[hadith]التحذیر من الشیطان:‏

فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ یُعْدیَکُمْ بدَائِهِ وَ أَنْ یَسْتَفِزَّکُمْ بنِدَائِهِ وَ أَنْ یُجْلِبَ عَلَیْکُمْ بخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ [رَجْلِهِ‏]؛ فَلَعَمْرِی لَقَدْ فَوَّقَ لَکُمْ سَهْمَ الْوَعِید وَ أَغْرَقَ إِلَیْکُمْ بالنَّزْعِ الشَّدید وَ رَمَاکُمْ مِنْ مَکَانٍ قَرِیبٍ، فَقَالَ رَبِّ بما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ قَذْفاً بغَیْبٍ بَعِیدٍ وَ رَجْماً بظَنٍّ غَیْرِ مُصِیبٍ صَدَّقَهُ بهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیَّةِ وَ إِخْوَانُ الْعَصَبیَّةِ وَ فُرْسَانُ الْکِبْرِ وَ الْجَاهِلِیَّةِ، حَتَّی إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ مِنْکُمْ وَ اسْتَحْکَمَتِ الطَّمَاعِیَّةُ مِنْهُ فِیکُمْ، فَنَجَمَتِ [فَنَجَمَتْ فِیهِ‏] الْحَالُ مِنَ السِّرِّ الْخَفِیِّ إِلَی الْأَمْرِ الْجَلِیِّ، اسْتَفْحَلَ سُلْطَانُهُ عَلَیْکُمْ وَ دَلَفَ بجُنُودهِ نَحْوَکُمْ، فَأَقْحَمُوکُمْ وَلَجَاتِ الذُّلِّ وَ أَحَلُّوکُمْ وَرَطَاتِ الْقَتْلِ وَ أَوْطَئُوکُمْ إِثْخَانَ الْجِرَاحَةِ طَعْناً فِی عُیُونِکُمْ وَ حَزّاً فِی حُلُوقِکُمْ وَ دَقّاً لِمَنَاخِرِکُمْ وَ قَصْداً لِمَقَاتِلِکُمْ وَ سَوْقاً بخَزَائِمِ الْقَهْرِ إِلَی النَّارِ الْمُعَدَّةِ لَکُمْ، فَأَصْبَحَ أَعْظَمَ فِی دینِکُمْ حَرْجاً وَ أَوْرَی فِی دُنْیَاکُمْ قَدْحاً مِنَ الَّذینَ أَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُنَاصِبینَ وَ عَلَیْهِمْ مُتَأَلِّبینَ، فَاجْعَلُوا عَلَیْهِ حَدَّکُمْ وَ لَهُ جِدَّکُمْ. فَلَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَی أَصْلِکُمْ وَ وَقَعَ فِی حَسَبکُمْ وَ دَفَعَ فِی نَسَبکُمْ وَ أَجْلَبَ بخَیْلِهِ عَلَیْکُمْ وَ قَصَدَ برَجِلِهِ سَبیلَکُمْ یَقْتَنِصُونَکُمْ بکُلِّ مَکَانٍ وَ یَضْرِبُونَ مِنْکُمْ کُلَّ بَنَانٍ، لَا تَمْتَنِعُونَ بحِیلَةٍ وَ لَا تَدْفَعُونَ بعَزیمَةٍ فِی حَوْمَةِ ذُلٍّ وَ حَلْقَةِ ضِیقٍ وَ عَرْصَةِ مَوْتٍ وَ جَوْلَةِ بَلَاءٍ.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 436-426

عبارت ان یعدیکم در محل نصب بدل از عدوّ است و از قطب راوندی نقل شده است که مفعول دوم برای فعل احذروا می باشد ولی درست نیست، زیرا این فعل متعدی به دو مفعول نمی شود. 

«بخَیله و رجله»، 

کنایه از یاران شیطان است که گمراه و گمراه کننده اند و مردم را با وساوس خود به کوره راههای پر پیچ و خم تاریکی و ضلالت می کشانند. 

«فلعمری... الشدید»، 

در این عبارت واژه سهم، که به معنای تیر است استعاره از وسوسه های شیطانی و آرایشگریهای اوست که در پیشگاه حق تعالی فرزندان آدم را به آن، تهدید کرد و گفت: «قالَ رَبِّ بما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی». 

وجه استعاره آن است که ابلیس این وسوسه ها را جلو روی انسانها جلوه می دهد و روح آنان را تحت تأثیر قرار می دهد و باعث هلاکت و تباهی آنها در آخرت می شود چنان که تیر به روی کسی بیاندازند و او را به هلاکت برسانند. واژه های تفویق، اغراق، نزع ورمی را که معانی آنها در قسمت لغات ذکر شد به عنوان ترشیح برای این استعاره یاد فرموده است. منظور از مکان نزدیکی که شیطان از آن جا بنی آدم را هدف قرار داده همان است که از پیامبر اکرم نقل شده است «که شیطان مثل خون در باطن وجود انسانها در جریان است» و نیز می فرماید. «اگر نه این بود که شیطانها بر دلهای بنی آدم احاطه کرده اند فرشتگان آسمان را با دیده های دل خود می دیدند»، مکانی از این نزدیکتر نمی شود. کلمه فلعمری که مفید قسم است به منظور اهمیت موضوع و تاکید آورده شده است. 

«ربّ بما اغویتنی»، 

در معنای حرف باء وجوهی ذکر شده است:

1-  به معنای قسم. حال اگر سؤال شود به چه دلیل شیطان گمراهی را به خدا نسبت داد و چگونه مورد سوگند قرار گرفته است پاسخ آن است که علم و قدرت و بقیه خصوصیات که از آنها در گمراهی استفاده شده خداوند آنها را در وجود او آفریده و چون او خالق اسباب است از این رو، اسناد گمراهی به وی صحیح می باشد و اما این که اغواء مقسم به واقع شده، دو وجه ذکر شده است: الف: ما موصوله و عائد صله حذف شده و معنای جمله آن است: سوگند به آنچه که مرا به آن سبب گمراه ساخته ای، و مراد از آن دستور سجده بر آدم می باشد، زیرا در مقابل این امر استکبار کرد و از معصیتکاران شد، پس در حقیقت مقسم به امر و فرمان خداوند می باشد. 

ب: کلمه ما مصدریه باشد و بطور مجاز و از راه اطلاق مسبّب بر سبب، امر حق تعالی را گمراهی نام نهاده و سپس این امر را به اعتبار امر و تکلیف نه به اعتبار گمراهی مورد سوگند قرار داده است. 

2-  معنای دوم حرف باء، سببیّت است یعنی به سبب گمراهیم چنین می کنم، چنان که می گویند: بطاعته لیدخل الجنه و بمعصیته لیدخل النار یعنی به سبب اطاعتش باید داخل بهشت شود و به سبب گناهش باید داخل دوزخ شود. 

مفعول لأزنینّ، الباطل بوده و حذف شده یعنی سوگند این است که آن چنان باطل را برای بنی آدم آرایش می دهم تا به انجام دادنش اقدام کنند. 

3-  به معنای سببیّت اما فعل اقسم محذوف باشد و معنایش چنین است: به سبب تکلیفی که برای من معین ساختی که باعث گمراهی من شد اکنون قسم یاد می کنم که باطل را برای اولاد آدم در روی زمین آرایش خواهم داد. 

«قذفا بغیب بعید»، 

قذفا مصدر جانشین حال است، و فعلش محذوف است یعنی شیطان که این حرفها را گفت در حالی بود که از روی تخمین از آینده دور و پنهان سخن می گفت چنان که خداوند می فرماید: «وَ یَقْذفُونَ بالْغَیْب مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ» مفسران گفته اند: غیب در این عبارت به معنای ظنّ و گمان است اما این درست نیست به دلیل این که اطلاق لفظ غیب بر ظنّ مجاز است و موقعی لفظ حمل بر مجاز می شود که حقیقت جا نداشته باشد اما در این جا مانعی برای معنای حقیقی آن نیست زیرا معنای حقیقی غیب چیزی است که از نظر مردم پنهان باشد و آن را ندانند پس اظهار مطلب در باره هر چه که نمی دانند قذف به غیب شمرده می شود، و چون ابلیس اموری را ادّعا می کرد که نمی دانست در آینده انجام خواهد داد یا نه، از این بابت ادعاهای وی را انداختن شیئی نامحسوس از جای بسیار دور خوانده اند، اما جمله بعد در نسخه سید رضی، بظنّ مصیب، نقل شده، یعنی: از روی گمان درست، اما در بیشتر نسخه ها بظن غیر مصیب، آمده که این وجه با عبارت قبل بغیب بعید مناسبتر می آید، زیرا آنچه که از پنهانی دور گفته می شود گمان درستی آن کمتر است. 

اکنون اگر سؤال شود که چرا حضرت حرفهای شیطان را گمان نابجا و غیر مصیب خوانده است با آن که وی پیوسته مقاصد شوم خود را عملی کرده و به گمراه کردن مردم اشتغال دارد چنان که خداوند نیز می فرماید: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ»، در پاسخ چند وجه می توان بیان کرد. 

1-  منظور از ظنّ غیر مصیب، عدم علم است چون آنچه معمولا درست در می آید، علم و یقین است نه مظنّه و گمان پس معنای سخن حضرت آن است که شیطان بر طبق ظن و گمان حرف می زد نه از روی علم و یقین. 

2-  به گفته یکی از شارحان غیر مصیب بودن آن به این دلیل است که گمان می کرد گمراه کردن مردم به دست اوست و به همین سبب گفت: همه آنان را گمراه می سازم، و حال آن که مردم به اختیار خود راه باطل را پیش گرفتند، و او اگر چه در این گمان، که گمراهی انسانها به اختیار اوست، خطا کرد امّا، گمان او در باره اصل گمراه شدن گمراهان با گمراه شدنشان تحقّق یافت. 

3-  چون هدف امام (ع) از بیان این مطلب نکوهش شیطان و وادار کردن مردم به دشمنی با او است لذا در کلمه أجمعین توقّف فرموده به این معنا که ابلیس گمان کرد همه مردم را گمراه خواهد کرد و امّا این که پس از تهدید برای گمراه کردن همه فرزندان آدم بندگان خالص را استثنا کرد، بر طبق ظن و گمان خودش نبود، بلکه از باب تصدیق سخن پروردگار بود که فرمود: «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» و بدیهی است که این گمان شیطان نیز گمان فاسدی بود زیرا او فقط توانست برخی از انسانها را گمراه کند نه همه را. 

4-  برخی دیگر از شارحان گفته اند گمان نابجای ابلیس به این دلیل است که وقتی تهدید کرد و گفت: همه را گمراه می کنم، مقصودش شرک به خدا بود و هنگامی که گفت: بجز بندگان با اخلاصت، منظورش معصومین از گناه بود که دسترسی به آنان ندارد، پس در حقیقت به گمان او، مردم فقط دو گروه می باشند مشرک و معصوم، و این ظنّ غیر مصیب و اندیشه ناصوابی است زیرا گروههای بسیاری هستند که نه مشرکند و نه معصوم. 

«صدّقه به أبناء الحمیّة»، 

حمیت به معنای عصبانیت و خشم و غضب می باشد، متکبّر در حقیقت از این خشمناک است که تصور می کند کسی بر او برتری پیدا می کند که خود، خویشتن را از او بالاتر می داند و همین تصور او را می آزارد و مایه خشم او می شود، بنا بر این، حمیّت از لوازم تکبّر است، صاحبان این صفت ناپسند را از باب استعاره أبناء و فرزندان خوانده است زیرا همچنان که فرزندان پیوسته با مادرانشان می باشند اینان نیز همیشه ملازم با این صفت هستند چنان که گویا در اصل و ریشه از آن به وجود آمده اند، و این گروه با انجام دادن گناهان و داشتن صفات ناپسند و انحراف از راه حق، خیالات نادرست شیطان را بر کرسی صحت و درستی نشاندند. 

«و إخوان العصبیّه»، 

در معنای کلمه اخوان، دو احتمال وجود دارد:

الف-  بطور استعاره برای عصبیّت برادرانی ذکر کرده است چنان که برای حمیت فرزندانی ذکر کرد و منظور، صاحبان و دارندگان این صفت ناپسند می باشد. 

ب-  منظور از برادران کسانی باشد که میان خود عقد اخوت بسته و تعهد کرده اند که زیر بار حق نروند و در برابر آن کبر و گردنکشی کنند. 

«فرسان الکبر و الجاهلیه»، 

در این عبارت نیز دو احتمال است:

1-  این که فرسان یعنی اسب سواران، استعاره از کسانی باشد که متّصف به صفت کبرند و مرتکب گناهان می شوند. 

2-  احتمال دیگر آن است که بدون استعاره، مراد از آن، دارندگان صفت ناپسند کبر باشد. 

«حتی... الجلّی»، 

این جمله، نتیجه سخن پیشین امام است که سوگند یاد کرد و فرمود: شیطان تیر گمراهی خود را به سوی شما در کمان نهاده و به جانب شما نشانه رفته و از نزدیک به شما تیر افکنده تا آخر. 

جامحه (گردن کشان) را برای گنهکاران و کسانی که سر از اطاعت بر می پیچند استعاره آورده است. 

«فنجمت الحال»، 

سرانجام مقاصد شوم شیطان که گمراهی و انحراف شما بود به وقوع پیوست، و رازی که آن پلید در باطن داشت آشکار شد و به فعلیت رسید و بسیاری از شما را به راه گناهکاری و ضلالت سوق داد. 

«استفحل...»، 

این فعل در مقام جزا و جواب شرطی است که در قبل آورده شد (حتی اذا انقادت...) واژه استفحال که استعاره از شدت سطوت شیطان، و لفظ سلطانه اشاره به کمال قدرت و توانایی او برای مطیع ساختن نفوس و چیره شدن بر آنها می باشد. و جنود ابلیس، کنایه از اهل فساد در روی زمین است چنان که در گذشته دانستی، و معنای دلف بجنوده...، آن است که شیطان لشکریان خود را که همان تباهکارانند وادار می کند تا در میان جامعه فساد بپا کنند و برای مردم رذایل اخلاقی را بیارایند و آنان را به گمراهی بکشانند و از پی آمدهای این عمل آن است که بر هم دیگر حسد می برند و دشمن یکدیگر می شوند و با هم دیگر قطع رابطه می کنند و در میانشان تشتت آراء و اختلاف افکار پیش می آید و در نتیجه این امور دشمن به زور و جبر آنان را به سیاهچالهای ذلت و خواری وارد می سازد و در پرتگاههای قتل و کشتار قرارشان می دهد و در حالتی که جراحتهای بی شمار برداشته اند ایشان را لگدمال می کند. 

احتمال دیگر این است که مقصود از جمله استفحل سلطانه علیکم، چیره شدن دشمنان و مخالفان از قبیل معاویه و امثال او است که پس از متفرّق شدن یاران امام و سر پیچی از اطاعت آن حضرت، آنان قوّت گرفتند. و این که امام (ع) این غلبه دشمن را به شیطان و لشکریان او نسبت داده، امری است روشن، زیرا معمولا به جای سلطان الحق و جنوده، گفته می شود: سلطان اللَّه و جنوده و به جای سلطان الباطل و جنوده، گفته می شود: سلطان الشیطان و جنوده، یا جنود الشیطان و اعوانه و اولیائه.

اثخان الجراحة منصوب و مفعول دوم برای اوطاؤکم است. 

دو کلمه: ولجات، ورطات، استعاره از حالتهایی است که موجب تحمل خواری و قتل می شود، مثل مکانهائی که از ترس دشمنان با خواری به آن پناه می برند و در آن جا به قتل می رسند و یا کنایه از پیروی کردن از دشمنان و تسلیم بودن در مقابل آنان می باشد، و منظور از اقحام و احلال آن است که دشمنان حق و شیاطین یا مخالفان، آنان را به اکراه و جبر به این حالتها و جایگاهها وادار می سازند و چون افتادن در این چاههای عمیق گمراهی باعث رنج و آزارهای طاقت فرساست صفت لگدکوب کردن و مجروح ساختن را برای آن استعاره آورده است یعنی آنان را در سوزش زخمها و جراحتها می افکند و هنگامی گفته می شود: اثخن فی الجراح که به شخصی جراحت بسیار وارد شود، و آن چنان زیاد و ظاهر شود که گویا در آتش سوزان قرار گرفته است. 

«طعنا... لمقاتلکم»، 

امام (ع) چشمها را محل نیزه های دشمنان قرار داده و همچنین گلوها را محل قطع شدن و بینیها را جای نرم کردن و کوبیدن و کشتارگاهها را مقصد و مقصود آنان خوانده است به این دلیل که هر گاه کسی بخواهد دیگری را با ذلت به هلاکت رساند این امور را در این موارد انجام می دهد، زیرا اگر چه از باب مثال ضربت نیزه بر تمام بدن رنج آور است امّا وقتی که به چشم وارد شود سخت تر است و منظره ای زشت تر ایجاد می کند، و بقیه هم بر همین قیاس می باشد. 

بعضی از شارحان گفته اند، نصب کلمات طعنا، حزّا، دقّا، قصدا و سوقا مصدرهای منصوب به فعل مقدر می باشند و این بهترین وجوه است ولی بنا بر روایت لإثخان الجراحه که لام در اوّل آن آورده شود، می توانیم طعنا و دو کلمه بعدش را مفعول دوم برای فعل او طأوکم و لام را برای غرض بگیریم یعنی به خاطر این که جراحتهای شما را افزایش دهند شما را با نیزه زدن و گلو بریدن و درهم شکستن بقیه اعضاء لگدمال می سازند اما دو کلمه قصدا و سوقا باز هم مصدرند (فعلشان حذف شد) زیرا از مفعول به دور می باشند. 

اکنون که شیطان و لشکریانش این گونه کارها را در باره انسانها انجام می دهند، اگر مراد از لشکریان شیطان کسانی باشند که در میان مردم به وسوسه و فساد در روی زمین می کوشند معنایش این خواهد بود که آنان با وسوسه هایشان در میان یاران امام (ع) تفرقه انداخته و آنها را وادار به مخالفت با امامشان می کنند و این امر سبب ضعف آنها و چیرگی دشمن شده که آن اعمال را نسبت به اینها انجام دهند و نتیجه آن خواری و ذلت در دنیا نصیب آنها شده و سرانجام، با مهارهای قهر و خشم الهی که در بینیهای آنها نهاده شده به سوی آتشی که بر ایشان آماده شده کشیده می شوند. 

واژه خزائم، حلقه های موئینی که شتر را با آن مهار می کنند، استعاره از گناهان و روحیات ناپسندی است که ناگزیر آنان را به سوی دوزخ می برد همچنان که مهار شتر باعث کشاندن آن به هر طرف که انسان بخواهد می باشد و لفظ سوق ترشیح این استعاره است، امّا اگر مراد از لشکریان ابلیس، مخالفان امام و آنهایی باشند که با آن حضرت و یارانش می جنگیدند، انجام دادن آنان این کارها را در باره یاران وی امری است روشن و ظاهر و در معنای این که آنان را به سوی آتش سوق می دهد نیز دو احتمال وجود دارد:

الف-  دشمنان امام و یارانش از قبیل معاویه و پیروانش که با غلبه و زور مسلمانانی را که از اطاعت امامشان سرپیچی می کردند تحت حکومت خود و راههای باطل و خلاف حق می کشاندند و بدیهی است که ورود در مسیرهای باطل ناگزیر آدمی را به آتش می برد و در این هنگام کلمه خزائم یا استعاره از آمادگی نفوس آنان برای رفتن به راه باطل و بیهوده است و یا از دستورهای انحرافی که به مسلمانان می دهند و آنان را بر انجام گناه وادار می سازند، می باشد.

ب-  احتمال دوم آن که آنان را به سوی آتش می کشاند، شیطان و پیروان وسوسه گر او (از جنّ و انس) می باشد. 

«فاصبح اعظم فی دینکم... حرجا»، 

امام (ع) پس از آن که با توجه به جمله «و دلف بجنوده... لکم» اصحاب خود را از وساوس شیطان و لشکریانش بر حذر داشت. در این جمله به موقعیت خود شیطان پرداخته و می فرماید: بنا بر این شیطان برای به تباهی کشاندن دین شما از همه دشمنانتان بزرگتر است. و در این عبارت حضرت (ع) از معنای فساد و تباهی که امری عقلی است تعبیر به جراحت فرموده است زیرا جراحت هم خود، فسادی است که در عضو یافت می شود و از وسوسه های شیطانی تعبیر به آتش زنه و ذرات آتش فرموده است، زیرا همچنان که ذرات آتش در هر چه افتاد آن را تباه می سازد، وساوس شیطانی هم با ایجاد کینه و دشمنی که باعث اختلاف و از هم پاشیدگی جامعه می شود، عظمت آن را از بین می برد و هستی افراد را به آتش فنا و نیستی می کشاند، حضرت در این عبارت شیطان را در تباه کردن دین و دنیای انسانها از هر دشمنی که در برابر آنان ایستاده است دشمن تر دانسته است، به دلیل این که وسوسه های او ریشه هر فساد و اساس و پایه تمام تباهیها و زیانهایی است که از ناحیه دشمنان برای انسان به وجود می آید. پس از بیان این خصوصیات، مردم را دستور می دهد که خود را علیه او آماده سازند و برای دفع وی حاضر شوند و کوشش کنند تا خویشتن را از فتنه و آشوبش نجات دهند و او را از سر راه خود بردارند. 

«فلعمر اللَّه... بلاء»، 

در این جا حضرت بار دیگر دشمنی ابلیس را برای مردم متذکر می شود تا بیشتر از او بر حذر باشند و یادآوری فرموده است که یکی از نشانه های دشمنی وی آن است که بر اصل طینت و خمیر مایه وجودی انسان فخر و مباهات کرد و خود را از وی برتر و بالاتر دانست و گفت: «قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ» و نیز در نسبت فرزندان آدم به سرزنش پرداخت و چنین اظهار کرد: «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ» و با ذکر خمیر مایه اصلی آنان که گل و لای گندیده است اشاره کرده به این که قدر و اعتباری ندارد. سپس امام می فرماید لشکریانش را که طرفداران باطلند به منظور جنگ با مؤمنان و یا وسوسه و گمراه کردن آنان بسیج کرده است و بر سر راه آنان راه حقی که در مسیر آن روانند قرار می گیرد و آنان را از رفتن باز می دارد، چنان که قرآن نقل کرده است-  که گفت «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» و این مطلب اشاره به آن است که هر گاه انسانها به سوی حق و راه دیانت توجه کنند او بر اثر وساوس خود ایشان را منحرف و به طرف باطل می کشاند و به این منظور از هر جانب آدمی را در احاطه خود قرار می دهد چنان که در آیه بعد می گوید: «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ» و به کمک لشکریان خود دشمنان خدا و دین را وادار می کند، که آنان را به هلاکت برسانند، و اگر لشکریان شیطان را مخالفان آن حضرت و گمراهان از آدمیان بدانیم، معنای بستن راه و دنباله عبارات این خواهد بود که این گروه مردم را از اقامه حدود الهی و ثابت ماندن در راه خدا باز می دارند، و به دام هلاکت می اندازند و قتل و کشتار و آزار و اذیت آنان را به نهایت می رسانند و بدیهی است موقعی که شیطان و همدستانش بر مردم چیره شدند هر کار بخواهند انجام می دهند و کسی را یارای مخالفت و مقاومت جدی نمی باشد. واژه های حومه، حلقه، عرصه و جوله، کنایه از دنیاست، زیرا دنیا محل خواری و سخت گذشتن بر آنها و میدان گرفتاری و جایگاه مرگ آنان می باشد.