیرون برده و به صورت مثبتش که در آیات و روایت اسلامی است، معرفی می کند. این خطبه نمی گوید برای اینکه پاک بمانی از همه چیز دوری گزین، مبادا آلوده شوی، بلکه می گوید در دل جامعه و در میان امواج خروشان زندگی دنیاپرستان آنچنان باش که گردی بر دامان تو ننشیند، همچون انسان قویّ البنیه ای که در جمع بیماران، سالم می ماند و همه میکروبهای بیماری زا را خنثی می سازد.

مرحوم علامه شهید مطهری در «ده گفتار» خود از عهده بیان این سخن به خوبی برآمده و ضمن اینکه تقوا را به دو نوع تقسیم می کند; تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوّت است در بیان نوع اول می گوید: «تقوای ضعف این است که انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و نوع دوم آن است که در روح خود چنان حالت و قوّتی به وجود آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی ببخشد.

سپس می افزاید: «در ادبیات منظوم و منثور ما، تعلیماتی دیده می شود که کم و بیش تقوا را به صورت اوّل که ضعف است نشان می دهد، آن گونه که در اشعار سعدی می خوانیم:

بدیدم عابدی در کوهساری *** قناعت کرده از دنیا به غاری

چرا گفتم به شهر اندر نیایی *** که باری بند از دل برگشایی

بگفت آنجا پریرویان نغزند *** چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند

آن گاه به شرح تقوای قوّت می پردازد و می گوید: «در آثار دینی خصوصاً نهج البلاغه همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس است که به روح، قوت و قدرت و نیرو می دهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطیع می سازد».(26)

آری به غاری پناه بردن و از گناه مصون ماندن افتخار نیست. افتخار از آن یوسف است که در برابر شدیدترین امواج تمایلات جنسی قرار می گیرد و «برهان ربّ» که همان تقوای سطح بالاست او را حفظ می کند. البتّه انکار نمی کنیم! کسانی که به این مرحله از تقوا نرسیده اند، چه بسا برای خود ناچار باشند راه اوّل را برگزینند.


پی نوشت:

  1. الکافی، جلد 2، صفحه 108 .

  2. مؤمنون، آیه 96 .

  3. «فحشه» فحش به هر کاری گفته می شود که از حدّ اعتدال خارج شود و به اصطلاح در حدّ فاحش قرار گیرد. بدین جهت سخنانِ زشت و اعمال قبیح و منکر را که قبح و زشتی آنها آشکار است فحش می گویند. کلمه فاحشه و فحشا نیز از همین معنا گرفته شده است.

  4. الکافی، جلد 2، صفحه 103 .

  5. «زلازل» جمع «زلزله» و «زلزال» به معنای حرکت سخت و شدید است. به حوادث تکان دهنده و مشقت بار اجتماعی «زلازل» گفته می شود.

  6. «وقور» از «وقر» بر وزن «فقر» در اصل به معنای سنگینی است و به اشخاص متین و سنگین وقور گفته می شود.

  7. الکافی، جلد 2، صفحه 241 .

  8. «یحیف» از ریشه «حیف» در اصل به معنای جور و ستم است، بنابراین «لا یحیف» به این معناست که ستم نمی کند.

  9. مائده، آیه 8 .

  10. انعام، آیه 152 .

  11. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 112 .

  12. «ینابز» از ریشه «نبز» بر وزن «نبض» به معنای لقب بد نهادن بر کسی است و «تنابز بالالقاب» این است که دو یا چند نفر یکدیگر را با لقب های زشت یاد کنند.

  13. «یشمت» از «شماتت» گرفته شده که به معنای سرزنش کردن و در غم دیگری شادی نمودن است.

  14. مؤمنون، آیه 9 .

  15. اعراف، آیه 201 .

  16. حجرات، آیه 11 .

  17. نهج البلاغه، نامه ها، 47 .

  18. الکافی، جلد 2، صفحه 359 .

  19. الکافی، جلد 2، صفحه 144 .

  20. غررالحکم.

  21. غافر، آیه 39 .

  22. در نسخه بالا همزه استفهام بر سر «هکذا» آمده; ولی در بسیاری از نسخ قدیم و شروح نهج البلاغه همزه استفهام ذکر نشده است و مناسب معنا نیز همین است.

  23. اعراف، آیه 143 .

  24. مرحوم علامه تستری در شرح نهج البلاغه خود، جلد 10، صفحه 459 نمونه هایی از آن را آورده است.

  25. شرح نهج البلاغه تستری، جلد 12، صفحه 462 .

  26. رجوع شود به ده گفتار، صفحه 7-11 .