[hadith]رأس العصیان‏:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی لَبسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسهِ دُونَ‏ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمًی وَ حَرَماً عَلَی غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ‏، وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَی مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادهِ، ثُمَّ اخْتَبَرَ بذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبرِینَ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ -وَ هُوَ الْعَالِمُ بمُضْمَرَاتِ الْقُلُوب وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوب- «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ»، اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ، فَافْتَخَرَ عَلَی آدَمَ بخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ؛ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبرِینَ الَّذی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّز وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ. أَ لَا [یَرَوْنَ‏] تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بتَرَفُّعِهِ، فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً.[/hadith]

ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج 4، صفحه 411-400

لغات: 

قصع: قورت دادن آب و نشخوار کردن، و قصعت الرجل: او را تحقیر کردم و کوچک شمردم و قصعت هامّته: با کف دست بر سر او زدم، و قصع اللَّه شبابه: خدا او را خوار و ذلیل ساخت، پس او رشد و پیشرفت ندارد، بطور کلی این واژه برای تحقیر و کوچک شمردن شخص می آید. 

جبریّه و جبروت: عظمت و بزرگی. 

ادّرعه: آن را مثل زره بر تن کرد دحر: دور افکندن. 

خطف یخطف: پلکهای چشم بتندی شروع به بر هم خوردن کرد. 

تبهر العقول: بر نور عقلها چیره می شود و آنها را در خود پنهان می کند. 

رواء: چهره زیبا عرف: بوی خوش خیلاء: تکبر و خود بزرگ بینی احباط: باطل کردن جهد: کوشش کردن هواده: صلح و آشتی کردن 

شرح: 

در مورد علت صدور این خطبه شریفه، گفته اند، در اواخر خلافت حضرت اهل کوفه به فتنه و فساد گرویده بودند، بسیار اتفاق می افتاد که شخصی از سرزمین قبیله خود خارج شده و گذارش به قبیله دیگری می افتاد، در این جا گاهی از بعضی افراد اندکی ناراحتی می دید، در این هنگام با سر و صدای زیاد و داد و فریاد قبیله خود را به مدد می طلبید، از باب مثال با صدای بلند ندا می کرد: آی قبیله نخع آی کنده، و منظورش ایجاد آشوب و فتنه بود، در این هنگام بر اثر این سر و صدا چند نفر از جوانان این قبیله بیرون می ریختند و اهل قبیله خود را صدا می زدند، عده دیگری جمع می شد و پس از ردّ و بدل کردن سخنان زشت او را مجروح می کردند و سپس او که با سر و وضع خون آلود به قبیله خود می آمد شکایت می کرد و به این سبب فتنه و آشوب بر پا می شد و عده ای بی دلیل کشته می شدند، فقط به علت بر خورد چند نفر کم خرد، و چون این عمل بارها تکرار شد، امام (ع) به میان مردم آمد و این خطبه را ایراد فرمود. 

دلیل نامگذاری این خطبه:

در وجه تسمیه این خطبه به نام قاصعه چند وجه ذکر کرده اند. 

1-  مناسبترین دلیل آن است که حضرت هنگامی که این سخنان را بیان می فرمود سوار بر ناقه ای بود که در حال نشخوار کردن بود. 

2-  چون نصایح و امر و نهی ها در این خطبه پشت سر هم و منظّم به کار رفته و شباهت دارد به حالتی که شتر مرتب غذایی که خورده نشخوار می کند. 

3-  به دلیل این که در این خطبه، شیطان متکبّر و هر ستمکاری درهم کوبیده و تحقیر شده است، زیرا قصع به معنای توسری زدن و تحقیر کردن است و این وجه مناسبی است. 

4-  وجه چهارم برای نامگذاری این خطبه آن است که این سخنان غرور و خودخواهی متکبّران را فرو می نشاند و از این بابت مانند آب است که تشنگی و عطش را فرو می نشاند، چنان که عرب می گوید: قصع الماء عطشه، آب تشنگی او را از بین می برد. 

مقدمه ای در باره موضوع خطبه: 

در این خطبه کبر و خود پسندی و پی آمدهای شوم آن، که بی اعتنایی به حقایق و تعصب جاهلانه در برابر غیر خداست، مورد نکوهش و مذمّت واقع شده است تا برای جامعه انسانی درسی باشد، که خلاف آن را اختیار کنند یعنی متواضع و نرمخو باشند. در مقدمه کتاب بیان کردیم که سخنران به منظور توجه شنوندگان لازم است در آغاز سخن کلّیاتی از مطالب خود را بطور اجمال ذکر کند، در این خطبه نیز حضرت نخست عزّت و کبریایی را مخصوص حق تعالی، و بر غیر او حرام و ممنوع دانسته و سپس داستان گردنکشی و تکبر ابلیس را بر آدم ذکر، و او را نکوهش و مذمت فرموده و بیان داشته است که او به دلیل داشتن این صفت رذیله و این عمل ناپسند از درگاه حق تعالی طرد شده و به زبان همه پیامبران الهی مورد لعنت قرار گرفته است و به این دلیل انسانها را آگاه ساخته تا از او دوری کنند و از این صفت ناپسند او یعنی تکبّر و خود پسندی که مایه بدبختی وی شد، بر حذر باشند، حال چون هدف اصلی از ایراد این خطبه شریف، مذمت صفت تکبّر و خود بزرگ بینی و نهی از این ویژگی ناپسند است، لازم است برای روشنتر شدن مطلب به حقیقت تکبّر و ثمرات آن و نکوهشها و مذمتهایی که از این خصیصه ناپسند، شده اشاره ای داشته باشیم. 

حقیقت معنای تکبر: 

تکبر هیأتی است نفسانی که چون انسان خود را از دیگران کاملتر و بلند مرتبه تر تصور می کند، برایش حاصل می شود، و نتیجه آن، بلند پروازی و فخر فروشی و در کلّ، خود بزرگ بینی می باشد و چون صفت بسیار ناپسندی است پیامبر اکرم عرض می کند: «خدایا از باد تکبر به تو پناه می برم». 

تکبر یکی از صفات ناپسند و جزء گناهان به حساب می آید و نقطه مقابل صفت پسندیده تواضع است. صفت تکبر شباهت زیادی به عجب دارد و عجب موقعی تحقق پیدا می کند که انسان آن چنان به خود مطمئن باشد که هیچ احساس نیاز به منعم خود نداشته و برای دیگران هم کمالی فرض نمی کند که خود را از آنها بالاتر بداند بلکه تمام کمالات را منحصر به خود و جدا نشدنی از خود می داند. فرق این دو صفت آن است که متکبر برای دیگران مقام و مرتبه ای فرض می کند امّا مقام خود را از آنان برتر می داند ولی شخصی که عجب دارد برای دیگران هیچ شخصیت و موقعیّتی تصور نمی کند. 

آفات تکبّر: 

اثرات سوء تکبّر بسیار است برخی مربوط به باطن متکبر است و برخی در مورد اعمال و کارهای ظاهر او می باشد، امّا اعمال باطنی و قلبی او از این قبیل است که دیگران را حقیر و بی مقدار می شمارد و هیچ کس را شایسته همنشینی و نشست و برخاست با خود نمی داند، و می خواهد که دیگران همیشه دست بر سینه پیش او بایستند، بلکه گاهی عقیده دارد که دیگران حتی شایستگی برای این هم ندارند. دانشمند متکبر به اشخاص عامی با دیده تحقیر و تمسخر نگاه می کند، و بالاخره از ویژگیهای باطنی متکبر، آن است که بر دیگران حسد می ورزد و کینه آنان را به دل می گیرد. امّا آنچه مربوط به اعمال ظاهری تکبّر می باشد از این قرار است: پیوسته در راه رفتن بر دیگران پیشی می گیرد، و در مجالس از همه بالاتر می نشیند و دیگران را از همنشینی و هم غذایی با خود طرد می کند. و در موقع نصیحت کردن و خیرخواهی سختی و زورگویی به عمل می آورد، و اگر کسی سخن او را نپذیرد و با دلیل ردّ کند خشمگین می شود و نسبت به دانش آموزان خود، درشتی روا می دارد و آنان را حقیر شمرده به خدمت می گیرد، غیبت و بدگویی می کند و حرف زیاد می زند، از اثرهای سوء تکبر آن است که گاهی باعث ترک بسیاری از کارهای پسندیده می شود، از جمله این که، تواضع را ترک می کند و از مجالست با پایین تر از خود دوری می نماید و با صاحبان حاجت به نرمی رفتار نمی کند و بسیاری از نارواهای دیگر. 

نکوهش تکبر از نظر قرآن و سنت: 

نکوهشهای زیادی از این خوی ناپسند در قرآن و سنت نقل شده است، اما در قرآن می فرماید:

الف: «کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْب مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ». 

ب: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ».

و اما سنت:

الف: پیامبر اکرم فرمود: خداوند متعال می فرماید: کبریایی در خور من و بزرگواری شایسته مقام من است، و هر که این دو صفت را بر خود روا دارد، با من به ستیزه برخاسته است و من او را در جهنم سرنگون خواهم ساخت. 

ب: امام (ع) می فرماید: کسی که در دلش ذره ای تکبر و خود پسندی باشد داخل بهشت نمی شود، و این که این صفت پرده ای میان انسان و بهشت می شود به آن دلیل است که وی را از خویهای پسندیده ای که در حقیقت راههای ورود اهل ایمان به بهشت است، باز می دارد پس کبر و عجب، این دو خصلت ناروا، تمام درهای رحمت خدا را بر روی انسان می بندد زیرا با وجود اندکی از تکبر هرگز مؤمن نمی تواند به محبوب خود دست یابد و برای متکبر امکان ندارد که خصال ناپسند را ترک کند و به جای آن صفات پسندیده ای از قبیل فروتنی و کظم غیظ و نصیحت پذیری و نرم زبانی را پیشه خود سازد. خلاصه آن که هیچ صفت زشتی نیست مگر آن که شخص خود پسند به منظور حفظ خود بزرگ بینی اش آن را بر خود روا می دارد و هیچ فضیلت پسندیده ای نیست مگر آن که برای حفظ موقعیت خود آن را ترک می کند، این است حقیقت آن که هر کس ذرّه ای تکبر داشته باشد داخل بهشت نمی شود و برخی از صفات مذموم بعضی دیگر از صفات زشت را با خود به همراه می آورند، و بدترین اقسام تکبر و خود پسندی آن قسمتی است که آدمی را از کسب علم و عمل به آن باز دارد و مانع پذیرفتن حق و تسلیم در برابر آن شود. 


اکنون که با خلاصه ای از مطالب خطبه شریف آشنا شدیم به شرح آن می پردازیم: امام (ع) در آغاز سخنان خود، خدای را به چند اعتبار ستوده است که در ذیل بیان شده است:

1-  حق تعالی آراسته به عزت و کبریایی است، ذاتی می تواند متصف به صفت کبریایی و عزت باشد که دو امر در او، یافت شود. 

الف-  آگاهی به کامل بودن ذات خود داشته باشد. 

ب-  شرافت و برتری بر کلیه ما سوای خود، داشته باشد. 

حق تعالی که مصداق اکمل این دو امر می باشد، به این دو صفت از هر موجودی شایسته تر خواهد بود، ذات حق تعالی دارای کمال مطلق و بی نهایت است، به دلیل این که تمام کمالات از وجود و هستی نشأت می گیرد و وجود خداوند اتمّ و اکمل وجودهاست، و هر موجودی هستی خویش را از او دریافت می کند، پس صفت کبریایی و عزت در ذات وی از همه موجودات مصداقی کاملتر و شایسته تر دارد، او به این دلیل که بر تمام وقایع کلی و جزئی آگاهی دارد، به کمال ذات خود و شرافت و عزت خویش بر تمام موجودات عالم هستی نیز علم و آگاهی دارد. 

واژه لبس که به معنای پوشش است در این جا استعاره است و احاطه کبریایی و عزت حق تعالی که امری معقول است تشبیه به پیراهن و عبایی شده است که تمام بدن شخص را احاطه می کند، تشبیه معقول به محسوس است. 

2-  حق تعالی دو صفت کبریایی و عزت را ویژه خود ساخته است زیرا جز ذات اقدس او، هیچ کس شایسته آن نیست و این مطلب به دلیل نقلی و عقلی به ثبوت رسیده است، دلیل نقلی آیه قرآن است که می فرماید: «عالِمُ الْغَیْب وَ الشَّهادَةِ الْکَبیرُ الْمُتَعالِ» الف و لام مفید حصر است، کبریایی و تعالی را به خداوند منحصر می کند، و نیز در بسیاری از آیات دیگر متکبران را مذمّت کرده و به آنان وعده عذاب داده و از زبان پیامبر اکرم نقل شده است که الکبریاء ردایی...، بزرگی شایسته من (خداوند) است، و دلیل عقلی نیز حکم می کند بر این که این ویژگی جزء ذات وی می باشد نه خارج از ذاتش زیرا اگر خارج از ذات او باشد لازمه اش نیازمندی حق تعالی به غیر خود می باشد که بر خداوند محال است. 

3-  خداوند این دو ویژگی را بر غیر خود حرام کرده است کلمه های حمی و حرم که به معنای قرق کردن و ممنوعیت می باشد استعاره است یعنی غیر ذات اقدس او از داخل شدن در این حریم ممنوع و محروم می باشند چنان که مالک زمین، دیگران را از دخول در حول و حوش ملک خود بر حذر می دارد. 

4-  «و اصطفاهما لجلاله»، 

در این جمله بیان شده است که چرا خداوند این دو صفت را به خود اختصاص داده و می فرماید به دلیل تقدس و تنزّه ذات اقدس وی از همانندی مخلوقات و بلندی مرتبه وی شایسته این ویژگی است پس از این روست که کبریایی و عزت را به خویش اختصاص داده است. 

5-  کسانی را که در این امر با وی به رقابت برخیزند و بخواهند خود را به این دو صفت متصف سازند مورد لعنت قرار داده است چنان که پیش از این روایتی از پیامبر نقل شد که خداوند فرمود: هر کس با من در این دو امر منازعه کند وی را در آتش دوزخ می اندازم و معلوم است که هر کس در جهنم بیفتد ملعون و مطرود از خیر و رحمت خداوند است و لغت منازعه که در این روایت ذکر شده مجاز و از باب ذکر لازم و اراده ملزوم و نیز متضمن تشبیه می باشد، به این بیان که سرپیچی کردن و مخالفت متکبران از فرمانهای خداوند را تشبیه به این امر کرده است که گویا آنها در صدد آنند که صفت مخصوص خدا را به قبضه خود در آورند و چون لازمه این عمل نزاع و جدال در گفتار می باشد از این رو تعبیر به منازعه شده است. 

6-  در مورد همین صفت تکبر، فرشتگان خود را مورد آزمایش و امتحان قرار داده است، گر چه اختبار و آزمایش به این دلیل انجام می شود که شخص یا شیئی مورد آن، شناخته شود ولی این منظور در موردی عملی است که امتحان کننده مورد امتحان را نشناسد و به این وسیله بخواهد آن را بشناسد، پس در مورد خداوند به عنوان استعاره به کار می رود یعنی خداوند که بنده خود را بطور کامل می شناسد و معصیت کار و مطیع را از اوّل می داند، ملاک پاداش و کیفر را بر انجام دادن تکالیف مقرر ساخته است که اگر اطاعت کردند ثواب، و اگر مخالفت کردند کیفر می بینند، و همین وضعیت در باره خداوند را حضرت تشبیه کرده است به این که مولایی می خواهد غلام خود را بیازماید که آیا مطیع است یا گستاخ و به این دلیل عنوان آزمایش را بطور مجاز در باره خداوند به کار برده است.

7-  «لیمیّز المتواضعین منهم من المتکبرین»، 

این عبارت به عنوان ترشیح برای استعاره آزمایش که در عبارت قبل به عنوان مجاز ذکر شده بود آورده شده است یعنی فرشتگان را با امر به سجده کردن در برابر آدم آزمایش کرد تا متواضعان از متکبران شناخته شوند. 

احتمال دیگر در معنای این عبارت آن است که امر به سجده به این منظور بوده است که معصیت کاران با کیفر شدن و اهل اطاعت با ثواب گرفتن از یکدیگر جدا شوند و منظور این نیست که شناخته شود که مطیع و متواضع کیست و نافرمانان و متکبران چه کسانند، تا مجاز و استعاره لازم آید. 

8-  «و هو العالم... الغیوب»، 

این جمله که در میان «فقال سبحانه... و انّی خالق» معترضه است و حکایت از علم خداوند نسبت به آنچه در دلها پوشیده و در پرده غیب نهان است، می کند، خود قرینه بر این است که آزمایش در این جا به معنای حقیقی نیست بلکه مجاز است چنان که بیان گردید و عبارت فقعوا له ساجدین امر به سجده کردن است که با آن ملائکه مورد آزمایش قرار گرفتند. 

برخی از شارحان می گویند خداوند با آن که بر تمام پنهانیها آگاه است فرشتگان را آزمایش کرده اما نه برای آن که خود آگاه شود بلکه به آن علت که دیگران بدانند فرمانبر کیست و نافرمان چه کسی می باشد. چنان که وقتی می فرماید: «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ» و جای دیگر: «لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ» مراد آن است تا این که تو و غیر تو این امور را بدانید ولی این وجه به نظر بعید می آید، و ما چون داستان ملائکه و فرشتگان را در خطبه اول بطور کافی شرح دادیم نیازی به تکرار آن نداریم تنها چند واژه بود که نیاز به توضیح داشت. 

بطوری که از آیات قرآن بر می آید سرکشی شیطان و تکبر و مباهات ورزیدن او بر آدم به علت توجه به اصل و ماده خلقتش بود که آدم از خاک و او از آتش آفریده شده است به دلیل این که در سوره اعراف آیه (21) از قول وی نقل می شود که گفت: «قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ» و در سوره بنی اسرائیل می گوید: «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً» و در جای دیگر: «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسنون» و این که حضرت وی را امام متعصبان شمرده از این بابت است که او منشاء پافشاری در غیر حق و پیشقدم در تعصب بی مورد بوده است. امام تعصب در راه حق از صفات پسندیده شمرده می شود چنان که در روایت آمده است «العصبیّة فی اللَّه تورث الجنّة و العصبّیة فی الشیطان تورث النّار»، پافشاری در راه خدا سرانجامش بهشت و تعصب در مسیر شیطان نتیجه اش آتش دوزخ است. و نیز شیطان پیشتاز گردنکشان و متکبران است به دلیل این که در تکبر ورزیدن و فخر و مباهات کردن بر آدم ابو البشر، بر تمام متکبران تقدم داشته است، و نیز می فرماید: او پایه عصبیت را بنا کرد و تعصبهای ناروای بقیه افراد جامعه که به اصل و نسب و ریشه خود می نازند بر همین منوال است. 

9-  «و نازع اللَّه رداء الجبریه»: 

شیطان به سبب تکبر و خود بزرگ بینی اش در مقابل عزت و عظمت الهی به نزاع برخاست چنان که گذشت. 

واژه های منازعه و رداء به عنوان استعاره به کار رفته است. 

10-  «و ادّرع لباس التّعزّز»، 

در این عبارت تکبر و به خود بالیدن ابلیس را تشبیه به پوششی برای وی کرده، و به این دلیل واژه زره پوشی را برایش استعاره آورده و کلمه لباس را هم به عنوان ترشیح آن ذکر فرموده است 

و نیز در جمله: 

11- «خلع قناع التذلل»، 

خلع استعاره و قناع ترشیح آن است یعنی شیطان نقاب فروتنی و بندگی در پیشگاه حق را که همچون حجابی برای حفظ آبروی بندگی او بود از صورت خود بدور افکند و خود را رسوای خاص و عام کرد. 

12- «أ لا ترون... بترفّعه»، 

در این عبارات حضرت وجوهی را بیان فرموده است که خداوند شیطان را به علت کبر و خود پسندیش پست و خوار کرده است و آن وجوه از این قرار است:

الف-  پس از آن که او را از بهشت بیرون فرستاد، در دنیا مورد لعنت قرارش داد، و فرمود: «قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً»،

ب-  در آخرت برای وی زبانه آتش مهیا کرد، و گفت: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ».